مبانى فقهى حكومت اسلامى جلد 3

مشخصات كتاب

سرشناسه : منتظری، حسینعلی، 1301 - 1388.

عنوان قراردادی : دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه. فارسی

عنوان و نام پديدآور : مبانی فقهی حکومت اسلامی/ منتظری؛ ترجمه و تقریر محمود صلواتی.

مشخصات نشر : تهران : کیهان ،1367 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : انتشارات کیهان؛66. معارف اسلامی ؛7.

شابک : 12000ریال(ج.1) ؛ 3200 ریال( ج.2،چاپ دوم) ؛ 3700 ریال ( ج.4)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: 1371).

يادداشت : ج.4( چاپ اول: 1371).

يادداشت : جلد دوم و چهارم ترجمه ابوالفضل شکوری و توسط نشر تفکر منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : ج.1. دولت و حکومت .-- ج. 2. امامت و رهبری.-- ج. 4 احکام و آداب زندانها و استخبارات.-

موضوع : ولایت فقیه

موضوع : اسلام و دولت

شناسه افزوده : صلواتی، محمود، 1332 -، مترجم

شناسه افزوده : شکوری، ابوالفضل، 1334 - ، مترجم

شناسه افزوده : سازمان انتشارات کیهان

رده بندی کنگره : BP223/8 /م78د4041 1367

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 68-376

[اجازه مترجم از مؤلف و جواب آن]

باسمه تعالى محضر مبارك استاد بزرگوار فقيه عاليقدر آية اللّه العظمى منتظرى دام عزه

پس از سلام و آرزوى توفيق و عمر پربركت براى حضرتعالى.

كتاب پرارزش و ماندگار «دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه» كه توسط حضرتعالى نگارش يافته و تدريس شده است و از مدتى پيش با اجازه و زير نظر حضرتعالى ترجمه آن آغاز گرديده بود، اكنون تحت عنوان «مبانى فقهى حكومت اسلامى» آماده چاپ و نشر گرديده كه مستدعى است در صورت صلاحديد اجازه چاپ و نشر آن را صادر فرمائيد.

در تنظيم اين مجموعه همواره تلاش بر اين بوده كه با توجه به فنى بودن مباحث، مطالب كتاب روان و قابل استفاده براى عموم، ترجمه و تقرير

شود و براى حصول اطمينان بيشتر از چند نفر فضلا، درخواست شد مجددا متن آن را با متن عربى مورد تطبيق قرار دهند، و نيز طبق راهنمائى حضرتعالى، مطالب افاضه شده در جلسات درس كه در متن عربى كتاب نيامده و توضيح برخى اصطلاحات، و يادآورى برخى نكات در پاورقى درج گرديده تا ضمن جامعيت كتاب از متن متمايز باشد.

ادام اللّه ظلكم الوارف

ابو الفضل شكورى- محمود صلواتى

بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحيم حجج اسلام آقايان صلواتى و شكورى دامت افاضاتهما ضمن تقدير از خدمات علمى و فرهنگى شما انتشار و ترجمه كتاب مانعى ندارد. خداوند به من و شما توفيق خدمت به اسلام و مسلمين عنايت فرمايد. و السلام عليكم و رحمة اللّه.

28/ 9/ 1367 حسين على منتظرى نجف آبادى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 15

يادداشت جلد سوم

جهاد و اجتهاد دو واژه هم ريشه است

كه مجاهد و مجتهد را بهم پيوند مى دهد، و نقطه مشترك هر دو احساس مسئوليت و تلاش بى امان براى صلاح و اصلاح جامعه، و زدودن غبار از چهره تابناك حقيقت است.

مجاهد با مركب عشق و ايثار مى تازد تا موانع را از سر راه خدا برگيرد و عدالت و آزادى را براى ديگران به ارمغان آورد.

و مجتهد با ژرف انديشى و پايدارى مى كاود تا حكم حوادث نوپديد را از منابع زلال آن- قرآن و سنّت- استنباط و استخراج كرده و به جامعه اسلامى هديه نمايد.

و بى گمان تبلور عينى و مصداق مشترك اين دو مفهوم، مجتهدان مجاهد، و مجاهدان مجتهدى مى باشند كه با درايت و هوشيارى از سنگر اجتهاد، پرچم جهاد را به اهتزاز درآورده و از محراب عبادت به حرب با دشمنان اسلام و قرآن برخاسته اند و در فراز و

نشيب حوادث از نشر حقايق و اداى وظيفه الهى خود در شكلهاى مختلف كوتاهى نورزيده اند.

مرجع عاليقدر و مجاهد بزرگوار استاد، حضرت آيه اللّه العظمى منتظرى (حفظه اللّه) بى ترديد از جمله مصاديق فوق و از فقهاى كم نظيرى مى باشند كه در طول زندگى پرثمر خويش همواره جهاد و اجتهاد، ديانت و سياست، تدريس و تحقيق و تأليف را وظيفه اصلى خود دانسته، و از همان ابتداى گام نهادن به مرحله اجتهاد، در كنار مبارزات سياسى و فعاليتهاى اجتماعى خويش حل مشكلات فقهى جامعه و تدريس و تدوين مسائلى كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 16

در ابواب مختلف فقه كمتر بدان توجه شده و طرح آن براى جامعه ضرورى مى نموده را هدف اصلى خود قرار داده اند.

نگاهى گذرا به آثار و تأليفات فقهى معظم له از كتاب «البدر الزاهر فى صلاة الجمعة و المسافر» كه تقريرات درس استاد بزرگوارشان مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى است و در آن نماز عبادى سياسى جمعه مورد بحث فقهى واقع شده، تا كتاب «خمس و انفال» ايشان كه در آن دو ركن اساسى از منابع مالى حكومت اسلامى مورد پژوهش قرار گرفته، و كتاب «حدود» كه به بررسى حد مجازات شرعى در سيستم قضائى اسلام اختصاص يافته، و كتاب «زكات» كه يكى ديگر از منابع مالى جامعه اسلامى است و هم اكنون استاد به تدريس آن اشتغال دارند و دو مجلد آن تاكنون منتشر شده و جلد سوم آن در آستانه انتشار است، همه گواه روشنى بر روشن نگرى، ژرف انديشى و عنايت و اهتمام معظم له به مسائل فقهى- سياسى- اجتماعى جهان اسلام بويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى است.

كتاب بى نظير دراسات فى ولاية الفقيه

اما مهم ترين

و بديع ترين تأليف معظم له در اين زمينه موسوعه عظيم و گسترده «ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية» [متن عربى كتاب حاضر] مى باشد كه استاد همزمان با تدريس آن در طول بيش از چهار سال تحصيلى براى بيش از يك هزار نفر از طلاب و فضلاى حوزه علميه قم (در 555 جلسه) به تدوين و تأليف آن همت گماشتند، كه اكنون در چهار مجلد به چاپ رسيده و منتشر شده است.

استاد در اين اثر خويش در تداوم تلاش مجتهد مجاهد انقلاب مشروطيت مرحوم آية اللّه ميرزا محمد حسين نائينى (متوفى 1355 ه- ق) مؤلف كتاب پرارج «تنبيه الامه و تنزيه المله» و نيز استاد بزرگوار خويش مجاهد اكبر و فقيه اعظم مرحوم حضرت امام خمينى قدس اللّه نفسه الزكيه در مباحث «ولايت فقيه» گامهاى اساسى و استوارى را برداشته اند و در عمق بخشيدن به اين مبحث و ساير مباحث حكومت اسلامى اثر گران سنگى را ارائه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 17

دادند كه نه تنها در فقه شيعه بلكه در جهان اسلام، با اين كيفيت و گستردگى بى مانند است.

استاد در اين كتاب علاوه بر طرح مسأله ولايت فقيه و ضرورت حكومت اسلامى، به دو ركن ديگر حكومت، يعنى چگونگى انتخاب و شرايط رهبرى و نيز بررسى مبانى فقهى هر يك از عناصر تشكيل دهنده نظام اسلامى و چارچوبه و شرح وظايف آنان يعنى «فقه الدوله الاسلاميه» پرداخته اند و انصافا اگر نتيجه تلاش و تتبع ايشان در اين زمينه چيزى نبود جز گردآورى آيات و روايات و اقوال فقهاى مختلف اعم از شيعه و سنى در اعصار گوناگون و كتابهاى پراكنده، بى گمان كار بزرگ و

شايسته اى را سامان داده بودند، چه رسد به اينكه ايشان علاوه بر گردآورى، به رد و ايراد و جرح و تعديل و نقد و بررسى آنها نيز پرداخته اند و در هر زمينه نظر اجتهادى خود را ابراز فرموده و بسيارى از مباحث نوپديد را كه در كتابهاى فقهى گذشته بطور كلى اسمى از آن هم نيامده مطرح فرموده و به بررسى آن پرداخته اند كه هر يك از آن موضوعات در جاى خود سنگ پايه نخستين براى پژوهشهاى تحقيقى و تخصصى ديگر خواهد بود.

بجاست در اينجا خلاصه مكتوبى را كه استاد بزرگوار آية اللّه حاج شيخ يوسف صانعى در معرفى اين كتاب و تقدير از آن بصورت بسيار زيبا و رسا نگاشته اند يادآور شوم. ايشان در اين ارتباط مى نويسند:

«كتاب ارزشمند «دراسات فى ولاية الفقيه» در راستاى آثار گرانقدر فقه شيعه از جايگاهى بلند و اهميتى فراوان برخوردار است، اين اثر درياى موج خيزى را مانند است كه اگر حوزه هاى علميه به شيوه استنباط، روش تحقيق و حوصله شگفت انگيز بكار گرفته شده در آن توجه كنند و آن را سرمشق قرار دهند قطعا راهى نيكوتر و تحولى مطلوبتر در تفقه و اجتهاد بوجود خواهد آورد ...

برخى از برجستگى ها و امتيازات كتاب به قرار ذيل است:

1- ابتكارى بودن بحث ...

2- شمول و گستردگى ...

3- تحقيق عميق و ريشه يابى همراه با تتبع وسيع ...

اين ويژگى، كتاب را آنچنان برجسته ساخته است كه بايد گفت مقايسه آن با برخى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 18

آثار فقهى بدور از انصاف است. آثار عالمان معمولا يا از تتبع گسترده خالى است و يا از ريشه يابى و عمق انديشى.

تتبع وسيع مؤلف بزرگوار و

فقيه عاليقدر از منابع و ادله ... دست مايه هائى است كه در مسير اجتهاد از استادش مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى «قدس سرّه» بهره برده است، و در تعمق كتاب و سنت و جداسازى مسائل شرعى از غير آن از امام امت روحى فداه [قدس اللّه روحه] سود جسته است. اين كتاب يادآور روش «جواهر» و تعمق هاى شيخ اعظم و بالاخره شيوه عالى اجتهاد شيعه است.

خلاصه كلام اينكه: معظم له آنچنان «وسائل شيعه» را در «مبسوط» نمودن بحث ولايت فقيه و خارج كردن آن از بحث جنبى، در مثل كتاب «البيع» با دقّت در «بحار» علوم اهل بيت عليهم السلام بكار گرفته، و ابعاد مسأله را «مهذب» ساخته، و در راه پيراستن بحثها شيوه «تهذيب» و «تنقيح» را پيشه كرده، كه فقيهان را «كافى» و اهل «استبصار» و رهروان فقه، حتى «من لا يحضره الفقيه» را «جامع الشتات» ى «وافى» است.

فقيه عاليقدر با «تحرير وسيله» و جمع «مدارك» وطى «مسالك»، «لمعه» ها و «جواهر» ها استخراج كرده و در «مستند» سازى مسائل، از هيچ «مستمسك» روائى و عقلانى چشم نپوشيده است، و لذا «شرايع» دين را در مسأله ولايت فقيه با بيانى «مختصر و نافع» و ادله اى «معتبر» چنان تعليم فرموده كه براى حوزه ها «مفتاح كرامت» و براى «ارشاد اذهان» به «فقه قرآن» و آثار اهل البيت عليهم السلام «زبدة البيان» و «نهاية الاحكام» است ... «1»

كتاب سال

متن عربى اين كتاب در ششمين دوره انتخاب كتاب سال، در سال 1367 از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به عنوان بهترين كتاب سال در موضوع خود شناخته شد

______________________________

(1)- مكتوب ايشان به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى،

مورخه 4/ 11/ 67. استاد در اينجا بصورت براعت و استهلال با برشمردن هر يك از كتب معتبر فقهى شيعه، تصوير زيبايى از اين اثر ارزشمند ارائه فرموده كه بر اهل نظر پوشيده نيست، كه براى تمايز، اسامى كتابهاى مورد اشاره، بين گيومه قرار داده شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 19

و تلاش موفق استاد بزرگوار در پديد آوردن اين اثر ارزشمند با حضور اساتيد و محققين شركت كننده و وزراى فرهنگ و آموزش عالى و فرهنگ و ارشاد اسلامى و سفراء و نمايندگان فرهنگى كشورهاى مختلف در ايران و ميهمانان خارجى دهۀ فجر، طى مراسمى مورد تقدير قرار گرفت «1».

در لوح تقديرى كه به همين مناسبت به معظم له اهدا گرديد اينچنين آمده است:

بسم اللّه الرحمن الرحيم «كتاب سال جمهورى اسلامى ايران» حضرت آية العظمى منتظرى (مد ظله العالى) تلاش موفق شما در فراهم آوردن كتاب دراسات فى ولاية الفقيه (تأليف) كه اجابت تكليف الهى همه عالمان، روشنفكران و نويسندگان جامعه انقلابى ما است بر شما و بر مردم ما مبارك باد.

در جامعه اى كه آئين آن اسلام است و آهنگ عمومى آن انقلاب، و رهبر آن فقيه و حكيم و عارفى چون حضرت امام خمينى (مد ظله العالى)، شايسته است اگر تلاش فرهنگى در جايگاه بلند خود قرار گيرد و به آن ارج و بهاى لازم داده شود.

من به نام ملت ايران از شما بخاطر سهمى كه در اين واجب بزرگ پذيرفته ايد، قدردانى مى كنم.

سيد على خامنه اى رئيس جمهورى اسلامى ايران

______________________________

(1)- حضرت آية اللّه خامنه اى كه آن زمان در مقام رياست جمهورى و رئيس شوراى عالى انقلاب فرهنگى بودند در اين مراسم با

اشاره به شركت حضرت آية اللّه العظمى منتظرى در اين دوره از كتاب سال فرمودند: بدون شك ايشان خواسته اند از سنت كتاب نويسى تقدير كرده و مسئولين وزارت ارشاد را در انجام چنين امرى تشويق كنند ... اين كتاب يكى از برجسته ترين كتب فقهى معاصر ماست كه از نظر بنيان فقهى بسيار قوى و صاحب مباحث بسيار دقيق مى باشد. روزنامه اطلاعات مورخه 23/ 11/ 67.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 20

يادآورى:

اكنون براى حضور ذهن خوانندگان گرامى دورنمائى از دو جلد پيشين كتاب را يادآور مى شويم:

در جلد نخست [دولت و حكومت] ضرورت وجود دولت و حكومت و اينكه تشكيل آن يك ضرورت عقلى است و اين معنى در بافت نظام اسلام تنيده شده و بدون اقامه آن نمى توان همه ابعاد اسلام را عملى نمود، مورد پژوهش گسترده قرار گرفت.

شواهد گسترده اى از آيات قرآن كريم و نمونه هاى مختلفى از مسائل حكومتى در ابواب مختلف فقه كه در روايات و فتاواى فقها آمده مطرح گرديد و در نهايت، به روشنى نتيجه گيرى شد كه مسأله تشكيل دولت و حكومت جزء لا ينفك شريعت اسلامى است و نمى توان در طول زمان غيبت امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه الشريف سرنوشت مسلمانان را به اجانب و افراد ستمگر فاسد واگذار كرد تا هر گونه كه بخواهند بر آنان حكومت رانند در پايان كتاب روايات مورد استناد اهل سكوت مورد نقد و بررسى قرار گرفت.

در جلد دوم [امامت و رهبرى] شرايط و ويژگى هاى حاكم اسلامى و چگونگى تعيين و انتخاب وى مورد پژوهش و بررسى واقع شد و روشن گرديد كه حكومت، از يك سو امر خداوند است، و از سوى

ديگر امر مردم، حكومت از آن رو امر خداوند است كه در اصل، همه جهان متعلق به ذات پاك اوست و همه مردم بندگان او هستند و او حكمرانى بر آنان را به هر كه شايسته بداند، نظير پيامبران و اوصياى آنان واگذار مى كند و تا كسى از سوى خداوند براى اين منصب مشخص شده باشد نوبت به ديگران نمى رسد، ولى در زمان غيبت طبق آنچه از آيات و روايات بدست آمده مشروعيت حاكم اسلامى مشروط به وجود هشت شرط، يعنى عقل و خرد كافى، اسلام و ايمان، عدالت، علم و فقاهت و بلكه اعلميت، قدرت و تدبير رهبرى، آلوده نبودن به خصلتهاى ناپسند، رجوليت و پاكزادى مى باشد، كه هر يك از شرايط فوق به تفصيل مورد بحث قرار گرفت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 21

از سوى ديگر حكومت، امر مردم است و حاكم در واقع نماينده مردم است و مردم در كمال آزادى و آگاهى بايد از بين خود برگزيده ترين فرد كه شرايط هشت گانه را دارا باشد براى اداره امور اجتماعى و عمومى خود انتخاب كنند، و با وى به عنوان رهبرى بيعت نمايند، و با ابراز اطاعت خود به ولايت وى فعليت دهند و طبق نظر استاد مى توانند به عنوان شرايط ضمن عقد، رعايت قانون اساسى و شرايطى نظير آن را طرفين متعهد شوند.

و درست در اين صورت است كه حكومت هم پايگاه الهى خواهد داشت و هم پشتيبانى مردمى.

آنچه پيش رو داريد

اين مجلّد در ادامه مباحث گذشته به ركن سوم حكومت اسلامى يعنى چارچوب حكومت و وظايف هر يك از اركان و عناصر تشكيل دهنده حكومت اسلامى- يعنى وظايف مقام رهبرى، وزارتخانه ها، مؤسسات،

دواير و ادارات مختلف و سيستم قانون گذارى و قضائى حكومت اسلامى يا به اصطلاح به فقه الدولة الاسلاميه- پرداخته است.

استاد بزرگوار در اين بخش ضمن برشمردن اهداف دولت اسلامى و وظايف حاكم مسلمانان و استدلال بر اين مطلب كه رهبر واجد شرايط در رأس مخروط نظام قرار گرفته و بر كليه مسائل جامعه اسلامى اشراف و نظارت دارد، فصل مستقلى به عنوان شورى و مشورت گشوده و اين دستور اسلامى را به عنوان يك اصل مهم و اساسى در سيستم حكومتى و اداره كشور يادآور شده و ضمن برشمردن برخى از موارد مشورت پيامبر اكرم (ص) با اصحاب، ابراز مى دارند كه حاكم اسلامى [و كليه رده هاى مديريّتى نظام] موظفند با مردم كه صاحبان واقعى حكومتند به خصوص خردمندان آنان در كارهاى عمومى و اجتماعى مشورت كنند و آنان را در جريان امور قرار دهند و از فكر و نظر آنان استفاده كنند و از تخصّص هاى مختلف به ويژه در مسائل نوپديد و مهم جامعه لجنه هاى مشورتى و كارشناسى تشكيل دهند تا در اداره امورى كه به حيثيت اسلام و مسلمين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 22

و دماء و نفوس آنان بستگى پيدا مى كند مبادا به ديكتاتورى و استبداد كشيده شوند.

آنگاه جايگاه و وظايف قواى سه گانه «مقننه»- سيستم قانون گذارى حكومت اسلامى اعم از فقها و مراجع در استنباط و صدور فتوى در مسائل نوپديد جامعه [حوادث واقعه] و مجلس شوراى اسلامى و هر گونه مركز قانون گذارى، در بررسى موضوعات و تصويب قوانين و لوايح مورد نياز كشور اسلامى بر پايه دستورات اسلام [و قانون اساسى كه برگرفته شده از قوانين اسلام و مورد قبول

و تصويب ملت است]- و «مجريه»: سيستم اجرائى كشور، و وزراء و كارگزاران در رده هاى مختلف، ويژگى هاى آنان، جايگاه اين تشكيلات [دولت] در نظام اسلامى، و «قوه قضائيه» سيستم قضائى اسلام، جايگاه و اهميت قضاء، شرايط و ويژگى هاى قاضى و ولايت مظالم، را يادآور شده اند.

سپس مبحث امر به معروف و نهى از منكر يا نظارت عمومى جامعه بر امور مربوط به سرنوشت خويش و مراتب و شرايط آن و نيز اداره «حسبه» تشكيلات نظارت دولت بر حسن اجراى قوانين و مقررات اجتماعى از ناحيه اقشار و اصناف مختلف جامعه و نمونه ها و سوابق تاريخى آن، مورد پژوهش تفصيلى قرار گرفته است.

آنگاه در فصل ششم كه پايان بخش اين مجلد است مبحث تعزيرات شرعى آمده كه استاد بزرگوار پس از نقل روايات و ادله آن مصداق تعزير را منحصر به «زدن» ندانسته و آن را به تعزير مالى و ... گسترش داده اند.

سپس با نگاهى گذرا به راههاى اثبات جرم، تعزير براى گرفتن اقرار و اعتراف از متهم را مردود دانسته و چنين اعترافى را فاقد ارزش حقوقى و شرعى قلمداد فرموده اند.

و دهها عنوان مسأله خواندنى و قابل توجه ديگر كه خوانندگان گرامى به تفصيل ملاحظه خواهند فرمود.

و ادامه اين مباحث ان شاء اللّه در مجلدات بعد از نظر گرامى شما خواهد گذشت.

در خاتمه:

در خاتمه توجه به اين نكته ضرورى است كه در پانوشت هاى اين نوشتار هر جا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 23

«الف- م» آمده، اشاره به جمله «از افاضات استاد آية اللّه العظمى منتظرى» است و شماره جلسات درس، بر اساس شماره نوارهائى است كه از سلسله درسهاى مباحث حكومت اسلامى استاد ضبط

شده و در دفتر معظم له و نيز مركز آرشيو نوار صداى جمهورى اسلامى ايران موجود مى باشد.

و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين و الحمد للّه رب العالمين ششم دى ماه 1370 مطابق با بيستم جمادى الآخر 1412 حوزه علميه قم- محمود صلواتى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 25

بخش ششم محدودۀ ولايت و اختيارات ولى فقيه (حاكم اسلامى)

اشاره

وظايف وى در برابر اسلام و مردم و وظايف مردم در برابر وى*****

در اين بخش از كتاب، غرض ما بيان شرح وظايف و تكاليف حاكم اسلامى در همه امور و مراحل بطور مفصل نيست، چرا كه آن بصورت مستقل تأليف چند مجلد كتاب بسيار قطور را مى طلبد، بلكه ما در اينجا به ذكر برخى از كلمات بزرگان و برخى از آيات و روايات كه متعرض اين مسأله شده اند، همراه با شرح و توضيح متناسب با اين كتاب، پرداخته ايم و ضمن آن اجمالا وظايف قواى سه گانه [مقننه، مجريه و قضائيه]- كه هر حكومتى بگونه اى به آنها نيازمند است- و برخى از مؤسسات و دواير و ادارات مختلف حكومت اسلامى و وظايف مهمه آنها را يادآور شده ايم كه مجموعه آن در اين بخش طى پانزده فصل تقديم مى گردد:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 27

فصل اول اهداف دولت اسلامى و وظايف حاكم مسلمانان

اشاره

* وظايف حاكم اسلامى از ديدگاه آيات و روايات

* پانزده عنوان از وظايف حاكم اسلامى برگرفته شده از آيات و روايات

* وحدت دين و سياست در رهبرى اسلامى

* ادارۀ مسائل عمومى جامعه وظيفه اصلى حاكم اسلام

* دو نمونه از موارد كنترل پيامبر اكرم (ص) بر اموال و دارائى مردم در شرايط ويژه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 29

[اهداف دولت اسلامى]

از آنچه تاكنون مورد پژوهش و بررسى قرار گرفت بدست آمد كه هدف از حكومت اسلامى حاكميت و تسلط حاكم جامعه بر مسلمانان و كشور و شهرهايشان بهر شكل كه باشد نيست و نيز حاكم مسلمانان نمى تواند هر گونه كه خواست و مطابق ميلش بود- نظير پادشاهان و حاكمان بسيارى از كشورها كه مردم را بردگان خود مى پندارند- بر مردم حكومت كند.

بلكه هدف از حكومت اسلامى اجراى حدود و احكام اسلام و اداره شئون مسلمانان بر اساس ضوابط و قوانين عادلانه اسلام است، چرا كه اسلام، دين جامع و گسترده ايست كه تمام احتياجات فردى و خانوادگى و اجتماعى بشر را در مراحل مختلف زندگى در برداشته و خير و سعادت وى را در دنيا و آخرت پيش بينى كرده است.

در اسلام حقوق همه افراد و گروههاى مختلف اجتماعى حتى اقليتهاى غير مسلمان در نظر گرفته شده است.

پس در نظام اسلامى در حقيقت حاكم واقعى همان خداوند تبارك و تعالى است چنانچه خود فرمود «إِنِ الْحُكْمُ إِلّٰا لِلّٰهِ»* و نيز فرمود «أَلٰا لَهُ الْحُكْمُ» «1» و حكومت اسلامى در

______________________________

(1)- سوره انعام (6)/ 57 و 62

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 30

واقع قدرتى است كه احكام خداوند عز و جل را پياده

و اجراء مى نمايد و مصالح امت را بر اساس ضوابط اسلام سر و سامان مى دهد.

حكومت اسلامى يك حكومت ديكتاتورى استبدادى نيست، به همين جهت از حاكم اسلامى به عنوان «امام»، «والى» و «راعى» تعبير شده است. حاكم اسلامى «امام» است از آن رو كه پيشوا و الگو و اسوه جامعه است و مردم از او پيروى مى كنند، و «والى» است، از آن رو كه مصالح امت را سرپرستى مى كند چنانچه متولى وقف مثلا متولى حفظ و رعايت مصالح اموال موقوفه است. و «راعى» است از آن رو كه در همه مراحل و مشكلات از مردم حراست و حفاظت مى كند كه مبادا فساد و زيانى متوجه آنان گردد.

در ديدگاه ما به حكومت به عنوان شأن و مقامى كه به وسيله آن بر مردم تفاخر شود و بار مشكلات آن بر مردم سنگينى كند، نگاه نمى شود، بلكه به حكومت از اين ديدگاه نگريسته مى شود كه وظيفه و مسئوليتى سنگين و خطير بر گردن حاكم اسلامى است كه با امكانات آن مصالح عمومى جامعه را پياده و اجراء مى نمايد و كند و زنجيرهائى را كه به وراثت يا تقليد يا از طريق تحميل بر دست و پاى مردم بسته شده مى گسلد.

بر اين اساس نظام حكومت اسلامى از ساير حكومتهاى متداول در جهان- چنانچه پيش از اين گفته شد- از دو جهت اساسى متمايز مى گردد:

جهت اول اينكه: اساس و پايه هاى حكومت اسلامى همان احكام خداوند تبارك و تعالى و قوانين عادلانه اوست.

جهت دوم اينكه: حاكم اسلامى بايد فقيه عادل آگاه به مسائل باشد كه در حكومت خويش هدفى جز اجراى احكام خدا و ادامه راه پيامبران و ائمه معصومين

(ع) نداشته باشد.

پيامبر اكرم اولين كسى بود كه در جامعه، حكومت اسلامى برپا نمود و شخص آن حضرت در كنار انجام رسالت خطير خود، اداره شئون مسلمانان، اعم از شئون سياسى، اجتماعى، اقتصادى و نظامى آنان را به عهده داشت. آن حضرت براى شهرها و نواحى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 31

مختلف فرمانروا و قاضى و مأمور گردآورى ماليات، مشخص مى كرد و خطمشى حكومتى سياسى آنان را معين مى فرمود.

حكومتى كه پيامبر اكرم (ص) در عصر خويش ايجاد فرمود، حكومت منحصر به فردى بود كه در سادگى و ساده زيستى و عدالت و آزادى و مساوات و ايثار، در طول تاريخ بشر، نظير آن يافت نشده است.

آن حضرت (ص) نسبت به مردم مهربان و بر هدايت آنان حريص بود و همواره خير و رشد آنان را در نظر داشت و زنجيرهاى گران جاهليت را از دست و پاى آنان مى گسست، و بخاطر همين مهربانى و رحمت و اخلاق نيك بود كه مردم را به اسلام جذب مى فرمود و دشمنانش را- كه همه توان و امكانات خود را عليه او به كار گرفته بودند- خلع سلاح مى كرد.

آن حضرت را مشاهده مى فرمائيد كه پس از فتح مكه و پس از آنكه خداوند وى را بر دشمنان پليدش مسلط فرمود، آنان را طرف سخن قرار داده و مى فرمايد: «اى جماعت قريش شما فكر مى كنيد من با شما چگونه رفتار كنم؟ گفتند به خير و نيكى، تو برادرى كريم و پسر برادر بزرگوارى هستى! حضرت فرمود: برويد كه همۀ شما آزاديد». «1»

ملاحظه مى فرمائيد كه آن حضرت، از آنان گذشت كرد با اينكه در بين آنان افرادى همانند ابو سفيان

و صفوان بن اميّه و ساير رؤساى شرك بودند و با اينكه خداوند آن حضرت را بر آنان مسلط فرموده بود اما وى حتى از «وحشى» قاتل عموى خويش حمزه و از «هند» با آن جنايتى كه با اجساد شهداى احد و از جمله پيكر و جگر حمزه مرتكب گرديد، انتقام نكشيد.

بطور كلى اساس حكومت آن حضرت پايه ريزى نشده بود مگر بر پايه اين آيات

______________________________

(1)- يا معشر قريش، ما ترون انّى فاعل بكم؟ قالوا خيرا، اخ كريم و ابن اخ كريم، قال: اذهبوا فأنتم الطلقاء.

(كامل ابن اثير 2/ 252 «داستان فتح مكه»).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 32

شريفه از گفتار خداوند سبحان كه مى فرمايد:

1- إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اللّٰهُ «1».

«ما قرآن را به حق بر تو فرستاديم تا بين مردم بر اساس آنچه خداوند ترا بدان راهبرى مى كند، حكومت كنى».

2- وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتٰابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ، وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَكَ مِنَ الْحَقِّ. «2»

«ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم و بر حقيقت و درستى همه كتب آسمانى پيشين گواهى مى دهد، پس به آنچه خداوند فرستاده بين آنان حكم (يا حكومت) كن و در اثر خواهشهاى ايشان حكم حقى كه بر تو فرود آمده است را فرو مگذار».

3- وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ، وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكَ. «3»

«و تو بدانچه خدا فرستاده ميان مردم حكم كن و پيرو خواهشهاى آنان مباش و بينديش كه مبادا تو را در برخى

احكام خدا كه بر تو فرستاده فريب دهند».

4- أَ فَحُكْمَ الْجٰاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ «4».

«آيا باز تقاضاى حكم جاهليت را دارند! و كدام حكم از حكم خداوند براى اهل يقين نيكوتر خواهد بود؟».

و آيات ديگرى نظير اين آيات شريفه [كه مبناى حكومت آن حضرت كه همان اجراى دستورات خداوند است را مشخص فرموده است].

______________________________

(1)- نساء (4)/ 105

(2)- مائده (5)/ 48

(3)- مائده (5)/ 49

(4)- مائده (5)/ 50

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 33

وظايف حاكم اسلامى:

[كلام ماوردى در احكام السلطانيه]

اكنون برخى از وظايف و تكاليف حاكم اسلامى را يادآور مى شويم.

ماوردى در احكام السلطانيه مى نويسد «1»:

«وظايف عمومى جامعه كه بر حاكم مسلمانان واجب است ده چيز است:

1- شريعت مقدس اسلام را بر اساس اصول پايدار و آنچه گذشتگان امت در مورد آن وحدت نظر داشته اند، حفظ و حراست كند. و اگر بدعت گذارى ظهور كرد و يا شبهه افكنى در دين شبهه افكند حقيقت را روشن و راه صحيح را به وى بنماياند و او را در چهارچوب حقوق و حدود مجازات كند، تا دين از انحراف محفوظ و مردم از گمراهى مصون بمانند.

2- اجراى حكم و قضاوت در دعاوى و مرافعات جامعه و قطع دشمنى و نزاع بين طرفين دعوى، تا اينكه انصاف در جامعه گسترش يافته، ستمگر تعدى نكند و حق ستمديده پايمال نشود.

3- حفاظت از كشور اسلامى و دفاع از حريم و مرزهاى آن، تا مردم به راحتى به كسب و كار خود پرداخته و با امنيت مالى و جانى به مسافرت بپردازند.

4- اقامه و اجراى حدود [حد شراب، زنا، قتل و ...] تا محرمات الهى از پرده درى مصون و حقوق بندگان خداوند از اتلاف

و نابودى محفوظ بماند.

______________________________

(1)- دقت فرمائيد در اين وظايفى كه ماوردى براى حاكم اسلامى گفته و نيز در وظايفى كه ما بر اساس آيات و روايات براى وى برشمرده ايم هم وظايف دينى و هم وظايف سياسى وجود دارد و اين بيانگر اين است كه در شريعت اسلام دين از سياست جدا نيست و رهبرى دينى جداى از رهبرى سياسى نمى باشد.

(الف- م، جلسه 119 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 34

5- محكم كردن مرزها با تجهيزات و نيروى نظامى، تا دشمنان خارجى به كشور اسلامى چنگ نيفكنند و خون مسلمان و معاهدى كه در ذمه اسلام است را به ناروا نريزند.

6- جهاد با دشمنان اسلام پس از دعوت آنان به پذيرش اسلام، كه يا دين مبين اسلام را بپذيرند و يا در ذمه و تحت الحمايه حكومت اسلامى قرار بگيرند، تا حق خداوند كه همانا گسترش دين اسلام در تمام گيتى است تحقق يابد.

7- گردآورى ماليات و وجوهات كه بر اساس نص و اجتهاد از سوى شرع مقدس واجب گرديده بدون ايجاد ارعاب و فشار بر مردم.

8- مشخص كردن ميزان بودجه و حقوق از بيت المال بدون هيچ افراط و تفريط و پرداخت آن به حقوق بگيران و كارگزاران در وقت معينى بدون تقديم و تأخير.

9- استخدام و بكارگيرى افراد با كفايت و خيرخواه در اجراى امور تا اينكه كارهاى مردم، با كفايت و كاردانى آنان انجام پذيرد و اموالشان در پناه امانتدارى آنان از دستبرد مصون ماند.

10- حاكم اسلامى شخصا امور را تحت نظر قرار دهد و احوال جامعه را از نظر بگذراند تا در مواقع لازم به سياست امت و حراست از ملت بپردازد

و به واگذاشتن كارها به عهده ديگران صرفا اكتفاء نكند و خود به خوشگذرانى و يا عبادت بپردازد، چرا كه چه بسا شخص امين نيز در موردى خيانت كند و يا فرد به ظاهر خيرخواه در كار خود ناخالص باشد و به همين جهت خداوند سبحان خطاب به حضرت داود، مى فرمايد: «اى داود ما ترا جانشين خود در زمين گردانديم، پس بين مردم به حق حكم نما و از هواها پيروى مدار كه تو را از راه خدا منحرف مى كند» «1» در اين آيه خداوند سبحان به صرف واگذاردن بدون دخالت مستقيم حضرت داود، اكتفا نفرموده و در پيروى از هوى وى را معذور ندانسته تا جائى كه وى را در صورت پيروى از هوى به ضلالت توصيف فرموده است.

اين وظايف كه براى حاكم اسلامى برشمرديم گرچه همه به حكم دين و به جهت مقام و منصب ولايت بر عهده والى مسلمانان مى باشد و لكن از وظايف سياسى هر كسى

______________________________

(1)- يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لٰا تَتَّبِعِ الْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ. ص (38)/ 26.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 35

است كه سرپرستى كسى را پذيرفته است.

پيامبر اكرم (ص) فرمود: «همه شما نگهدارنده و نگهبان هستيد، و همه در برابر رعيت خود مسئوليد». «1»

و هنگامى كه والى و امام جامعه حقوق مردم را آنگونه كه ما بر شمرديم ادا نمود در واقع حق خدا را در سود و زيانهاى مردم رعايت نموده است و در اين هنگام نيز وى دو حق بر گردن مردم دارد: مردم بايد از وى اطاعت و شنوائى داشته باشند و او

را در انجام وظايف يارى دهند البته تا هنگامى كه حالت وى تغيير نكرده باشد». «2»

نزديك به همين مطالب را ابو يعلاى فراء حنبلى نيز در كتاب الاحكام السلطانيه آورده است. «3»- البته لازم به يادآورى است كه اين دو [ابو يعلى و ماوردى] در يك عصر زندگى مى كردند زيرا وفات ماوردى در سال (450 ه) و وفات ابو يعلى در سال (458 ه) بوده و مشابهت عبارتهاى كتابهاى اين دو با يكديگر موجب علم مى گردد كه يكى از آنها مطالب را از ديگرى گرفته است، از اين رو شايد ابو يعلى مطالب را از ماوردى گرفته باشد. «4»

وظايف حاكم اسلامى از ديدگاه آيات و روايات
[آيات]
اشاره

تا اينجا ما پاره اى از اصول و وظايف حكومت اسلامى را متذكر شديم، اما لازم است برخى از آيات و رواياتى كه اهداف و وظايف حاكم اسلامى در آن بيان شده است را نيز يادآور شويم، چرا كه كامل ترين و بهترين بيان آن است كه از منبع وحى سرچشمه

______________________________

(1)- كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته (مسند احمد 2/ 111 و صحيح بخارى 1/ 60 كتاب الجمعه، و صحيح مسلم 3/ 1459 كتاب الاماره باب 5، حديث 1829).

(2)- الاحكام السلطانيه ماوردى/ 15.

(3)- الاحكام السلطانيه/ 27.

(4)- آنچه در ارتباط با كلام ماوردى لازم به يادآورى است اين است كه همۀ مواردى كه ايشان ذكر كرده جزء وظايف رهبرى نيست، بلكه برخى از آنها جزء تشكيلات و اسكلت بندى حكومت است، حكومت، قواى سه گانه مى خواهد، وزير و وكيل مى خواهد و ... آنچه در اينجا ما درصدد بيان آن هستيم اينست كه وظايف حكومت چيست نه اينكه تشكيلات حكومت چگونه است. (الف- م، جلسه 119 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 3، ص: 36

گرفته باشد.

البته برخى از آيات و روايات پيش از اين نيز به مناسبتهاى مختلف مطرح شده اند ولى در برخى موارد تكرار لازم است. چنانچه خداوند سبحان در قرآن كريم نيز در داستانهاى انبياء و ساير آيات عبرت انگيز آياتى را تكرار فرموده است:

[آيه اول]

1- «الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ، يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبٰاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلٰالَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ، فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَ عَزَّرُوهُ وَ نَصَرُوهُ وَ اتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «1» آنان كه از رسول و پيامبر امى كه در تورات و انجيلى كه نزد آنان است اوصاف و نشانى او نگاشته آمده، پيروى مى كنند و (آن رسول) آنان را به نيكوئى امر و از پليدى نهى مى كند و بر آنان هر طعام پاكيزه را حلال و هر چيز پليد و منفور را حرام مى گرداند، و بارهاى گران و زنجيرهائى كه بر (دست و گردن) آنان است را برمى دارد، پس آنان كه به وى گرويدند و حرمت و عزت او را نگاهداشته و ياريش دادند و از نورى كه به وى نازل گرديد پيروى كردند، اين گروه در حقيقت همان رستگاران عالمند».

در اين آيه خداوند سبحان به پنج امر مهم كه پيامبر اكرم (ص) در ارتباط با مردم در طول حيات خويش بدان اهتمام مى ورزيد اشاره فرموده است [امر به معروف، نهى از منكر، حلال كردن چيزهاى پاكيزه، تحريم پليديها و گسستن زنجيرهاى جاهليت] و روشن است كه آن حضرت بهترين الگو و أسوه هر كسى است

كه زمام امور مسلمانان را به عهده مى گيرد، و بر وى واجب است كه در اين امور از آن حضرت سرمشق بگيرد.

از سوى ديگر «معروف» همه كارهاى نيكى است كه فطرت و عقل سليم انسان به نيكى آن گواه است و به همين جهت شارع مقدس به انجام آن امر فرموده است، و «منكر» هر عمل ناپسندى است كه هر عقل سليم آن را ناپسند مى شمارد و شارع مقدس از آن نهى فرموده است، و وظيفه حاكم اسلامى در اين رابطه اين است كه با نفوذ و قدرت خود جو جامعه را بگونه اى سالم و اسلامى بسازد كه بطور طبيعى زمينه هاى

______________________________

(1)- اعراف (7)/ 157.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 37

گسترش «معروف» در ابعاد مختلف فراهم آيد و ريشه فساد و كارهاى زشت خشك گردد.

و شايد مراد از واژه «اغلال» كه در آيه شريفه آمده مفهومى اعم از رسوم و قيود خرافى جاهليت و احكام دشوارى كه در شريعت يهود تشريع شده بوده و يا آنچه اسرائيل بر خويش حرام مى شمرده، باشد. در حديثى از ابى امامه از پيامبر اكرم (ص) وارد شده كه فرمود: «من بر اساس شريعت يهود و نصرانيت مبعوث نشدم بلكه بر اساس دين حنيف [مطابق با فطرت] و آسان، مبعوث شدم» «1».

[آيه دوم]

2- «وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ، إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ* الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ «2» ...

و هر كه خدا را يارى كند البته خدا او را يارى خواهد كرد زيرا خدا در منتهاى اقتدار و توانائى است* آنان كه اگر

در زمين به آنها اقتدار و تمكن دهيم، نماز بپامى دارند و زكاه مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و عاقبت كارها در دست خداست».

پس كسانى كه خدا را يارى مى دهند و از سوى او يارى شده اند طبق اين آيه شريفه همان كسانى هستند كه اگر در زمين تمكن و حكومت يابند فرائض الهى از قبيل نماز و زكوه و ساير فرائض را اقامه مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر را در جامعه گسترش مى دهند.

______________________________

(1)- انى لم ابعث باليهوديّه و لا بالنصرانيّه، و لكن بعثت بالحنيفية السمحة. (مسند احمد 5/ 266). يكى از ويژگى هاى حكومت اسلامى سادگى آنست، بسيارى از مشكلات و قوانين دست و پاگير ادارى كشور ما از نظام ادارى غرب به ارث رسيده است. در صدر اسلام حتى در زمان امير المؤمنين (ع) كه حكومت اسلامى نسبتا گسترش يافته بود همان سادگى حكومت اسلامى به چشم مى خورد، البته الان نمى شود به همان سادگى صدر اسلام حكومت را اداره كرد چرا كه اكنون كارها گسترش يافته و شعبه هاى مختلف علوم و فنون ايجاد شده و امورى هست كه آن زمان نبوده اما بايد تشكيلات زايد را به تدريج از بين برد و نظام ادارى كشور را متناسب با نيازها اصلاح كرد و از امور تكرارى و كاغذ بازى و تشريفات دست و پاگير و اضافه كردن ميز و دفترودستك پرهيز كرد. (الف- م، جلسه 119 درس)

(2)- حج (22)/ 40- 41.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 38

[آيه سوم]

3- «فَهَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ تَوَلَّيْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِي الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَكُمْ؟! «1»- آيا انتظار مى بريد كه اگر بر مردم

حكومت يابيد، در زمين فساد بپانموده و قطع رحم كنيد؟!».

بنابراين كه مراد از «توليتم» در آيه شريفه ولايت و حكومت باشد، چنانچه از ظاهر آيه شريفه نيز همين معنى استفاده مى گردد، مگر اينكه گفته شود سياق آيه شريفه مخالف اين معنى است و اين مطلبى است شايان تأمل. «2»

[آيه چهارم]

4- «وَ إِذٰا تَوَلّٰى سَعىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهٰا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَ النَّسْلَ وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الْفَسٰادَ* وَ إِذٰا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّٰهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ، فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهٰادُ «3»- و چون به ولايت و حكومت رسد در زمين فساد بپا نموده و محصولات مردم و نسل بشر را به باد فنا دهد و خداوند فساد (و مفسدان) را دوست ندارد* و چون به اندرز و نصيحت به او گويند از خدا بترس و ترك فساد كن، غرور و خودپسندى او را به بدكارى برانگيزد، پس دوزخ او را كفايت كند كه بسيار آرامگاه بدى است».

ظاهرا مراد به كلمه «تولى» [نظير آيه گذشته] همان تصدى ولايت و حكومت است، به قرينه دو جمله بعد كه مى فرمايد: «و محصولات مردم و نسل بشر را به باد فنا دهد» و «غرور و خودپسندى «عزت» او را به بدكارى و گناه برانگيزد».

پس طبق اين آيه شريفه فسادانگيزى و تعدى و تجاوز به حرث و نسل يعنى به مال و جان مردم، بر حاكم اسلامى حرام است و واجب است در برابر تذكر و نصيحت مردم تسليم و خاضع باشد. و متأسفانه ما امروز در كشورهاى اسلامى مشاهده مى كنيم كه مسلمانان به حكام ستمگر و طغيانگر كه فسادانگيزى و هتك اموال و اعراض و نفوس مسلمانان،

جزء خميرمايه طبيعت آنان گشته گرفتار شده اند و اجازه نفس كشيدن

______________________________

(1)- محمد (47)/ 22.

(2)- در اينكه مراد از كلمه «توليتم» در آيه شريفه چيست دو وجه محتمل است يكى اينكه توليتم به معنى پشت كردن باشد و ديگرى به معنى ولايت و حكومت يافتن، مرحوم علامه طباطبائى با توجه به سياق آيه، وجه اول را ترجيح داده اند ولى به نظر استاد وجه دوم صحيح تر است چنانچه آيه بعد نيز شاهد بر همين مدعا است. (مقرر).

(3)- بقره (2)- 205- 206

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 39

و موعظه و نصيحت به هيچ كس را نمى دهند.

و اين نيست مگر بخاطر پراكندگى و اختلاف مسلمانان و فرارشان از مرگ و دلخوش كردن به دنيا و شئون دنيا، و خداوند تبارك و تعالى جز با دگرگون شدن و تحول خود مردم، جامعه اى را دگرگون نخواهد كرد (إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُغَيِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰى يُغَيِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ). «1»

[روايات]
[5- روايت اول معاذ]

5- و آنگاه كه پيامبر اكرم (ص) معاذ بن جبل را [به عنوان فرماندار] به يمن فرستاد در وصيتى [دستورالعملى] به وى فرمود:

«اى معاذ! كتاب خداوند را به آنان ياد بده و بر اساس اخلاق پسنديده، آنان را به نيكى تربيت نما. هر يك از افراد نيك يا بد مردم را در جايگاه و موقعيت خويش قرار ده و امر خدا را در ميان آنان اجراء كن و بر دخالت در امر و مال مردم كسى را جرأت مده چرا كه اين حكومت و اموال، ملك (شخصى) تو نيست. و در هر چيز كم يا زياد امانت را به آنان ادا كن، و بر تو باد به مدارا و گذشت البته بدون

آنكه حقى را پايمال كنى، كه نادان به تو گويد حق خدا را پايمال كرده اى. و از اعمال كارگزاران خويش در هر مورد كه ممكن است از ناحيه آن به تو عيبى وارد شود، پوزش طلب، تا مردم پوزش ترا بپذيرند.

و سنت هاى جاهليت را- مگر آنچه را اسلام بر آن صحه گذاشته- در ميان جامعه بميران، و همه دستورات اسلام اعم از كوچك و بزرگ را در جامعه زنده و آشكار كن، و بايد بيشترين توجه تو به نماز باشد، چرا كه پس از اقرار به دين، نماز سر اسلام محسوب مى گردد، و خدا و روز قيامت را همواره به ياد مردم آور، و پى درپى آنان را موعظه كن، چرا كه اين كار مردم را در انجام آنچه خداوند دوست دارد تقويت مى كند.

آنگاه تعليم دهندگان (معلمين) را در ميان آنان پراكنده كن، و همواره خداوندى را كه بازگشت همه بسوى اوست عبادت كن، و در راه خدا از سرزنش هيچ سرزنش كننده اى مهراس.

و من تو را به: تقواى خدا، صداقت در گفتار، وفاء به پيمان، اداء امانت، ترك خيانت، نرمى گفتار، پيشى گرفتن در سلام، حفظ حقوق همسايه، مرحمت به يتيمان،

______________________________

(1)- رعد (13)/ 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 40

خوب انجام دادن كار، كاستن از آرزوها، توجه و علاقه به آخرت، ترس از حساب، ملازمت بر ايمان، تفقه و تدبّر در قرآن، فرو خوردن خشم و بى ريا زيستن با مردم، سفارش مى كنم.

و ترا از اينكه مسلمانى را ناسزاگوئى، يا از گناهكارى پيروى كنى، يا امام عادلى را نافرمانى كنى، يا امام راستگوئى را تكذيب كنى، يا امام دروغينى را پيروى كنى، برحذر مى دارم.

و خدا را

در مشاهده هر درخت و سنگ به يادآور، و براى هر گناه، تجديد توبه كن؛ توبه گناه پنهان را به پنهانى و توبه گناه آشكار را در آشكار.

اى معاذ! اگر نبود اينكه من مى دانم كه تو را جز در روز قيامت ملاقات نخواهم كرد، وصيتم را كوتاه مى كردم، و لكن من مى دانم كه پس از اين تو را ملاقات نخواهم كرد.

و باز بدان اى معاذ كه بهترين شما در نزد من كسى است كه به همان حالت كه از من جدا مى شود مرا ملاقات كند». «1»

در كنز العمال نيز دو روايت طولانى در مورد فرستادن معاذ نقل شده كه اكثر

______________________________

(1)- «يا معاذ! علّمهم كتاب اللّه، و أحسن أدبهم على الأخلاق الصالحه. و أنزل الناس منازلهم: خيرهم و شرّهم.

و أنفذ فيهم أمر الله و لا تحاش فى أمره و لا ماله أحدا، فانّها ليست بولايتك و لا مالك، و أدّ اليهم الأمانة فى كلّ قليل و كثير. و عليك بالرفق و العفو فى غير ترك الحقّ، يقول الجاهل: قد تركت من حقّ الله. و اعتذر الى اهل عملك من كلّ أمر خشيت أن يقع اليك منه عيب، حتّى يعذروك. و أمت أمر الجاهلية الّا ما سنّه الاسلام. و أظهر أمر الاسلام كلّه صغيره و كبيره. و ليكن أكثر همّك الصلاة، فانّها رأس الاسلام بعد الاقرار بالدين. و ذكّر الناس بالله و اليوم الآخر. و اتبع الموعظة، فانّه أقوى لهم على العمل بما يحبّ الله. ثم بثّ فيهم المعلّمين. و اعبد اللّه الّذى اليه ترجع. و لا تخف فى الله لومة لائم.

و أوصيك بتقوى الله، و صدق الحديث، و الوفاء بالعهد، و أداء الامانة، و ترك

الخيانة، و لين الكلام، و بذل السلام، و حفظ الجار، و رحمة اليتيم، و حسن العمل، و قصر الامل، و حبّ الآخرة، و الجزع من الحساب، و لزوم الايمان، و الفقه فى القرآن، و كظم الغيظ، و خفض الجناح.

و ايّاك ان تشتم مسلما، أو تطيع آثما، أو تعصى اماما عادلا، او تكذّب اماما صادقا، أو تصدّق كاذبا.

و اذكر ربّك عند كلّ شجر و حجر. و أحدث لكلّ ذنب توبة؛ السرّ بالسرّ و العلانية بالعلانية.

يا معاذ! لو لا أنّنى أرى ألّا نلتقى الى يوم القيامة لقصّرت فى الوصية، و لكنّنى أرى أن لا نلتقى أبدا. ثم اعلم يا معاذ، أنّ أحبّكم الى من يلقانى على مثل الحال التى فارقنى عليها». (تحف العقول/ 25)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 41

مطالب اين حديث به علاوه مطالب مفيدترى در آنها آمده، كه بجاست به آنها مراجعه گردد. «1»

ما اين حديث را بصورت كامل در اينجا آورديم بدان جهت كه مشتمل بر مطالب بسيار عالى و ارزنده ايست كه براى هر يك از كارگزاران حكومت اسلامى بسيار مفيد فايده است.

در اين حديث برخى از وظايف حاكم اسلام در چهارچوب حكومت اسلامى برشمرده شده كه مى توان آنها را بدين گونه برشمرد: 1- تعليم كتاب خدا به مردم 2- تربيت مردم بر اساس اخلاق صالح و مشى پسنديده 3- فرق گذاشتن بين افراد نيك و بد مردم، با گرامى داشتن و تقدير و تشكر از افراد نيك و تأديب و مجازات افراد شرور 4- اجراى مساوات در حكم و اموال الهى نسبت به همه مردم بدون استثناء 5- اداء امانت به اهلش اگر چه مقدار آن كم باشد 6- مدارا و عفو

نسبت به افراد خطاكار تا جائى كه حقى پايمال نشود 7- تداوم موعظه و تذكر 8- اعزام و گماردن معلم در سرتاسر كشور اسلامى براى گسترش علوم در ميان جامعه.

البته مخفى نماند كه مطالب آخر اين حديث با وضعيتى كه معاذ در آخر عمر به آن گرفتار آمد بى مناسبت نيست. «2»

[6- روايت دوم معاذ]

6- در روايت ديگرى از آن حضرت (ص) نقل شده كه به معاذ فرمود:

«به آنان [مردم يمن] اعلان كن كه خداوند بر آنان صدقه [زكات] را واجب فرموده

______________________________

(1)- كنز العمال 10/ 594- 595، باب غزوات و فرستادگان پيامبر اكرم (ص)- (كتاب الغزوات و الوفود) حديث 30291 و 30292.

(2)- گويا پيامبر اكرم (ص) در آخر اين روايت به معاذ گوشه مى زند، معاذ پس از مفارقت از پيامبر اكرم (ص) و رفتن به يمن ديگر موفق به ملاقات آن حضرت نشد، پس از وفات پيامبر اكرم (ص)، امير المؤمنين (ع) و فاطمه زهرا (ع) بخاطر اينكه معاذ از جريانات خبر داشت از وى استمداد كردند ولى او همراهى نكرد، در سنه هفده يا هجده هجرى به مرض طاعون از دنيا رفت، به هنگام مرض بسيار ناله مى كرد، به او گفتند چرا اينطور ناله مى كنى؟ آيا بخاطر مرض است، گفت نه، بخاطر گناهان ديگرى است كه مرتكب شده ام. (الف- م، جلسه 120 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 42

است، از ثروتمندانشان بگير و به نيازمندانشان بپرداز.

پس اگر آنان در اين مورد از تو اطاعت كردند بپرهيز از اينكه اموال ممتاز و مورد علاقه آنان را از چنگشان بيرون بياورى، و از نفرين مظلوم برحذر باش چرا كه بين او و بين خداوند حجابى نيست». «1»

از

اين روايت آشكار مى گردد كه اگر مسلمان مكلف، واجبات مالى خود را پرداخت نمود تعدى و تجاوز به ساير اموال و از شديدترين نمونه هاى ظلم است.

[7- روايت سوم معاذ]

7- در روايت ديگرى آمده است كه آن حضرت (ص) هنگامى كه معاذ را [به يمن] فرستاد سفارش و وصيتهائى به او نمود آنگاه به وى فرمود:

كارها را آسان كن نه مشكل و مردم را دلخوش كن نه بيزار. «2»

[8- روايت عمرو بن حزم]

8- و آنگاه كه پيامبر اكرم (ص) عمرو بن حزم را به عنوان والى بر قبيله بنى حارث فرستاد تا فقاهت در دين و سنت و معالم اسلام را به آنان بياموزد و واجبات مالى آنان را گردآورى كند، ضمن مكتوبى، عهدنامه ذيل را به عنوان دستور العمل براى وى نگاشت:

بسم اللّه الرحمن الرحيم «اين بيانى است از سوى خدا و رسول او، يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ.

عهدنامه ايست از محمد نبى، پيامبر خدا (ص) به عمرو بن حزم آنگاه كه او را به يمن اعزام مى داشت، او را به تقواى الهى و اجراى همه دستورات خدا فرمان مى دهد، كه خداوند تقواپيشه گان و نيكوكاران است. به او فرمان مى دهد همانگونه كه خداوند امر فرموده، همواره طرفدار حق باشد و مردم را به نيكى بشارت داده و به انجام آن مأمور كند و به مردم قرآن را تعليم داده و به مسائل آن آشنا كند، و آنان را از منكرات بازدارد.

و اينكه انسانى جز با طهارت به قرآن دست نزند، و مردم را به امورى كه به سود يا زيان آنان است آگاه كند، و در انجام حق با مردم همراهى كند و در ستمگريها بر آنان سخت

______________________________

(1)- «فاخبرهم ان الله فرض عليهم الصدقة، تؤخذ من اغنيائهم، فان هم طاعوا لك بذلك فإيّاك و كرائم اموالهم، و اتّق دعوة المظلوم فانه ليس بينه و بين

الله حجاب». (صحيح بخارى 3/ 73 كتاب المغازى، فرستادن ابو موسى و معاذ به يمن قبل از حجة الوداع).

(2)- ان رسول الله (ص) حين بعث معاذا اوصاه و عهد اليه ثم قال له: يسّر و لا تعسّر، و بشّر و لا تنفّر. (سيره ابن هشام 4/ 237).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 43

گيرد چرا كه خداوند ستم را ناخوشايند دارد و از آن نهى نموده آنگاه كه فرموده:

«أَلٰا لَعْنَةُ اللّٰهِ عَلَى الظّٰالِمِينَ».

و اينكه مردم را به بهشت و به تلاش در رسيدن به آن بشارت دهد و مردم را از آتش و عمل در جهت آن، بيم دهد. و با مردم همنشينى كند تا فقاهت در دين را به آنان بياموزد، و شعائر و واجبات و مستحبات حج و آنچه خداوند در حج اكبر و حج اصغر كه عمره است، واجب فرموده به آنان تعليم دهد.

و اينكه مردم را از نماز خواندن در يك لباس كوچك نهى كند مگر اينكه پوششى باشد كه بتواند دو طرف آن را به دو شانه خود گره بزند. و مردم را از اينكه لباس كوچكى بپوشند كه عورتشان آشكار شود بازدارد و از اينكه كسى موهايش را پشت سرش انباشته كند، نهى كند. و اگر در بين مردم هيجانهائى از قبيله گرائى و عشيره گرائى است آنان را از آن نهى كند .. و بايد دعوت و گرايشات آنان به سوى خداوند عز و جل كه شريكى براى او نيست باشد. پس كسانى كه مردم را به خدا فرا نخوانده و به قبايل و عشاير دعوت كنند، بايد با شمشير، ادب شوند تا دعوت آنان به سوى خداوند يكتاى بى شريك

گردد.

و مردم را به شاداب گرفتن وضو، صورت و دستها تا مرفق و پاها تا برآمدگى پا و مسح كشيدن به سر، همانگونه كه خداوند متعال اينگونه دستورشان داده امر كند، و مردم را به نماز خواندن در وقت و اتمام ركوع و سجود و خشوع در نماز دستور دهد، و دستور دهد نماز صبح را پس از شكافته شدن فجر، نماز ظهر را پس از متمايل شدن خورشيد، نماز عصر را آنگاه كه خورشيد به طرف مغرب پشت مى كند، نماز مغرب را آنگاه كه شب روى مى آورد- و به تأخير نيافتد تا ستارگان در آسمان پديدار شوند- و نماز عشاء را در اول شب، به جاى آورند.

و دستور دهد كه به هنگام شنيدن نداى جمعه مردم در نماز جمعه شركت كنند و به هنگام رفتن، غسل نمايند و نيز او را مأمور مى كند كه از غنيمت ها خمس خدا را دريافت دارد و آنچه خداوند بر مؤمنان از صدقات واجب كرده از زمينهائى كه به وسيله چشمه يا آب باران سيراب مى شوند يك دهم و آنچه به وسيله چاه و دست، آبيارى مى شود يك بيستم دريافت كند، و در هر ده شتر دو گوسفند و در هر بيست شتر چهار گوسفند و در هر چهل گاو يك گاو و در هر سى گاو، يك گوساله نر يا ماده، و در هر چهل گوسفند بيابان چر، يك گوسفند، كه همه اينها فريضه هائيست از باب زكات در اموال

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 44

مؤمنان، و هر كه بيش از اين خيرات كرد براى وى بهتر است. و اينكه هر يك از يهود يا نصارى كه با طيب نفس

و از روى اخلاص دين اسلام را پذيرفت از مؤمنان محسوب مى گردد. و هر سودى كه براى مسلمانان است براى او نيز هست و هر خطر و زيان كه متوجه مسلمانان است متوجه او نيز مى باشد. و هر كس به يهوديت و يا نصرانيت خود باقى ماند به اجبار از دين خود برگردانده نمى شود و به عهده هر فرد غير مسلمان بالغ كه در ذمه و پناه مسلمانان زندگى مى كند، مرد باشد يا زن، آزاد باشد يا بنده، يك دينار است يا به جاى آن انواع پارچه و لباس، پس كسى كه اين وجه را بپردازد در ذمه خدا و رسول اوست. و هر كس ممانعت كند دشمن خدا و رسول خدا و مؤمنان است جميعا.

«صلوات اللّه على محمد و السلام عليه و رحمة اللّه و بركاته». «1»

______________________________

(1)- بسم الله الرحمن الرحيم هذا بيان من الله و رسوله، يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، عهد من محمد النبى رسول الله (ص) لعمرو بن حزم حين بعثه الى اليمن، أمره بتقوى الله فى أمره كلّه، فان الله مع الذين اتقوا و الذين هم محسنون.

و أمره أن يأخذ بالحقّ كما أمره الله، و أن يبشّر الناس بالخير و يأمرهم به، و يعلّم الناس القرآن و يفقههم فيه.

و ينهى الناس؛ فلا يمسّ القرآن انسان الا و هو طاهر. و يخبر الناس بالذى لهم و الذي عليهم. و يلين للناس فى الحقّ، و يشتدّ عليهم فى الظلم، فانّ الله كره الظلم و نهى عنه فقال: «ألا لعنة الله على الظالمين».

و يبشّر الناس بالجنّه و بعملها، و ينذر الناس النار و عملها. و يستألف الناس حتّى يفقّهوا فى الدين، و

يعلّم الناس معالم الحجّ و سنّته و فريضته، و ما أمر الله به فى الحجّ الاكبر و الحج الاصغر، و هو العمرة.

و ينهى الناس أن يصلّى أحد فى ثوب واحد صغير، الا أن يكون ثوبا يثنى طرفيه على عاتقيه، و ينهى الناس أن يحتبى أحد فى ثوب واحد يفضى بفرجه الى السماء. و ينهى أن يعقص أحد شعر رأسه فى قفاه. و ينهى اذا كان بين الناس هيج عن الدعاء الى القبائل و العشائر. و ليكن دعواهم الى الله- عز و جل- وحده لا شريك له. فمن لم يدع الى الله و دعا الى القبائل و العشائر فليقطفوا بالسيف حتى تكون دعواهم الى الله وحده لا شريك له.

و يأمر الناس باسباغ الوضوء وجوههم و أيديهم الى المرافق و أرجلهم الى الكعبين و يمسحون برءوسهم كما أمرهم الله و أمر بالصلاة لوقتها، و اتمام الركوع و السجود و الخشوع، و يغلّس بالصبح، و بهجّر بالهاجرة حين تميل الشمس، و صلاة العصر و الشمس فى الارض مدبرة، و المغرب حين يقبل الليل لا يؤخر حتى تبدو النجوم فى السماء، و العشاء أوّل الليل. و أمر بالسعى الى الجمعة اذ نودى لها، و الغسل عند الرواح اليها.

و أمره أن يأخذ من المغانم خمس الله، و ما كتب على المؤمنين فى الصدقة من العقار عشر ما سقت العين و سقت السماء، و على ما سقى الغرب نصف العشر. و فى كل عشر من الابل شاتان، و فى كل عشرين-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 45

ما اين كلام را با همه طولانى بودنش، بصورت كامل در اينجا آورديم زيرا چنانچه گفته شده، اين جامع ترين و طولانى ترين نامه ايست كه متن

آن از پيامبر اكرم (ص) در تاريخ مانده است و در ابواب مختلف فقه، ارباب سنن و مسانيد، بدان توجه و استناد نموده اند، و برخى نيز ادعاى اجماع كرده اند بر اينكه فقها و صحابه صدر اسلام طبق مضمون آن عمل مى كرده اند، اگر چه ابواب مختلف آن را قطعه قطعه نموده و در برخى الفاظ آن اختلاف كرده اند.

كتاب تهذيب در شرح حال عمر بن حزم از نووى نقل نموده كه مى گفت:

«پيامبر اكرم (ص) او را آنگاه كه جوانى هفده ساله بود به فرمانروائى نجران در يمن منصوب كرد و به همراه وى نامه اى ارسال فرمود كه در آن واجبات و مستحبات و واجبات مالى و مسائل مربوط به جروح و ديات درج شده بود». «1»

در اين عهدنامه در ارتباط با وظايف حاكم، چند نكته مهم وجود دارد كه يادآور مى شويم:

1- حاكم بايد آنگونه كه خداوند امر فرموده به حق عمل كند نه با اعمال رأى و سليقه شخصى.

2- مردم را همواره به نيكى بشارت داده و به انجام كارهاى خير مأمور كند.

3- قرآن و مطالب آموزنده و گوناگون آن را به مردم تعليم دهد.

______________________________

- أربع شياة. و فى كلّ أربعين من البقر بقرة، و فى كل ثلاثين من البقر تبيع، جذع أو جذعة. و فى كل أربعين من الغنم سائمة وحدها، شاة. فانها فريضة الله التى افترض على المؤمنين فى الصدقة، فمن زاد خيرا فهو خير له.

و انّه من أسلم من يهودىّ أو نصرانىّ اسلاما خالصا من نفسه و دان بدين الاسلام فانّه من المؤمنين؛ له مثل مالهم، و عليه مثل ما عليهم. و من كان على نصرانيته أو يهوديّته فانّه لا يردّ عنها. و على كل حالم:

ذكر أو أنثى، حرّ أو عبد، دينار واف أو عوضه ثيابا. فمن أدّى ذلك فانّ له ذمّة الله و ذمّة رسوله. و من منع ذلك فانّه عدوّ لله و لرسوله و للمؤمنين جميعا. صلوات الله على محمد و السلام عليه و رحمة الله و بركاته».

(سيرة ابن هشام 4/ 241؛ و تاريخ الطبرى 4/ 1727- 1729).

(1)- ر. ك، تراتيب الاداريه، 1/ 168.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 46

4- مردم را به امورى كه سود يا زيان آنها در آن است راهنمائى كند.

5- با بيچارگان و طرفداران حق با نرمى و مهربانى رفتار كند و در برابر ستمگران شدت به خرج دهد.

6- در اداره كشور حسابرسى و تشويق و تنبيه داشته باشد.

7- مردم را به فرا گرفتن مسائل دينى و تفقه در آن، مورد تشويق قرار دهد.

8- احكام حج و ساير واجبات و مستحبات مردم را به آنان بياموزد.

و نكته هاى ديگرى از اين قبيل كه از مجموعه آن و از آنچه پيش از اين به نقل از پيامبر اكرم (ص) خوانده شد [دستور العمل آن حضرت به معاذ بن جبل]، انتظارات آن حضرت از حاكم اسلامى مشخص مى شود.

9- در نهج البلاغه آمده است:

«بار خدايا تو مى دانى كه آنچه ما بدنبال آن هستيم بخاطر علاقه به سلطنت و يا چنگ افكندن به چيزى از حطام دنيا نيست، بلكه بدان جهت است كه دين تو را به جامعه بازگردانيم و اصلاح را در شهرهاى تو آشكار نمائيم، تا بندگان ستمديده تو امنيت يابند و حدود اجراء نشده تو به اجراء درآيد». «1»

پيش از اين به نقل از كتاب تحف العقول در خطبه اى منسوب به آن حضرت و يا سيد الشهداء امام حسين

(ع) [به اختلاف نقل] نظير اين مطلب گذشت. «2»

از اين كلام استفاده مى شود كه امير المؤمنين (ع) در مقابل مسائلى كه مى گذشت ساكت نبوده است، بلكه پيوسته درصدد پيدا نمودن راهى بوده و براى بازگرداندن حكومت احتجاج مى فرموده است، اما اين طلب و پيگيرى براى رياست طلبى و دنياخواهى و مقام نبوده، بلكه براى احياى معالم دين و اصلاح شهرها و رفع ظلم و اقامه حدود اجراء نشده الهى، بوده است.

______________________________

(1)- الهم انك تعلم انه لم يكن الذي كان منّا منافسة فى سلطان، و لا التماس شيئى من فضول الحطام و لكن لنردّ المعالم من دينك و نظهر الاصلاح فى بلادك فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطّلة من حدودك. (نهج البلاغه خطبه 131، فيض/ 406، لح/ 189).

(2)- ر. ك، تحف العقول/ 239.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 47

10- باز در نهج البلاغه از ابن عباس منقول است كه گفت:

«در سرزمين ذى قار [در مسير حركت به سوى بصره در جنگ جمل] در حالى كه آن حضرت به وصله زدن كفش خويش مشغول بود بر آن حضرت وارد شدم. حضرت به من فرمود: «اين لنگه كفش چقدر ارزش دارد؟» گفتم ارزشى ندارد، حضرت فرمود:

«به خدا سوگند اين كفش از حكومت بر شما نزد من محبوب تر است مگر اينكه حقى را اقامه نموده و يا باطلى را دفع نمايم». «1»

اين كلام با همه كوتاهى آن، همه وظايفى كه بر عهده حاكم اسلامى است را در بر دارد يعنى «اقامه حق و از بين بردن باطل».

11- باز در نهج البلاغه آمده است:

«اگر افراد در صحنه حضور نيافته و به وجود ياور، حجت اقامه نگرديده بود و خداوند نيز از دانشمندان پيمان نگرفته بود كه بر شكم بارگى ظالم و گرسنگى مظلوم تن در ندهند، ريسمان شتر خلافت را بر كوهانش مى افكندم و آخرش را با همان كاسه اولش آب مى دادم و قطعا مى يافتيد كه دنياى شما در نزد من از آب عطسه بز كم ارزش تر است». «2»

در متن عربى اين روايت «كظّة»- به كسر كاف و تشديد ظاء- به معنى شكم بارگى و آن حالتى است كه براى انسان از پرى شكم حاصل مى گردد و «سغب» به معنى گرسنگى است و «عفطة عنز» به معنى آبى است كه از بينى بز به هنگام عطسه پراكنده مى گردد.

از اين حديث شريف استفاده مى شود كه بر مسلمانان به ويژه اهل علم كه با مذاق شرع و عنايت اسلام به عدالت اجتماعى واقف هستند، جايز نيست در برابر اختلاف

______________________________

(1)- دخلت على امير المؤمنين (ع) بذى قار و هو يخصف نعله، فقال لى: ما قيمة هذه النعل؟ فقلت

لا قيمة لها.

فقال- عليه السلام-: و الله لهى احب الىّ من امرتكم الا أن اقيم حقا او ادفع باطلا. (نهج البلاغه خطبه 33/ لح 76، فيض/ 111).

(2)- لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلماء ان لا يقاروا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكأس اولها، و لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عفطة عنز. (نهج البلاغه، فيض/ 52، لح/ 50، خطبه 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 48

فاحش طبقاتى كه به سبب غصب حقوق ضعفاء و مستضعفين توسط قدرتمندان انجام گرفته، ساكت بمانند، و احقاق حقوق نيز جز با تحصيل قوه و قدرت امكان پذير نيست، پس به همين جهت واجب است به تشكيل دولت و حكومت اقدام نموده و در پناه آن به احقاق حقوق ضعفاء بپردازند.

علاوه بر آن به اين نكته، بايد همواره توجه داشت كه خداوند سبحان انسان را بدون اينكه همه مايحتاج زندگى او را خلق نموده باشد، نيافريده است، و اگر در جامعه فقر شديد و يا كمبود فاحش در زندگى برخى افراد، مشاهده مى گردد اين ناشى از كمبود امكانات طبيعى براى زندگى نيست، بلكه منشأ آن ستمگرى برخى از مردم بر برخى ديگر و يا كفران نعمت هاى خداوند و عدم استخراج و بهره گيرى از نعمت هاى سرشار الهى است. «1»

خداوند سبحان در سوره ابراهيم پس از يادآورى اصول نعمت هاى الهى مى فرمايد:

«وَ آتٰاكُمْ مِنْ كُلِّ مٰا سَأَلْتُمُوهُ، وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللّٰهِ لٰا تُحْصُوهٰا، إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَظَلُومٌ كَفّٰارٌ. «2»

و هر آنچه را بخواهيد خداوند به شما عطا فرموده، و اگر نعمت هاى خدا را شمارش

كنيد نتوانيد آن را به پايان برد، همانا انسان ستمگرى كفرانگر است».

روشن است كه مراد از سؤال و درخواست در اين آيه شريفه همان نياز تكوينى است كه در ذات موجودات نهفته است، از اين رو خداوند سبحان دليل كمبودهاى موجود در جامعه را در دو امر بيان فرموده، يكى ظلم و ستمگرى افراد بر يكديگر و ديگرى كفران [استفاده نكردن يا بد استفاده كردن از نعمت هاى الهى] و اين نكته ايست شايان دقت و توجه.

______________________________

(1)- تلويزيون چندى پيش از قول يكى از دانشمندان نقل مى كرد كه همين درياها مى تواند سى ميليارد انسان را تغذيه كند، اما بشر نمى تواند بصورت مطلوب از امكانات آن استفاده كند، در نظام تكوين الهى كمبودى وجود ندارد. (الف- م، جلسه 121 درس)

(2)- ابراهيم (14)/ 34.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 49

در نهج البلاغه نيز به نقل از امير المؤمنين (ع) آمده است: «همانا خداوند سبحان قوت فقرا را در اموال ثروتمندان فرض فرموده، و هرگز فقيرى گرسنه نمانده مگر اينكه از حق او ثروتمندى بهره يافته، و خداوند متعال از اين جهت آنان را مورد سؤال و مؤاخذه قرار خواهد داد». «1»

12- در نهج البلاغه در رد خوارج آمده است:

«اينان مى گويند حكومت جز براى خدا نيست، با اينكه مردم نيازمند به حاكم هستند، نيكوكار باشد يا بدكار. در پرتو حكومت است كه شخص مؤمن تلاش و كار مى كند و وظايف خويش را انجام مى دهد و كافر به بهره دنيائى خود مى رسد و خداوند در پرتو آن سرآمدها را به پايان برده [هر چيزى به پايان طبيعى خود مى رسد] و ماليات گردآورى مى شود و با دشمنان كارزار مى گردد و راهها امنيت مى يابد و حق ضعيف از قوى

گرفته مى شود تا آنگاه كه نيكوكار راحتى يابد و از شر بدكار رهائى حاصل گردد». «2»

13- باز در نهج البلاغه در مورد بازگرداندن املاك و اموال عثمان به بيت المال مى فرمايد:

«به خدا سوگند اگر دريابم كه با اين اموال زنان تزويج شده و كنيزكان خريدارى شده اند باز آنها را بازمى گردانم چرا كه عدالت فراگير است و كسى كه عدالت بر وى ناگوار باشد، حكومت ستم به مراتب بر وى ناگوارتر است». «3»

از اين حديث شريف استفاده مى شود كه يكى از وظايف حاكم اسلامى بازگرداندن اموال غصب شده عمومى مردم به صاحبانش مى باشد، و ما پس از اين در

______________________________

(1)- ان الله سبحانه فرض فى اموال الاغنياء اقوات الفقراء، فما جاع فقير الّا بما متّع به غنى، و الله تعالى سائلهم عن ذلك. (نهج البلاغه، فيض/ 1242، لح/ 533، حكمت 328).

(2)- هؤلاء يقولون: لا امرة الا لله، و انه لا بد للناس من امير برّ أو فاجر، يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها الكافر و يبلّغ الله فيها الاجل و يجمع به الفى ء و يقاتل به العدو و تأمن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح برّ و يستراح من فاجر. (نهج البلاغه، فيض/ 125، لح/ 82، خطبه 40).

(3)- و الله لو وجدته قد تزويج به النساء و ملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق. (نهج البلاغه، فيض/ 66، لح/ 57، خطبه 15).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 50

فصلى كه درباره «وجوب اهتمام امام نسبت به اموال مسلمانان» گشوده ايم، باز اين خطبه را همراه با شرح و تفسير و روايات ديگرى در اين زمينه به نقل از شرح ابن ابى الحديد و كتاب «دعائم الاسلام» «1»

مطرح خواهيم كرد.

14- باز در نهج البلاغه آمده است:

«بر عهده امام نيست مگر آنچه از امر الهى بر دوش مى كشد، بر وى نيست مگر ابلاغ موعظه و كوشش در نصيحت مردم و زنده كردن سنت و اقامه حدود بر كسانى كه مستحق آن هستند و دادن سهميّه ها به اهلش» «2»

15- باز در نهج البلاغه در خطاب آن حضرت (ع) به عثمان آمده است:

«بدان كه بهترين بندگان در پيشگاه خدا امام عادلى است كه خود هدايت يافته و ديگران را نيز هدايت كند، پس سنت هاى معلوم را بپاداشته و بدعت هاى مجهول را بميراند». «3»

از اين كلام شريف استفاده مى شود كه يكى از وظايف امام عادل اين است كه سنت ها را احياء كرده و بدعت ها را بميراند.

16- باز در نهج البلاغه آمده است:

«اى مردم! همانا براى من بر شما حقى است و براى شما بر من حقى، اما حق شما بر من اين است كه شما را نصيحت نموده و حقوق شما را به شما بپردازم و شما را تعليم

______________________________

(1)- كتاب دعائم الاسلام تأليف قاضى نعمان مصرى است و در اينكه وى اسماعيلى مذهب بوده و يا شيعه امامى، اختلاف است اما در هر صورت كتاب دعائم الاسلام وى مورد توجه خلفاى فاطمى و اسماعيلى بوده و حكومت وقت اين كتاب را به رسميت شناخته است.

كتاب دعائم الاسلام گرچه سند درستى ندارد اما مى تواند برخى از روايات را توضيح بدهد، مانند تفسير عياشى كه با اينكه سند ندارد اما برخى از روايت هاى كافى در آن آمده است. (الف- م، جلسه 121 درس).

(2)- انه ليس على الامام الا ما حمّل من امر ربّه، الا البلاغ فى الموعظه و الاجتهاد فى النصيحه و الاحياء للسنة و اقامة الحدود على مستحقيها و اصدار السهمان على اهلها. (نهج البلاغه، فيض/ 311، لح/ 152، خطبه 105)

(3)- فاعلم ان افضل عباد الله عند الله امام عادل هدىّ و هدى، فأقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة».

(نهج البلاغه، فيض/ 526، لح/ 234، خطبه 164).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 51

دهم تا نادان نمانيد، و تربيت كنم تا علم و

دانش فراگيريد، و اما حق من بر شما اين است كه به بيعت من وفادار بمانيد، و در آشكار و نهان نصيحت و خيرخواهى (حكومت) را از دست ندهيد و آنگاه كه شما را بخوانم اجابت كنيد و هرگاه فرمان دادم، اطاعت نمائيد». «1»

مفاد حديث روشن است و نيازمند به توضيح نيست، و در نهج البلاغه از اينگونه كلمات كه وظايف حاكم اسلامى در آن آمده است بسيار زياد است به ويژه در نامه آن حضرت به مالك اشتر «2»، كه بجاست در اين ارتباط به آن مراجعه شود.

17- در غرر و درر آمدى از امير المؤمنين (ع) منقول است كه فرمود:

«بر امام است كه بر اهل ولايت خويش حدود اسلام و ايمان را تعليم دهد» «3».

روشن است كه مراد به اهل ولايت، همه كسانى هستند كه بگونه اى تحت سرپرستى و در حيطه امامت وى هستند «4».

18- در كلامى از آن حضرت (ص) ضمن نامه اى كه به معاويه نگاشته

و پيش از اين نيز به درج آن پرداختيم آمده است:

«و آنچه از حكم خدا و حكم اسلام بر مسلمانان پس از آنكه امامشان بميرد و يا كشته شود، واجب مى باشد،- چه آن امام بر هدايت باشد يا ضلالت، مظلوم باشد يا ظالم، ريختن خونش حلال باشد يا حرام-، اينست كه هيچ عمل و كار جديدى انجام ندهند و دست و پا پيش نياورده و جلو نگذارند و هيچ چيزى را شروع نكنند، مگر اينكه براى خويش امام پاكدامن دانا، پارسا و آگاه به قضاوت و سنت، معين كنند، كسى كه

______________________________

(1)- «أيها الناس ان لى عليكم حقا و لكم علىّ حق، فاما حقكم علىّ، فالنصيحة لكم و توفير فيئكم عليكم و تعليمكم كيلا تجهلوا و تأديبكم كيما تعلموا. و اما حقى عليكم فالوفاء بالبيعة و النصيحة فى المشهد و المغيب و الاجابة حين ادعوكم و الطاعة حين آمركم». (نهج البلاغه، فيض/ 114، لح 79، خطبه 34).

(2)- نهج البلاغه، فيض/ 991، لح 426، نامه 53.

(3)- «على الامام ان يعلّم اهل ولايته حدود الاسلام و الايمان» (غرر و درر 4/ 318، حديث 6199).

(4)- از اين روايت استفاده مى شود كه امام بايد سوادآموزى و آموزش و پرورش را در تمام كشور حتى در روستاها و عشاير و مناطق دوردست گسترش دهد و خواندن و نوشتن و مسائل اسلامى را به آنان بياموزد.

(الف- م، جلسه 121 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص:

52

كارهاى اجتماعى و حكومتى آنان را جمع و جور و سروسامان دهد و بين آنان قضاوت كند و حق ستمگران را از ستمديدگان بازگيرد، حدود و ثغور و امنيت آنان را حفظ، مالياتشان را گردآورى، مراسم حجّشان (حج يا نماز جمعه آنان- طبق نقل بحار-) را اقامه كند و صدقاتشان را جمع آورى نمايد» «1».

19- باز پيش از اين از كتاب محكم و متشابه به نقل از تفسير نعمانى

از امير المؤمنين (ع) نقل شده كه فرمود:

«مردم مجبور هستند امامى داشته باشند كه رهبرى آنان را به عهده گيرد، كسى كه آنان را امر و نهى نمايد، حدود را بين آنان اقامه كند، با دشمنان بجنگد و غنائم را تقسيم نمايد، فرائض را مشخص كند، آنان را به آنچه به صلاح آنهاست راهنمائى و از آنچه به زيان آنهاست برحذر دارد، زيرا امر و نهى (كه دو پايه و ركن حكومت ها است) يكى از اسباب بقاء خلق است وگرنه- اگر امر و نهى در بين نباشد- تشويق و ترس از بين رفته و كسى از اعمال ناشايست بازداشته نمى شود و صلاح انديشى و تدبير به فساد مى گرايد و اين سبب هلاكت بندگان مى گردد.

پس تماميت امر بقاء و حيات، در خوردنى ها و نوشيدنى ها و مسكن و پوشاك و ازدواج و حلال و حرام، همانا امر و نهى است، زيرا خداوند سبحان مردم را بگونه اى خلق نفرموده كه از همه آنها بى نياز باشند و ما اولين مخلوق كه همان حضرت آدم (ع) باشد را مى يابيم كه زندگى و بقاء براى وى ميسر نمى گرديد مگر بوسيله امر و نهى» «2».

______________________________

(1)- «و الواجب فى حكم الله و حكم الاسلام على المسلمين بعد ما يموت امامهم او يقتل، ضالا كان او مهتديا مظلوما كان او

ظالما حلال الدم او حرام الدم ان لا يعملوا عملا و لا يحدثوا حدثا و لا يقدّموا يدا و لا رجلا و لا يبدءوا بشي ء قبل ان يختاروا لانفسهم اماما عفيفا عالما ورعا عارفا بالقضاء و السنة، يجمع امرهم و يحكم بينهم و يأخذ للمظلوم من الظالم حقه و يحفظ اطرافهم و يجبى فيئهم و يقيم حجّتهم (حجّهم و جمعتهم- البحار) و يجبى صدقاتهم»). (كتاب سليم بن قيس/ 182)

(2)- «لا بد للامة من امام يقوم بامرهم فيأمرهم و ينهاهم و يقيم فيهم الحدود و يجاهد العدوّ و يقسم الغنائم و يفرض الفرائض و يعرّفهم ابواب ما فيه صلاحهم و يحذّرهم ما فيه مضارّهم اذ كان الامر و النهى احد اسباب بقاء الخلق و الا سقطت الرّغبة و الرّهبة و لم يرتدع و لفسد التدبير و كان ذلك سببا لهلاك العباد، فتمام امر البقاء و الحياة فى الطعام و الشراب و المساكن و الملابس و المناكح من النساء و الحلال و الحرام، الامر و النهى، اذا كان سبحانه لم يخلقهم بحيث يستغنون عن جميع ذلك و وجدنا اول المخلوقين و هو آدم (ع) لم يتم له البقاء و الحياة الا بالامر و النهى». (المحكم و المتشابه/ 50)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 53

20- در خبر طولانى عبد العزيز بن مسلم

به نقل از امام رضا (ع) (كه پيش از اين خوانده شد) آمده بود:

«امامت، زمام دين، نظام مسلمانان، صلاح دنيا و عزت مؤمنين است، امامت اساس اسلام رشد يابنده و شاخه هاى بالنده آن است. تماميت نماز و زكاة و روزه و حج و گردآورى ماليات و صدقات و اجراى حدود و احكام و حراست از كرانه ها و مرزهاى اسلام، همه توسط امام

است.

امام حلال خدا را حلال و حرام وى را حرام مى نمايد، وى حدود خدا را اقامه نموده و از دين خدا دفاع مى كند و مردم را با حكمت و موعظه نيكو و دليلهاى رسا به راه پروردگار خويش، فرا مى خواند» «1».

21- در خبر فضل بن شاذان از امام رضا (ع) كه پيش از اين خوانده شد آمده بود:

«پس اگر كسى بگويد چرا خداوند اولى الامر قرار داد و مردم را به اطاعت آنان فرا خوانده، گفته مى شود بخاطر دلائل بسيار:

يكى اينكه: مردم در حد محدودى نگاهداشته شده اند و بخاطر فسادى كه متوجه آنان مى شود مأمور شده اند از اين حد تجاوز نكنند، و اين معنى حاصل نمى گردد مگر به اينكه فردى امين بر آنان گماشته شود ... و آنان را از تعدى و وارد شدن در امور كه ممنوع شده اند بازدارد، زيرا اگر اينچنين نبود هر كس مى توانست از منفعت و لذت خود حتى در موردى كه از ناحيه آن فسادى به ديگران متوجه مى شود دست برندارد، پس بدين سبب خداوند براى آنان فرمانروائى كه آنان را از فساد بازدارد و حدود و احكام خدا را بين آنان اقامه كند، مشخص فرموده است.

ديگر اينكه ما هيچ فرقه اى از فرقه ها و هيچ ملتى از ملتها را در طول تاريخ نمى يابيم كه بدون رئيس و زمامدار به زندگى و حيات خود ادامه داده باشند، چرا كه آنان در امر دين و دنياى خود قهرا به زمامدار نيازمند بوده اند. و از حكمت حكيم [خداوند سبحان] بدور است كه مردم را نسبت به چيزى كه بدان نيازمندند و الزاما بايد

______________________________

(1)- «ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عز المؤمنين. ان الامامة اسّ الاسلام النامى و فرعه السامى. بالامام تمام الصلاة و

الزكاة و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفي ء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف. الامام يحل حلال الله و يحرم حرام الله و يقيم حدود الله و يذبّ عن دين الله و يدعو الى سيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجة البالغة». (كافى 1/ 200، تحف العقول/ 438)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 54

داشته باشند، محروم نموده باشد، كسى كه همراه با وى با دشمنانشان جهاد كند و او درآمدهاى عمومى را بينشان تقسيم كند، نماز جمعه و جماعتشان را اقامه نمايد و دست ستمگر را از سر ستمديده آنان بازدارد.

ديگر اينكه: اگر خداوند براى آنان پيشوا و فرمانروا و امانتدار و نگهبان و نگهدار قرار نداده بود، شريعت به فرسودگى مى گراييد و دين از دست مى رفت و سنت و احكام دگرگون مى شد و بدعت گذاران بر آن مى افزودند و بى دينان از آن مى كاستند و مسائل بر مسلمانان مشتبه مى گرديد، چرا كه ما مردم را ناقص و نيازمند و غير كامل مى يابيم علاوه بر همه اختلافها و تفاوت درخواستها و پراكندگى جهتهائى كه با يكديگر دارند، پس اگر خداوند سبحان براى حفظ شريعت، زمامدار و محافظ قرار نداده بود، چنانچه گفتيم مردم به فساد كشيده مى شدند و مسائل شرعى و سنت ها و احكام و ايمان دگرگون مى شد و در اين ارتباط، همه خلق به فساد و تباهى مى گراييدند» «1».

______________________________

(1)- «فان قال: فلم جعل اولى الامر و أمر بطاعتهم، قيل: لعلل كثيرة: منها: أنّ الخلق لمّا وقفوا على حدّ محدود و أمروا أن لا يتعدوا ذلك الحد لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لا

يقوم الا بأن يجعل عليهم فيه أمينا ... يمنعهم من التعدّى و الدخول فيما حظر عليهم، لانه لو لم يكن ذلك كذلك لكان أحد لا يترك لذّته و منفعته لفساد غيره فجعل عليهم قيّما يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام.

و منها: أنّا لا نجد فرقة من الفرق و لا ملّة من الملل بقوا و عاشوا الا بقيّم و رئيس، لما لا بدّ لهم منه فى أمر الدين و الدنيا، فلم يجز فى حكمة الحكيم أن يترك الخلق ممّا يعلم أنه لا بدّ لهم منه و لا قوام لهم إلّا به فيقاتلون به عدوّهم و يقسمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم.

و منها: أنّه لو لم يجعل لهم اماما قيما أمينا حافظا مستودعا لدرست الملّة و ذهب الدين و غيّرت السنّة (السنن- العلل). و الاحكام و لزاد فيه المبتدعون و نقص منه الملحدون و شبّهوا ذلك على المسلمين، لانّا قد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف أهوائهم و تشتت أنحائهم (حالاتهم- العلل)، فلو لم يجعل لهم قيّما حافظا لما جاء به الرسول لفسدوا على نحو ما بيّنا و غيّرت الشرائع و السنن و الاحكام و الايمان و كان فى ذلك فساد الخلق أجمعين». (عيون اخبار الرضا 2/ 100، باب 34، حديث 1، و علل الشرايع 1/ 95 باب 182 حديث 9).

در اين روايت در ارتباط با وظايف حاكم اسلامى سه محور اساسى، مشخص شده است:

1- اجراى مقررات دين و شريعت الهى 2- حفظ اجتماع مسلمانان و دفاع از مصالح عمومى جامعه 3- جلوگيرى از تحريفها و عوامل فاسدكننده دين. ملاحظه مى فرمائيد كه

در اين روايت هم امور سياسى و هم امور دينى به عهده حاكم اسلامى گذاشته شده، هم اقامه نماز جمعه و جماعت و هم حراست از مسلمانان و حدود اسلام. (الف- م، جلسه 121 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 55

22- پيش از اين در خبر حنان از پدرش از امام محمد باقر (ع) خوانده شد كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) فرمود: امامت شايسته نيست مگر براى فردى كه در وى سه خصلت باشد: ورع و تقوائى كه او را از معصيت خدا بازدارد، حلمى كه با آن بتواند بر غضب خود مسلط شود، و نيك حكومت راندن بر كسانى كه حكومت آنان را به عهده دارد تا جائى كه براى آنان همانند پدرى مهربان باشد» «1».

و در روايت ديگرى اينگونه آمده است: «تا اينكه براى رعيت همانند پدرى مهربان باشد» «2».

از اين روايت استفاده مى شود كه فرمانرواى مردم براى مردم بايد همانند پدرى مهربان كه قلب وى مالامال از محبت و لطف نسبت به فرزندانش است باشد، تا ناتوانى و كمبودهاى آنان را با قوت و امكانات خود جبران كند و هرگز با خشونت و غضب با آنان روبرو نگردد.

23- در خبر سليمان بن خالد، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«از حكومت بپرهيزيد چرا كه حكومت مخصوص امامى است كه آگاه به قضاوت بوده و در بين مسلمانان با عدالت عمل كند، همانند پيامبر يا وصى پيامبر» «3».

طبق اين روايت يكى از وظايف رهبر، حل و فصل اختلافات و از بين بردن خصومت هائى كه بين مردم ايجاد شده است بر اساس حق و عدالت، چه بصورت مستقيم و يا با واسطه و وسيله مى باشد.

24- در كنز العمال آمده است:

______________________________

(1)- «قال رسول الله (ص): لا تصلح الامامة الا لرجل فيه ثلاث خصال: ورع يحجزه عن معاصى الله و حلم يملك به غضبه، و حسن الولاية على من يلى حتى يكون لهم كالوالد الرحيم». (كافى 1/ 407، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام على الرعيه، حديث 8)

(2)- «حتى يكون للرعية كالاب الرحيم». (كافى 1/ 407، كتاب الحجّة، باب ما يجب من حق الامام على الرعية، حديث 8).

(3)- «اتقوا الحكومة، فان الحكومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين لنبى (كنبى خ. ل) او وصى نبى». (الوسائل 18/ 7، باب 3 از ابواب صفات القاضى، حديث 3)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 56

«بر والى پنج خصلت [وظيفه] است: گردآورى ماليات از جاى خود، و مصرف آن در جاى خود، كمك و يارى رساندن به مردم توسط بهترين افراد و اينكه سپاهيانش را بيش از اندازه در سرحدات و مرزها نگاه ندارد، كه اين باعث هلاكت آنان مى گردد، و اينكه كار مردم را به فردا نيفكند» «1». (در برخى نسخه ها آمده و اينكه كار امروز را به فردا نيفكند).

در نهايه ابن اثير در توضيح اين روايت آمده است:

«تجمير الجيش: يعنى لشكريان را در سرحدات و مرزها محبوس كند، و

نگذارد كه آنان به نزد اهل و عيال خويش [براى مرخصى] بازگرداند» «2».

25- روايات مستفيضه ديگرى كه از آنها استفاده مى شود

كه امامت در حكم بند تسبيح و نظام امت است: در برخى از آنها، مطلب به اين مضمون آمده بود:

«جايگاه فرمانروا، جايگاه بند تسبيح است نسبت به دانه ها، كه آنها را در كنار يكديگر گرد مى آورد، پس آنگاه كه ريسمان پاره شود دانه ها هر يك به سوئى پراكنده مى شوند، آنگاه اطراف آن را نمى توان جمع آورى نمود» «3».

پس بر امام مسلمانان واجب است كارهاى مردم را منظم كند و بين آنان وحدت كلمه ايجاد كند و ريشه هاى اختلاف و تفرقه را از جامعه ريشه كن كند تا مردم در برابر دشمنان همانند دست واحد شوند و مردم به بركت وجود وى مصداق اين حديث كه از پيامبر خدا (ص) منقول است گردند: «مثل مؤمنان در دوستى و عطوفت و مرحمت به يكديگر همانند يك پيكر است كه اگر عضوى از آن دچار مرض گردد، ساير اعضاء نيز با تحمل بيدارى و تب با او همراهى و همدردى مى كنند» «4».

______________________________

(1)- «على الوالى خمس خصال: جمع الفى ء من حقه و وضعه فى حقه و أن يستعين على امورهم بخير من يعلم، و لا يجمّرهم فيهلكهم، و لا يؤخر امرهم لغد». (و لا يؤخر امر يوم لغد خ. ل) (عق عن وائله) (كنز العمال 6/ 47، باب 1 از كتاب الامارة و القضاء، فصل 3، حديث 14789).

(2)- «تجمير الجيش: جمعهم فى الثغور و حبسهم عن العود الى اهلهم» (نهايه ابن اثير 1/ 292).

(3)- «و مكان القيّم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضمه، فاذا انقطع النظام تفرّق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره ابدا. (نهج

البلاغه، فيض/ 442، لح/ 203، خطبه 146).

(4)- «مثل المؤمنين فى توادّهم و تعاطفهم و تراحمهم مثل الجسد اذا اشتكى منه شي ء تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمىّ. (مسند احمد 4/ 270. به نقل از پيامبر خدا «ص»).-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 57

[آيات و روايات راجع به سياست خارجى]
اشاره

در اينجا آيات و روايات بسيار ديگرى نيز وجود دارد كه از آن وظايف و تكاليف حاكم اسلامى و مسلمانان در مسائل سياست خارجى و ارتباط آنان با ساير امم و مذاهب استفاده مى گردد كه برخى از آنها را به مناسبت در اينجا يادآور مى شويم و ان شاء الله بحث تفصيلى آن در فصلى مستقل خواهد آمد.

[آيات]

26- خداوند متعال مى فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا بِطٰانَةً مِنْ دُونِكُمْ، لٰا يَأْلُونَكُمْ خَبٰالًا. وَدُّوا مٰا عَنِتُّمْ.

قَدْ بَدَتِ الْبَغْضٰاءُ مِنْ أَفْوٰاهِهِمْ، وَ مٰا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ. قَدْ بَيَّنّٰا لَكُمُ الْآيٰاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ «1»- اى اهل ايمان غير همدينان خود را دوست صميمى و همراز مگيريد، چرا كه آنان از خلل و فساد در كار شما ذره اى كوتاهى نكنند، آنان هميشه مايلند كه شما در رنج و سختى باشيد، دشمنى شما را بر زبان خويش آشكار سازند در صورتى كه آنچه در دل پنهان دارند بيش از آنست كه بر زبانشان آشكار مى شود، ما آيات خود را بر شما روشن كرديم اگر خرد و انديشه بكار بنديد».

27- و نيز مى فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصٰارىٰ أَوْلِيٰاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ. وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ، إِنَّ اللّٰهَ لٰا يَهْدِي الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ* فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسٰارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشىٰ أَنْ تُصِيبَنٰا دٰائِرَةٌ. فَعَسَى اللّٰهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نٰادِمِينَ «2»- اى اهل ايمان يهود و نصارى را به دوستى خود مگيريد آنان برخى دوستدار- يا صاحب اختيار- برخى ديگرند، و هر يك از شما مؤمنان با آنها دوستى كند (يا ولايت آنان را بپذيرد)

به حقيقت از آنها خواهد بود، همانا خداوند، ستمكاران را هدايت نخواهد كرد* گروهى از كسانى كه دلهاشان ناخوش است (منافقين) را خواهى ديد كه در راه دوستى آنان مى شتابند و مى گويند از

______________________________

- سعدى نيز همين مضمون را به شعر درآورده آنجا كه مى گويد:

بنى آدم اعضاء يك پيكرند كه در آفرينش ز يك گوهرند چو عضوى بدرد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار تو كز محنت ديگران بى غمى نشايد كه نامت نهند آدمى (مقرر)

(1)- آل عمران (3)/ 118

(2)- مائده (5)/ 51 و 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 58

آن مى ترسيم كه مبادا آسيبى به ما برسد، باشد كه خداوند براى مسلمانان پيروزى يا امر ديگرى از سوى خود پيش آرد تا آنان (منافقان) از آنچه در دل نهان كردند پشيمان شوند».

و آيات ديگرى از اين قبيل كه مسلمانان را از پذيرش (حاكميت كفار) و دوستى آنان نهى فرموده است.

28- و نيز مى فرمايد:

«وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «1»- هرگز خداوند براى كافران بر مؤمنان راهى (حاكميتى) را قرار نداده است.

پس هرگونه ارتباط و علاقه اى كه موجب تسلط كفار بر مسلمانان شود چنانچه ما در زمان خود در جهان اسلام شاهد آن هستيم بى ترديد در شريعت اسلام مورد نهى قرار گرفته و خداوند سبحان همواره مسلمانان را به جهاد و مبارزه با كفار و منافقين و سخت گرفتن بر آنان و تجهيز نيرو براى مقابله با آنان دستور فرموده است، و آيات و روايتهاى بسيارى بر اين معنى دلالت دارد كه برخى از آنها پيش از اين در فصل جهاد همين كتاب [جلد اول بخش سوم] گذشت كه مى توان بدان

مراجعه نمود.

از سوى ديگر در كنار اين آيات و روايات، ادله ديگرى نيز آمده كه دلالت بر نرمش و لزوم خوش رفتارى و نيكى با آنان را دارد، البته در صورتى كه با مسلمانان به جنگ و قتال برنخيزند و قصد بيرون راندن مسلمانان را از شهر و ديارشان نداشته باشند كه برخى از آنها را در ذيل يادآور مى شويم «2»:

29- «لٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ* إِنَّمٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ قٰاتَلُوكُمْ

______________________________

(1)- نساء (4)/ 141.

(2)- من به آقايان سفارش مى كنم كه قرآن زياد مطالعه كنيد و در كارهاى تحقيقاتى خود از آن استفاده كنيد براى اينكه قرآن تبيان كل شي ء و مورد قبول و مرضى همه فرقه هاى اسلامى اعم از سنى و شيعه است، قرآن مى گويد نبايد ريگان [رئيس جمهور وقت آمريكا] و آنان كه فكر سلطه بر كشورهاى اسلامى دارند را همراز خود بدانيد. (الف- م، جلسه 122 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 59

فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ وَ ظٰاهَرُوا عَلىٰ إِخْرٰاجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ، وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «1»- خدا شما را از دوستى آنان كه با شما در دين قتال و دشمنى نكرده و شما را از ديارتان بيرون نرانده اند نهى نمى كند، بلكه با آنها به عدالت و انصاف رفتار كنيد كه خداوند افراد دادگر را بسيار دوست دارد* خداوند تنها شما را از دوستى كسانى كه در دين با شما قتال كرده و شما را از وطن خويش بيرون كردند و براى بيرون راندن شما همدست شدند، نهى مى كند، تا

آنها را دوست و سرپرست خويش نگيرند، و كسانى كه دوستى و ولايت آنان را بپذيرند پس به حقيقت همينان ظالم و ستمكارند».

30- و نيز پس از دستور به تجهيز نيرو عليه كفار مى فرمايد:

«وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهٰا وَ تَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ، إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ «2» و اگر سر تسليم فرود آوردند با آنان با مسالمت رفتار كن و بر خداوند توكل كن كه او شنوا و داناست».

[روايات]

31- و در امان نامه اى كه پيامبر اكرم (ص) براى اهل «ايله» [بندرى در سرزمين فلسطين كه اكنون در اشغال اسرائيل است] مى نويسد، آمده است:

«بسم الله الرحمن الرحيم، اين امان نامه اى است از سوى خدا و محمد نبى، فرستاده خدا به يوحنا فرزند روبه و اهل ايله و براى كشتى ها و وسايل حمل و نقل آنها و براى محدوده دريا و سرزمين خشكى آنها كه در ذمه خدا و ذمه محمد پيامبر خدا (ص) هستند و براى هر كسى كه با آنان است و هر كس از اهل شام و يمن و كشتى رانان كه از آن سرزمين عبور مى كنند و ... «3»

32- و در نامه پيامبر اكرم (ص) براى اهل نجران كه نصرانى بودند آمده است:

«و نجران و كناره هاى آن در پناه و ذمه خدا و ذمه محمد پيامبر خدا مى باشند اينان، جان، ملت، اراضى، اموال، افراد حاضر و غايب، كاروانها، پيكها و نمايندگانشان، در ذمه مى باشند. و وضعيتى كه اينان بر آن هستند و نيز هيچ حقى از حقوق و زندگى شان تغيير داده نمى شود و هيچ پاپ و اسقفى از مقام و منصب خويش و هيچ كشيشى از

______________________________

(1)- ممتحنه (60) 8 و 9

(2)- انفال- 8-

آيه 61

(3)- بسم الله الرحمن الرحيم، هذه آمنة من الله و محمد النبى رسول الله ليوحنة بن روبه و اهل ايلة و لسفنهم و لسيّاراتهم و لبحرهم و لبرهم. ذمه الله و ذمه محمد النبى رسول الله (ص) و لمن كان معهم من كل مارّ الناس من اهل الشام و اليمن و اهل البحر ... (الاموال ابو عبيده/ 258).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 60

موقعيت خود و هيچ وليعهدى از مقام ولايتعهدى خود- نسبت به آنچه زيردست اوست چه كم باشد يا زياد- برداشته نمى شود ... «1»

و در كتاب الاموال [ابى عبيد] در معنى «الواقه» [در متن عربى روايت] آمده است:

«واقه: در لغت آنان به معنى وليعهد است».

32- و در عهدنامه طولانى پيامبر اكرم (ص) براى يهوديان مدينه آنگاه كه به مدينه هجرت فرموده، آمده است:

«و همانا يهود بنى عوف امتى در كنار مؤمنان محسوب مى گردند، يهود به دين خودشان و مسلمانان نيز به دين خودشان، آنان خود و بردگانشان [در امان هستند] مگر كسى كه مرتكب ستم يا گناه گرديد ...» «2».

اين عهدنامه پس از اين به تفصيل خواهد آمد.

قراردادها و عهدنامه هاى ديگرى از اين قبيل كه بين پيامبر اكرم (ص) با اهل كتاب يا فرقه هائى از مشركين برقرار گرديد و روايات بسيار زيادى كه در حفظ حرمت اهل ذمه و ضرورت حفظ حقوق آنان وارد شده است نيز پس از اين ذكر خواهند شد.

آنچه از همه اينها استفاده مى گردد اين است كه روابط امام مسلمانان با ساير امتها و مذاهب واجب است بر اساس قسط و عدل و رعايت حقوق طرفين باشد، نه بدين گونه كه حقوق مدنى و اجتماعى آنان را

ناديده بگيرد، و نه اينكه آنان را همراز و محرم اسرار مسلمانان قلمداد كند و راه استيلاى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و ساير انواع سلطه آنان را بر مسلمانان بگشايد.

______________________________

(1)- و لنجران و حاشيتها جوار الله و ذمة محمد النبى رسول الله على انفسهم و ملتهم و ارضهم و اموالهم و غائبهم و شاهدهم و عيرهم و بعثهم و امثلتهم، لا يغيّر ما كانوا عليه و لا يغير حق من حقوقهم و امثلتهم لا يفتن اسقف من اسقفيته و لا راهب من رهبانيته و لا واقه من وقاهيته على ما تحت ايديهم من قليل او كثير ... (فتوح البلدان بلاذرى/ 76 و نيز الاموال ابى عبيد/ 244).

(2)- و ان يهود بنى عوف امة مع المؤمنين، لليهود دينهم، و للمسلمين دينهم، مواليهم و انفسهم الا من ظلم و اثم ...

(سيره ابن هشام 2/ 149).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 61

خلاصه كلام و نتيجه:

اينها نمونه اى از آيات و روايات بسيار زيادى بود كه در اينجا گردآورى نموديم و از مجموع آن چگونگى تكاليف و وظايف امام و پيشواى مسلمانان در چهارچوب اسلام و در برابر مردم مشخص مى گردد كه مجموعه آن را با حفظ تعبيراتى كه در متن آيات و روايات آمده بود مى توان در پانزده وظيفه خلاصه نمود:

البته چنانچه ملاحظه مى فرمائيد ممكن است برخى از اينها در يكديگر متداخل باشد اما ما براى حفظ عين تعبير آيات و روايات، عين آن را يادآور مى شويم:

1- حفظ نظام و انسجام بخشيدن به امور مسلمانان و حراست از مرزها و دفاع از مسلمين و جنگ با شورشگران و كسانى كه با مسلمانان سر جنگ دارند.

2- انجام اصلاحات در كشور و ايجاد

امنيت در راهها و شهرها

3- درهم شكستن سنت هاى غلط و گسستن كند و زنجيرهاى دست و پاگير جامعه از رسوم و قيود و عادتها و تقليدهاى باطل و بى اساس.

4- تعليم كتاب و سنت و حدود اسلام و ايمان به مردم و بيان حلال و حرام و آنچه به سود يا زيان آنان است، و نيز تعليم و تربيت جامعه با فرستادن معلم در بين آنان و تشويق مردم به فرا گرفتن احكام و فقاهت در دين.

5- اقامه فرائض و شعائر الهى از قبيل نماز و حج و ... و تربيت مردم بر اساس اخلاق نيكو و پسنديده.

6- اقامه سنتهاى حسنه و ميراندن بدعتها، و دفاع از دين و حفظ اصول و فروع و معارف دين از تغيير و تأويل و زياد و كم شدن.

7- امر به معروف و نهى از منكر به مفهوم وسيع آن، يعنى سعى در اشاعه و گسترش گفتار و كردار نيك و مبارزه با انواع كارهاى زشت و ظلم و فساد.

8- جلوگيرى از ستم و احقاق حقوق افراد ضعيف از افراد قدرتمند و شدت به خرج دادن در برابر ستمكاران.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 62

9- قضاوت به عدل و اقامه حدود و احكام خداوند.

10- بازگرداندن اموال غصب شده بيت المال و ثروتهاى عمومى به بيت المال و اجراى مساوات در مال و حكم خداوند و رفع تبعيضات ستمگرانه كه موجب شكم بارگى ستمگران و گرسنگى محرومين و ستمديدگان مى گردد.

11- گردآورى اموال عمومى و مالياتها بدان گونه كه خداوند مقرر فرموده و پرداخت آن به اشخاص مستحق و مصارف عمومى جامعه.

12- موعظه و تذكر و انذار و ارشاد مردم بصورت

مداوم.

13- جدا كردن افراد نيكوكار و بدكار جامعه از يكديگر با تشويق كردن و احترام گذاشتن به نيكوكاران و تنبيه و مجازات كردن بدكاران.

14- مدارا و رفاقت با مردم و گذاشتن از خطاها، البته تا جائى كه حقى پايمال نگردد بگونه اى كه براى مردم همانند پدرى دلسوز و مهربان باشد.

15- حسن هم جوارى و ارتباط عادلانه و خوش رفتارى با ساير امتها و مذاهب غير اسلامى و حفظ حقوق متقابل آنان در مال، جان، اراضى و مبانى اعتقادى، البته در صورتى كه سر جنگ و توطئه با مسلمانان نداشته و قصد بيرون راندن آنان از سرزمينشان را نداشته باشند، بدون اينكه حاكم مسلمانان آنان را محرم اسرار و همراز خود قلمداد كند و حاكميتى براى آنان نسبت به جان و مال و شئون مسلمانان ايجاد نمايد «1».

______________________________

(1)- تقريبا مشابه همين وظايف با الهام گرفتن از آيات و روايات، در اصل سوم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران به هنگام تعيين وظايف دولت اسلامى آمده است كه بجاست بدان نيز توجه شود:

«اصل سوم: دولت جمهورى اسلامى ايران موظف است براى نيل به اهداف مذكور در اصل دوم [پايه ها و اصول جهان بينى قانون اساسى]، همه امكانات خود را براى امور زير بكار برد:

1- ايجاد محيط مساعد براى رشد فضائل اخلاقى بر اساس ايمان و تقوى و مبارزه با كليه مظاهر فساد و تباهى.

2- بالا بردن سطح آگاهى هاى عمومى در همه زمينه ها با استفاده صحيح از مطبوعات و رسانه هاى گروهى و وسايل ديگر.

3- آموزش و پرورش و تربيت بدنى رايگان براى همه در تمام سطوح و تسهيل و تعميم آموزش عالى.-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 63

اينها پانزده عنوان از وظايفى

بود كه انجام آن به عهده حاكم اسلامى گذاشته شده بود كه ما از بررسى اجمالى آيات و روايات در اين زمينه بدست آورديم و طبيعى است كه

______________________________

- 4- تقويت روح بررسى و تتبع و ابتكار در تمام زمينه هاى علمى، فرهنگى و اسلامى از طريق تأسيس مراكز تحقيق و تشويق محققان.

5- طرد كامل استعمار و جلوگيرى از نفوذ اجانب.

6- محو هرگونه استبداد و خودكامگى و انحصارطلبى.

7- تأمين آزادى هاى سياسى و اجتماعى در حدود قانون.

8- مشاركت عامه مردم در تعيين سرنوشت سياسى، اقتصادى، اجتماعى و فرهنگى خويش.

9- رفع تبعيضات ناروا و ايجاد امكانات عادلانه براى همه، در تمام زمينه هاى مادى و معنوى.

10- ايجاد نظام ادارى صحيح و حذف تشكيلات غير ضرور.

11- تقويت كامل بنيه دفاع ملى از طريق آموزش نظامى عمومى براى حفظ استقلال و تماميت ارضى و نظام اسلامى كشور.

12- پى ريزى اقتصاد صحيح و عادلانه بر طبق ضوابط اسلامى جهت ايجاد رفاه و رفع فقر و برطرف ساختن هر نوع محروميت در زمينه هاى تغذيه و مسكن و كار و بهداشت و تعميم بيمه.

13- تأمين خودكفائى در علوم و فنون، صنعت و كشاورزى و امور نظامى و مانند اينها.

14- تأمين حقوق همه جانبه افراد از زن و مرد و ايجاد امنيت قضائى عادلانه براى همه و تساوى عموم در برابر قانون.

15- توسعه و تحكيم برادرى اسلامى و تعاون عمومى بين همه مردم.

16- تنظيم سياست خارجى كشور بر اساس معيارهاى اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمايت بى دريغ از مستضعفان جهان».

البته وظايفى كه در اين اصل به عنوان وظايف دولت اسلامى آمده و نيز وظايفى كه حضرت استاد بر اساس آيات و روايات از وظايف

رهبر جامعه اسلامى برشمرده اند منافاتى با يكديگر ندارد چرا كه اينان در طول يكديگر هستند و طبق ديدگاه حضرت استاد، امام جامعه مسئول همه مسائل حكومتى امت اسلامى است، البته در اجراى اين وظايف مردم نيز نقش عمده را به عهده دارند بگونه اى كه مى توان اين وظايف را از اهداف دولت اسلام و جامعه اسلامى نيز برشمرد، براى وظايف خاص ولى فقيه در چهارچوب قانون به هنگام تقسيم وظايف، در اصل يكصد و دهم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران وظايف ويژه اى مشخص شده كه در جاى خود قابل بحث و بررسى است. باميد روزى كه در پرتو آگاهى و تلاش ملت مسلمان ايران اهداف ذكر شده در قانون اساسى كه ثمره خون شهداء عزيز انقلاب است پياده گردد و بدور از شعار، در ابعاد هرچه گسترده تر مورد عمل قرار گيرد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 64

درصدد جمع آورى تمام آيات و روايات مربوطه نيستيم بلكه فعلا آنچه ذكر شد بعنوان نمونه هايى از مجموع بود و اگر بخواهيم همه اين وظايف ذكر شده را در يك جمله و يك عنوان خلاصه كنيم مى توان گفت «همه امورى كه متعلق به جامعه مسلمانان به عنوان جامعه است به عهده حاكم مسلمانان مى باشد» و [به اصطلاح] عام، در اينجا، عام مجموعى است نه عام استغراقى «1» [يعنى وظايفى كه به عهده جامعه اسلامى و عموم مسلمانان است به عنوان جامعه اسلامى به عهده امام است نه وظايف هر يك از افراد جامعه] نظير حفظ نظام مسلمانان، امنيت راهها و شهرها، بازپس راندن دشمنان اسلام و تجهيز نيرو براى مقابله با آنان، تعليم و تربيت عمومى، بپاداشتن سنت ها و

از بين بردن بدعت ها و اقامه فرائض و شعائر خداوند در ميان مردم، اجراى حدود و احكام الهى، از بين بردن درگيرى ها و امر به معروف و نهى از منكر و گردآورى اموال عمومى و مالياتها و حراست از ثروتهاى عمومى (انفال) و ذخائر و اموال ملى و مصرف آن در جايگاههاى مورد نياز، برقرارى ارتباط با ساير جوامع و دولتها و وظايف ديگرى از اين قبيل كه متعلق به جامعه به عنوان جامعه است و مربوط به شخص و فرد خاصى نيست.

و خطابهائى كه در قرآن و سنت در ارتباط با اينگونه امور وارد شده نيز نظر به همه جامعه دارد [به عنوان عام مجموعى] نه اينكه متوجه تك تك افراد جامعه باشد، به صورت عام استغراقى. بر اين اساس كسى مى تواند انجام اينگونه وظايف را به عهده بگيرد كه جامعه در وى متبلور باشد، يعنى حاكم اسلامى كه از جانب خداوند يا از سوى مردم [طبق شرائطى كه پيش از اين گفته شد] مشخص شده باشد.

و شايد بتوان همه اين وظايف را در گفتار امير المؤمنين (ع) كه فرمود: «مگر اينكه بتوانم حقى را اقامه نموده و يا باطلى را برطرف نمايم» خلاصه نمود كه اين جمله با همه كوتاهى تمام آنچه گفته شد را در بر مى گيرد، و نيز مى توان وظايف حاكم را در اين جمله

______________________________

(1)- در عامّ مجموعى نظر به مجموعه افراد بعنوان يك واحد اعتبارى است ولى در عامّ استغراقى نظر به تك تك افراد خارجى كه موجودات حقيقى هستند، مى باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 65

خلاصه نمود: «نگهبانى دين و اداره دنيا- حراسة الدين و سياسة الدنيا» و

اين نكته اى است شايان تأمل.

و اما تعيين قواى سه گانه [مقننه، مجريه، قضائيه] و رعايت شرايط و ويژگى هاى معتبره در آن و مراقبت از رفتار و كردارشان و گماردن افراد براى نظارت بر كار آنان و امور ديگرى از اين قبيل، اينها به خودى خود از اهداف و وظايف اصلى حكومت اسلامى نيست بلكه همه اينها به عنوان ابزار و مقدماتى است كه حكومت را در جهت تحقق اهداف اصولى خويش يارى مى دهد.

به تعبير ديگر مى توان گفت اينها از اركان حكومت هستند نه از اهداف آن و ما ان شاء الله در فصل هاى آينده به بحث و بررسى آنها نيز خواهيم پرداخت.

و آنگاه كه برنامه حكومت اسلامى و اهداف آن اينگونه امور باشد و مسئول اجراى آن نيز امام معصوم يا ولى فقيه عادل آگاه به امور و واجد شرائط هشتگانه كه پيش از اين گفته شد، باشد، پس چه چيز باعث وحشت و فرار از تشكيل حكومت اسلامى مى گردد؟! در اين صورت آيا كسانى كه مخالف اقامه حكومت اسلامى هستند دست نشاندگان استعمار يا از كسانى كه درصدد ستمگرى و اشاعه فساد و فحشاء در جامعه هستند و يا مى خواهند بگونه اى از حدود و احكام الهى فرار كنند، نمى باشند؟!

دو نكته قابل توجه:
اشاره

از آيات و رواياتى كه تاكنون در وظايف و تكاليف حاكم اسلامى يادآور شديم، دو نكته اساسى مشخص مى گردد:

نكتۀ اول: پيشوا و حاكم اسلامى، هم رهبر و مرجع شئون دينى و هم رهبر و مرجع مسائل سياسى است

و هرگز آنگونه كه از برخى دستگاه ها و بوقهاى تبليغاتى استعمار شنيده مى شود، دين از سياست جدا نيست.

رهبران مسيحيت نيز كه به تفكيك دين از سياست معتقدند به جمله اى كه به حضرت مسيح (ع) منسوب است تمسك مى كنند كه فرمود: «كار قيصر را به قيصر و كار

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 66

داور را به داور واگذار» «1».

بلى سياستى كه بر مكر و شيطنت و پايمال كردن حقوق و اصرار بر دروغ و خدعه بنا شده باشد، ساحت مقدس دين از آن مبرا است و اما اگر سياست به معنى حفظ نظام و حقوق و آقائى مسلمانان و اصلاح شئون اجتماعى آنان در شعبه هاى مختلف آن و دفاع از مسلمانان طبق احكامى كه خداوند نازل فرموده است باشد، چنين سياستى در بافت نظام اسلام تنيده شده، چنانچه به تفصيل در بخش سوم همين كتاب [جلد اول] بحث و بررسى آن گذشت.

و متأسفانه هنوز مشاهده مى گردد كه برخى افراد ساده انديش و ناآگاه از مسلمانان به جدائى دين از سياست زبان مى گشايند كه نه آگاهى از دين دارند و نه از سياست «2».

در هر صورت در رواياتى كه خوانده شد از اينكه بين شئون سياسى و دينى جمع نموده دانسته مى شود كه امام و رهبر مسلمانان هم مرجع دينى و فرهنگى و هم رهبر سياسى و هم فرمانده نظامى آنان است، چنانچه پيامبر اكرم (ص) نيز اينگونه بود.

بلى اين بدين معنى نيست كه حاكم اسلامى به تنهائى بطور مستقيم همۀ اين وظايف را انجام مى دهد، بلكه

بهر اندازه كه دامنۀ حكومت وى گسترش يافته و وظايف او زيادتر شود به همان نسبت، تشكيلات و دوائر و مؤسسات او گسترش مى يابد و متناسب با نيازهاى زمان قهرا قواى سه گانه مقننه، مجريه و قضائيه ايجاد مى شود و هر كار به تشكيلات و مؤسسه متناسب با آن واگذار مى گردد. و لكن حاكم و رهبر به منزله سر مخروط است كه به همۀ آنها احاطه پيدا نموده و بر همۀ تشكيلات حكومت اشراف تام دارد و در واقع آن كسى كه مورد تكليف قرار گرفته و مسئول جامعه است اوست،

______________________________

(1)- انجيل مرقس، باب 12، شماره 17 و انجيل متى، باب 22 شماره 21، و انجيل لوقا، باب 20، شماره 25.

(2)- بايد از اين حقيقت غفلت نشود كه مقصود از جدا نبودن دين از سياست اين است كه يك مسلمان بايد در سياست دخالت بكند و سياست هم متكى به دستورات و ارزشهاى دين و الهى باشد نه خداى ناكرده بعكس يعنى مسائل و ارزشهاى دينى تابع تغيير سياستها باشد كه اين يك فاجعه براى دين و دنياى مسلمانان است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 67

چنانچه بيان آن در برخى از فصلهاى آينده خواهد آمد.

نكتۀ دوم: حاكم اسلامى عهده دار وظايف مربوط به عموم جامعه است

و در امورى دخالت مى كند كه در حيطه مسائل اجتماعى بوده و مربوط به عموم جامعه است مسائلى كه مربوط به همه جامعه بعنوان جامعه مربوط مى شود و به شخص خاصى كه متصدى انجام آن باشد، ارتباطى نمى يابد.

و اما امور و احوال غير عمومى نظير كشاورزى، صنعت، تجارت، خوراك و پوشاك، مسكن، محل كار، ازدواج، آموختن و آموزش دادن، مسافرتها، تشكيل جلسات و مسائلى از اين قبيل كه متعلق

به اشخاص و خانواده هاست، مردم در انتخاب آن و انتخاب نوع و كيفيت آن آزاد هستند و هر كس مى تواند هرگونه كه خواست و مورد نظرش بود- تا جائى كه منع شرعى در آن نباشد- عمل كند.

بنابراين مصالح افراد و جوامع اقتضا دارد كه مردم در فعاليتهاى خود آزاد باشند و حكومت تنها به كمك رساندن و مراقبت از آنها اكتفا كند، زيرا اين شيوه از برخورد، ابتكار و بهره دهى جامعه را بالا برده و به پيشرفت علم و صنعت كمك مى كند و برعكس ايجاد محدوديت كردن موجب مى شود كه شخص اعتماد به نفس خود را از دست داده و در زمينه هاى مختلف زندگى، استعدادهاى خود را شكوفا نكند.

البته بايد توجه داشت كه اين آزادى تا حدى است كه آزادى وى به مصالح جامعه و منافع ساير افراد ضرر نرساند و الا اگر در مورد خاصى موجب زيان رساندن به جامعه يا به برخى افراد گرديد، در اين مورد بر حاكم اسلامى است كه او را در محدوده اى كه دفع ضرر گردد محدود نمايد.

خلاصه كلام اينكه: در اينگونه امور و احوال شخصى واجب است بنابر رها بودن و آزادى مردم باشد مگر در موارد ضرورت، نه اينكه بنا را بر ممنوعيت و محدوديت بگذاريم مگر با اذن و اجازۀ حكومت.

بلى، آنچه از حكومت انتظار مى رود و بلكه چه بسا بتوان آن را از وظايف حاكم اسلامى دانست، اين است كه نسبت به اينگونه امور، خطوط و سياست كلى را مشخص

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 68

نموده و مردم را در جهت تحقق آن راهنمائى و تربيت كند و راههاى تحصيل و انواع مختلف

آن و اينكه كداميك سودمندتر و به مصالح جامعه نزديكتر است را مشخص نمايد و در صورت احتياج، وسايل و امكانات آن را فراهم آورد و آنان را از آنچه خداوند متعال حرام فرموده نظير ربا، احتكار، كم فروشى، غش در معامله [ارائه جنس غير استاندارد]، خيانت و امورى همانند اينها بازدارد و اما اجبار مردم به توليد كالاى معين، يا كارى مشخص و سلب آزادى از مردم، مخالف طبع مردم و مذاق شرع مقدس است مگر در صورت ضرورت. و اين نكته اى است شايان توجه.

و لكن در اين زمانها مشاهده مى گردد كه بسيارى از حكومتها در اينگونه امور دخالت مى كنند و اختيارات و آزادى هائى را كه خداوند براى مردم در طبيعت آنان قرار داده سلب مى كنند و اين دخالت آنان مسائلى چند را موجب مى گردد:

1- مردم ناراحت شده و نسبت به حكومت دشمنى مى ورزند.

2- نافرمانى از حكومت زياد شده و به مقررات آن بى احترامى مى كنند.

3- براى دخالت در امور و ايجاد محدوديت و مراقبت از آنان حكومت مجبور به استخدام كارمند و حقوق بگيران زياد مى گردد.

4- دولت مجبور مى شود براى پرداخت حقوق و تهيه تجهيزات كاركنان، مالياتهاى كلان كه بيش از توان مردم است وضع كند.

در نتيجه، اين نوع دخالتها، چيزى جز دشمنى و نفرت و درگيرى مداوم بين مردم و حكومت را در بر نخواهد داشت.

علاوه بر همه اينها سلب آزادى از مردم و ايجاد محدوديت در امورى كه بهره دهى و رشد و شكوفائى صنعتى آن مورد نظر است- چنانچه بدان اشاره كرديم- موجب پائين آمدن سطح توليد و بهره دهى مى گردد، چرا كه انگيزه هاى درونى و آزادى هاى طبيعى، قوى ترين عامل در برانگيختن انسان نسبت به

صنعت و توليد و تحمل سختى و مشقت در راه رسيدن به آن است.

و مع الاسف مشاهده مى گردد كه بيشتر اين ايجاد محدوديت ها و دخالتها در برخى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 69

كشورهاى اسلامى و حكومتهاى حاكم بر آنها اعمال مى گردد. شايد القاء اين شيوه برخورد از ناحيه استعمارگران شيطان صفت توسط دست نشاندگان خود يا به تقليد برخى از حاكمان ساده انديش از برخى حكومتها [حكومتهاى ماركسيستى] باشد. با اينكه شما ملاحظه مى فرمائيد كه سران كفر و استعمار در اين جهت، مردم خود را آزاد گذاشته و همواره خواستهاى آنها را در نظر مى گيرند، پس آيا اين يك نوع مكر و حيله نيست كه استعمارگران براى جلوگيرى از استقرار و پايدارى نظام و تزلزل دولتهاى كوچك اسلامى بكار برده باشند؟! فاعتبروا يا اولى الابصار!

و بدتر از اين نوع دخالت و ايجاد محدوديت ها، اين است كه دولت خود به كار زراعت و تجارت و صنعت بپردازد، در اين ارتباط ابن خلدون در مقدمه خويش [كه بعنوان پيش درآمدى بر علم تاريخ نگاشته] فصل بسيار ارزشمندى دارد تحت اين عنوان كه: «انجام تجارت از سوى سلطان (حكومت) براى رعيت زيان آور و باعث ظهور و بروز فساد در نظام مالياتى كشور است» خلاصه سخن او در اين فصل اينگونه است:

«اينكه سلطان بخواهد امر تجارت و كشاورزى را به عهده بگيرد، اشتباه بسيار بزرگ و از جهات متعدد باعث زيان رساندن به رعيت است:

يكى از آن زيانها اين است كه قدرت (سياسى و اقتصادى) و مال بسيار [كه دست دولت است] بازار را در قبضه و در اختيار وى قرار مى دهد و در نتيجه تجار نمى توانند به معامله

و خريدوفروش بپردازند و از اين جهت در دل آنان كدورت و اندوه بوجود مى آيد و در اين ارتباط به مردم نيز تنگدستى و فشار و فساد و درهم ريختگى سودها روى مى آورد، تا جائى كه آنان انگيزۀ كار و كوشش را از دست ميدهند كه در نهايت به پائين آمدن ميزان ماليات مى انجامد، زيرا اگر دست كشاورزان از كشاورزى و تجار و بازاريان از تجارت و كسب كوتاه گردد بطور كلى ماليات از بين مى رود يا حد اقل نقصان بسيارى در آن آشكار مى گردد. و اگر بين آنچه سلطان از مالياتها بدست مى آورد با آنچه از طريق سودهاى حاصله از قبضه كردن بازار و كشاورزى بدست آورده مقايسه گردد، مشاهده مى شود كه سودهاى حاصله به مراتب كمتر است. علاوه بر اينكه اين كار موجب تعرض به كار و كسب قشر سازنده مملكت است و با فساد و نقصان آنان دولت نيز مختل خواهد شد، چرا كه اگر مردم با كشاورزى و تجارت دارائيهاى خود را بكار

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 70

نگرفته و زياد نكنند، سرمايه آنان نيز از بين خواهد رفت و اين موجب از بين رفتن اوضاع و احوال آنان خواهد شد» «1».

دو نمونه از موارد كنترل پيامبر اكرم (ص) بر اموال و دارائى مردم در شرايط ويژه
اشاره

ما در اينجا دو نمونه از موارد كنترل پيامبر اكرم (ص) و دخالت وى در اينگونه امور [امور شخصى و اقتصادى] افراد بعنوان اينكه والى و حاكم مسلمانان بوده يادآور مى شويم كه مشاهده شود دخالت و كنترل آن حضرت در اينگونه امور در حد ضرورت بوده است:

[نمونه اول]

1- در كتاب وسائل به سند خويش از على بن ابى طالب (ع) روايت شده كه:

«پيامبر خدا (ص) بر اشخاصى گذر نمود كه اجناس خود را احتكار كرده بودند، حضرت دستور فرمود تا اجناس خود را براى فروش به بازارها ببرند و بگونه اى قرار دهند كه مردم آن را ببينند، به آن حضرت گفته شد چه خوب بود قيمت آن را نيز مشخص مى فرموديد، پيامبر خدا (ص) غضبناك شد به حدى كه آثار غضب از چهره اش مشخص بود و فرمود: من قيمت آنها را مشخص كنم؟! قيمت به دست خداست هرگاه خواست آن را بالا مى برد و هرگاه خواست آن را پائين مى آورد «2».

و در روايت حذيفه، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«در زمان پيامبر اكرم (ص) [در شهر مدينه] غذا و خوراكى ناياب شد، مسلمانان به نزد پيامبر خدا (ص) آمدند و عرض كردند: اى پيامبر خدا خوراكى به پايان رسيده و جز نزد فلانى چيزى باقى نمانده است، وى را به فروش آنها دستور فرمائيد.

آن حضرت حمد و ثناى الهى بجاى آورد و آنگاه فرمود: اى فلانى! مسلمانان مى گويند خوراكى ها جز آنچه نزد تو است تمام شده، آنها را بيرون بياور و به هر قيمت

______________________________

(1)- مقدمه ابن خلدون/ 197، فصل 41 از فصل 3 كتاب اول.

(2)- انه (ص) مرّ بالمحتكرين، فامر بحكرتهم ان

تخرج الى بطون الاسواق و حيث تنظر الابصار اليها. فقيل لرسول الله (ص) لو قوّمت عليهم، فغضب رسول الله (ص) حتى عرف الغضب فى وجهه فقال: انا اقوّم عليهم؟! انما السعر الى الله، يرفعه اذا شاء و يخفضه اذا شاء». (وسائل 12/ 317، آداب التجاره، باب 30، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 71

كه خواستى به فروش برسان و آنها را در پيش خود نگاه ندار» «1».

ملاحظه مى فرمائيد كه در اينجا پيامبر اكرم (ص) به مقتضاى ضرورت، فروش آنها را بخاطر احتكار لازم شمرد و لكن براى آنها قيمت مشخص نفرمود، زيرا در آن زمان ضرورتى براى تعيين قيمت وجود نداشت، پس به همين جهت آن حضرت تعيين قيمت را به آنچه طبيعت عرضه و تقاضا اقتضا كند، واگذار فرمود. و ما ان شاء الله در مبحث نرخ گذارى و احتكار در فصلى مستقل به اين مسأله خواهيم پرداخت.

[نمونه دوم]

2- مشايخ سه گانه [شيخ مفيد، شيخ طوسى، شيخ صدوق] به سند معتبر از زراره از امام محمد باقر (ع) روايت كرده اند كه فرمود:

«سمرة بن جندب در حياط خانه مردى از انصار درخت خرمائى داشت و منزل اين مرد انصارى در مسير باغ قرار گرفته بود و آن شخص (سمره) هر زمان كه مى خواست [از طريق منزل مرد انصارى] به سراغ درخت خرماى خود مى رفت بدون اينكه اجازه بگيرد، شخص انصارى با وى صحبت كرد كه هرگاه خواست بيايد اجازه بگيرد، اما سمره از اجازه گرفتن امتناع كرد، مرد انصارى چون چنان ديد به نزد رسول خدا (ص) آمد و ماجرا را گفت و از سمره به نزد آن حضرت شكايت كرد، رسول خدا (ص) كسى

را نزد او فرستاد و سخنان انصارى و شكايت وى را به وى گوشزد كرد و فرمود: هرگاه خواستى وارد شوى اجازه بگير، اما وى امتناع كرد، پيامبر اكرم (ص) چون امتناع او را ديد با وى مدارا نمود و براى فروش درخت پولى را به وى پيشنهاد نمود و قيمت را بسيار بالا برد، اما وى از فروختن آن خوددارى كرد، پيامبر (ص) به وى فرمود: بجاى آن براى تو در بهشت درخت سايه گسترى را ضمانت مى كنم، باز وى از قبول آن خوددارى كرد، پس رسول خدا (ص) رو به انصارى كرد و فرمود: برو آن را بكن و نزد او انداز چرا كه زيان و زيان رساندن به يكديگر، [در اسلام] نيست» «2».

______________________________

(1)- نفد الطعام على عهد رسول الله (ص) فاتاه المسلمون فقالوا: يا رسول الله، قد نفد الطعام و لم يبق منه شي ء الا عند فلان فمره ببيعه. قال: فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: يا فلان، ان المسلمين ذكروا ان الطعام قد نفد الا شي ء عندك فاخرجه و بعه كيف شئت و لا تحبسه». (وسائل 12/ 317، آداب التجاره، باب 29، حديث 1).

(2)- ان سمرة بن جندب كان له عذق فى حائط لرجل من الانصار، و كان منزل الانصارى بباب البستان فكان يمرّ به الى نخلته و لا يستأذن. فكلّمه الانصارى ان يستأذن اذا جاء، فابى سمرة، فلما تأبى،-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 72

در روايت ديگرى به نقل از زراره از آن حضرت (ع) نظير همين روايت آمده و در آن آمده است:

«... آنگاه پيامبر (ص) به وى فرمود: دست از آن درخت بردار و براى تو، به

جاى آن در فلان مكان و فلان مكان يك درخت باشد، وى گفت: نه. حضرت فرمود: براى تو دو درخت باشد، گفت: نمى خواهم، آن حضرت مرتب تعداد را زياد مى فرمود، تا به ده درخت رسيد، باز او گفت: نه. حضرت فرمود: براى تو ده درخت در فلان جا و فلان جا باشد، باز وى نپذيرفت. حضرت فرمود: دست بردار و براى تو بجاى آن در بهشت يك درخت باشد، گفت: نمى خواهم. حضرت فرمود: تو آدم زيان رسانى هستى، زيان و رساندن به مؤمن روا نيست» «1».

ظاهرا مراد از «ضرر» [در متن عربى روايت] زيان رساندن به مال يا جان ديگران است و «ضرار» عام است و هر نوع ايجاد محدوديت براى ديگران را شامل مى گردد. يا اينكه «ضرر» زيان رساندن يك طرفه است و «ضرار» زيان رساندن طرفين به يكديگر، چنانچه در «نهايه» «2» اينگونه معنى شده است، و برخى معانى ديگرى براى آن گفته اند.

و كلمه «عذق» بر وزن «فلس» بمعنى درخت خرما است و با كسره به معنى اصل خوشه خرما است با رشته هائى كه دارد.

______________________________

- جاء الانصارى الى رسول الله (ص) فشكا إليه و خبّره الخبر، فارسل اليه رسول الله (ص) و خبّره بقول الانصارى و ما شكا و قال: اذا اردت الدخول فاستأذن، فابى، فلما ابى ساومه حتى بلغ به من الثمن ما شاء الله، فابى ان يبيع، فقال: لك بها عذق يمد لك (مذلّل- يب) فى الجنة، فابى ان يقبل. فقال رسول الله (ص) للانصارى: اذهب فاقلعها وارم بها اليه، فانه لا ضرر و لا ضرار. (وسائل 17/ 341، ابواب احياء موات، باب 12، حديث 3).

(1)- ... فقال له رسول الله (ص)

خل عنه و لك مكانه عذق فى مكان كذا و كذا. فقال: لا، قال: فلك اثنان. قال؛ لا اريد، فلم يزل يزيده حتى بلغ عشره اعذاق. فقال: لا. قال: فلك عشرة اعذاق فى مكان كذا و كذا. فابى.

فقال: خل عنه و لك مكانه عذق فى الجنة. قال: لا اريد. فقال له رسول الله (ص): انك رجل مضارّ، و لا ضرر و لا ضرار على مؤمن. (كافى 5/ 294، كتاب المعيشه، باب الضرار، حديث 8).

(2)- نهايه ابن اثير 3/ 81

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 73

به هرحال در اين مورد آن حضرت (ص) از همان آغاز به كندن درخت فرمان نداد، بلكه فرمود بايد اجازه بگيرد، آنگاه با وى مدارا و معامله نمود تا اينكه حاضر شد به ده درخت، درخت وى را خريدارى كند، اما آنگاه كه وى از معامله خوددارى كرد و حتى درخت بهشتى را هم نپذيرفت و آن حضرت لجاجت وى را مشاهده فرمود، بناچار براى كنده شدن ريشۀ فساد و قطع اميد فرد مفسد، به كندن درخت فرمان داد.

اگر گفته شود: چرا پيامبر اكرم (ص) بعنوان اينكه حاكم مسلمانان و ولى ممتنع است [از قدرت حكومت استفاده نفرمود و] به فروش اجبار و قهرى درخت دستور نفرمود؟

در پاسخ بايد گفت: از نحوه برخورد و معامله سمره با پيامبر خدا (ص) و مرد انصارى آشكار مى گردد كه وى به فروش درخت و رفع مزاحمت خويش پاى بند نبود اگر چه پيامبر اكرم (ص) به فروش و پرداخت پول آن به وى حكم مى فرمود. و اين مطلبى است شايان دقت.

در مسند احمد بن حنبل نيز به سند خويش از عبادة بن صامت از

پيامبر خدا (ص) حديثى طولانى نقل شده كه دربردارندۀ قضاوت ها و فرمان هاى بسيار زيادى است، يكى از آنها اين است كه: «آن حضرت قضاوت فرمود كه لا ضرر و لا ضرار» «1».

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 73

و اما اينكه مراد از كلمۀ «لا ضرر» چيست؟ آيا نفى ضرر ادعائى است؟ يعنى حكم ضررى در اسلام نيست. يا اينكه نهى الهى است نظير ساير نواهى شرعى، [يعنى در حقيقت پيامبر از طرف خداى متعال ضرر را نهى فرموده] يا اينكه نهى ولائى و حكومتى است از سوى خود پيامبر اكرم (ص) [بعنوان رهبر و پيشواى مسلمانان] چنانچه بسا تعبير قضاوت نيز كه در عبارت آمده شاهد به همين برداشت باشد، كه در اين صورت اين نهى نيز همانند نواهى ديگرى است كه از آن حضرت در مقام اعمال ولايت صادر گرديده؟

همه اينها وجوه و معانى مختلفى است كه بايد در جاى خود مورد بحث قرار گيرد. در هر صورت احكام ولائى كه در مقام اضطرار صادر گرديده به همان حد ضرورت

______________________________

(1)- و قضى ان لا ضرر و لا ضرار. مسند احمد 5/ 327.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 74

و اضطرار محدود است، نه فراتر از آن «1».

______________________________

(1)- من اجمالا مى خواهم بگويم در اينگونه امور بنا بر آزادى است مگر اينكه ضرورت دخالت حاكم را اقتضاء كند، در اينگونه امور اگر حاكم بخواهد دخالت كند بايد مأمور زيادترى استخدام كند، مخارج بيشترى بپردازد، هر روز به عناوين

مختلف با مردم درگير باشد، بالاخره حساب اين مسائل هم بايد بشود، اصل در تجارت و صنعت و زراعت و كارهاى شخصى نظير ازدواج و مسكن و نوع پوشيدن لباس و ...

بر آزادى مردم است مگر اينكه مفسده اى بر آن مترتب باشد. البته اين نكته را بايد يادآور شد كه ما مخالف آن نيستيم كه اگر لازم شد روزى دولت و حكومت چيزى را كنترل كند، اما از چيزهائى كه براى انسان اهميت دارد آزادى اوست و اين آزادى را نمى توان به سادگى از او گرفت. (الف- م، جلسه 123 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 75

فصل دوم شورى و مشورت

اشاره

* عنايت و اهتمام اسلام به مشورت

* ويژگيهاى مشاور

* حق مشورت كننده بر مشاور و برعكس

* برخى از موارد مشورت پيامبر اكرم (ص) با اصحاب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 77

در اين مبحث چند محور مورد بحث قرار مى گيرد:

1- عنايت و اهتمام اسلام به مشورت:

اشاره

بى ترديد بناى حكومت در اسلام بر مشورت و تبادل نظر در امور و پرهيز از استبداد و ديكتاتورى است و ظاهرا اسلام اولين مكتبى است كه اين اندازه در مقام تدبير و اداره امور به مشورت و شورا تشويق و ترغيب نموده است زيرا در آن دوران كه اسلام طلوع نمود دوران حكومتهاى ديكتاتورى و استبداد بود.

[آيات مشورت]

ما در قرآن كريم سوره اى را به نام «شورى» داريم كه در آن مشورت در امور از جمله فرائض و از ويژگيهاى مورد عنايت شارع به شمار آمده و مى فرمايد:

«وَ الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبٰائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوٰاحِشَ، وَ إِذٰا مٰا غَضِبُوا هُمْ يَغْفِرُونَ* وَ الَّذِينَ اسْتَجٰابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ، وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ، وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ «1».

آنان كه از زشتكارى و گناهان بزرگ مى پرهيزند و چون بر كسى خشم و غضب گيرند بر او مى بخشند و آنان كه امر خدا را اطاعت و اجابت كردند و نماز بپاداشتند و كارشان را به مشورت يكديگر انجام دهند و از آنچه روزى آنها كرديم به فقيران انفاق مى كنند».

______________________________

(1)- شورى (42)/ 37 و 38.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 78

در شريعت مقدس اسلام امر مشورت تا آنجا مورد اهميت است كه خداوند تبارك و تعالى، پيامبر بزرگوار خويش را با اينكه معصوم است و با منبع وحى پيوند دارد، به مشورت با اصحاب و نظرخواهى از آنان مأمور مى كند- و سيره آن حضرت نيز همواره بر اين اساس بود.- اگر چه عزم و تصميم نهائى براى آن حضرت (ص) باقى مى ماند- خداوند متعال در اين رابطه مى فرمايد:

«وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ، فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ

«1» و در كار با آنان مشورت نما، پس آنگاه كه تصميم گرفتى به خداوند توكل كن كه خداوند كسانى را كه به وى اعتماد كنند دوست دارد».

در اين آيه شريفه اگر چه بر حسب لغت و مفهوم، واژه «امر- كار» همه كارهاى فردى و اجتماعى اعم از كارهاى سياسى، اقتصادى، فرهنگى و دفاعى را شامل مى گردد و مشورت نيز در همه اين امور حتى در كارهاى فردى مهم، بسيار نيكو و بجاست، و لكن آنچه متبادر از مشورت در كار و قدر متيقن از آنست همان مشورت در اداره جامعه و امور حكومتى است، كه از مهمترين آنها مسأله جنگ و دفاع است.

چنانچه گواه بر همين معناست [كه مراد از امر، امور حكومتى است] آنچه از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود: لن يفلح قوم ولّوا امرهم امرأة «2» هرگز پيروز نخواهد شد قومى كه زنى امر آنان را به عهده بگيرد.

و آنچه از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: فلما نهضت بالامر نكثت طائفة ... «3». آنگاه كه من به امر- اداره حكومت- قيام كردم عده اى پيمان شكستند.

و آنچه در نامه امام حسين (ع) به معاويه آمده است كه فرمود: ولّاني المسلمون الامر بعده «4»- پس از آن مسلمانان مرا به ولايت امر (حكومت) برگزيدند- و موارد ديگرى

______________________________

(1)- آل عمران (3)/ 195.

(2)- صحيح بخارى 3/ 91، كتاب المغازى، باب كتاب النبى (ص) الى كسرى و قيصر.

(3)- نهج البلاغه، فيض/ 51، صالح/ 49، خطبه 3.

(4)- مقاتل الطالبين/ 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 79

نظير اين موارد كه در آن لفظ امر در مفهوم حكومت بكار برده شده است.

و اما اينكه

اين آيه شريفه «وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» در كنار آياتى كه مربوط به جنگ احد است قرار گرفته، دليل بر اين نيست كه امر به مشورت، تنها مربوط به جنگ و يا امور دفاعى است، و نيز دلالت بر اين ندارد كه پيامبر اكرم (ص) تنها در اين مورد با اصحاب مشورت فرموده است. اگر چه جنگ خود از مهمترين شئون حكومت و از مواردى است كه بسيار نياز به مشورت و تبادل نظر دارد «1».

جاى بسى شگفتى است كه قرآن كريم در شرائطى به مشورت در امر، فرمان مى دهد كه در حكومت هاى متداوله آن زمان، مردم معمولا داراى رشد و آگاهى سياسى كه در حكومت دخالت كنند نبوده و جايگاهى در حكومت نداشته اند و در نظر اكثريت آنان، فرمانروايان داراى قداست ذاتى و الهى بوده اند كه مردم بدون انتقاد و اعتراض بايد تسليم نظر آنان باشند، و مسلمانان نيز در آن زمان در مقابل اوامر پيامبر (ص) خاضع و تسليم بوده و هيچ گونه انتظار اينكه آن حضرت در مسائل با آنان مشورت كند نداشته اند، ولى باز مشاهده مى كنيم كه در چنين شرايطى قرآن كريم بر مشورت پيامبر اكرم (ص) با مسلمانان و مشورت آنان با يكديگر تأكيد مى ورزد تا اساس شورى و مشورت در شريعت اسلام همواره پابرجا و جاودان بماند.

راز و رمز اينهمه تأكيد بدان جهت است كه مشورت موجب تبادل نظر و يكى شدن افكار و روشن شدن امور و اطمينان خاطر در مرتفع شدن خطا و اشتباهات مى گردد،

______________________________

(1)- چنانچه پيش از اين گفتيم از آيه شريفه «أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ» عموم استفاده مى گردد و همانگونه كه مراد از ضمير «هم» همه مسلمانان

هستند، مشورت نيز بايد با همه آنان يا كسانى كه از سوى مردم نمايندگى دارند صورت گيرد و اصولا اگر در امور با افراد مشورت شود افراد به كار دلگرم تر مى شوند و در جريان عمل همكارى بيشتر مى كنند، مشورت علاوه بر اينكه يك پايه در اسلام است يك نوع شخصيت دادن به افراد است و هر چه كار بزرگتر باشد بيشتر نياز به مشورت دارد، اشتباه بزرگان بزرگتر از اشتباه ديگران است- اشتباه العظيم عظيم- البته در امور فقط يك نفر بايد تصميم گيرى كند، حكومت جمعى درست نيست، تصميم گيرى اگر متكى به چند نفر باشد كارها خراب مى شود به تعبير امير المؤمنين (ع): الشركة فى الملك تؤدى الى الاضطراب. (الف- م، جلسه 125 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 80

به ويژه در امور مهمه اى نظير تدبير امور امت و مسائل جنگ و دفاع كه الزاما بايد در آن مشورت صورت گيرد و مى توان گفت ترك آن ستمى بزرگ بر جامعه و امت اسلامى است.

البته در تعيين شخص امام (كه از مهمترين امور امت است) اگر از سوى خداوند سبحان يا پيامبر اكرم (ص) يا امام معصوم فردى مشخص شده باشد ديگر جائى براى مشورت نيست چرا كه امر خداوند بر هر چيز حاكم است كه پيش از اين [در جلد دوم- فارسى- بخش امامت و رهبرى] مبحث آن به تفصيل از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

روايات مشورت:

و اما رواياتى كه پيرامون شورى و مشورت و ضرورت توجه و عنايت به آن وارد شده از طرق فريقين (شيعه و سنّى) بسيار است كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1- در كتاب عيون از امام رضا (ع)

با سند آن حضرت از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«كسى كه مى خواهد جماعت شما را متفرق، امر امت را غصب كند و بدون مشورت بر مردم حكومت راند، او را بكشيد، كه همانا خداوند چنين قتلى را مجاز شمرده است» «1».

از اين روايت توجه و عنايت اسلام به مشورت در اصل به عهده گرفتن حكومت و يا اعمال ولايت در جامعه، استفاده مى گردد، و شايد در معنى دوم ظهور بيشترى داشته باشد «2»، اما ظاهرا جواز قتل به ايجاد تفرقه در جماعت مسلمانان و غصب امر امت مربوط مى شود نه به ترك مشورت به تنهايى، و اين نكته اى است شايان توجه.

2- ترمذى به سند خويش از ابو هريره روايت كرده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

______________________________

(1)- من جاءكم يريد ان يفرّق الجماعة و يغصب الامة امرها و يتولّى من غير مشورة فاقتلوه، فان اللّه قد اذن ذلك. (عيون اخبار الرضا 2/ 62 باب 31، حديث 254).

(2)- چون طبق قواعد اصول، اصل بر تأسيس است نه تأكيد، اين جمله مى خواهد مطلب جديدى را بگويد، مى خواهد بفرمايد: حاكميت يافتن حاكم بر اساس غصب باشد و حكومت راندن او بدون مشورت. (الف- م، جلسه 125 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 81

«آنگاه كه فرمانروايان شما نيكان شما باشند و ثروتمندانتان سخاوتمندانتان و امور شما در بين شما به مشورت باشد روى زمين براى شما بهتر است از درون آن» «1».

اين روايت در تحف العقول نيز از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است «2».

3- در كتاب بحار از خصال از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«هرگز نبايد فرد كم تجربه اى كه تنها نظر خود را درست مى پندارد

در رياست طمع ببندد» «3».

4- در كتاب وسائل از ابو هريره روايت شده كه گفت از ابا القاسم پيغمبر اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«از خردمند راه صلاح جوئيد و از نظر وى سر بر متابيد كه پشيمان مى شويد. «4»

5- باز در همان كتاب از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«از وصيتهاى پيامبر اكرم (ص) به على (ع) اين بود كه فرمود: هيچ پشتيبانى مورد اعتمادتر از مشورت و هيچ خردى همانند تدبير نيست» «5».

واژه تدبير از ماده دبر الشي ء است يعنى ملاحظه آينده و عاقبت كار را كردن، [آينده سنجى و عاقبت انديشى] «6».

6- باز در همان كتاب از امام جعفر صادق (ع) از پدر بزرگوارش روايت نموده كه

______________________________

(1)- اذا كانت امراؤكم خياركم و اغنياؤكم سمحائكم و اموركم شورى بينكم فظهر الارض خير لكم من بطنها ...

(سنن ترمذى 3/ 361، ابواب الفتن، باب 64، حديث 2368).

(2)- تحف العقول/ 36.

(3)- لا يطمعنّ القليل التجربة المعجب برايه فى رياسة. بحار الانوار 72/ 98 «چاپ ايران 75/ 98) كتاب العشره، باب 48، حديث 2).

(4)- استر شدوا لعاقل و لا تعصوه فتندموا. (وسائل 8/ 409 باب 9 از ابواب احكام العشره، حديث 1).

(5)- فيما اوصى به رسول اللّه (ص) عليا (ع) قال: لا مظاهرة اوثق من المشارة، و لا عقل كالتدبير. (وسائل 8/ 424، باب 21 از ابواب احكام العشره، حديث 2).

(6)- اصولا آدمهاى سياسى نبايد بى حساب كار كنند بايد عاقبت كارها را حساب كنند بخصوص در كارهاى مهم و بزرگ و مسائلى كه به سرنوشت مردم مربوط است، در اين مسائل بايد شوراهاى برنامه ريزى وجود داشته باشد تا در مسائل، جزئيات و جوانب مختلف آن را مورد بررسى

قرار دهند. (الف- م، جلسه 125 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 82

فرمود:

«به پيامبر اكرم (ص) گفته شد حزم (محكم كارى) چيست؟ فرمود: مشورت با افراد خردمند و پيروى از آنان» «1».

7- باز در همان كتاب از معمر بن خلاد، روايت شده كه گفت: بنده اى از ابى الحسن امام رضا (ع) كه نام وى سعد بود به هلاكت رسيد، حضرت به من فرمود مرا به مردى كه داراى فضل و امانتدارى است رهنمائى كن به آن حضرت عرض كردم من شما را راهنمائى كنم؟ حضرت با حالتى كه گويا غضب آلود بود فرمود:

«پيامبر اكرم (ص) همواره با اصحاب خويش مشورت مى فرمود آنگاه آنچه را مى خواست تصميم مى گرفت» «2».

از اين روايت استفاده مى شود كه مشورت همواره سيره پيامبر اكرم (ص) بوده و آن حضرت به اين سنت پيوسته مقيد بوده اند.

8- در نهج البلاغه آمده است: «هيچ پشتوانه اى مطمئن تر از مشورت نيست» «3».

9- باز در همان كتاب آمده است: «كسى كه به نظر خود استبداد بورزد نابود خواهد شد، و كسى كه با مردم مشورت كند در خرد آنان شريك شده است» «4».

10- باز در همان كتاب آمده است: «مشورت خواهى عين هدايت است و كسى كه به نظر خود اكتفا كند خود را به مخاطره افكنده است» «5».

______________________________

(1)- قيل يا رسول اللّه ما الحزم؟ قال: مشاورة ذوى الرأى و اتّباعهم. (وسائل 8/ 424، باب 21 از ابواب احكام العشره، حديث 1)

(2)- ان رسول اللّه (ص) كان يستشير اصحابه ثم يعزم على ما يريد. (وسائل 8/ 428 باب 24 از ابواب احكام العشره حديث 1)

(3)- لا مظاهرة اوثق من المشاوره. (نهج البلاغه، فيض/ 1139، لح 488، حكمت 113)

(4)- من

استبدّ برأيه هلك، و من شاور الرجال شاركها فى عقولها. (نهج البلاغه فيض 1165، لح/ 500، حكمت 161)

(5)- و الاستشارة عين الهداية، و قد خاطر من استغنى برأيه. (نهج البلاغه، فيض/ 1181، لح/ 506 حكمت 211)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 83

11- باز در همان كتاب آمده است: «كسى كه از نظرهاى مختلف استقبال كند به اشتباهات پى مى برد» «1».

12- باز در همان كتاب آمده است:

«... بنابراين آنگونه كه با زمامداران ستمگر سخن مى گوئيد با من سخن مگوئيد، و آنچنان كه در پيشگاه حكام خشمگين و جبار خود را كنترل مى كنيد خود را كنترل نكنيد، و بطور تصنعى و ساختگى با من برخورد و رفتار نكنيد، و هرگز گمان مبريد درباره حقى كه به من پيشنهاد كرده ايد كندى ورزم، و گمان نكنيد كه من درصدد بزرگ ساختن خويشتن هستم زيرا كسى كه شنيدن حق و يا عرضه داشتن عدالت به وى برايش مشكل باشد عمل به آن برايش مشكلتر است [با توجه به اين] از گفتن سخن حق و يا مشورت عدالت آميز خوددارى مكنيد زيرا من شخصا خويشتن را مافوق آنكه اشتباه كنم نمى دانم و از احتمال خطاء در كارهايم ايمن نيستم، مگر اينكه خداوند مرا محافظت كند» «2».

از اين گفتار امير المؤمنين (ع) بايد شيعيان وى كه ادعاى پيروى آن حضرت را دارند اندرز گيرند و بايد در اين كلمات كه از «باب» علم پيامبر اكرم (ص) و برادر و وزير وى صادر شده بينديشند و از مشورت سرباز نزنند و از سخنان حقى كه احيانا به آنان گفته مى شود- حتى از سوى كسانى كه بر حسب عناوين رسمى و اعتبارى از آنان

پائين تر هستند- احساس دلتنگى نكنند.

13- حسن بن جهم روايت نموده كه گفت: ما نزد ابى الحسن امام رضا (ع) بوديم كه نزد آن حضرت سخن از پدر بزرگوارش رفت حضرت فرمود:

«عقل ديگران با عقل وى برابرى نمى كرد ولى چه بسا با يكى از برده هاى سياه

______________________________

(1)- من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء. (نهج البلاغة، فيض/ 1169، لح/ 501، حكمت 173)

(2)- فلا تكلّمونى بما تكلّم به الجبابرة، و لا تتحفّظوا منى بما يتحفظ به عند اهل البادرة و لا تخالطونى بالمصانعة و لا تظنّوا بى استثقالا فى حق قيل لى، و لا التماس اعظام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض عليه، كان العمل بهما اثقل عليه، فلا تكفّوا عن مقالة بحق او مشورة بعدل، فانى لست بفوق ان أخطئ و لا آمن ذلك من فعلى الا ان يكفى اللّه من نفسى ما هو املك به منى. (نهج البلاغه، فيض/ 686، لح/ 335، خطبه 216)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 84

خود مشورت مى كرد، به آن حضرت گفته مى شد آيا با مثل چنين شخصى مشورت مى كنيد؟ حضرت مى فرمود: همانا خداوند تبارك و تعالى شايد گشايشى را در زبان اين نهاده باشد. حضرت فرمود: در پاره اى موارد مطالبى به آن حضرت گفته مى شد و آن حضرت آن را در ارتباط با باغ و مزرعه خويش به كار مى بست» «1».

14- در آخر الفقيه [كتاب من لا يحضر الفقيه] در وصيت امير المؤمنين (ع) به فرزندش محمد حنفيه آمده است:

«نظر افراد را در كنار يكديگر قرار بده آنگاه آن نظرى كه به صحت نزديكتر و از شك و اشتباه دورتر است را برگزين

[تا اينكه مى فرمايد:] آن كس كه فقط به نظر خود تكيه نمود خود را به مخاطره افكند و آن كس كه از نظرهاى گوناگون استقبال كرد به جايگاههاى خطا و لغزش پى برد» «2».

15- در غرر و درر آمدى، از امير المؤمنين (ع) آمده است:

«از ميان مردم نظر كسى پسنديده تر است كه خود را از رأى و نظر مشاور بى نياز نداند» «3».

16- باز در همانجا آمده است:

«همانا مردم به مشورت تشويق شده اند بدان جهت كه رأى مشاور نظرى است

______________________________

(1)- روى الحسن بن الجهم، قال: كنا عند ابى الحسن الرضا (ع) فذكر اباه (ع) فقال: كان عقله لا توازن به العقول و ربما شاور الاسود من سودانه، فقيل له تشاور مثل هذا؟ فقال: ان اللّه- تبارك و تعالى- ربما فتح على لسانه. قال: فكانوا ربما اشاروا عليه بالشى ء فيعمل به من الضيعة و البستان. وسائل 8/ 428، باب 24 از ابواب احكام العشره، حديث 3).

مشورت در همه امور عمل پسنديده ايست حتى در خانواده اگر پدر با فرزندان مشورت كند براى رشد آنان بسيار مناسب است و مرد در مسائل زندگى اگر با همسر خود مشورت كند بجاست و معنى اين جمله كه مى فرمايد: و شاوروهن و خالفوهنّ در مسائل اجتماعى است و معنى آن اين است كه مرد در انجام مسئوليت خود تحت تاثير عواطف و احساسات زن قرار نگيرد و اسير خواستهاى زنان نشود. (الف- م، جلسه 125 درس)

(2)- «اضمم آراء الرّجال بعضها الى بعض ثم اختر اقربها الى الصّواب و ابعدها من الارتياب». (الى ان قال):

«قد خاطر بنفسه من استغنى برأيه و من استقبل وجوه الآراء عرف مواقع الخطاء». (الفقيه 4/ 385 و

388 باب النوادر حديث 5834)

(3)- افضل الناس رأيا من لا يستغنى عن راى مشير. (غرر و درر 2/ 429، حديث 3152).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 85

بى پيرايه [صرفا متوجه موضوع مورد مشورت است] اما راى مشورت كننده با هواها در آميخته است «1» [حب و بغض ها و خواسته هاى ديگر خود را با موضوع مورد نظر مى آميزد].

17- باز در همانجا آمده است:

«سزاوار است عاقل نظر ساير خردمندان را بر نظر خود بيفزايد و آگاهى حكيمان را به آگاهى خود ضميمه كند «2».

18- باز در همانجا آمده است:

«كسى كه همواره در كارهاى خود مشورت مى كند در صورت انجام كار درست مردم وى را مى ستايند و در صورت ارتكاب خطا عذرش را مى پذيرند «3».

و روايات بسيار زياد ديگرى كه در اين باب وارد شده است.

شاعر نيز در همين باب گفته است:

اقران يرأيك راى غيرك و استشر فالحق لا يخفى على الاثنين للمرإ مرآة ترى به وجهه و يرى قفاه بجمع مرآتين به عقل خود درآميز عقل ديگر كه حق پنهان نماند بر دو عاقل به يك آئينه بيند مرد رويش قفا بيند به دو آئينه كامل

«4» و شاعر ديگرى مى گويد:

شاور سواك اذا نابتك نائبة يوما و ان كنت من اهل المشورات فالعين تنظر منها ما دنا و نأى و لا ترى نفسها الا بمرآة

______________________________

(1)- انما حضّ على المشاورة لانّ راى المشير صرف و راى المستشير مشوب بالهوى. (غرر و درر 3/ 92، حديث 3908)

(2)- حقّ على العاقل ان يضيف الى رأيه راى العقلاء و يضمّ الى علمه علوم الحكماء. (غرر و درر 3/ 408، حديث 4920)

(3)- من لزم المشاورة لم يعدم عند الصواب مادحا و عند

الخطاء عاذرا. (غرر و درر 5/ 406، حديث 8956)

(4)- ترجمه اى قريب به مضمون، متأثر از ذوق نارساى مقرر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 86

به گاه رنج و سختى مشورت كن اگر چه خود خردمندى و برنا ببيند چشم هرجا را ولى جز به آئينه نبيند خويشتن را «1»

عدم تناقض ضرورت مشورت با تمركز در تصميم گيرى:

ظاهرا بيشترين موارد مشورت پيامبر اكرم (ص) [در امور حكومتى] مشورت با بزرگان و سران قبايل آن زمان بوده تا به آنان شخصيت داده و نظر آنان را به اسلام جلب كند و بدين وسيله اعتماد خود را نسبت به آنان ابراز دارد و بى ترديد نفس اين عمل از قوى ترين عوامل مؤثر در اعتماد به نفس و تلاش و تحرّك و پيروى آنان در همه مراحل از آن حضرت بوده است.

و اما غير از آن حضرت يعنى فرمانروايان غير معصوم، لازم است در زمينه هاى مختلف، امور مهم سياسى، اقتصادى، فرهنگى و دفاعى افرادى آگاه و متخصص بصورت مشاور داشته باشند كه مسائل را براى آنان مطرح نموده و كليات را در اختيار آنان بگذارند و از آنان بخواهند كه در آن زمينه خاص، تبادل افكار و آراء نموده و راه صحيح و درست را بيابند و براى اداره جامعه و پيشرفت كشور خطوط كلى و برنامه صحيح را ارائه دهند.

نكته اى را كه همواره حاكم اسلامى [و بالطبع ساير مسئولين رده هاى مختلف حكومت اسلامى] بايد در نظر داشته باشد اينست كه از خود بزرگ بينى و اكتفا به نظر خويش برحذر باشد. بايد آراء مختلف را بشنود و جوانب مختلف هر نظر را بررسى كند و پس از تأمّل و تعمّق، آنچه به صلاح جامعه و حكومت

اسلامى است را انتخاب كند و هرگز بدون مشورت و تبادل افكار اقدام به تصميم گيرى نكند. چرا كه اسب تندرو گاهى از حركت ميماند و شمشير برنده گاهى به كندى ميگرايد [ان الجواد قد يكبو و ان الصارم قد ينبو] و ضرر خطا و لغزش بزرگان نيز بسيار بزرگ است.

______________________________

(1)- ترجمه اى قريب به مضمون متأثر از ذوق نارساى مقرر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 87

بلى از آن جهت كه مسئول و مكلف در جامعه همان حاكم اسلامى است، در حقيقت پس از مشاوره و شنيدن نظرات مختلف، ملاك عمل تشخيص شخص حاكم اسلامى است، و اين گونه نيست كه وى موظف به پيروى از نظر اكثريت باشد، و اين بدان معنى نيست كه شورى و مشورت بدون فايده است زيرا مشورت علاوه بر جلب نظر افراد و دادن شخصيت به آنان به فرمانرواى اسلامى اين فرصت را مى دهد كه از جوانب مختلف مسأله و عواقب كار اطلاع بيشترى پيدا كند و با فكرى قوى تر و ديدى گسترده تر پس از تأمل در نظرهاى مختلف و مقايسه بين آنها نظر اصلح را انتخاب كند.

چنانچه در نهج البلاغه آمده، امير المؤمنين (ع) به عبد اللّه بن عباس كه چيزى را ارائه مى كند و موافق نظر امير المؤمنين (ع) نيست مى فرمايد:

«تو بايد نظر مشورتى خود را ارائه داده و آنچه به نظرت ميرسد بيان كنى ولى اگر من خلاف آن را تصميم گرفتم تو بايد از من اطاعت كنى» «1».

خلاصه كلام اينكه: رهبر و فرمانده است كه در هر كار، با فكر تقويت شده از مشورت، در مسائل تصميم مى گيرد، و اعتبار نظر اكثريت در جائى است كه

كل امت و يا اهل حل و عقد مثلا مسئول و مورد خطاب باشند [نظير انتخاب رهبر يا نمايندگان و نيز جريان قانون گذارى مجلس شورا] كه در اين صورت اتفاق نظر همه يا اكثريت ملاك عمل قرار مى گيرد چنانچه پوشيده نيست.

و اما اينكه ولايت و رهبرى جامعه را براى يك شورى قرار دهند نه براى يك شخص واحد چنانچه از زبان برخى روشنفكران اين معنى شنيده مى شود و من نيز در ابتداى امر هنگامى كه در مجلس خبرگان بودم از اين فكر دفاع مى كردم، ظاهرا اين شيوه شورائى مخالف سيره عقلا و متشرعه است و چيزى نيست كه به وسيله آن بتوان مردم و كشور را اداره نمود، بويژه در مواقع حساس و خطير كه تصميم گيرى در آن متوقف بر يك مركز تصميم گيرى باشد.

______________________________

(1)- لك ان تشير علىّ و أرى، فان عصيتك فاطعنى. (نهج البلاغه، فيض/ 1239، لح/ 531، حكمت/ 321)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 88

از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

«شركت در حكمرانى به تزلزل و بهم ريختگى امور كشيده خواهد شد» «1».

خداوند تبارك و تعالى نيز خطاب به پيامبر (ص) فرمود:

«با آنان مشورت كن پس آنگاه كه تصميم گرفتى به خداوند توكل نما» «2».

كه در اين آيه شريفه خداوند متعال عزم و تصميم نهائى را براى شخص پيامبر اكرم (ص) قرار داده است. و در اينجا نكته ايست شايان تأمل «3».

______________________________

(1)- الشّركة فى الملك تؤدّى الى الاضطراب. (غرر و درر 2/ 86، حديث 1941).

(2)- وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ، فَإِذٰا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللّٰهِ. (آل عمران (3)/ 159)

(3)- تمركز در تصميم گيرى و اينكه امور اجرائى به ويژه در سطح رهبرى بايد متمركز باشد

نكته ايست كه حضرت استاد بارها آن را يادآور شده اند، و باتجربه اى كه جمهورى اسلامى ايران در دهساله اول خود بدان دست يافت به وضوح اين مطلب روشن شد كه مديريت شورائى چندان موفق نيست به همين جهت رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه)- كه متأسفانه اكنون كه اين سطور به نگارش در مى آيد به رحمت ايزدى پيوسته و جهان اسلام را در سوگ خود عزادار نموده است- با درايت خاص خود در مورخه 4/ 2/ 68 هيأتى را براى اصلاح قانون اساسى به ويژه در امورى كه در قانون اساسى كار به شورى محول شده بود مشخص فرمودند كه قسمتى از حكم معظم له به قرار ذيل است: «... از آنجا كه پس از كسب 10 سال تجربه عينى و عملى از اداره كشور اكثر مسئولين و دست اندركاران و كارشناسان نظام مقدس جمهورى اسلامى ايران بر اين عقيده اند كه قانون اساسى با اينكه داراى نقاط قوت بسيار خوب و جاودانه است داراى نقايص و اشكالاتى است كه در تدوين و تصويب آن به علت جو ملتهب ابتداى پيروزى انقلاب و عدم شناخت دقيق معضلات اجرائى جامعه كمتر به آن توجه شده است ...

محدوده مسائل مورد بحث [عبارتند از:] 1- رهبرى 2- تمركز در مديريت قوه مجريه 3- تمركز در مديريت قوه قضائيه 4- تمركز در مديريت صدا و سيما ... و ...» البته به ويژه در مسأله رهبرى در عصر غيبت كه افراد معصوم نبوده و از لغزش و خطا مصون نيستند لازمه تمركز داشتن ضرورت وجود كامل شرايط هشت گانه ايست كه در جلد دوم كتاب به تفصيل از آن بحث

شد و الا تمركز قدرت، بدون وجود شرايط، ضربه هاى جبران ناپذيرى را ببار خواهد آورد و شايد وجه تأمل در كلام حضرت استاد، اشاره به همين اعطاى ولايت مطلقه به غير معصوم در عصر غيبت باشد كه از اين آيه استفاده نمى گردد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 89

2- ويژگيهاى مشاور:

1- معاوية بن وهب از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«در كارت با كسانى مشورت كن كه از خداوند مى ترسند» «1».

2- حسين بن مختار، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«على (ع) مى فرمود: در گفتار [يا در هر امر نوپديد كه براى تو پيش آمد مى كند] با كسانى مشورت كن كه از خداوند مى ترسند» «2».

3- سليمان بن خالد روايت مى كند كه از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«همواره با شخصى خردمند و پارسا مشورت كن چرا كه وى جز به نيكى امر نمى كند، و بپرهيز از اينكه بر خلاف نظر وى عمل كنى چرا كه مخالفت با نظر پارساى خردمند موجب فساد در دين و در دنيا است» «3».

4- منصور بن حازم، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: مشورت با خردمند خيرخواه، رشد و بركت و توفيقى است از جانب خداوند پس آنگاه كه فرد خردمند خيرخواه، تو را راهنمائى نمود مبادا خلاف آن را انجام دهى كه در اين عمل مورد نكوهش واقع خواهى شد» «4».

5- معلى بن خنيس از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«چه چيز، هر يك از شما را بازمى دارد از اينكه اگر امر ناخوشايندى متوجه وى شود با فرد خردمندى كه داراى دين و تقوى است، مشورت كند، آنگاه آن حضرت

______________________________

(1)- استشر

فى امرك الذين يخشون ربهم. (وسائل 8/ 426، ابواب احكام العشره باب 22 حديث 3)

(2)- شاور فى حديثك الذين يخافون اللّه. (وسائل 8/ 426 ابواب احكام العشره، باب 22، حديث 4)

(3)- استشر العاقل من الرجال الورع، فانه لا يأمر الا بخير، و اياك و الخلاف، فانّ مخالفة الورع العاقل مفسدة فى الدّين و الدّنيا. (وسائل 8/ 426، ابواب احكام العشره باب 22 حديث 5)

(4)- مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من اللّه، فاذا اشار عليك الناصح العاقل فإياك و الخلاف فان فى ذلك العطب. (وسائل 8/ 426، ابواب احكام العشره، باب 22، حديث 6)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 90

اضافه فرمود: متوجه باشيد كه اگر چنين عملى را انجام دهد [مشورت كند] خداوند وى را خوار نمى كند بلكه بالا مى برد و بهترين و نزديكترين امور به خداوند را متوجه وى مى سازد» «1».

6- حلبى از امام صادق (ع) روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

«همانا مشورت داراى حدود و شرايطى است، پس كسى كه حدود آن را بشناسد [از آن بهره مند مى شود] و الا زيان آن براى مشورت كننده بيشتر از سود آنست:

نخستين شرط آن اينست كه مشاور، فردى خردمند باشد.

دوم اينكه آزاد و متدين باشد.

سوم اينكه دوست و خيرخواه باشد.

چهارم اينكه بگونه اى وى را به سرّ خود [زوايا و جوانب مسأله] آگاه كنى كه آگاهى وى به آن امر، همانند آگاهى خودت باشد، آنگاه آن را مخفى و پوشيده نگاهدارد.

چرا كه اگر وى [مشاور] خردمند باشد، از مشورت با وى سودمند خواهى شد و اگر آزاد مرد و متدين باشد تمام تلاش خود را در راهنمائى تو بكار خواهد بست و اگر دوست و

خيرخواه باشد آنگاه كه به سرّ تو مطلع شد آن را پوشيده نگاه مى دارد، و آنگاه كه وى را به جوانب مسأله آگاه كنى آگاهى وى بدان مسأله همانند آگاهى تو بدان مسأله است در نتيجه، مشورت تمام و نصيحت و خيرخواهى به كمال خود خواهد رسيد» «2».

ما شش روايت فوق را از كتاب وسائل الشيعة نقل كرديم.

7- در غرر و درر آمده است:

«بهترين مشاور تو كسى است كه داراى تجربه باشد، و بدترين همنشين تو كسى

______________________________

(1)- ما يمنع احدكم اذا ورد عليه ما لا قبل له به ان يستشير رجلا عاقلا له دين و ورع، ثم قال ابو عبد اللّه (ع): اما انّه اذا فعل ذلك لم يخذله اللّه بل يرفعه اللّه و رماه بخير الامور و اقربها الى اللّه. (وسائل 8/ 426، ابواب احكام العشره باب 22، حديث 7)

(2)- ان المشورة لا تكون الا بحدودها، فمن عرفها بحدودها و الا كانت مضرتها على المستشير اكثر من منفعتها له، فأولها ان يكون الذي تشاوره عاقلا، و الثانية ان يكون حرّا متدينا، و الثالثة ان يكون صديقا مؤاخيا، و الرابعة ان تطلعه على سرّك فيكون علمه به كعلمك بنفسك، ثم يسّر ذلك و يكتمه، فانه اذا كان عاقلا انتفعت بمشورته، و اذا كان حرّا متدينا اجهد نفسه فى النصيحه لك، و اذا كان صديقا مؤاخيا كتم سرّك اذا اطلعته عليه، و اذا اطلعته على سرّك فكان علمه به كعلمك به تمّت المشوره و كملت النصيحه. (وسائل 8/ 426 ابواب احكام العشره باب 22 حديث 8)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 91

است كه داراى عيب باشد» «1».

8- باز در همانجا آمده است:

«ناآگاهى مشاور، مشورت

كنند را به هلاكت مى افكند» «2».

9- باز در همانجا آمده است:

«بهترين مشاورين افراد خويشتن دار، آگاه، باتجربه و دورانديش هستند» «3».

10- در نهج البلاغه ضمن عهدنامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده است:

«در مشورت خويش شخص بخيل را راه نده كه تو را از بخشش بازداشته و از فقر مى ترساند، و نه ترسو را كه تو را در تصميم گيرى سست مى كند، و نه حريص را كه ستمگرى به مردم را براى تو مى آرايد، همانا بخل و ترس و حرص غرائز گوناگونى هستند كه جامع بين همه آنها سوء ظن به خداوند است» «4».

11- حسن بن راشد گويد: امام صادق (ع) فرمود:

«اى حسن، اگر مشكلى براى تو پيش آمد آن را براى هيچ يك از اهل خلاف [كسانى كه با تو هم عقيده نيستند] از روى شكوه نقل نكن، بلكه آن را با برخى از برادرانت در ميان گذار، چرا كه در اين صورت تو، به يكى از اين چهار مورد دست خواهى يافت: يا كفايت كردن به مال، يا يارى كردن با آبرو، يا درخواستى كه بايد مورد اجابت واقع شود، يا مشورتى كه نياز به نظر خيرخواهانه دارد» «5».

12- در بحار از علل به سند خويش از عمار ساباطى روايت شده كه گفت امام صادق (ع) فرمود:

______________________________

(1)- افضل من شاورت ذو التجارب و شرّ من قارنت ذو المعايب. (غرر و درر 2/ 456، حديث 3279)

(2)- جهل المشير هلاك المستشير. (غرر و درر 3/ 367، حديث 4767)

(3)- خير من شاورت ذوو النّهى و العلم و اولو التجارب و الحزم. (غرر و درر 3/ 428، حديث 499)

(4)- و لا تدخلنّ فى مشورتك بخيلا يعدل بك

عن الفضل و يعدك الفقر و لا جبانا يضعفك عن الامور، و لا حريصا يزيّن لك الشره بالجور، فان البخل و الجبن و الحرص غرائز شتّى يجمعها سوء الظن باللّه.

(نهج البلاغه، فيض/ 998، لح 430، نامه/ 53)

(5)- يا حسن، اذا نزلت بك نازلة فلا تشكها الى احد من اهل الخلاف، و لكن اذكرها لبعض اخوانك، فإنك لن تعدم خصلة من خصال اربع: اما كفاية بمال، و اما معونة بجاه، او دعوة تستجاب، او مشورة برأى.

(وسائل 2/ 631، ابواب احتضار، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 92

«اى عمار اگر دوست دارى كه همواره نعمت بر تو سرازير باشد، و مروت و منزلت اجتماعى تو به كمال رسد، و زندگى تو به اصلاح گرايد، هرگز در كارت با افراد بنده و پست همت مشورت نكن، چرا كه اگر به چنين كسانى اعتماد كنى به تو خيانت مى ورزند، و اگر با تو سخن گويند به دروغ سخن مى گويند، و اگر به بيچارگى و تنگدستى دچار شوى خوارت مى شمارند و اگر وعده اى به تو دادند به آن عمل نمى كنند» «1».

13- در وصيت هاى پيامبر اكرم (ص) به على (ع) نيز آمده است:

«اى على، بر زنان جمعه و جماعت نيست ... و طرف مشورت قرار نمى گيرند» «2».

14- باز در نامه امير المؤمنين (ع) به فرزندش امام حسن (ع) گذشت كه فرمود:

«از مشورت با زنان بپرهيز، چرا كه رأى آنان به ضعف و عزم آنان به سستى است» «3».

و روايتهاى ديگرى از اين قبيل كه بايد در جايگاه خود بدان دست يافت.

3- حق مشورت كننده بر مشاور و برعكس:

1- تحف العقول در رسالة الحقوق كه از امام سجاد (ع) روايت نموده آورده است:

«و اما حق مشورت كننده

بر تو اينست كه اگر راه صحيحى براى او در نظر دارى، در نصيحت و راهنمائى او بكوشى و مطالبى را به وى گوشزد كنى كه اگر تو به جاى وى بودى آنگونه عمل مى كردى. و بايد اين نصيحت و راهنمائى با نرمى و ملايمت باشد چرا كه برخورد ملايم وحشت را مى زدايد و برخورد نامناسب و خشن بجاى انس و الفت، وحشت مى آفريند و اگر راه و نظر صحيحى براى وى در نظر ندارى و كسى را مى شناسى كه به نظر وى اعتماد دارى و خود نيز براى رفع مشكلات به وى مراجعه مى كنى، به نزد وى راهنمائى و هدايتش كن كه تو در اين صورت خيرى را از وى دريغ

______________________________

(1)- يا عمار ان كنت تحبّ ان تستتبّ لك النعمة و تكمل لك المروة و تصلح لك المعيشة فلا تستشر العبد و السفلة فى امرك فإنك ان ائتمنتهم خانوك، و ان حدثوك كذبوك، و ان نكبت خذلوك، و ان وعدك موعدا لم يصدقوك. (بحار الانوار 72/ 99 (چاپ ايران 75/ 99) كتاب العشره، باب 48، حديث 9)

(2)- يا على ليس على النساء جمعة و لا جماعة .. و لا تستشار. (الفقيه 4/ 364، باب النوادر، حديث 5762).

(3)- اياك و مشاورة النساء، فان رايهن الى افن و عزمهن الى وهن. (نهج البلاغه، فيض/ 938، لح/ 405، نامه 31)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 93

نكرده و نصيحتى را از او پنهان ننموده اى و لا حول و لا قوة الا باللّه.

و اما حق طرف مشورت بر تو اينست كه اگر تو را به چيزى راهنمائى كرد و موافق نظر تو نيست او را متهم نكنى

چرا كه در هر مورد نظرها متفاوت است و افراد طبق نظر خويش و تفاوتهائى كه با يكديگر دارند در آن مى نگرند، پس اگر تو نظر او را نمى پسندى باز نظرش را براى خودش محترم شمار و تو در انتخاب نظر او آزادى و اگر نظرش پيش تو متهم است جايز نيست باو تهمتى در اظهار نظرش بزنى زيرا تو او را براى مشورت صالح مى دانسته اى و روا نيست كه متهمش شمارى، و اگر در مشورت نظر وى را سنجيده و صحيح تشخيص دادى در سپاسگزارى از وى دريغ مدار. و اگر نظر وى موافق نظرت بود سپاس خداوند بجاى بياور و با تشكر اين راهنمائى برادرت را بپذير و درصدد باش كه اگر روزى او نيز به تو نيازمند شد، خدمت او را جبران كنى، و لا قوة الا باللّه» «1».

2- در سنن ابى داود به سند خويش از ابى هريره آمده است كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«مشاور امانتدار است» «2».

نظير همين روايت در سنن ابن ماجه از ابو هريره، و نيز از ابى مسعود از آن حضرت (ص) نقل شده است. و باز همين راويت را سفينة البحار از امير المؤمنين (ع) روايت كرده است «3».

______________________________

(1)- و اما حق المستشير فان حضرك له وجه رأى جهدت له فى النصيحة و اشرت عليه بما تعلم انك لو كنت مكانه عملت به، و ذلك ليكن منك فى رحمة و لين، فان اللّين يؤنس الوحشة، و ان الغلظ يوحش موضع الانس. و ان لم يحضرك له راى و عرفت له من تثق برايه و ترضى به لنفسك دللته عليه و ارشدته اليه، فكنت لم تأله

خيرا و لم تدّخره نصحا و لا حول و لا قوة الا باللّه. و اما حق المشير عليك فلا تتهمه فيما لا يوافقك عليه من رايه اذا اشار عليك. فانما هى الا راء و تصرّف الناس فيها و اختلافهم، فكن عليه فى رايه بالخيار اذا تهمت رايه، فاما تهمته فلا تجوز لك اذا كان عندك ممن يستحق المشاورة، و لا تدع شكره على ما بدا لك من اشخاص رايه و حسن وجه مشورته، فإذا وافقك حمدت اللّه و قبلت ذلك من اخيك بالشكر و الارصاد بالمكافأة فى مثلها ان فزع اليك، و لا قوة الا باللّه. (تحف العقول/ 269)

(2)- المستشار مؤتمن. (سنن ابى داود 2/ 626، كتاب الادب، باب المشوره)

(3)- سنن ابن ماجه 2/ 1233، كتاب الادب باب 37، حديث 3745 و 3746، و سفينه البحار 1/ 718.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 94

3- در سفينه البحار مرحوم محدث قمى از امام صادق (ع) آمده است:

«كسى كه از برادر خود مشورت خواهى كند و او نظر خالص و بى پيرايه خود را در اختيار وى قرار ندهد خداوند عز و جل نظر و راى را از او سلب مى كند».

عين همين روايت در وسائل نيز آمده است به جز اينكه در آنجا آمده «و او با نظر خالص خود او را نصيحت نكند» «1».

4- در غرر و درر آمده است:

«ستم بر مشورت كننده هم ستم و هم خيانت است» «2».

5- باز در همان كتاب آمده است:

«مشاور بايد تمام تلاش خود را در ارائه نظر صحيح بكار گيرد اما ضامن به نتيجه رسيدن نظرش نيست» «3».

6- باز در همان كتاب آمده است:

«كسى كه با مشورت كننده خودش غشّ و فريب

روا دارد تدبير از وى گرفته خواهد شد» «4».

4- برخى از موارد مشورت پيامبر اكرم (ص) با اصحاب:

اشاره

در اينجا براى اينكه بهره بيشترى از بحث به دست آيد برخى از موارد مشورت پيامبر اكرم (ص) را يادآور مى شويم:

______________________________

(1)- من استشار اخاه فلم يمحضه محض الرأي سلبه اللّه- عز و جل- رايه. و فى الوسائل «فلم ينصح محض الرأي». (سفينه البحار 1/ 718، باب الشين بعده الوار، وسائل 8/ 427، ابواب احكام العشره، باب 23، حديث 2).

(2)- ظلم المستشير ظلم و خيانة. (غرر و درر ر/ 4/ 272، حديث 6037)

(3)- على المشير الاجتهاد فى الرأي و ليس عليه ضمان النجح. (غرر و درر 4/ 316، حديث 6194)

(4)- من غشّ مستشيره سلب تدبيره. (غرر و درر 5/ 217، حديث 8055)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 95

1- در جنگ بدر:

در كتاب مغازى واقدى آمده است:

«گويند: چون پيامبر خدا (ص) به نزديكيهاى بدر رسيد خبر حركت قريش به آن حضرت گزارش شد، آن حضرت اين خبر را به اصحاب گفت و از آنان مشورت خواست. ابو بكر از جا بلند شد و سخن گفت و خوب سخن گفت، عمر نيز برخاست و سخن گفت و خوب سخن گفت، آنگاه اضافه كرد: اينان، قريش با همه عزت و شوكت خود هستند، به خدا سوگند اينان از آن زمان عزتمند شده اند ذلت نپذيرفته اند، به خدا سوگند از آن زمان كه كافر شده اند، ايمان نياورده اند، به خدا سوگند اينان عزت خود را به هيچ وجه از دست نخواهند داد و با تو مبارزه و قتال خواهند كرد، تجهيزات و نيروى خود را براى اين امر آماده ساز. آنگاه مقداد بن عمرو بپاخاست و گفت: طبق دستور خداوند به پيش برو، ما با تو هستيم، به خدا سوگند ما آنچه را

كه بنى اسرائيل به پيامبر خود گفتند كه: «تو و پروردگارت برويد و بجنگيد ما اينجا نشسته ايم» «1»، نخواهيم گفت، ما مى گوئيم «تو و پروردگارت برويد بجنگيد ما نيز همراه شما مى جنگيم». سوگند به آنكه ترا به حق مبعوث فرمود ما را اگر تا «برك الغماد» ببرى ما با تو خواهيم آمد- برك الغماد محلى بوده كه از آنجا تا مكه از پشت ساحل در كنار دريا پنج شب راه بوده و از راه مكه بسوى يمن هشت شب- در اين هنگام پيامبر (ص) فرمود بسيار خوب و به وى دعا كرد. آنگاه باز پيامبر خدا فرمود: اى مردم نظر مشورتى خود را با من در ميان بگذاريد. در اينجا روى سخن آن حضرت با انصار بود چرا كه گمان مى رفت كه انصار از آن حضرت فقط در شهر مدينه دفاع خواهند كرد زيرا آنان در قرارداد خود شرط كرده بودند كه از آن حضرت همانگونه كه از خود و اولاد خود دفاع مى كنند دفاع كنند. باز پيامبر خدا (ص) فرمود: نظر خود را به من بگوئيد. سعد بن معاذ بپاخاست و گفت: من از سوى انصار پاسخ مى گويم، گويا اى پيامبر خدا (ص) روى سخن شما با ماست؟ حضرت فرمود: بله. وى گفت: شما گويا براى امر ديگرى از شهر خارج شديد [به دست آوردن غنايم كاروان قريش] و اكنون خداوند امر ديگرى را به شما وحى فرموده است، ما به تو ايمان آورده و تو را تصديق كرده ايم و شهادت داده ايم كه هر چه

______________________________

(1)- فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقٰاتِلٰا، إِنّٰا هٰاهُنٰا قٰاعِدُونَ. (مائده (5)/ 24)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 96

تو

بياورى حق است و عهد و پيمانهايمان را براى شنوائى و اطاعت در گرو تو نهاده ايم، پس اى پيامبر خدا به راه خويش ادامه بده، سوگند به آن كس كه تو را به حق مبعوث فرموده اگر به سوى اين دريا رفته و در آن فرو روى به همراه تو در دريا فرو رويم و حتى يك نفر از ما باقى نخواهد ماند، با هر كه خواهى بپيوند و از هر كه خواهى بگسل و از اموال ما هرچه خواهى در اختيار بگير، و آنچه از اموال ما بردارى بهتر است براى ما از آنچه نزد ما بازنهاده اى. به خدا سوگند من تاكنون اين راه را نرفته ام، و به آن آگاهى ندارم و هيچ نگران نيستم از اينكه دشمنان، فردا با ما درگير شوند، ما در هنگامۀ جنگ پايدار و در تلاقى دو لشكر به پيمان خود وفاداريم، شايد خداوند به وسيله ما چيزى را بنماياند كه چشمت را با آن روشن گرداند ...

گويند: چون سعد سخن مشورتى خود را به پايان برد حضرت دستور حركت داد و فرمود: با بركت خدا حركت كنيد كه خداوند پيروزى بر يكى از دو طايفه را به من وعده فرموده، به خدا سوگند گويا قتلگاه اينان را مشاهده مى كنم. ناقل داستان گفت:

پيامبر خدا آن روز قتلگاه آنان را به ما نشان داد» «1».

نظير همين روايت را على بن ابراهيم در تفسير خود به هنگام تفسير سوره انفال آورده است «2» در مسند احمد حنبل نيز آمده است:

«پيامبر خدا (ص) در مورد اسراى جنگ بدر نيز با مردم مشورت فرمود» «3».

2- در جنگ احد:

در سيره ابن هشام آمده است:

پيامبر خدا (ص)

به مسلمانان گفت: من خواب نيكوئى ديدم: خواب ديدم گاوى را و ديدم كه در دنباله شمشيرم شكافى ايجاد شده و ديدم كه دستم را در سپر محكمى در آورده ام، من خواب خود را بدين گونه تأويل كرده ام كه [به هنگام تهاجم قريش] در مدينه بمانيم ... اگر شما نيز صلاح بدانيد ما در مدينه بمانيم و آنها [كفار قريش كه به

______________________________

(1)- كتاب مغازى 1/ 48.

(2)- تفسير على بن ابراهيم/ 238.

(3)- مسند احمد 3/ 243.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 97

جنگ مسلمانان آمده بودند] را به حال خود گذاريم اگر در بيرون شهر مدينه ماندند، كه در بدترين مكان فرود آمده اند و اگر بر ما حمله نمودند در شهر با آنها خواهيم جنگيد نظر عبد اللّه بن أبيّ بن سلول نيز همين بود كه مسلمانان در مدينه بمانند و براى جنگ از شهر خارج نشوند شخص پيامبر (ص) نيز مخالف خروج از مدينه بود. ولى تعدادى ديگر از مسلمانان كه برخى از آنها در جنگ احد به شهادت رسيدند و برخى موفق به شركت در جنگ بدر نشده بودند گفتند: يا رسول اللّه ما را براى جنگ با دشمنانمان از شهر بيرون ببر تا نگويند كه از آنها ترسيده يا احساس ضعف كرده ايم آنگاه عبد اللّه بن أبيّ بن سلول گفت: اى پيامبر خدا، در مدينه بمان و از شهر خارج مشو به خدا سوگند هرگز ما از شهر خارج نشده ايم مگر اينكه افرادى از ما مورد اصابت قرار گرفته اند و هرگز كسانى بر ما در شهر هجوم نياورده اند مگر اينكه بر آنان آسيب وارد شده است ...

مردمى كه خواهان خروج از مدينه

و روبرو شدن با دشمن بودند پيوسته به رسول اللّه (ص) مراجعه مى نمودند تا اينكه آن حضرت (ص) وارد منزل شده و زره جنگ به تن كرد ... آنگاه به قصد خروج از مدينه از منزل خارج شد، در اين هنگام افرادى كه خواستار خروج از مدينه بودند از موضع خود پشيمان شده و گفتند ما خواهان خروج از مدينه نيستيم اگر نظر شما است در مدينه مى مانيم، حضرت فرمود: هرگز، براى پيامبر آنگاه كه لباس رزم پوشيد سزاوار نيست پيش از جنگيدن آن را از تن خارج كند سپس آن حضرت با هزار نفر از اصحاب خويش از شهر خارج شد» «1».

و در كتاب مغازى پس از نقل جريان خواب پيامبر (ص) آمده است:

«پيامبر فرمود: با من نظر مشورتى خود را در ميان بگذاريد و نظر شخص رسول خدا (ص) اين بود كه بخاطر خوابى كه ديده بود از شهر خارج نشود».

آنگاه تمام ماجرا را به تفصيل يادآور مى شود «2».

در اين مورد پيامبر اكرم (ص) با اينكه نظر شخص آن حضرت اين بوده كه از مدينه خارج نشود اما چون اصرار و آمادگى اكثر اصحاب خويش، و حرص آنان به شهادت در راه خدا را ملاحظه مى فرمايند، براى اينكه احترام آنها را نگاهداشته و روح ايثار

______________________________

(1)- سيره ابن هشام 3/ 66.

(2)- كتاب مغازى واقدى 1/ 209.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 98

و شجاعت كه در آنان زنده شده بود، را همچنان زنده نگاهدارند، نظر خويش را كنار گذاشته و به نظر آنان عمل مى فرمايند «1».

3- در جنگ احزاب (خندق):

در كتاب مغازى آمده است:

«رسول خدا (ص) براى مردم سخن گفت و خبر دشمنانشان را براى آنان

بازگفت و با آنان مشورت كرد و توصيه به تلاش و جهاد نمود و به آنها در صورت پايدارى و تقوى بشارت پيروزى داد و آنان را به اطاعت از خدا و رسول دستور فرمود و از آنان نظرخواهى نمود، و آن حضرت در امر جنگ بسيار با اصحاب خويش مشورت مى فرمود، به آنان گفت: آيا براى مبارزه با دشمنان از مدينه بيرون رويم، يا اينكه در مدينه بمانيم و اطراف آن خندق بكنيم، يا اينكه در همين كنار شهر اردو بزنيم و اين كوه را پشت سر خود قرار دهيم؟، اصحاب نظرهاى متفاوتى ابراز داشتند، برخى گفتند از شهر خارج شويم و نزديكى [كوه] بعاث به سمت ثنيّة الوداع [گردنه وداع كه از آنجا شهر مدينه ديده نمى شد] به سمت [وادى] جرف مستقر شويم، شخص ديگرى گفت: مدينه را پشت سر خود قرار دهيم، سلمان گفت: اى پيامبر خدا (ص) ما آنگاه كه در سرزمين فارس بوديم و بيم حمله دشمن ميرفت در اطراف خود خندق مى كنديم آيا نظر شما اى رسول خدا اين نيست كه اطراف خود خندق بكنيم؟ مسلمانان از سخن سلمان شگفت زده و خرسند شدند و آن زمان را به ياد آوردند كه در جنگ احد پيامبر اكرم (ص) به آنان مى فرمود: در مدينه بمانند و از شهر خارج نشوند و مسلمانان دوست نداشتند از مدينه خارج شوند و بهتر مى دانستند كه در آن بمانند» «2».

______________________________

(1)- از اين جريان استفاده مى شود كه تصميم گيرى در مورد مسائلى از اين قبيل، بستگى به شرائط دارد و اگر شرائط عوض شود مصالح هم عوض مى شود، شجاعت و اظهار آمادگى اصحاب براى مقابله با

دشمن در تصميم گيرى آن حضرت مبنى بر خروج از مدينه مؤثر بوده است. (الف- م، جلسه 127 درس)

(2)- كتاب مغازى، واقدى 1/ 444 (جزء دوم). آنچه در تاريخ معروف است اينست كه سلمان پيشنهاد كندن خندق را داد، از آخر اين عبارت نيز همين معنا استفاده مى شود و اين با عبارت اول كه پيامبر اكرم پيشنهاد كندن خندق كرده باشند درست در نمى آيد مگر اينكه عبارت، جلو عقب شده باشد. (الف- م، جلسه 127 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 99

4- باز در جنگ احزاب:

آنگاه كه بر پيامبر خدا (ص) و اصحاب وى كار سخت شد در ارتباط با مشورت آن حضرت با اصحاب مطالبى آمده كه خلاصه آن طبق نقل مغازى اينچنين است:

«پيامبر خدا و اصحاب وى ده روز و چندى به محاصره دشمن درآمدند تا اينكه همه تحت فشار و سختى قرار گرفتند، سپس پيامبر خدا (ص) شخصى را به نزد عيينة بن حصن و حارث بن عوف فرستاد و به آن دو گفت: آيا اگر يك سوم خرماى شهر مدينه را به شما بدهم شما حاضريد با ياران خود برگرديد و بين اعراب جدائى و تفرقه بيندازيد؟

آن دو در پاسخ گفتند نصف خرماى مدينه را به ما بده، پيامبر خدا از زياده بر يك سوم امتناع ورزيدند و آن دو به اين حد راضى شدند.

آنگاه با ده نفر از ياران خويش براى نوشتن قرارداد حاضر شدند، پيامبر اكرم (ص) نيز اصحاب خويش را فرا خواند و قلم و دوات بياوردند.

آنگاه اسيد بن حضير [يكى از ياران رسول خدا (ص)] آغاز به سخن كرد و گفت اگر اين تصميم از آسمان و از جانب خداوند

است به همان شكل عمل فرما و اگر غير از اينست به خدا سوگند ما جز شمشير به آنان نخواهيم داد، چگونه اينان چنين طمعى در مال ما دارند؟

در اين هنگام پيامبر خدا (ص) ساكت شد و سعد بن معاذ و سعد بن عباده [دو تن از رؤساى قبايل و بزرگان انصار] را فرا خواند و درحالى كه همه نشسته بودند دست روى شانه آنان گذاشت و با صداى آهسته با آنان مشورت كرد و هدف از پيشنهاد صلح را با آنان در ميان گذاشت.

آن دو گفتند: اگر اين تصميم از جانب خداوند است به آن عمل كن و اگر از جانب او نيست ولى نظر قطعى و خواسته شما در اينست كه اينگونه عمل شود باز ما گوش به فرمان و مطيع نظر شما هستيم، ولى اگر بعنوان پيشنهاد ميفرمائيد و نظر ما را بخواهى چيزى جز شمشير براى آنان نيست، آنگاه سعد بن معاذ نامه را گرفت.

حضرت فرمود: من ديدم كه عرب همه با يك كمان شما را نشانه رفته اند [يك جبهه متحد عليه شما تشكيل داده اند] گفتم به گونه اى آنان را راضى كنم و با آنان وارد كارزار نشوم. [و بشكلى در جبهه متحد كفر اختلاف ايجاد كنم] آن دو گفتند: اى پيامبر خدا، آن زمان كه اينان در جاهليت از گرسنگى «علهز» مى خوردند طمع اين را نداشتند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 100

كه يك خرما را جز به ميهمانى يا خريدن از چنگ ما بيرون بياورند و اكنون كه خداوند بركت وجود شما را به ما ارزانى فرموده و ما را با وجود شما گرامى داشته و به وسيله شما

به راه هدايت رهنمون شده، اكنون تسليم پستى شده [و به اينان باج بدهيم] هرگز! چيزى جز شمشير به اينان نخواهيم داد.

در اين هنگام پيامبر (ص) دستور داد قرارداد را پاره كنند، سعد ابتدا در آن آب دهان انداخت آنگاه آن را پاره كرد و گفت: بين ما شمشير حاكم است «1».

در نهايۀ ابن اثير واژه «علهز» اينگونه معنى شده است:

«علهز چيزى است كه در سالهاى قحطى، خون را با كرك شتر مخلوط مى كردند آنگاه بر روى آتش سرخ مى كردند و مى خوردند، و برخى گفته اند كنه را نيز با آن مخلوط مى كردند» «2».

ظاهرا آنچه بين آن حضرت و عيينة و حارث در ابتداى كار گذشته بود چيزى جز يك گفتگوى شفاهى و مذاكره نبوده است و غرض آن حضرت نيز جلوگيرى از خون خون ريزى و حفظ كيان انصار بوده، ولى آنگاه كه قوت و توان مقاومت آنان را ملاحظه مى فرمايد تصميم گيرى را به خود آنان محوّل مى كند پس در اين صورت آن حضرت (ص) با وعده قطعى و نوشته شده اى مخالفت نفرموده و بر چيزى كه صحيح نبوده اقدام نكرده، بلكه پس از مشورت، آنچه را به نظر اصلح رسيده مورد عمل قرار داده است.

از سوى ديگر چنانچه پيش از اين گفته شد عمده مشورت پيامبر (ص) با رؤساى قبايل براى جلب نظر و اظهار اعتماد و تقويت عزم و تحرك آنان بوده است. و الا آن حضرت به منبع وحى متصل بوده و همواره حق برايش واضح و آشكار بوده است و مشورت آن حضرت با امت خويش نظير مشورت خداوند تبارك و تعالى با آن حضرت بوده است چنانچه در مسند احمد، از حذيفه

از آن حضرت (ص) روايت شده كه فرمود:

«همانا پروردگار من- تبارك و تعالى- در مورد امت من با من مشورت نمود كه با آنان چه بكنم؟ گفتم: بار خدايا هرگونه كه صلاح بدانى، آنان مخلوق و بندگان تو هستند،

______________________________

(1)- مغازى، واقدى 1/ 477 (جزء دوم).

(2)- نهايه ابن اثير 3/ 293.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 101

آنگاه بار دوم از من پرسيد، باز به همين گونه پاسخ گفتم، پس خداوند متعال فرمود: ترا در مورد امتت محزون نخواهم كرد» «1».

5- در داستان حديبيه:

در سنن بيهقى به سند خويش از مسور بن مخرمه و مروان بن حكم نقل شده كه گفتند:

«در زمان حديبيه پيامبر خدا (ص) با صدها نفر از اصحاب خويش بسوى مكه حركت فرمودند آنگاه كه به ذو الحليفه رسيدند آن حضرت چهارپايان قربانى را مشخص نمود و براى عمره احرام بست و فردى از قبيله خزاعه را فرستاد تا وضعيت قريش را به وى گزارش كند، و خود حركت كرد تا به وادى اشطاط نزديك به عسفان رسيد، در اين مكان فرد خزاعى بازگشت و گفت: من كعب بن لؤى و عامر بن لؤى را مشاهده كردم كه گروه هائى از افراد قبايل [يا بردگان زنگى] را گرد آورده اند تا با تو بجنگند و از رسيدن تو به بيت اللّه الحرام ممانعت كنند.

حضرت رو به اصحاب كرد و فرمود: شما چه صلاح مى دانيد؟ آيا نظر مى دهيد كه ما به سوى قبايل و خانواده هاى كسانى كه به كمك اينان برخاسته اند حركت كنيم و با آنان برخورد كنيم كه اگر سر جاى خود بنشينند شكست خورده و غمگين به جاى خود نشسته اند و اگر بگريزند و از دست

ما نجات يابند گردنهائى هستند كه خداوند آنها را قطع كرده است، يا اينكه صلاح مى دانيد به سوى خانه خدا حركت كنيم و با كسانى كه از رفتن ما جلوگيرى مى كنند كارزار كنيم؟»

ابو بكر گفت: خدا و رسول وى بهتر مى دانند، ما براى انجام عمره آمده ايم، نيامده ايم با كسى بجنگيم، و لكن با كسى كه از رفتن ما به كعبه ممانعت كند مى جنگيم، پيامبر (ص) فرمود: پس بهمان راه خود (يعنى زيارت بيت اللّه) ادامه دهيد.

زهرى گويد: ابو هريره مى گفت: من هيچ كس را نديدم كه بيشتر از پيامبر (ص) با

______________________________

(1)- انّ ربّى- تبارك و تعالى- استشارنى فى امتى ما ذا افعل بهم؟ فقلت ما شئت اى رب، هم خلقك و عبادك، فاستشارنى الثانية، فقلت له كذلك، فقال: لا احزنك فى امّتك. (مسند احمد 5/ 393)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 102

اصحاب خويش مشورت كند» «1».

6- در جنگ طائف:

و آنگاه كه پيامبر خدا (ص) طائف را محاصره نمود، برخى گفته اند كه آن حضرت با نوفل بن معاويه دئلى براى ماندن و ادامه محاصره مشورت نمود وى گفت: روباهى است در خانه اگر بر سر او بايستى به چنگش مى آورى و اگر رهايش كنى زيانى به تو نمى رساند، حضرت فرمود حركت كنيد» «2».

و مواردى ديگر از اين قبيل كه با بررسى بيشتر شايد بتوان بدان دست يافت.

______________________________

(1)- سنن بيهقى 9/ 218 كتاب الجزيه، باب المهادنه على النظر للمسلمين.

(2)- كامل ابن اثير 2/ 267.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 103

فصل سوم مسئوليت رهبر در حكومت اسلامى و اشراف وى بر قواى سه گانه

اشاره

* مسئوليت رهبر در حكومت اسلامى

* دلالت برخى روايات در اين زمينه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 105

[مسئوليت رهبر در حكومت اسلامى]

بى ترديد از آيات و رواياتى كه پيش از اين در بيان وظائف حاكم اسلامى خوانده شد، و نيز از سيره پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) استفاده مى شود كه مسئول حفظ كيان مسلمانان و مأمور به تدبير امور و اداره شئون آنان بر اساس ضوابط و مقررات اسلام- در حقيقت شخص امام و حاكم اسلامى است و در واقع اوست كه به اصلاح و اداره كشور اسلامى مكلف و در برابر فساد جامعه مسئول است.

اما از آن جهت كه دامنه حكومت اسلامى گسترده است و همه مشكلات و وظايف به شخص حاكم متوجه مى گردد بناچار نيازمند به مشاورين و ايادى و كارگزارانى است كه در دواير مختلف وى را يارى دهند، به همين جهت هر كارى را به فردى متخصص و يا ارگان مناسبى مى سپارد. و از همين جا است كه وجود قواى سه گانه «1». [قوه مقننه، قضائيه و مجريه] براى اداره نظام، ضرورت مى يابد.

پس رهبر جامعه اسلامى همانند پادشاه در حكومت هاى مشروطه رائج زمان ما

______________________________

(1)- البته ما تعمدى در اينكه حتما بگوئيم «سه قوه» بايد وجود داشته باشد، نداريم، زيرا براى مثال مى توان گفت «دو قوه» داشته باشيم، يكى قوه ترسيم تشكيلات و برنامه ريزى و ديگرى قوه اجرائى كه طبق اين تقسيم قوه قضائى نيز يك بخش از قوه مجريه محسوب مى شود. (الف- م، جلسه 128 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 106

- نظير انگلستان مثلا- نيست كه صرفا يك وجود تشريفاتى باشد كه از بيشترين و گران بهاترين امكانات جامعه استفاده

كند، بدون اينكه كوچكترين مسئوليت عملى يا انجام كارى مفيد متوجه وى بوده و از همان ابتدا مسئوليت اداره جامعه به قواى سه گانه متوجه باشد.

در حكومت اسلامى، فرد مسئول و مكلف اصلى، حاكم اسلامى است و قواى سه گانه بازوها و ايادى وى هستند و در حقيقت وى در رأس مخروط (قدرت و مسئوليت) قرار گرفته كه بر تمام پيكره حكومت اشراف تام و تمام دارد «1» [در اينجا به عنوان نمونه برخى از روايات كه بدين معنى دلالت دارد را يادآور مى شويم:]

[دلالت روايات]

1- در خبر عبد العزيز بن مسلم- كه پيش از اين نيز خوانده شد- به نقل از امام رضا (ع) آمده بود كه فرمود:

«تماميت نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و اداء ماليات و صدقات و امضاء و اجراى حدود و احكام و نگهبانى از مرزها و كرانه هاى اسلامى، همه با امام است، امام حلال خدا را حلال و حرام او را حرام اعلام نموده و حدود الهى را اقامه و از دين خدا حراست مى كند ...» «2».

2- در خبر فضل بن شاذان از امام رضا (ع) نيز خوانده شد كه در حكمت جعل امام فرمود:

______________________________

(1)- فرق اساسى حكومت اسلامى با ديگر حكومتها اين است كه برنامه ريزى در حكومت اسلامى مقيد به تطابق آن با احكام اسلام است، در صورتى كه در نظام دموكراسى تلاش مى شود برنامه ها طبق مصالح مردم و منافع ملى باشد، البته اگر نمايندگان واقعى مردم در قانون گذارى شركت داشته باشند و اگر به وسيله تبليغات يك اقليت حاكم نشوند! كه در اين صورت همان اقليت طبق منافع خودشان تصميم گيرى مى كنند. مى گويند در آمريكا كه حدود 250

ميليون جمعيت دارد، پنج ميليون آن يهودى است كه 65% ثروت و 72% قدرت سياسى و تصميم گيرى دست آنهاست. (الف- م، جلسه 128 درس)

(2)- بالامام تمام الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفي ء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف، الامام يحلّ حلال اللّه و يحرّم حرام اللّه و يقيم حدود اللّه و يذبّ عن دين اللّه ...

(كافى 1/ 200، كتاب الحجّة، باب نادر جامع فى فضل الامام، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 107

«پس خداوند براى آنان سرپرستى قرار داد كه از فساد بازشان دارد، و حدود و احكام را در بينشان اقامه كند ... آنگاه مردم به وسيله وى با دشمنانشان قتال و مبارزه كنند و مالياتشان را تقسيم كنند و او نماز جمعه و جماعت آنان را اقامه كند و افراد ظالم و ستمگرشان را از تعدى به افراد مظلوم و ستمديده بازدارد» «1».

3- در خبر محكم و متشابه از امير المؤمنين (ع) آمده است:

«مردم بناچار نيازمند به رهبرند كه حكومت آنان را برپاى دارد، آنان را امر و نهى كند، حدود را در بينشان اقامه كند و با دشمنانشان بجنگد، غنايم را در بينشان تقسيم كند و واجبات دينى را بر آنان واجب نمايد و درهاى آنچه به صلاحشان است را بر آنان بگشايد و از آنچه به زيانشان است آنان را برحذر دارد ...» «2».

4- در خبر سليم از حضرت امير (ع) روايت شده كه فرمود:

«براى خويش برگزينند پيشوايى پاكدامن، دانا، پرهيزكار و آگاه به قضاوت و سنت را كه امور آنان را منظم نمايد و در بينشان

حكومت كند، و حق ستمديدگان را از ستمگران بازستاند، و مرزهاى آنان را حفاظت و مالياتشان را گردآورى و حجشان را اقامه (در بحار آمده حج و جمعه آنان را اقامه) و بدهى هاى مالى آنان را وصول كند» «3».

و روايت هاى ديگرى از اين قبيل كه در بيان واجبات و تكاليف امام وارد شده كه از آنها استفاده مى گردد كه امام و حاكم مسئول اصلى در جامعه است و همه كارها و مسئوليت ها به وى متوجه است.

5- باز گواه بر همين معنى است آنچه كلينى به سند خويش از معلّى بن خنيس روايت نموده كه گفت روزى به امام صادق (ع) عرض كردم: فدايت گردم، من به ياد بنى

______________________________

(1)- فجعل عليهم قيّما يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام ... فيقاتلون به عدوهم و يقسّمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و جماعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم. (عيون اخبار الرضا 2/ 101، ب 34، ح 1)

(2)- لا بدّ للامة من امام يقوم بامرهم، فيأمرهم و ينهاهم و يقيم فيهم الحدود و يجاهد فيهم العدو و يقسّم الغنائم و يفرض الفرائض و يعرفهم ابواب ما فيه صلاحهم و يحذّرهم ما فيه مضارّهم. (محكم و متشابه/ 50 و نيز بحار الانوار 90/ 41 (- چاپ ايران 93/ 41).

(3)- يختاروا لانفسهم اماما عفيفا عالما ورعا عارفا بالقضاء و السنة يجمع امرهم و يحكم بينهم، و يأخذ للمظلوم من الظالم حقه، و يحفظ اطرافهم و يجبى فيئهم و يقيم حجّهم (حجّهم و جمعتهم- بحار) و يجبى صدقاتهم.

(كتاب سليم بن قيس/ 182).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 108

فلان [خاندان بنى عباس] و ناز و نعمتى كه

در آن به سر مى بردند افتادم و گفتم: اگر اين [خلافت و حكومت] به دست شما مى بود در كنار شما زندگى خوشى را داشتيم. حضرت فرمود:

«هرگز اى معلّى! به خدا سوگند اگر اينگونه بود [حكومت به دست ما بود] چيزى جز بيدارى و برنامه ريزى در شب و تلاش و كار در روز و پوشيدن لباس خشن و خوردن غذاى خشك نداشتيم، كه اين را از ما دريغ ورزيدند [حق ما را غصب كردند] پس آيا تو تاكنون هرگز ستمى را كه خداوند متعال آن را نعمت گردانده باشد نظير اين ديده اى» «1».

در اينجا معلّى آرزو مى كند كه اى كاش حكومت به دست امام صادق (ع) بود تا او نيز در پرتو آن حضرت در خوشى و رفاه زندگى مى كرد، اما امام (ع) وى را به خطا و اشتباه بزرگش واقف مى كند و به او گوشزد مى كند كه اگر وضع چنين بود (و حكومت بدست ما بود) بايد شب را به برنامه ريزى و سياست گذارى و ترسيم خطوط اساسى حكومت و روز را در تلاش و كوشش براى اشراف بر مسئولين و كارگزاران و كسب اطلاع از اوضاع كشور و مردم مى گذراندند، و با اين همه در زندگى فردى و شخصى در سطح مستضعف ترين مردم لباس مى پوشيدند و از غذاهاى خشك و غير لذيذ استفاده مى كردند.

6- در وصيت امام كاظم (ع) به هشام بن حكم آمده است:

«والى بايد همانند چوپان باشد كه از افراد تحت سرپرستى خود نه غافل شود و نه بر آنان بزرگى و تكبر بفروشد» «2».

7- در نامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر هنگامى كه وى را به استاندارى مصر مى گمارد پس از

ذكر چگونگى انتخاب عمال و كارگزارانش آمده است:

«آنگاه كارهاى آنها [عمّال و مأمورين حكومت] را زير نظر بگير و افراد وفادار

______________________________

(1)- هيهات يا معلّى، اما و اللّه لو كان ذاك، ما كان السياسة الليل و سياحة النهار و لبس الخشن و اكل الجشب، فزوى ذلك عنّا، فهل رايت ظلامة قطّ صيّرها اللّه- تعالى- نعمة الا هذه؟. (كافى 1/ 410، كتاب الحجّة، باب سيره الامام فى نفسه، حديث 2).

(2)- و يجب على الوالى ان يكون كالراعى لا يغفل عن رعيته و لا يتكبّر عليهم. (تحف العقول/ 394).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 109

و درست كردارى را در پنهانى به بازرسى اعمال و كردار آنان بگمار! زيرا بازرسى مداوم و پنهانى سبب مى شود كه آنها به امانت دارى و مدارا كردن به زيردستان ترغيب شوند! و خود را از كجى هاى اعوان و انصار خويش حفظ كن و اگر يكى از آنها دست به خيانت زد و مأموران سرى تو متفقا، عليه وى گزارشى دادند، به همين مقدار از شهادت كفايت كن، و او را زير تازيانه كيفر بگير، و به مقدار خيانتى كه انجام داده او را كيفر نما! پس وى را در مقام خوارى و مذلت بنشان! و نشانه خيانت را به وى بياويز، و گردنبند ننگ و تهمت را بگردنش بيفكن» «1».

8- و باز در همان نامه آمده است:

«براى مراجعان خود وقتى مقرر كن كه به نياز آنان شخصا رسيدگى كنى، مجلس عمومى و همگانى براى آنها تشكيل ده و درهاى آن را بروى هيچ كس نبند و بخاطر خداوندى كه ترا آفريده تواضع كن و لشكريان و محافظان و پاسبانان را از اين مجلس دور

ساز! تا هر كس با صراحت و بدون ترس و لكنت زبان سخنان خود را با تو بگويد، زيرا من بارها از رسول خدا (ص) اين سخن را شنيدم كه: ملتى كه حق ضعيفان را از زورمندان با صراحت و بدون ترس و لكنت زبان نگيرد، هرگز پاك و پاكيزه نمى شود و روى سعادت نمى بيند. سپس خشونت و تندى و كندى آنان را در سخن تحمل كن، در مورد آنها هيچ گونه محدوديت و استكبار، روا مدار، كه خداوند به واسطه اين كار، رحمت واسعش را بر تو گسترش خواهد داد و موجب ثواب طاعت او براى تو خواهد شد. آنچه مى بخشى و يا به كسى مى دهى بگونه اى ببخش كه گوارا باشد (بى منت و بى خشونت) و خوددارى از بخشش را با لطف و معذرت خواهى همراه كن.

آنگاه برخى از كارهاست كه شخصا بايد آنها را انجام دهى، از آن جمله پاسخ دادن به كارگزاران دولت، آنجا كه منشيان و دفترداران تو از پاسخ عاجزند، و ديگر برآوردن نيازهاى مردم است در همان روز كه احتياجات گزارش مى شود، و دستيارانت توان

______________________________

(1)- ثم تفقّد اعمالهم و ابعث العيون من اهل الصدق و الوفاء عليهم، فانّ تعاهدك فى السرّ لامورهم حدوة لهم على استعمال الامانة و الرفق بالرعية، و تحفّظ من الاعوان. فان احد منهم بسط يده الى خيانة اجتمعت بها عليه عندك اخبار عيونك اكتفيت بذلك شاهدا فبسطت عليه العقوبة فى بدنه و اخذته بما اصاب من عمله، ثم نصبته بمقام المذلة و وسمته بالخيانة و قلّدته عار التهمه. (نهج البلاغه فيض/ 1011، لح/ 435، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 110

پاسخ گوئى به آن را ندارند»

«1».

در متن عربى اين كلام: «التعتعه فى الكلام» به معنى: به كندى و سختى سخن گفتن [غير متتعتع، يعنى با صراحت و بدون لكنت سخن گفتن] و «خرق» به ضم خاء: خشونت

______________________________

(1)- بجاست در اينجا خلاصه اى از مطالب دكتر وهبة الزحيلى را كه در مجله «الحضارة الاسلاميه» در اين ارتباط نگاشته يادآور شويم. ايشان با طرح يك سؤال اينگونه به طرح مسأله مى پردازند:

چه كسى باب اجتهاد را بسته؟ و دلائل آن چيست؟ آيا كسى مى تواند بگويد مواهب و نعمت هاى خداوند براى يك نسل هست و براى نسل ديگرى نيست؟ براى يك انسان هست و براى انسان ديگرى نيست؟!

بر اين اساس ادعاى بسته شدن باب اجتهاد بى اساس است. چرا كه لازمه بسته شدن و ختم اديان گذشته به وسيله دين اسلام اينست كه باب اجتهاد به روى هر دو پاشنه خود باز باشد چنانچه برخى از بزرگان سنت نظير امام سيوطى از علماى قرن دهم رساله اى در اين باب تحت عنوان: «رديه كسانى كه از حركت بازمانده و نمى دانند كه اجتهاد در هر زمان واجب است»- الرد الى من اخلد الارض و جهل ان الاجتهاد فى كل عصر فرض- تأليف كرده اند. ايشان اين كتاب را به چهار باب تقسيم كرده و در ابتداى آن نظر علمائى كه اجتهاد را در هر زمان واجب كفائى مى دانند آورده اند، آنگاه از شوكانى نقل مى كند كه مى گويد: آن كس كه فضل خداوند را به برخى افراد منحصر كند و ديگران را از فهم شريعت محروم داند، به خداوند و به دينى كه براى همه مردم آمده و به مردم كه خداوند به وسيله كتاب و سنت آنان را به

عبوديت فراخوانده خيانت كرده است.

و اما شرايطى كه به مسدود شدن باب اجتهاد كشيده شد يكى شرايط زمانى بود: كه در قرن چهارم هجرى حكومت اسلامى به دولت ها و مملكت هاى كوچك تجزيه شد و ارتباط سياسى آنان گسسته شد و در اين ارتباط استقلال فكرى آنان ناتوان شد و نشاط علمى آنان فرو ريخت. تعصبهاى مذهبى علماء را فرا گرفت، اطمينان به نفس را از كف دادند، و جدال و مناظره بالا گرفت و ... همه اينها باعث شد كه در آن مقطع باب اجتهاد بسته اعلام شود تا هر نااهلى خود را به معركه اجتهاد و استنباط وارد نكند.

و روشن است كه اين يك سياست شرعى و يك امر موقت بوده كه در آن مقطع زمانى بوجود آمده و هنگامى كه آن شرايط از بين رفت ديگر دليلى وجود ندارد كه وضعيت به همان شكل سابق باقى بماند و اجتهادى كه صحابه و تابعين در طول سه قرن دنبال مى كردند متوقف بماند و ما هيچ دليل نقلى و عقلى بر بسته بودن باب اجتهاد نداريم.

ما مى گوئيم همواره باب اجتهاد باز است تا هيچ انسانى از تدبر و دقت و آزادى فكر و مواهب الهى محروم نماند، ما نمى گوئيم باب اجتهاد بسته است و نياز به باز كردن دارد، ما مى گوئيم باب اجتهاد از همان اول بسته نبوده تا نياز به گشودن داشته باشد و ... (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 111

و تندى در گفتار، و «عيّ» به كسر عين: ناتوان از سخن گفتن و «آنف»: سرباز زدن و استكبار، «اكناف رحمت»: رحمت گسترده. و «تحرج»: فشار و سختى، است.

9- باز در همين

نامه آمده است:

«و به خوبى بايد بدانى هر عيب كه در منشيان تو يافت شود كه تو از آن بى خبر باشى شخصا مسئول آن خواهى بود» «1».

10- باز در نهج البلاغه در نامه آن حضرت به عبد اللّه بن عباس عامل وى در بصره آمده است:

«پس اى ابو العباس مراقبت و دقّت كن- اميد است خداوند- در مورد آنچه بر زبان و دستت از خير و شر جارى شده تو را بيامرزد، چرا كه هر دو در اين رفتار شريك هستيم، و سعى كن كه حسن ظن من نسبت به تو پايدار بماند، و نظرم درباره تو دگرگون نشود. و السلام» «2».

و روايات ديگرى از اين قبيل كه دلالت بر اين دارد كه مسئوليت اداره جامعه به عهده شخص امام است، از همين موارد است روايت مشهورى كه از طرق سنت از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است، اين روايت را بخارى و مسلم و احمد و ساير راويان آنان روايت كرده اند، روايت اين چنين است:

11- بخارى به سند خويش از عبد اللّه عمر روايت نموده كه گفت از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«همه شما سرپرست و نگهبانيد و همه در برابر زيردستان خود مسئوليد: امام نگهبان است و در برابر رعيت خود مسئول است، مرد نگهبان است و در مقابل اهل و عيال و خانواده خود مسئول است، زن در خانه شوهر نگهبان است و در برابر افراد زير نظر خود مسئول است، خدمتگذار در اموال مولاى خود نگهبان است و در برابر اموال زير نظر خود مسئول است.

______________________________

(1)- و مهما كان فى كتابك من عيب فتغابيت عنه الزمته. (نهج البلاغه، فيض/ 1016،

لح/ 437، نامه 53)

(2)- فاربع ابا العباس- رحمك اللّه- فيما جرى على لسانك و يدك من خير و شر، فانّا شريكان فى ذلك و كن عند صالح ظنّى بك و لا يفيلن رايى فيك، و السلام. (نهج البلاغه، فيض/ 868، لح/ 376، نامه 18).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 112

وى [عبد اللّه] گفت گمان مى كنم آن حضرت اين جمله را نيز فرمود: فرزند در اموال پدر خود نگهبان است و نسبت به دارائيهاى زير نظر خود مسئول است، و همه شما نگهبانيد و نسبت به آنچه زير نظر شماست مسئوليد» «1».

نظير اين روايت را مسلم [در صحيح] و احمد [حنبل در مسند خويش] روايت كرده اند «2».

خلاصه كلام اينكه: آنچه از همه اين روايات استفاده مى گردد اين است كه پيشوا و حاكم اسلامى مسئول و مكلف به اداره جامعه است، و وزراء و استانداران و منشى ها و نظاميان و قضات و ... همه ايادى و اعوان او هستند و بر وى واجب است كه به همه آنان و كارهاى آنها اشراف و نظارت داشته باشد و به هيچ وجه نمى تواند از خود سلب مسئوليت كند «3».

نظير همين معنى را ماوردى و ابو يعلى آنگاه كه وظايف امام را بر مى شمرند يادآور شده و مى گويند امام و رهبر جامعه بايد شخصا نسبت به همه امور جامعه مشرف و مسلط باشد.

ماوردى به هنگام برشمردن وظايف امام مى گويد:

______________________________

(1)- كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته: الامام راع و مسئول عن رعيته، و الرجل راع فى اهله و هو مسئول عن رعيته، و المراة راعية فى بيت زوجها و مسئولة عن رعيتها، و الخادم راع فى مال سيده و

مسئول عن رعيته، قال: و حسبت ان قد قال: و الرجل راع فى مال أبيه و مسئول عن رعيته، و كلكم راع و مسئول عن رعيته.

(صحيح بخارى 1/ 160 كتاب الجمعه، باب الجمعه فى القرى و المدن).

(2)- صحيح مسلم 3/ 1459، كتاب الاماره، باب 5 حديث 1829، و مسد احمد/ 2/ 111.

(3)- چون كه قواى سه گانه و همه مسئولين ايادى حاكم هستند رهبر جامعه شخصا مى تواند همه آنها را مشخص و منصوب كند و مى تواند تعيين برخى از آنها را به مردم واگذار كند از باب اينكه بالاخره حكومت امر ملت است و هر چه نظر مردم در مسائل بيشتر اعمال شود مطلوبتر است اما اگر در يك شرايطى مثلا رهبر مشاهده كرد كه مثلا جو انتخابات سالم نيست و افراد ناشايست به مجلس مى روند مى تواند شخصا افراد صالحى را مشخص كند، همانگونه كه مى تواند مسئوليت انتخاب شهردارى ها و فرمانداريها و حتى استانداران را در شرايطى كه مردم رشد يافته اند به مردم واگذار كند و اينگونه مردم دلگرم تر مى شوند. (الف- م، جلسه 128 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 113

«دهم: اينكه امام بايد شخصا به همه امور مشرف باشد و اوضاع و احوال را زير نظر بگيرد تا بتواند امت را درست هدايت و رهبرى و از شريعت حراست و حفاظت كند، و نبايد صرفا به واگذاردن امور به ديگران اكتفا كرده و خود به خوش گذرانى و يا حتى عبادت بپردازد، زيرا چه بسا شخص امين نيز خيانت بورزد و يا اينكه فرد به ظاهر خيرخواه و صالح نيز كار ناشايست انجام دهد، خداوند به حضرت داود مى فرمايد: اى داود ما ترا در زمين خليفه

قرار داديم پس به حق بين مردم حكم نما، و از هواى نفس پيروى مكن كه ترا از راه خدا منحرف مى كند «1». كه در اينجا خداوند سبحان به واگذاردن امور به وى بدون اينكه خود در مسائل دخالت كند اكتفا نفرموده و حتى وى را در پيروى از هوى معذور ندانسته تا جائى كه وى را در صورت پيروى به انحراف و گمراهى وصف نموده است.

و همه اين مسئوليت ها اگر چه به حكم دين و بخاطر منصب خلافت براى داود ثابت است ولى همه اينها از حقوق و وظائف سياسى هر اداره كننده و مسئول جامعه مى باشد. پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد: كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته» «2».

______________________________

(1)- يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لٰا تَتَّبِعِ الْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ.

(سوره ص/ 26).

(2)- احكام السلطانيه ماوردى/ 16، و نيز احكام السلطانيه ابو يعلى/ 28.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 115

فصل چهارم وظايف و گسترۀ هر يك از قوا و دواير در حكومت اسلامى

اشاره

* قوّه تشريعيّه

- ويژگيها و چگونگى انتخاب نمايندگان مجلس شورى

- منابع و مصادر احكام اسلامى ...

* قوّه مجريّه

- ويژگيهاى وزراء و كارگزاران

- برخى از كسانى كه از سوى پيامبر (ص) به امور اجرائى گماشته شدند

* قوّه قضائيّه

- شرايط و ويژگيهاى قاضى

- ولايت مظالم ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 117

[اساس قوى سه قوه است]

با اينكه بنا بر تلخيص بوده ولى اين فصل [با توجه به گستردگى مباحث] نسبت به ساير فصلهاى كتاب طولانى تر شده است.

پيش از اين در فصل هاى گذشته يادآور شديم كه معنى ولايت امام يا فقيه اين نيست كه وى شخصا بدون واسطه همه امور و شئون حكومت را به عهده بگيرد، بلكه بهر اندازه كه گستره حكومت گسترده تر و نيازها و وظايف بيشتر باشد قوا و دواير بيشترى براى اداره جامعه نياز است و بطور طبيعى هر كار به دايره و قوه متناسب با آن واگذار مى گردد. و لكن امام يا فقيه واجد شرايط به منزله رأس مخروط است كه بر همۀ اجزاء حكومت اشراف تام دارد و بالاترين مقام مسئول در جامعه اوست. او كسى است كه مردم از وى انتظار اداره خردمندانه جامعه و كشور را دارند و ساير مسئولين به مراتب خود هر يك دستها و بازوان وى محسوب مى گردند.

اما اساس و پايه حكومت بر سه قوه استوار است: قوه تشريعيه يا مقننه، قوه اجرائيه و قوه قضائيه.

زيرا تدبير و اداره امور امت متوقف است بر:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 118

1- ترسيم خطوط كلى و تعيين مقررات و قوانين مورد نياز جامعه.

2- اجراى مقررات و قوانين در موارد مختلف اجتماعى- حكومتى.

3- حل

و فصل اختلافات مردم و قضاوت در منازعات و رسيدگى به تخلفات.

بر اين اساس، همه وظايف حاكم اسلامى در محدوده مسائل حكومتى به اين سه قوه بازگشت مى كند و حتى دوايرى همچون دايره امر به معروف و نهى از منكر و اداره حسبه و راديو و تلويزيون «1» نيز به همين سه قوه بازگشت دارد و مى توان آنها را در محدوده قوه مجريه به حساب آورد.

فلسفه اينكه قوه قضائيه به عنوان يك قوه مستقل به حساب آمده، اينست كه كار قوه قضائيه صرفا حكم و قضاوت است نه تنفيذ و اجراء، و قضاوت خود از اهميت ويژه اى برخوردار است، و بايد بر همه جا تسلط داشته باشد- حتى نسبت به افراد و اعضاء قوه اجرائيه و مقننه- در اين ارتباط تعيين قضات، به شخص امام و رهبر واگذار شده است نه به رئيس قوه مجريه و اين نكته ايست شايان توجه.

اكنون ما به تفصيل هر يك از اين سه قوه را مورد بحث قرار مى دهيم:

______________________________

(1)- اين دواير در مباحث آينده به تفصيل مورد بحث قرار خواهد گرفت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 119

قوه تشريعيه [مقننه]:

اشاره

سخن پيرامون اين مسأله را در چند محور مورد گفتگو قرار مى دهيم:

1- نياز، حدود و وظايف:
اشاره

آنچه در اين عصر و زمان از سلطه تشريعيه مصطلح است همان «مجلس شورى» و يا «قوه مقننه» است كه يكى از اركان مهم حكومت هاى دمكراسى در جهان محسوب مى گردد.

نياز به وجود اين قوه با توجه به گسترش حكومت ها و كثرت حوادث نو پديد و ضرورت ترسيم خطوط اساسى و كلى براى اداره و گردش كار جامعه، در نهايت وضوح و روشنى است و چيزى نيست كه نياز به بحث و گفتگو داشته باشد.

اما آنچه قوه مقننه را در حكومت اسلامى از ساير حكومتهاى متداول مشخص و ممتاز مى كند متكى بودن آن به ضوابط و احكام اسلامى است، زيرا در حكومت هاى متداولۀ باصطلاح دمكراسى، نمايندگان به چيزى جز تدوين قوانين بر اساس خواست و نياز منتخبين خود فكر نمى كنند و چيزى جز مصالح و خواستهاى آنها را ملاك عمل قرار نمى دهند. اگر چه مخالف عقل و شرع باشد.

اما در حكومت اسلامى در واقع اساس، ضوابط اسلام و احكام خداوند تبارك و تعالى است كه بر پيامبر اكرم (ص) در مسائل گوناگون زندگى و در ابعاد مختلف نازل گرديده و هيچ كس- اگر چه به حد بالائى از آگاهى و فرهنگ و توانائى نيز برسد-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 120

نمى تواند از سوى خود حكمى را تشريع و يا قانونى [در برابر قانون خداوند] وضع كند.

حتى پيامبر اكرم (ص) با آن همه مقام والا و تقربى كه به خداوند تبارك و تعالى داشت باز تابع دستور خداوند بود و بر آن اساس بر جامعه حكومت مى فرمود.

خداوند تبارك و تعالى در اين ارتباط مى فرمايد:

«إِنِ

الْحُكْمُ إِلّٰا لِلّٰهِ* «1» حكم [قانون و يا حكومت] تنها از آن خداوند است».

و نيز مى فرمايد:

«أَلٰا لَهُ الْحُكْمُ «2» همانا حكم تنها از آن اوست».

و نيز مى فرمايد:

«وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ، وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ إِلَيْكَ ... أَ فَحُكْمَ الْجٰاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ، وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ؟ «3»

(اى پيامبر) بدانچه خدا نازل فرموده، بين مردم حكم (يا حكومت) كن و هواهاى آنها را پيروى مدار و از اينكه ترا نسبت به برخى از آنچه خدا بر تو فرود آورده به فتنه اندازند، برحذر باش ... آيا اينان حكم جاهليت را مى طلبند، و براى ايمان باوران چه كسى در حكم بهتر از خداوند است؟».

ما پيش از اين نيز يادآور شديم كه احكام به دوگونه است: «احكام الهى»- كه پيامبر از جانب خداوند مردم را بدان دعوت مى كند و واسطه ابلاغ آن است كه در اين صورت اوامر آن حضرت در بيان اين احكام، ارشادى محض است- و «احكام حكومتى»- كه اين اوامر [باصطلاح] اوامر مولوى است و از آن حضرت به عنوان ولى امر و حاكم مسلمانان صادر مى گردد- اين بدان معنى نيست كه در مورد دوم، پيامبر اكرم (ص) طبق ميل خود هرگونه كه خواست و لو متضاد با احكام خداوند و ناسخ آن، حكم براند بلكه اينگونه احكام و فرمان هاى پيامبر اكرم (ص) احكام عادلانه موقتى است از قبيل صغريات و مصاديق احكام كلى و فراگيرى كه از سوى خداوند متعال به قلب شريف

______________________________

(1)- انعام (6)/ 57.

(2)- انعام (6)/ 62.

(3)- مائده (5)/ 49 و 50.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 121

آن حضرت نازل شده است.

بر اين اساس پس روح حاكم بر جامعه اسلامى چيزى جز آنچه خداوند نازل فرموده نيست حتى در آن احكامى كه ما آن را احكام ثانويه مى ناميم، كه اينها نيز از كبريات احكام عام و كلى كه خداوند بر پيامبر اكرم (ص) نازل فرموده استفاده شده است و اين نكته ايست شايان دقت.

و اما آنچه مآخذ و منبع احكام خداوند تبارك و تعالى است همان كتاب الهى «قرآن»- كه از هيچ سو باطل بدان راه ندارد- و سنت صحيح و مستند آن حضرت، و خرد پيراسته از همه اوهام و تعصبات و آلودگى ها كه كاشف از حكم خداوند است مى باشد.

و آنان كه احكام را از اين مأخذ استخراج مى كنند همانا فقهائى هستند كه امين بر حلال و حرام خداوندند.

پس در واقع عمل مجلس شورى در حكومت اسلامى چيزى جز مشاوره در ترسيم خطوط برنامه هاى صحيح و عادلانه براى مردم و كشور، بويژه تدوين قانون براى قوه مجريه بر اساس ضوابط اسلام- كه با اجتهاد فقها استخراج شده- نيست.

مراحل سه گانه حكم شرعى:

پس براى حكم شرعى سه مرحله است:

اول: مرحله تشريع، و آن حق خداوند تبارك و تعالى است، خداوندى كه مالك همه افراد و سرزمين ها و آگاه به مصالح و مفاسد و سود و زيان مردم است و در اين جهت هيچ يك از مخلوقات شريك و انباز او نيست.

دوم: مرحله استنباط، استنباط احكام و استخراج آن از منابع صحيح [كتاب، سنت، عقل و اجماع] و صدور فتوا بر اساس آن كه انجام آن از فقهاى عادل ساخته است.

سوم: مرحله برنامه ريزى و ترسيم خطوط، در اين مرحله بر مبناى فتواهاى مستخرجه از سوى فقها برنامه هاى

اساسى و خطوط كلى جامعه اسلامى تنظيم مى گردد.

البته نه بدان گونه كه قوانين اسلام بهر شكل شده بر مشكلات و خواستهاى مردم تطبيق

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 122

داده شود، بلكه پيش آمدها و حوادث نوپديد بر اساس قوانين مقدس و منطبق بر واقعيت اسلام، تطبيق داده مى شوند، و بين اين دو راه تفاوت بسيار زياد است چنانچه پوشيده نيست «1».

بلى، در اين مرحله درك و شناخت وقايع و حوادث و فهم حقيقت آن يك شرط اساسى است چرا كه حكم شرعى با تفاوت موضوعات و وقايع قهرا متفاوت مى گردد.

پس در حكومت اسلامى اساس قوانين و مقررات اسلام است و مسلمانان در همه مسائل عبادى، فرهنگى، اقتصادى، سياسى و ... پيرو دستورات اسلام هستند، و مجلس شورى نمى تواند از آن تخلف ورزد.

خلاصۀ كلام اينكه مجلس شوراى اسلامى نمى تواند از سوى خود يا طبق هواهاى مردم قانون وضع كند بلكه بايد وضع قوانين با معيارهاى اسلام منطق باشد.

و البته در اين راه به مشكل لا ينحل برخورد نخواهد كرد و به بن بست نخواهد رسيد. زيرا اسلام بخاطر جامعيت و خاتميت خود به همه جوانب زندگى و نيازمندى هاى جامعه حتى نسبت به موارد ضرر و ضرورت و عسر و حرج و تزاحم ملاك ها و موضوع هاى مشابه، توجه داشته است. پيش از اين در روايتى از پيامبر اكرم (ص) خوانديم كه آن حضرت در حجة الوداع فرمود:

«اى مردم! به خدا سوگند هيچ چيز كه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور سازد فرو نماند مگر اينكه شما را به انجام آن مأمور كردم، و هيچ چيز كه شما را به آتش نزديك و از بهشت

دور گرداند فرو نماند مگر اينكه شما را از آن نهى كردم» «2».

و در صحيحه محمد بن مسلم، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

______________________________

(1)- در حقيقت مشكلات را بايد با عرضه به قوانين اسلامى حل نمود، نه اينكه قوانين را با عرضه و مقايسه با مشكلات و حوادث جديد عوض كرد، البته در بعضى موارد با شناخت عميق و درست فقيه از حوادث نو پديد قهرا نظر استنباطى او عوض خواهد شد و اين معنى قابل انكار نيست. (مقرر)

(2)- يا أيها الناس و اللّه ما من شي ء يقرّبكم من الجنة و يباعدكم من النار الا و قد امرتكم به، و ما من شي ء يقرّبكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه. (اصول كافى 2/ 74، كتاب الايمان و الكفر، باب الطاعه و التقوى، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 123

«امير المؤمنين (ع) مى فرمود: سپاس خداى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا اينكه براى امت همه آنچه را بدان نيازمند بودند بازگفتم» «1».

و در خبر حمّاد آمده است كه گفت از آن حضرت- امام صادق (ع)- شنيدم كه مى فرمود:

«هيچ چيز نيست مگر اينكه در مورد آن حكمى در كتاب و يا سنت وجود دارد» «2».

و در خبر معلّى بن خنيس آمده است كه امام صادق (ع) فرمود:

«هيچ امرى كه دو نفر در مورد آن به اختلاف برخيزند وجود ندارد مگر اينكه براى آن اصلى در كتاب خداوند عز و جل وجود دارد، و لكن عقول افراد بدان دست نيافته است» «3».

و روايات ديگرى از اين قبيل كه مى توان بدان مراجعه نمود.

2- چگونگى انتخاب نمايندگان مجلس شورى:

پيش از اين در فصل

گذشته يادآور شديم كه فرد اصلى مسئول و مكلف در حكومت اسلامى همان امام و حاكم است و قواى سه گانه با همه تشكيلات خود دست و بازوان وى محسوب مى گردند.

بر اين اساس پس طبع موضوع اقتضاء دارد كه انتخاب اعضاى مجلس شورى به دست حاكم و به انتخاب وى باشد تا كسانى كه بتوانند در عمل به وظايف رهبرى، وى را يارى دهند انتخاب كند.

اما از آن جهت كه غرض از مجلس شورى، مشورت و تصميم گيرى در امور

______________________________

(1)- الحمد للّه الذي لم يخرجنى من الدنيا حتى بيّنت للامّة جميع ما تحتاج اليه. (تهذيب الاحكام 6/ 319، آخر كتاب القضايا و الاحكام، باب الزيارات، حديث 86).

(2)- ما من شي ء الا و فيه كتاب او سنة. (كافى 1/ 59، كتاب فضل العلم، باب الرّد الى الكتاب و السنة، حديث 4).

(3)- ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب اللّه عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال. (كافى 1/ 60، كتاب فضل العلم، باب الرد الى الكتاب و السنة، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 124

مربوط به جامعه است، پس اگر امكان داشته باشد كه انتخاب نمايندگان به مردم واگذار شود و قوه تشريعيه نشأت گرفته از اختيار و نظر مردم باشد- نظير انتخاب شخص حاكم به هنگام نبودن نص- اين بهتر است و در عمق جان مردم بيشتر جاى مى گيرد، و آنان را به احترام گذاردن نسبت به قوانين مصوبه از سوى آنان و تسليم بودن در برابر آن بيشتر وامى دارد. همانگونه كه در انتخاب برخى از وزراء و امراء نيز اگر شيوه چنين باشد بهتر است چنانچه

در برخى از كشورها متداول است.

و شايد آيه مشورت [وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ] و قاعده سلطنت [الناس مسلطون على اموالهم] و توجه خطابهاى قرآن به مردم در امور اجتماعى نظير آيات قتال و جهاد و بسيج نيروها و اجراء حدّ دزدى و زنا و مشابه اينها همه با اين شيوه تناسب داشته باشد.

زيرا اگر امر، امر مردم است و تكليف نيز متوجه مردم است، پس تصميم گيرى و قانون گذارى نيز مناسب است به دست نمايندگان مردم باشد.

و لكن امام عادل اگر مشاهده كند كه مردم آمادگى انتخاب نماينده را ندارند و يا اينكه از رشد و آگاهى سياسى براى انتخاب افراد شايسته برخوردار نيستند، يا اينكه در معرض تهديد و تطميع قرار مى گيرند و بدين وسيله آرائشان را مى خرند، در اين صورت وى كه علم و عدالت و مديريتش محرز گرديده مى تواند شخصا نمايندگان را مشخص كند. مگر اينكه به هنگام عقد امامت و بيعت با وى شرط شده باشد- البته اگر اين شرط صحيح باشد- كه انتخاب نمايندگان بايد به دست مردم باشد نه بدست حاكم، و اين نكته ايست شايان توجه «1».

نكته ديگر اينكه در مجلس شورى غالبا اتفاق آراء به دست نمى آيد، پس به ناچار به آراء اكثريت عمل مى شود، چنانچه در همه اجتماعات و احزاب سياسى اينگونه است، و اشكالى كه ممكن است مطرح شود كه حقوق اقليت و كسانى كه غايب هستند ضايع

______________________________

(1)- نظير آنچه در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران كه به منزله ميثاق بين امام و امت است تصريح شده كه انتخاب نمايندگان مجلس بدست خود مردم بايد باشد و رهبر هم آن را امضاء كرده است. (مقرر)

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 3، ص: 125

مى گردد كه پاسخ اين اشكال به تفصيل در مسأله انعقاد امامت با انتخاب مردم در فصل ششم از بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى] گذشت.

3- ويژگى هاى انتخاب كنندگان و انتخاب شوندگان:

بى ترديد در انتخاب نماينده براى مجلس شورى لازم است انتخاب كنندگان بالغ و عاقل و داراى رشد فكرى و سياسى باشند به حدى كه بتوانند فرد اصلح را براى تحمل اين مسئوليت خطير كه متعلق به مصالح همه مردم است، تشخيص دهند.

و فردى هم كه براى اين مسئوليت [نمايندگى مردم در مجلس قانون گذارى] انتخاب مى شود لازم است بالغ و عاقل و متدين و پرهيزكار و آگاه به زمان و مطلع به نيازمندى هاى مردم و شجاع و توانمند بر تصميم گيرى و قانون گذارى باشد.

و ما پيش از اين در فصل دوم، ويژگى كسانى كه مورد مشورت قرار مى گيرند را يادآور شديم و در اين فصل نيز شرايط وزراء و كارگزاران حكومت خواهد آمد، كه نماينده مجلس از آن جهت كه هم مشاور است و هم كارگزار بايد ويژگى هاى هر دو را دارا باشد.

ولى آنچه امروز در اكثر شهرها و كشورها مشاهده مى گردد اين است كه بيشتر، خصوصيات قومى و نژادى و خانوادگى و اينكه فرد داراى شهرت و جبروت و ثروت باشد مورد نظر قرار مى گيرد بدون اينكه علم و دين و تقوى و شجاعت و كفايت و قدرت او در دفاع از اسلام و مسلمانان مورد نظر باشد و بسيار اتفاق افتاده كه از اين ناحيه كشورهائى سقوط نموده و حقوق مردم ضايع شده و طاغوتها و ستمگران بر مردم تسلط يافته اند، و بلكه از اين راه اجانب در كشورهاى اسلامى نفوذ و بر سرنوشت آنان مسلط

شده اند، و بسا با خريدن آراء و تهديد و فريب مردم به اين هدف شوم رسيده اند كه در اين ارتباط بر مردم واجب است در انتخاب نماينده دقت نموده و مشورت كنند و تحت تأثير جوهاى كاذب و تبليغات باطل و تهديد و تطميع هاى مادى قرار نگيرند، اللهم فاعذنا من شياطين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 126

الجن و الانس.

4- منابع و مصادر احكام اسلامى: «1»

پيش از اين گفتيم كه اساس حكومت اسلامى قوانين و مقررات اسلام در مسائل مختلف زندگى است اما منابع و مصادر اين قوانين و مقررات، كتاب عزيز الهى و سنت استوار معصوم- در اقسام مختلف آن از قول و فعل و تقرير- كه از طريق معتبر صحيح به اثبات رسيده باشد، و حكم قطعى عقل- كه خالى از ناخالصى هاى اوهام و تعصبات باشد، همانند حسن و قبح عقلى و ملازمات عقلى قطعى- مى باشد. و اين هر سه از آن مواردى است كه شيعه و سنت بر آن اتفاق نظر دارند.

و اما آنچه در برخى از كلمات مشاهده مى گردد كه بطور مطلق در حجيت عقل تشكيك مى كنند واضح است كه گفتارى بى اساس است كه مورد اعتنا قرار نمى گيرد، زيرا اگر به حكم عقل قطعى، به حكم شارع مقدس، قطع و يقين پيدا شد، ديگر براى انكار حجيت آن مجالى نيست، زيرا «حجيت قطع ذاتى است» و «عقل مادر و اساس همه برهان ها است»، و آيا توحيد و نبوت و حجيت كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم (ص) جز از طريق عقل به اثبات مى رسد؟!

در روايتى از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

«خرد دليل مؤمن است» «2»

در روايت ديگرى نيز آمده است كه به آن

حضرت [امام صادق (ع)] گفتم: عقل چيست؟ فرمود:

______________________________

(1)- در اينجا ما چند عنوان مطلب به تناسب بحث به عنوان اطلاعات عمومى يادآور شده ايم و الا جاى بحث مفصل اين مسائل در كتاب هاى مستقل و مربوط به آن است، به همين جهت ما در اينجا به اشاره از آن مى گذريم. (الف- م، ج 129 درس).

(2)- العقل دليل المؤمن. (كافى 1/ 25، كتاب العقل و الجهل، حديث 24).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 127

«خرد آن است كه بوسيله آن خداوند سبحان عبادت شود و با آن بهشت بدست آيد» «1».

و در خبر هشام بن حكم از امام موسى بن جعفر (ع) آمده است كه فرمود:

«اى هشام! براى خداوند بر مردم دو حجت است يكى حجت ظاهرى و ديگرى حجت باطنى اما حجت ظاهرى، پيامبران و انبياء و ائمه- عليهم السلام- هستند و اما حجت باطنى خردهاى انسانها است» «2».

خلاصه كلام اينكه، اصل حجيت عقل قطعى، (يعنى احكام قطعى عقل) اجمالا از مسائلى است كه جائى براى اشكال بدان نيست، اگر چه در بيان مصاديق آن اشكال هائى وارد شده است، و بايد در جاى خود مورد بحث و بررسى قرار گيرد. و نيز اشكالى در حجيت كتاب و سنت اجمالا در نزد كسى كه اذعان و اعتراف به اسلام و نبوت پيامبر اكرم (ص) داشته باشد نيست، و ليكن چند مورد است كه شيعه و سنت نسبت به حجيت آن اختلاف نظر دارند، كه ذيلا يادآور مى شويم:

منابع مورد اختلاف در بين شيعه و سنت
اول: اجماع به عنوان اجتماع و اتفاق:

علماى سنت، مجرد اجماع فقها به عنوان اجماع را دليلى مستقل مى دانند و در اين

______________________________

(1)- قلت له ما العقل؟ قال: ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان. (كافى

1/ 11، كتاب العقل و الجهل، حديث 3).

(2)- يا هشام! انّ للّه على الناس حجّتين: حجة ظاهرة و حجة باطنة، فاما الظّاهرة فالرّسل و الانبياء و الائمة- عليهم السلام- و اما الباطنة فالعقول. (كافى 1/ 16، كتاب العقل و الجهل، حديث 12).

البته هر سه اين روايت ها از جهت سند داراى اشكال است ولى براى آنان كه همه اخبار كافى را درست مى دانند اين روايت ها حجت است، بخصوص براى اخبارى ها كه در حجيت عقل اشكال كرده اند البته اخبارى ها راجع به ظواهر كتاب نيز تشكيك كرده اند كه حرف بى اساسى است و ما در اينجا متعرض آن نشده ايم. (الف- م، ج 129 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 128

ارتباط به آيات و رواياتى استناد مى كنند كه مهمترين آن، آيه و روايات زير است:

* وَ مَنْ يُشٰاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مٰا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدىٰ وَ يَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مٰا تَوَلّٰى وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سٰاءَتْ مَصِيراً «1»- و هر كس پس از روشن شدن راه حق بر او، با رسول خدا (ص) به مخالفت برخيزد و راهى غير طريق اهل ايمان در پيش گيرد وى را به همان راهى كه برگزيده واگذاريم و به جهنم درآوريم كه براى وى منزلگاه بسيار بدى است.

[شايد مورد استدلال جمله: و يتبع غير سبيل المؤمنين الخ است كه دلالت بر حجيت و اعتبار راه مؤمنين دارد.]

* از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: امت من بر خطا و گمراهى اجتماع نمى كنند «2»

* و نيز ابن ماجه در سنن خويش، از انس بن مالك، از آن حضرت (ص) روايت نموده كه فرمود: امت من بر گمراهى گرد نمى آيند، پس اگر

اختلافى مشاهده كرديد بر شما باد به سياهى بزرگ «3». [جمعيت زياد- اكثريت].

* ترمذى به سند خويش، از فرزند عمر روايت كرده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

خداوند امت مرا- يا فرمود: امت محمد را- بر گمراهى گرد نمى آورد و دست خدا با جماعت است و كسى كه تك رو شد به تنهائى در آتش سرازير خواهد شد «4».

و من در كتاب هاى حديث سنت به روايتى كه در آن لفظ خطا باشد برخورد

______________________________

(1)- نساء (4)/ 115.

(2)- لا تجتمع امتى على ضلالة او خطأ، اين حديث را به اين عبارت من در كتاب هاى حديث نيافتم، برخى از رفقا نيز تتبع كردند و نيافتند اينكه من عنايت دارم كه روايت ها را از منابع و مآخذ خودش نقل كنم، براى اين است كه آقايان عادت كنند روايت ها را از حفظ و يا كتب اصول و يا كتاب هاى غير معتبر اخذ نكنند.

(الف- م، ج 130 درس).

(3)- ان امتى لا تجتمع على ضلالة، فاذا رأيتم اختلافا فعليكم بالسواد الاعظم. (سنن ابن ماجه 2/ 1303، كتاب الفتن باب السواد الاعظم، حديث 3950).

(4)- ان اللّه لا يجمع امتى- او قال: امة محمد- على ضلالة، و يد اللّه على الجماعة، و من شذّ شذّ الى النار. (سنن ترمذى 3/ 315، ابواب الفتن، باب 7، حديث 2255).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 129

نكردم ولى در كتاب هاى استدلالى اين معنى آمده است.

و اما علماى شيعه اماميه مى گويند: براى اجماع به صرف اجماع و اتفاق موضوعيت و حجيتى نيست، بلى اگر همه امت بر نظرى اتفاق كردند بگونه اى كه هيچ كس مخالف آن نبود بى ترديد در اين شرايط امام معصوم از عترت طاهره پيامبر (ص) نيز در

بين آنان است و از اين جهت اجماع حجيت مى يابد. همانگونه كه اگر يك مسأله را افراد زيادى نقل كنند بگونه اى كه حدس قطعى زده شود كه آن را از پيامبر (ص) و يا امام معصوم (ع) گرفته و نقل كرده اند، در اين صورت نيز اجماع [حجت است ولى دليل مستقل نيست بلكه] كاشف از حجت يعنى قول معصوم است، و اين تنها در مسائل اصلى كه دست به دست از معصومين- عليهم السلام- به ما رسيده و در كتاب هاى پيشينيان اصحاب ما- كه اينگونه مسائل در آن ذكر شده- آمده باشد صدق مى كند نه در مسائل تفريعى استنباطى كه در آن رأى و نظر اعمال شده است.

خلاصه كلام اينكه آنچه براى ما حجت است در حقيقت قول و نظر معصوم است كه به وسيله اجماع بخاطر وجود معصوم در بين اجماع كنندگان، يا به حدث قطعى در دست يافتن به نظر وى از اين طريق، كشف شده است و الا اجماع و اتفاق به صرف اجماع و اتفاق براى ما حجت نيست.

پس اينگونه كه بيان شد، اجماع همانند خبر واحد صحيح، كاشف از سنت قوى و محكم است و به عنوان حجت و دليل بر سنت، در طول سنت قرار مى گيرد، نه در عرض آن «1».

______________________________

(1)- برخى مسائل است كه بصورت علم سينه به سينه بگونه اى به دست ما رسيده كه يقين مى كنيم مستند به قول معصوم است مثلا راجع به مغرب، همه مسلمانان حتى فرقه اسماعيليه و زيديه مى گويند كه با غروب آفتاب مى شود نماز مغرب خواند و روزه را افطار كرد، ولى ما شيعه اماميه معتقديم كه بايد كمى صبر كرد تا

حمرۀ مشرقيه رد بشود، از اينجا انسان اطمينان پيدا مى كند كه اين مسئله اى نبوده كه در آن اعمال سليقه شده باشد، بلكه از ائمه- عليهم السلام- چيزى در اين مورد صادر شده كه به دست ما نرسيده است، البته براى حجيت اجماع، در حدود دوازده راه گفته شده كه جاى آن در كتاب هاى اصول است. (الف- م، جلسه 130).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 130

مرحوم فقيه همدانى در كتاب مصباح الفقيه خويش به هنگام بحث از نماز جمعه در اين ارتباط مى نويسد:

«ملاك در حجيت اجماع- چنانچه ما در جاى خود آن را اثبات كرديم و نظر متأخرين از علما نيز بر اين اساس است- اتفاق همه فقها و يا اتفاق همه آنان در يك زمان بر موضوع واحد نيست، بلكه حجيت آن بخاطر كاشفيت آن از قول معصوم به طريق حدس از فتواى علماء شيعه كه حافظ شريعت الهى هستند، مى باشد. و اين نسبت به اختلاف موارد، مختلف مى گردد: چه بسا مسئله اى كه با وجود اتفاق و اجماع همه علماء، جزم و اطمينان به نظر معصوم پيدا نمى شود مانند آن مسائلى كه مستند به ادله و مبادى عقلى يا نقلى است كه قهرا جاى مناقشه و بحث در آنها وجود دارد و چه بسا مسئله اى كه در آن جزم به موافقت معصوم حاصل مى شود و لو به وسيله شهرت» «1».

و اما از استدلال به آيه مشاقه [وَ مَنْ يُشٰاقِقِ الرَّسُولَ ...] از جهات مختلف پاسخ گفته شده است، يكى از آنها اينست كه: ما قبول نداريم مراد از «راه مؤمنين» اجماع آنان باشد، بلكه شايد مراد از راه مؤمنين، راه آنان باشد. بعنوان اينكه

مؤمن هستند، يعنى راه ايمان آنان به پيامبر (ص) در مقابل كسانى كه به مخالفت با آن حضرت (ص) برخاسته اند، و در جاى خود به اثبات رسيده كه ذكر صفت در كلام، مشعر به عليت و دخالت است.

بر اين اساس بازگشت اين كلام تأكيد بر همان اطاعت از سنت رسول است، و بر چيزى بيش از اين دلالت ندارد.

و در كتاب المستصفى غزالى آمده است:

«آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه آيه به غرض و مطلوب ما [اجماع] صراحت ندارد بلكه آنچه از ظاهر آيه استفاده مى شود اينست كه: كسى كه با پيامبر به مخالفت و ستيز برخيزد و در پيروى و يارى آن حضرت و دفع دشمنان از وى، راهى به غير راه مؤمنان را بپيمايد، ما وى را به همان راهى كه برگزيده- راه اهل ضلالت و ...-

وامى گذاريم. كه گويا در اينجا به ترك مخالفت اكتفا نشده بلكه پيروى از راه مؤمنان در نصرت و يارى آن حضرت، و پيروى از وى در آنچه امر و نهى مى فرمايد بدان ضميمه شده است. و اين آن چيزى است كه در آيه ظهور دارد و به ذهن سبقت مى گيرد، و اگر

______________________________

(1)- مصباح الفقيه- كتاب الصلاة/ 436.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 131

ظهور در اين معنى نداشته باشد حد اقل محتمل اين معنى هست» «1».

و اما در مورد روايتى كه بدان استناد شده، به سندى كه پيش ما اماميّه بتوان بدان اعتماد كرد دست نيافتيم.

در سنن ابن ماجه ذيل همين روايت به نقل از زوائد آمده است:

«در سند اين روايت ابو خلق اعمى كه اسم او حازم بن عطا است، آمده و او

فردى ضعيف است، و اين روايت به طرق مختلف آمده كه در سلسله سند همه اشكال است، اين مطلب را شيخ ما عراقى آنجا كه احاديث بيضاوى را گردآورى كرده يادآور شده است» «2».

بلى در كتاب تحف العقول در نامه امام هادى (ع) به مردم اهواز آمده است كه فرمود:

«همه امت بدون استثنا اتفاق دارند كه قرآن حق است و در نزد همه فرقه هاى اسلامى شكى در آن نيست و همه آنان به صورت اجتماع به تصديق كتاب و حقانيت آن اعتراف دارند و همه آنان در اين جهت به حقيقت رسيده و بر هدايتند، و اين مطابق گفتار پيامبر خدا (ص) است كه: «هرگز امت من بر گمراهى اجتماع نمى كنند». پس آن حضرت خبر داده كه هر چه امت بر آن اجتماع كنند همه آن حق است» «3».

اين روايت بر فرض صحت، ظهور در اجماع و اتفاق همه امت دارد، پس منحصر به فقهاء و مجتهدين نيست، چنانچه منحصر به علماء سنت نيز نمى باشد، بلكه همه طوايف مسلمانان را شامل مى شود كه از جمله آنان شيعه اماميه با ائمه دوازده گانه آنان هستند، و ما پيش از اين گفتيم كه هر اتفاق و اجماعى كه نظر امام معصوم در آن باشد بى ترديد نزد ما حجت است و اين نكته ايست شايان توجه.

______________________________

(1)- المستصفى 1/ 175.

(2)- سنن ابن ماجه 2/ 1303، كتاب الفتن، باب 8، حديث 3950.

(3)- و قد اجتمعت الامة قاطبه لا اختلاف بينهم انّ القرآن حق لا ريب فيه عند جميع اهل الفرق، و فى حال اجتماعهم مقروّن بتصديق الكتاب و تحقيقه، مصيبون مهتدون، و ذلك بقول رسول اللّه (ص): «لا تجتمع امتى على ضلاله»

فاخبر ان جميع ما اجتمعت عليه الامه كلها حق. (تحف العقول/ 458).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 132

دوم: قياس و استحسانهاى ظنى:

بيشتر علماى سنت بر قياس و استحسانهاى ظنى اعتماد مى كنند، چون آنان دستشان از گفتار و سخنان عترت پيامبر (ص) كوتاه است و نمى توانند فروع مبتلا به را از كتاب و سنت پيامبر كه به آنان رسيده دريابند، پس بناچار به آراء و استحسانها روى مى آورند.

و لكن اخبار اهل بيت- عليهم السلام- و رواياتى كه بيانگر سيره آنان است، سرشار از معارف و احكام و آداب است بگونه اى كه بيماران را شفا و تشنگان را سيراب مى كند و با وجود آن نوبت به قياس و استحسانهائى كه اساس آن بر گمان استوار است نمى رسد، پيامبر اكرم (ص) نيز خود عترت و كتاب را در وجوب تمسك به آنان در كنار يكديگر قرار داده چنانچه حديث ثقلين كه متواتر بين فريقين است بر اين معنى دلالت دارد.

علاوه بر اين به صورت مستفيض و بلكه متواتر از طرق اصحاب ما (اماميه) رواياتى بر عدم حجيت قياس و آراء ظنى وارد شده كه مى توان بدان مراجعه نمود «1»، كه از آن جمله روايات ذيل است:

كلينى به سند خويش از عيسى بن عبد اللّه قرشى روايت كرده كه گفت روزى ابو حنيفه بر امام صادق (ع) وارد شد، آن حضرت به وى فرمود:

«اى ابو حنيفه! شنيده ام كه تو [مسائل را] با يكديگر قياس مى كنى گفت: بلى، فرمود: قياس مكن، زيرا اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود آنگاه كه گفت: مرا از آتش

______________________________

(1)- در باب ششم آداب القضاء وسائل الشيعة 52 روايت در مذمت ورد استحسان و عمل به

رأى و اجتهاد درج شده. در جلد سوم مستدرك ص 75 نيز رواياتى به همين مضمون آمده است، گرچه برخى از اين روايات مربوط به بحث نيست ولى عموما روايات خوبى است، البته رأى و اجتهادى كه در اينگونه روايات مورد مذمت قرار گرفته منظور از آن همان استحسان و طبق ميل خود نظر دادن است و اين غير از آن اجتهادى است كه اكنون در بين ما مصطلح است، پس اخبارى ها نمى توانند ما را مورد انتقاد قرار دهند كه شما اجتهاد را قبول داريد با اينكه در روايات از آن مذمت شده است، چرا كه اين يك مغالطه است و صرفا يك تشابه لفظى است. نظير كلمه رأى در اين روايات كه با كلمه رأى مصطلح در زمان ما متفاوت است. (الف- م، جلسه 130 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 133

آفريدى و او را از خاك، پس بين آتش و خاك مقايسه كرد، و اگر نورانيت آدم را با نورانيت آتش مقايسه مى كرد فضيلت بين اين دو و نور و صفاء يكى بر ديگرى را دريافت مى كرد» «1».

در روايت ديگرى به سند صحيح از ابان بن تغلب، از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 133

«سنت با يكديگر مقايسه نمى شود آيا ملاحظه نمى كنيد كه زن [پس از طهارت از حيض و نفاس] روزه اش را قضا مى كند ولى نمازش را قضا نمى كند؟، اى ابان، همانا اگر در سنت قياس وارد

شود دين محو مى گردد» «2».

و در موثقه مسعدة بن صدقة از امام جعفر صادق از پدرش از امير المؤمنين على (ع) روايت شده، فرمود:

«آن كس كه به قياس روى آورد همواره زندگيش در گمراهى است و آن كس كه با ملاك قرار دادن نظر خود به خدا تقرب جست، پيوسته روزگارش در تباهى است» «3».

و روايات بسيار زياد ديگرى به اين مضمون.

باز در سنن دارمى از ابن سيرين روايت شده كه گفت:

«اولين كسى كه قياس كرد ابليس بود و خورشيد و ماه جز بخاطر قياس عبادت نشدند» «4».

و از حسن نقل كرده كه وى آيه: «خَلَقْتَنِي مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ»* من طين را تلاوت كرد و گفت:

______________________________

(1)- يا ابا حنيفه، بلغنى انك تقيس؟ قال: نعم، قال: لا تقس، فان اول من قاس ابليس حين قال: خلقتنى من نار و خلقته من طين فقاس ما بين النار و الطين، و لو قاس نوريّة آدم بنورية النار عرف فضل ما بين النورين و صفاء احدهما على الآخر. (كافى 1/ 58، كتاب فضل العلم، باب البدع و الرأى و المقاييس، حديث 20).

(2)- ان السنة لا تقاس، الا ترى ان المراة تقضى صومها و لا تقضى صلاتها، يا ابان، ان السنة اذا قيست محق الدين. (وسائل 18/ 25 ابواب صفات قاضى، باب 6 حديث 10).

(3)- من نصب نفسه للقياس لم يزل دهره فى التباس، و من دان اللّه بالراى لم يزل دهره فى ارتماس. (وسائل 18/ 25، ابواب صفات قاضى، باب 6 حديث 11).

(4)- اول من قاس ابليس، و ما عبدت الشمس و القمر الا بالمقاييس. (سنن دارمى 1/ 65 باب تغيّر الزمان و ما يحدث فيه).

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 3، ص: 134

«شيطان قياس كرد و او اولين كسى بود كه قياس كرد» «1».

و در اعلام الموقعين به سند وى از عوف بن مالك اشجعى آمده كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«امت من به هفتاد و چند فرقه پراكنده خواهند شد، بزرگترين اين فرقه ها از نظر فتنه، دسته ايست كه در دين خود قياس مى كنند، آنچه را خدا حلال كرده حرام مى شمرند و آنچه را حرام كرده حلال مى پندارند» «2».

ظاهريون «3» از فقهاء سنت و برخى از معتزله نيز منكر عمل به قياس و رأى هستند.

ابن حزم اندلسى [كه از ظاهريون اهل سنت است] در كتاب المحلى مى نويسد:

«روا نيست در دين قائل به قياس و رأى شويم، چرا كه امر خداوند متعال به بازگرداندن مسأله مورد منازعه به كتاب خدا و رسول وى عملى است صحيح، پس كسى كه به قياس و به علتى كه خود آن را صحيح مى پندارد يا به رأى بازگرداند، بى گمان با امر خداوند متعال كه آن را در گروه ايمان قرار داده مخالفت كرده و مسأله را به غير آنچه خداوند به بازگرداندن به آن دستور فرموده، بازگردانده است و در اين شيوه اشكالى است واضح، محلى مى گويد: گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «مٰا فَرَّطْنٰا فِي الْكِتٰابِ مِنْ شَيْ ءٍ» و نيز «تِبْيٰاناً لِكُلِّ شَيْ ءٍ» و نيز «لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ مٰا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ» و نيز «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» همه دليل بر بطلان قياس و رأى است» «4».

______________________________

(1)- قاس ابليس و هو اول من قاس. (مأخذ فوق) اين قياس شيطان، يك قياس اولويت است. شيطان مى گويد من از جهت جسم از آدم برتر هستم ولى خداوند سبحان اولويت آدم را در

جاى ديگر قرار داده، خداوند علم حضرت آدم را مطرح مى فرمايد- خداوند رحمت كند مرحوم آيه اللّه حجت را. ايشان در مورد الغاء خصوصيت مى فرمود اين همان قياس است، اسمش را عوض كرده اند. (الف- م، جلسه/ 130 درس).

(2)- تفترق امتى على بضع و سبعين فرقة، اعظمها فتنة قوم يقيسون الدين برايهم، يحرمون به ما احل اللّه و يحلون ما حرم اللّه. (اعلام الموقعين 1/ 53).

(3)- پيروان داود ظاهرى اصفهانى كه نظير اخبارى هاى ما در روايات، فقط ظواهر آيات قرآن را حجت مى دانند. (الف- م، جلسه/ 130 درس).

(4)- محلى 1/ 56، مسأله 100.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 135

سوم: گفتار عترت پيامبر (ائمه طاهرين عليهم السلام)

بى ترديد گفتار و كردار و تأييد پيامبر اكرم (ص) از «سنت» است و حجّت مى باشد، ولى برخى از علماى سنت گفتار و بلكه كردار صحابه را نيز حجت مى دانند، اما شيعه اماميه گفتار ائمه دوازده گانه از عترت پيامبر اكرم و كردار و تأييد آنان را حجت مى داند، چرا كه به اعتقاد ما آنان معصوم، و عترت پيامبر (ص) مى باشند و آن حضرت عترت خويش را چنانچه در خبر متواتر ثقلين آمده در كنار كتاب عزيز و همانند آن قرار داده است، و اين روايتى است كه بيشتر نويسندگان صحاح و سنن و مسانيد آن را يادآور شده اند.

از همين مورد است روايت ترمذى به سند خويش از پيامبر اكرم (ص) كه فرمود:

«من در ميان شما چيزى را گذاردم كه اگر به آن چنگ آويزيد هرگز پس از من گمراه نمى شويد يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است: كتاب خدا ريسمانى كه از آسمان به زمين امتداد يافته و عترت من اهل بيتم، و اين دو هرگز

از يكديگر جدا نمى شوند تا در حوض بر من وارد شوند، مراقب باشيد كه پس از من چگونه با آنها رفتار مى كنيد» «1».

دلالت اين روايت بر حجيت گفتار عترت پيامبر (ص) روشن است چرا كه تمسك به آنان و به كتاب عزيز را واجب و لازم شمرده است. [و اصولا معنى ندارد تمسك به عترت واجب باشد ولى قول و فعل آنان حجت نباشد].

از سوى ديگر بايد يادآور شد كه مسأله حجيت گفتار آنان غير از مسأله امامت و خلافت است، چرا كه اولى مسأله اصولى است [جزء مباحث اصول فقه است] و دومى مسأله كلامى [اعتقادى] است. [بنابراين قول و فعل عترت طاهره براى آنانى كه معتقد به امامت و خلافت بلافصل آنها نباشند نيز بايد حجت باشد].

در كنز العمال، از ابى سعيد روايت شده كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«اى مردم! من در ميان شما دو امر را به جاى مى گذارم، اگر به آن دو چنگ آويزيد

______________________________

(1)- قال رسول اللّه (ص) انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلّوا بعدى، احدهما اعظم من الآخر: كتاب اللّه حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى، و لن يفترقا حتى يراد على الحوض، فانظروا كيف تخلفونى فيهما. (سنن ترمذى 5/ 328، ابواب مناقب اهل بيت پيغمبر (ص) حديث 3876).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 136

پس از من هرگز گمراه نمى شويد، يكى از آن دو برتر از ديگرى است: كتاب خدا، ريسمان محكمى كه از آسمان به زمين امتداد يافته، و اهل بيتم، عترتم. همانا اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا اينكه در حوض بر من وارد شوند» «1».

و

روايت ديگرى به همين مضمون كه از طرق فريقين رسيده است.

در هر صورت عترت پيامبر (ص) اهل بيت آن حضرت هستند و اهل خانه به آنچه در خانه است آگاه ترند و اينان جز به آنچه از پدران خويش از پيامبر اكرم (ص) شنيده اند سخن نمى گويند «2» چنانچه برخى از روايات نيز گواه بر همين معنى است كه از آن جمله روايت زير است:

در خبر هشام بن سالم و حماد بن عثمان و ديگران آمده است كه گفتند ما از امام صادق (ع) شنيديم كه فرمود:

«سخن من سخن پدرم، و سخن پدرم سخن جدم، و سخن جدم سخن حسين، و سخن حسين سخن حسن، و سخن حسن سخن امير المؤمنين- عليهم السلام- و سخن امير المؤمنين سخن پيامبر خدا (ص) و سخن پيامبر خدا (ص) گفتار خداوند عز و جل مى باشد» «3».

______________________________

(1)- أيها الناس انى تارك فيكم امرين، ان اخذتم بهما لن تضلّوا بعدى ابدا، و احدهما افضل من الآخر:

كتاب اللّه هو حبل اللّه الممدود من السماء الى الارض، و اهل بيتى عترتى، الا و انهما لن يفترقا حتى يردا علىّ الحوض. (كنز العمال 1/ 381 كتاب ايمان و اسلام، باب 2 حديث 1657).

(2)- نكته اى را كه اينجا لازم است عرض كنم اين است كه آيا واقعا حجيت قول عترت پيغمبر (ص) از ائمه اربعه سنت كمتر بوده است؟! با اينكه اينها معاصر پيامبر (ص) نبوده اند بلكه در عصر امام صادق (ع) و پس از آن زندگى مى كرده اند منتهى حالا چه شده كه درب خانه امام صادق (ع) بسته شده و فقط يك افراد خاصى آنجا رفت و آمد مى كرده اند! اينجا بايد گفت لعن اللّه السياسة،

السياسة ما السّياسة و ما ادراك ما السياسة، سياست يك وقت اقتضا مى كند افرادى را كه اهميت هم دارند از صحنه كنار بزنند، بالاخره يك زمان بنى اميه سركار آمدند، يك زمان هم بنى العباس و مى دانستند كه رقباى آنها اهل بيت پيغمبر اكرم (ص) اند لذا آنها را از صحنه سياست كنار زدند و اين سبب شد كه ملت و لو از ترسشان هم كه شده كمتر به سراغ آنها بروند، بالاخره حكومت دست آنها بود و مردم از حكومت مى ترسيدند به سراغ ائمه (ع) بروند. (الف- م، جلسه 130 درس)

(3)- حديثى حديث ابى و حديث ابى حديث جدّى، و حديث جدى حديث الحسين، و حديث الحسين حديث الحسن، و حديث الحسن حديث امير المؤمنين (ع) و حديث امير المؤمنين حديث رسول اللّه (ص)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 137

البته شايان ذكر است كه محل بحث از اين گونه مسائل علم كلام و علم اصول فقه است و غرض ما در اينجا جز اشاره اجمالى به اين مطلب نبوده است كه بجاست در جاى خود مورد مطالعه قرار گيرد.

5- استنباط و اجتهاد:

در بيان معنى استنباط در كتاب لسان العرب آمده است:

نبط الماء ينبط و ينبط نبوطا: يعنى سرچشمه آب آشكار شد، و هر چيزى را كه آشكار كنند انبط گويند و از شخصى علم يا خبر يا مالى را استنباط كرد: يعنى از او بيرون كشيد، و استنباط همان استخراج است و فقيه استنباط كرد: يعنى با اجتهاد و فهم خود، باطن يعنى فقه را از ادله و ظواهر استخراج كرد، خداوند عز و جل مى فرمايد: «لَعَلِمَهُ الَّذِينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» «1».

چنانچه از اين تعابير استفاده

مى شود گويا حكم خداوند متعال آب حيات يا چيز بسيار گران بهائى است كه در اعماق مصادر و منابع خود مدفون است و فقيه آن را استخراج مى كند.

و اما در مورد مفهوم اجتهاد در كتاب لسان العرب آمده است:

«اجتهاد و تجاهد: تمام توان و نيروى خود را بكار گرفتن، و در حديث معاذ آمده است: اجتهد رأيى- نظر خود را به كار مى گيرم. و اجتهاد- توان خود را به كار گرفتن در به دست آوردن چيزى است و اين باب افتعال از ماده «جهد» به معنى طاقت است، و مراد به آن اينست كه حاكم قضاياى مستحدثه را بجاى طريق قياس به كتاب و سنت بازگرداند و بدون ارجاع به كتاب و سنت از پيش خود نظرى را ابراز ندارد» «2».

______________________________

- و حديث رسول اللّه (ص) قول اللّه- عز و جل- (وسائل 18/ 58، ابواب صفات قاضى، باب 8، حديث 26)

(1)- لسان العرب 7/ 410.

(2)- لسان العرب 3/ 135.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 138

اما حديثى كه در اين كلام به آن اشاره شده [حديث معاذ] همان روايتى است كه ابو داود و ترمذى و ديگران روايت كرده اند: در سنن ابى داود به سند وى از برخى ياران معاذ بن جبل روايت شده كه چون پيامبر خدا (ص) خواست معاذ بن جبل را به يمن بفرستد فرمود:

«اگر مورد قضاوتى براى تو پيش آمد چگونه حكم مى كنى؟ گفت: طبق كتاب خداوند قضاوت مى كنم. فرمود: اگر در كتاب خداوند حكم آن را نيافتى چه مى كنى؟

گفت: به سنت رسول خدا قضاوت مى كنم. فرمود: اگر در سنت رسول خدا و در كتاب خدا نيافتى چه مى كنى؟ گفت: به نظر

خود اجتهاد مى كنم و از اين امر دريغ ندارم، پس پيامبر خدا (ص) به سينه اش زد و فرمود: شكر خداى را كه فرستاده رسول خدا را به آنچه مورد رضايت رسول خدا است موفق داشت» «1».

و اما اينكه در گفتار وى [لسان العرب] آمده بود: «از طريق قياس «شايد مراد وى چيزى اعم از قياس و استحسان هاى عقلى و ظنى است و لفظ «اجتهاد» و «رأى» در اعصار ائمه ما- عليهم السلام- در همين معنى [قياس و استحسانهاى عقلى و ظنى] ظهور داشته و به همين جهت در روايات ما از آن نهى شده است «2».

و اما اجتهاد به معنى: توان و نيروى خود را براى استنباط احكام از ادله شرعى آن يعنى از كتاب و سنت و عقل قطعى به كار گرفتن يك امر واجب ضرورى است كه هيچ ممنوعيتى در آن نيست و كسى نمى تواند آن را انكار كند.

امام صادق مى فرمايد:

«بر ماست كه اصول را براى شما بازگو كنيم و بر شماست كه فروع را بازيابيد» «3».

______________________________

(1)- «كيف تقضى اذا عرض لك قضاء؟ «قال: اقضى بكتاب اللّه، قال: «فان لم تجد فى كتاب اللّه؟ «قال:

فبسنّة رسول اللّه (ص). قال: «فان لم تجد فى سنة رسول اللّه (ص) و لا فى كتاب اللّه؟» قال: اجتهد رايى و لا آلو.

فضرب رسول اللّه (ص) صدره و قال: الحمد للّه الذي وفق رسول رسول اللّه لما يرضى رسول اللّه. (سنن ابى داود 2/ 272، كتاب الاقضيه، باب اجتهاد الرأي فى القضاء).

(2)- ر. ك: وسائل 18/ 20، ابواب صفات قاضى، باب 6.

(3)- انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرّعوا. (وسائل 18/ 41، ابواب صفات قاضى

باب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 139

و از امام رضا (ع) منقول است كه فرمود:

«بر ما است بيان اصول و بر شما است بازيابى فروع» «1».

و روايات بسيار ديگرى كه در مورد ارجاع به كتاب و سنت وارد شده است، بر اين اساس پس اجتهاد در نزد ما غير از اجتهادى است كه در بين سنت مصطلح است.

و اما آنچه ايشان [لسان العرب] در آخر كلام خود يادآور شده [كه وى بدون ارجاع به كتاب و سنت از پيش خود نظرى را ابراز دارد] گويا با اين جمله خواسته است تصويب را نفى كند، كه بحث پيرامون آن در محور بعد خواهد آمد.

6- تخطئه و تصويب:
[توضيح مطلب]

روشن است كه مسائل دينى بر دوگونه است: بخشى از آن مسائل اصلى است كه از ضروريات دين است و فرقه هاى مختلف مسلمانان بر آن، اجماع و اجتماع دارند و صريح كتاب خداوند يا سنت متواتر قطعى و يا عقل سليم بر ضرورت آن دلالت دارند، بخشى ديگر فروع اجتهادى استنباطى است كه نياز به اعمال اجتهاد و نظر و استخراج آن از اصول بيان شده در كتاب و سنت يا از حكم عقل قطعى، دارد.

در مورد بخش اول هيچ خلاف و اشكالى نيست و جائى براى اجتهاد و استنباط در آن وجود ندارد.

اما بخش دوم كه بر اعمال اجتهاد و ابراز نظر متوقف است بناچار در آن اختلاف نظر به وقوع مى پيوندد. و اين اختلاف بخاطر اختلاف در معانى برخى از الفاظ، يا اختلاف در صحت حديث و ضعف آن، يا بخاطر اختلاف در نقل روايات، يا بخاطر اختلاف در علل و اسباب ترجيح به هنگام تعارض روايات، يا بخاطر

اختلاف در حجيت

______________________________

- 6، حديث 51).

(1)- علينا القاء الاصول و عليكم التفريع. (وسائل 18/ 41، ابواب صفات قاضى، باب 6، حديث 52).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 140

برخى امور و عدم حجيت آن، نظير مفاهيم و خبر واحد و اجماع- به خصوص در اجماع منقول- و شهرت به هر دو نوع آن [شهرت فتوائى و شهرت روائى] و يا حجيت اقوال ائمه طاهرين از عترت پيامبر (ص) در نزد ما [شيعه اماميه] و حجيت اقوال صحابه در نزد برخى از فرق سنت، و يا حجيت قياس و استحسانهاى ظنى در نزد آنان و مسائل ديگرى از اين قبيل. كه همه اين اختلاف ها در نهايت به اختلاف در درك يا اختلاف در مدرك منتهى مى گردد.

حال بايد گفت در اين بخش [بخش دوم] اين بحث مطرح شده كه آيا اين آراء استنباطى مختلف، همه آنها حق و صواب است، يا اينكه يكى از آنها حق، و ساير آراء ناصواب است اگر چه پويندگان آن معذور باشند؟.

نظر همه اصحاب ما اماميه بر اينست كه خداوند متعال در هر واقعه خاص، يك حكم بيشتر ندارد و براى همه يكسان است و همه مسلمانان اولا و بالذات مأمور به انجام آن هستند، پس دين در همه مراحل يكى و شرع يكى و حق يكى است، و اختلافات در رسيدن به واقع و استنباط از منابع آنست كه برخى به آن رسيده و برخى به خطا مى روند.

پس اجتهادهاى مختلف در يك مسأله واحد اينگونه نيست كه همه آنها حكم خداوند باشد كه بر پيامبرش نازل گرديده اگر چه صاحب هر استنباط مجاز باشد در ظاهر به استنباط خود عمل

كند. در واقع آراء فقهاء و مجتهدين، طريقيت محض دارد كه گاهى به واقع نيز مى رسد و گاهى به خطا مى رود، همانگونه كه علم نيز كه اصل و اساس همه برهانهاست و حجيت آن ذاتى است گاهى مطابق با واقع است و گاهى اينچنين نيست، و همچنين ساير راهها و اماره هاى عقلى و شرعى.

پس گويا حكم واقعى خداوند در بين مبانى و مصادر خود مخفى است كه فقيه با استنباط و اجتهاد خود آن را استخراج مى كند، پس گاهى بدان دست مى يابد و گاهى چيز ديگرى را بجاى آن مى پندارد كه در اين صورت براى آنكه به واقع مى رسد دو اجر است [اجر تلاش و اجر دست يابى به حق] و براى آنكه به خطا رفته يك اجر بيشتر نيست [اجر تلاش].

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 141

بر اين اساس پس حكم واقعى تابع مفاد طريق [ادلّه شرعى و عقلى كه مورد اجتهاد مى باشد] نيست كه به هر صورت استنباط شود حكم خدا نيز همانگونه باشد.

همانگونه كه اگر طريق بر خلاف واقع باشد سبب نمى گردد كه واقع بر طبق آن تبديل و دگرگونى يابد.

اين آن چيزى است كه نظر اصحاب ما اماميه بر آن استوار است و همه بالاتفاق، تصويب [كه هر چه مجتهد بدست آورد همان حكم خداوند است] را رد مى كنند، و به همين جهت به آنان مخطئه گفته مى شود.

و اما علماى سنت در بين آنان اختلاف نظر است، برخى مخطئه هستند و برخى مصوبه:

امام فخر الدين رازى در بحث اجتهاد از كتاب محصول خويش مى نويسد:

«پس اگر در آن مورد، حكمى از سوى خداوند متعال نباشد اين قول همان كسى است كه مى گويد

«هر مجتهدى مصيب است» و اينان جمهور متكلمين ما همانند اشعرى و قاضى أبي بكر هستند، و از معتزله اشخاصى همانند ابى هذيل و ابى على و ابى هاشم و پيروانشان بر اين عقيده اند» «1».

و امام غزالى در مستصفى مى گويد:

«نظرى كه اهل تحقيق از مصوبه بر آنند اينست كه در هر موضوع و حادثه نوپديد كه نصى در آن وجود ندارد حكم معينى كه با ظن و گمان بتوان به آن دست يافت وجود ندارد، بلكه در اين مورد حكم تابع ظن است و حكم خدا بر هر مجتهد همان چيزى است كه بر ظن و گمان او غلبه يافته، و نظر صحيح همين است و قاضى [ابو بكر] نيز همين راه را پيموده است» «2».

نكته ديگرى را كه بايد يادآور شد اينست كه عمده نظر مصوبه بر اين جهت است كه آراء و كردار صحابه پيغمبر (ص) را مورد تصويب و تأييد قرار دهند، آنان مى پندارند هر كس، مصاحب پيغمبر (ص) بود هرگز خطا نمى كند چه رسد به اينكه گناه و معصيتى از وى صادر شود.

______________________________

(1)- محصول/ جزء دوم قسمت سوم/ 47.

(2)- مستصفى 2/ 363.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 142

و لكن حق در مسأله همان راهى است كه بزرگان اماميه رفته و قائل به تخطئه شده اند.

ابن حزم اندلسى در كتاب محلى مى نويسد:

«مسأله: در ميان اقوال مختلف، قول حق يكى از آنهاست و مابقى خطا است ...

پس صحيح است كه گفته شود: در ميان نظرهاى متفاوت نظر صحيح همان است كه خداوند بدان حكم كرده باشد، و آن يكى بيشتر نيست و آنچه از سوى خداوند عز و جل نيست خطا است.

و كسى

كه ادعا كند كه همه نظرها درست است و هر مجتهدى در نظر خود مصيب است سخنى را گفته كه نه قرآن و نه سنت و نه اجماع و نه عقل هيچ يك مؤيد آن نيست، و هر نظرى كه اينگونه باشد باطل است» «1».

و در كتاب «الفقه الاسلامى و ادلته» اثر دكتر «وهبة زحيلى» پس از آنكه مخطئه را يادآور مى شود، مى نويسد:

«و اينان [مخطئه] عموم مسلمانان به ويژه شافعيه و حنفيه هستند كه مى گويند: فقط يكى از مجتهدين در اجتهاد خود مصيب است و ديگران به خطا رفته اند، چرا كه حق متعدد نيست» «2».

و لكن در كتاب «مستصفى» غزالى پس از درج مبحث اجتهاد و تصويب و تخطئه مى نويسد:

«... و لكن در اين باره مردم اختلاف نظر دارند و از شافعى و ابى حنيفه روايتها مختلف است». «3».

دلالت روايات بر تخطئه:

علاوه بر اينكه نظريه تخطئه يك امر واضحى است- چرا كه اجتهاد و استنباط در

______________________________

(1)- محلى 1/ 70، مسأله 109.

(2)- الفقه الاسلامى و ادلته 1/ 72.

(3)- مستصفى 2/ 363.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 143

حكم، متفرع بر وجود واقعى آن در رتبه پيشين است، پس معقول نيست كه حكم تابع اجتهاد باشد- روايات نيز بر اين نظر دلالت دارد كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1- در صحيح مسلم، از سليمان بن بريده، از پدرش، از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه آن حضرت در سفارش هاى خويش به فرمانده سپاه، يا گروه و دسته اى كه از سوى او به عمليات نظامى اعزام مى شدند، مى فرمود:

«و آنگاه كه اهل قلعه اى را به محاصره درآوردى و آنان از تو خواستند كه بر اساس حكم خدا با آنان رفتار

كنى زنهار كه فكر كنى حكم خدا همانست كه تو مى گوئى و لكن آنان را به آنچه خود تشخيص مى دهى فرابخوان، چرا كه تو نمى دانى كه آيا حكم خدا در مورد آنان همان است كه تو تشخيص داده اى» «1».

2- ترمذى از ابو هريره از پيامبر خدا (ص) روايت نموده كه فرمود:

«در صورتى كه حاكم حكم كرد پس اجتهاد كرد و نظر وى به واقع گرائيد دو پاداش دارد و اگر حكم كرد ولى حكم او به خطا رفت فقط يك پاداش براى اوست» «2».

3- در نهج البلاغه آمده است:

«در نزد يكى از اينان [قاضى هاى آن زمان] قضيه اى براى اجراى احكام خدا مطرح مى شود و او طبق رأى خود قضاوت مى كند آنگاه همين قضيه عينا نزد ديگرى مطرح مى شود و او بر خلاف آن حكم مى كند، آنگاه اينان در نزد امام و پيشوايشان كه آنان را به قضاوت گمارده گرد مى آيند و او آراء همه آنها را تصويب مى كند! (يعنى مطابق حق و واقع مى بيند) با اينكه خدايشان يكى است، پيامبرشان يكى است، كتابشان يكى است ...» «3».

4- در در المنثور به سند خويش از شعبى آمده كه گفت: از ابو بكر در مورد معنى

______________________________

(1)- و اذا حاصرت اهل حصن فارادوك ان تنزلهم على حكم اللّه فلا تنزلهم على حكم اللّه و لكن انزلهم على حكمك، فإنك لا تدرى أ تصيب حكم اللّه فيهم ام لا. (صحيح مسلم 3/ 1358، كتاب الجهاد باب 2، ذيل شماره 1731).

(2)- اذا حكم الحاكم فاجتهد فاصاب فله اجران و اذا حكم فاخطأ فله اجر واحد. (سنن ترمذى 2/ 393، ابواب الاحكام، باب 2، حديث 1341)

(3)- ترد على احدهم القضيه

فى حكم من الاحكام فيحكم فيها برأيه، ثم ترد تلك القضيه بعينها على غيره فيحكم فيها بخلافه، ثم يجتمع القضاة بذلك عند الامام الذي استفضاهم فيصوّب آراءهم جميعا، و الههم واحد، و نبيهم واحد، و كتابهم واحد. (نهج البلاغه، فيض/ 74، لح/ 60، خطبه 18).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 144

و مفهوم «كلاله» «1» پرسش شد، وى گفت:

«در اين مورد من نظر خودم را مى گويم، اگر درست است از جانب خداى لا شريك له است، و اگر اشتباه است از سوى من و از شيطان است و خدا از آن مبرّا است، به نظر من كلاله به [وارث] غير از پدر و اولاد ميت گفته مى شود» «2».

5- عمر به كاتب خود گفت:

«بنويس: اين آن چيزى است كه به نظر عمر مى رسد اگر درست است از جانب خداست و اگر خطاست از اوست» «3».

6- ابن مسعود در مورد مفوضه [زنى كه مهر خودش را به شوهرش بخشيده] گفت:

«در اين مورد من نظر خودم را مى گويم اگر درست است از سوى خداست و اگر اشتباه است از من و از شيطان است، و خدا و رسولش از آن بيزار هستند» «4».

7- در كنز العمال آمده است:

«اى عمرو بين آن دو قضاوت كن، اگر بين آنان (درست) قضاوت كردى براى تو ده حسنه است و اگر اجتهاد كردى و به خطا رفتى براى تو يك حسنه است» «5».

8- باز در همان كتاب آمده است:

«اجتهاد كن، اگر به واقع رسيدى براى تو ده حسنه است و اگر به خطا رفتى براى تو يك حسنه» «6».

9- باز در همان كتاب از موسى بن ابراهيم، از مردى از آل ربيعه

آمده است كه

______________________________

(1)- كلمه «كلاله» در سوره نساء آيه 12 در ارتباط با تقسيم ارث ... وَ إِنْ كٰانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلٰالَةً ... و نيز آيه 175 همين سوره: يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللّٰهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلٰالَةِ ... مطرح شده است و مراد از آن چنانچه برخى از مفسرين گفته اند برادر و خواهر پدرى يا برادر و خواهر پدرى و مادرى ميت است، برخى نيز گفته اند مراد خود ميت است كه اينگونه باشد. (مقرر)

(2)- الدرّ المنثور 2/ 250 قابل توجه است كه در اين روايت أبو بكر خود اعتراف مى كند كه ممكن است اشتباه بكند ولى برخى افراد كاسه داغتر از آش مى شوند و همه اعمال و گفتار صحابه را صحيح و حجت مى دانند.

(الف- م، جلسه 131 درس)

(3)- المحصول، اثر امام فخر رازى/ قسمت سوم از جزء دوم/ ص 70 (در مباحث اجتهاد).

(4)- المحصول، اثر امام فخر رازى/ قسمت سوم از جزء دوم/ ص 71 (در مباحث اجتهاد).

(5)- كنز العمال 6/ 99، قسمت اقوال، كتاب الامارة و القضاء، باب 2، حديث 15018

(6)- كنز العمال 6/ 99، قسمت اقوال، كتاب الامارة و القضاء، باب 2، حديث 15019.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 145

براى وى نقل شد كه چون ابو بكر به خلافت رسيد با غم و اندوه در خانه نشست، عمر به وى وارد شد، أبو بكر او را مورد ملامت قرار داد و گفت: تو مرا وادار كردى كه اين كار را بپذيرم و از حكومت و قضاوت بين مردم شكوه كرد، عمر به وى گفت آيا نمى دانى كه رسول خدا (ص) فرمود:

«والى اگر اجتهاد كند و به حق برسد براى او دو پاداش است

و اگر اجتهاد كند و به خطا رود يك پاداش» «1».

گويا عمر با اين گفتار كار را بر ابو بكر آسان كرد [اين روايت را ابن راهويه و خيثمه در فضائل صحابه نقل كرده اند].

10- در ديباچه كتاب الموطأ مالك، كه در مصر به چاپ رسيده، آمده است:

معن بن موسى گفت: از مالك شنيدم كه مى گفت:

«من انسانم، گاهى خطا مى كنم و گاهى به واقع نظر مى دهم، در گفتارم دقت كنيد، آنگاه آنچه را موافق سنت است اخذ كنيد» «2».

و آنچه نقل مى شود و بر سر زبان ها افتاده و حتى از برخى شيعيان نيز شنيده مى شود كه مى گويند «هذا ما افتى به المفتى، و كل ما افتى به المفتى فهو حكم اللّه فى حقى- اين آن چيزى است كه مجتهد بدان فتوى داده و هرچه مجتهد بدان فتوى دهد حكم خداست در حق من» اين يك سخنى است كه شايد از مصوبه به ميراث مانده باشد، و ظاهر آن يك مطلب غلطى است، زيرا حكم خدا تابع نظر فقيه نيست «3»، چنانچه بحث آن پيش از اين گذشت.

______________________________

(1)- ان الوالى اذا اجتهد فاصاب الحق فله اجران و ان اجتهد فاخطأ الحق فله اجر واحد. (كنز العمال 5/ 630 قسمت افعال، كتاب الخلافه، باب 1، حديث 14110).

(2)- الموطأ 1/ ج (- ادب او به رسول اللّه و كرامت و اخلاق وى).

(3)- البته در مورد كسانى كه تا حدودى آگاهى دارند و ممكن است در موردى يقين پيدا كنند كه مفتى بر خلاف واقع فتوى داده، مى توان اين كليت را نقض كرد، ولى در مورد افراد عامى كه جز از طريق فتواى مجتهد راهى به واقع ندارند آيا فتواى

مجتهد براى آنان حكم خدا و قانون الهى نيست؟ و در صورت عمل به فتواى مجتهد به وظيفه خود عمل نكرده اند؟ در اين تعبير بطور مطلق نگفته است حكم خداست تا تصويب باشد، بلكه گفته است حكم خداست در حق من. و شايد مراد حضرت استاد هم كه مى فرمايند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 146

بلى همه پيامبران و پيامبر اكرم (ص) و نيز ائمه دوازده گانه از عترت پيامبر- عليهم السلام- در نزد ما معصوم از گناه و خطا هستند، و محل بحث آن در كتاب هاى كلام [اصول عقايد] است كه مى توان مراجعه نمود.

7- باز بودن باب اجتهاد براى همگان:

از آنچه تاكنون گفته شد روشن شد كه پايه حكومت حق و اساس همه اعمال مسلمانان در شئون مختلف زندگى، احكام خداوند تبارك و تعالى است، احكامى كه به وسيله وحى بر پيامبر بزرگوارش نازل شده و همه در آن شركت دارند، و منابع و مصادر آن، كتاب عزيز و سنت استوار و عقل قطعى تهى از اوهام است.

پس بر هر كس واجب است اولا و بالذات به اين منابع مراجعه كند و احكام زندگى خويش را از آنها استخراج كند.

پس آنكه توان مراجعه به اين منابع و استنباط از آنها را دارد مطابق آنچه استنباط و برداشت كرده عمل مى كند، و آنكه قدرت استنباط ندارد، به ناچار به فتواى كسى كه توان استنباط را دارد، مراجعه مى كند، اين مراجعه از باب مراجعه هر ناآگاه در مسائل تخصصى به فرد خبره و آگاه به آن فن است، و در حقيقت براى افراد ناآگاه و جاهل اين يك راه عادى و متعارف براى آگاهى يافتن از احكام الهى است و لكن يك

آگاهى كلى و اجمالى.

از اين رو براى فتواى فقيه موضوعيت و سببيتى [براى تشريع احكام] نيست، بلكه صرفا يك راه است نظير ساير راه هاى عقلائى و شرعى كه گاهى مطابق با واقع است و گاهى خير، به همين جهت احوط و بلكه اقوى اينست كه در مسائل اختلافى شرعى، فرد غير مجتهد به شخصى اعلم مراجعه كند چنانچه همه عقلا در مسائل مهم مورد اختلاف،

______________________________

- ظاهر آن يك مطلب غلطى است» اشاره به همين نكته باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 147

نظر اعلم را مقدم مى شمارند.

با توجه به آنچه گفته شد، پس براى هيچ مجتهد خاص و فقيه بخصوصى، خصوصيتى [در انحصار اجتهاد به وى] وجود ندارد و در بين فقهاى شيعه و نيز فقهاى سنت در همه اعصار، همواره مجتهدهاى بسيارى وجود داشته اند و چه بسا بخاطر اختلاف در منابع و راههاى استنباط و چگونگى استفاده از آن ها اختلافاتى نيز در فتوى با هم داشته اند كه بحث آن پيش از اين گذشت.

نكته ديگرى را كه در اينجا بايد يادآور شد اين است كه [در استنباط احكام] بين علماى سنت اختلاف بيشتر از علماى شيعه است، چرا كه شيعه در فتاواى خود مقيد به كتاب و روايات پيامبر اكرم (ص) و ائمه دوازده گانه (ع) است، اما فقهاى سنت چون بيشتر آنان به قياس و استحسان هاى ظنى و ملاك هاى حدسى اعتماد مى كنند، آرائشان پراكنده است و فتواهاى متناقض و متهافت بسيارى دارند.

چه بسا آنان بسيارى از تعصبات را در فتواهاى خود داخل كرده اند و ايادى سياست و حكومت هاى محلى و منطقه اى همواره برخى نظرها را بر برخى ديگر مقدم مى داشتند، و بلكه برخى مذاهب

فقهى را تحريم كرده و طرفداران آنها را دچار بدترين شكنجه ها نموده و آنان را وادار مى كردند كه مذهب خود را تغيير دهند. چنانچه تاريخ بر آن گواه است، و مردم نيز غالبا به دين پادشاهان و فرمانروايانشان هستند.

حكومت ها نيز براى اجراى اهداف سياسى خود بيشتر به برخى از علماء و عملاء خود متوسل مى شدند تا اينكه در نهايت نظر فرمانروايان و علمائشان به حصر مذهب در مذاهب چهارگانه- يعنى مذهب ابو حنيفه، مالك، شافعى و احمد حنبل كه اكنون نيز رايج اند- انجاميد.

در كتاب رياض العلماء اثر متتبع خبير ميرزا عبد اللّه افندى اصفهانى به نقل از كتاب «تهذيب الانساب و نهاية الاعقاب» تأليف يكى از پسر عموهاى مرحوم سيد مرتضى (ره) مطالبى آمده كه خلاصه آن اينگونه است:

«در بين علماء مشهور است كه در زمان خلفاء، علماء سنّت مشاهده كردند كه در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 148

فروع مسائل اختلاف نظر و پراكندگى مذهب بسيار زياد شده بگونه اى كه نمى توان آنها را گرد آورد، هر يك از صحابه و تابعين و پيروان آنها در مسائل شرعى و احكام دينى مذهب مستقلى ايجاد كرده اند، به همين جهت درصدد برآمدند آنها را تقليل دهند و همه اطراف برخى مذاهب گرد آيند ... آنگاه چون پراكندگى خود را ديدند نظر رؤسا و عقيدۀ عقلايشان بر اين قرار گرفت كه از پيروان هر مذهب به مقدار بسيار زياد پول مطالبه كنند.

پس حنفيه و شافعيه و مالكيه و حنبليه بخاطر امكانات زياد و ثروت هنگفتى كه داشتند پول مطالبه شده را پرداختند، در نتيجه مذهب آنان آزاد اعلام شد.

شيعيان كه در آن زمان به جعفريه معروف بودند

را نيز به پرداختن آن پول مكلف كردند ولى چون آنان مال و ثروت زياد نداشتند پرداخت آن پول سنگين، از عهده آنان خارج بود.

بزرگ و رئيس مذهب جعفرى در آن زمان سيد مرتضى (ره) بود، او براى گردآورى آن پول تمام توان خود را به كار بست، اما موفق نشد حتى وى شيعيان را مكلف كرد كه نصف آن را تهيه كنند و نصف ديگر را خود از اموال خودش بپردازد، اما باز شيعيان نتوانستند آن را گردآورى كنند، به همين جهت مذهب شيعه، مذهب رسمى قلمداد نشد و آنان فقط همان چهار مذهب را صحيح و مابقى را باطل اعلام كردند و در نتيجه سرنوشت شيعه در عمل به گفتار پيشوايان بزرگوارش، بهمان سرنوشتى انجاميد كه مى بينيد.

از اين رو عامه، اجتهاد در اصل انتخاب مذاهب را مجاز دانستند كه هر كس هر مذهبى را خواست انتخاب نمايد اما اجتهاد ناشى از مذهب در احكام و فروع آن را ممنوع اعلام كردند، حتى آنان تلفيق اقوال بين اين چهار مذهب، باينكه انسان در بعضى مسائل بنظر يك مذهب و در برخى مسائل نظر مذهب ديگر را الگو قرار دهد جايز نشمردند.

و اين شيوه در بين آنان تا اين زمان كه ما، در آن زندگى مى كنيم ادامه يافته است و در اين اعصار متمادى كسى با اين شيوه مخالفت نكرده جز محى الدين عربى كه معاصر فخر الدين رازى بوده است. ايشان با اين شيوه مخالفت كرده، در برخى مسائل نظر يكى از اين مذاهب را پذيرفته و در برخى مسائل نظر مذهب ديگر را و در پاره اى موارد نيز نظرى از خود ابراز نموده

و سخنى گفته كه در هيچ يك از اين مذاهب نيامده

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 149

است» «1».

كتاب روضات الجناب نيز پس از نقل مطالب كتاب رياض العلماء مى نويسد:

«و مؤيد همين داستان است آنچه صاحب «حدائق المقربين» مى نويسد كه: سيد مرتضى (ره) با خليفه وقت- كه در آن زمان گويا القادر باللّه بود- كه پيش از اين ذكرى از او به ميان آمد مذاكره كرد كه از شيعيان يكصد هزار دينار بگيرد و مذهب شيعه را در رديف اين چهار مذهب اعلام كند و تقيه از ميان برداشته شود، و پيروان اين مذهب نيز مورد مؤاخذه قرار نگيرند، خليفه نيز پذيرفت، آنگاه وى [مرحوم سيد مرتضى] از مال خويش هشتاد هزار دينار پرداخت و بقيه را از شيعيان مطالبه كرد ولى آنان نپرداختند» «2».

در هر صورت مقصود از اجتهاد، استخراج احكام خداوند متعال و دست يابى به آن است، و منابع آن ادله چهارگانه يعنى كتاب و سنت و عقل و اجماع- البته در صورتى كه اجماع را به عنوان يك دليل مستقل بپذيريم- مى باشد و همه آنها بحمد اللّه تاكنون براى ما باقى است و اكنون بيش از آنچه در زمان ائمه اربعه سنت بود، شرح و تفسير يافته و منقح شده است.

علاوه بر آن قبل از فقهاى اربعه، فقهاى بسيارى وجود داشتند و پس از آنها نيز فقهاى بسيارى بروز و ظهور يافتند و اكنون نيز فقهاى بسيارى يافت مى شوند و فقهاى اربعه نه معاصر پيامبر (ص) بودند و نه بدون واسطه علم را از آن حضرت به ارث بردند، بلكه بيش از يك قرن از آن حضرت (ص) متأخر بودند و

هرگز خداوند متعال علم و اجتهاد را ملك طلق برخى افراد قرار نداده، و اينكه اجتهاد و افتاء منحصر به چهار نفر باشد نه آيه و روايتى دارد و نه برهانى از عقل بر انحصار آن گواهى مى دهد.

پس به چه دليل بايد باب اجتهاد از كتاب و سنت بسته شود و همه افراد موظف به تقليد از آنان باشند؟! و يا اگر اجتهادى هست چرا فقط بايد در چهارچوبه مذاهب آنان صورت پذيرد؟ آيا به آنان وحى شده و به ديگران وحى نشده است؟! يا اينكه آنان داراى

______________________________

(1)- رياض العلماء 4/ 33.

(2)- روضات الجنات 4/ 308.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 150

نبوغ علمى و شرايط غير طبيعى بوده اند كه براى ديگران اين شرايط هيچ گاه فراهم نمى شود؟! و آيا الزام خليفه عباسى حجت شرعى است كه تخلف از آن جايز نيست؟!

خلاصه اينكه ما هيچ گونه راه توجيهى براى حصر اجتهاد مطلق و اختصاص اجتهاد از كتاب و سنت، به دسته خاصى كه بيش از يك قرن پس از پيامبر (ص) زندگى مى كرده اند نمى يابيم، با اينكه اينان هرگز به ويژگى هاى غير عادى كه آنان را تا روز قيامت از ديگران متمايز كند ممتاز نبوده اند، پيش از آنان اساتيدشان و هم عصر آنان ائمه اهل بيت- عليهم السلام- زندگى مى كرده اند و پس از آنان نيز فقهاى بسيار زيادى آمدند كه علوم و تجربه هاى گذشتگان را دارا بودند و علاوه بر آن استنباطهاى جديدى از خود داشتند و به شرايط زمان داناتر و نسبت به نيازمندى ها و خصوصيات جامعه خويش آشناتر بوده اند.

[علاوه بر آن كه پيشوايان اين مذاهب نيز خود به چنين انحصار و انسدادى فتوى نداده اند].

در كتاب «نظام

حكومت و اداره در شريعت اسلام» تأليف على على منصور آمده است:

«از ابو حنيفه منقول است كه مى گفت: آنچه ما فرا گرفته ايم نظر ماست و اين بهترين چيزى بوده كه ما بدان دست يافته ايم، پس آنكه بهتر از اين را بياورد نظر صحيح با اوست. و هيچ كس نمى تواند سخن ما را انتخاب كند مگر اينكه بداند ما آن را از كجا گرفته ايم.

و مالك مى گفت: من نيز انسان هستم كه به خطا مى روم يا درست مى گويم، در نظرم بنگريد اگر موافق كتاب و سنت است آن را بگيريد و اگر موافق آن دو نيست آن را واگذاريد.

و شافعى به پيروان خويش مى گفت: من را در هر چه مى گويم تقليد نكنيد، در آن بينديشيد، چرا كه اين دين شما است.

و امام احمد حنبل مى گفت: نه مرا و نه مالك را، نه شافعى و ثورى را تقليد نكنيد بلكه [دين را] از آنجا كه اينان گرفته اند بگيريد» «1».

______________________________

(1)- نظم الحكم و الادارة فى الشريعة الاسلامية/ 35.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 151

و در ديباچه مغنى ابن قدامه به نقل از ابو حنيفه آمده است كه مى گفت:

«هرگز روا نيست كسى قول ما را مورد استناد قرار دهد تا اينكه مأخذ آن را از كتاب و سنت و اجماع امت و قياس آشكار در مسأله بازشناسد» «1».

و در كتاب «السّنة» اثر عبد اللّه بن احمد بن حنبل به سند خويش از ابو حنيفه منقول است كه وى به ابو يوسف مى گفت:

«اى يعقوب! از من چيزى روايت مكن، به خدا سوگند من خود نمى دانم كه آيا به خطا رفته ام يا اينكه به حقيقت دست يافته ام» «2».

و در كتاب «الفقه الاسلامى

و ادلته» به نقل از شافعى آمده است كه مى گفت:

«اگر آنچه از من حديث مى شود صحيح و درست باشد، اين مذهب من است، و الا سخن مرا به ديوار بزنيد» «3».

و در حاشيه كتاب «مبادى نظم الحكم فى الاسلام» آمده است:

«امام احمد حنبل همواره مى گفت: در دينت از افراد تقليد مكن، چرا كه آنان از خطا ايمن نيستند، و كسى كه حديث را رها كند و نظر اشخاص را ملاك قرار دهد از آنچه اشتباهى در آن نيست به آنچه قابل اشتباه است پناه برده ...».

... ابو حنيفه مى گفت: اين نظر من است هر كس نظر بهترى بياورد از او مى پذيرم.

و امام احمد حنبل مى گفت: از من تقليد مكن، از مالك و شافعى و ثورى نيز تقليد مكن، و آنگونه كه ما فرا گرفته ايم تو نيز فرا بگير» «4».

و مطالب ديگرى از اين قبيل كه از ائمه اربعه درباره آراء و فتاوايشان حكايت شده است.

بلى ائمه دوازده گانه از عترت پيامبر (ص) بدون شك حسابشان از ديگران جداست چرا كه آنان اهل خانه اند و صاحب خانه بدانچه در خانه است آگاهتر است، آنان را

______________________________

(1)- مغنى ابن قدامة 1/ 14.

(2)- السّنة 1/ 226.

(3)- الفقه الاسلامى و ادلته 1/ 37.

(4)- مبادى نظم الحكم فى الاسلام، اثر عبد الحميد متولى/ 327.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 152

پيامبر خدا (ص) در حديث متواتر ثقلين همتا و در كنار قرآن مجيد قرار داد، حديث ثقلين را عبقات الانوار از طرق علماى سنت از سى و پنج نفر از صحابه از آن حضرت روايت نموده است و در بخش دوم اين كتاب [جلد اول فارسى و نيز در محور سوم

همين مبحث] برخى از اسناد آن و نيز دلالت آن بر حجيت اقوال عترت پيامبر و اينكه اين مسأله غير از مسأله امامت كه مورد اختلاف بين فريقين است را يادآور شديم كه بجاست مراجعه شود.

در نهج البلاغه نيز در ارتباط با اهل بيت پيامبر (ص) آمده است:

«آنها موضع اسرار خدايند و پايگاه فرمانش، ظرف علم اويند و مرجع حكمت هايش، پناهگاه كتاب هاى او هستند و كوههاى استوار دينش، به وسيله آنان خميدگى پشت دين راست، و لرزشهاى اركان آن از بين رفت ... احدى از اين امت را با آل محمد (ص) مقايسه نتوان كرد، و آنان كه ريزه خوار خوان نعمت آل محمدند با آنها برابر نخواهند بود، آنها اساس دين و اركان يقينند، غلوكننده بايد به سوى آنان بازگردد و عقب مانده بايد به آنان ملحق شود، ويژگى هاى ولايت و حكومت از آن آنها است، و وصيت پيغمبر (ص) و وراثت او در ميان آنان است» «1».

باز در خطبه ديگرى كه درباره آل محمد (ص) سخن به ميان آمده مى فرمايد:

«... اينان حيات علم و مرگ نادانيند، حلمشان شما را از علمشان خبر مى دهد (و ظاهرشان از باطنشان،) و سكوتشان از حكمت گفتارشان، اينان هرگز با حق مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند، اينان ستون هاى اسلام و رشته هاى اعتصام الهى اند، به وسيله اينان حق به نصاب خود رسيد و باطل ريشه كن گرديد، و زبانش از رستنگاهش بريده شد. اينان دين را با عقل درايت و درك عميق درك كردند نه با صرف شنيدن و نقل كردن! همانا راويان علم بسيارند ولى رعايت كنندگان و عمل كنندگان آن كم» «2».

______________________________

(1)- هم موضع سرّه و لجاء

امره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه. بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه ... لا يقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد، و لا يسوّى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفي ء الغالى و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثه. (نهج البلاغه، فيض/ 44، لح/ 47، خطبه 2)

(2)- هم عيش العلم و موت الجهل يخبرهم حلمهم عن علمهم (و ظاهرهم عن باطنهم) و صمتهم عن حكم منطقهم، لا يخالفون الحق و لا يختلفون فيه، هم دعائم الاسلام و ولائج الاعتصام، بهم عاد الحق فى نصابه و انزاح الباطل عن مقامه، و انقطع لسانه عن منبته، عقلوا الدين عقل وعاية و رعاية لا عقل سماع و رواية، فانّ رواة العلم كثير و رعاته قليل. (نهج البلاغه، فيض/ 825، لح/ 357، خطبه 239).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 153

و در مستدرك حاكم نيشابورى به سند خويش، از ابو ذر روايت شده كه گفت از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«همانا مثل اهل بيت من در بين شما مثل كشتى نوح در قوم خويش است هر كه بر آن سوار شد نجات پيدا كرد و هر كه تخلف كرد غرق شد» «1».

باز همان كتاب با ذكر سند از ابن عباس نقل كرده كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«ستارگان، مردم را از غرق شدن بازمى دارند و اهل بيت من امت مرا از اختلاف، پس اگر قبيله اى از عرب با آنان به مخالفت برخيزد در بين آنان اختلاف پديدار مى شود، آنگاه حزب شيطان مى گردند» «2».

و روايات

زياد ديگرى كه در مورد حق ائمه معصومين (ع) وارد شده است.

مرحوم علامه شرف الدين موسوى در كتاب المراجعات مى نويسد:

«مراد به اهل بيت آن حضرت در اينجا مجموع اهل بيت من حيث المجموع باعتبار پيشوايان آنها مى باشد، و همه آنان بصورت فراگير (استغراق) مراد نيست، چرا كه اين منزلت به حكم عقل و نقل جز براى حجت هاى خداوند و آنان كه به صورت ويژه دستورات او را بپاى مى دارند، نيست. به اين معنى جماعتى از بزرگان علماى سنت نيز اعتراف كرده اند. از باب نمونه در كتاب «الصواعق المحرقه» ابن حجر اين چنين آمده است: برخى از آنان نيز مى گويند: محتمل است مراد از اهل بيت كه پناهگاه و امان مردم هستند، علماى آنان باشد، چرا كه همانانند كه مردم به وسيله آنان همانند ستارگان، راه مى يابند، و آنان هستند كه اگر نباشند عذاب الهى اهل زمين را فرا مى گيرد» «3».

**** و من گمان نمى كنم كه هيچ فرد مسلمان منصفى بخود جرأت دهد و پيشوايان

______________________________

(1)- الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من قومه، من ركبها نجا و من تخلّف عنها غرق. (مستدرك حاكم، 3/ 151، كتاب معرفة الصحابة).

(2)- النجوم امان لاهل الارض من الغرق و اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس. (مستدرك حاكم 3/ 149، كتاب معرفة الصحابة).

(3)- المراجعات/ 76، مراجعه هشتم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 154

چهارگانه فقه سنت [ابو حنيفه، احمد حنبل، مالك بن انس و شافعى] را در علم و فضايل بر ائمه طاهرين از عترت پيامبر (ص) ترجيح دهد.

بلى، سياست امويان و عباسيان در آن زمان، زمينه چنين جسارتى

را فراهم كرد و با عترت و آل پيامبر (ص) كرد آنچه كرد، «السياسة ما السياسة و ما ادراك ما السياسة» و واقعا سياست اگر از نوع شيطانى آن باشد چه عواقب وخيمى را مى تواند به همراه داشته باشد!! پس تو اينك در اين مسأله مهم بينديش و همواره مراقب دين خود باش.

خلاصه كلام اينكه: منحصر كردن اجتهاد در ائمه چهارگانه اهل سنت، در شريعت اسلام داراى پايه و اساسى نيست، و بيش از آنكه اين جريان يك امر دينى فقهى باشد يك مسأله سياسى بوده كه در مكانها و زمانهاى مختلف مطابق سياست روز تغيير مى يافته و جالب اينكه خود پيشوايان اربعه نيز از اين انحصار بيزار بوده اند [چنانچه نمونه هائى از سخنان آنان پيش از اين از نظر شما گذشت].

براى روشن تر شدن اين مسأله به كتاب هاى تاريخ مذاهب اربعه و شرح حال كسانى كه خود را مدافع اين نظريّه مى دانسته اند، مى توان مراجعه نمود «1».

______________________________

(1)- بجاست در اينجا خلاصه اى از مطالب دكتر وهبة الزحيلى را كه در مجله «الحضارة الاسلاميه» در اين ارتباط نگاشته يادآور شويم. ايشان با طرح يك سؤال اينگونه به طرح مسأله مى پردازند:

چه كسى باب اجتهاد را بسته؟ و دلائل آن چيست؟ آيا كسى مى تواند بگويد مواهب و نعمت هاى خداوند براى يك نسل هست و براى نسل ديگرى نيست؟ براى يك انسان هست و براى انسان ديگرى نيست؟!

بر اين اساس ادعاى بسته شدن باب اجتهاد بى اساس است. چرا كه لازمه بسته شدن و ختم اديان گذشته به وسيله دين اسلام اينست كه باب اجتهاد به روى هر دو پاشنه خود باز باشد چنانچه برخى از بزرگان سنت نظير امام سيوطى از علماى

قرن دهم رساله اى در اين باب تحت عنوان: «رديه كسانى كه از حركت بازمانده و نمى دانند كه اجتهاد در هر زمان واجب است»- الرد الى من اخلد الارض و جهل ان الاجتهاد فى كل عصر فرض- تأليف كرده اند. ايشان اين كتاب را به چهار باب تقسيم كرده و در ابتداى آن نظر علمائى كه اجتهاد را در هر زمان واجب كفائى مى دانند آورده اند، آنگاه از شوكانى نقل مى كند كه مى گويد: آن كس كه فضل خداوند را به برخى افراد منحصر كند و ديگران را از فهم شريعت محروم داند، به خداوند و به دينى كه براى همه مردم آمده و به مردم كه خداوند به وسيله كتاب و سنت آنان را به عبوديت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 155

8- تقليد و ادله آن
[اجتهاد كار كيست]

بى ترديد استنباط احكام شرعى و استخراج آن از ادله و منابع آن كار مجتهد فقيهى است كه به كتاب و سنت و احكام قطعى عقل و آنچه كه استنباط بر آن متوقف است از علوم مختلف، آگاه باشد.

پس آنكه مجتهد است ملزم است در مسائل اجتهاد كند و به آنچه فهميده و استنباط كرده عمل كند و يا اينكه در مقام عمل، احتياط كند.

و آن كس كه به مرتبه اجتهاد نرسيده بناچار بايد يا در مسائل- در صورت امكان- احتياط كند [بگونه اى عمل كند كه يقين كند وظيفه خود را انجام داده] يا فتواى كسى را كه اجتهاد و استنباط كرده ملاك عمل قرار دهد.

بر اين اساس بر نمايندگان مجلس شورى نيز لازم است در خطوط كلى و برنامه ريزى هاى سياسى به فتاواى مجتهد واجد شرايط مراجعه كنند، و احوط و بلكه

______________________________

- فراخوانده خيانت كرده

است.

و اما شرايطى كه به مسدود شدن باب اجتهاد كشيده شد يكى شرايط زمانى بود: كه در قرن چهارم هجرى حكومت اسلامى به دولت ها و مملكت هاى كوچك تجزيه شد و ارتباط سياسى آنان گسسته شد و در اين ارتباط استقلال فكرى آنان ناتوان شد و نشاط علمى آنان فرو ريخت. تعصبهاى مذهبى علماء را فرا گرفت، اطمينان به نفس را از كف دادند، و جدال و مناظره بالا گرفت و ... همه اينها باعث شد كه در آن مقطع باب اجتهاد بسته اعلام شود تا هر نااهلى خود را به معركه اجتهاد و استنباط وارد نكند.

و روشن است كه اين يك سياست شرعى و يك امر موقت بوده كه در آن مقطع زمانى بوجود آمده و هنگامى كه آن شرايط از بين رفت ديگر دليلى وجود ندارد كه وضعيت به همان شكل سابق باقى بماند و اجتهادى كه صحابه و تابعين در طول سه قرن دنبال مى كردند متوقف بماند و ما هيچ دليل نقلى و عقلى بر بسته بودن باب اجتهاد نداريم.

ما مى گوئيم همواره باب اجتهاد باز است تا هيچ انسانى از تدبر و دقت و آزادى فكر و مواهب الهى محروم نماند، ما نمى گوئيم باب اجتهاد بسته است و نياز به باز كردن دارد، ما مى گوئيم باب اجتهاد از همان اول بسته نبوده تا نياز به گشودن داشته باشد و ... (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 156

اقوى اينست كه در مسائل اختلافى شرط اعلميت را نيز رعايت كند چنانچه فطرت و سيره عقلا نيز همين را اقتضاء دارد چنانچه ما در اصل ولايت فقيه نيز اين شرط را متعين دانستيم و قهرا

مجتهد اعلم براى رهبرى و ولايت متعين است در صورتى كه شرائط ذكر شده را دارا باشد چنانچه مبحث آن پيش از اين [در مبحث شرايط رهبر، جلد دوم فارسى] گذشت.

علاوه بر آن سيره عقلا در هر عصر و هر كشور و در همه امت ها و مذاهب بر اين بوده كه در هر علم و فن افراد ناآگاه به افراد متخصص آن كار در صورتى كه مورد اطمينان باشند مراجعه مى كرده اند. كه گاهى از اين فرد به اهل خبره تعبير مى شده است.

از باب مثال شخص مريضى به طبيب حاذق مورد اعتماد مراجعه نموده و به نسخه وى عمل مى كند و يا خريدار و فروشنده در معامله به فرد متخصص در شناخت متاع و آگاه به قيمت بازار مراجعه مى كنند و همچنين در ساير امور تخصصى كه نياز به كارشناسى دارد.

و بلكه هيچ جامعه و نظامى اجمالا بدون تقليد پايدار نمى ماند، زيرا هيچ مجتمعى را نمى توان يافت كه همه افرادش از علوم مورد نياز بهره مند باشند و در همه زمينه ها نسبت به مسائل روزمره خود شناخت تفصيلى داشته باشند علومى از قبيل مهندسى ساختمان، طبابت، صنعت و حرفه هاى مختلف مورد نياز و ضرورى جامعه.

و حتى در زمان پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) نيز در زمينه مسائل فقهى برخى اصحاب و ياران آنان از برخى ديگر نظرخواهى فقهى مى كرده و به گفته وى عمل مى كرده اند بدون اينكه معصومين (ع) آنان را از اين كار نهى فرموده باشند.

و اما آن تقليدى كه در كتاب خداوند مورد مذمت واقع شده تقليد فرزندان از پدران يا پيروى تعصب آلود از فرمانروايان و رؤسا بوده است كه در حقيقت بايد

گفت تقليد جاهل از جاهل يا تقليد از فرد فاسق غير مطمئن، مى باشد، نه رجوع فرد نادان به داناى مورد اعتماد، كه اين يك امر فطرى ضرورى است كه در يك زندگى جمعى چاره اى جز آن نيست اگر چه آن جامعه در بالاترين مراتب كمال و ترقى باشد. و در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 157

حقيقت اين تقليد نيست بلكه يك نوع كسب آگاهى اجمالى است.

پس مجتهد، حكم هر واقعۀ نوپديد را به تفصيل مى داند و مقلد با مراجعه به وى، كسب آگاهى اجمالى و وثوق نموده و بدانچه از وى فرا گرفته عمل مى كند.

اگر اشكال شود: كه استدلال به سيره معصومين (ع) در صورتى مفيد است كه تقليد به همين صورت در زمان ائمه (ع) وجود داشته باشد و آنان اين كار را نهى نفرموده باشند، با اينكه اجتهاد بدين شكل از اعمال دقت و استنباط فروع از اصول كلى، از ويژگى هاى اين زمان است و در آن زمان ها وجود نداشته است؟!

در پاسخ بايد گفت: تفريع فروع بر اصول و نيز مقايسه و بررسى اخبار متعارض و اعمال ترجيح هر يك از آنها چيزى است كه بين اصحاب ائمه (ع) نيز متعارف بوده است، و حديث «انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرّعوا» «1»- بر ما است كه اصول را براى شما بازگوئيم و بر شماست كه فروع آن را بازيابيد- نيز گواه بر اين مدعا است.

دلايل مورد استناد بر حجيت فتواى فقيه:
اشاره

بر حجيت فتواى فقيه علاوه بر سيره كه يادآور شديم به برخى از آيات و روايات نيز استدلال شده كه متذكر مى شويم:

دلالت آيات:

1- وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ إِلّٰا رِجٰالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ، فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لٰا تَعْلَمُونَ «2»- و پيش از تو نفرستاديم جز مردانى كه به آنان وحى مى كرديم، پس از دانايان پرسش كنيد اگر نمى دانيد.

______________________________

(1)- وسائل 18/ 41، باب 6 از ابواب صفات قاضى، حديث 51.

(2)- نحل (16)/ 43.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 158

در اين آيه وجوب پرسش مستلزم وجوب قبول و ترتيب اثر بر اوست و الا پرسش بيهوده است و هنگامى كه قبول جواب پرسش واجب باشد هر چيزى كه پرسش از آن صحيح است [در صورتى كه اهل ذكر- دانايان- بيان كنند] پذيرش آن واجب است، زيرا خصوصيتى در اين نيست كه حتما قبل از پاسخ پرسش شود و در پاسخ پرسش مطلبى را گفته باشند.

2- وَ مٰا كٰانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً، فَلَوْ لٰا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ، وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ «1»- چنين نيست كه مؤمنان همه به يكباره كوچ كنند، پس چرا از هر فرقه اى از آنان افرادى كوچ نمى كنند تا مسائل دينى را فرا بگيرند- در دين تفقه كنند- و آنگاه كه به نزد قوم و عشيره خود برگشتند آنان را انذار كنند، شايد از نافرمانى خداوند حذر كنند.

از ظاهر اين آيه به مقتضاى كلمه «لو لا- چرا كوچ نمى كنند» وجوب كوچ و حركت براى تفقه در دين استفاده مى شود، پس هم نتيجه و هم نتيجۀ نتيجه، يعنى هم تفقه، هم انذار و هم

حذر قوم از نافرمانى واجب مى گردد، وانگهى طبع حذر نيز با لزوم ترتيب اثر بر انذار تناسب دارد، و مراد به انذار به قرينه لفظ تفقه در دين، همان بيان احكام شرعى است. پس «لازم» [كه انذار است] ذكر شده و «ملزم» [كه بيان احكام شرعى است] اراده شده است، پس اين آيه بر وجوب ترتيب اثر بر گفتار فقيهى كه مبين احكام الهى است دلالت دارد. به عبارت ديگر مى توان گفت: اگر بيان احكام الهى واجب باشد ترتيب اثر بر آن نيز واجب است و الا صرف لزوم بيان احكام، عملى است بيهوده.

3- إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مٰا أَنْزَلْنٰا مِنَ الْبَيِّنٰاتِ وَ الْهُدىٰ مِنْ بَعْدِ مٰا بَيَّنّٰاهُ لِلنّٰاسِ فِي الْكِتٰابِ أُولٰئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللّٰاعِنُونَ «2»- آنان كه آيات روشن و هدايت را كه فرستاديم-

______________________________

(1)- توبه (9) 122.

(2)- بقره (2)/ 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 159

پس از آنكه براى هدايت مردم در كتاب بيان كرديم- كتمان كردند، آنها را خداوند و همه لعنت كنندگان لعنت مى كنند.

از اين آيه نيز استفاده مى شود كه حرمت كتمان [ما انزلنا، كه همان احكام و معارف الهى است] مستلزم وجوب قبول است در صورت اظهار، و الا [اگر بيان شود و مردم موظف به پذيرفتن نباشند] لغو لازم مى آيد [كه صحيح نيست].

4- يٰا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جٰاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ يَأْتِكَ، فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرٰاطاً سَوِيًّا «1»- اى پدر [به نقل از ابراهيم خليل الرحمن (ع)] به من علومى داده شده كه به تو داده نشده، پس مرا پيروى كن تا ترا به راه راست هدايت كنم.

اين آيه نيز بر وجوب اطاعت و پيروى از افراد آگاه و

دانا در مسائلى كه مى دانند دلالت دارد. و آيات ديگر از اين قبيل.

دلالت روايات:
اشاره

و اما روايات در اين زمينه بسيار زياد است كه آنها را به هفت دسته مى توان تقسيم نمود:

دسته اول: رواياتى كه در مدح نقل كنندگان روايت و براى تشويق نشر احاديث

و بيان احكام شرعى وارد شده و تعداد آنها بسيار زياد است [كه در ادامه آيات يادآور مى شويم]:

5- از امام رضا (ع) از پدران خويش- عليهم السلام- روايت شده كه فرمود: پيامبر خدا (ص) فرمود:

«خدا رحمت كند جانشينان مرا «اين كلام را سه مرتبه فرمود، گفتند اى رسول خدا جانشينان شما چه كسانى هستند؟ فرمود: «آنان كه پس از من مى آيند و سنت و احاديث مرا از من روايت مى كنند، و آنها را به مردم مى آموزانند» «2».

______________________________

(1)- مريم (19/ 43.

(2)- قال رسول اللّه (ص) اللهم ارحم خلفائى- ثلاث مرات- فقيل له: يا رسول اللّه و من خلفائك؟ قال: الذين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 160

زنجيره سندهاى اين حديث و شرح آن در فصل سوم از بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى] به هنگام استدلال به آن براى اثبات ولايت فقيه گذشت، ما در آنجا يادآور شديم كه مراد از اين روايت كسانى نيستند كه صرفا همانند ضبط صوت الفاظ احاديث را بازگو مى كنند، بلكه مراد كسانى هستند كه در گفتار و سنت آن حضرت دقت و فقاهت دارند، كه براى آگاهى بيشتر مى توان به آنچه در آنجا نگاشتيم مراجعه نمود.

6- عبد السلام بن صالح هروى گويد از امام رضا (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«خدا رحمت كند بنده اى كه امر ما را زنده كند» گفتم: چگونه امر شما را زنده كند؟

فرمود: «علوم ما را فراگيرد آنگاه آن را به مردم بياموزاند» «1».

از آنچه ما پيش از اين گفتيم، چگونگى استدلال به اين دو روايت، روشن گرديد [بيهوده بودن

عمل در صورت ترتيب اثر ندادن به سخن آنان] اگر چه در استدلال به همه اينها اشكال است كه بيان آن پس از اين خواهد آمد.

دسته دوم: رواياتى كه از ائمه- عليهم السلام- وارد شده كه شيعيان را بطور كلى به فقها ارجاع داده اند:

7- در توقيع مبارك امام زمان (عجل الله) كه آن را صدوق در كتاب كمال الدين، از محمد بن محمد بن عصام كلينى آورده كه گفت: حديث كرد ما را محمد بن يعقوب كلينى، از اسحاق بن يعقوب، كه گفت: از محمد بن عثمان عمرى [يكى از نواب اربعه] درخواست كردم نامه ام را كه پرسش از برخى مسائل مشكله ام بود به خدمت آن حضرت برساند، وى در پاسخ، توقيعى به خط مبارك مولايمان امام زمان (ع) برايم آورد كه در

______________________________

- يأتون من بعدى و يروون عنى احاديثى و سنّتى، فيعلّمونها الناس من بعدى. (وسائل 18/ 66، ابواب صفات قاضى باب 8، حديث 53).

(1)- رحم اللّه عبدا احيا امرنا، قلت: كيف يحيى امركم؟ قال: يتعلم علومنا و يعلّمها الناس. (وسائل 18/ 102، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 11)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 161

قسمتى از آن آمده بود:

«... و اما در مورد وقايع نوپديد به راويان حديث ما مراجعه كنيد، كه آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خداوندم بر آنان» «1».

اين روايت را شيخ نيز در كتاب الغيبة به سند خود از كلينى و طبرسى نيز به نقل از وى در آخر احتجاج آورده است.

بحث در مورد سند و نيز متن اين روايت در فصل سوم از بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى] به هنگام اثبات ولايت فقيه گذشت. ما در آنجا گفتيم كه اسحاق بن يعقوب مجهول است. و گفتيم كه اين روايت

اگر چه بر جلالت و عظمت مقام وى دلالت دارد [كه امام زمان (ع) به خط خويش براى وى نامه مى نگارد] اما راوى اين روايت خود اوست. و باز اين كه كلينى از او نقل روايت كرده، اگر چه دليل بر اعتماد مرحوم كلينى به اوست و لكن با اين وصف اين روايت در كافى نيامده است و مشخص نيست كه جهت اين قضيه چيست؟!

در هر صورت ظاهرا مراد به راويان حديث در اين روايت- در مقابل اهل قياس و استحسانهاى ظنى- همان فقها هستند، كه علم و فقه آنان به روايات اهل بيت مستند است.

و احتمالا اينكه الف و لام در الحوادث الف و لام عهد باشد [اشاره به حوادث بخصوصى باشد] و عموم حوادث اراده نشده باشد، اين ضربه اى به استدلال وارد نمى آورد چرا كه علت بصورت عموم آمده و فرموده: «براى اينكه حجت من بر شما هستند» كه آنان با جعل آن حضرت (ع) حجت ما مى گردند، چنانچه آن حضرت نيز حجت مطلقه خداوند است.

و نيز اطلاق اين كلام مقتضى جواز رجوع به فقهاى شيعه و عمل به گفتار آنان است، چه از گفتار آنان علم و يا وثوق حاصل شود يا نشود، پس آنان بطور مطلق حجت هستند [بر خلاف استدلال براى حجيت فتاواى فقهاء به سيره عقلاء كه قدر متيقن از سيره عقلاء جاهائى است كه از گفتار فقهاء وثوق يا علم عادى به واقع احكام پيدا شود].

______________________________

(1)- و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة حديثنا، فانهم حجتى عليكم، و انا حجة اللّه عليهم. (كمال الدين/ 483، باب ذكر التوقيعات، حديث 4، و نيز وسائل 18/ 101، ابواب صفات

قاضى، باب 11، حديث 9).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 162

8- در تفسير منسوب به امام عسكرى (ع) آمده است:

«پس، اما هر يك از فقهاء كه نگهبان نفس، حافظ دين، مخالف هوى و مطيع امر مولاى خود باشد بر عوام است كه از وى تقليد كنند، و اين نيست جز براى برخى از فقهاء شيعه نه همه آنان» «1».

اين روايت را طبرسى نيز در اواخر احتجاج از آن حضرت نقل كرده است «2».

راوى اين تفسير [تفسير منسوب به امام عسكرى (ع)] صدوق (ره) است كه از ابى الحسن محمد بن قاسم مفسر استرآبادى خطيب نقل كرده كه گفت: حديث كرد مرا ابو يعقوب يوسف بن محمد بن زياد و ابو الحسن على بن محمد بن سيار كه اين هر سه (از نظر وثاقت و اعتماد به نقل آنان) ناشناخته (مجهول) هستند، اگر چه در كتاب تنقيح المقال تلاش شده كه اينان موثق قلمداد شوند «3».

و صرف اينكه مرحوم صدوق از آنان روايت نقل كرده دليل بر توثيق آنان نيست چرا كه وى در غير كتاب من لا يحضره الفقيه از افراد غير موثق احاديث بسيارى نقل فرموده، و كتاب فقيه نيز اين چنين است. و برخى از بزرگان كه از جمله آنان ابن غضائرى است قطع دارند به اينكه اين تفسير جعلى است و گفته اند در آن مطالبى آمده كه با صدور آن از امام (ع) مناسب نيست.

اما دلالت روايت واضح است و اطلاق آن، دلالت بر حجيت مطلق قول فقيه واجد شرايط دارد، چه از قول وى اطمينان و وثوق حاصل شود يا نشود. و شايد اينكه كلمه وجوب تقليد در روايت نيامده

بخاطر اين است كه فرد بين تقليد و احتياط مخير است.

9- كشى به سند خويش از احمد بن حاتم بن ماهويه روايت كرده كه گفت: به آن

______________________________

(1)- فاما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا على هواه مطيعا لامر مولاه فللعوام ان يقلّدوه، و ذلك لا يكون الا بعض فقهاء الشيعة لا جميعهم. (وسائل 18/ 95، ابواب صفات قاضى، باب 10، حديث 20).

(2)- احتجاج طبرسى/ 255 (- چاپ ديگر 2/ 263).

(3)- ر، ك: تنقيح المقال 3/ 175 و 336 و 2/ 305.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 163

حضرت، يعنى به ابا لحسن سوم [حضرت امام هادى (ع)] نامه نوشتم و از وى درباره كسى كه معالم دينم را از او سؤال كنم پرسش كردم،- برادرش نيز چنين نامه اى به آن حضرت نوشته بود- آن حضرت در پاسخ آن دو نوشت:

«آنچه را شما يادآور شديد فهميدم، در دين خود از كسى كه عمر خود را در دوستى ما گذرانده و هر كه در راه ما (يعنى مبارزات مذهبى در جهت امامت و ولايت ائمه (ع)) بيشتر گام برداشته، پيروى كنيد، چرا كه اين دو شما را كفايت مى كنند ان شاء اللّه تعالى» «1».

مراد به برادر وى چنانچه گفته شد فارس يا طاهر بن حاتم است. و احمد بن حاتم نيز فرد ناشناخته اى است. و آيا مراد به اخذ معالم دين فرا گرفتن قطعى و علمى آنست، يا اخذ آن و لو اينكه علم و وثوق حاصل نشود؟ كه در صورت دوم اين خبر از جهت مفهوم نظير دو روايت گذشته است، و اگر مراد به معالم دين چيزى اعم از فروع و

اصول دين باشد چنانچه ظاهر آن نيز همين است، اين اشكال بر آن وارد است كه تقليد تعبدى در اصول دين مجزى نيست، مگر اينكه روايت را نسبت به اصول دين به دليل ديگرى تخصيص بزنيم. و اين نكته اى است شايان توجه «2».

پس اين سه روايت هر سه از جهت سند ضعيف بود ولى بصورت مطلق بر حجيت

______________________________

(1)- فهمت ما ذكرتما، فاصمدا فى دينكما على كل مسنّ فى حبّنا، و كلّ كثير القدم فى امرنا، فانهما كافوكما ان شاء اللّه تعالى. (وسائل 18/ 110، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 45)

(2)- مطلبى كه در اين روايت به عنوان يك ملاك بر آن تأكيد شده و داراى اهميت است اين است كه مى فرمايد بايد در محبت ما مسن- باسابقه- و در امر ما فعال- كثير القدم- باشد و اين بدان جهت است كه سوابق زندگى افراد بالاخره در آنها مؤثر است، چنانچه فتاواى اهل سنت در فتاواى «ابن جنيد» [كه در ابتداى عمر سنّى مذهب بوده] اثر داشته است و يا در روايتى از زراره نقل شده كه مى گويد روزى خدمت امام باقر (ع) رسيدم، آن حضرت به فرزندش، امام صادق (ع) فرمود آن كتاب مربوط به فرايض ارث- چگونگى تقسيم ارث- را بياور و براى زراره بخوان، هنگامى كه آن حضرت مطالب آن كتاب را برايم مى خواند من مى گفتم: باطل ليس بشى ء- بى اساس است درست نيست!- امام باقر (ع) در آن حال مشغول نماز بود، چون از نماز فارغ شد فرمود: چگونه بود؟ عرض كردم باطل ليس بشى ء، حضرت فرمود: اين كتاب به خدا سوگند املاء رسول خدا و خط على (ع) است!! از

اين روايت استفاده مى شود كه از بس فقه سنت در آن زمان رايج بوده حتى بر ذهن زراره نيز تأثير گذاشته است. (الف- م، جلسه 135 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 164

قول فقيه اگر چه علم و وثوق به صحت گفتار وى حاصل نشود، دلالت داشت.

دسته سوم: رواياتى كه از سوى ائمه- عليهم السلام- وارد شده و ضمن آن برخى از شيعيان را به برخى ديگر ارجاع داده اند

و يادآور شده اند كه آنان امانتدار و مورد اطمينان مى باشند، اين گونه روايات نيز زيادند كه نمونه هائى از آنها را يادآور مى شويم:

10- كلينى از محمد بن عبد اللّه حميرى و محمد بن يحيى جميعا از عبد اللّه بن جعفر حميرى، از احمد بن اسحاق، از ابى الحسن (امام على نقى (ع) روايت نموده كه از آن حضرت پرسش كردم و گفتم: با چه كسى مراوده داشته باشم يا از چه كسى برنامه ها و دستورات دين را بگيرم، و قول چه كسى را قبول كنم؟ حضرت فرمود:

«عمرى مورد اعتماد من است، آنچه را كه از من به تو مى رساند از من است و آنچه از من براى تو مى گويد، از سوى من به تو گفته، پس از وى شنوائى داشته باش و او را پيروى كن، چرا كه او مورد اطمينان و امين است».

عبد اللّه بن جعفر حميرى مى گويد ابو على (همان احمد بن اسحاق) به من خبر داد كه وى از ابا محمد (امام حسن عسكرى (ع)) نيز همين پرسش را كرد و آن حضرت نظير همين پاسخ را به وى داد، آن حضرت به وى گفت:

«عمرى و فرزند وى هر دو مورد اعتمادند آنچه را كه از من به تو مى رسانند از من است و آنچه را براى تو مى گويند از من مى گويند، از آن دو

شنوائى داشته باش و آنان را اطاعت كن، چرا كه اين دو ثقه و مورد اطمينانند».

اين روايت را شيخ نيز در كتاب الغيبه آورده است «1».

اين روايت صحيحه است و احمد بن اسحاق سرور و شيخ اهل قم، و از خواص امام

______________________________

(1)- العمرى ثقتى، فما ادّى اليك عنى فعنى يؤدّى، و ما قال لك عنّى فعنّى يقول، فاسمع له و اطع، فانه الثقة المأمون ... «العمرى و ابنه ثقتان فما ادّيا اليك عنّى فعنّى يؤدّيان، و ما قالا لك فعنى يقولان، فاسمع لهما و اطعهما، فانهما الثقتان المامونان» (كافى 1/ 329 كتاب الحجّة، باب فى تسمية من رآه، حديث 1، و وسائل 18/ 99، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 165

عسكرى (ع) بوده و مراد به عمرى «1» و فرزندش در اين روايت عثمان به سعيد عمرى و فرزندش محمد بن عثمان مى باشد كه هر دو از نواب خاص ناحيه مقدس امام زمان عجل اللّه بوده اند.

و آيا اين روايت در مقام جعل حجيت تعبدى براى روايت و فتاواى اين دو بزرگوار است يا اينكه همان سيره عقلا در عمل به فتوى و روايت افراد ثقه مورد اطمينان را مورد امضاء قرار داده، و ذكر اين دو بدين جهت بوده كه آنان از مصاديق همان سيره هستند؟ دو وجه است.

از اينكه امام (ع) علت را در روايت آورده [و فرموده «چون ثقه و مورد اطمينانند»] نظر دوم استفاده مى شود زيرا تعليل عادتا با توجه به كبراى كلى كه در نزد شنونده معلوم و ارتكازى است آورده مى شود [اصل فطرى ارتكازى در اينجا همان اصل عقلى اطمينان به قول

ثقه است] و بسيار بعيد است كه بگوئيم در اينجا عهد ذهنى نسبت به يك كبراى كلى شرعى درباره حجيت و اعتبار قول ثقه وجود داشته است و اين تعليل حضرت اشاره به آن كلى شرعى باشد. نكته ديگر اينكه آيا اين روايت دليل بر حجيت روايت ثقه يا فتواى ثقه يا حجيت هر دو [هم روايت و هم فتوى] است؟ ظاهرا هر دو بايد منظور باشد. زيرا فتوى در آن زمان ها بسيار آسان بوده زيرا اگر راوى، آن را به عنوان گفتار امام (ع) نقل مى كرد روايت بود و اگر به عنوان چيزى كه به عنوان حكم شرعى از روايت فهميده و برداشت كرده نقل مى كرد، فتوى محسوب مى شد.

11- كشى به سند خويش از شعيب عقرقوفى روايت كرده كه گفت به امام صادق (ع) عرض كردم، چه بسا ما نيازمند شديم در مورد چيزى از كسى پرسش كنيم از چه كسى بپرسيم؟ فرمود:

______________________________

(1)- در اينجا كلمه عمرى با فتح عين صحيح است نه عمرى با اينكه طبق قاعده عمرو را با واو مى نويسند ولى در اينجا چون اضافه به ياء نسبت شده واوش افتاده است، اين مطلب در كتاب قواعد املاء تأليف عبد السلام محمد هارون صفحه 38 آمده است. (الف- م، جلسه 137 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 166

«بر تو باد به اسدى، يعنى ابو بصير» «1».

12- باز كشىّ از عبد اللّه بن ابى يعفور روايت نموده كه گفت به امام صادق (ع) عرض كردم: من در هر ساعت كه بخواهم نمى توانم شما را ملاقات كنم و امكان نمى يابم خدمت شما مشرف شوم، گاهى برخى از اصحاب ما به نزد من مى آيند

و از من چيزى مى پرسند و من پاسخ همه آنچه را مى پرسند نمى دانم؟ حضرت فرمود:

«چرا از محمد بن مسلم ثقفى نمى پرسى؟ او مسائل را از پدرم شنيده، و نزد او بسيار محترم بود» «2».

اين روايت به تنهائى گواه بر اين است كه مراجعه برخى از اصحاب به برخى ديگر و استفتاء از آنان در آن زمان ها، امر متعارفى بوده است.

13- باز وى (كشىّ) از يونس بن يعقوب روايت نموده كه گفت: ما نزد امام صادق (ع) بوديم آن حضرت فرمود:

«آيا شما پناهگاه نداريد؟ آيا شما جايگاه امنى كه در پرتو آن ايمنى يابيد نداريد؟

چه چيز جلوگير شما است از مراجعه به حارث بن مغيره نضرى؟» «3».

14- روايتى است كه (كشى) از على بن مسيّب همدانى روايت نموده كه گفت به امام رضا (ع) عرض كردم: راه من بسيار دور است و نمى توانم هر زمان كه بخواهم خدمت شما برسم، پس آموزشهاى دينم را از چه كسى فرا بگيرم؟ فرمود:

«از زكريا بن آدم قمى كه وى بر دين و دنياى شما امين است».

على بن مسيب گويد چون از مسافرت بازگشتم به نزد زكريا بن آدم مى رفتم و آنچه

______________________________

(1)- عليك بالاسدى، يعنى ابا بصير. (وسائل 18/ 103، ابواب صفات قاضى، باب 11 حديث 15).

عقرقوف محلى بوده نزديك بغداد. ابو بصير نيز دوتا داريم: ابو بصير اسدى و ابو بصير مرادى كه اينجا مراد ابو بصير اسدى بوده است. (الف- م، جلسه 136 درس).

(2)- ما يمنعك من محمد بن مسلم الثقفى، فانّه سمع من ابى و كان وجيها. (وسائل 18/ 105، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 23).

(3)- اما لكم من مفزع؟ امالكم من مستراح تستريحون اليه؟

ما يمنعكم من الحارث بن المغيره النضرى؟. (وسائل 18/ 105، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 24).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 167

را نيازمند بودم از وى جويا مى شدم «1».

15- روايتى كه عبد العزيز بن مهتدى و حسن بن على بن يقطين هر دو از امام رضا (ع) نقل كرده اند كه گويد به آن حضرت عرض كردم: من نمى توانم هر موقع كه خواستم خدمت شما برسم و آموزش هاى دينم را از شما سؤال كنم، آيا يونس بن عبد الرحمن مورد اعتماد است كه آموزش هاى دينم را از وى سؤال كنم؟ فرمود: بلى «2».

16- باز روايتى كه از عبد العزيز بن مهتدى روايت شده- و او بهترين فرد قمى است كه من [كشى] تاكنون يافته ام، او از نزديكان امام رضا (ع) و وكيل آن حضرت بود- وى گويد: به امام رضا (ع) عرض كردم من همه وقت نمى توانم شما را ملاقات كنم، پس آموزش هاى دينم را از چه كسى دريافت كنم؟ حضرت فرمود:

«از يونس بن عبد الرحمن دريافت كن» «3».

17- باز روايتى كه وى [كشى] از عبد العزيز بن مهتدى روايت نموده كه گفت: به امام رضا (ع) عرض كردم راه من بسيار دور است و در هر زمان نمى توانم خدمت شما برسم آيا آموزش هاى دينى ام را از يونس مولاى آل يقطين فراگيرم؟ حضرت فرمود:

«بلى» «4».

18- مشابه همين روايات است روايتى كه كشى به سند خويش از جميل بن دراج نقل مى كند كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«بشارت ده افراد متواضع مورد اطمينان را به بهشت. آنان: بريد بن معاويه عجلى،

______________________________

(1)- قال: قلت للرضا (ع): شقّتى بعيدة و لست اصل اليك فى

كل وقت، فممن آخذ معالم دينى؟ قال: «من زكريا بن آدم القمى المأمون على الدين و الدنيا». (وسائل 18/ 106، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 27).

(2)- وسائل 18/ 107، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 33.

(3)- خذ عن يونس بن عبد الرحمن. (وسائل 18/ 107، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 34)

(4)- وسائل 18/ 107، ابواب صفات قاضى، باب 11 حديث 35. در متن عربى اين روايت و روايت شماره 14 كلمه «الشقه» به ضم شين و تشديد قاف آمده، كه معنى آن مسافتى است كه مسافر براى پيمودن آن دچار مشقت مى شود، راه مشكل و بسيار دور. (الف- م).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 168

ابو بصير ليث بن بخترى مرادى، محمد بن مسلم و زراره هستند، چهار برگزيده اى كه امين بر حلال و حرام خداوندند اگر اينان نبودند آثار نبوت مى گسست و به كهنگى مى گرائيد» «1».

19- بازهم ايشان از سليمان بن خالد روايت نموده كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«كسى را نيافتم كه ياد ما و احاديث پدرم را زنده كرده باشد مگر زراره، و ابو بصير ليث مرادى، و محمد بن مسلم، و بريد بن معاويه عجلى، و اگر اينان نبودند هيچ كس اين مسائل را دريافت نمى كرد. اينان پاسداران دين و امناء پدرم بر حلال و حرام خداوندند» «2».

ظاهرا اينگونه روايات على رغم زيادى آن در مقام جعل حجيت تعبدى براى خبر يا فتواى فرد ثقه نيست، بلكه مفاد آن تأييد و امضاى همان سيره مستمره عقلائى و بيان مصداق براى موضوع آن است و اين مطلبى است شايان توجه «3».

دسته چهارم: رواياتى كه به صدور فتوى فرمان داده و مردم را به آن تشويق نموده است

از آن

______________________________

(1)- بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بالجنة: بريد

بن معاويه العجلى، و ابو بصير ليث بن البخترى المرادى، و محمد بن مسلم، و بريدة بن معاوية العجلى اربعة بخباء امناء اللّه على حلال و حرامه لو لا هؤلاء انقطعت آثار النبوة و اندرست.

(وسائل 18/ 103 باب 11 از ابواب صفات قاضى حديث 14).

(2)- ما اجد احدا احيا ذكرنا و احاديث ابى (ع) الا زرارة، و ابو بصير ليث المرادى، و محمد بن مسلم و بريد بن معاوية العجلى، و لو لا هؤلاء ما كان احد يستنبط هذا، هؤلاء حفّاظ الدّين و امناء ابى على حلال اللّه و حرامه ...

(وسائل 18/ 104، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 21).

(3)- نكته اى كه در ارتباط با اين دسته از روايات قابل توجه اين است كه راوى همه اين روايت ها «كشّى» است و هيچ يك از اينها در كتب اربعه نيامده است، مرحوم آية اللّه بروجردى اگر روايتى در كتب اربعه نيامده بود به آن اعتنا نمى كرد، ايشان مى فرمود: كتب اربعه از جوامع حديثى نقل شده كه در همه اعصار خوانده مى شده است ولى اينكه مثلا يك كتاب آورده اند خدمت مرحوم مجلسى به عنوان صحيفة الرضا تأليف مرحوم صدوق، آيا واقعا آن كتاب صحيفة الرضا بوده است؟!!. (الف- م، جلسه 136 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 169

جمله:

20- شيخ طوسى، از امام باقر (ع) روايت نموده كه به ابان بن تغلب فرمود:

«در مسجد مدينه بنشين و براى مردم فتوى صادر كن، همانا من دوست دارم كه در ميان شيعيانم افرادى همانند تو مشاهده شوند» «1».

21- كشى به سند خويش از معاذ بن مسلم نحوى، از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«به من خبر رسيده كه تو

در مسجد جامع مى نشينى و براى مردم فتوى صادر مى كنى؟ گفتم: بلى- يا بن رسول اللّه- و من مى خواستم پيش از اينكه از خدمت شما مرخص شوم اين مسأله را جويا شوم. من در مسجد مى نشينم و فردى مى آيد از من مسئله اى را مى پرسد اگر من بدانم كه از مخالفين شما است وى را به همان گونه كه عمل مى كند راهنمائى مى كنم [فتاواى مذاهب سنت را برايش مى گويم] و فرد ديگرى مى آيد كه مى دانم از هواداران و علاقه مندان شماست، و من چيزهائى كه از شما رسيده به وى مى گويم. آنگاه فرد ديگرى مى آيد كه او را نمى شناسم و نمى دانم چه كسى است، به وى مى گويم: از فلان [مثلا ابو حنيفه] اينگونه رسيده و از فلان [مثلا امام باقر و يا امام صادق (ع)] اينگونه، و در اين ميان نظر شما را نيز در بين ساير نظرها نقل مى كنم، حضرت به من فرمود: همين گونه عمل كن، من نيز اين چنين عمل مى كنم» «2».

اين روايت را صدوق در علل نيز روايت كرده است.

22- در نهج البلاغه در نامه امير المؤمنين (ع) به قثم بن عباس عامل (نماينده) خود در مكه آمده است:

«اما بعد، در اقامه حج مردم را راهنما باش، و ايام اللّه را به آنها يادآور شو و صبح و عصر براى رسيدگى به امور آنان بنشين، پس پرسش هاى شرعى آنان را پاسخ ده،

______________________________

(1)- اجلس فى مسجد المدينه و افت الناس، فانّى احبّ ان يرى فى شيعتى مثلك. (فهرست شيخ طوسى/ 17، چاپ ديگر/ 41).

(2)- بلغنى انك تقعد فى الجامع فتفتى الناس؟ ... اصنع كذا، فانى كذا اصنع. (وسائل 18/ 108، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث

36)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 170

جاهلان را بياموز، و با دانشمندان مذاكره كن» «1».

نظير همين دسته از روايات است رواياتى كه درباره داستان اعزام مصعب بن عمير و عمرو بن حزم توسط پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه يادآور مى شويم:

23- در سيره ابن هشام به هنگام نقل جريان بيعت عقبه آمده است:

«ابن اسحاق گويد: چون مردم از نزد آن حضرت (ص) بازمى گشتند پيامبر خدا (ص) همراه آنان مصعب بن عمير را فرستاد ... و به وى فرمان داد كه قرآن را براى آنان قرائت كند و اسلام را به آنان بياموزد و با دين آشنايشان سازد» «2».

24- باز در سيره ابن هشام و تاريخ طبرى آمده است:

«و پيامبر خدا (ص) عمرو بن حزم را به عنوان والى بنى حارث فرستاد تا آنان را با دين آشنا كند و سنت و نقاط برجسته اسلام را به آنان بياموزاند» «3».

زيرا تفهيم فروع دين و احكام الهى جز با ابراز نظر و فتوى در آن امكان پذير نمى باشد، چنانچه پوشيده نيست.

و اما چگونگى استدلال به اين روايات بدين گونه است كه: فايده صدور فتوى و ابراز نظر، مترتب نمودن اثر بر آن، و انجام عمل بر طبق آن است، و الا ابراز نظر و صدور فتوى بيهوده است، پس از اينگونه روايات به دلالت اقتضاء «4» جواز عمل به فتواى فقيه استفاده مى گردد.

دسته پنجم: رواياتى كه بر حرمت صدور فتوى بدون فقاهت و آگاهى از مسائل شرعى،

______________________________

(1)- و اما بعد، فاقم للناس الحج، و ذكّرهم بايام اللّه و اجلس لهم العصرين فافت المستفتى و علّم الجاهل و ذاكر العالم. (نهج البلاغه، فيض 1062، لح/ 457، نامه 67).

(2)- ... و امرهم ان يقرئهم القرآن و يعلّمهم الاسلام و يفقههم فى

الدين. (سيره ابن هشام 2/ 66).

(3)- ... ليفقههم فى الدين و يعلّمهم السنة و معالم الاسلام. (سيره ابن هشام 4/ 241، و نظير آن در تاريخ طبرى 4/ 1727).

(4)- دلالت اقتضاء آن است كه مدلول با صراحت در كلام نيامده اما صحت كلام بر آن متكى است. دلالت اقتضاء يكى از اقسام دلالت التزام است كه به صورت «لازم اعم» بر موضوع خود دلالت دارد، و داراى حجيت عقلى و شرعى است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 171

دلالت دارد. كه از [مفهوم مخالف] اينگونه روايات نيز جواز اصل افتاء و صحت آن استفاده مى گردد نظير:

25- صدوق در معانى الاخبار به سند خود، از حمزة بن حمران روايت نموده كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«هر كس از علم خود روزى خورد، فقير مى شود، عرض كردم: در ميان شيعيان شما كسانى هستند كه حامل علوم شما هستند و در بين شيعيان شما آن را مى گسترانند، و آنان نيز از كمك و صله و اكرام به آنان دريغ نمى ورزند؟ حضرت فرمود: اينان كسانى نيستند كه از علم خود روزى مى خورند، منظور من كسانى هستند كه بدون آگاهى و بدون هدايتى از سوى خداوند، براى پايمال كردن حقوق ديگران و طمع در دستيابى به بهره هاى دنيائى فتوا صادر مى كنند» «1».

26- كلينى به سند صحيح از ابو عبيده روايت نموده كه گفت: امام باقر (ع) مى فرمود:

«كسى كه بدون آگاهى و بدون هدايتى از سوى خداوند براى مردم فتوى صادر كند، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را لعنت مى كنند و گناه كسانى كه به فتواى او عمل كرده اند را بر گناهان وى مى افزايند» «2».

و روايات

ديگرى از اين قبيل كه مى توان مراجعه نمود.

دسته ششم: رواياتى كه بر متعارف بودن صدور فتوى و عمل به آن در زمان ائمه (ع) دلالت دارد

و بيانگر اين است كه آنان نه تنها آن را نفى نكرده بلكه تأييد نيز فرموده اند، [بعنوان نمونه به اين دو روايت توجه فرمائيد]:

______________________________

(1)- من استأكل بعلمه افتقر ... ليس اولئك بمستأكلين، انما ذاك الذي يفتى بغير علم و لا هدى من اللّه ليبطل به الحقوق طمعا فى حطام الدنيا. (وسائل 18/ 102، ابواب صفات قاضى، باب 11 حديث 12)

(2)- من افتى الناس بغير علم و لا هدى من اللّه لعنته ملائكة الرحمة و ملائكة العذاب، و لحقه وزر من عمل بفتياه.

(وسائل 18/ 9، ابواب صفات قاضى، باب 4، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 172

27- على بن اسباط گويد به امام رضا (ع) عرض كردم:

«مسئله اى پيش مى آيد كه من ناچارم حكم آن را بدانم و در شهرى كه من زندگى مى كنم از دوستان شما كسى نيست كه حكم آن را از وى جويا شوم، حضرت فرمود: به نزد فقيه (رسمى و حكومتى) شهر برو و مشكلت را از او بپرس، آنگاه هر چه او گفت خلاف آن را انجام بده، كه حق در آن است» «1».

البته شايد در اين مورد دو حديث متعارض در مورد يك مسأله به دست راوى اين روايت رسيده بوده و در چنين مواردى روايتى كه موافق نظر عامه بوده را بايد حمل به تقيه كرد، يا اينكه بناء فقهاء دربار در عصر امام رضا (ع) بر اين بوده كه بر خلاف اهل بيت (ع) فتوى بدهند، [به همين جهت امام (ع) راوى را به عمل مخالف نظر عامه توصيه فرموده است].

28- كلينى از على بن ابراهيم، از پدرش، با

حذف راوى (مرفوعه) روايت كرده كه گفت زنى از امام صادق (ع) پرسش كرد و گفت: من هميشه پس از زايمان بيست روز از انجام نماز و روزه درنگ مى كردم تا اينكه كسى فتوى داد كه هيجده روز بايد درنگ كنى؟ حضرت فرمود: «چرا به هيجده روز فتوا داد؟ شخصى گفت: بخاطر روايتى كه از پيامبر خدا (ص) روايت شده است ...» «2».

و روايات ديگرى كه از آنها استفاده مى شود امام (ع) اصل صدور فتوى و تمسك به آن را تقرير فرموده و مجاز دانسته است.

______________________________

(1)- ايت فقيه البلد فاستفته من امرك، فاذا افتاك بشى ء فخذ بخلافه، فان الحق فيه. (وسائل 18/ 83، ابواب صفات قاضى، باب 9، حديث 23).

(2)- وسائل 2/ 613، ابواب نفاس، باب 3 حديث 7. اين روايت منقول از پيامبر اكرم (ص) در مورد اسماء بنت عميس مادر محمد بن ابى بكر بوده است و آن حضرت به وى نفرموده هيجده روز، بلكه او گفته هيجده روز است كه از زايمان فارغ شده ام، حضرت فرموده مدت نفاس پايان يافته است، علماى سنت عموما براى ايام نفاس به همين هيجده روز قائل هستند ولى علماى شيعه عموما ده روز مى گويند البته در بين علماى شيعه نيز برخى قائل به هيجده هستند. (الف- م، جلسه 137 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 173

دسته هفتم: رواياتى كه بر ارجاع امر قضاوت به فقهاء شيعه و وجوب قبول حكم و قضاوت آنان دلالت دارد،

دو روايت ذيل از آن جمله است:

29- روايت مقبوله عمر بن حنظله كه پيش از اين نيز خوانده شد كه ضمن آن در باره حكم متنازعين آمده بود:

«بنگريد در بين خود آنكه حديث ما را روايت مى كند و در حلال و حرام ما نظر مى دهد و با احكام ما

آشناست، او را به عنوان حكم برگزينيد، كه من او را حاكم شما قرار دادم، پس اگر طبق حكم ما حكم نمود و از وى پذيرفته نشد، حكم خداوند را سبك شمرده ايد و رد بر ما است، و كسى كه ما را رد كند خدا را رد كرده و اين در حد شرك به خداوند است» «1».

30- خبر ابى خديجه كه در آن آمده بود:

«در بين خود كسى كه حلال و حرام ما را مى داند [به عنوان حكم] قرار دهيد كه من او را قاضى قرار دادم» «2».

چگونگى استدلال به اين دسته از روايات بدين گونه است كه قضاوت همواره ملازم افتاء است، پس اگر قضاوت نافذ بوده و رد آن جايز نباشد لازم است افتاء نيز نافذ باشد.

اين هفت دسته از روايات بود كه براى حجيت فتواى مجتهد نسبت به مراجعين و مقلدين وى مى توان بدان استناد و استدلال نمود.

______________________________

(1)- ينظر ان من كان منكم قد روى حديثنا، و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا، فليرضوا به حكما، فانى قد جعلته عليكم حاكما، فاذا حكم بحكمنا فلم يقبل منه فانما استخف بحكم اللّه و علينا ردّ، و الراد علينا الرّاد على اللّه و هو على حد الشرك باللّه. (وسائل 18/ 99، ابواب صفات قاضى باب 11، حديث 1)

(2)- اجعلوا بينكم رجلا ممن قد عرف حلالنا و حرامنا فانى قد جعلته قاضيا. (وسائل 18/ 100، ابواب صفات قاضى باب 11 حديث 6)

در كتاب تهذيب- در هر دو چاپ آن- بعد از كلمه «جعلته» كلمه «عليكم» نيست ولى در كتاب وسائل آمده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 174

مناقشه در دلايل تقليد:

آنچه در زمان هاى ما

از تقليد، مصطلح است عبارت از «قبول نظر فقيه عادل است تعبدا اگر چه براى مقلد وثوق و اطمينان نسبت به مطابقت آن با واقع حاصل نگردد». بر اين اساس پس نظر فقيه عادل و فتواى وى يك حجت تأسيسى تعبدى «1» است نظير حجيت بينه كه با خبر مسعدة بن صدقه حجيت آن به اثبات رسيده است.

و بى ترديد اثبات اين معنى بوسيله آيات و رواياتى كه خوانده شد مشكل است، چرا كه اين آيات و روايات در مقام جعل تكليف ظاهرى براى فرد ناآگاه از مسائل نيست و اين معنى را نمى خواهد بفهماند كه وى موظف و متعبد به قبول اقوال علماء و فتاواى آنها است اگر چه براى وى وثوق و اطمينان نسبت به موافقت آنها با واقع حاصل نگردد، [كه در اينجا ما دلالت هر يك از اين آيات و روايات را در تقليد تعبدى مورد بررسى و مناقشه قرار مى دهيم]:

[1-] آيه سؤال: اما آنچه آيه سؤال [فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ ...] در آن ظهور دارد اين است كه شخص ناآگاه بايد از افراد آگاه پرسش كند تا براى وى و لو به صورت اجمال، علم و آگاهى حاصل شود.

و گواه بر همين معنا است مورد بيان آيه شريفه كه مقصود، پرسش از ويژگى هاى پيامبران است، كه قطعا گمان و تقليد در آنها جايز نيست [چرا كه از اصول دين است و اصول دين تقليدى نيست] و مراد به اهل ذكر طبق اين نظر يهوديان اهل كتاب هستند چنانچه ابن عباس و مجاهد در تفسير اين آيه همين معنى را يادآور شده اند.

در برخى روايات نيز وارد شده كه مراد به اهل ذكر ائمه

دوازده گانه- عليهم السلام- هستند كه در هر صورت اين آيه به باب تقليد تعبدى مربوط نمى شود «2».

______________________________

(1)- تأسيس در برابر قول ديگر فقها است كه براى تقليد به «سيرۀ عقلا» استدلال نموده اند، كه در آن صورت از طرف شارع امضاء همان سيره است نه تأسيس يك حكم جديد. (مقرر)

(2)- ر، ك: اصول كافى 1/ 210، كتاب الحجّة، باب ان اهل الذكر ... هم الائمه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 175

علاوه بر آن اين آيه در مقام بيان وجوب سؤال است، نه در مقام وجوب عمل به آنچه پاسخ گفته شده تا بتوان به هنگام عدم حصول وثوق و علم نيز به اطلاق آن تمسك نمود، و براى لغو نبودن سؤال همين حد از فايده كه در صورت وثوق به صحت جواب بدان عمل شود، كافى است.

[2-] پاسخ آيه كتمان [إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ ...*] نيز از آنچه در اين آيه گفته شد روشن گرديد.

[3-] آيه نفر [فَلَوْ لٰا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طٰائِفَةٌ ...]:

و اما آنچه در اين آيه مورد نظر است همان وجوب فراگيرى علوم دينى و ضرورت مسافرت به شهرها و كشورهايى است كه جايگاه فراگيرى و تفقه در اين علوم است، آنگاه در ساير شهرها منتشر شدن تا اينكه مسائل اسلامى بگوش همه مردم برسد، و افرادى كه در طلب علم مسافرت نكرده اند از آنان كه مسافرت كرده اند اين علوم را فراگيرند، شايد از گناه بپرهيزند و ...

و روشن است كه اين آيه در مقام قرار دادن يك حجيت تعبدى براى قول فقيه و بيان وجوب حذر از گفتار وى بطور مطلق نيست، تا اينكه بتوان در صورت عدم حصول علم

و وثوق نيز به اطلاق آن تمسك نمود.

بلى، غالبا براى افراد ناآگاه در صورتى كه انذاركننده فردى مورد اطمينان و اهل خبره باشد علم عادى و سكون نفس از گفتار وى اجمالا حاصل مى گردد، و همين اندازه براى عمل به گفتار انذاركننده قطعا كافى است، زيرا حجيت علم ذاتى است و در نزد عقلا علم اعم است از جائى كه احتمال خلاف داده نشود و يا احتمال خلاف در آن بسيار ضعيف باشد بگونه اى كه بدان اعتنا نشود و بود و نبودش يكسان باشد. از اين مرحله به وثوق و اطمينان و آرامش دل و تعبيرهائى از اين قبيل تعبير مى شود، و گواه بر همين معنى [كه اين آيه در مقام بيان حكم ظاهرى تعبدى نيست] روايت عبد المؤمن انصارى به نقل از امام صادق (ع) است كه در تفسير اين آيه مى فرمايد:

«خداوند سبحان آنان را مأمور نموده كه به نزد رسول خدا (ص) بروند و [مسائل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 176

اسلام را] فرا بگيرند، آنگاه به نزد قوم خود بازگردند و به آنان بياموزانند» «1».

پس غرض در اين آيه تعلم و تعليم است نه تعبد محض، (كه فعلا درصدد اثبات آن هستيم).

و باز گواه بر همين معنى است استدلال به اين آيه در روايات ما براى وجوب مسافرت جهت شناخت امام آنگاه معرفى آن به ديگران «2». و روشن است كه مسأله امامت از مسائل اعتقادى است كه تعبد و تقليد در آن جريان ندارد و مجزى نيست.

[4-] از همين معنى مناقشه در استدلال به گفتار ابراهيم خليل (ع) به پدرش [در آيه يٰا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جٰاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ...

(آيه شماره 4)] نيز روشن مى گردد، زيرا مراد آن حضرت اطاعت تعبدى از وى نيست، زيرا توحيد و نفى شرك، از اصول دين هستند و مجالى براى تعبد و تقليد در آن نيست.

[5-] در دسته اول از روايات نيز مقصود گسترش علم و نشر آن است و ارتباطى به تقليد تعبدى ندارد و لذا مى فرمايد: «... و پس از من آنها را به مردم مى آموزند».

[6-] و اما دسته سوم روايات كه در مورد ارجاع برخى از شيعيان به برخى ديگر بود، ظاهرا اين دسته از روايات نيز درصدد تأسيس و جعل حجيت تعبدى براى فقيه يا راوى حديث نيست، بلكه در واقع امضاى همان سيره عقلا در پذيرش سخن فرد آگاه مورد اعتماد است، و بيان اين معنى است كه اين افراد نيز از مصاديق آن هستند.

علاوه بر اينكه ممكن است گفته شود بطور كلى اين روايات مربوط به باب اجتهاد و افتاء نيست بلكه مربوط به باب روايت و نقل احاديث است و مشخص است كه بين اين دو فاصله بسيار زياد است، چرا كه «راوى» مسائل را از امام نقل مى كند ولى «مفتى»، فهم و نظر خود را ابراز مى دارد مگر اينكه به عموم آنها استناد شود كه مربوط به هر دو باب [هم افتاء و هم روايت] است.

______________________________

(1)- فامرهم ان ينفروا الى رسول اللّه (ص) فيتعلّموا ثم يرجعوا الى قومهم فيعلّموهم. (وسائل 18/ 101، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 10)

(2)- اصول كافى 1/ 378، كتاب الحجّة، باب ما يجب على الناس عند مضىّ الامام.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 177

[7-] و اما رواياتى كه به ترغيب در افتاء يا جواز

و تقرير آن دلالت داشت. بر وجوب قبول و تعبد به آن به صورت مطلق [حتى آنجا كه از فتواى مجتهد وثوق پيدا نشود] دلالت ندارد، چرا كه اين روايات در مقام بيان اين جهت نيست، بلكه شايد آنچه واجب باشد، عمل به فتوى پس از حصول اطمينان نسبت به موافقت آن با واقع است، چنانچه سيره عقلا نيز بر همين معنى دلالت داشت.

[8-] از سوى ديگر فايده افتاء نيز منحصر در «تعبد عمل به آن بصورت مطلق» نيست تا بگوئيم به دلالت اقتضاء بدان دلالت دارد [چنانچه در روايات دسته سوم اينگونه به آن استناد شد].

[9-] و اما رواياتى كه به ارجاع امر قضاوت به فقها دلالت داشت، تجاوز از آن به غير باب قضاء، متوقف است بر الغاء خصوصيت قضاوت و اينكه قضاوت قطعا در مفاد اين روايت دخالت نداشته، و اين صحيح نيست، چرا كه قضاوت مربوط به دو طرف نزاع است، و در آن احتياط امكان ندارد، و بناچار بايد بين آن دو رفع اختلاف شود، و در چنين مواردى حكم فقيه نافذ است، حتى در صورت علم به خلاف، چه رسد به آنجا كه نسبت به خلاف واقع بودن آن ترديد داشته باشيم «1».

در هر صورت اثبات تقليد تعبدى بوسيله اين آيات و روايات مشكل است.

[10-] بلى، روايات دسته دوم، يعنى توقيع شريف [و اما الحوادث الواقعه فارجعوا ...] و آنچه در تفسير منسوب به امام [عسكرى (ع): فامّا من كان من الفقهاء صائنا لنفسه ...] آمده بود، و نيز خبر احمد بن حاتم بن ماهويه [فاصمدا فى دينكما على كل مسنّ فى حبّنا ...] اين گونه روايات ظهور در

جعل حجيت براى نظر فقيه ثقه و جواز عمل به گفتار وى بصورت مطلق دارد، اگر چه علم و وثوق نسبت به آن حاصل نشود، كه طبق آن فتواى فقيه داراى حجيت تأسيسى شرعى است.

______________________________

(1)- ولى در مسأله مورد بحث چون احتياط معمولا ممكن است وجهى براى تعبد به قول فقيه ندارد و همين نكته فارق بين دو باب است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 178

اما اين روايات نيز چنانچه پيش از اين گفته شد از جهت سند داراى اشكال است، پس اثبات اين حكم اساسى، با اينگونه روايات ضعيف كه در كتب اربعه- كه فقه شيعه بر آن استوار است- نيامده، مشكل است.

پس دليل عمده در اين باب همان بناء عقلا و سيره آنان مبنى بر رجوع ناآگاه در هر فن به دانايان آن فن است، و جائى براى اشكال بدان نيست، چرا كه در هر مكان و زمان و هر امت و مذهبى اين رجوع وجود داشته است.

در عصر پيامبر اكرم (ص) و ائمه- عليهم السلام- نيز همين سيره وجود داشته كه افراد ناآگاه به دانايان مراجعه مى كردند و در مسائل شرعى از آنان استفتاء مى كردند و به آنچه از اشخاص آگاه و مورد اطمينان مى شنيدند عمل مى كردند.

و لكن اين بناء عقلا بر پايه تعبد و پيروى كوركورانه از فرمانروايان و آباء و اجداد و يا بر اجراى «دليل انسداد»- كه آنان چون باب علم را بر خود بسته مى ديدند بناچار به تقليد و ظن عمل مى كردند- نبوده است، و بلكه بر اعتماد هر فرد در عمل و كار خود به عمل و بناء ساير عقلا نيز نبوده است، بلكه اين

از جهت اعتماد هر فرد در عمل خويش به علم خود و برداشتى كه در ضميرش حاصل شده [و لو با علم اجمالى] بوده است.

پس مراد به بناء عقلا، عقلا به عنوان عقلا مطرح است [عقل مطرح است نه شخص] چرا كه جاهل با رجوعش به عالم ثقه براى وى وثوق و اطمينان حاصل مى شود و اين يك علم عادى است كه با آن نفس انسان سكون و آرامش مى يابد، و علم به هر شكل آن در نزد عقل حجت است.

پس در واقع بناء عقلا در اينجا به حكم عقل بازگشت مى كند، چرا كه عقلا در نظام فكرى خويش هرگز مقيد به علم تفصيلى مستند به دليل در همه مسائل نيستند، بلكه به علم اجمالى نيز اكتفا مى كنند، چنانچه مقيد نيز نيستند كه در علم آنان بطور كلى هيچ گونه احتمال خلافى راه نيابد بلكه به علم عادى يعنى آنجا كه احتمال خلاف در آن جدا ضعيف باشد نيز اكتفا مى كنند، و در اينجا به هيچ وجه تعبد نيست چرا كه در عمل عقلا به عنوان عقلا تعبد نيست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 179

پس اگر در يك مورد خاص، فرض شود كه به جهتى براى فردى از قول اهل خبره اطمينان شخصى حاصل نشود- چنانچه بسا در يك مسأله فرعى دقيق و مورد اختلاف اينگونه پيش مى آيد- در اين مورد اگر موضوع مهم نبوده و قابل تسامح باشد رجاء به آن عمل مى شود، و اما اگر موضوع از امور مهمه باشد كه تسامح در آن روا نيست نظير طبابت در مورد مريضى كه امر آن داير بين مرگ و حيات است در اين صورت

احتياط مى كنند يا به طبيب متخصص ديگرى مراجعه مى كنند، يا شوراى پزشكى تشكيل مى دهند و ...

و روشن است كه مسائل دينى و شرعى همه آنها مهم هستند كه تسامح و تساهل در آنها جايز نيست.

پس خلاصه كلام اينكه ملاك در بناء و عمل عقلا، حصول وثوق شخصى است، و اين تقليد تعبدى نيست، بله علم عادى به نحو اجمال است كه عقلا نيز به همين حد كفايت مى كنند.

به عبارت ديگر اگر تقليد عبارت از عمل به گفتار ديگران بدون مطالبه دليل از آنان است اين تقليد است ولى اگر عبارت از پذيرش نظر ديگران است تعبدا، در اين صورت عمل عقلا تقليد نيست، زيرا در بين آنان سخن از تعبد نيست.

و اين مطلب در همه امارات عقلائى كه شارع در مورد آنها نظر جديدى ابراز ننموده، جارى است، چرا كه عقلا جز با حصول وثوق و علم عادى بدان اعتماد نمى كنند.

اگر گفته شود: آنچه در احراز واقعيات معتبر است اگر چه وثوق شخصى و علم عادى است و لكن بناء عقلا در مقام احتجاج بين مولى و بنده، احتجاج به قول فرد آگاه مورد اطمينان است بصورت مطلق، پس عذرخواهى بنده براى مخالفت خويش بدين گونه كه از گفتار فرد آگاه مورد اطمينان، براى وى شخصا اطمينان حاصل نشده، مسموع نيست.

در پاسخ بايد گفت: ما بين اين دو مقام قائل به فرق نيستيم، زيرا اگر فرض شود كه مولى نگهدارى از فرزندش را به بنده اش واگذار نمود و آن فرزند مريض شد و بنده او را به نزد پزشك برد، و آن بنده تصادفا به دليل خاصى در صحت طبابت پزشك دچار ترديد

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 3، ص: 180

شد، و مى توانست احتياط كند، يا او را به نزد طبيب ديگر ببرد يا براى معالجه وى شوراى پزشكى تشكيل دهد، ولى اين كار را انجام نداد و به نظر همان پزشك اول عمل كرد و اتفاقا بدين جهت فرزند مولا از دنيا رفت، در اين صورت هنگامى كه تفصيل اين واقعه بگوش مولا مى رسد، آيا نمى تواند بنده را مؤاخذه كند؟ و آيا به صرف اينكه بنده بگويد من براى معالجه به پزشك مراجعه كرده ام و تكليف خود را انجام داده ام، از وى شنيده مى شود؟

حاصل كلام اينكه مراجعه به فقهاى اصحاب پيامبر (ص) و نيز اصحاب ائمه- عليهم السلام- نظير زراره، محمد بن مسلم، بريد عجلى، ليث بن بخترى مرادى، و يونس و ديگرانى كه محرم اسرار ائمه (ع) بوده اند امر متعارفى بوده، چنانچه ارجاع ائمه (ع) به آنان نيز متعارف بوده، و لكن اجتهاد در آن زمان ها غالبا بر مبانى دشوار دقيق مبتنى نبوده بلكه بسيار آسان بوده و غالبا از گفتار آنان براى استفتاءكننده اطمينان حاصل مى شده و وى بخاطر وثوق و اطمينانى كه از فتواى فقيه برايش حاصل مى شده به نظر وى عمل مى كرده است.

پس در زمان هاى ما نيز مسأله همين گونه است، اگر به صحت فتواى مرجع و اينكه نظر وى موافق با واقع است اطمينان حاصل شود- چنانچه براى اكثر افراد غالبا اين اطمينان حاصل مى شود- در اين صورت صحيح است كه به نظر و فتواى وى عمل شود. و در حقيقت عمل بخاطر وثوق است كه همان علم عادى است كه نفس بخاطر آن اطمينان يافته نه بخاطر تقليد و تعبد.

اما در صورتى كه در

مورد خاص براى جهت خاص براى فردى وثوق و اطمينان حاصل نشود، در اين صورت عمل به آن تعبدا مشكل است.

بلى، اگر ثابت شود كه شارع، فتواى فقيه را حجت تأسيسى تعبدى قرار داده- نظير بيّنه كه در دعاوى حجت شرعى قرار داده شده- در اين صورت اگر چه وثوق حاصل نشود و بلكه اگر گمان مختصرى به خلاف هم داده شود باز عمل به آن صحيح است، و لكن اثبات چنين حجيتى مشكل است زيرا آيات و رواياتى كه براى اين جهت به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 181

آنها استناد شده يا مربوط به باب تعليم و تعلم است يا ارشاد به همان بناء و سيره عقلا است، يا در مقام بيان نمونه و مصداق همين سيره عقلائيه است، يا اينكه سندش مخدوش است، كه بيان آن پيش از اين گذشت و اين مطلبى است درخور توجه.

و لكن كسى مى تواند بگويد: مقتضاى آنچه شما گفتيد در آنجا كه براى كسى از قول ثقه، يا فتواى فقيه، يا ساير امارات بطور مطلق وثوق شخصى حاصل نشود، مقتضاى آن وجوب احتياط است، چه شك در ثبوت تكليف يا در سقوط تكليف پس از ثبوت آن باشد، و چه موضوع از امور مهمه نظير دماء و فروج باشد يا غير از آن، و گمان نمى رود كسى ملتزم به آن [وجوب احتياط] بشود.

ولى حق در مسأله همان تفصيل است، پس اگر شك در سقوط تكليف پس از ثبوت آن و لو با علم اجمالى است واجب است احتياط يا عمل به اماره شرعيه يا عقلائيه كه موجب علم يا وثوق به امتثال امر است، و همچنين

است كلام، در صورتى كه شك در اصل ثبوت تكليف بوده ولى موضوع از امور مهمه باشد. و اما در غير اين صورت برائت عقليه يا شرعيه جارى مى گردد.

بلى با وجود اماره شرعى يا عقلائى بر تكليف، واجب است به آن اماره عمل شود اگر چه وثوق شخصى حاصل نگردد، زيرا با وجود آن عقلا به جواز احتجاج مولى بر بنده حكم مى كنند و عذرخواهى او بدين گونه كه وثوق شخصى پيدا نكرده پذيرفته نيست و اين مطلبى است قابل توجه و شايان تأمل.

سخن ابن زهره در تقليد:

در اينجا مناسب است سخن ابن زهره را كه در اوائل كتاب غنيه درباره تقليد نگاشته است يادآور شويم:

«فصل: جايز نيست فتواگيرنده از فتوادهنده تقليد كند، چرا كه تقليد ناپسند است، و نيز طايفه [اماميه] بر اين معنى مجتمعند كه عمل جز بر اساس علم جايز نيست.

و كسى نمى تواند بگويد كه: وجود دليل- يعنى اجماع طايفه- بر وجوب مراجعه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 182

عامى به مرجع و عمل به گفتار او با توجه به اينكه جايز الخطا است، او را از اقدام به قبيح مصون مى دارد و اين را اقتضاء دارد كه عمل خود را به علم مستند كند.

زيرا، ما قبول نداريم كه در صورت جايز الخطا بودن فقيه، علماء اماميه بر عمل به نظر وى اجماع داشته باشند و اين مسئله اى است اختلافى. بلكه آن چيزى كه افراد به آن مأمورند فقط مراجعه فرد عامى به مفتى و مرجع است و اما اينكه موظف به عمل به نظر وى باشد از روى تقليد، اينگونه نيست.

پس اگر گفته شود: اگر عمل به گفتار وى جايز نباشد پس رجوع

عامى به وى چه فايده اى دارد، در پاسخ مى گوئيم: فايده آن اينست كه با مراجعه به فتواى وى و فتواى ساير علماء اماميه، راهى به علم براى وى گشوده مى شود، در نتيجه بر اساس يقين خويش به حكم شرعى عمل مى كند» «1».

آنگاه علاوه بر همه مطالبى كه گفته شد، بر فرض كه آيات و روايات و سيره بر حجيت تعبديه فتواى فقيه دلالت داشته باشد، باز اطلاع از آن و درك دلالت آن از توان شخص عامى خارج است، زيرا اين خود نياز به اجتهاد در اين مسأله دارد. و نمى توان در خصوص احراز دلالت آيات و روايات بر حجيت تعبديه، از غير تقليد نمود، زيرا تقليد در اين مسأله نيز موجب تسلسل مى شود، چنانچه مخفى نيست «2». چنانچه جواز عمل به احتياط و تشخيص موارد و چگونگى آن نيز متوقف بر اجتهاد يا تقليد در اين مسأله است.

پس براى عامى [فرد كم سواد غير مجتهد] در ابتداى امر، راهى جز رجوع به اهل خبره و عمل به گفتار وى پس از حصول وثوق و اطمينان كه همان علم عادى است و حجيت آن ذاتى است باقى نمى ماند، و اين نكته ايست شايان توجه.

و اما آنچه مشاهده مى شود كه برخى عوام نسبت به فتواى مجتهد تعبد محض نشان مى دهند، و بصورت مطلق بدون اينكه توجه داشته باشند كه مطابق واقع هست يا نه

______________________________

(1)- جوامع الفقهيه، غنيه ابن زهره/ 485.

(2)- جهت تسلسل اين است كه بالاخره تقليد عامى از مجتهد در مسائل مختلف بايد به يك نقطه از علم و يقين كه وى را ملزم به اصل تقليد كند برسد و يك پايه و اساس براى تقليد

ساير مسائل باشد و اگر اين مسأله را نيز بخواهد تقليد كند تسلسل به وجود مى آيد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 183

و حتى اگر توجه نيز داشته باشند و در مطابقت آن با واقع نيز شك بكنند، باز بدان عمل مى كنند، شايد بدين جهت است كه بارها شنيده اند: «تكليف عامى چيزى جز عمل به فتواى مجتهد نيست و هرچه مجتهد بدان فتوى دهد بصورت مطلق درباره آنان حكم خداوند است». و ظاهرا اين جمله از بقاياى القائات مصوبه است. اگر چه ناخودآگاه به زبان هاى ما نيز جارى شده است «1».

راه ديگر در مسأله تقليد:

و لكن در اين مورد راه ديگرى براى مسأله تقليد به ذهن مى رسد كه ممكن است به ذهن برخى افراد خطور كند، اگر چه خالى از اشكال هم نيست و آن اينكه منصب هاى سه گانه يعنى «بيان شريعت» و «امر قضاوت» و «حكومت بر جامعه» همه در عصر پيامبر اكرم (ص) در آن حضرت گرد آمده بود و در عصر ائمه دوازده گانه نيز طبق اعتقاد ما همه اين شئون سه گانه حق آنان بود. و در واقع بيان احكام و قضاوت نيز از شئون ولايت و امامت حقه است. پس همين شيوه در عصر غيبت نيز بايد مراعات شود، بر اين اساس، مرجع قضاوت و افتاء نيز همان كسى است كه رهبرى مسلمانان را دارد- يعنى فقيه جامع الشرايطى كه به تفصيل ويژگى هاى وى مورد بحث قرار گرفت- چرا كه دين و سياست در شريعت اسلام با يكديگر متلازم و همراهند، پس متصدى اداره شئون مسلمانان واجب است شخصى كه واجد و جامع صفات افتاء و قضاوت و ولايت است باشد، اگر چه هر يك

از سه منصب به كمك گيرى از ديگران متوقف است.

گواه بر همين مدعا است مجموع آيات و رواياتى كه پيش از اين در فصل اول همين بخش يادآور شديم كه در آن جهات دينى و سياسى در كنار يكديگر ذكر شده بود.

و باز مؤيّد همين نظر است آنچه از پيامبر اكرم (ص) گذشت كه فرمود: «خداوند

______________________________

(1)- اشاره است به جملۀ معروف: «هذا ما افتى به المفتى و كل ما افتى به المفتى فهو حكم اللّه فى حقّى» كه بحث آن پيش از اين گذشت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 184

جانشينان مرا رحمت كند»- سه مرتبه فرمود- به آن حضرت گفته شد «جانشينان شما چه كسانى هستند اى رسول خدا (ص)؟» فرمود: «آنان كه پس از من مى آيند و احاديث و سنّت مرا از من روايت مى كنند، و آنها را پس از من به مردم تعليم مى دهند» «1».

زيرا آنچه از كلمه «خلفا- جانشينان» به ذهن مى رسد، جانشينى آن حضرت در همه شئون عمومى و اجتماعى است كه هر سه منصب را شامل مى گردد.

و نيز فرمايش امام عصر (عجل) در توقيع شريف كه پيش از اين خوانده شد كه فرمود:

«پيش آمدهاى نوپديد را به روات احاديث ما مراجعه كنيد كه آنان حجت من بر شما، و من حجت خداوند بر آنانم» «2».

زيرا مراد به حوادث، هر امر نوپديدى است كه در هر زمان و مكان براى مسلمانان به وجود مى آيد كه هويت آن براى آنان مشكل مى شود يا حكم منطبق بر آن را نمى دانند.

از اين روايت نيز استفاده مى شود كه مرجع علم به كليات احكام شرع، و علم به حوادث واقعه، يك شخص است.

پس امام عصر

(عجل الله) فقيهى كه فقه وى بر روايات اهل بيت (ع) مستند باشد را مرجع هر دو امر- هم افتاء و هم ولايت- قرار داده است. و نيز روايتى كه از امام حسين (ع) خوانده شد كه فرمود: «جايگاه جريان امور و احكام به دست علماى باللّه است كه بر حلال و حرام خداوند امين هستند «3»» كه در اينجا منصب ولايت و حكومت را براى كسانى كه حق صدور فتوى دارند قرار داده است.

______________________________

(1)- «الهم ارحم خلفائى» ثلاث مرات فقيل له: «يا رسول اللّه، و من خلفاؤك» قال: «الذين يأتون من بعدى و يروون عنّى احاديثى و سنّتى، فيعلّمونها الناس من بعدى. (وسائل 18/ 66، ابواب صفات قاضى 3 باب 8، حديث 53)

(2)- و اما الحوادث الواقعه فارجعوا فيها الى رواة حديثنا، فانهم حجتى عليكم، و انا حجة اللّه عليهم. (وسائل 18/ 101، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 9).

(3)- ذلك بان مجارى الامور و الاحكام على ايدى العلماء باللّه الامناء على حلاله و حرامه. (تحف العقول/ 238)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 185

و نيز مقبوله عمر بن حنظله «1» زيرا منصب قضاوت و ولايت كه در آن براى فقيه قرار داده شده همواره با افتاء ملازم است.

پس بطور خلاصه (مستفاد از اين روايات اين است كه) منصب هاى سه گانه با يكديگر متلازمند و همه براى يك شخص قرار داده شده، پس منصب افتاء براى فقيه جامع الشرائط نيز يك جعل تعبدى است و براى آن شرايط ويژه ايست كه در جايگاه خود مورد بحث قرار گرفته است.

بر اين اساس پس مرجعيت فتواى نيز چيزى جز تداوم مقام ولايت و امامت نيست و به همين

جهت فقهاى ما بر عدم جواز تقليد ميت، اجماع نموده اند.

و لكن در اين زمينه ما قبلا [در جلد دوم فارسى، بخش چگونگى تعيين حاكم اسلامى] اشكالى را مطرح نموده و گفتيم كه منصب امامت منحصر به طريق نصب نيست و در دلالت ادله بر آن ثبوتا و اثباتا اشكال كرديم. و شايد اين گونه باشد كه شارع مقدس تعيين رهبر در عصر غيبت را به انتخاب امت با رعايت شرايط معتبره واگذار نموده، ولى امر افتاء را به همان شيوه كه سيره بر آن استقرار يافته و پيش از اين يادآور شديم بيان فرموده باشد. [سيرۀ متشرعه بر مراجعه به فقيه مرجع] و اين مطلبى است درخور دقت.

از سوى ديگر چون والى منتخب نيز شرايط هشت گانه كه پيش از اين گفته شد در وى معتبر است و يكى از آن شرايط، فقاهت و بلكه اعلميت است- در صورت امكان- پس به ناچار در صورتى كه اعلم، واجد ساير شرايط باشد متعينا بايد او انتخاب شود، كه در اين صورت منصب هاى سه گانه قهرا يكجا جمع مى شوند، و اين مناسب ترين شكل براى مصالح اسلام و مسلمين است، چرا كه همواره مقصود اسلام يگانگى و وحدت كلمه مسلمانان است و اين جز با وحدت پيشوائى و رهبرى امكان پذير نيست.

و لكن در اين صورت لازم است ولىّ فقيه در هر يك از شئون سه گانه از افراد خبره در آن زمينه كمك گيرد. در مورد افتاء نيز بايد جماعتى از صاحب نظران و اهل

______________________________

(1)- وسائل 18/ 99، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 186

فتوى را دعوت كند و يك «شوراى افتاء» تشكيل دهد

كه مسائل مشكل فقهى را با آنان در ميان بگذارد، و در اينگونه مسائل فتوى صادر نكند مگر پس از بحث و بررسى و شنيدن نظرات مختلف، زيرا بسا با استبداد به رأى انسان به هلاكت كشيده خواهد شد.

و بلكه چه بسا صدور فتوى در برخى مسائل نوپديد سياسى، اقتصادى يا نظامى جامعه، بر شناخت خصوصيات موضوعات مستحدثه و احاطه به اطراف و جوانب آن متوقف باشد، كه در اين صورت لازم و واجب است از افراد متخصص در آن موضوع استمداد و نظرخواهى شود، و بسا كه اين نظرخواهى [و شناخت دقيق موضوع] در شناخت حكم شرعى منطبق بر آن، مؤثر واقع شود «1» و اين مطلبى است شايان توجه.

ضمنا سخن در اين مسأله بطول انجاميد، من از همه خوانندگان محترم پوزش مى طلبم.

______________________________

(1)- روشن است كه در اين مبحث استاد بزرگوار در جزئيات نهادهاى قانون گذارى در حكومت اسلامى از جمله مجلس شوراى اسلامى و كميسيونهاى مختلف آن وارد نشده اند چرا كه آنها در مرتبه و مرحله پس از اجتهاد و افتاء واقع شده و بيشتر جنبه كارشناسى و تشخيص موضوع را دارند، مجلس شوراى اسلامى براى رفع مشكلات جامعه موظف است در چهارچوبه قوانين اسلام و مطابق با فتواى مجتهد جامع الشرايط كه در بيان استاد به تفصيل مورد بحث قرار گرفت قانون وضع كند. به همين جهت در اصل نود و سوم قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران تصريح شده كه «مجلس شوراى اسلامى بدون وجود شوراى نگهبان اعتبار قانونى ندارد» و در اصل نود و چهارم آمده «كليه مصوبات مجلس شوراى اسلامى بايد به شوراى نگهبان فرستاده شود شوراى نگهبان موظف است آن

را حد اكثر ظرف ده روز از تاريخ وصول از نظر انطباق بر موازين اسلام و قانون اساسى مورد بررسى قرار دهد و ...». (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 187

دوم: قوه مجريه:

اشاره

در اينجا مباحثى است كه در چند محور يادآور مى شويم:

1- قوه مجريه و ضرورت آن

مراد از قوه مجريه همان نيروهاى اجرائى كشور يعنى وزراء، فرمانروايان، مديران، كارمندان، فرماندهان نظامى، منشيان و ... هستند كه در دواير مختلف و مشاغل متفاوت در نواحى و شهرهاى كشور اسلامى به اداره جامعه اشتغال دارند كه مهمترين و بالاترين مراتب آن كه در اين زمان مرسوم و متداول است- مقام وزارت است.

البته اين نكته را همين جا بايد يادآور شويم كه مقام وزارت و نام وزير مفهوم نوپديدى نبوده كه در زمانهاى پس از پيامبر اسلام (ص)- چنانچه برخى پنداشته اند- ايجاد شده باشد، بلكه اين كلمه و اين مفهوم همواره كاربرد داشته كه ذيلا نمونه هائى از آن را يادآور مى شويم:

1- در قرآن كريم از زبان حضرت موسى (ع) مى شنويم كه از خداى خويش وزارت برادرش (هارون) را درخواست مى كند و مى گويد: وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي* هٰارُونَ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 188

أَخِي* اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي* وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي «1»- از ميان خانواده ام براى من وزيرى قرار ده* هارون برادرم را* پشت مرا با وى محكم كن* و او را در كار من شريك گردان.

2- و در جاى ديگر خداوند متعال مى فرمايد: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً «2»- همانا ما به موسى كتاب داديم و به همراه او هارون برادرش را وزير او گردانديم.

3- از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه پيامبر اكرم (ص) هنگامى كه خويشاوندان خويش را به اسلام دعوت نمود به آنان فرمود:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان،

قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 188

«كدام يك از شما در اين كار مرا كمك مى دهيد (وزارت مرا مى پذيريد) تا اينكه برادر و وصى و جانشين من در ميان سايرين باشيد. امير المؤمنين (ع) گويد: گفتم: من در اين كار اى رسول خدا وزير و ياور شما هستم، حضرت بازوى مرا گرفت و فرمود: اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شما است، از او شنوائى و اطاعت داشته باشيد» «3».

4- در اواخر خطبه قاصعه نهج البلاغه آمده است كه پيامبر اكرم (ص) به على (ع) فرمود:

«تو آنچه را من مى شنوم مى شنوى و آنچه را من مى بينم مى بينى به جز اينكه تو پيامبر نيستى و لكن وزير هستى» «4».

5- در مسند احمد به سند وى از على (ع) آمده است كه گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«هيچ پيامبرى پيش از من نيامد مگر اينكه به وى هفت نفر معاون و وزير و مشاور، عطا شد و به من چهارده نفر معاون و وزير و مشاور داده شده، هفت نفر از قريش و هفت

______________________________

(1)- طه (20) 29- 32.

(2)- فرقان (25)/ 35.

(3)- فأيّكم يؤازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيّى و خليفتى فيكم؟ فقال امير المؤمنين (ع) قلت:

انا يا نبىّ اللّه اكون وزيرك عليه. قال فاخذ برقبتى ثم قال: ان هذا اخى و وصيّى و خليفتى فيكم، فاسمعوا له و اطيعوا. (تاريخ طبرى 3/ 1172، و كامل ابن اثير 2/ 63).

(4)- انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى، الا انك لست بنبى و لكنك وزير. (نهج البلاغه، فيض 812، لح/ 301،

خطبه 192).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 189

نفر از مهاجرين» «1».

6- در همان كتاب به سند وى از آن حضرت روايت شده كه گفت: پيامبر خدا (ص) فرمود:

«هيچ پيامبرى پيش از من نيامد مگر اينكه به وى هفت نفر رفيق و مشاور و وزير عطا شد و به من چهارده نفر داده شد: حمزه و جعفر و على و حسن و حسين و ابو بكر و عمر و مقداد و عبد اللّه بن مسعود و ابو ذر و حذيفه و سلمان و عمار و بلال» «2».

7- باز در همان كتاب به سند وى از عايشه روايت شده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«كسى كه خداوند از امور مسلمانان كارى را به وى واگذار نموده باشد و خير و خوبى او را بخواهد، وزير راستگوئى را در اختيار وى قرار مى دهد، كه اگر چيزى را فراموش كند به وى يادآور مى شود و اگر به ياد داشته باشد در انجام آن وى را يارى مى دهد» «3».

8- در سنن ابى داود به سند وى از عاشيه آمده است كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«آنگاه كه خداوند خيرى براى فرمانروائى اراده فرموده باشد، وزير راستگوئى را در اختيار وى قرار مى دهد، اگر چيزى را فراموش كرده به يادش مى آورد و اگر بياد داشته باشد در انجام آن ياريش مى دهد، و اگر خداوند جز اين را اراده فرموده باشد وزير بدى را در اختيار او مى گذارد، اگر كارى را فراموش كرده باشد به ياد وى نمى آورد و اگر بياد داشته باشد در انجام آن وى را يارى نمى دهد» «4».

9- در بحار از اعلام الدين آمده است كه پيامبر خدا (ص)

فرمود:

______________________________

(1)- ليس من نبى كان قبلى إلّا قد اعطى سبعة نقباء وزراء نجباء، و انى اعطيت اربعة عشر وزيرا نقيبا نجيبا: سبعة من قريش و سبعة من المهاجرين. (مسند احمد 1/ 88).

(2)- انه لم يكن قبلى نبى إلّا قد اعطى سبعه رفقاء نجباء وزراء، و انى اعطيت اربعة عشر: حمزه و جعفر و على و حسن و حسين و ابو بكر و عمر و المقداد و عبد اللّه بن مسعود و ابو ذر و حذيفه و سلمان و عمار و بلال. (مسند احمد 1/ 148).

(3)- من ولّاه اللّه- عز و جل- من امر المسلمين شيئا فاراد به خيرا جعل له وزير صدق، فان نسى ذكره، و ان ذكر اعانه. (مسند احمد 6/ 70).

(4)- اذا اراد اللّه بالامير خير اجعل له وزير صدق، ان نسى ذكره، و ان ذكر اعانه، و اذا اراد اللّه به غير ذلك جعل له وزير سوء، ان نسى لم يذكّره، و ان ذكر لم يعنه. (سنن ابى داود 2/ 118، كتاب الخراج، باب اتخاذ الوزير).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 190

«هيچ كس نيست كه خداوند كارى از امور مسلمانان را به وى واگذار نموده باشد و خير او را خواسته باشد مگر اينكه وزير صالحى را در اختيار او قرار مى دهد كه اگر چيزى را فراموش كند يادآوريش مى كند و اگر به ياد داشته باشد وى را در انجام آن يارى مى رساند و اگر تصميم به كار شر و ناپسندى بگيرد وى را از آن بازمى دارد» «1».

10- باز در همان كتاب از امالى صدوق به سند خويش از مفضل آمده كه گفت امام صادق (ع) فرمود:

«آنگاه كه خداوند به ملتى

خيرى را اراده فرموده باشد فرمانرواى مهربانى را بر آنان گماشته و وزير عادلى را تحت فرمان او قرار مى دهد» «2».

11- در مسند احمد بن سند خويش از ابو هريره، از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه گفت آن حضرت فرمود:

«اى واى بحال وزراء! در روز قيامت اقوامى از خدا درخواست مى كنند كه اى كاش به موهاى سرشان بر بام فلك آويزان شده و بين زمين و آسمان دست و پا مى زدند ولى مسئوليت حكومتى نپذيرفته بودند» «3».

و روايات ديگرى از اين قبيل.

اما آنچه در مقدمه ابن خلدون آمده است كه:

«پيامبر خدا (ص) همواره با اصحاب خويش مشورت مى فرمود و در مشكلات عمومى و خصوصى خويش آنان را شركت مى داد ولى در آن زمان كلمه وزير در بين مسلمانان شناخته شده نبوده است، چرا كه سطوت شاهنشاهى با سادگى اسلام از ميان رفت» «4».

______________________________

(1)- ما من احد ولىّ شيئا من امور المسلمين فاراد اللّه به خيرا الّا جعل اللّه له وزيرا صالحا، ان نسى ذكّره، و ان ذكر اعانه، و ان همّ بشرّ كفّه و زجره. (بحار الأنوار 72/ 359 (- چاپ ايران 75/ 359)، كتاب العشره، باب 18، حديث 75).

(2)- اذا اراد اللّه- عز و جل- برعية خيرا جعل لها سلطانا رحيما، و قيّض له وزيرا عادلا. (بحار الأنوار 72/ 340 (- چاپ ايران 75/ 340) كتاب العشره باب 81، حديث 19).

(3)- ويل للوزراء! ليتمنّى اقوام يوم القيامه ان ذوائبهم كانت معلقة بالثريا يتذبذبون بين السماء و الارض و انهم لم يلوا عملا. (مسند احمد 2/ 521)

(4)- مقدمه ابن خلدون/ 166، فصل 35، (- چاپ ديگر/ 237، فصل 34) كتاب اول، فصل سوم.

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 3، ص: 191

روشن است كه برداشت درستى نيست [زيرا با توجه به آنچه خوانده شد لفظ وزير به معنى تشريفاتى و طاغوتى آن مطرح نبوده و بالاخره آن حضرت در اجراى امور دستيارانى داشته است].

شيخ عبد الحىّ كتانى به نقل از قاضى ابو بكر بن عربى در «احكام القرآن» مى نويسد:

«وزير، فردى است كه در دين و عقل مورد اطمينان است و خليفه در امور مورد نظر، با او مشورت مى كند» «1».

ماوردى نيز در الاحكام السلطانيه در مورد معنى و ريشه اشتقاق وزارت سه وجه را متذكر مى شود.

«يك: وزير از «وزر» كه به معنى سنگينى است گرفته شده، چون كه وى همواره سنگينى هاى حكومت را بر دوش مى كشد.

دو: وزير از «وزر» كه به معنى ملجأ و پناهگاه است گرفته شده و از همين مورد است گفتار خداوند متعال «كَلّٰا لٰا وَزَرَ» يعنى امروز پناهگاهى نيست، و اين بدان جهت است كه حكومت با يارى گرفتن از نظر وى اداره مى شود.

سه: وزير از ازر» كه به معنى پشت است مشتق شده چرا كه حكومت با وزير استحكام مى يابد چنانكه قوت بدن به [ستون فقرات و] پشت اوست» «2».

______________________________

(1)- التراتيب الاداريه 1/ 17.

(2)- احكام السلطانيه ماوردى/ 24. به مناسبت معنى وزير دو لطيفه به ذهنم رسيد كه بد نيست يادآور شوم:

مى گويند در زمان رضا شاه كه گفته بود بايد كلمات عربى از زبان فارسى برداشته شود و همه به فارسى سره حرف بزنند، يك روز يكى از وزراء دير به حضور او رسيده بود به او گفته بود چرا دير آمدى؟ وزير گفته بود: «برخيت گردم در نشست باربرداران انبازى كرده بودم» يعنى قربانت شوم در

جلسه وزراء شركت داشتم. رضا شاه گفته بود بس است ديگر نمى خواهم فارسى حرف بزنيد!. خدا رحمت كند مرحوم آشيخ عبد النبى اراكى را، استخاره هاى ايشان خيلى معروف بود مى گويند يك روز كشاورزى خدمت ايشان آمده بود كه استخاره كند اين آيه آمده بود: «سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ- به زودى پشتت را با برادرت محكم مى كنيم» ايشان فرموده بود مى خواهى الاغ بخرى، خوب است! كشاورز با تعجب پرسيده بود شما از كجا دانستيد؟ ايشان گفته بود براى اينكه الاغ براى كشاورز قوت كمر و برادر است.

[قابل توجه است كه ايشان در باب مرجعيت معتقد بوده كه مرجع بايد داراى برخى مقامات روحى و جذبه هاى معنوى نيز باشد] (الف- م، جلسه 140 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 192

**** در هر صورت عمده وظايف قوه مجريه در رده هاى مختلف آن- از وزارت گرفته تا ساير كارهاى اجرائى- اجراى قوانين و تصميم هائى است كه از سوى قوه تشريعيه [مقننه] در مسائل مختلف اجتماعى گرفته شده است.

و روشن است كه چنين نيروئى همواره مورد نياز است، چرا كه قانون به هر اندازه كه صالح و پيشرفته باشد بخودى خود، تا هنگامى كه قدرت اجرائى نداشته باشد، براى اصلاح شئون مختلف جامعه و رفع گرفتارى هاى مردم كافى نيست.

از سوى ديگر امكان ندارد كه اجراى احكام عمومى و اجتماعى، نظير ايجاد نظم و امنيت در شهرها و دفاع از كشور و اجراى حدود و تعزيرات را به عامه مردم واگذار كرد، چرا كه اين موجب معطل ماندن بسيارى از امور و سردرگمى مى گردد، پس به ناچار بايد هر قسمتى از آن را به مسئول خاصى كه در آن رشته متخصص

و كاردان و ملتزم به اجراى آن است واگذار كرد.

و باز قوه مجريه را نمى توان به شكل خاص يا وزارتخانه هاى بخصوص يا محدوده خاصى، محدود نمود، بلكه به هر اندازه كه گستره حكومت گسترده تر و رشته هاى مختلف مسائل اجتماعى زيادتر و نياز به نيروهاى اجرائى بيشتر باشد، قهرا دواير و اداره و كارمندان بيشترى مورد احتياج است.

بلى نكته اى كه در اينجا قابل توجه است اين است كه در ايجاد اداره و دواير مختلف و استخدام كارمند، بايد اعتدال و ميانه روى را همواره در نظر داشت و از افراط و تفريط پرهيز كرد، چرا كه استخدام كارمند و كارفرماى بيش از اندازه و گسترش و پراكندگى سيستم ادارى موجب تضييع عمر و اتلاف وقت مراجعين و وضع ماليات هاى كمرشكن بر مردم مى گردد كه همه اينها موجب خسارت و زيان جامعه است.

شما ملاحظه مى فرمائيد در زمان پيامبر اكرم (ص) حكومت اسلامى تا چه اندازه ساده و بى پيرايه بود و آن حضرت (ص) شخصا بسيارى از شئون سياسى، قضائى، اقتصادى و نظامى جامعه را به عهده داشت و در كنار آن نيز برخى از تكاليف و مسئوليت ها را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 193

متناسب با ضرورت و نياز جامعه به افراد با صلاحيت واگذار مى فرمود، آن حضرت براى شهرها والى و استاندار معين مى نمود و افرادى را براى گردآورى زكاة و ماليات مى گماشت و براى سريّه ها و برخى غزوات، فرمانده نظامى معين مى فرمود و دستور العمل و وظايف آنان را به آنان گوشزد مى كرد، چنانچه تاريخ، نمونه هائى از آنها را ثبت و ضبط كرده است.

و باز ما همين سادگى را در حكومت هاى پس از وى و

حكومت امير المؤمنين (ع) با اينكه دامنه خلافت آن حضرت گسترده و شهرهاى مسلمان نشين زياد شده بود، مشاهده مى كنيم.

پس آنچه در سيستم اجرائى مهم است پاسخگوئى به درخواست ها و رفع نيازمنديهاى جامعه و عمل به وظايف در كوتاهترين مدت و ساده ترين راه و كمترين مؤونه و مخارج است، و بر همين پايه است كه اساس حكومت استوار و رضايت مردم كه ضامن بقاء و دوام و امنيت كشور است جلب مى گردد.

امير المؤمنين (ع) چنانچه در نهج البلاغه آمده در نامه خويش به مالك اشتر نخعى مى فرمايد:

«و بايد محبوبترين امور در نزد تو امورى كه به حق نزديكتر و در عدالت گسترده تر و براى رضايت عموم مردم فراگيرتر است، باشد، چرا كه خشم توده مردم خشنودى خواص را بى اثر مى سازد، اما ناخشنودى خاصان با رضايت عموم جبران مى گردد» «1».

2- خاستگاه قوه مجريه:

روشن است كه وزراء و كارگزاران حكومت در هر شغل و درجه، يا از سوى امام

______________________________

(1)- و ليكن احبّ الامور اليك اوسطها فى الحق و اعمها فى العدل و اجمعها لرضا الرعية، فان سخط العامة يجحف برضا الخاصة، و ان سخط الخاصة يغتفر مع رضا العامة. (نهج البلاغه، فيض/ 996، لح/ 429، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 194

و رهبر جامعه انتخاب مى شوند، يا از سوى مجلس شورا، يا از سوى مردم بصورت مستقيم، يا اينكه برخى از آنها بصورت مستقيم از سوى مردم انتخاب مى شوند و برخى از سوى رهبر يا مجلس، چنانچه در برخى كشورها اينگونه متداول است ولى در نهايت همه اينها قهرا در حكومت اسلامى به انتخاب مردم منتهى مى شود زيرا فرض اينست كه انتخاب رهبر و نمايندگان مجلس نيز

از سوى مردم است.

و ما در فصل سوم گفتيم كه مكلف و مسئول در حكومت اسلامى اولا و بالذات همان امام و رهبر است و قواى سه گانه دست و بازوان وى محسوب مى گردند.

بر اين اساس پس طبع موضوع اقتضاء دارد كه انتخاب اين قوه نيز به دست رهبر باشد تا كسى را كه در انجام وظيفه وى را يارى مى دهد و با فكر و سليقه او سنخيت دارد براى اين مسئوليت برگزيند، مگر اينكه [به هنگام بيعت با رهبر] شكل ديگرى را با وى شرط كرده باشند.

و اما آنچه در زمان هاى ما متداول است كه وزراء از سوى رهبر يا رئيس جمهور براى تعيين به مجلس معرفى و پيشنهاد مى شوند و مجلس در رد يا قبول هر يك از آنان آزاد است، و ساير كارمندان و كارگزاران متناسب با كار و مسئوليت آنان از سوى هر يك از وزراء انتخاب مى شوند.

اين شيوه نيز پس از تشريع آن از سوى مجلس خبرگان [در قانون اساسى] و رعايت شرايطى كه عقلا و شرعا معتبر دانسته شد بدون اشكال است.

3- ويژگى هاى وزراء و كارگزاران و فرماندهان در رده هاى مختلف:

[انتخاب نادرست كارگزاران و اثرات آن]

بى ترديد بيشترين مشكلاتى كه متوجه نظام هاى حكومتى در سطح جهان مى شود به انتخاب نادرست وزراء و فرماندهان و كارگزاران آنها منتهى مى شود، چه اين سوء انتخاب بخاطر نتوانستن باشد يا نخواستن، و فساد مسئولين و بى كفايتى آنان نيز عامل ديگرى است كه موجب بهم ريختگى امور و از هم گسيختگى حكومت و كينه مردم به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 195

نظام مى شود كه در نهايت احيانا به شورش و انقلاب آنان منتهى مى گردد.

عقل و شرع نيز همواره در رهبران و كارگزاران و وزراء ويژگى ها و شرائطى را

لازم مى شمارند كه واجب است آنها را رعايت نموده و براى تحقق آن دقت كافى به خرج داد و سهل انگارى و اهمال در آن موجب خيانت به اسلام و امت اسلامى است.

عمده اين ويژگى ها را مى توان بدين گونه برشمرد: عقل كافى، ايمان، تخصص و تجربه، قدرت بر تصميم گيرى و عمل، مورد اطمينان و امانت دار بودن، دور بودن از خصلت هاى ناپسند نظير حرص و طمعكارى و ...

ماوردى به هنگام بيان اين ويژگى ها ابتداء وزارت را به دوگونه تقسيم كرده آنگاه براى هر دو دسته ويژگى هائى برشمرده كه يادآور مى شويم: «1».

«وزارت بر دوگونه است: وزارت تفويض و وزارت تنفيذ. اما وزارت تفويض آن است كه رهبر شخصى را براى اداره امور بگمارد و تصميم گيرى را به خود وى واگذار كند و اجتهاد و نظر وى را به هر شكل باشد مورد امضاء قرار دهد ... در اينگونه وزارت همه شرايطى كه براى رهبر گفته شد معتبر است مگر شرط نسب [قرشى بودن] چرا كه چنين وزيرى تمام نظرات وى مورد امضاء قرار گرفته و اجتهادش نافذ است، پس بايد صفات مجتهدين را دارا باشد ... و در وزارت تنفيذ هفت ويژگى معتبر است.

يك: امانتدارى: تا در امورى كه به امانت به وى سپرده شده خيانت نورزد، و در كارى كه از وى خيرخواهى شده ناخالصى بخرج ندهد.

دو: راستگوئى: تا به خبر وى اطمينان حاصل شود و آنچه مردم را از آن بازمى دارد مورد توجه جامعه قرار گيرد.

سه: كمى طمع: تا رشوه نگرفته و بدان متمايل نشود و خدعه نكرده و آن را كوچك نشمارد.

______________________________

(1)- اينكه ماوردى وزراء را به دو دسته تقسيم كرده بدين سبب بوده كه

در آن زمان ها برخى از پادشاهان و خلفاء براى اينكه به عيش و نوش خود بپردازند بطور كلى اداره كارها را به شخص ديگرى واگذار مى كرده اند نظير جعفر برمكى در زمان هارون الرشيد كه در واقع سلطان واقعى او بود و خليفه به خوشگذرانيش مشغول بود و شايد اينگونه تقسيم بندى براى توجيه وضعيت موجود آن زمان بوده و معلوم نيست ما در اسلام به اين گستردگى وزارت تنفيذ داشته باشيم. (الف- م، جلسه 140 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 196

چهار: نداشتن كينه و دشمنى با مردم: چرا كه دشمنى انسان را از انصاف بازمى دارد، و از ايجاد رابطه صميمى با مردم جلوگيرى مى كند.

پنج: از حافظه خوبى برخوردار باشد: زيرا بايد نظرات خليفه را براى مردم و درخواست هاى مردم را براى خليفه بازگو كند، او گواه خليفه بر مردم و گواه مردم بر خليفه است.

شش: هوش و زيركى: تا امور بر وى مشتبه نشود و كارهاى ناشايست براى وى زينت داده نشود، كه در غير اين صورت تصميم، صحيح گرفته نمى شود، و دورانديشى، به صلاح نمى گرايد ...

هفت: گرفتار نبودن در بند هوى و هوس: كه هواپرستى انسان را از مسير حق به باطل مى راند، و دغل كار را محق مى انگارد، هواى نفس با خردمندان خدعه مى كند و آنان را از راه درست منحرف مى كند، بهمين جهت پيامبر اكرم (ص) فرمود: «دوستى هر چيز انسان را نسبت به آن كور و كر مى كند- حبك الشى ء يعمى و يصمّ» ...

پس اگر اين وزير [وزير تنفيذ] در تصميم گيرى نيز شركت داشته باشد ويژگى هشتمى نيز بايد داشته باشد و آن سابقه و تجربه اى است كه به نظر صحيح

و تدبير درست منتهى شود، چرا كه «عاقبت انديشى در تجربه است» «1».

نظير اين مطالب را ابو يعلى فرّاء نيز يادآور شده است «2».

[شرائط لازم در وزراء و كارگزاران از ديدگاه آيات و روايات:]
اشاره

پيش از اين ما در بخش چهارم كتاب [جلد دوم فارسى] هشت شرط براى رهبران و واليان (در هر درجه و مرتبه اى كه باشند) يادآور شديم و حكم عقل و آيات و روايات در اين زمينه را بيان كرديم كه شايد بيشترين آن دلايل در اينجا نيز مورد استدلال واقع شود، كه اكنون برخى از آنها را بعلاوه برخى از آيات و روايات كه در خصوص وزراء و امراء وارد شده متذكر مى شويم:

______________________________

(1)- احكام سلطانيه ماوردى/ 22 و 26 و 27.

(2)- احكام سلطانيه ابو يعلى/ 29، 31.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 197

[آيات]

1- خداوند متعال مى فرمايد: وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «1»- هرگز خداوند براى كافران بر مؤمنان راهى [سلطه و حاكميتى] قرار نداده است.

(از اين آيه شريفه اسلام و ايمان زمامداران در كشور اسلامى استفاده مى گردد) «2».

2- و نيز مى فرمايد: وَ لٰا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ* الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لٰا يُصْلِحُونَ «3»- فرمان اسراف كاران را اطاعت مكنيد، آنان كه در زمين فساد برانگيخته و اصلاح نمى كنند.

و چون وزراء و فرماندهان و كارگزاران بايد در محدوده مسئوليت خود مورد اطاعت قرار گيرند پس جايز نيست از بين افراد اسراف كار مفسد انتخاب شوند.

3- و نيز مى فرمايد: أَ فَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ* مٰا لَكُمْ، كَيْفَ تَحْكُمُونَ؟ «4»- آيا مسلمانان را همانند گناهكاران قرار مى دهيم، شما را چه مى رسد، چگونه قضاوت مى كنيد؟.

(در اين آيه آنكه تسليم حق است در مقابل مجرم قرار گرفته، و از آن استفاده مى شود كه مجرم را نبايد در رأس امور قرار داد).

4- و مى فرمايد: أَ فَمَنْ كٰانَ مُؤْمِناً كَمَنْ كٰانَ فٰاسِقاً، لٰا يَسْتَوُونَ «5»- آيا آنكه مؤمن است

همانند كسى است كه فاسق است! هرگز اين دو با يكديگر برابر نيستند.

5- و مى فرمايد: قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَ الَّذِينَ لٰا يَعْلَمُونَ؟ إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ «6»- آيا آنان كه مى دانند با آنان كه نمى دانند برابرند؟ بى ترديد فقط خردمندان در مى يابند.

______________________________

(1)- نساء (4)/ 141

(2)- مطالبى كه در ذيل اين آيات بين هلالين () آمده از بيانات استاد حفظه اللّه در جلسه 140 درس استفاده شده است. (مقرر)

(3)- شعراء (26) 151- 152

(4)- قلم (68)/ 35- 36.

(5)- سجده (32)/ 18

(6)- زمر (39)/ 9

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 198

(در اينجا مراد به علم ممكن است اعم از علم دين باشد، يعنى به هر كس در هر زمينه كه آگاه و متخصص است بايد مراجعه كرد، در اينجا در واقع به ارتكاز فطرى افراد تكيه شده و بيان شده كه نفى اين ضرورت فطرى از بى خردى است).

6- و مى فرمايد: وَ لٰا تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً «1»- اموالتان كه خداوند قوام و قيام شما را در آن قرار داده در اختيار افراد سبك مغز قرار ندهيد.

(دارائى و پشتوانه جامعه را در اختيار افراد كم خرد كه نمى توانند آن را نگهدارى كرده و از آن بخوبى بهره ورى كنند، نمى توان قرار داد، و چنين افرادى بدرد سرپرستى و وزارت نمى خورند).

7- و به نقل از حضرت يوسف پيامبر (ص) مى فرمايد: اجْعَلْنِي عَلىٰ خَزٰائِنِ الْأَرْضِ، إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ «2»- مرا به خزينه هاى زمين بگمار كه من نگهدارنده و دانا هستم.

(در آن زمان حضرت يوسف، پادشاه و فرمانروا نبود بلكه سمت وزارت دارائى، يا به تعبير بهتر خزانه دارى را داشت، در اين آيه استدلال و استناد حضرت يوسف براى

صلاحيت خود به دو اصل اساسى براى اين مسئوليت، امانتدارى و كاردانى، قابل توجه است- كاردانى هم در نگهدارى و هم در بهره ورى-).

8- و به نقل از دختر حضرت شعيب پيامبر (ص) مى فرمايد: قٰالَتْ إِحْدٰاهُمٰا يٰا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ «3»- يكى از آن دو دختر گفت: پدر! او را بكار بگمار، كه بهترين كسى است كه بكار گمارده اى فردى است قوى و امين.

(باز در اينجا به همان ارتكاز فطرى، «توانمندى» و «امانتدارى» تكيه شده است).

[روايات]

9- در صحيحه عيص بن قاسم كه پيش از اين خوانده شد از امام صادق (ع) روايت شده بود كه فرمود:

______________________________

(1)- نساء (4) 5.

(2)- يوسف (12) 55.

(3)- قصص (28)/ 26.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 199

«مراقب جان خود باشيد! به خدا سوگند، اگر مردى كه داراى گوسفندانى است چوپان بهترى را بيابد كه بهتر از چوپان نخستين از گوسفندانش مراقبت مى كند چوپان اول را از كار بركنار و چوپان دوم را براى نگهدارى گوسفندانش مى گمارد» «1».

(در اين روايت نيز به همان سيره فطرى عقلائى براى استفاده از كارآمدترين فرد استناد شده است).

10- در اصول كافى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: آنكه بدون آگاهى، كارى را انجام دهد، آنچه خراب مى كند بيشتر از آن چيزى است كه اصلاح مى كند» «2».

11- باز در همان كتاب از طلحة بن زيد آمده كه گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«كسى كه بدون آگاهى، كارى را انجام دهد همانند كسى است كه بيراهه برود كه تند حركت كردن جز دور شدن از هدف براى وى نتيجه اى ببار نمى آورد» «3».

12- باز در همان

كتاب از مفضل بن عمر، از امام صادق روايت شده كه فرمود:

«كسى كه به زمان خود آگاه باشد شبهات بر وى هجوم نمى آورد» «4».

13- در نهج البلاغه ضمن نامه آن حضرت به مالك اشتر آمده است:

«بدترين وزراء كسانى هستند كه وزير زمامداران بد و اشرار پيش از تو بوده اند، و كسى كه با آنان در كارها شركت داشته نبايد همراز تو باشد آنها همكاران گناهكاران و برادران ستمكارانند، درحالى كه تو بجاى آنان بهترين افراد را خواهى يافت، از

______________________________

(1)- انظروا لانفسكم، فو اللّه ان الرجل ليكون له الغنم فيها الراعى، فاذا وجد رجلا هو اعلم بغنمه من الذي هو فيها يخرجه و يجي ء بذلك الرجل الذي هو اعلم بغنمه من الذي كان فيها. (وسائل 11/ 35، ابواب جهاد عدو، باب 13، حديث 1)

(2)- قال رسول اللّه: من عمل على غير علم كان ما يفسد اكثر مما يصلح. (اصول كافى 1/ 44، كتاب فضل العلم، باب من عمل بغير علم، حديث 3).

(3)- العامل على غير بصيرة كالسائر على غير الطريق، لا يزيده سرعة السير إلّا بعدا ... (اصول كافى 1/ 43، كتاب فضل العلم، باب من عمل بغير علم، حديث 1).

(4)- العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس. (كافى 1/ 26، كتاب عقل و جهل، حديث 29)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 200

كسانى كه از نظر فكر و نفوذ اجتماعى كمتر از آنان نيستند، و در مقابل، بار گناهان آنان را بر دوش ندارند، از كسانى كه با ستمگران در ستمشان همكارى نكرده و در گناه شريك آنان نبوده اند، اينان هزينه شان بر تو سبكتر و همكاريشان با تو بهتر است، ... و هرگز نبايد افراد نيكوكار

و بدكار در نظرت مساوى باشند، زيرا اين كار سبب مى شود افراد نيكوكار در نيكوكارى بى رغبت شوند، و بدكاران در عمل بد تشويق گردند! هر يك از اينها را مطابق كارش پاداش ده ...

فرمانده سپاهت را كسى قرار ده كه در پيش تو نسبت به خدا و پيامبر و امام تو از همه خيرخواه تر و پاك دلتر و عاقل تر باشد، از كسانى كه دير خشم مى گيرند و عذر گناه مى پذيرند، نسبت به ضعفاء مهربان و در مقابل زورمندان سرسخت و پرقدرتند، از كسانى كه مشكلات، آنان را از جاى بدر نمى برد و ضعف، آنان را بزانو در نمى آورد، سپس روابط خود را با افراد با شخصيت و اصيل و خاندان هاى صالح و خوش سابقه برقرار ساز، آنگاه با مردمان شجاع و سخاوتمند و افراد بزرگوار، چرا كه آنان كانون كرم، و جويبار نيكى هستند ...

آنگاه در كارهاى كارمندانت بنگر! و آنها را با آزمايش و امتحان بكار وادار، و از روى تمايل شخصى و دور از عدالت و يا ترجيح مصالح خود بر ديگران، افراد را بكار مگمار، زيرا اين دو كانونى از شعبه هاى جور و خيانت است، و از ميان آنها افرادى كه باتجربه تر و پاكتر و پيشگام تر در اسلامند برگزين، زيرا اخلاف آنها بهتر و خانواده آنها پاكتر، و همچنين كم طمع تر و در سنجش عواقب كارها بيناترند، پس حقوق كافى به آنها بده زيرا اين كار، آنها را در اصلاح خويش تقويت مى كند، و از خيانت در اموالى كه زير دست آنهاست بى نياز مى سازد، و اين حجتى بر آنهاست اگر از دستورت سرپيچى كنند يا در امانت تو خيانت ورزند ...

سپس در وضع منشيان

و كارمندانت دقت كن و كارهايت را به بهترين آنها بسپار، و نامه هاى سرى و نقشه ها و طرح هاى مخفى خود را در اختيار كسى بگذار كه داراى اساسى ترين اصول اخلاقى باشد! از كسانى كه موقعيت و مقام آنها را مست و مغرور نسازد كه در حضور بزرگان و سران مردم نسبت به تو مخالفت و گستاخى كنند، و در اثر غفلت در رساندن نامه هاى كارمندانت بتو، و گرفتن جواب هاى صحيحش از تو كوتاهى ننمايند ...

پس در انتخاب اين منشيان هرگز به فراست و خوشبينى و خوش گمانى خود تكيه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 201

مكن، زيرا افراد زرنگ طريقه جلب نظر و خوشبينى زمامداران را با ظاهرسازى و تظاهر به خوش خدمتى خوب مى دانند، درحالى كه در ما وراء اين ظاهر جالب هيچ گونه امانت دارى و خيرخواهى وجود ندارد. بلكه آنها را از طريق پست هائى كه براى حكومت هاى صالح پيش از تو داشته اند بيازماى، بنابراين بر كسانى اعتماد كن كه در ميان مردم خوش سابقه تر و در امانت دارى معروفند، و اين خود دليل بر اينست كه تو براى خدا و كسانى كه والى بر آنان هستى خيرخواه مى باشى» «1».

______________________________

(1)- «ان شر وزرائك من كان للاشرار قبلك وزيرا و من شركهم فى الآثام، فلا يكونن لك بطانة فانهم أعوان الاثمه و اخوان الظلمة و أنت واجد منهم خير الخلف ممن له مثل آرائهم و نفاذهم، و ليس عليه مثل آصارهم و أوزارهم ممّن لم يعاون ظالما على ظلمه و لا آثما على اثمه. أولئك أخف عليك مئونة و أحسن لك معونة ...

و لا يكونن المحسن و المسى ء عندك بمنزلة سواء، فانّ فى ذلك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و

تدريبا لاهل الإساءة على الإساءة و ألزم كلّا منهم ما ألزم نفسه ...

فولّ من جنودك أنصحهم فى نفسك للّه و لرسوله و لا مامك، و أنقاهم جيبا و أفضلهم حلما ممّن يبطئ عن الغضب و يستريح الى العذر، و يرأف بالضعفاء و ينبو على الاقوياء، و ممن لا يثيره العنف و لا يقعد به الضعف. ثمّ الصق بذوى (المروءات) الاحساب و أهل البيوتات الصالحة و السوابق الحسنة، ثم أهل النجدة و الشجاعة و السخاء و السماحة، فانهم جماع من الكرم و شعب من العرف ...

ثم انظر فى أمور عمالك، فاستعملهم اختبارا و لا تولّهم محاباة و أثرة، فانّهم (فإنّهما خ. ل) جماع من شعب الجور و الخيانة. و توخّ منهم أهل التجربة و الحياء من أهل البيوتات الصالحة و القدم فى الاسلام المتقدمة، فانهم أكرم أخلاقا و أصح أعراضا و أقل فى المطامع اشرافا و أبلغ فى عواقب الامور نظرا. ثم أسبغ عليهم الارزاق، فان ذلك قوّة لهم على استصلاح أنفسهم، و غنى لهم عن تناول ما تحت أيديهم و حجة عليهم ان خالفوا أمرك أو ثلموا أمانتك ...

ثم انظر فى حال كتابك، فول على أمورك خيرهم، و اخصص رسائلك التى تدخل فيها مكائدك و أسرارك بأجمعهم لوجوه صالح الاخلاق، ممن لا تبطره الكرامة فيجترى بها عليك فى خلاف لك بحضرة ملأ و لا تقصر به الغفلة عن ايراد مكاتبات عمالك عليك و اصدار جواباتها على الصواب عنك ...

ثم لا يكن اختيارك اياهم على فراستك و استنامتك و حسن الظن منك، فان الرجال يتعرفون لفراسات الولات بتصنعهم و حسن خدمتهم، و ليس وراء ذلك من النصيحه و الامانة شي ء و لكن اختبرهم بما ولّوا للصّالحين

قبلك، فاعمد لاحسنهم كان فى العامة اثرا و اعرفهم بالامانه وجها، فان ذلك دليل على نصيحتك للّه و لمن وليت امره». (نهج البلاغه، فيض/ 999، لح 430، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 202

14- باز در نهج البلاغه آمده است:

«امر خداوند سبحان را اقامه نمى كند مگر كسى كه سازشكار و ظاهرساز نبوده و از طمع ها پيروى نكند» «1».

15- باز در نهج البلاغه آمد است:

«ابزار سياست سعه صدر است» «2».

و در كتاب غرر و درر آمدى- كه سخنان امير المؤمنين (ع) را گردآورى نموده- سخنان بسيارى وجود دارد كه از آنها ويژگى هاى زمامداران و وزراء و امراء و كارگزاران حكومت اسلامى و خصوصيات و محسناتى كه بايد دارا باشند آمده كه اجمالا برخى از آنها را يادآور مى شويم:

16- عدالت رشته پيوند حكومت است «3».

17- انصاف زينت حكومت است «4».

18- آفت وزيران، بدطينتى است «5».

19- آفت رهبران، ضعف سياست است «6».

20- آفت عمران و آبادانى، ستمگرى سلطان است «7».

21- آنگاه كه فرومايگان حكومت يابند نيكان نابود شوند «8».

______________________________

(1)- لا يقيم امر اللّه سبحانه الا من لا يصانع و لا يضارع و لا يتبع المطامع. (نهج البلاغه، فيض/ 1137 لح/ 488، حكمت 110).

(2)- آلة الرئاسة سعة الصدر (نهج البلاغه، فيض/ 1169، لح/ 501، حكمت 176).

(3)- العدل نظام الامرة. (غرر و درر 1/ 198، حديث 773).

(4)- الانصاف زين الامرة (غرر و درر 1/ 230، حديث 923)

(5)- آفة الوزراء خبث السريره. (غرر و درر 3/ 102، حديث 3929)

(6)- آفة الزعماء ضعف السياسة. (غرر و درر 3/ 103، حديث 3931)

(7)- آفة العمران جور السلطان. (غرر و درر 3/ 109، حديث 3954).

(8)- اذا ملك الاراذل هلك الافاضل. (غرر و درر

3/ 129، حديث 4033).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 203

22- آنگاه كه افراد پست بر اوضاع مسلط شوند بزرگواران منزوى مى گردند «1».

23- به حكومت رسيدن افراد فرومايه و تازه به دوران رسيده نشانه سقوط و فروپاشى حكومت است «2».

24- نيك كشوردارى، قوام رعيت است «3».

25- سياست نيكو موجب تداوم رياست است «4».

26- مديريت نيكو و اجتناب از اسراف، از نيك كشوردارى است «5».

27- نيك دادگرى، عامل انسجام مردم است «6».

28- بهترين سياست ها عدالت است «7».

29- دولت دادگستر از واجبات است «8».

30- زبونى و ناتوانى سلطان براى رعيت از ستمگرى سلطان شكننده تر است «9».

31- دولت فرومايگان ذلّت بزرگواران است «10».

32- حكومت بدان، مذلت نيكان است «11».

33- حكومت فرومايگان، از مصيبت هاى روزگار است «12».

______________________________

(1)- اذا استولى اللئام اضطهد الكرام. (غرر و درر 3/ 129، حديث 4035).

(2)- تولّى الاراذل و الاحداث الدول دليل انحلالها و ادبارها. (غرر و درر 3/ 295، حديث 4523).

(3)- حسن السياسة قوام الرعية. (غرر و درر 3/ 384، حديث 4818).

(4)- حسن السياسة يستديم الرئاسة. (غرر و درر 3/ 385، حديث 4820)

(5)- حسن التدبير و تجنب التبذير من حسن السياسة. (غرر و درر 3/ 385، حديث 4821).

(6)- حسن العدل نظام البرية. (غرر و درر 3/ 385، حديث 4819).

(7)- خير السياسات العدل. (غرر و درر 3/ 420، حديث 4948).

(8)- دولة العادل من الواجبات. (غرر و درر 4/ 10، حديث 5110)

(9)- خور السلطان اشد على الرعية من جور السلطان. (غرر و درر 3/ 442، حديث 5047).

(10)- دولة اللثام مذلّة الكرام. (غرر و درر 4/ 10، حديث 5113).

(11)- دول الفجار مذلّة الابرار. (غرر و درر 4/ 11، حديث 5115).

(12)- دول اللئام من نوائب الايام. (غرر و درر

4/ 11، حديث 5116).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 204

34- حكومت افراد احمق پست، بر ستمگرى و فساد بنا شده است «1».

35- زوال دولتها در بكارگيرى افراد فرومايه است «2».

36- بدترين مردم كسى است كه به مردم ستم كند «3».

37- بدترين پادشاهان كسى است كه با عدالت به مخالفت برخيزد «4».

38- بدترين والى ها كسى است كه بى گناهان از او هراسناك باشند «5».

39- بدترين وزراء كسى است كه وزير ستمگران بوده است «6».

40- بدترين فرمانروايان كسى است كه هواى نفس بر او فرمانروا باشد «7».

41- بدترين فرمانروايان كسى است كه به رعيت خود ستم كند «8».

42- بى فرمانروا بودن هموارتر از رياست دون صفتان است «9».

43- كسى كه به نفس خود ستم كرده، چگونه بر ديگران عدالت روا مى دارد «10».

44- آنكه سياستش نيكو است، اطاعتش واجب است «11».

45- آنكه باكفايت تر است، سزاوار رهبرى است «12». [مقصود از رهبرى، داشتن مسئوليت سنگين و كليدى در هر بخش از حكومت اسلامى است].

______________________________

(1)- دولة الاوغاد مبنية على الجور و الفساد. (غرر و درر 4/ 11، حديث 5118).

(2)- زوال الدول باصطناع السفل. (غرر و درر 4/ 12، حديث 5486).

(3)- شر الناس من يظلم الناس. (غرر و درر 4/ 164، حديث 5676).

(4)- شر الملوك من خالف العدل. (غرر و درر 4/ 165، حديث 5681).

(5)- شرّ الولاة من يخافه البري ء (غرر و درر 4/ 166، حديث 5687).

(6)- شر الوزراء من كان للاشرار وزيرا. (غرر و درر 4/ 167، حديث 5692).

(7)- شر الامراء من كان الهوى عليه اميرا. (غرر و درر 4/ 167، حديث 5693).

(8)- شر الامراء من ظلم رعيته. (غرر و درر 4/ 172، حديث 5717).

(9)- فقدان الرؤساء اهون من رياسة السفل. (غرر

و درر 4/ 424، حديث 6569).

(10)- كيف يعدل فى غيره من يظلم لنفسه. (غرر و درر 4/ 564، حديث 6996).

(11)- من حسنت سياسته وجبت طاعته. (5/ 211، حديث 8025)

(12)- من احسن الكفاية استحق الولاية. (5/ 349، حديث 8692).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 205

46- كسى كه خود را اصلاح نكرده نمى تواند ديگران را اصلاح كند «1».

47- وزراء بد، ياوران ستمگران و برادران گناهكارانند «2».

48- حاكمان ستمگر پليدان مردم و دشمنان امامانند «3».

49- تا آن دم كه سلطان ستم راند، آبادانى راه نگشايد «4».

50- در پيشگاه تو بايد محبوب ترين و بهره ورترين مردم، پرتلاش ترين در منافع مردم باشد «5».

51- در پيشگاه تو بايد بهره ورترين مردم، مواظب ترين آنان بر ضعفا و پايدارترينشان بر انجام حق باشد «6».

52- بهره ورترين مردم در نزد تو كسى باشد كه بيشتر با مردم همراهى و مدارا مى كند «7».

53- مبغوضترين و دورترين مردم در نزد تو كسى باشد كه بيشتر بدنبال معايب مردم است «8».

54- ابن ابى الحديد در آخر شرح نهج البلاغه خويش ضمن حكمت هاى منسوب به امير المؤمنين (ع) كه گردآورى نموده، آورده است:

«در انتخاب كارگزاران و فرمانروايانت هيچ شفاعتى جز شفاعت كفايت

______________________________

(1)- من لم يصلح نفسه لم يصلح غيره (غرر و درر).

(2)- وزراء السوء اعوان الظلمة و اخوان الاثمة. (غرر و درر 6/ 239، حديث 10121).

(3)- ولاة الجور شرار الامة و اضداد الائمة. (غرر و درر 6/ 239، حديث 10122).

(4)- لا يكون عمران حيث يجور السلطان. (غرر و درر 6/ 404، حديث 10791).

(5)- ليكن احب الناس اليك و احظاهم لديك اكثرهم سعيا فى منافع الناس. (غرر و درر، 5/ 49، حديث 7377).

(6)- ليكن احظى الناس منك احوطهم على الضعفاء

و اعملهم بالحق. (غرر و درر 5/ 50، حديث 7383).

(7)- ليكن احظى الناس عندك اعملهم بالرفق. (غرر و درر 5/ 49، حديث 7375).

(8)- ليكن ابغض الناس اليك و ابعدهم منك اطلبهم لمعايب الناس. (غرر و درر 5/ 50، حديث 7378).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 206

و امانتدارى آنان را مپذير» «1».

[در انتخاب مسئولان ضابطۀ- كفايت و امانتدارى- براى تو ملاك باشد نه رابطه و توصيه افراد].

55- باز از آن حضرت (ص) روايت مى كند:

«از علامت هاى كسى كه بر دين خداوند امين شناخته شده، پس از اقرار [به وحدانيت خداوند] و عمل، احتياط در كار خود، راستى در گفتار، عدالت در حكم، و مهربانى با رعيت است. قدرت، او را به خشونت، و نرم خوئى وى را به ضعف نمى كشاند، و عزت، او را از بخشش بازنمى دارد و گذشت، او را به پايمال كردن حق نمى خواند، و گشاده دستى وى را به اسراف نمى رساند، و ميانه روى او را به بخل وانمى دارد، و نعمت هاى خداوند او را به خوش گذرانى سرگرم نمى كند» «2».

- در متن عربى اين روايت كلمه «خرق» در مقابل رفق و «قصد» به معنى اعتدال بين افراط و تفريط است-.

56- در كتاب دعائم الاسلام از على (ع) روايت شده كه آن حضرت به «رفاعه» قاضى منصوب از طرف خويش بر اهواز نوشت:

«اى رفاعه! بدان، اين حكومت امانت است، كسى كه بدان خيانت كند لعنت خدا بر او باد تا روز قيامت و كسى كه خائنى را به كار گمارد، بى ترديد محمد (ص) در دنيا و آخرت از او بيزار است» «3».

57- در بحار از عوالى، از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

______________________________

(1)- لا تقبلن فى استعمال

عمالك و امرائك شفاعة إلّا شفاعة الكافية و الامانة. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 20/ 276، حديث 184).

(2)- من علامات المأمون على دين اللّه بعد الاقرار و العمل، الحزم فى امره و الصدق فى قوله و العدل فى حكمه، و الشفقة على رعيته، لا تخرجه القدرة الى خرق، و لا اللين الى ضعف، و لا تمنعه العزة من كرم عفو، و لا يدعوه العفو الى اضاعة حق، و لا يدخله الاعطاء فى سرف، و لا يتخطى به القصد الى بخل و لا تاخذه نعم اللّه ببطر.

(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 2/ 255، حديث 6).

(3)- اعلم يا رفاعة، ان هذه الامارة امانة، فمن جعلها خيانة فعليه لعنة اللّه الى يوم القيامه، و من استعمل خائنا فان محمدا (ص) برئ منه فى الدنيا و الآخرة. (دعائم الاسلام 2/ 531، كتاب آداب القضاء، حديث 1890).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 207

«وزير خود را اصلاح كن، اوست كه ترا به بهشت يا دوزخ مى كشاند «1».

58- باز در بحار از رساله «الغيبة» شهيد ثانى به سند خويش از امام صادق (ع) در نامه خود به نجاشى والى اهواز آمده است:

«اما آنكه بدان انس گرفته و در كنار وى آرامش مى يابى و مشكلاتت را با وى در ميان مى گذارى فردى است كه امتحان خويش را پس داده، راه صحيح را شناخته، امين است و در دين با تو موافق است، زيردستانت را از يكديگر متمايز كن و هر دو دسته را بيازماى، پس اگر در كسى رشدى را يافتى، پس با وى هرگونه كه صلاح دانستى همكارى كن» «2».

59- باز در همان كتاب از خصال به سند خويش

از امام صادق (ع) روايت نموده:

«فرد متكبر، در تعريف و تمجيد ... و كسى كه براى گناه صغيره مؤاخذه شده، در سرورى، و كسى كه كم تجربه و خودرأى است، در «رياست» نبايد طمع ببندد» «3».

60- در تحف العقول از امام صادق (ع) آمده است:

«براى پادشاهان ناپسند است كه در سه چيز كوتاهى كنند: در حفظ مرزها، در رسيدگى به ستمديدگان، و انتخاب افراد صالح براى انجام كارهايشان» «4».

61- در بحار از امالى طوسى به سند خويش، از ابو ذر روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود:

«اى ابو ذر! من آنچه را براى خود مى خواهم براى تو نيز مى خواهم، من ترا ناتوان مى يابم، پس تو فرمانروائى دو نفر را هم به عهده مگير و سرپرستى مال يتيم را

______________________________

(1)- اصلح وزيرك فانه الذي يقودك الى الجنة و النار. (بحار الانوار 74/ 165 (- چاپ ايران 77/ 165).

(2)- فاما من تأنس به و تستريح اليه و تلجئ امورك اليه فذلك الرجل الممتحن المستبصر الامين الموافق لك على دينك، و ميز عوامك و جرب الفريقين، فان رايت هنالك رشدا فشأنك و اياه. (بحار الانوار 72/ 361 (- چاپ ايران 75/ 361) كتاب العشره باب 81، حديث 77).

(3)- لا يطمعنّ ذو الكبر فى الثناء الحسن ... و لا المعاقب على الذنب الصغير فى السؤدد و لا القليل التجربة المعجب برايه فى رياسة. (بحار الانوار 72/ 67، كتاب العشره باب 44، حديث 4).

(4)- و ليس يحب للملوك ان يفرّطوا فى ثلاث: فى حفظ الثغور، و تفقّد المظالم، و اختيار الصالحين لاعمالهم.

(تحف العقول 319).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 208

نپذير» «1».

62- در صحيح مسلم به سند خويش از ابو ذر روايت

كرده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«اى ابو ذر! من ترا ناتوان مى يابم، من آنچه را براى خود مى خواهم براى تو نيز مى خواهم، ولى تو فرمانروائى دو نفر را هم به عهده مگير و سرپرستى مال يتيم را نپذير» «2».

63- باز در همان كتاب به سند خويش، از ابو ذر روايت نموده كه گفت به رسول خدا (ص) عرض كردم: اى پيامبر خدا، آيا مرا به كارى نمى گمارى؟ آن حضرت با دست مبارك خويش به شانه ام زد و فرمود:

«اى ابو ذر! تو ضعيف هستى [از نظر جسمى يا از جهت مديريت] و اين يك امانت است و همه اينها در روز قيامت ذلت و پشيمانى است مگر كسى كه به حق آن را به عهده گرفته باشد و وظايفى كه در اين ارتباط به عهده اوست انجام داده باشد» «3».

64- باز در همان كتاب با ذكر سند از ابو موسى روايت كرده كه گفت: بر پيامبر خدا (ص) وارد شدم به همراه دو نفر از پسرعموهايم، يكى از آن دو گفت: اى رسول خدا، ما را نيز به برخى از آنچه خداوند عز و جل به تو ولايت داده، ولايت ده. ديگرى نيز سخنى نظير اين گفت، آن حضرت فرمود:

«به خدا سوگند ما كسى را كه حكومتى (پستى) را درخواست كند و يا بر كسب آن حريص باشد، به ولايت نمى گماريم» «4».

______________________________

(1)- يا ابا ذر! انى احبّ لك ما احبّ لنفسى، انى اراك ضعيفا، فلا تأمرن على اثنين و لا تولين مال يتيم. (بحار الانوار 22/ 406 تاريخ پيامبر اكرم (ص) باب 12، حديث 20 و جلد 72/ 342 (- چاپ ايران 75/ 342).

كتاب العشره، باب

81، حديث 27).

(2)- يا ابا ذر! انى اراك ضعيفا و انى احب لك ما احب لنفسى، لا تأمرن على اثنين و لا تولين مال يتيم. (صحيح مسلم 3/ 1458، كتاب الامارة باب كراهه الامارة بغير ضرورة، حديث 1826).

(3)- يا با ذر! انك ضعيف و انها امانة و انها يوم القيامة خزى و ندامة الامن اخذها بحقها و ادّى الذي عليه فيها.

(صحيح مسلم 3/ 1457، كتاب الاماره باب كراهة الامارة بغير ضروره حديث 1825).

(4)- انّا و اللّه لا نولّى على هذا العمل احدا ساله و لا احدا حرص عليه. (صحيح مسلم 3/ 1456، كتاب الاماره، باب النهى عن طلب الاماره و الحرص عليها).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 209

65- در سنن بيهقى با ذكر سند از ابن عباس، از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود:

«كسى كه كارگزارى را در بين مسلمانان بكار بگمارد و بداند كه در بين آنان فردى كه سزاوارتر از اوست و به كتاب خداوند و سنت پيامبرش آگاه تر است، وجود دارد، بى گمان به خدا و پيامبرش و همه مسلمانان خيانت كرده است» «1».

66- در كنز العمال به نقل از حذيفه آمده است:

«هر كس يك نفر را بر ده نفر از مسلمانان مسئوليت دهد و بداند كه در بين آن ده نفر كسى كه بهتر از اوست وجود دارد بى ترديد به خدا و پيامبرش و جماعت مسلمانان خيانت كرده است» «2».

67- باز در همان كتاب از ابن عباس منقول است:

«كسى كه فردى را از ميان گروهى بكار بگمارد و در ميان آنان كسى كه براى اين مسئوليت بيشتر مورد رضايت خداوند است وجود دارد، بى ترديد به خدا و رسول او و

مؤمنان خيانت كرده است» «3».

68- باز در همان كتاب از واثله منقول است:

«والى بايد داراى پنج خصلت باشد: گردآورى ماليات از جاى خود و مصرف آن در جايگاه خود و اينكه براى انجام كارهاى مردم از بهترين افراد كه مى داند استفاده نمايد و نيروهاى رزمنده آنان را براى هميشه يا مدت زيادى در مرزها نگاه ندارد.- كه اين باعث هلاكت و فساد آنان است- و كارشان را به فردا نيافكند» «4».

______________________________

(1)- من استعمل عاملا من المسلمين و هو يعلم ان فيهم اولى بذلك منه و اعلم بكتاب اللّه و سنة نبية فقد خان اللّه و رسوله و جميع المسلمين. (سنن بيهقى 10/ 118، كتاب آداب القاضى، باب لا يوالى الوالى امرأة و لا فاسقا و لا جاهلا امر القضاء).

(2)- ايما رجل استعمل رجلا على عشرة انفس علم ان فى العشرة افضل ممن استعمل فقد غش اللّه و غش رسوله و غش جماعة المسلمين. (كنز العمال 6/ 19، قسمت اقوال، كتاب الاماره و القضاء باب 1، حديث 14653).

(3)- من استعمل رجلا من عصابة و فيهم من هو ارضى للّه منه فقد خان اللّه و رسوله و المؤمنين. (كنز العمال 6/ 25، قسمت اقوال، كتاب الامارة و القضاء، باب 1، حديث 14687).

(4)- على الوالى خمس خصال: جمع الفي ء من حقه، و وضعه فى حقه، و ان يستعين على امورهم بخير من يعلم، و لا يجمّرهم فيهلكهم، و لا يؤخّر امرهم لغد. (كنز العمال 6/ 47، قسمت اقوال، كتاب الاماره، باب 1، حديث 14789).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 210

69- باز در همان كتاب از ابو هريره نقل شده:

«در آخر الزمان فرمانروايان ستمگر، وزراء فاسق، قاضى هاى خيانتكار

و فقهاى دروغگو حكومت مى يابند، پس كسى كه در زمان حكومت اينان زندگى كند، نبايد جاسوس (مأمور اطلاعات) ماليات چى، كارمند دارائى و مأمور انتظامى آنان باشد» «1».

و آيات و روايات بسيار ديگرى كه از آنها- و لو به دلالت التزام- ويژگى هاى حكام و وزراء و امراء و كارگزاران، استفاده مى گردد، و رواياتى كه بر مسئولان واجب مى شمارد كه در انتخاب آنان اين ويژگى ها را رعايت كنند.

ولى متأسفانه با وجود اين همه آيه و روايت باز در اكثر كشورهاى اسلامى اين ويژگى ها و ضوابط مورد غفلت قرار مى گيرد و در اين ارتباط چه خسارت هاى سنگينى كه بر امت اسلامى وارد مى گردد، و اين مطلبى است بسيار شايان دقت و توجه.

در منهاج البراعة آمده است:

«به حكيمى گفته شد چرا دولت ساسانيان به انقراض گرائيد؟ در پاسخ گفت: از آن روى كه افراد كوچك را به كارهاى بزرگ گماشتند، پس از عهده آن برنيامدند، و افراد بزرگ را به كارهاى كوچك گماردند پس بدان اعتنا نكردند، در نتيجه وحدت آنان به اختلاف و نظام آنان به گسيختگى گرائيد» «2».

دو نمونه قابل توجه:
اشاره

در پايان اين مبحث بجاست دو نمونه تاريخى كه با اين مبحث تناسب دارد يادآور شويم:

[بكار گرفتن نصرانى در زمان عمر]

اول: در شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغة آمده است:

«ابو موساى اشعرى فردى نصرانى را به عنوان دفتردار و منشى خود برگزيد، عمر به

______________________________

(1)- يكون فى آخر الزمان امراء ظلمه، و وزراء فسقه و قضاة خونه، و فقهاء كذبه، فمن ادركهم فلا يكوننّ لهم عريفا و لا جابيا و لا خازنا و لا شرطيا. (كنز العمال 6/ 77، قسمت اقوال، كتاب الامارة و القضاء، باب 1 حديث 14909).

(2)- منهاج البراعة 11/ 144.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 211

وى نوشت: او را بركنار كن و بجاى وى مسلمانى را بكار بگمار، ابو موسى نوشت او در كمال و خوبى و كارآگاهى چنين و چنان است، عمر در پاسخ وى نوشت: ما نبايد به آنان اطمينان كنيم با اينكه خداوند آنان را خيانت كار دانسته و نبايد آنان را بالا ببريم با اينكه خداوند آنان را فرو نهاده، و نبايد در دين امينشان بدانيم با اينكه اسلام طردشان كرده، و نبايد عزيزشان گردانيم با اينكه دستور داريم كه آنان با كمال ذلت جزيه بپردازند.

باز ابو موسى نوشت: اين سامان جز به صلاحديد وى به صلاح نمى گرايد. عمر در پاسخ وى نوشت: «مات النصرانى- نصرانى مرد». و السلام» «1».

پيروان خليفه دوم در كشورهاى اسلامى بايد از اين ماجرا عبرت گيرند و بيش از اين به يهود و نصارى اجازه تسلط بر اراضى اسلام و كشور و سياست و اقتصاد و فرهنگ مسلمانان را ندهند، و از خداوند سبحان و اولياء اللّه و مردم خودشان شرم كنند و به قداست اسلامى

خويش بازگردند، و بدين بهانه كه در قطع ارتباط با كفار مى ترسند آسيبى به آنها برسد بدانند كه هرگز خداوند پوزش آنان را نخواهد پذيرفت.

[مأمون و انتخاب وزير]

دوم: ماوردى در كتاب احكام سلطانية مى نويسد:

«حكايت كرده اند مأمون در شرايط انتخاب وزير نوشت: من براى اداره امور كشور خويش، كسى را مى خواهم كه داراى همه خصال پسنديده باشد، در خلقيات خويش عفيف و در راه هائى كه برگزيده مستقيم و بدور از افراط و تفريط بماند، آداب [اسلامى- اجتماعى] او را پيراسته و تجربه ها حكيمش گردانده باشد، اگر در حفظ اسرار امين شناخته شود بدان قيام كند، و اگر امور مهم را به عهده گرفت بر انجام آن بپاخيزد، حلم، وى را به سكوت و علم، او را به گفتار فراخواند، يك نظر او را كفايت و يك چشم بهم نهادن بى نيازش گرداند. داراى صولت امراء، آرامش حكماء، تواضع علماء و فهم فقهاء باشد، اگر به وى نيكى شود شكرگزار باشد، و اگر به مشكلات گرفتار آمد بردبار باشد، بهره امروزش را به محروميت فردايش نفروشد و دلهاى مردم را با تيغ زبان و حسن بيان، تسخير كند» «2».

بايد گفت اگر وزراى فرمانروائى با اين صفات و ويژگى ها كه مأمون برشمرد

______________________________

(1)- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 12/ 7.

(2)- احكام سلطانية/ 22.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 212

باشند، درود به اين فرمانروا و خوشا بحال مردمى كه در سايه اين حكومت زندگى مى كنند.

4- اشاره اجمالى به دوائر مختلف قوة مجرية:

روشن است كه مقصود از قوه مجرية همان دواير و مؤسساتى است كه بصورت مستقيم اجراى اهداف و تكاليف عمومى جامعه- كه انجام آن به عهده حاكم اسلامى است- را به عهده دارند- البته به غير از امر قضاوت و تشكيلات وابسته به آن، كه بخاطر اهميت آن، خود يك قوه مستقل به شمار آمده است، و ما در مباحث

آينده به تفصيل به طرح و بررسى آن خواهيم پرداخت- چنانچه تكاليف حاكم اسلامى و وظايف وى، پيش از اين مورد بحث قرار گرفت.

بر اين اساس پس وزارت دفاع و مؤسسه هاى مربوط به آموزش، تمرين و تجهيز نظاميان، تقويت صنايع نظامى و حفظ مرزها و كرانه هاى كشور، دواير ايجاد امنيت در راه ها و نظم و امنيت بخشيدن به شهرها، دواير آموزش و پرورش و اداره دانشكده ها و دانشگاه ها و حوزه هاى علوم دينى، دواير امر به معروف و نهى از منكر و اداره حسبه و شعب مختلف آن، وزارت خارجه و تنظيم روابط با ساير كشورها و مردم جهان، وزارت دارائى و افرادى كه متصدى گردآورى ماليات و خراج و صدقات هستند و چگونگى مصرف آن در مصارف مقرره، و امور اجتماعى ديگرى از اين قبيل، همه از شعبه هاى مختلف قوه مجريه هستند كه ما در اين كتاب برخى از آنها را يادآور شديم، و بخاطر پيش گيرى از طولانى شدن فصل و ملالت خاطر خوانندگان عزيز در آينده [پس از طرح و بررسى قوه قضائيه] در فصل هاى مستقل به بررسى هر يك از آنها خواهيم پرداخت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 213

5- برخى از كسانى كه پيامبر اكرم (ص) آنان را به شهرها و نواحى مسئوليت داد

در اين قسمت برخى از كسانى كه پيامبر اكرم (ص) آنان را به قبايل مختلف و شهرها و نواحى اعزام فرمود، به نقل از كتاب تراتيب الادارية تأليف «شيخ عبد الحىّ كتّانى» به اختصار يادآور مى شويم:

«زرقانى در شرح مواهب مى گويد: فرمانروايان آن حضرت- عليه السلام- واليان آن حضرتند كه آنان را به عنوان والى يا قاضى يا مأمور گردآورى ماليات ها به شهرهاى مختلف گسيل داشت و تعداد اينان بسيار است، يكى از آنها

عتّاب بن اسيد فرمانرواى مكة است.

1- ابن جماعة گويد: پيامبر خدا (ص) عتّاب بن اسيد را فرمانرواى مكة قرار داد و در سال هشتم هجرت اقامه مراسم حج و رهبرى مسلمانان را به وى سپرد. و ابن قيم در كتاب هدى گويد:- عتّاب از طرف آن حضرت مأمور اقامه مراسم حج شد- درحالى كه هنوز بيست سال وى تمام نشده بود.

2- در كتاب «صبح الاعشى» آمده است: چون «بادان» جانشين كسرى ايمان آورد پيامبر اكرم (ص) او را بر همه نواحى يمن حكومت بخشيد و جايگاه وى در صنعاء در مملكت تابعه بود. و در آنجا ماند تا پس از حجة الوداع از دنيا رفت.

3- آنگاه پيامبر اكرم (ص) فرزندش شهر بن بادان را به صنعاء گماشت و بر هر يك از شهرهاى ديگر يكى از اصحاب خويش را ولايت داد.

4- و در شرح حال عبد اللّه بن جحش از كتاب «الاصابه» به نقل از بغوى آمده است كه وى اولين امير در اسلام بود.

5- و در شرح حال عامر بن شهر همدانى در همان كتاب «الاصابة» آمده كه وى يكى از والى هاى پيامبر (ص) بر يمن بود.

6- باز در همان كتاب در شرح حال عبد اللّه بن سبيع ثعلبى به نقل از شعبى آمده كه پيامبر اكرم (ص) وى را به فرمانروائى قبايل بنى تغلبه و عبس و بنى عبد اللّه بن غطفان گماشت.

7- در شرح حال ابو موسى اشعرى مى نويسد: آن حضرت (ص) وى را بر قسمتى از

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 214

يمن نظير زبيد و عدن و كارهاى آن دو منطقه گماشت.

8- باز در كتاب الاصابة در شرح حال حارث

بن بلال مارنى (مزنى) مى نويسد: او عامل پيامبر خدا بر نيمى از قبيله بنى طىّ بود.

9- و در شرح حال حارث بن نوفل هاشمى مى نويسد: برخى از كارهاى مكه را پيامبر اكرم (ص) به وى واگذار فرمود، و به نقل از ابن سعد مى نويسد: حارث از صحابه پيامبر (ص) بود و آن حضرت وى را بر انجام برخى از كارهاى مكه گماشت و ابو بكر و عمر و عثمان نيز وى را بر همان كارها ابقاء كردند.

10- و در شرح حال حصين بن نيار مى نويسد: وى يكى از كارگزاران پيامبر (ص) بود.

11- و در شرح حال حارث بن عبد المطلب مى نويسد: وى مصاحب پيامبر (ص) بود و آن حضرت وى را بر انجام برخى كارهاى مكه گماشت و ابو بكر و عثمان نيز به وى ولايت دادند، آنگاه مى نويسد: گويا اين شرح حال از نواده وى حارث بن نوفل است كه پيش از اين گذشت.

12- و در زندگى نامه رافع بن عمرو طائى يادآور شده كه حاكم گويد: چون غزوه سلاسل پيش آمد، پيامبر خدا (ص) عمرو بن عاص را بر سپاهى كه در آن ابو بكر و عمر نيز بودند به فرماندهى منصوب كرد.

13- و در زندگى نامه زياد باهلى پدر هرماس آمده ... دارقطنى به نقل از هرماس مى گويد كه گفت: من به همراه پدرم خدمت پيامبر خدا (ص) رسيديم، آن حضرت وى را بر عشيره خود از قبيله باهله به فرمانروائى گماشت.

14- و در شرح حال سائب بن عثمان به نقل از ابن اسحاق مى نويسد:

پيامبر اكرم (ص) در غزوه بواط وى را به فرمانروائى مدينه گماشت.

15- و در شرح حال سعد الدوسى آمده است

كه گفت: خدمت رسول خدا (ص) رسيده و اسلام آوردم آن حضرت مرا نماينده خويش در بين طايفه و خويشاوندانم قرار داد و اموال كسانى از آنان كه اسلام آورده بودند را در اختيار آنان گذاشت.

16- و در شرح حال سعيد بن خفّاف تميمى آورده است كه وى عامل پيامبر (ص) بر طايفه تميم بود و ابو بكر نيز وى را به همين مسئوليت ابقاء كرد.

17- و در احوال سعيد بن عبد اللّه ربيعه مى نويسد كه آن حضرت (ص) وى را بر طائف گمارد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 215

18- و در احوالات سلمة بن يزيد جعفى مى نويسد: آن حضرت (ص) وى را بر مروان گمارد و نامه اى نيز براى وى نوشت.

19- و در شرح حال صيفى بن عامر از بنى ثعلبه مى نويسد كه پيامبر (ص) وى را بر قوم خويش به فرمانروائى منصوب كرد.

20- و در احوال ضحّاك بن قيس مى نويسد كه: وى از كارگزار پيامبر اكرم (ص) بود.

21- و در احوال امرئ القيس بن اصبغ كلبى مى نويسد: وى بزرگ قومش بود و آن حضرت (ص) هنگام اعزام وى به قضاعه وى را فرمانرواى قبيله كلب قرار داد.

22- و در احوال حارث بن بلال مزنى مى نويسد: وى كارگزار پيامبر خدا (ص) بود.

23- و در احوال عبد الرحمن بن ايزى خزاعى به نقل از ابن سكن مى نويسد:

آن حضرت (ص) وى را به ولايت خراسان گماشت.

24- و در احوال عثمان بن ابى العاص مى نويسد: آن حضرت وى را بر طائف گماشت و ابو بكر و عمر نيز او را بر اين مسئوليت ابقاء كردند.

25- و در مورد عكاشة بن ثور مى نويسد: وى عامل آن حضرت

(ص) بر سكاسك و سكون بود.

26- و درباره علاء بن حضرمى مى نويسد: آن حضرت وى را بر بحرين گماشت.

27- و درباره عمرو بن حزم انصارى مى نويسد: آن حضرت وى را بر نجران گماشت، و روايت شده كه آن حضرت براى وى نامه اى كه مشتمل بر فرائض و زكات و ديات و مسائل ديگرى بود نوشت. و در اسد الغابه آمده است كه آن حضرت (ص) وى را بر نجران گماشت در هنگامى كه هفده سال بيشتر نداشت، پس از آنكه آن حضرت (ص) خالد بن وليد را به آن ديار فرستاده بود و آنان مسلمان شده بودند.

28- و درباره عمرو بن حكم قضاعى مى نويسد: آن حضرت (ص) وى را به عنوان نماينده خود در قبيله «بنى القيس» گماشت.

29- و درباره عمرو بن سعيد بن عاص: آن حضرت وى را بر «وادى القرى» و اطراف آن گماشت و او در آنجا ماند تا از دنيا رفت.

30- و درباره عمرو بن محجوب عامرى: وى از كارگزاران پيامبر (ص) بود.

31- و درباره عوف وركانى: وى از كارگزاران پيامبر (ص) بود.

32- و درباره عبد اللّه بن زيد كندى: وى عامل پيامبر (ص) بر يمن بود.

33- و درباره عبد اللّه بن سوار: وى از كارگزاران آن حضرت (ص) بر بحرين بود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 216

34- و درباره فروة بن مسيك: آن حضرت (ص) وى را بر قبايل مراد و مذحج و زبيد كارگزارى داد.

35- و درباره «مردة بن نفاتة سلولى»: وى به همراه جماعتى از بنى سلول خدمت آن حضرت رسيده و اسلام آوردند و آن حضرت وى را به فرمانروائى آنان گماشت.

36- و سيوطى در كتاب

«درّ السحابة» درباره «ابى جديع مرادى» مى نويسد: وى از اهل مصر و عامل پيامبر اكرم (ص) بود.

37- و در شرح حال «قضاعة بن عامر دوسى» آمده است: وى عامل آن حضرت بر بنى اسد بود.

38- و در جاى ديگر آمده است: آن حضرت بر آنان [بنى اسد] سنان بن ابى سنان را نيز فرمانروائى داد.

39- و در شرح حال «قيس بن مالك ارحبى» آمده است كه: چون وى و قومش مسلمان شدند آن حضرت عهدنامه اى براى قومش بنام همدان نوشت بدين مضمون: به عرب ها و موالى (بردگان) و نژادهاى مختلط توصيه مى شود كه از وى شنوائى و اطاعت داشته باشند، و اينكه تا هنگامى كه نماز مى خوانند در ذمه خداوندند.

40- و در احوال مالك بن عوف نصرى: آن حضرت وى را بر مسلمانان قومش و قبايل آن منطقه گماشت، و وى با يارى آنان با قبيله ثقيف مقاتله كرد.

41- و در احوال منذر بن ساوى دارمى مى نويسد: وى عامل آن حضرت (ص) بر هجر بود.

42- و در شرح حال ابى هيضم مى نويسد: پيامبر خدا (ص) دعا كرد و فرمود: بار خدايا من او را بر اين وادى مى گمارم.

43- و در شرح حال سواد بن عزية بلوى انصارى: وى عامل پيامبر (ص) بر خيبر بود.

44- و در شرح حال عمر بن ابى ربيعه شاعر: پيامبر (ص) پدر وى عبد اللّه بن ابى ربيعة مخزومى را فرمانرواى جند (به فتح جيم و نون- شهرى در يمن و اطراف آن) قرار داد.

45- و در سيره شاميه مطالبى نگاشته مبنى بر اينكه پيامبر (ص) خالد بن وليد را بر صنعاء و اطراف آن گماشت.

46- و مغافر بن ابى امية

مخزومى را بر «كنده» گماشت.

47- و زياد بن لبيب را بر حضر موت فرمانروائى داد.

48- و ابو موسى اشعرى را بر زبيد و عدن و ريع الساحل گماشت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 217

49- و معاذ بن جبل را بر جند.

50- و ابو سفيان را بر نجران.

51- و ابو زيد بن سفيان را بر نواحى ديگر» «1».

6- برخى از كسانى كه پيامبر (ص) آنان را براى گردآورى ماليات و صدقات فرستاد:

در سيره ابن هشام آمده است:

«ابن اسحاق گويد: پيامبر خدا (ص) امراء و عمال خويش را براى گردآورى صدقات به تمام نواحى و شهرهائى كه اسلام را پذيرفته بودند اعزام مى فرمود، از آن جمله:

1- مهاجرين ابى امية بن مغيرة را به صنعاء فرستاد، و در آنجا بود كه عنسى عليه وى خروج كرد.

2- و زياد بن لبيد برادر بنى بياضة انصارى را به حضر موت براى گردآورى صدقات آن ديار فرستاد.

3- و عدى بن حاتم را بر قبايل طىّ و بنى اسد، براى گردآورى ماليات و صدقاتشان فرستاد.

4- و مالك بن نويره- يربوعى- را براى گردآورى ماليات بنى حنظله فرستاد.

5- و گردآورى ماليات بنى سعد را بين دو نفر از آنان تقسيم كرد، زبرقان بن بدر را براى گردآورى يك ناحيه آنجا فرستاد.

6- و قيس بن عاصم را بر ناحيه ديگر.

7- و علاء بن حضرمى را براى گردآورى صدقات بحرين.

8- و على بن أبي طالب (ع) را بسوى اهل نجران فرستاد تا صدقات آنان را گردآورى كند و جزيه آنان را به نزد آن حضرت بياورد» «2».

______________________________

(1)- تراتيب الادارية 1/ 240- 245.

(2)- سيرة ابن هشام 4/ 246

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 218

9- و در كتاب تراتيب الاداريه به نقل از استبصار آمده است:

- پيامبر خدا

(ص) عمرو بن حزم بن زيد انصارى را بر نجران گماشت در حالى كه وى هفده ساله بود تا آموزش هاى دينى را به آنان بياموزد و قرآن را به آنان تعليم دهد و ماليات و صدقات آنان را گردآورى كند، و اين در سال دهم هجرت بود» «1».

10- باز در همان كتاب به نقل از استيعاب آمده است:

«پيامبر خدا (ص) معاذ بن جبل را به عنوان قاضى جند از منطقه يمن فرستاد، تا به مردم، قرآن و شرايع اسلام را بياموزد و بين آنان قضاوت كند و در سال فتح مكه مسئوليت گردآورى صدقات كارگزاران آن حضرت كه در يمن بودند را به وى واگذار كرد» «2».

7- تعداد غزوات و سريّه هاى پيامبر اكرم (ص):

در اول كتاب مغازى واقدى پس از آنكه جنگ هاى پيامبر اكرم (ص) [جنگ هائى كه آن حضرت شخصا در آن شركت داشت (مغازى)] و سريه هاى آن حضرت (ص) [جنگ هائى كه آن حضرت (ص) شخصا در آن شركت نداشت ولى زير نظر وى انجام گرفت] را با ذكر اسامى و جايگاه وقوع و تاريخ آن يادآور شده مى نويسد:

«پس مغازى پيامبر (ص) كه شخصا در آن شركت داشت بيست و هفت غزوة بود كه نه غزوة آن به قتال انجاميد: جنگ بدر، احد، مريسيع، خندق، قريظه، خيبر، فتح، حنين و طائف. و سريّه هاى آن حضرت چهل و هفت سرّيه بود» «3».

ابن سعد در طبقات نيز نظير همين مطالب را آورده است «4»

و در كتاب تراتيب الادارية آمده است:

«فصل: در مواردى كه پيامبر (ص) شخصا در جنگ شركت فرمود و تعداد غزوات

______________________________

(1)- تراتيب الادارية 1/ 44.

(2)- تراتيب الادارية 1/ 43.

(3)- مغازى 1/ 7.

(4)- طبقات 2/ 1 (قسمت اول از جزء دوم).

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 3، ص: 219

آن حضرت:

در كتاب استيعاب آمده است: بيشترين تعدادى كه براى غزوات آن حضرت گفته شده بيست و شش غزوه است و از ميان آنها ارزشمندترين و گران قدرترين غزوه در پيشگاه خدا و رسول وى و مؤمنان، غزوه بدر كبرى است كه در آن سران قريش به قتل رسيدند و دين آن حضرت از آن روز نصرت و پيروزى يافت ... ابو عمر بن عبد البر در استيعاب مى نويسد: گروه هاى اعزامى و سريه هاى آن حضرت سى و پنج مورد است- چيزى جامع بين گروه هاى اعزامى و سريه- و ديگرى مى گويد: تعداد آن به پنجاه و شش مى رسد، چنانچه اين تعداد را حافظ دمياطى گفته است. و برخى گفته اند چهل و هشت بوده، و برخى چهل و هفت و برخى: سى و شش گفته اند» «1».

و در تحف العقول در روايتى كه به نقل از ابو الحسن سوم [امام على نقى (ع)] آورده مى نويسد:

«متوكل نذر كرد كه اگر از مرضى كه به آن گرفتار آمده شفا يابد مال بسيارى در راه خدا انفاق كند، پس از آنكه از مرض شفا يافت از علماى آن زمان درباره اندازه مال بسيار پرسش كرد، آنان اختلاف نظر داشته و هر يك نظرى را ابراز داشتند. مأمون اين مسأله را از امام على النقى (ع) پرسش كرد، آن حضرت فرمود: هشتاد درهم صدقه بدهد «علت آن را از آن حضرت جويا شدند؟ حضرت فرمود: خداوند متعال به پيامبرش فرمود: خداوند شما را جايگاههاى بسيار زياد يارى داد. ما اين جايگاهها را شمارش كرديم تعداد آن به هشتاد جايگاه رسيد، خداوند متعال از آن به «كثير- بسيار» تعبير

فرموده است.

متوكل از اين راهنمائى خرسند شد» «2».

8- كسانى كه پيامبر اكرم (ص) به هنگام بيرون رفتن از مدينه آنان را بجاى خويش گماشت:

واقدى در مغازى مى نويسد:

«گويند: پيامبر خدا (ص) هنگامى كه براى جنگ ها از مدينه خارج مى شد افرادى

______________________________

(1)- تراتيب الاداريه 1/ 313.

(2)- تحف العقول/ 481

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 220

را به جاى خويش در مدينه معين مى فرمود از آن جمله: در جنگ «ودّان» سعد بن عباده، و در جنگ «بواط» سعد بن معاذ را بجاى خويش گماشت، و آنگاه كه بمنظور نقيب «كرز بن جابر فهرى» از مدينه خارج شد زيد بن حارثه را معين فرمود. و در جنگ «ذى العشيرة» ابو سلمة بن عبد الاسد مخزومى را، و در جنگ «بدر» كه به قتال انجاميد ابو لبابة بن عبد المنذر عمرىّ را، و در جنگ «سويق» ابو لبابة بن عبد المنذر عمرى را و در جنگ «كدر» ابن ام مكتوم معيصى را، و در جنگ «ذى امر» عثمان بن عفان را، و در جنگ «بحران» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «احد» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «حمراء الاسد» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «بنى نضير» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «بدر» كه به جنگ نينجاميد عبد اللّه بن رواحة را و در جنگ «ذات الرقاع» عثمان بن عفان را، و در جنگ «دومة الجندل» سباع بن عرفطة را، و در جنگ «مريسيع» زيد بن حارثة را، و در جنگ «خندق» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «بنى قريظه» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «بنى لحيان» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «الغابة» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «حديبية» ابن ام مكتوم

را، و در جنگ «خيبر» سباع بن عرفطة غفارى را، و آنگاه كه براى «انجام عمره خارج شد ابا رهم غفارى را، و در جنگ «فتح و حنين» و «طائف» ابن ام مكتوم را، و در جنگ «تبوك» ابن امّ مكتوم را و برخى گفته اند محمد بن مسلمه اشهلى را، و آنگاه كه آن حضرت (ص) براى حج (حجة الوداع) از مدينه خارج شد ابن ام مكتوم را» «1».

و در كتاب تراتيب الادارية آمده است:

«پيامبر مصطفى (ص) در همه جنگ هاى خويش كسى را بجاى خويش مى گمارد و آخرين آن جنگ ها جنگ تبوك بود كه محمد بن مسلمة انصارى را معين فرمود.

و در كتاب «الاصابه» به نقل از ابن عبد البر و جماعتى از اهل علم كه به تاريخ و انساب آگاهى دارند، مى نويسد:

«پيامبر اكرم (ص) سيزده مرتبه ابن مكتوم را بجاى خويش گماشت، حتى در تبوك، و حجة الوداع و همچنين جنگ بدر، سپس ابو لبابة را هنگامى كه وى را از وسط راه بازگردانيد».

باز در همين كتاب در شرح حال «جعال بن سراقة ضمرى» به نقل از ابن اسحاق

______________________________

(1)- مغازى 1/ 7.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 221

آمده است كه چون پيامبر خدا (ص) در ماه شعبان سال ششم براى جنگ با بنى المصطلق از مدينه خارج شد جعال ضمرى را بجاى خويش گماشت.

باز در همان كتاب در شرح حال «سباع بن عرفطة غفارى» مى نويسد:

آن حضرت (ص) به هنگامى كه براى جنگ خيبر از مدينه خارج شد وى را بجاى خويش گماشت.

باز در همان كتاب در شرح حال «ابى رهم غفّارى» مى نويسد: آن حضرت (ص) در جنگ فتح وى را بر مدينه

گماشت.

و در كتاب مواهب و شرح آن آمده است: چنانچه ابن هشام نوشته پيامبر (ص) در جنگ تبوك «محمد بن مسلمه انصارى» را بر مدينه گماشت. و دمياطى به پيروى از واقدى- كه بنظر او، وى در نقل و ضبط تاريخ دقيقتر است- مى گويد: آن حضرت «على» يا «سالم» يا «ابن ام مكتوم» را بجاى خويش گماشت. و لكن حافظ زين الدين عراقى در شرح حال «على (ع)» از شرح تقريب مى نويسد: على (ع) در هيچ صحنه نبود كه حاضر نباشد به غير از صحنه جنگ تبوك، زيرا آن حضرت (ص) وى را در مدينه بجاى خويش گمارده بود، چنانچه عبد الرزاق در كتاب خود (مصنّف) به سند صحيح از سعد بن ابى وقاص اين مطلب را آورده است. و عين لفظ او اينچنين است: پيامبر خدا (ص) چون به سوى تبوك حركت كرد، در مدينه على بن ابى طالب را بجاى خويش گذاشت و در كتاب استيعاب آمده: چون پيامبر خدا (ص) به مدينه آمد در بيشترين غزوات خويش على را بجاى خويش مى گمارد.

و در محاضرات الابرار تأليف شيخ بزرگوار محيى الدين عربى آمده است:

جانشينانى كه آن حضرت به هنگام خروج از مدينه براى جنگ يا عمره بجاى خويش مى گماشت اين افراد هستند: ابو لبابه، بشير بن منذر، عثمان بن عفان، عبد اللّه بن ام مكتوم، ابو ذر، عبد اللّه بن عبد اللّه بن ابى سلول، سباع بن عرفطة، نميلة بن عبد اللّه ليثى، عريف بن اضبط ديلمى، ابو رهم، محمد بن مسلمه انصارى، زيد بن حارثة، سائب بن عثمان بن مظعون، ابو سلمه بن عبد الاسد، سعد بن عبادة، و ابو دجانه ساعدى.

آنگاه چگونگى ولايت هر يك از اينها را يادآور مى شود.

باب: درباره افرادى كه امام به هنگام مسافرت به جاى خويش مى گمارد: پيامبر مصطفى (ص) در جنگ تبوك على بن ابى طالب را بر خانواده خويش گماشت، و وى را مأمور فرمود كه بر امور گوناگون آنان قائم و ناظر باشد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 222

گويم: در مواهب به نقل از شرح تقريب آمده: كه پيامبر (ص) خواست على (ع) را بر مدينه بگمارد، از اين رو وى را بر خانواده خويش گماشت. زرقانى گويد: وى را جانشين خويش در خانواده خود نمود و فرمود: «اى على! در ميان اهل من جانشين من باش، آنان را تنبيه كن و هر چه خواهى بگير و آنچه خواهى ببخش» آنگاه همسرانش را فراخواند و فرمود: «از على شنوائى و اطاعت داشته باشيد و ...».

و ابن اسحاق از سعد بن ابى وقاص روايت مى كند كه: آن حضرت (ص) على (ع) را در ميان خانواده خويش گمارد و وى را مأمور كرد كه در آنجا بماند و به امور آنان قوام دهد «1».

**** در هر صورت آنچه ما در اينجا از كارگزاران و فرمانروايان و جانشينان پيامبر اكرم (ص) و نيز جنگ ها و سريه هاى آن حضرت يادآور شديم بخاطر نقل مسائل تاريخى و تفكيك درست از نادرست آن نبود بلكه غرض اين بود كه براى خوانندگان گرامى اجمالا روشن شود كه پيامبر اكرم (ص) هم براى بيان و ابلاغ دين، و هم براى اجراى آن مبعوث شده بود، آن حضرت (ص) هم صاحب شريعت بود و هم مؤسس دولت و حكومت.

پس آنچه برخى پنداشته اند كه وى (ص) رسالتى

جز بشارت دادن و انذار مردم نداشت و حكومت و لوازم آن از برنامه هاى آن حضرت نبود، اين تفكر از ناآگاهى و غفلت آنان از موازين و قوانين اسلام- كه فراگير همه ابعاد زندگى انسان است- ريشه گرفته و نيز از ناآگاهى آنان نسبت به سيره و سنت آن حضرت بوده است. و اين مطلبى است شايان توجه.

9- برخى از كسانى كه پيامبر (ص) آنان را براى دعوت پادشاهان به اسلام مبعوث فرمود:

ابن هشام در سيره خود مى نويسد:

______________________________

(1)- تراتيب الاداريه 1/ 314- 316.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 223

«پيامبر خدا (ص) از ميان اصحاب خويش افرادى را همراه با نامه هائى به نزد پادشاهان براى دعوت آنان به اسلام فرستاد. از آن جمله:

1- دحية بن خليفه كلبى را نزد قيصر، پادشاه روم.

2- عبد اللّه حذافة سهمى را نزد كسرى، پادشاه فارس.

3- عمرو بن امية ضمرى را نزد نجاشى، پادشاه حبشه.

4- حاطب بن ابى بلتعه را نزد مقوقس، پادشاه اسكندريه.

5- عمرو بن عاص سهمى را نزد جيفر و عياذ، دو پسر جلندى ازدى، دو فرمانرواى عمان.

6- سليط بن عمرو- يكى از افراد بنى عامر بن لؤى- را نزد ثمامة ابن اثال حنفى، و هوذه بن على حنفى، دو پادشاه يمامه.

7- علاء بن حضرمى را نزد منذر بن ساوى عبدى، پادشاه بحرين.

8- شجاع بن وهب اسدى را نزد حارث بن ابى شمر غسّانى، پادشاه تخوم شام» «1».

و در كتاب تراتيب الاداريه كتانى آمده است:

9- «... و مهاجرين ابى اميّه مخزومى را نزد حارث، پادشاه يمن فرستاد، ابن جماعة گويد: پيامبر خدا (ص) شش نفر را در يك روز از ماه محرم سال هفتم هجرت، به كشورهاى مختلف اعزام فرمود. و در شرح زرقانى بر مواهب و شرح الفيه ابن كيران آمده

است: آن حضرت (ص) شش نفر را در يك روز به نزد پادشاهان اعزام فرمود.

و هر يك از آنان اين قدرت را پيدا كردند كه به زبان همان قومى كه به سوى آنها اعزام شده اند سخن گويند. ابن سعد و ديگران نيز همين را گفته اند، و اين معجزه ديگرى است از آن حضرت» «2».

10- كسانى كه پيامبر (ص) آنان را براى تعليم قرآن و آموزش دين به مناطق مختلف گسيل داشت:

اين قسمت را نيز در اينجا ما با تلخيص از كتاب تراتيب الادارية يادآور مى شويم:

______________________________

(1)- سيره ابن هشام 4/ 254.

(2)- تراتيب الاداريه 1/ 194.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 224

«1- يكى از آنان مصعب بن عمير بن هاشم بن عبد مناف بود. در سيره ابن اسحاق آمده است: چون پيامبر (ص) از بيعت كسانى كه در عقبه اولى با وى بيعت كرده بودند- و تعداد آنان دوازده نفر بود- فراغت يافت، مصعب را به همراه آنان فرستاد و به وى دستور داد كه قرآن را براى آنان قرائت كند و اسلام را به آنان تعليم دهد و آنان را با عمق مسائل دينى آشنا كند، و وى در مدينه معلم قرآن ناميده مى شد. و در استبصار از ابن قدامه مقدسى آمده است: چون مصعب بن عمير به مدينه آمد بر اسعد بن زراره وارد شد.

آنگاه به همراه وى به خانه هاى انصار مى رفت و قرآن را بر آنان تلاوت مى كرد و به اطاعت خداوند عز و جل دعوتشان مى نمود. پس به دست آن دو، گروهى اسلام آوردند كه از جمله آنان سعد بن معاذ و اسيد بن حضير و ديگران بودند.

2- و ديگرى معاذ بن جبل است، در كتاب اكتفاء آمده است: پيامبر خدا (ص) عتّاب بن اسيد را بر مكه

بجاى خويش گماشت و معاذ بن جبل را در كنار وى قرار داد تا مردم را در امر دين آگاه كرده و قرآن را به آنان بياموزد. و در استيعاب آمده است: پيامبر خدا وى [معاذ بن جبل] را قاضى منطقه جند در حوالى يمن قرار داد تا به مردم قرآن و احكام اسلام را بياموزد و بين آنان قضاوت كند، و وى را در سال فتح مكه مسئول گردآورى صدقات از مأمورين گردآورى زكاة در يمن نمود.

3- ديگرى عمرو بن حزم خزرجى است. در كتاب استيعاب آمده: آن حضرت (ص) وى را بر نجران گماشت تا مردم را با دين آشنا كرده و به آنان قرآن بياموزد و ماليات هايشان را گردآورى كند، و اين در سال دهم (هجرت) بود، پس از آن كه خالد بن وليد را به آن سامان اعزام نمود و آنان اسلام را پذيرفته بودند، و براى وى نامه اى (بدستور پيامبر) نوشت كه در آن واجبات و مستحبات و صدقات [امور اقتصادى و مالى] و ديات [مسائل حقوقى و جزائى اسلام] آمده بود.

4- و ديگرى ابو عبيدة بن جراح است. احمد در كتاب مسند خويش به نقل از انس مى گويد: چون اهل يمن خدمت رسول خدا (ص) رسيدند عرض كردند: به همراه ما كسى را بفرست كه سنت و اسلام را به ما بياموزد. آن حضرت دست ابو عبيده بن جراح را گرفت و فرمود: «اين امين اين امت است» و وى را فرمانرواى شام گردانيد. پس فتح بيشتر نواحى شام به دست وى انجام گرفت.

5- و ديگرى رافع بن مالك انصارى است. شرح حال وى در الاصابة آمده است، در

آن كتاب از ابن اسحاق نقل شده كه وى اولين كسى بود كه سوره يوسف را به مدينه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 225

برد (سوره يوسف در مكّه نازل شد) و زبير بن بكار در اخبار مدينه، روايت مى كند كه چون رافع در عقبه، پيامبر مصطفى (ص) را ملاقات كرد آن حضرت آنچه در ظرف ده سال گذشته به وى نازل شده بود در اختيار وى قرار داد، رافع به مدينه بازگشت و قوم خويش را گردآورى كرد و آيات را براى آنان قرائت نمود.

6- و ديگرى اسيد بن حضير است. در كتاب الاصابة در احوالات ابراهيم بن جابر مى نويسد: وى از جمله بردگانى بود كه در ايامى كه طائف در محاصره آن حضرت بود، خدمت وى رسيد و آن حضرت وى را آزاد كرد و وى را به نزد اسيد بن حضير فرستاد تا مخارج وى را تأمين كرده و آموزشش دهد اين مطلب را واقدى نيز آورده است.

7- باز الاصابة در شرح حال ازرق بن عقبه ثقفى مى نويسد: كه در زمان محاصره طائف خدمت پيامبر (ص) رسيد و اسلام آورد، آن حضرت وى را آزاد كرد و او را در اختيار خالد بن سعيد بن عاص قرار داد تا مخارجش را تأمين كرده و آموزشش دهد» «1».

______________________________

(1)- تراتيب الاداريه 1/ 42- 44. در پايان اين مبحث به مناسبت فرا رسيدن ايام فاطميه- وفات حضرت زهرا سلام اللّه عليها- و تعطيلى چند روزه درس، در همان ايام استاد بزرگوار مطالب مفيدى را يادآور شدند كه به اختصار يادآور مى شويم:

به مناسبت مصادف شدن اين ايام با وفات حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه عليها

و اينكه به همين مناسبت تعدادى از فضلا به جبهه مى روند [جبهه هاى جنگ تحميلى عراق عليه جمهورى اسلامى ايران] ضمن تشكر از آقايان كه احساس وظيفه مى كنند و ضمن تحصيل به وظيفه تبليغ خود عمل مى كنند چون درس خواندن ما هم مقدمه است براى ارشاد و تبليغ احكام اسلام، چند نكته را بجاست توجه دهم:

اول اينكه: اگر آقايان برخى از مسائل را وارد نيستند و نسبت به آن آگاهى ندارند از روى ناآگاهى مطالبى را نگويند و در آن اظهار نظر نكنند، ما يك روحانى بزرگوارى داشتيم در نجف آباد مرحوم آقاى حاج شيخ احمد، ايشان مى فرمود: خدا رحم كرده كه مردم از مسائل اطلاعى ندارند، اگر مردم مقدارى چيزى مى دانستند آن وقت بى سوادى ما براى آنها مشخص مى شد!

البته امروز مردم خيلى بيسواد نيستند، امروز ذهن افراد با بسيارى از مسائل آشناست، امروز طلبه ها بايد با مسائل بسيارى آشنا باشند، اين چيست كه برخى مى گويند زبان نخوان حرام است، فلسفه نخوان حرام است و ... واتيكان يك زمان از همه ما مرتجع تر بودند، وقتى گاليله مى گويد زمين حركت مى كند حكم اعدامش را صادر مى كنند ولى بعدا ديدند نمى شود، بايد با حركت زمان خود را جلو بكشند، الان اغلب كسانى كه كشيش يا كاردينال مى شوند آدمهائى هستند كه در زمينه هاى مختلف علوم تحصيل كرده اند، چند تا زبان مى دانند، آنان خود را با زمان منطبق كرده اند. ما امروز با دنيائى روبرو هستيم كه مسائل مختلفى در آن مطرح است و با فرا گرفتن مسائل محدود نمى توان با آن برخورد كرد، برخى-

- افراد را بايد برايشان روايت خواند و مسأله گفت، برخى افراد را هم بايد براى آنها فلسفه

گفت، يك زمانى گفته مى شد اگر در يك زمان مردم به ساحرها گرفتار شدند بايد براى باطل كردن سحر آنان علم سحر و جادو هم آموخت. اين فلسفه كه مى گويند حرام است: آيا نهج البلاغه و كافى پر از فلسفه نيست؟، پس بايد يك قلم قرمز روى خطبه هاى فلسفى نهج البلاغه و روايات توحيد صدوق كشيد، اگر ما بخواهيم همانها را هم بفهميم بايد مسائل ديگر را بدانيم. بالاخره در شرايط فعلى بايد طلاب مسائل مختلف را بدانند. و اگر نتوانند همه افراد همه علوم را ياد بگيرند، چه بسا بايد رشته هاى تخصصى بوجود بياوريم و هر دسته متناسب با علاقه خود و نياز جامعه در يك رشته خاص درس بخوانند، يك عده بيشتر روى مسائل فقهى كار كنند و مسائل ديگر را اجمالا بدانند، تعدادى در رشته هاى مختلف ديگر كار كنند و مسائل فقهى و اصولى را هم اجمالا بدانند، به قرآن و حديث بايد زياد اهميت داده شود، من بارها گفته ام كه دوره قرآن و تفسير مختصر آن را همه طلاب بايد بدانند.

مطلب ديگر اينكه: در مسافرت كه رفتيد براى خودتان يك زندگى جداگانه نداشته باشيد نگوئيد بايد غذاى من اينچنين و آنچنان باشد، در جبهه با پاسدارها و بسيجى ها با فرماندهان و سربازان، با همه در تماس باشيد، آنها روى زمين مى نشينند، روى خاك مى نشينند، شما هم روى زمين بنشينيد، ما براى اينكه مى خواهيم حيثيت دين را حفظ كنيم، بايد از بسيارى مباحات هم صرف نظر كنيم، زندگى ما بايد به گونه اى باشد كه مردم از روحانيت زده نشوند زندگى امير المؤمنين (ع) چگونه بود، «الا و ان امامكم قد اكتفى من دنياكم

بطمريه و من طعمه بقرصيه ...» و صل اللّه على محمد و آله الطاهرين. (الف- م، جلسه 138 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 227

قوه قضائيه:

اشاره

اين قوه نيز از چند جهت مورد بحث و گفتگو واقع مى شود:

1- نياز جامعه به قوه قضائيه

بى ترديد هر كس تاريخ امت ها و اقوام مختلف در گوشه و كنار جهان را از نظر بگذراند، براى امر قضاوت و حل و فصل اختلافات جايگاه حساس و ويژه اى را مى يابد، زيرا سلامت و امنيت كشور و نيز استقرار عدالت و حفظ حقوق افراد و مقدسات جامعه، بر وجود و سلامت قوه قضائيه مبتنى است، و در صورتى كه اين قوه از بافت و انسجام سالمى برخوردار نباشد، يا اينكه امور آن به افراد نالايق واگذار شود، در جامعه جور و فساد رواج يافته و حقوق مردم پايمال مى شود و دولت و حكومت به ضعف و سستى مى گرايد. و چه بسا همين عامل، موجب سقوط و فروپاشى آن نظام گردد.

راز و رمز اين معنى نيز در اين است كه عالم طبيعت عالم تضاد و تزاحم است و انسان در طبيعت خود حريص و طمع مند آفريده شده، و محبت زن و پول و ثروت در چشم وى زينت يافته تا آنجا كه از پيامبر اكرم (ص) منقول است كه فرمود: «فرزند آدم پير مى شود و در وى دو خصلت جوان مى گردد: حرص و آرزوهاى دراز» «1». بر اين اساس

______________________________

(1)- يشيب ابن آدم و تشبّ فيه خصلتان: الحرص و طول الامل. (جامع السعادات 3/ 37).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 228

پس بسيار اتفاق مى افتد كه انسان از قوة و قدرت خود و ناآگاهى ديگران سوء استفاده مى كند و به حقوق و اموال ديگران تجاوز مى كند.

علاوه بر آن در بسيارى موارد امر بر انسان مشتبه مى شود و از روى ناآگاهى يا به اشتباه اموال

ديگران را تصرف مى كند و به دنبال آن دشمنى و نزاع به وجود مى آيد، تا آنجا كه گاهى جنگ و خونريزى و از بين رفتن نفوس و اموال را نيز در پى دارد، پس به ناچار بايد سلطه و قوه اى عالم و عادل و نافذ الامر وجود داشته باشد كه صلح و آشتى را بين مردم برقرار كرده و به حق و عدالت در بين آنان قضاوت نمايد و در نتيجه اختلاف و نزاع برچيده شده و هر صاحب حقى حق خويش را بازيابد.

به همين خاطر است كه ملاحظه مى فرمائيد شريعت اسلام بر صلاح و اصلاح جامعه تأكيد فرموده و از كسى كه حاكميت و تسلط اين سلطه را نپذيرد و تسليم آن نشود نفى ايمان نموده، و همواره بر سلامت قوه قضائيه و اينكه به افراد با صلاحيت واگذار شود تأكيد فرموده است كه نمونه هائى از آن را ملاحظه مى فرمائيد:

1- خداوند متعال مى فرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ، فَأَصْلِحُوا بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ «1»- مؤمنان با يكديگر برادرند، پس بين دو برادر خويش اصلاح برقرار كنيد».

2- و نيز مى فرمايد: «فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَصْلِحُوا ذٰاتَ بَيْنِكُمْ «2»- پرواى الهى داشته باشيد و بين خويش صلاح برقرار كنيد».

3- در نهج البلاغه به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده است: «اصلاح ذات البين [اصلاح جامعه] از تمام نماز و روزه ها برتر است» «3».

4- و باز خداوند متعال مى فرمايد: «فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لٰا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «4»- نه چنين است، به

______________________________

(1)- حجرات (49)/ 10.

(2)- انفال (8)/ 1.

(3)- صلاح ذات البين افضل من عامة الصلاة و الصيام. (نهج

البلاغه، فيض/ 977، لح 421، نامه 47)

(4)- نساء (4)/ 65.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 229

پروردگار تو سوگند اينان ايمان نمى آورند تا در خصومت و نزاعشان تنها ترا حكم گردانند، آنگاه بدانچه تو قضاوت كنى در جان خويش اعتراض راه ندهند و بطور كامل تسليم آن گردند».

2- انحصار حق قضاوت به خدا و رسول و انبياء و اوصياى آنان

اشاره

چنانچه پيش از اين خوانده شد اصل اولى [اصل: لا ولاية لاحد على احد] اقتضاء دارد كه هيچ كس جز خداوند متعال يا كسى كه از سوى او اجازه ولايت دارد و بدين كار گمارده شده، بر ديگران ولايت و حاكميت نداشته باشد و قضاوت نيز چون تصرف در سلطه ديگران است شعبه اى از شعبه هاى ولايت و بلكه از مهمترين شعبه هاى آنست و قاضى مجبور است در سلطه ديگران دخالت كند، پس بناچار جز از سوى خداوند متعال- كه مالك همه موجودات است- يا كسى كه از سوى او و لو با واسطه- با اسم و رسم شخصى يا به عنوان عام- ولايت و اجازه يافته باشد، قضاوت صحيح و نافذ نيست.

در اين ارتباط به آيات و روايات زير توجه فرمائيد:

[آيات در اين ارتباط]

1- إِنِ الْحُكْمُ إِلّٰا لِلّٰهِ، يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفٰاصِلِينَ «1»- فرمان جز خدا را نخواهد بود، بحق دستور دهد و او بهترين حكم فرمايان است.

2- وَ اللّٰهُ يَقْضِي بِالْحَقِّ، وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لٰا يَقْضُونَ بِشَيْ ءٍ، إِنَّ اللّٰهَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ «2»- خدا در عالم به حق حكم مى كند و غير او آنچه را به خدائى مى خوانند هيچ حكم و اثرى در جهان نتواند داشت، خداست كه شنوا و بيناست.

3- وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لٰا مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «3»- هيچ زن و مرد مؤمن را در كارى كه خدا و رسول حكم كنند اراده و اختيارى

______________________________

(1)- انعام (6)/ 57.

(2)- غافر (40)/ 20.

(3)- احزاب (33)/ 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 230

نيست، و هر كس نافرمانى خدا و رسول كند

بى ترديد به گمراهى سختى افتاده است.

[روايات در اين ارتباط]

4- و در خبر سليمان بن خالد، از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

«از قضاوت بپرهيزيد، چرا كه قضاوت مخصوص امامى است كه به قضاوت آگاه و بين مسلمانان عادل باشد همانند پيامبر يا وصى پيامبر» «1».

5- و در خبر اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) آمده است كه امير المؤمنين (ع) به شريح فرمود:

«اى شريح تو در جايگاهى نشسته اى كه جز پيامبر يا وصى پيامبر، يا شقى بر آن نمى نشيند» «2».

6- در مصباح الشريعه به نقل از امام صادق (ع) آمده است:

«قضاوت جز با اجازه خداوند و برهان او صحيح نيست» «3».

يكى از شئون و وظايف پيامبران نيز رفع اختلافات و قضاوت بين مردم بر اساس عدالت بود، پيامبر اكرم (ص) هم بر اساس آنچه خداوند به وى نازل فرموده بود به قضاوت مى پرداخت چنانچه خداوند متعالى مى فرمايد:

7- يٰا دٰاوُدُ! إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ، فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ «4»- اى داود ما تو را در زمين خليفه قرار داديم پس بين مردم به حق قضاوت نما».

در اين آيه شريفه خداوند متعال جواز حكم و قضاوت داود را متفرع بر خليفه بودن وى قرار داده است، كه از آن آشكار مى شود اگر خليفه خداوند نبود حكمش نيز نافذ نبود.

______________________________

(1)- اتقوا الحكومة، فان الحكومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين، لنبى (كنبى) او وصى نبى.

(وسائل 18/ 7، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 3).

(2)- يا شريح، قد جلست مجلسا لا يجلسه (ما جلسه) الا نبى او وصىّ نبىّ، او شقىّ. (وسائل 18/ 7، ابواب صفات قاضى، باب 3 حديث 2).

(3)- و الحكم لا يصح الا

باذن من اللّه و برهانه. (مصباح الشريعه/ 41، باب 63 در فتوى (- چاپ بيروت/ 16، باب 6 در فتوى).

(4)- ص (38)/ 26.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 231

8- «وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ، وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمْ شٰاهِدِينَ «1». و ياد كن اى رسول ما احوال داود و سليمان را وقتى كه درباره گوسفندان بى شبانى كه مزرعى را تباه كرده بودند، قضاوت كردند، و ما بر قضاوت آنان گواه بوديم.

9- و در خطاب به پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد: فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لٰا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَيْتَ، وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «2»- نه چنين است، به پروردگار تو سوگند، اينان ايمان نمى آورند تا در خصومت و نزاعشان تنها ترا حكم گردانند، آنگاه بدانچه قضاوت كنى در عمق جان خويش اعتراضى راه ندهند، و بطور كامل تسليم تو باشند.

10- و در صحيحه سليمان بن خالد، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«در كتاب على (ع) آمده است كه پيامبرى از پيامبران به خداوند شكايت كرد و گفت: بار خدايا چگونه در مورد چيزى كه آن را نديده و مشاهده نكرده ام قضاوت كنم؟

فرمود: پس خداوند به وى وحى كرد: طبق كتاب من بين آنان قضاوت كن و آنان را به نام من سوگند بده، و اضافه فرمود: اين براى كسى است كه بينه به نفع او اقامه نشده است» «3».

11- و در حديث ديگرى از آن حضرت (ع) منقول است كه فرمود:

«در كتاب على (ع) آمده است كه پيامبرى از پيامبران از قضاوت به پروردگار خويش شكايت كرد و

گفت: چگونه من در مورد چيزى كه چشمم نديده و گوشم نشنيده قضاوت كنم؟ در پاسخ گفته شد طبق بينه بر آنان قضاوت كن و از آنان بخواه كه به نام من سوگند ياد كنند» «4».

______________________________

(1)- انبياء (21)/ 78.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 231

(2)- نساء (4)/ 65.

(3)- فى كتاب على (ع) ان نبيا من الانبياء شكا الى ربه فقال. يا رب، كيف اقضى فيما لم ار و لم اشهد؟ قال: فاوحى اللّه اليه: احكم بينهم بكتابى و اضفهم الى اسمى، فحلفهم (تحلفهم خ. ل) به، و قال: هذا لمن لم تقم له بينه. (وسائل 18/ 167، ابواب كيفيه الحكم باب 1، حديث 1).

(4)- فى كتاب على (ع) ان نبيا من الانبياء شكا الى ربه القضاء فقال: كيف اقضى بما لم تر عينى و لم تسمع اذنى؟ فقال: اقض عليهم بالبينات و اضفهم الى اسمى يحلفون به. (وسائل 18/ 167، ابواب كيفية الحكم، باب 1، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 232

12- در خبر هشام بن حكم، از امام صادق (ع) آمده است:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: من با بيّنه [دليل و شاهد] و قسم ها بين شما قضاوت مى كنم، و برخى از شما در چرب زبانى و اقامه دليل واردتر از ديگران هستيد، پس هر كس (از اين طريق) قسمتى از مال برادرش را به چنگ آورد با اين كار قطعه اى از آتش را به چنگ آورده است» «1».

در متن عربى اين روايت واژه «الحن از ماده لحن

الرجل»- از باب علم- است كه به معنى كسى است كه در اقامه دليل خويش از ديگران زيرك تر و واردتر است.

13- در سنن ابى داود با ذكر سند از امّ سلمه روايت شده كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«من نيز چون شما بشرى هستم، شما نزاعى را نزد من مى آوريد و بسا برخى از شما در اقامه دليل خويش زيرك تر از ديگرى است و من طبق آنچه از وى مى شنوم به نفع وى قضاوت مى كنم، پس كسى كه من در قسمتى از حق برادرش به نفع وى قضاوت كرده ام [كه خود طبعا بدان آگاه است] نبايد در آن تصرف كند، كه من قطعه اى از آتش را براى وى جدا كرده ام» «2».

اين روايت را مالك نيز در اول باب قضاوت كتاب الموطأ خويش از ام سلمه از آن حضرت (ص) روايت كرده است «3».

از سوى ديگر پيامبر خدا (ص) نيز قاضى هائى را به نواحى مختلف اعزام مى فرمود، و آنان به نصب و امر وى انجام اين مهم را به عهده مى گرفتند كه در ادامه نمونه هائى را يادآور مى شويم:

______________________________

(1)- قال رسول اللّه (ص): انما اقضى بينكم بالبينات و الايمان و بعضكم الحن بحجته من بعض، فأيّما رجل قطعت له من مال اخيه شيئا فانما قطعت له به قطعة من النار. (وسائل 18/ 169، ابواب كيفية الحكم، باب 2، حديث 1).

(2)- انما انا بشر، و انكم تختصمون الى و لعل بعضكم ان يكون الحن بحجته من بعض فاقضى له على نحو ما 2 سمع منه، فمن قضيت له من حق اخيه بشي ء فلا يأخذ منه شيئا فانما اقطع له قطعة من النار. (سنن ابى داود 2/ 270، كتاب

الاقضيه، باب قضاء القاضى اذا اخطأ).

(3)- الموطأ 2/ 106، كتاب الاقضية، باب الترغيب فى القضاء بالحق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 233

14- در سنن ابى داود با ذكر سند از على (ع) روايت شده كه فرمود:

«پيامبر خدا (ص) مرا به عنوان قاضى به يمن فرستاد گفتم: اى رسول خدا مرا با اينكه نوجوان هستم و علم چندانى به قضاوت ندارم به يمن مى فرستى؟ آن حضرت (ص) فرمود: خداوند به زودى قلب تو را هدايت و زبانت را استوار مى دارد، پس آنگاه كه دو طرف نزاع در روبروى تو نشستند قضاوت مكن تا اينكه همانگونه كه از نفر اول شنيده اى سخن ديگرى را نيز بشنوى، چرا كه اين كار امر قضاوت را بر تو روشن تر مى كند، آنگاه فرمود: از آن زمان من همواره قاضى بودم يا اينكه از آن پس در قضاوتى ترديد نكردم» «1».

و از عمر بن خطاب درباره آن حضرت (ع) منقول است كه گفت:

«على در قضاوت از همه ما عالم تر است» «2».

15- باز در همان كتاب با ذكر سند از برخى اصحاب معاذ بن جبل روايت شده كه چون پيامبر خدا (ص) اراده كرد معاذ را به يمن بفرستد فرمود:

«هنگامى كه به نزدت قضاوت آوردند چگونه قضاوت مى كنى؟ عرض كرد: طبق كتاب خدا. فرمود: اگر در كتاب خدا نيافتى؟ گفت: طبق سنت رسول خدا (ص). فرمود:

اگر در سنت رسول خدا و در كتاب خدا نيافتى؟ گفت: نظر خويش را اجتهاد مى كنم و كوتاهى نمى كنم. پس رسول خدا (ص) به سينه اش زد و فرمود: سپاس خداى را كه فرستادۀ فرستاده خدا را بدانچه مورد رضايت فرستاده خداست موفق داشت» «3».

16- در سنن ابن

ماجه با ذكر سند از معاذ بن جبل روايت نموده كه گفت: چون

______________________________

(1)- عن على (ع) قال: بعثنى رسول اللّه (ص) الى اليمن قاضيا فقلت: يا رسول اللّه ترسلنى و انا حديث السن و لا علم لى بالقضاء؟ فقال: ان اللّه سيهدى قلبك و يثبت لسانك، فاذا جلس بين يديك الخصمان فلا تقضين حتى تسمع من الآخر كما سمعت من الاول فانه احرى ان يتبين لك القضاء، قال: فما زلت قاضيا او ما شككت فى قضاء بعد. (سنن ابى داود 2/ 270، كتاب الاقضيه، باب چگونگى قضاوت).

(2)- مسند احمد 5/ 113.

(3)- قال (ص): «كيف تقضى اذا عرض بك قضاء»؟ قال: اقضى بكتاب اللّه. قال: «فان لم تجد فى كتاب اللّه؟» قال: فبسنة رسول اللّه (ص) قال: «فان لم تجد فى سنة رسول اللّه (ص) و لا فى كتاب اللّه؟ «قال: اجتهد رايى و لا آلو. فضرب رسول اللّه (ص) صدره و قال: «الحمد للّه الذي وفّق رسول اللّه لما يرضى رسول اللّه». (سنن ابى داود 2/ 272، كتاب الاقضيه، باب اجتهاد الرأي فى القضاء).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 234

پيامبر خدا (ص) مرا به يمن فرستاد فرمود:

«قضاوت و حل اختلاف مكن مگر بدانچه مى دانى. و اگر امرى بر تو مشكل شد صبر كن تا امر آن برايت روشن شود يا اينكه در آن مورد با من مكاتبه كن» «1».

17- در كنز العمال از على (ع) منقول است كه فرمود:

«گفتم: اى پيامبر خدا، اگر موردى پيش آمد كه در آن امرى از خدا و يا سنت وجود نداشت چگونه عمل كنم؟ فرمود: مسأله را در بين شورائى از فقهاء و افراد درستكار از مؤمنان

به مشورت مى گذاريد و در آن به رأى شخص خاص قضاوت نمى كنى» «2».

البته اين دو روايت مضمون خبر معاذ را كه در آن آمده بود: نظر خويش را اجتهاد كرده و كوتاهى نمى كنم» سست مى كند، و از آنها بدست مى آيد كه نظر و اجتهاد (فردى) در اين موارد معتبر نيست.

****

[قضاوت كار بسيار سنگينى است]

در هر صورت امر قضاوت يك كار بسيار سنگينى است، قضاوت مهمترين شعبه ولايت و تصرف در سلطه ديگران است. پس اصل، عدم جواز و صحت آن است مگر اينكه از سوى خداوند متعال كه مالك الملك و الملكوت است يا كسى كه خداوند متعال او را ولايت داده و يا اجازه اين امر خطير را به وى واگذار كرده اعمال شود. كسانى همانند پيامبران و يا جانشينان و اوصياى آنان. و ظاهرا مقصود از كلمه وصى كه در برخى روايات آمده، چيزى فراتر از جانشينى بدون واسطه است، و نيز مفهوم آن عام و گسترده است هم براى شخص خاص و هم عنوان عامى كه با بيان ويژگى ها و خصوصيات از بين سايرين متمايز مى گردد، كه در اين صورت فقهاء واجد شرايط كه مجاز به قضاوت در عصر غيبت هستند را نيز شامل مى گردد. چرا كه نياز مردم در هر عصر و زمان به قضاوت

______________________________

(1)- لا تقضينّ و لا تفصلنّ الا بما تعلم. و ان اشكل عليك امر فقف حتى تبيّنه او تكتب الى فيه. (سنن ابن ماجه 1/ 21، مقدمه، باب اجتناب از رأى و قياس، حديث 55).

(2)- عن على (ع) قال: قلت: «يا رسول اللّه، ان عرض لى امر لم ينزل فيه قضاء فى امره و لا سنة كيف تأمرنى؟

قال: تجعلونه

شورى بين اهل الفقه و العابدين من المؤمنين و لا تقضى فيه براى خاصة. (كنز العمال 5/ 812، قسمت افعال، كتاب الخلافه مع الاماره، باب 2، حديث 14456).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 235

- چنانچه بحث آن پيش از اين گذشت- روشن است، و در هيچ يك از زمانها تعطيل و يا اهمال آن جايز نيست. چنانچه اصل حكومت نيز اينگونه بود، پس در عصر غيبت براى امر قضاوت فقيه جامع الشرائط متعين مى گردد، زيرا قدر متيقن از بين فقهاء كه بتواند متصدى امر قضاوت شود همان فقيه جامع الشرائط مى باشد «1» و از مقبوله عمر بن حنظلة و مشهورة ابى خديجه- كه پيش از اين خوانده شد- نيز همين معنى استفاده مى گردد، چرا كه در آن دو روايت، امام (ع) مردم را از مراجعه به قاضى هاى ستمگر بازداشته و شيعيان خويش را به كسى كه احكام ائمه- عليهم السلام- را بداند ارجاع داده بود. و ظاهر اين دو روايت اين است كه اجتهاد و فقاهت در قاضى معتبر است چنانچه بيان آن به زودى خواهد آمد.

مطلب ديگر اينكه: از ظاهر اين دو روايت استفاده مى شود كه قاضى بايد از سوى امام (ع) به قضاوت منصوب باشد، و اينكه آن حضرت قضاوت به نزد قاضى بردن را متفرع بر جعل خويش قرار داده، آشكار مى شود كه اگر آن حضرت وى را به اين مقام منصوب نفرموده و به مقام قضاوت ننشانده باشد، مراجعه به وى صحيح نيست و قضاوت او شرعى و نافذ نمى باشد.

3- شرائط و ويژگى هاى قاضى:

[بيان هفت شرط براى قاضى]

از آنچه تاكنون گفته شد روشن گرديد كه اولا: اصل، عدم نفوذ قضاوت است مگر در آن حد كه بر

ضرورت آن دليل اقامه گردد.

ثانيا طبق آيات و روايات، قضاوت مخصوص خدا و پيامبر و اوصياى اوست.

ثالثا در زمان غيبت تعطيل قضاوت امكان پذير نيست، پس فقيه واجد شرايط مى تواند اين مسئوليت را به عهده گيرد. چرا كه قدر متيقن و قطعى از بين فقهاء او است

______________________________

(1)- اصطلاح جامع الشرائط در بيان حضرت استاد دام ظله اشاره است به شرائط هشتگانه كه پيش از اين مشروحا بيان شد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 236

و نيز بخاطر دلالت مقبوله [عمر بن حنظله] و مشهوره [ابى خديجه] و ديگر روايات در اين زمينه كه بيان آن پس از اين خواهد آمد.

پس بى ترديد واژه وصى كه در روايات آمده بايد گفت يا شامل وصى عام همچون فقهاء واجد شرائط نيز مى گردد، يا اينكه اگر فرضا شامل آنان نباشد قضاوت آنان بدلايل قطعى ديگر، از رواياتى كه دلالت بر حصر [در پيامبران و اوصياء آنان] دارد استثناء شده است. بلكه ممكن است بگوئيم كه حاكم منتخب از سوى امت- در صورتى كه انتخاب وى صحيح بوده و شرايط رهبرى را كه يكى از آنها فقاهت است دارا باشد، و شارع مقدس نيز اين انتخاب را امضاء نموده باشد- در اين صورت چنين حاكمى نيز در حكم وصى است. و اين مطلبى است درخور توجه. [از نظر صحت انتخاب و دارا بودن شرائط رهبرى، از جمله شرط مهم فقاهت يا افقه بودن].

حال با روشن شدن اين مسائل وقت آن رسيده كه صفات و ويژگى هائى كه در قاضى معتبر است را يادآور شويم:

1- محقق در كتاب القضاء شرايع مى گويد:

«در قاضى معتبر است بلوغ، و كمال عقل، و ايمان، و

عدالت، و پاكزادى، و علم، و مرد بودن» «1».

كتاب مسالك در شرح عبارت فوق مى نويسد:

«اين شرايطى است كه نزد ما، مورد وفاق و اتفاق است» «2».

2- علامه در قواعد مى نويسد:

«در وى [قاضى] شرط است بلوغ و عقل و مرد بودن و ايمان و عدالت و پاكزادى و علم» «3».

3- در كتاب مختصر ابى القاسم خرقى كه در فقه حنابله نگاشته شده آمده است:

«قاضى مسئوليت قضاء را به عهده نمى گيرد تا آنگاه كه بالغ و عاقل و مسلمان و آزاد

______________________________

(1)- شرايع 4/ 67.

(2)- مسالك 2/ 351.

(3)- قواعد 2/ 201.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 237

و عادل و عالم و فقيه و پارسا، باشد» «1».

4- در منهاج نووى كه در فقه شافعيه است آمده:

«و شرط قاضى اين است كه: مسلمان، مكلف، آزاد، عادل، شنوا، بينا، گويا، با كفايت، و مجتهد باشد» «2».

5- در كتاب بداية المجتهد ابن رشد آمده است:

«اما صفاتى كه در جواز قضاوت شرط است اين است كه: آزاد، مسلمان، بالغ، مرد، عاقل، عادل ... باشد، و اما اينكه بايد مجتهد باشد يا نه اختلاف است، شافعى مى گويد: واجب است از اهل اجتهاد باشد. نظير همين مطالب را عبد الوهاب از مذهب نقل كرده است، ابو حنيفه مى گويد: قضاوت عامى [فرد غير مجتهد كم سواد] نيز جايز است ... و نيز در شرط مرد بودن اختلاف است، جمهور فقهاء مى گويند آن در صحت قضاوت شرط است. و ابو حنيفه مى گويد: زن مى تواند در امور مالى قضاوت كند.

طبرى مى گويد: زن مى تواند بصورت مطلق در مورد همه چيز قضاوت كند» «3».

6- ابو الحسن ماوردى در احكام سلطانية مطالبى نوشته كه خلاصه آن اينچنين است:

«جايز نيست امر

قضاوت را مگر كسى كه شرايط آن را بطور كامل دارا باشد به عهده بگيرد، و آن شرايط هفت است:

شرط اول: اينكه مرد باشد، و اين شرط جامع بين بلوغ و مرد بودن است.

شرط دوم: عقل. و اعتبار اين شرط اجماعى است. البته بايد عنايت داشت كه مراد در اين مورد عقل ابتدائى كه صرفا تكليف متوجه آن مى گردد و مدركات ضرورى را درك مى كند نيست بلكه عقلى مراد است كه به وسيله آن مسائل را بصورت صحيح از هم تفكيك كند، از زيركى ويژه اى برخوردار باشد و دچار غفلت و فراموشى نگردد و با هوش و ذكاوت خود بتواند مشكلات را واضح و مرافعات پيچيده را حل و فصل كند.

شرط سوم: آزاد بودن.

شرط چهارم: اسلام ... جايز نيست كافر قضاوت مسلمانان و بلكه كفار را به عهده بگيرد، ابو حنيفه مى گويد: جايز است وى در بين همكيشان خود قضاوت را به عهده

______________________________

(1)- ر، ك: مغنى ابن قدمه 11/ 380.

(2)- منهاج/ 588، (كتاب القضاء).

(3)- بداية المجتهد 2/ 449، كتاب الاقضية.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 238

گيرد.

شرط پنجم: عدالت: اين شرط در هرگونه ولايت و حاكميتى معتبر است، و عدالت اين است كه وى راستگو، امانتدار، با عفت و خويشتن دار در برابر گناهان باشد، بايد از خودنمائى بدور، و در خرسندى و غضب مسلط بر خويش، و در دين و دنياى خود مروت يعنى ملاحظه حسن و قبح عرفى و اجتماعى را بنمايد.

شرط ششم: در شنوائى و گويائى سالم باشد تا بتواند حقوق را اثبات و بين طالب و مطلوب فرق بگذارد، و صاحب حق را از دروغگو بازشناسد، پس اگر كور و نابينا

باشد قضاوت او صحيح نيست. البته مالك قضاوتش را جايز دانسته، چنانچه شهادت او را نيز مسموع مى داند.

شرط هفتم: آگاه به احكام شرع باشد، و اين علم، هم دانائى به اصول و هم تلاش در كشف فروع را شامل مى گردد» «1».

7- ابو يعلاى فراء در احكام سلطانيه مى نويسد:

«جايز نيست مقام قضاوت را به عهده بگيرد مگر كسى كه هفت شرط را دارا باشد:

مرد بودن و بلوغ، عقل، آزاد بودن، اسلام، عدالت، سلامتى در چشم و گوش، و علم» «2».

البته ايشان در اينجا هشت شرط آورده نه هفت شرط. مگر اينكه چنانچه ماوردى گفت دو شرط اول يعنى مرد بودن و بلوغ را يك شرط قلمداد كنيم.

****

[اعتبار هر يك از شرايط فوق]
اشاره

اكنون در اعتبار هر يك از شرايط فوق مى گوئيم:

شرط بلوغ و عقل

بدين جهت معتبر است كه صغير و مجنون از تصرف در اموال خويش ناتوان اند و بايد تحت نظر ولى خود باشند و شرعا از گفتار و كردار آنان سلب اعتبار شده است، پس وقتى كه گفتار آنان در حق خودشان معتبر نباشد پس چگونه

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 65. ظاهرا در شرط هفتم مراد ايشان از اصول، اصول فقه است نه اصول اعتقادات و تلاش در كشف فروع يعنى دارا بودن قدرت اجتهاد، مطلب ديگر اينكه ايشان در شرط سوم آزاد بودن را ذكر كردند كه مرحوم محقق آن را شرط نمى دانستند و در شرط چهارم اسلام را آوردند كه محقق ايمان را شرط مى دانست (الف- م، جلسه 143 درس).

(2)- احكام سلطانيه/ 60.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 239

مى تواند قضاوت آنان در مورد سايرين نافذ باشد؟.

و اما ايمان،

اگر مراد از آن مفهومى باشد كه مقابل كفر است در اين صورت همه دلايلى كه بر حرمت ولايت كفار دلالت داشت بر اين نيز دلالت درد، به ويژه اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا «1»- هرگز خداوند راهى [حاكميتى] براى كافران بر مؤمنان قرار نداده است» و نيز آنچه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: الاسلام يعلو و لا يعلى عليه «2»- اسلام برتر است و چيزى از آن برتر نيست. و مشخص است كه قضاوت بر مؤمنان و مسلمانان راه [ولايت] و برترى [علو] بر آنان است، اما نسبت به قضاوت كفار در بين هم كيشان خود اين آيه متعرّض آن نشده است. علاوه بر اينكه در اين مورد حكم مسأله روشن است و كافر پيامبر يا وصى پيامبر [كه

طبق روايات قضاوت حق آنان بود] نيست ...

و اگر مراد از ايمان اين باشد كه قاضى بايد شيعه و امامى مذهب باشد، در اعتبار آن- علاوه بر اجراى اصل عدم انعقاد در صورت شك- واژه «منكم- از خودتان» كه در خبر ابى خديجه و مقبوله عمر بن حنظله آمده دلالت دارد. كه بحث تفصيلى آن پس از اين خواهد آمد.

علاوه بر اينكه قضاوت بايد بر اساس مذهب دو طرف دعوا باشد، پس طبع موضوع اقتضاء دارد كه قاضى دو طرف نزاع هم كيش و هم مذهب خودشان باشد. و شايد بطور كلى بتوان گفت كه در بين پيروان هر مذهب قاضى بايد از خودشان باشد. و اين نكته ايست شايان توجه.

و اما شرط عدالت،

دليل اعتبار آن علاوه بر اصلى كه به آن اشاره شد [اصل لا ولاية لاحد على احد] و علاوه بر وضوح اعتبار آن، بسيارى از آيات و روايات كه عدالت را در والى شرط مى دانست بر آن دلالت دارد كه مى توان در فصل ششم، بخش

______________________________

(1)- نساء (4)/ 141.

(2)- الفقيه 4/ 334، كتاب فرائض ارث، باب ميراث اهل الملل، حديث 5719.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 240

چهارم كتاب [جلد دوم فارسى] بدان مراجعه نمود. به ويژه به خبر سليمان بن خالد كه در آن به نقل از امام صادق (ع) آمده بود: «از حكومت بپرهيزيد، چرا كه حكومت مخصوص امامى است كه آگاه به قضاوت باشد و در بين مسلمانان به عدالت رفتار كند براى پيامبر (يا مانند پيامبر خ، ل) يا وصى پيامبر» «1».

خبر ابى خديجه و مقبوله نيز بر اين موضوع دلالت دارد.

و اما شرط پاكزادى و مرد بودن:

ما به تفصيل اين دو شرط را به هنگام بررسى شرائط حاكم اسلامى مورد بحث قرار داديم كه همه آن دلايل بر اين مورد نيز دلالت دارد. براى اطلاع مى توان به فصل دهم و يازدهم بخش چهارم كتاب [جلد دوم فارسى] مراجعه نمود.

و در مورد شرط «آزاد بودن»:

اين بحث نيز به تفصيل در فصل دوم همان بخش مورد بررسى قرار گرفت، علاوه بر اينكه موضوع آن نيز در زمان ما منتفى است.

و اما شرط شنوائى و بينائى:

اگر تشخيص فرد صاحب حق از دروغگو، و قضاوت به حق و عدل، بر اين دو متوقف باشد رعايت آنها الزامى است و الا ما دليلى بر اعتبار اين دو ويژگى بخصوص، نداريم [چنانچه بحث اين نيز به تفصيل در مبحث شرايط رهبرى بخش چهارم كتاب، جلد دوم فارسى گذشت].

4- اعتبار علم در قاضى:

اما در اين جهت كه قاضى بايد عالم باشد، گذشته از اصل [عدم جواز و صحت قضاوت الّا ما خرج بالدّليل] و وضوح اين مطلب كه قضاوت به حق، متوقف بر آگاهى و علم قاضى است، و نيز وجود بسيارى از ادله و آيات و روايات كه در رهبر و حاكم

______________________________

(1)- اتقوا الحكومه، فان الحكومه انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين لنبى (كنبى خ، ل) او وصى نبى. (وسائل 18/ 7، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 241

اسلامى اين شرط را لازم مى شمرد و بحث آن گذشت، خبر ابى خديجه و نيز مقبوله عمر بن حنظله بر ضرورت اين شرط دلالت دارد، چنانچه بحث آن خواهد آمد.

و نيز خبر سليمان بن خالد به نقل از امام صادق (ع) كه فرمود:

«از حكومت [قضاوت] بپرهيزيد چرا كه حكومت مخصوص امامى است كه آگاه به قضاوت باشد و در بين مسلمانان عادل باشد مانند پيامبر (ص) يا وصى پيامبر» «1».

و روايتى كه كلينى با حذف سند از امام صادق (ع) روايت كرده كه فرمود:

«قاضى ها چهار دسته اند، سه دسته در آتشند و يك دسته در بهشت: فردى كه به ناحق حكم براند و خود بداند، در آتش است، و كسى كه بناحق حكم براند و خود نداند، در آتش

است، و كسى كه به حق حكم براند و خود نداند، در آتش است، و كسى كه به حق حكم براند و خود بداند، در بهشت است» «2».

ابو داود در سنن به سند خويش از ابن بريده، از پدرش، از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود:

«قاضى ها سه دسته اند، يك دسته در بهشت و دو دسته در آتشند: اما آنكه در بهشت است مردى است كه حق را بشناسد و به آن قضاوت كند و اما آنكه حق را بشناسد و در حكم، ستم روا دارد در آتش است، و فردى كه از روى ناآگاهى بين مردم قضاوت كند نيز در آتش است» «3».

در نهج البلاغه در مورد كسى كه مسئوليت قضاوت را به عهده مى گيرد و صلاحيت آن را ندارد مى فرمايد:

«و كسى كه مجهولاتى به هم يافته و به سرعت و با حيله و تزوير در ميان مردم نادان

______________________________

(1)- اتقوا الحكومه فان الحكومه، انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين لنبى (كنبى) او وصى نبى.

(وسائل 18/ 7، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 3).

(2)- القضاة اربعة: ثلاثة فى النار و واحد فى الجنة: رجل قضى بجور و هو يعلم فهو فى النار، و رجل قضى بجور و هو لا يعلم فهو فى النار، و رجل قضى بالحق و هو لا يعلم فهو فى النار، و رجل قضى بالحق و هو يعلم فى الجنة. (وسائل 18/ 11، ابواب صفات قاضى، باب 4، حديث 6).

(3)- القضاة ثلاثة: واحد فى الجنة و اثنان فى النار: فاما الذي فى الجنة فرجل عرف الحق فقضى به، و رجل عرف الحق فجار فى الحكم فهو فى النار، و رجل

قضى للناس على جهل فهو فى النار. (سنن ابى داود 2/ 268، كتاب الاقضيه، باب فى القاضى يخطئ).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 242

پيش مى رود، در تاريكى هاى فتنه و فساد به تندى قدم بر مى دارد، منافع صلح و مسالمت را نمى بيند [مضار و مفاسد تساهل و مسامحه كارى را نمى داند] انسان نماها وى را عالم و دانشمند مى خوانند ولى عالم نيست.

از سپيده دم تا به شب همچنان به جمع آورى چيزهائى مى پردازد كه كم آن از زيادش بهتر است [نظير اصطلاحات و لفاظى هاى مورد نظر بعضى عالم نماهاى امروز] تا آنجا كه خود را از آب هاى گنديده جهل (كه نامش را علم گذارده) سير سازد، و به خيال خويش گنجى [از دانش] فراهم ساخته، در صورتى كه فايده اى در آن يافت نمى شود. او در بين مردم به مسند قضاوت تكيه زده، و بر عهده گرفته است كه آنچه بر ديگران مشتبه شده را روشن سازد، (و حق را به صاحبش برساند) او چنانچه با مشكلى علمى روبرو شود با نظرى سست با آن برخورد كرده و بآن نيز يقين پيدا مى كند و يك سلسله حرف هاى پوچ و توخالى را پيش خود جمع و جور مى كند. در برابر شبهات فراوان، همچون تارهاى عنكبوت مى باشد، حتى خودش هم نمى داند درست حكم كرده يا به خطا، اگر صحيح گفته باشد مى ترسد خطا رفته باشد، و اگر اشتباه نموده اميد دارد صحيح از آب درآيد.

نادانى است كه در تاريكى هاى جهالت سرگردان است، نابينائى است كه بر گمراهى ها سوار شده و بر علم و دانش قوى چنگ نزده است، همانند بادهاى تندى كه گياهان خشك را درهم مى شكند، او نيز احاديث و روايات را

درهم مى ريزد، [تا به خيال خود از آن نتيجه اى بدست آورد].

به خدا سوگند! نه آن قدر مايه علمى دارد كه در دعاوى مردم، حق را از باطل جدا سازد، و نه براى مقامى كه به او تفويض شده اهليت دارد، باور نمى كند ماوراى آنچه انكار كرده دانشى وجود دارد، و غير از آنچه فهميده نظريه ديگرى نيز خواهد بود.

اگر مطلبى بر او مبهم ماند كتمان مى كند، زيرا او خود به جهالت خويش آگاه است.

خونهائى كه از داورى ستمگرانه اش ريخته شده صيحه مى كشند، و ميراث ها و اموالى كه به ناحق به ديگران داده فرياد مى زنند» «1».

______________________________

(1)- و رجل قمش جهلا موضع فى جهّال الامة، عاد فى اغباش الفتنة، عم بما فى عقد الهدنة قد سمّاه اشباه الناس عالما و ليس به. بكر فاستكثر من جمع ما قلّ منه خير مما كثر، حتى اذا ارتوى من اجن و اكتنز من غير طائل جلس بين الناس قاضيا ضامنا لتخليص ما التبس على غيره.-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 243

نظير اين روايت را كلينى در كافى آورده است، مراجعه گردد «1».

پيروان امير المؤمنين (ع) كه متصدى امر قضاوت هستند بايد در اين خطبه شريفه دقت و تأمل كنند و متوجه اهميت عمل و سلطه خود بر خون و آبرو و اموال مردم باشند.

بى ترديد اين مسئوليت در پيشگاه خداوند متعال بسيار شديد و با اهميت است، از اين رو بر آنان باد به دقت و احتياط «هرگز از راه حق منحرف نشود آنكه راه احتياط پويد» «2».

به نقل از مرحوم مفيد در مقنعه، از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«آنكه قاضى قرار داده شده بدون كارد ذبح شده است»

«3».

و در روايت انس بن مالك، از پيامبر خدا (ص) منقول است:

______________________________

- فان نزلت به احدى المبهمات هيأ لها حشوا رثا من رايه ثم قطع به، فهو من لبس الشبهات فى مثل نسج العنكبوت لا يدرى اصاب ام اخطأ: فان اصاب خاف ان يكون قد اخطأ، و ان أخطأ رجا ان يكون قد اصاب.

جاهل خبّاط جهالات عاش ركّاب عشوات. لم يعض على العلم بضرس قاطع. يذرى الروايات اذراء الريح الهشيم. لاملئ- و اللّه- باصدار ما ورد عليه و لا هو اهل لما فوض اليه. لا يحسب العلم فى شى ء مما انكره، و لا يرى ان من وراء ما بلغ مذهبا لغيره. و ان اظلم امر اكتتم به لما يعلم من جهل نفسه. تصرخ من جور قضائه الدماء، و تعجّ منه المواريث». (نهج البلاغه، فيض/ 71، لح/ 59، خطبه 17).

توضيح برخى از لغات مشكل كه در متن عربى روايت آمده اينگونه است: قمش جهلا: نادانى را گردآورى كرد. موضع فيهم: به تندى قدم برمى دارد. اغباش: جمع غبش، تاريكى ها. عاد فيها: به سرعت در آن پيش مى رود. غارّ- با تشديد راء نيز خوانده شده- به معنى غفلت. عم بما فى عقد الهدنه: منافع صلح و مسالمت را نمى بيند. و محتمل است كه منظور اين باشد كه وى از مضار و مفاسد تسامح و تساهل غافل است، و اين معنى با متن روايت مناسب تر است.

آجن: آب تغيير يافته، لجن. حشو: سخن بيهوده. رثّ: اخلاق نكوهيده و سست. خبّاط:- صيغه مبالغه از خابط است- كسى كه به راه نادرست مى رود. عاش: كور يا كسى كه چشمانش ضعيف است.

عشوه: از جاده منحرف شده. هشيم: گياهانى كه خشك و پوسيده شده.

عج: بلند كردن صدا.

(1)- ر، ك: اصول كافى 1/ 55، كتاب فضل العلم، باب البدع و الرأي و المقاييس، حديث 6.

(2)- البته روشن است كه هشدارهاى تكان دهنده آن حضرت مربوط به زمان حكومت اسلامى و متصديان قضاوت در آن حكومت بوده نه قضاوت جور در حكومت هاى طاغوتى و ظلم). (مقرر)

(3)- من جعل قاضيا فقد ذبح بغير سكّين. (وسائل 18/ 8، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 244

«زبان قاضى بين دو سنگ آتشين قرار دارد تا آنگاه كه قضاوت كند، پس قضاوت وى يا به بهشت مى انجامد، يا به دوزخ» «1».

ترمذى به سند خويش از پيامبر خدا (ص) روايت كرده است:

«تا مى توانيد مجازات ها و حدها را از مسلمانان دور كنيد، و اگر راهى براى خلاصى او هست او [متهم] را رها كنيد، چرا كه امام اگر در عفو و گذشت خطا كند بهتر از اين است كه در مجازات اشتباه كند» «2».

و لكن چون امر قضاوت بسيار مهم است و نظام كشور اسلامى و حفظ حقوق آنان جز با تشكيلات قضائى امكان پذير نيست، پس افرادى كه متصدى اين منصب مى شوند در صورتى كه صلاحيت و اهليت آن را داشته باشند و در عمل خويش جانب دقت و احتياط را در نظر بگيرند، بى ترديد اجر آنان در پيشگاه خداوند بسيار بزرگ است.

و براى كسى كه توانائى انجام آن را دارد و شرايط قضاوت را در خود مى يابد جايز نيست كه از پذيرش اين مسئوليت شانه تهى كند مگر آنگاه كه به اندازه لازم و كافى قاضى واجد شرائط و شاغل وجود داشته باشد «3».

______________________________

(1)- لسان القاضى بين جمرتين من نار

حتى يقضى بين الناس، فاما الى الجنة و اما الى النار. (وسائل 18/ 167، ابواب آداب قاضى، باب 12، حديث 2).

(2)- ادرءوا الحدود عن المسلمين ما استطعتم، فان كان له مخرج فخلّوا سبيله، فان الامام ان يخطئ فى العفو خير من ان يخطئ فى العقوبه. (سنن ترمذى 2/ 438، ابواب حدود، باب 2، حديث 1447).

(3)- نظير شرايط فعلى انقلاب ما كه قاضى با صلاحيت كم داريم و اگر افرادى پيدا شوند كه حد اقل مراتب اجتهاد را دارا باشند و بتوانند درس را رها كنند و يا ضمن درس خواندن به كار قضاوت نيز بپردازند، اين گناه است كه كنار بنشينند و افراد بى صلاحيت اين پست ها را اشغال كنند و يا پست قضاوتى خالى باشد و افرادى بى جهت در زندانها بمانند و مشكلاتى براى آنان و جامعه درست شود، اگر بتوانند افراد با صلاحيت روزى دو ساعت هم اين وظيفه را انجام دهند خوب است، من به شوراى عالى قضائى هم پيشنهاد كردم، كه الزامى ندارد همه افراد تمام وقت براى امر قضاوت استخدام شوند، بلكه اگر افرادى پيدا شوند كه آگاه و عاقل باشند، مدرس اند، امام جمعه هستند و روزى دو ساعت به قضاوت بپردازند در شرايط فعلى بارى از بارهاى جامعه را برداشته است، بالاخره كارهاى انقلاب بايد انجام گيرد، دنيا روى اين انقلاب حساب مى كند، كشورهاى جهان چشم به اين انقلاب دوخته اند و اگر خداى نكرده در كشور ما انقلاب شكست بخورد ديگر به اين زودى ها نمى توان آن را جبران كرد و درصد زيادى از پيشرفت و يا-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 245

و از پيامبر خدا (ص) منقول است كه

فرمود:

«يك ساعت امام عادل از عبادت هفتاد سال برتر است» «1».

و امير المؤمنين (ع) در نامه خويش به مالك اشتر در مورد شرايط كسانى كه مى خواهد آنان را به قضاوت بگمارد آمده است:

«سپس از ميان مردم، برترين فرد نزد خود را براى قضاوت برگزين، از كسانى كه مراجعه فراوان آنان را در تنگنا قرار ندهد، و برخورد مخالفان و متخاصمين با يكديگر او را به خشم و كج خلقى واندارد، در لغزشها و اشتباهاتش پافشارى نكند و بازگشت به حق هنگامى كه برايش روشن شد براى وى سخت نباشد، طمع را از دل بيرون كرده، و در فهم مطالب باندك تحقيق اكتفاء نكند، كسانى را انتخاب كن كه در شبهات از همه محتاطتر و در تمسك به دليل از همه مصرتر باشند، و با مراجعه مكرر شكايت كنندگان كمتر خسته و ناراحت شود و كنترل خود را از دست ندهد. در كشف امور شكيباترين، و به هنگام آشكار شدن حق در فصل خصومت از همه قاطع تر باشد. از كسانى كه ستايش فراوان او را ضعيف و بى شخصيت نسازد و فريبش ندهد، و تحريك ها و تحريصهاى موافق و مخالف او را تحت تأثير قرار ندهد و به يك طرف متمايل نسازد، ولى اين افراد بسيار كمند!

آنگاه با جديت هرچه بيشتر قضاوت هاى قاضى خويش را بررسى كن و در بذل و بخشش به وى دريغ مدار آنچنان كه نيازمنديش از بين برود و حاجت و نيازى به مردم پيدا نكند، و از نظر منزلت و مقام آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر كه هيچ كدام از ياران نزديكت به نفوذ در وى طمع مبندند، و از توطئه اينگونه

افراد در نزدت در امان باشد.

[كه اگر در موردى بر خلاف نظر و ميل اطرافيانت قضاوتى نمودند و آنان ناراحت شدند نتوانند نزد تو سعايت نموده و آنان را از چشم تو بيندازند و طبعا خراب گردند و تو آنان را عزل نمائى و ...].

______________________________

- خداى نكرده شكست انقلاب مرهون دستگاه قضائى است، پس نمى شود گفت چون امر قضاوت سنگين و خطير است افراد با صلاحيت از قبول آن شانه خالى كنند. (الف- م، جلسه 144 درس).

(تاريخ تذكر حضرت استاد به شوراى عالى قضائى مربوط به سالهاى 64- 65 بوده است).

(1)- ساعة امام عادل افضل من عبادة سبعين سنة. (وسائل 18/ 308، ابواب مقدمات حدود، باب 1، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 246

در آنچه گفتم با دقت بنگر! چرا كه اين دين اسير دست اشرار، و وسيله هوس رانى و دنياطلبى گروهى بوده است» «1».

پس بر حكام و والى هاى مسلمانان است كه به امر قضاء و قضاوت اهتمام ورزند، چنانچه امير المؤمنين (ع) به اين امر مهم اهتمام ورزيد و مالك اشتر را نسبت به آنان و رفع گرفتارى ها و مشكلاتشان توجه داد.

و در كنز العمال آمده است:

«آنگاه كه خداوند براى ملتى خير اراده فرموده باشد، افراد بردبارشان را بر آنان فرمانروائى دهد و دانشمندانشان را بر آنان به قضاوت گمارد و مال و ثروت را در دست افراد سخاوتمندشان قرار مى دهد. و آنگاه كه براى ملتى شر اراده فرموده باشد، سبك سرانشان را بر آنان حاكميت دهد و افراد ناآگاهشان را به قضاوت گمارد و اموال را در دست افراد بخيل آنان قرار دهد» «2».

______________________________

(1)- ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى

نفسك ممن لا تضيق به الامور و لا تمحكه الخصوم و لا يتمادى فى الزلة، و لا يقصر من الفى ء الى الحق اذا عرفه، و لا تشرف نفسه على طمع، و لا يكتفى بادنى فهم دون اقصاه، و اوقفهم فى الشبهات، و آخذهم بالحجج، و اقلهم تبرّما بمراجعة الخصم، و اصبرهم على تكشف الامور، و اصرمهم عند اتضاح الحكم، ممن لا يزدهيه اطراء و لا يستميله اغراء، و اولئك قليل.

ثم اكثر تعاهد قضائه و افسح له فى البذل ما يزيل علته، و تقلّ معه حاجته الى الناس، و اعطه من المنزلة لديك مالا يطمع فيه غيره من خاصتك ليأمن بذلك اغتيال الرجال له عندك، فانظر فى ذلك نظرا بليغا. فان هذا الدين قد كان اسيرا فى ايدى الاشرار يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا». (نهج البلاغه، فيض/ 1009، لح، 434، نامه 53).

در متن عربى اين روايت چند لغت قابل توضيح است: امحكه: از باب جعله محكان: كج خلق.

حصر، بر وزن فرح: دلتنگى. تبرم: ملالت و بى حوصلگى. لا يزدهيه اطراء: ثناء فراوان وى را سبك نكرده و فريب ندهد. (الف- م)

(2)- اذا اراد اللّه بقوم خيرا ولى عليهم حلمائهم و قضى عليهم علماؤهم و جعل المال فى سمحائهم. و اذا اراد اللّه بقوم شرا ولى عليهم سفهائهم و قضى بينهم جهالهم و جعل المال فى بخلائهم. (كنز العمال 6/ 7، قسمت اقوال، كتاب الامارة و القضاء، باب 1، حديث 14595).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 247

5- آيا علم قاضى بايد مبتنى بر اجتهاد باشد؟

اشاره

آيا علم قاضى بايد مبتنى بر اجتهاد باشد يا اينكه علم تقليدى نيز كافى است؟

و در صورت اول آيا بايد مجتهد مطلق باشد يا اينكه تجزى در اجتهاد

كفايت مى كند؟ «1».

[در ابتدا نظر برخى از فقهاء را يادآور مى شويم:]

1- شيخ طوسى در كتاب خلاف مى گويد:

«جايز نيست قضاوت را به عهده گيرد مگر كسى كه به همه آنچه به عهده گرفته آشنا باشد، و جايز نيست در اين ارتباط چيزى از وى فوت گردد و جايز نيست از ديگرى تقليد كند آنگاه طبق نظر او قضاوت كند.

شافعى مى گويد: قاضى بايد از اهل اجتهاد باشد و نبايد عامى باشد، و واجب نيست به همه آنچه به عهده گرفته آگاه باشد. ايشان پيش از اين نظير آنچه را ما گفتيم معتقد بود. و ابو حنيفه مى گويد: جايز است كه به همه آنچه به عهده گرفته جاهل باشد. البته اگر فرد درست كردارى باشد و از فقهاء استفتاء نموده و طبق آن قضاوت كند. و وى در مورد عامى با نظر ما موافقت كرده كه جايز نيست عامى فتوى صادر كند. دليل ما اجماع فرقه [اماميه] و روايات آنان است» «2».

2- در كتاب قضاء نهايه آمده است:

«و سزاوار است كسى مبادرت به قضاوت نكند مگر اينكه در انجام اين وظيفه خطير به خود اطمينان داشته باشد. و كسى نسبت به نفس خود اين اطمينان را نمى يابد

______________________________

(1)- البته برخى گفته اند بطور كلى تجزى در اجتهاد فرض نمى شود، زيرا اگر در اجتهاد محيط بودن بالفعل به مسائل اسلامى فرض مى شد در آن صورت فرض تجزى صحيح بود، اما اگر مراد ملكة و توان اجتهاد باشد در آن صورت امر داير بين وجود و عدم است، و شخص، يا ملكه اجتهاد را دارد يا ندارد، و نمى شود گفت فلانى مثلا در مسائل طهارت ملكه استنباط دارد اما در مسائل ديات ملكه استنباط ندارد، و طرح مسأله بدين

صورت در اينجا بر فرض اين است كه ما در اجتهاد قائل به تجزيه شويم. (الف- م، جلسه 145 درس).

(2)- خلاف 3/ 309، كتاب القضاء مسأله 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 248

مگر اينكه كاملا خردمند باشد و به كتاب و ناسخ و منسوخ و عام و خاص و مستحب و واجب و محكم و متشابه آن آگاه باشد و نيز سنت و ناسخ و منسوخ آن را بداند و با لغت آشنا باشد و به معانى كلام عرب احاطه كامل داشته باشد، و وجوه مختلف اعراب را بداند، از محارم الهى احتراز كند و نسبت به دنيا زاهد باشد، به انجام كارهاى نيك عشق بورزد و از گناهان كبيره اجتناب كند، و از هواى نفس بشدت برحذر باشد و به تقوى عشق بورزد. پس اگر اين صفات و ويژگى ها را كه يادآور شديم دارا باشد جايز است كه قضاوت و حل و فصل اختلافات مردم را به عهده بگيرد» «1».

نظير همين مطالب را نيز استاد وى شيخ مفيد «قدس سرّه» در مقنعه يادآور شده است، مراجعه گردد «2». پس از اين، كلام شيخ [طوسى] در مبسوط نيز خواهد آمد.

3- ابن زهره در غنيه مى نويسد:

«كسى كه مسئوليت قضاوت را به عهده مى گيرد واجب است در حكمى كه به وى ارجاع داده مى شود آگاه به حق باشد، به دليل اجماع طايفه [اماميه] و نيز به اين دليل كه به عهده گرفتن چيزى كه انسان نسبت به آن آگاهى ندارد عقلا قبيح است و انجام آن جايز نيست. و نيز حاكم از سوى خداوند متعال صاحب اختيار است و نايب پيامبر (ص) است در اين صورت

در ناپسند بودن قضاوت بدون علم، ترديدى نيست.

و نيز بر اساس گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ» «3»- و هر كس بدانچه خداوند نازل فرموده قضاوت نكند همانا بى ترديد از كافران است» و كسى كه از روى تقليد قضاوت كند يقين ندارد كه بدانچه خداوند نازل فرموده قضاوت كرده است «4».

4- محقق در كتاب قضاوت شرايع مى نويسد:

«و نيز قضاوت براى عالمى كه بطور مستقل، اهليت صدور فتوا را نداشته باشد، منعقد نمى گردد، و آشنائى با فتواى علماء براى وى كافى نيست. و بايد به احكام همه آنچه به وى سپرده شده و حكم قرار داده مى شود آگاه باشد، و اگر بسيار فراموشكار

______________________________

(1)- نهايه/ 337.

(2)- مقنعه/ 111.

(3)- مائده (5)/ 44.

(4)- جوامع الفقهيه/ 562.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 249

باشد جايز نيست وى را به اين مقام گماشت» «1».

5- در مسالك آمده است:

«مراد به عالم در اينجا كسى است كه در احكام شرعيه مجتهد باشد و بر اشتراط اين شرط در قاضى اجماع علماى ما منعقد است و در اين شرط بين حالت اختيار و اضطرار فرقى نيست» «2».

6- در جواهر آمده است:

«در اين شرط [شرط اجتهاد براى قاضى] مخالفى نيافتم، بلكه در مسالك و ساير كتاب هاى فقهى ادعاى اجماع بر آن شده است بدون اينكه بين حالت اختيار و اضطرار فرقى بگذارند» «3».

7- ماوردى در احكام سلطانيه مى گويد:

«و ابو حنيفه در مورد كسى كه اهل اجتهاد نيست به عهده گرفتن منصب قضاوت را جايز شمرده تا از احكام و قضاوت هاى وى استفاده شود. ولى آنچه جمهور فقها بر آنند آنست كه ولايت او باطل و

احكام او مردود است «4».

8- در كتاب قضاوت بداية المجتهد آمده است:

«در اينكه قاضى بايد مجتهد باشد اختلاف است: شافعى مى گويد: واجب است از اهل اجتهاد باشد، نظير اين نظر را عبد الوهاب از مذهب نيز حكايت كرده است.

ابو حنيفه مى گويد: قضاوت فرد عامى و غير مجتهد نيز جايز است» «5».

دلائلى كه بر اعتبار اجتهاد در قاضى بدان استناد شده است:
اشاره

علاوه بر اصل در قضاوت [كه قضاوت جز در مواردى كه طبق دليل ثابت شود صحيح و نافذ نيست، و صحت و نفوذ آن در مورد قاضى مجتهد، با دليل ثابت شده و غير مجتهد مورد شك است و اصل عدم اعتبار آنست] و نيز اجماعى كه در خلاف و غنيه

______________________________

(1)- شرايع 4/ 67.

(2)- مسالك 2/ 351.

(3)- جواهر 40/ 15.

(4)- احكام سلطانيه/ 66.

(5)- بداية المجتهد 2/ 449.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 250

و مسالك و ساير كتب بر ضرورت آن ادعا شده- اگر چه ممكن است در تحقق آن بصورتى كه در اين مقام مفيد باشد مناقشه نمود «1»- به مقبوله عمر بن حنظله، و دو خبر ابى خديجه و توقيع صاحب الامر عجل اللّه تعالى فرجه نيز استدلال شده است كه يادآور مى شويم:

استدلال به روايت مقبوله:

كلينى به سندى كه بد نيست از عمر بن حنظله روايت نموده كه گفت:

«از امام صادق (ع) در ارتباط با دو نفر از اصحابمان كه بين آنان در مورد دين يا ميراث نزاعى درگرفته بود و مرافعه خود را به نزد سلطان يا قاضى هاى [خلفا] برده بودند، پرسش كردم، كه آيا چنين عملى حلال و رواست؟ حضرت فرمود: كسى كه در مورد حق يا باطل مرافعات خود را به نزد آنان ببرد محاكمه به طاغوت برده است. و اگر به نفع وى حكم كند آنچه را به دست مى آورد حرام است اگر چه حق هم با وى باشد، زيرا آنچه را بدست آورده به حكم طاغوت بدست آورده و خداوند فرمان داده كه به طاغوت كفر بورزند، خداوند متعال مى فرمايد: «يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ

يَكْفُرُوا بِهِ- در نظر دارند داورى به نزد طاغوت برند با اينكه مأمور شده اند كه به آن كفر بورزند».

گفتم پس چه بايد بكنند؟ حضرت فرمود: بنگرند در ميان خويش آن كس كه حديث ما را روايت مى كند، و در حلال و حرام ما نظر مى افكند و احكام ما را مى شناسد، وى را به داورى برگزينند كه من او را حاكم بر شما قرار دادم، پس اگر وى طبق نظر ما قضاوت كرد ولى از وى پذيرفته نشد بى ترديد حكم خدا را سبك شمرده و به ما پشت شده است، و كسى كه به ما پشت كند به خدا پشت كرده و اين در حد شرك به خداوند است.

گفتم: اگر هر يك از دو طرف نزاع، فردى از اصحاب ما را به قضاوت برگزيد

______________________________

(1)- زيرا با بودن آيات و رواياتى كه قابل استدلال و تمسك به آنها است احتمال مى دهيم مدرك مجمعين همين ادله نقليه باشد و ديگر نمى تواند چنين اجماعى كاشف از قول معصومين (ع) باشد و اصولا در جائى اجماع كاشف است كه هيچ دليل قابل تمسكى در دست نباشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 251

و هر دو رضايت دادند كه آن دو در مورد حقشان نظر بدهند، ولى نظر آن دو در قضاوت مختلف بود، و هر دو در حديث شما اختلاف داشتند؟ فرمود: در قضاوت نظر عادل ترين، فقيه ترين، راستگوترين در گفتار، و پرهيزگارترين آن دو صحيح است، و به آنچه ديگرى قضاوت كرده توجه نمى شود ...» «1».

در مورد زنجيره سند اين روايت پيش از اين در فصل سوم از بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى، امامت و رهبرى] مطالبى

را يادآور شديم.

و نيز متذكر شديم كه گرچه به اين روايت براى اثبات دو منصب ولايت و قضاوت براى فقيه استدلال شده و لكن آنچه قدر متيقن و مسلم است، همان منصب قضاوت است، البته در صورتى كه اين روايت دلالت بر نصب داشته باشد، چنانچه اين جمله روايت «پس من او را حاكم شما قرار دادم» ظهور در همين معنى دارد.

و اما استدلال به اين روايت براى اشتراط اجتهاد در قاضى با توجه به چند فراز آنست:

1- روى حديثنا «حديث ما را روايت كند» ظاهر اين جمله اين است كه بايد احاديث عترت طاهره- عليهم السلام- اساس حكم و قضاوت وى باشد، در مقابل كسانى كه به قياس و استحسان هاى ظنى اعتماد مى كردند، و مقتضاى اين جمله اين است كه قاضى

______________________________

(1)- سالت ابا عبد اللّه (ع) عن رجلين من اصحابنا بينهما منازعة فى دين او ميراث، فتحاكما الى السلطان و الى القضاة، أ يحلّ ذلك؟ قال: من تحاكم اليهم فى حقّ او باطل فانما تحاكم الى الطاغوت. و ما يحكم له فانما يأخذ سحتا و ان كان حقا ثابتا له، لانه اخذه بحكم الطاغوت و قد امر اللّه ان يكفر به، قال اللّه تعالى: يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحٰاكَمُوا إِلَى الطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ». قلت: فكيف يصنعان؟ قال: ينظر ان (الى) من كان منكم ممن قد روى حديثنا، و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرف احكامنا، فليرضوا به حكما فانى قد جعلته عليكم حاكما. فاذا حكم بحكمنا فلم يقبله منه فانما استخفّ بحكم اللّه و علينا ردّ، و الرادّ علينا الرادّ على اللّه، و هو على حد الشرك باللّه. قلت: فان

كان كل رجل اختار رجلا من اصحابنا فرضيا ان يكونا الناظرين فى حقهما و اختلفا فيما حكما، و كلاهما اختلفا فى حديثكم؟ قال: الحكم ما حكم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فى الحديث و اورعهما، و لا يلتفت الى ما يحكم به الآخر ...

(اصول كافى 1/ 67، كتاب فضل العلم، باب اختلاف حديث، حديث 10، وسائل 18/ 99، ابواب صفات قاضى باب 11، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 252

مجتهد باشد، زيرا منبع علم مقلد، فتواى مجتهد است نه احاديثى كه از ائمه- عليهم السلام- صادر شده است.

2- نظر فى حلالنا و حرامنا و عرف احكامنا- در حلال و حرام ما بنگرد و احكام ما را بشناسد.

اين جمله نيز صريح در اين است كه وى بايد اهل نظر و معرفت نسبت به احكام ائمه (ع) و فتاواى صادره از آنان در زمينه حلال و حرام باشد، و بداند كه آنچه قضاوت مى كند در واقع قضاوت آنان است و ظاهر اين جمله نيز اعتبار اجتهاد است، زيرا در مورد كسى كه مقلد ديگران است واژه بنگرد (نظر) و بشناسد (عرف) صادق نيست. زيرا معرفت در مواردى است كه شخصى نسبت به همه خصوصيات و مشخصات مسأله احاطه داشته باشد، و تشخيص احكام ائمه (ع) و فتاواى آنان در حلال و حرام از خلال ساير احاديثى كه از آنان روايت شده، به ويژه در صورتى كه به حسب ظاهر با يكديگر متعارض بوده، يا به شرح و تفسير نيازمند باشد، اين جز براى كسى كه داراى ملكه اجتهاد و فقاهت باشد ميسر نيست «1».

3- و نيز اين جمله امام (ع) كه در پاسخ به

پرسش پرسشگر در مورد اختلاف نظر بين دو قاضى مى فرمايد: «داورى از آن عادلترين، فقيه ترين، و راستگوترين آن دو در گفتار است».

و نيز گفتار پرسشگر در ذيل همين حديث كه مى گويد: «اگر ملاحظه شد كه هر دو فقيه حكم آن را از كتاب و سنت بدست آورده اند» كه از همه اين جملات اين مطلب استفاده مى شود كه در كسى كه امام صادق (ع) وى را به نصب عام به قضاوت منصوب فرموده، فقاهت (و اجتهاد) معتبر است و احتمال اينكه اجتهاد طريقيت داشته باشد نه موضوعيت، و ملاك اطلاع بر احكام و وقوع قضاوت بر وفق حق باشد و لو بر اساس

______________________________

(1)- و در حقيقت علم و معرفت اجمالى كه مقلد به احكام پيدا مى كند با علم و معرفت تفصيلى كه در شأن مجتهدين است تفاوت دارد. و اينجا همان معرفت تفصيلى مورد نظر است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 253

تقليد، اين مخالف ظاهر حديث است.

و علم اجتهادى به احكام، علم تفصيلى و احاطه گسترده و همه جانبه به مسائل است و قويّا محتمل است كه اين ويژگى در به عهده گرفتن اين منصب شريف اساسا موضوعيت داشته باشد.

دو روايت ابى خديجه:

و اما در نخستين روايت ابى خديجه از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«بپرهيزيد از اينكه برخى از شما محاكمه برخى ديگر را به نزد اهل ستم ببرد، و لكن بنگريد به فردى از خود كه چيزى از قضاياى ما را مى داند، او را بين خود حكم قرار دهيد، كه من او را قاضى قرار دادم، پس دعاوى خود را به نزد او ببريد» «1».

در دومين روايت آمده است كه وى [ابى

خديجه] گفت امام صادق (ع) مرا به نزد اصحابمان فرستاد و فرمود:

«به آنان بگو: اگر بين شما خصومتى واقع شد يا در برخى گرفتن و دادنها بين شما نزاعى به وقوع پيوست، بپرهيزيد از اينكه مرافعه خود را به نزد اين فاسقها ببريد، در بين خود يك نفر كه حلال و حرام ما را مى داند به عنوان حكم قرار دهيد، كه من او را قاضى شما قرار دادم، و بپرهيزيد از اينكه داورى از يكديگر را به نزد سلطان ستمگر ببريد» «2».

تقريب استدلال به اين دو روايت نيز واضح است به ويژه در روايت دوم، چرا كه معرفت و شناخت (عرف) هر چيز، احاطه كامل به خصوصيات آن را مى طلبد.

و به احتمال بسيار زياد اين دو روايت يكى است، پس مشكل است به ظهور

______________________________

(1)- اياكم ان يحاكم بعضكم بعضا الى اهل الجور، و لكن انظروا الى رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا فاجعلوه بينكم فانى قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه. (وسائل 18/ 4، ابواب صفات قاضى، باب 1 حديث 5).

(2)- قل لهم: اياكم اذا وقعت بينكم خصومة او تدارى فى شي ء من الاخذ و العطاء ان تحاكموا الى احد من هؤلاء الفساق. اجعلوا بينكم رجلا ممن قد عرف حلالنا و حرامنا، فانى قد جعلته قاضيا. و اياكم ان يخاصم بعضكم بعضا الى السلطان الجائر. (وسائل 18/ 100 ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 254

روايت نخست در كفايت تجزّى در اجتهاد تمسك نمود [ظاهر جمله يعلم شيئا من قضايانا الخ علم به بعضى احكام است كه همان تجزى مصطلح مى باشد] چنانچه بيان آن پس از اين نيز خواهد

آمد.

توقيع شريف:

و اما آنچه در توقيع مبارك امام عصر (عجل الله) آمده است كه اسحاق بن يعقوب، از صاحب الزمان (عجل الله) روايت نموده كه فرمود:

«و اما حوادث نوپديد را به راويان حديث ما مراجعه كنيد، كه آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خداوندم بر آنان» «1».

بنابراين كه حوادث نوپديد شامل افتاء و ولايت و قضاوت گردد، چنانچه بحث آن به هنگام استناد به اين حديث شريف در مبحث ولايت گذشت.

و تقريب استدلال بدان به اينگونه است كه امام (ع) مردم را به راويان احاديث ارجاع داده و مبناى علم مقلد احاديث نيست [بلكه فتواى مجتهد و مرجع است] چنانچه پيش از اين نيز يادآور شديم.

اين رواياتى بود كه در اعتبار اجتهاد در قاضى ممكن بود بدان استناد نمود.

و نيز ممكن است براى شرطيت اجتهاد در قاضى، استدلال نمود به كلمه «عالم» در خبر سليمان بن خالد كه در آن آمده است «حكومت از آن امامى است كه عالم به قضاوت باشد» «2». و روايات ديگرى از اين قبيل زيرا مفهوم عالم به كسى منصرف است كه علم او بر مبناى اجتهاد باشد، زيرا بر مقلد عنوان عالم اطلاق نمى شود مگر با كمى مسامحه و اين نكته اى است درخور توجّه.

______________________________

(1)- و اما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها الى رواة حديثنا، فانهم حجتى عليكم و انا حجة اللّه عليهم. (وسائل 18/ 101، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 9. در اينجا به نقل از كمال الدين/ 484 اعتماد شده است).

(2)- فان الحكومة انما هى للامام العالم بالقضاء. (وسائل 18/ 7، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 255

سخن صاحب جواهر:

و

لكن مرحوم صاحب جواهر در اين زمينه مطالبى را آورده كه خلاصه آن اينگونه است:

«آنچه از كتاب و سنت استفاده مى گردد صحت حكم به حق و عدل و قسط است از هر فرد مؤمنى كه باشد، [اعم از مجتهد يا مقلّد].

خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا، وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ» «1»- همانا خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به اهلش واگذار كنيد و آنگاه كه بين مردم حكم را نديد به عدالت حكم رانيد.

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ، وَ لٰا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلىٰ أَلّٰا تَعْدِلُوا، اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ» «2»- اى اهل ايمان در راه خدا استوار بوده و گواه عدالت و درستى باشيد و عداوت گروهى، شما را وادار به بى عدالتى با آنان نكند، عدالت كنيد كه عدالت به تقوى نزديكتر است.

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّٰهُ أَوْلىٰ بِهِمٰا، فَلٰا تَتَّبِعُوا الْهَوىٰ أَنْ تَعْدِلُوا» «3»- اى اهل ايمان نگهدار عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد هر چند بر ضرر خود يا پدر و مادر و خويشان شما باشد. آن كس كه براى او گواهى مى دهيد چه فقير باشد يا غنى نبايد از حق عدول كنيد، كه خدا بر رعايت حقوق آنان اولى است، پس در حكم و شهادت پيروى هواى نفس نكنيد تا از عدالت بازمانيد.

و مفهوم اين آيات شريفه: «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ

هُمُ الظّٰالِمُونَ* ... وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ «4». و هر كس بر خلاف آنچه خدا حكم فرموده حكم كند از كافران است* و هر كس بر خلاف آنچه خدا حكم فرموده حكم كند از ستمگران است* و هر كس

______________________________

(1)- نساء (4)/ 58.

(2)- مائده (5)/ 8.

(3)- نساء (4)/ 135.

(4)- مائده (5)/ 44، 45، 47.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 256

بر خلاف آنچه خدا حكم فرموده حكم كند از فاسقان است.

و امير المؤمنين (ع) مى فرمايد: «حكم به دوگونه است: حكم خدا و حكم جاهليت.

پس كسى كه حكم خدا را تخطئه كند به حكم جاهليت حكم كرده است» «1».

و امام محمد باقر (ع) مى فرمايد: «حكم به دوگونه است: حكم خداوند عز و جل و حكم اهل جاهليت. خداوند عز و جل مى فرمايد: «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ- و چه كسى در حكم، از خداوند نيكوتر است براى افرادى كه يقين دارند» و شهادت مى دهم كه زيد بن ثابت در فرايض به حكم جاهليت حكم كرده است» «2».

و روايات ديگرى از اين قبيل كه دلالت بر اين دارد كه ملاك در قضاوت حكم به حق طبق نظر پيامبر اكرم و اهل بيت اوست، و شكى نيست كه اين مورد كه كسى از آنان- عليهم السلام- احكام بخصوصى را مثلا شنيده باشد و به همانگونه بين مردم قضاوت كند را شامل مى گردد اگر چه داراى مرتبه اجتهاد نيز نباشد.

و در خبر ابى خديجه آمده است: «بنگريد به مردى از خود كه چيزى از قضاياى ما را مى داند، او را بين خود به قضاوت بگماريد كه من او را قاضى

قرار دادم، پس محاكمات خود را به نزد وى ببريد» «3».

بنابراين كه از اين روايت مفهومى اعم از مجتهد و غير مجتهد اراده شده باشد، بلكه قطعى كه به احكام از تقليد پيدا مى شود بهتر از احكام اجتهادى است كه بر گمان استوار باشد.

بلكه ممكن است گفته شود كه هر كس احكام آنان را چه از طريق اجتهاد صحيح، يا تقليد صحيح بداند و بر آن اساس بين مردم به حق و قسط و عدالت حكم راند اين مفهوم شامل وى نيز مى گردد.

بلى ممكن است گفته شود كه صحت قضاوت متوقف بر اذن و اجازه از آنان

______________________________

(1)- الحكم حكمان: حكم اللّه، و حكم الجاهلية. فمن اخطأ حكم اللّه حكم بحكم الجاهلية. (وسائل 18/ 11 ابواب صفات قاضى باب 4، حديث 7).

(2)- الحكم حكمان: حكم اللّه- عز و جل- و حكم اهل الجاهلية و قد قال اللّه عز و جل: «وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّٰهِ حُكْماً لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ» و اشهد على زيد بن ثابت لقد حكم فى الفرائض بحكم الجاهلية. (وسائل 18/ 11، ابواب صفات قاضى، باب 4 حديث 8).

(3)- انظروا الى رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا، فاجعلوه بينكم فانى قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه. (وسائل 18/ 4، ابواب صفات قاضى، باب 1، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 257

- عليهم السلام- است، با توجه به خبر سليمان بن خالد «1» و ساير روايات در اين زمينه كه بيانگر اين است كه قضاوت و ترتّب اثر بر آن، بر اذن و نصب از سوى ائمه (ع) متوقف است.

مگر اينكه گفته شود: روايات بر اين معنى دلالت دارد كه ائمه- عليهم السلام- به

شيعيان خويش- كه نگهبان احكام آنان هستند- اجازه داده اند كه طبق احكام رسيده به آنان، بين مردم قضاوت كنند، حال اين احكام به قطع حاصل آمده باشد، يا با اجتهاد صحيح، يا تقليد.

و در خبر عبد اللّه بن طلحه «2» در مورد ماجراى دزدى كه بر زنى وارد شده و فرزند او را كشته و لباسهاى او را به سرقت برده بود،- طبق روايت- امام صادق (ع) پرسش كننده را مأمور مى كند كه خود، آنگونه كه امام فرموده بين آنان قضاوت كند. و بى ترديد شدت نكوهش در روايات، متوجه كسانى است كه با اتكاء به آراء و قياس هاى خود از ائمه معصومين اظهار بى نيازى كرده و به آنان پشت كرده اند.

حلبى گويد به امام صادق (ع) عرض كردم: چه بسا بين دو نفر از اصحاب ما در چيزى منازعه اى بوجود مى آيد و با هم براى حكم قرار دادن شخصى از خودمان به توافق مى رسند؟ حضرت فرمود: «منظورم اين نيست، منظور كسى است كه با شمشير و تازيانه مردم را به كارى مجبور مى كند» «3».

و اگر اين معنى را مسلم بگيريم كه در روايات چيزى كه بر مأذون بودن غير مجتهد براى قضاوت دلالت داشته باشد، وجود ندارد، ولى دليلى هم نيست كه از جواز قضاوت آنان نهى كرده باشد. و بلكه مى توان ادعا نمود كه كسانى كه در زمان پيامبر اكرم (ص) بوده اند و به مردم، دستور داده شده كه مرافعات خود را به نزد آنان ببرند، در مرتبه اجتهاد نبوده و طبق آنچه از پيامبر (ص) شنيده بوده اند بين مردم قضاوت مى كرده اند.

از سوى ديگر نصب مجتهد بخصوص، در عصر غيبت- بنابراين كه روايات ظهور

______________________________

(1)- وسائل

18/ 7، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 3. اتقوا الحكومة الخ.

(2)- وسائل 19/ 45، ابواب قصاص نفس، باب 23، حديث 2. اتقوا الحكومة الخ.

(3)- ليس هو ذاك، انما هو الذي يجبر الناس على حكمه بالسيف و السوط. (وسائل 18/ 5، ابواب صفات قاضى، باب 1، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 258

در اين معنى داشته باشد- مقتضى عدم جواز نصب ديگران براى اين مسئوليت نيست و بلكه مى توان گفت كه مفاد اين روايات اين است كه مجتهدين بشكل عام براى همه شئون امامت منصوب مى باشند و بلكه همين معنى شايد ظهور روايات باشد.

بنابراين براى فقيه منصوب در عصر غيبت همه آن چيزهائى است كه براى امام (ع) بوده است و ثمره اين برداشت بنابر عموميت رياست و ولايت فقيه، آنجا ظاهر مى شود كه مجتهد نيز بتواند مقلد خود را براى قضاوت در بين مردم بگمارد كه مطابق با فتاواى او كه همان حلال و حرام معصومين است قضاوت كند.

و اما اجماعى كه ادعا شده [ادعاى اجماع بر عدم جواز قضاوت غير مجتهد] اين ادعائى است كه صحت آن به اثبات نرسيده، بلكه آنچه نزد ما ثابت شده خلاف آن است، خصوصا پس از آنكه تنقيح از مبسوط، سه قول را حكايت كرده و يكى از آن اقوال اين است كه فرد كم سواد و عامى نيز مى تواند طبق فتاواى فقها قضاوت كند بنابراين كه به فتاواى فقها احكام ائمه (ع) گفته شود، پس در اين صورت نيز قضاوت طبق احكام ائمه (ع) صورت گرفته است.

خصوصا اگر بدين معنى قائل شويم كه قضاوت در زمان غيبت از باب احكام شرعيه است نه از باب

نصب قضائى «1»، و مراد از فرمايش امام (ع) كه فرمود: «من او را قاضى و حاكم قرار دادم» نيز همين است. در اين صورت حل اختلاف از سوى مقلد نيز نظير مجتهد است، چرا كه عمل همه آنها به حكم اهل بيت- عليهم السلام- بازگشت مى كند، و اللّه العالم» «2».

در اينجا سخن مرحوم صاحب جواهر با تلخيصى كه ما انجام داديم به پايان رسيد، و ما سخن ايشان را با همه طول و تفصيل آن يادآور شديم از آن روى كه عمده دلائلى كه مى شد در عدم اعتبار اجتهاد در قاضى بدان تمسك نمود در آن آمده بود.

پاسخ به مطالب جواهر:
اشاره

چكيده و خلاصه آنچه در جواهر براى عدم اعتبار اجتهاد در قاضى بدان استدلال

______________________________

(1)- يعنى در زمان غيبت هيچ گونه منصب و قدرتى نه به مجتهد و نه به مقلد از طرف ائمه (ع) داده نشده فقط تكليف شرعى نموده اند كه بايد طبق احكام آنان در مرافعات مردم حكم شود). (مقرر)

(2)- جواهر 40/ 15- 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 259

شده بود از اين قرار بود:

1- اطلاق دلائلى كه بر قضاوت به حق و قسط و عدل دلالت داشت.

2- مفهوم آيات سه گانه [آيات 44، 45 و 47 سوره مائده].

3- دلائلى كه دلالت داشت كه ملاك تنها حكم و قضاوت به حق است.

4- روايت ابى خديجه.

5- روايت عبد اللّه بن طلحه.

6- روايت حلبى.

7- كسانى كه در عصر پيامبر اكرم بودند و مردم مأمور بودند كه نزاع هاى خود را به نزد آنان ببرند- نظير معاذ بن جبل و ديگر صحابة- در مرتبه اجتهاد نبودند.

8- اينكه مجتهدين بخصوص در عصر غيبت منصوب باشند مقتضى عدم جواز نصب ديگران

نيست.

9- مقتضاى عموم ولايت فقيه كه مى تواند مقلدينش را به قضاوت منصوب كند.

10- اجماعى كه بر اعتبار اجتهاد ادعا شده، به ثبوت نرسيده است.

11- قضاوت در عصر غيبت از باب بيان احكام شرعى است نه از باب نصب قاضى براى قضاوت.

اما استدلالهاى فوق را به شكل زير مى توان پاسخ گفت:

پاسخ استدلال نخست:

اولا اينگونه دلائل در مقام بيان اين است كه قضاوت واجب است بر اساس حق و عدل و قسط باشد، نه در مقام بيان قاضى و شرايط آن، پس اينگونه دلايل از اين جهت داراى اطلاق نيست.

ثانيا: ما پيش از اين گفتيم كه احكام عامه متعلق به جامعه به عنوان جامعه متوجه نماينده جامعه، كه جامعه در وى متبلور است مى باشد و اين همان رهبر و حاكم جامعه است. پس هيچ يك از افراد جامعه نمى توانند مسئوليت آن را به عهده بگيرند، چرا كه اين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 260

موجب هرج و مرج مى گردد. و مؤيد همين برداشت است كه در آيه اول [إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ ...] خطاب به كسى است كه امانت ها به دست اوست، و در اخبار فريقين اين امانت به امارت و ولايت تفسير شده است، چنانچه شرح آن در فصل سوم بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى] گذشت. پس در واقع مخاطب در آيه همان حكام و واليان هستند نه همه مردم. و در اينجا نكته ايست شايان تأمل.

و در روايت معلى بن خنيس، از امام صادق (ع) منقول است كه گفت از آن حضرت (ع) درباره گفتار خداوند عز و جل (إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا، وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا

بِالْعَدْلِ» پرسش كردم، حضرت فرمود: عدالت امام اين است كه مقام امامت را به امام پس از خود بسپارد، و پيشوايان در اين آيه مأمور شده اند كه به عدالت حكمرانى كنند، و مردم نيز مأمورند كه از آنان پيروى نمايند «1».

از اين روايت نيز استفاده مى شود كه طرف سخن در آيه و آن كس كه به اين دو تكليف [اداء امانت و قضاوت به عدل] مكلف است امام و رهبر جامعه است، و اين مطلبى است درخور توجه.

پاسخ استدلال دوم:

آيات سه گانه [آيات سوره مائده] در مقام بيان حرمت قضاوت به غير ما انزل اللّه است، نه در مقام بيان قاضى و شرايط وى، پس نمى توان جواز قضاوت عموم افراد را از آن استفاده نمود، چرا كه آيات از اين جهت داراى اطلاق نيست.

پاسخ استدلال سوم:

پاسخ اين استدلال نيز همان است كه در پاسخ استدلال اول گذشت.

______________________________

(1)- معلى بن خنيس، عن الصادق (ع) قال: قلت له: قول اللّه- عز و جل- «إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا، وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ «فقال: عدل الامام ان يدفع ما عنده الى الامام الذي بعده و امرت الائمة ان يحكموا بالعدل، و امر الناس ان يتبعوهم. (وسائل 18/ 4، ابواب صفات قاضى، باب 1، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 261

پاسخ استدلال چهارم:

[و روايت ابى خديجه] «علم به چيزى از قضاياى آنان» به عنوان اينكه قضاياى آنان- عليهم السلام- است، مختص به فقيه، يا حد اقل منصرف به اوست، چنانچه ما پيش از اين گفتيم كه لفظ علم و عالم از كسى كه مقلد ديگران است منصرف است.

بلى، از اين روايت بر فرض صحت آن استفاده مى گردد كه تجزى در اجتهاد كافى است و ضرورتى ندارد كه قاضى مجتهد مطلق باشد.

پاسخ استدلال پنجم:

[روايت عبد اللّه بن طلحه: در مورد آن دزد مهاجم به يك زن ...] نيز مربوط به يك جريان بخصوصى است، شايد مخاطب اين روايت فرد مجتهدى بوده است، و اجتهاد در آن زمان ها بسيار كم مؤونه بوده و بر علوم و مقدمات بسيارى كه اكنون در زمان هاى ما متداول است متوقف نبوده است. پس كسى كه قدرت استنباط احكام خداوند متعال را از رواياتى كه از پيامبر اكرم (ص) و ائمه (ع) رسيده بوده داشته و از كسانى بوده كه احاديث آنان را روايت مى كرده و در حلال و حرام آنان نظر مى افكنده و با احكام آنان آشنا بوده است، به چنين فردى فقيه مجتهد اطلاق مى شده است. و بسيارى از اصحاب پيامبر (ص) و ائمه (ع) اينگونه بوده اند.

علاوه بر اين ممكن است گفته شود كه كلمه قضاوت در گفتار آن حضرت كه مى فرمايد: «آنگونه كه من براى تو توصيف كردم قضاوت كن» به معنى بيان حكم شرعى است نه قضاوت اصطلاحى به معنى اعمال ولايت و انشاء حكم، و در اين نكته اى است شايان تأمل. [وجه تأمل حضرت استاد شايد، خلاف ظاهر بودن احتمال ذكر شده باشد].

پاسخ استدلال ششم:

يعنى خبر حلبى، تقريب استدلال به آن به اينگونه بود كه امام (ع) در مقام جواب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 262

مسأله، از سائل سؤال نفرموده است كه مراد تو مجتهد است يا مقلد؟ و همين ترك استفصال عموم را اقتضاء دارد، پس روايت، غير مجتهد را نيز شامل مى گردد. همانگونه كه منحصر كردن عدم جواز در كسى كه مردم را با شمشير به حكم خود مجبور كند، دلالت دارد بر جواز ساير قضاوت ها

بطور مطلق.

سند اين روايت نيز صحيح است زيرا اين روايت را شيخ به سند خويش از حسين بن سعيد، از ابن ابى عمير، از حماد، از حلبى روايت كرده است.

اما اشكالى كه در استدلال بدان وارد است اينكه اولا: اين روايت تصريح به مسأله قضاوت ندارد، پس شايد آن مردى كه هر دو به نظر وى تن داده اند فردى بوده كه بين آنان صلح برقرار كرده است چنانچه در اين زمان نيز بسيار اتفاق مى افتد كه دو طرف نزاع براى اصلاح بين خود فردى را انتخاب مى كنند.

و ثانيا: اينكه امام (ع) مى فرمايد: «ليس هو ذاك- او اين نيست» قرينه بر اين است كه پيش از آن جمله اى مطرح بوده كه براى ما نقل نشده است، و شايد در آن قرينه اى بر منظور ما وجود داشته است، و با اين احتمال مشكل است بر ترك استفصال اعتماد نمود [زيرا در صورت ناقص بودن كلام، ظهور قابل اعتمادى بدست نمى آيد].

و ثالثا: ممكن است گفته شود كه خبر در مقام بيان اثبات مطلبى نيست تا به اطلاق آن تمسك شود بلكه در مقام بيان نفى، يعنى عدم صلاحيت كسى است كه در آن زمان با زور مردم را به حكومت يا قضاوت خود مجبور مى نموده.

و حصر در آن، (انما هو الخ) قطعا حصر اضافى است و مقايسه اى است با قاضى عادل به حق، نه حصر مطلق، كه بتوان از مفهوم آن استفاده نمود، زيرا روشن است كه مراجعه به قضاوت اهل خلاف و ساير كسانى كه شرايط قضاوت در آنها وجود ندارد جايز نيست، اگر چه از اهل تازيانه و شمشير نيز نباشند، پس حصر در روايت، بر

جواز قضاوت سايرين بطور مطلق دلالت ندارد.

و رابعا: بر فرض كه اين روايت دلالت بر عموم داشته باشد، با مقبوله و ساير روايات نظير آن كه دلالت بر اعتبار اجتهاد دارد تخصيص مى خورد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 263

پاسخ استدلال هفتم:

[ارجاع پيامبر (ص) مردم را به افرادى كه مجتهد نبوده اند] ما گفتيم در آن زمان اجتهاد بسيار كم مؤونه بوده است، آيا ملاحظه نمى فرمائيد كه پيامبر خدا (ص) هنگامى كه به معاذ مى گويد «با چه قضاوت مى كنى؟». وى مى گويد: «با كتاب خدا و سنت رسول خدا» و اين مى فهماند كه اجتهاد در آن زمان ها چيزى جز فهم كتاب و سنت و استنباط از آن دو نبوده است، و اين مطلبى است شايان توجه.

پاسخ استدلال هشتم:

ظاهر مقبوله و مشهوره اينست كه قضاوت را شرعا در كسى كه واجد شرايط مذكوره در روايت است محصور نموده، چرا كه ظهور اين دو روايت در مقام تحديد و بيان شرايط قاضى است و درصدد است كسى را كه جايز است محاكمات را به نزد وى برد، شرعا مشخص كند، نه اينكه بخواهد بيان كند كه امام (ع) چه كسى را شخصا بدين مقام منصوب فرموده است، البته در اينجا نكته اى است شايان تأمل. [و آن نكته خدشه در فهم انحصار از دو روايت مى باشد].

پاسخ استدلال نهم:

[عموم ولايت فقيه] پاسخ استدلال نهم از پاسخ هشتم روشن مى گردد، و تفصيل اين مطلب را در مباحث آينده نيز مورد بحث قرار خواهيم داد.

پاسخ استدلال دهم:

و اما آنچه را بعنوان دليل دهم يادآور شديم كه ايشان اجماع ادعا شده در اين مورد را نفى فرمود، ظاهرا اين مطلب درستى است اما نه بخاطر وجود افرادى كه خلاف آن را گفته اند،- چنانچه از نقل كلام مبسوط اين معنى برداشت مى شد- بلكه از اين روى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 264

كه ملاك در حجيت اجماع چنانچه بارها گفته شد اين است كه موجب حدس قطعى از قول معصوم باشد، و تصور و تحقق چنين اجماعى در اينجا مشكل است. چرا كه اصولا بسيارى از قدما متعرض اين مسأله نشده اند، گرچه برخى يادآور شده اند. ولى با اين وصف اگر اجماع هم ثابت نشود، پس از اثبات اقتضاء اصل [عدم جواز قضاوت مگر با وجود دليل] و مقبوله كه اجتهاد را معتبر مى دانست، خدشه اى به نظر ما وارد نمى آيد.

اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه ظاهر كلام مبسوط نيز بيانگر اتفاق اصحاب ما بر اعتبار اجتهاد است و كسى كه قائل به عدم اعتبار آن است افرادى از اهل خلاف، نظير ابو حنيفه و پيروانش هستند. و كلام مبسوط اين چنين است:

«قضاوت منعقد نمى گردد مگر با سه شرط: اينكه از اهل علم و عدالت و كمال باشد. و برخى بجاى «اهل علم» گفته اند بايد اهل اجتهاد باشد. و كسى عالم نيست مگر اينكه به كتاب و سنت و اجماع و مسائل مورد اختلاف و ادبيات زبان عرب و نزد آنان [اهل سنت] به قياس، آشنائى داشته

باشد.

اما در مورد كتاب پس نيازمند است از علوم آن به پنج دسته آشنايى داشته باشد: به عام و خاص، محكم و متشابه، مجمل و مفسر، مطلق و مقيد، و ناسخ و منسوخ ...

و اما در سنت نيز نيازمند به شناخت پنج دسته است: متواتر و آحاد، مرسل و متصل، مسند و منقطع، عام و خاص، و ناسخ و منسوخ ...

و در بين ناس [فقهاى سنت] كسانى هستند كه تجويز كرده اند كه قاضى فرد غير عالم باشد و از علماء استفتاء كند و طبق آن قضاوت كند، و ليكن نظر صحيح نزد ما همان نظر اول است» «1».

پس طبق نظر صاحب مبسوط (قدس سره) در بيان مفهوم عالم، واژه عالم مساوى با مجتهد مطلق است، پس ايشان در مسأله- چنانچه در جواهر به نقل از كتاب تنقيح از وى نقل نموده- سه نظر را ذكر نفرموده، بلكه دو قول را يادآور شده: يكى اعتبار اجتهاد و ديگرى عدم آن، و ظاهر سخن ايشان اين است كه شيعه بر نظر اول اتفاق دارند و اين جمله كه مى فرمايند: «و برخى بجاى «اهل علم» گفته اند بايد «اهل اجتهاد» باشد»، اين

______________________________

(1)- مبسوط 8/ 99، 101.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 265

نظر سومى نيست بلكه تعبير ديگرى است از همان نظر اول، و اينكه فرمود: «در بين مردم كسانى هستند كه تجويز كرده اند قاضى غير عالم باشد» منظور وى علماى شيعه نيست بلكه منظور وى علماى اهل خلاف، نظير ابو حنيفه و اصحاب وى هستند چنانچه گفته شد.

در هر صورت ما در بين قدماى اصحاب كسى كه اجتهاد را در قاضى معتبر ندانسته باشد نمى يابيم. و ما

پيش از اين [به هنگام نقل نظر فقها] مطالبى را از نهايه و مقنعه آورديم كه از آن اعتبار اجتهاد و قدرت استنباط از كتاب و سنت استفاده مى شد بدون اينكه به كلمه اجتهاد تصريح شده باشد.

پاسخ استدلال يازدهم:

اين برداشت مخالف ظاهر مقبوله و مشهوره است، چرا كه از آن دو استفاده مى شد كه امام (ع) آنان را به عنوان قاضى و حاكم منصوب فرموده و صحيح نيست كه بگوئيم نصب منحصر به زمان حضور است، چرا كه ما نمى توانيم به تعطيل امر قضاوت و پى آمدهاى آن در عصر غيبت قائل شويم و بگوئيم در طول غيبت امام زمان- عجل اللّه- اگر چه ساليان سال به طول انجامد مسلمانان از اين امر ضرورى كه حفظ نظام و حقوق آنان بدان بستگى دارد محروم هستند. و اين مطلبى است درخور توجه.

سخن يكى از اساتيد در كتاب جامع المدارك:

و لكن برخى از اساتيد [مرحوم آية اللّه حاج سيد احمد خوانسارى]- طاب ثراه- در كتاب خويش بنام جامع المدارك در شرح كتاب مختصر النافع مطالبى آورده اند كه خلاصه آن اينگونه است:

«معروف اين است كه قضاوت منصبى از مناصب شرعى است، زيرا حقيقت قضاوت، ولايت و سلطه است در مال و جان يا امر ديگرى از امور انسان، نظير ولايت پدر و جد، و هرگز نظير امر به معروف و نهى از منكر نيست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 266

ولى آنچه از روايت مقبوله عمر بن حنظله بقرينه ذيل روايت، يعنى اين جمله: «اگر هر يك از آن دو فردى از اصحاب ما را برگزيند و رضايت دادند كه آن دو در امر آنان قضاوت كنند، ولى قضاوت آن دو با يكديگر مختلف بود و هر دو در حديث شما اختلاف نظر داشتند؟ حضرت فرمود: حكم آن است كه عادلترين، فقيه ترين و راست گفتارترين آنان حكم كرده است» بدست مى آيد اين است كه مورد ارجاع از «شبهات حكميّه» و از موارد اختلاف در

حكم است و قضاوت در شبهات حكميّه با انشاء حكم و الزام از سوى حاكم متصور نيست. زيرا الزام در اين مورد از ناحيه شارع مقدس ثابت است، پس معقول نيست كه امر مولوى ديگرى فوق آن باشد، و امر حاكم در اينجا چيزى جز ارشاد به حكم شارع نيست، نظير امر به معروف، و اوامر فقيه در مقام بيان احكام، بلكه اوامر پيامبر اكرم (ص) و ائمه (ع) نيز در مقام بيان احكام الهى.

پس اگر وارث و فرد بيگانه اى كه ميت به هنگام مرضى كه به مرگ وى منجر شده چيزى به وى بخشيده، با يكديگر به نزاع برخيزند كه آيا اين اموالى كه مريض بخشيده از ثلث مال وى محسوب مى گردد يا از اصل مال، يا اينكه وارث هاى ميت در محروم شدن زوجه ميت از زمين هائى كه غير از خانه و محل مسكونى است اختلاف پيدا كنند و حل اختلاف را به نزد فقيه ببرند و فقيه نيز به خروج اين اموال از ثلث يا اصل مال و يا محروم شدن زوجه و يا محروم نشدن وى حكم كند، در اين موارد بيان نظر فقيه چيزى زايد بر بيان احكام الهى نيست و البته اين مقام از سوى شارع براى فقيه ثابت شده است. بر اين اساس پس مقبوله به باب افتاء و استفتاء مربوط مى شود نه به باب قضاوت كه مشتمل بر اعمال ولايت است.

بلى در «اختلاف موضوعى» اعمال ولايت متصور است چنانچه اگر دو طرف نزاع در مورد مالى به نزاع برخيزند و يكى از آنان مدعى باشد و ديگرى منكر، در اين صورت پس از اقامه بينه [از سوى مدعى]

يا قسم خوردن [از سوى منكر] با قضاوت حاكم، نزاع پايان مى يابد، حتى در مورد كسى كه خود قطع به اين دارد كه خلاف مى گويد، زيرا واقع براى قاضى مشخص نيست و مقصود در آن تنها رفع نزاع و تخاصم با موازين شرعى است.

علاوه بر اينكه اگر ما فرض كنيم كه اختلاف در حكم كلى شرعى است، پس چگونه امكان دارد به حاكم مراجعه گردد، با اينكه حاكم و محكوم عليه بحسب اختلاف در حجت شرعى، با هم اختلاف نظر دارند- چه اين اختلاف ناشى از اجتهاد باشد يا از

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 267

تقليد-؟ و چگونه مى توان حكم حاكم را در مورد كسى كه او حكم را چه از طريق اجتهاد يا تقليد باطل مى داند، نافذ دانست؟ و آنچه در مقبوله آمده اين است كه اگر حاكم طبق حكم ما حكم كرد و از وى پذيرفته نشد بى ترديد حكم خدا سبك شمرده است. و محكوم عليه در شبهه حكميّه چه بسا حكم حاكم را شرعا صحيح نداند بلكه بر خلاف نظر معصومين (ع) بداند.

و ممكن است اشكال را به وجه سومى نيز تقرير نمود و آن اينكه آنچه از ظاهر روايت بدست مى آيد اين است كه موضوع وجوب قبول و تسليم، تشخيص اين معناست كه اين حكم، حكم ائمه- عليهم السلام- است و ظاهرا اين تشخيص نيز تشخيص دو طرف نزاع است نه تشخيص و اعتقاد حاكم، پس اگر دو طرف نزاع اين معنى را تشخيص دادند، الزامى كه براى آنان حاصل مى شود از اين ناحيه است نه از ناحيه حكم حاكم، پس در اين صورت حكم حاكم از قبيل امر

به معروف و نهى از منكر مى شود نه از باب اعمال ولايت. و در اين مورد فرق نمى كند كه حاكم مجتهد مطلق باشد يا متجزى يا مقلد، زيرا دو طرف نزاع جز آنچه به نظر و اعتقاد آنان حكم خداوند است را، اخذ نمى كنند. پس در هر صورت مقبوله به باب افتاء مربوط مى شود نه به باب قضاوت.

پس اگر گفته شود: اينكه حضرت مى فرمايد: «من او را حاكم بر شما قرار دادم» ظهور در جعل منصب قضاوت دارد، نه افتاء.

در پاسخ بايد گفت: شايد جعل در اينجا به معنى قول و تعريف است چنانچه به نقل از كتاب لسان العرب به نقل از زجاج در مورد آيه شريفه «وَ جَعَلُوا الْمَلٰائِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً» گفته شد [كه جعل در آنجا به معنى قول و تعريف است نه به معنى جعل مقام و منصب]» «1».

كلام ايشان در اينجا همراه با توضيحى از ما پايان پذيرفت.

اما اشكال ايشان- طاب ثراه- را به چند طريق مى توان پاسخ گفت:

اولا: ظاهر گفتار سائل كه مى گويد: «بين آن دو منازعه اى در دين يا ميراث وجود داشت» اين است كه نزاع در موضوع بوده است نه در حكم، زيرا اختلاف و نزاع در دين

______________________________

(1)- جامع المدارك 6/ 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 268

(قرض) غالبا در موضوع [اصل قرض] واقع مى شود نه در حكم. و ظاهر فرمايش حضرت (ع) كه مى فرمايد: پس من او را حاكم بين شما قرار دادم» نيز اين است كه آن حضرت جعل منصب فرموده، و احتمال اينكه جعل به معنى قول و تعريف باشد بسيار بعيد است.

پس مقبوله مشتمل بر سه بخش است:

بخش اول روايت، مربوط به باب قضاوت در موضوعات يا مفهومى فراتر از موضوعات و احكام است. بخش ميانى روايت، يعنى جمله: «اگر هر يك از افراد فردى را به حكميت برگزيد ...» مربوط به اختلاف مجتهدين در حكم و برترى يكى از آنها بر ديگرى به افقهيت و ساير امتيازات است. و بخش پايانى روايت، به باب اختلاف دو حديث و بيان مرجحات حديث از قبيل شهرت و موافقت آن با كتاب و ساير مرجحات، مربوط مى شود، كه مى توان به آن مراجعه نمود. و اينكه يك روايت، احكام و مسائل متعدد و مختلفى را در برداشته باشد موارد آن در روايات كم نيست، چنانچه با تتبع و بررسى مى توان به بسيارى از اينگونه روايات دست يافت.

ثانيا: ما فرمايش اخير ايشان را صحيح نمى دانيم، زيرا مراد اين نيست كه دو طرف نزاع تشخيص بدهند كه در هر واقعه اى حكم حاكم همان حكم ائمه- عليهم السلام- است، بلكه مراد اين است كه حكم حاكم مستند به گفتار آنان- عليهم السلام- باشد، در مقابل احكامى كه مستند به قياس و استحسانهاى ظنى بوده است، چنانچه نهى آن حضرت از رجوع به قاضى هاى جور، و ارجاع آن حضرت به كسى كه راوى حديث آنان است و در حلال و حرام آنان نظر مى افكند، گواه بر همين مدعاست. پس اگر حاكم از شيعيان ائمه- عليهم السلام- باشد، بى ترديد حكم وى نيز از ناحيه آنان محسوب مى گردد.

ثالثا: اينكه امر و نهى در امر به معروف و نهى از منكر ارشادى باشد قابل منع است، بلكه شايد مولوى باشد كه بر امر و نهى شارع تأكيد گذارده است، چنانچه شايد به

همين معنى دلالت داشته باشد گفتار خداوند متعال كه مى فرمايد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» كه در اينجا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 269

خداوند سبحان امر و نهى را پس از اثبات مرتبه اى از ولايت براى هر يك از افراد بر ديگران ذكر فرموده، تا هر كس اين حق را داشته باشد كه ديگرى را امر به معروف و نهى از منكر كند.

و شايد قضاوت در شبهات حكميه و اختلاف حكمى نيز به همين گونه بوده و نافذ و واجب الاطاعه باشد. پس اگر فرض شود كه زوجه و ساير ورثه در اراضى «غير رباع» (غير زمين خانه) به حسب حكم شرعى چه اجتهادا يا تقليدا اختلاف كردند، آيا براى فصل خصومت راهى جز مراجعه به قاضى عادل مجتهد، كه بين آنان قضاوت كند و اختلافشان را از بين ببرد- اگر چه فتواى وى مخالف فتواى يكى از دو طرف نزاع يا مرجع او باشد- وجود دارد؟

پس بطور خلاصه ابتداى روايت قطعا مربوط به باب قضاوت است، چنانچه از ظاهر آن همين معنى استفاده گرديد.

از آنچه به تفصيل يادآور شديم روشن شد كه ممكن است به همه آنچه در جواهر براى جواز تصدى مقلد براى امر قضاوت استدلال گرديد، خدشه وارد نمود.

سخن فاضل نراقى در مستند:

در كتاب مستند پس از آنكه اعتبار اجتهاد را به مشهور فقها نسبت مى دهد و براى اشتراط آن به: «اجماع منقول» و به «اصل» و به «اشتراط اذن و ثبوت آن براى مجتهد و عدم ثبوت آن براى غير مجتهد»، استدلال مى كند، مطالبى مى فرمايد كه خلاصه آن اينگونه است:

«اگر منظور ايشان نفى قضاوت غير

مجتهدى است كه از هيچ مجتهدى- چه زنده و چه مرده- تقليد ننموده بلكه به ظواهر اخبار و كتب فقها مراجعه كرده بدون اينكه قوت اجتهاد داشته باشد. در اين صورت نظر ايشان صحيح است و هيچ شكى در آن روا نيست.

اما اگر مراد آنان [فقها] نفى قضاوت غير مجتهد است بصورت مطلق، در اين صورت پس از آنكه عدم حجيت اجماع منقول روشن گرديد، ما به ضعف دلايل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 270

مورد استناد آنان پى خواهيم برد، چرا كه مقلد اگر فتواى مجتهد را در همه جزئيات مسأله مورد اختلاف بين دو مقلد يك مجتهد بداند، در اين صورت وى به حكم خداوند در مورد اين دو فرد آگاه است، و او با اينكه مقلد است و ليكن به حكم شارع در حق اين دو، عارف و آگاه است، پس طبق روايات، عالم به حكم است و براى قضاوت مأذون، و از تحت سيطره اصل خارج است «1»، مگر اينكه اجماعى بر خلاف آن محقق گردد. كه چنين اجماعى نيز به اثبات نرسيده است. علاوه بر اينكه سخنان اكثر فقهاى متقدم، از ذكر كلمه مجتهد يا چيزى كه مرادف آن باشد تهى است.

مگر اينكه گفته شود: كه اكثر اين روايات اگر چه مطلق است و شامل مقلد با خصوصياتى كه ذكر شد مى گردد ولى در مقبوله، جمله: «كسى كه حديث ما را روايت كند» و در توقيع شريف «به راويان احاديث ما مراجعه كنيد» آمده كه مقيد به اجتهاد است زيرا متبادر از راوى حديث كسى است كه داراى قدرت استنباط است و مى تواند احكام را به همان شكل كه

مورد رضايت شارع است از روايات استخراج كند.

و باز دلالت بر تخصيص [تخصيص قضاوت به مجتهد] دارد روايتى كه در مصباح الشريعه «2» آمده است- البته ضعف سند وى با آنچه گفته شد جبران مى گردد- آن روايت اينگونه است كه امير المؤمنين (ع) به شخصى كه قضاوت مى كرد فرمود: آيا ناسخ را از منسوخ بازمى شناسى؟ گفت: خير: فرمود: آيا در مثلهاى قرآن، مراد خداوند عز و جل را در مى يابى؟ گفت: خير. فرمود: در اين صورت هم خود هلاك شده و هم ديگران را به هلاكت مى افكنى كسى كه در مسائل شرعى ابراز نظر مى كند نيازمند است كه معانى قرآن و حقايق سنت و جايگاه (يا باطن خ. ل) اشارات و آداب و اجماع و اختلاف ها را بداند، و بر اصول مسائل اجتماعى و اختلافى وقوف داشته باشد، آنگاه بايد داراى حسن اختيار باشد، آنگاه نيازمند عمل صالح است، آنگاه حكمت، آنگاه تقوى.

و امام صادق (ع) فرمود: ابراز نظر و فتوا براى كسى كه مسائل را با صفاى سر و اخلاص عمل و كردار آشكار، و برهان الهى در هر حال از خداوند- عز و جل- دريافت

______________________________

(1)- مراد از اصل همان عدم حجيت و اعتبار قضاوت فردى براى فرد ديگر است زيرا قضاوت يك نوع سلطه و ولايت بر ديگرى است كه اصل اولى بر نبودن چنين حقى براى افراد بود و قدر مسلم خروج فرد مجتهد از اين اصل مى باشد. (مقرر)

(2)- مصباح الشريعه/ 41- 42، باب 63 در مبحث فتوا. (- ط بيروت/ 16- 17، باب 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 271

نكرده است، روا و جايز نيست، زيرا آن كس كه

فتوى صادر مى كند در واقع حكم كرده، و حكم جز با اجازه خداوند و برهان وى صحيح نيست» «1».

در ارتباط با فرمايشات ايشان- قدس سرّه- بايد گفت: اينكه ايشان عنوان عارف عالم را بر مقلد، صادق مى دانند از فردى همانند ايشان بسيار بعيد است، بخصوص كلمه «عارف» چرا كه سابقا اشاره كرديم كلمه عارف جز بر كسى كه به همه خصوصيات و مميزات يك شي ء احاطه داشته باشد اطلاق نمى گردد، و مقلد اينگونه نيست.

و بعيدتر اينكه روايات وارده در فضيلت علماء و لزوم مراجعه به آنان- كه براى ولايت و اذن در قضاء به آنها استناد شده است- را، شامل كسى كه از راه تقليد به احكام دست يافته است نيز بدانيم!

و اما آن روايتى كه كشى درباره «عروه قتات» به سند خود از احمد بن فضل كناسى روايت كرده كه گفت امام صادق (ع) فرمود: «چه چيز از شما به من رسيده؟ گفتم در چه مورد؟ فرمود: به من خبر رسيده كه شما در كناسه شخصى را به قضاوت گمارده ايد؟ گفتم بلى فدايت گردم اين يك شخصى است به نام «عروه قتات» كه بهره اى از عقل و خرد «2» دارد، ما اطراف او گرد مى آييم با او سخن مى گوئيم و حل مشكلات خود را از او جويا مى شويم، آنگاه آنها را خدمت شما عرضه مى كنم. حضرت فرمود اشكالى ندارد» «3».

______________________________

(1)- قال الصادق (ع): «لا يحل الفتيا لمن لا يستفتى (لا يصطفى خ. ل) من اللّه- عز و جل- بصفاء سره و اخلاص عمله و علانيته و برهان من ربه فى كل حال، لان من افتى فقد حكم و الحكم لا يصح الا باذن من

اللّه و برهانه.

(المستند 2/ 517).

(2)- قابل توجه است كه در اينجا راوى روايت در پاسخ امام (ع) بر روى ويژگى عقل براى قضاوت انگشت گذاشته، و براى كشف حقايق و رساندن حق به حقدار چه بسا در قاضى اين ويژگى از علم هم مقدم باشد.

(الف- م، جلسه 151 درس)

(3)- احمد بن الفضل الكناسى، قال: قال لى ابو عبد اللّه (ع): اى شي ء بلغنى عنكم؟ «قلت: ما هو؟ قال: بلغنى انكم اقعدتم قاضيا بالكناسة. قال: قلت: نعم جعلت فداك، ذاك الرجل يقال له: عروة القتات و هو رجل له حظّ من عقل نجتمع عنده فنتكلم و نتسائل ثم نرد ذلك اليك. قال: لا باس. (اختيار معرفة الرجال/ 371).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 272

اين روايت نيز بر جواز تصدى شخص غير مجتهد به قضاوت دلالت ندارد، بلكه دلالت آن بر عدم جواز روشن تر است، كه از اعتراض امام (ع) و پاسخ راوى مشخص مى شود و از آن استفاده مى شود كه وى به قضاوت قطعى در مسائل نمى پرداخته است.

و اين مطلبى است درخور توجه.

6- آيا فقيه مى تواند مقلد را به قضاوت منصوب كند؟

ممكن است گفته شود دليل هائى كه دلالت بر اذن در قضا دارد اگر چه قضاوت را مختص فقها و مجتهدين دانسته است و لكن مجتهدى كه در قضاوت مأذون است مى تواند مقلد خويش را كه از راه تقليد به مسائل قضاوت آگاه است، به مسند قضاوت بگمارد، بر اساس اين استدلال كه: پيامبر (ص) و وصى وى به مقتضاى ولايت مطلقه مى توانند هر فردى را و لو اينكه مجتهد نباشد به مقام قضاوت منصوب كنند. و با استناد به عموم ادله ولايت و نيابت كه هر چه براى پيامبر و وصى پيامبر

[در مسائل اجتماعى- حكومتى] ثابت است براى فقيه جامع الشرائط نيز ثابت مى باشد فقيه نيز مى تواند غير مجتهد را به قضاوت منصوب نمايد.

اگر گفته شود: اين معنى مسلم نيست كه شخص معمولى [غير مجتهد] را از سوى پيامبر (ص) يا وصى وى بتوان به قضاوت منصوب نمود چرا كه مقبوله [عمر بن حنظله] دلالت بر اعتبار اجتهاد در فرد منصوب از سوى ائمه (ع) دارد.

در پاسخ بايد گفت: مقبوله به چيزى جز نصب فقيه دلالت ندارد، و اما اينكه اين يك الزام شرعى است و فقاهت به حكم شرع معتبر است، اين از كجا استفاده شده است.

شايد امام صادق (ع) آنگاه كه خواسته اند به صورت عام قاضى منصوب كنند در نصب خويش جانب احتياط را رعايت فرموده، و غير فقيه را به قضاوت نگماشته اند، براى اينكه مبادا افراد نااهل از اين مقام سوء استفاده كنند. بر اين اساس پس مانعى ندارد كه شخص غير فقيه نيز به حسب شرع بدين مقام منصوب شود، به ويژه اگر فردى باشد كه زير

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 273

نظر و اشراف والى به قضاوت بپردازد، چنانچه شريح قاضى نيز تحت اشراف امير المؤمنين (ع) بدين كار پرداخت.

و لكن باز ممكن است گفته شود: مقبوله چنانچه گفته شد ظهور در اين دارد كه امام (ع) درصدد بيان شرايط قاضى و ويژگى هاى كسى كه شرعا مى توان براى قضاوت به وى مراجعه نمود بوده نه صرف بيان شرايط كسى كه از سوى شخص وى به قضاوت منصوب شده، علاوه بر اينكه آنچه از دو خبر سليمان بن خالد و اسحاق بن عمار- كه پيش از اين خوانده شد- استفاده

مى شد اين بود كه قضاوت شرعا به پيامبر و وصى وى اختصاص دارد، و ديگران اهليت آن را ندارند، منتهاى امر فقيه جامع الشرائط، با استناد به دلائلى، از آنها استثناء شده، و دليلى بر استثناء ديگران [از عدم صلاحيت براى قضاوت] وجود ندارد [پس غير فقيه نمى تواند به قضاوت گمارده شود]. بلكه شايد بتوان گفت فقيه نيز خود از مصاديق وصى است، چرا كه وصىّ وصىّ است، به مقتضاى ادله ولايت، به ويژه حديث «اللهم ارحم خلفائى» پس بطور كلى استثنائى در كار نيست، و در اينجا نكته اى است شايان تأمل.

در هر صورت دليلى بر صحت قضاوت مقلد و استثناء وى وجود ندارد. و عموم دليل ولايت در اينجا كافى نيست، زيرا ولايت در چيزى كه مشروع نيست متحقق نمى شود و مقتضاى مفهوم حصر در دو خبر فوق عدم مشروعيت قضاوت در غير پيامبر و وصى است. پس بين دو دليل [عموم دليل ولايت و دلالت دو خبر مذكور] عموم من وجه است، پس هر دو در نصب مقلد براى قضاوت تعارض دارند، زيرا مقتضاى عموم ولايت، مشروعيت [جعل قضاوت براى مقلد] است، و مقتضاى مفهوم حصر، عدم مشروعيت آن است. [پس به هيچ يك نمى توان استدلال نمود] و بعد از تساقط هر دو دليل، به اصل در مسأله بازمى گرديم كه مقتضاى آن صحيح و مشروع نبودن قضاوت غير مجتهد است، و در اين نكته اى است درخور تأمل.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 274

7- آيا مجتهد مى تواند غير مجتهد را در قضاوت وكالت دهد؟

[تمسك به اطلاق ادله وكالت]

ممكن است گفته شود: بر فرض كه ما پذيرفتيم قضاوت منصبى است كه براى غير فقيه شايسته نيست، و لكن فقيه مى تواند بر اساس اطلاق ادله وكالت، شخص مقلدى

را كه از طريق تقليد به مسائل قضاوت آگاه است براى انجام قضاوت وكالت دهد، و در واقع وى به نيابت از فقيهى كه در اين كار او را وكيل كرده اين مسئوليت را به انجام رساند.

و شايد گفتار امام (ع) هم در قضيه دزدى كه بر زنى وارد شد و فرزندش را به قتل رساند و حضرت به راوى فرمود: «اقض على هذا كما وصفت لك «1»- آن گونه كه من براى تو تشريح كردم قضاوت كن-» از همين قبيل باشد.

ولى از اين استدلال بدين گونه پاسخ گفته شده: كه آنگونه كه پنداشته شده ادله وكالت داراى اطلاق نيست، زيرا ادله وكالت كه مى توان بدان استناد نمود از اين قبيل است:

الف: صحيحه معاويه بن وهب و جابر بن يزيد، جميعا از امام صادق (ع) كه فرمود:

«كسى كه فردى را براى اجراى امرى از امور وكالت دهد، وكالت وى پابرجاست تا هنگامى كه به وى خبر دهد كه ديگر وكيل وى نيست همانگونه كه اصل وكالت را به وى اعلام كرده بود» «2».

ب: صحيحة هشام بن سالم، از امام صادق (ع) در مورد فردى كه شخص ديگرى را در انجام امرى از امور وكيل خود نموده بود ... فرمود:

«بلى وكيل آنگاه كه وكالت را پذيرفت آنگاه از جاى خود برخاست مسأله تمام است و وكالت بحال خود باقى است تا آنگاه كه توسط فرد مورد اطمينانى خبر عزل وى به وى برسد يا اينكه بصورت رودررو شخص موكل وى را از وكالت عزل كند» «3».

______________________________

(1)- وسائل 19/ 45، ابواب قصاص نفس، باب 23، حديث 2.

(2)- من وكّل رجلا على امضاء امر من الامور فالوكالة ثابتة ابدا

حتى يعلمه بالخروج منها كما اعلمه بالدخول فيها. (وسائل 13/ 285، احكام وكالت، باب 1، حديث 1).

(3)- نعم، ان الوكيل اذا و كّل ثم قام عن المجلس فامره ماض ابدا و الوكالة ثابتة حتى يبلغه العزل عن الوكالة بثقة يبلغه او يشافه بالعزل عن الوكالة. (وسائل 13/ 286، احكام وكالت، باب 2، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 275

و تمسك به اطلاق اين دو روايت متوقف بر اين است كه آنها در مقام بيان از اين جهت نيز باشند، و حال اينكه اين دو روايت در مقام بيان اين معنى نيستند كه در چه چيزهائى وكالت هست تا بتوان از آن استفاده عموم و اطلاق نمود بلكه فقط اين نكته را بيان مى دارند كه وكالت پس از ثبوت آن تا هنگامى كه حكم عزل نرسيده باشد بحال خود باقى است.

و توهم اين معنى كه وكالت از امور عقلائى است كه نياز به دليل شرعى ندارد و صرف عدم ردع از سوى شارع كافى است، سخن درستى نيست. چرا كه:

اولا: تمسك به بناء عقلاء در مواردى صحيح است كه سيره و بناء آنان حتى در عصر پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) پابرجا باشد، چنانچه وكالت در عقود [قراردادهاى طرفينى] و ايقاعات [قراردادهاى يك طرفه] و اينگونه موارد وجود داشته است. و اما وكالت در قضاوت چيزى نبوده كه در آن زمان ها متعارف باشد. و اينكه در برخى مصاديق وكالت، سيره و امضاء شارع به اثبات برسد براى اثبات آن در ساير موارد كافى نيست.

و ثانيا: بر فرض ثبوت سيره، دلايلى كه بر حصر قضاوت در پيامبر و وصى وارد شده و نيز مقبوله و

روايات نظير آن در ردع اين نوع وكالت از سوى شارع كافى است.

خلاصه كلام:

از آنچه تاكنون با همه طول و تفصيل آن گفته شد بطور خلاصه چنين مى توان نتيجه گيرى نمود كه قضاوت اولا و بالذات از آن خداوند تعالى و پيامبر و اوصياء اوست، و ثبوت آن براى ديگران نيازمند به دليل است. و اصل اين است كه ديگران حق قضاوت ندارند مگر با اجازه و اذن آنان كه اين حق براى آنان مسلم است، و در عصر غيبت آنكه بطور مسلم و متيقن اين مقام براى وى ثابت شده فقها هستند، و شاهد و گواه بر اين معنى است مقبوله و مشهوره و ساير ادله در اين زمينه.

و احتياط نيز- كه عقل و شرع در باب دماء و اموال و آبرو و حيثيت افراد بدان حكم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 276

مى كند- اقتضاء دارد كه اين شرط [اجتهاد] رعايت گردد «1».

شما ملاحظه مى فرمائيد كه «شريح» با همه سابقه اى كه در امر قضاوت دارد امير المؤمنين (ع) با وى شرط مى كند كه حكمى را به مرحله اجراء نگذارد تا از نظر آن حضرت بگذراند. چنانچه در صحيحه هشام بن سالم، از امام صادق (ع) آمده كه آن حضرت فرمود: «چون امير المؤمنين (ع) شريح را به قضاوت گماشت با وى شرط كرد كه حكم خود را به اجراء نگذارد تا از نظر وى بگذراند» «2» كه در اينجا آن حضرت (ع) به اهميت امر قضاوت توجه ويژه اى مبذول فرموده، از آن روى كه اين كار ارتباط بسيار عميق با نفوس محترمه و حيثيت و آبرو و اموال مردم دارد و واجب است كمال

دقت و احتياط در آن مبذول گردد.

بر اين اساس پس اگر در زمانى به تعداد محكمه هاى قضائى قاضى مجتهد واجد شرايط يافت نگردد، چنانچه در عصر ما [پس از پيروزى انقلاب اسلامى] اينگونه است پس احوط- اگر نگوئيم اقوى- اين است كه برخى افراد كه از موازين قضا اجمالا مطلع هستند و توان دارند- و لو از طريق تقليد- امر تحقيق و مقدمات كار را آماده كنند، آنگاه امر قضاوت و حكم قطعى را به قاضى مجتهد واجد شرايط واگذار كنند. و بر مجتهدين نيز واجب است كه اين مسئوليت را بپذيرند و آن را در حد كفايت قبول كنند و اين مطلبى است روشن و شايان توجه «3».

______________________________

(1)- البته آنچه از اجتهاد در تأمين هدف شارع مقدس نسبت به اموال و دماء و آبروى افراد مهم تر است ديانت و تقواى قاضى است زيرا تجربه عملى نشان داده كه تجاوز به حريم دماء و آبرو و اموال مردم بيشتر از ناحيه فقدان شرط عدالت و تقوا است تا از ناحيه اجتهاد قاضى). (مقرر)

(2)- لما ولى امير المؤمنين (ع) شريحا القضاء اشترط عليه ان لا ينفذ القضاء حتى يعرضه عليه. (وسائل 18/ 6، ابواب صفات قاضى، باب 3، حديث 1).

(3)- حالا حكومت اسلامى شده است و چند هزار مجتهد عالم عاقل آگاه به اوضاع زمان نياز داريم و شرايط هم جورى بوده كه در زمان حاكميت رضا شاه و پسرش اوضاع حوزه هاى علميه از رونق افتاد و زمينه براى پرورش افراد فراهم نگرديد. سابقا در شهرهاى كوچك ايران هم مجتهدهاى بسيار بوده اند مثلا در همين اصفهان، مرحوم آيه اللّه بروجردى مى فرمود وقتى كه از اصفهان به

نجف رفتم، با اينكه در نجف

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 277

البته اگر به هر دليل در اين حد هم امكان پذير نبود، چون حكومت اسلامى بدون قوه قضائيه امكان پذير نيست و بسا تعطيل امر قضا و سهل انگارى در آن، زيان و خسارت بسيارى به پيكره حكومت وارد مى آيد بگونه اى كه از اين طريق براى كيان اسلام و مسلمين احساس خطر مى شود در اين صورت جايز و بلكه واجب است كه فقيه متصدى حكومت اسلامى برخى افراد ملتزم به موازين اسلام و محتاط در اين زمينه را كه بر قوانين قضاوت و لو از طريق تقليد آگاهى دارند براى انجام اين مسئوليت منصوب كند، يا در حد ضرورت به آنان وكالت دهد و لكن مراقب اعمال آنان باشد كه بر فرض خطاء، اشتباهات آنان را جبران كند «1».

جهت و علت اين نظر نيز پس از فرض ضرورت و اهميت مسأله روشن است.

و باب تزاحم در فقه باب گسترده اى است كه با آن بسيارى از حوادث واقعه و مشكلات

______________________________

- بزرگانى همانند مرحوم آخوند و ديگران بودند ولى مى خواهم بگويم كه علماى اصفهان نسبت به علماى نجف (و سر را تكان داد يعنى بالاتر بودند يا كمتر نبودند) در مشهد، در تبريز و ساير استانها و شهرستانها علماى بسيار بودند، ولى متأسفانه مدتى فترت ايجاد شد و حالا اميدواريم ان شاء اللّه با اين شور و شوقى كه ايجاد شده زمينه فراهم بشود كه افراد و مجتهدين بيشترى در حوزه ها تربيت شوند. منافاتى ندارد كه انسان در سياست دخالت كند، نسبت به مسائل روز هم واقف باشد در عين حال درس هم خوب بخواند، ان شاء

اللّه در آينده افرادى تربيت بشوند كه در رشته هاى مختلف درس خوانده باشند و درس آنان با نياز زمان و فرهنگ روز هم تطبيق بكند، بشكلى كه دانشگاه رفته ها هم از آنها استفاده كنند، پس بايد يك سرى مسائل علاوه بر فقه و اصول هم وارد باشيم، فلسفه بدانيم قرآن و حديث را وارد باشيم، عقل اجتماعى داشته باشيم. معاشرت و برخوردمان خوب باشد، اگر طلبه هاى خوب و كسانى كه در خط و آگاه هستند خوب درس نخوانند ممكن است درس را كسانى كه نااهلند بخوانند و آن وقت آينده خوبى نخواهيم داشت، چنانچه در دانشگاه ها هم همين شكل است در آنجا هم اگر بچه هاى خوب درس نخوانند و مرتب بگويند مى خواهيم برويم جبهه [جبهه جنگ ايران و عراق] همين مسأله است، البته جبهه هم بايد رفت ولى همه جوانب را بايد در نظر داشت، در هر حال كشور به افراد خوش فكر و آگاه بسيار نيازمند است.

(الف- م، جلسه 152 درس).

(1)- و بهمين علت حضرت استاد مد ظله اقدام به تأسيس دادگاه عالى نمودند تا احكام سنگين مربوط به نفوس و دماء و اموال پس از تأييد قضات اين دادگاه، كه معمولا در حدّ اجتهاد بودند قابل اجراء باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 278

نوپديد جامعه، حل و فصل مى گردد «1».

در حديثى از امام صادق (ع) منقول است كه مى فرمايد: «چيزى نيست كه خداوند آن را حرام كرده باشد مگر اينكه براى افرادى كه مضطر بدان هستند حلال نموده است» «2».

و امر قضاوت مهم تر از امامت و رهبرى جامعه نيست، كه اگر فرض شود كه فقيه واجد شرايط يافت نمى شود كه مسئوليت حكومت اسلامى

را بپذيرد، بى ترديد واجب است عدول مؤمنينى كه آگاه و واقف به مسائل اسلام و مسلمين هستند اين مسئوليت را بپذيرند، و تعطيل حكومت اسلام جايز نيست و نبايد امور مسلمانان را در هيچ شرايط به طاغيان ستمگر سپرد. و اين مطلبى است شايان توجه.

8- آيا تجزى در اجتهاد مجزى است يا خير؟

بر فرض اعتبار اجتهاد در قاضى آيا تجزى [اجتهاد در بعضى از بخشها و موضوعات فقهى و احكام شرعى] مجزى است يا اينكه بايد قاضى مجتهد مطلق باشد، و آيا مى توان به هنگام وجود مجتهد مطلق و هنگام نبودن آن فرق قائل شد؟ اينها ديدگاه هاى متفاوت در مسأله است، كه [محقق سبزوارى] در كفاية الاحكام «3» ديدگاه سوم را اختيار فرموده است.

در ارتباط با مسأله فوق بايد گفت ممكن است در ابتدا به اصل فرض تجزى در

______________________________

(1)- بالاخره حفظ بيضه اسلام و حفظ كيان مسلمين وقتى ضرورت پيدا كرد، به هرچه توقف پيدا كرد در حد ضرورت مى توان آن را تجويز كرد، اكنون كه حكومت اسلامى شده اگر ما مجتهد جامع الشرائط باندازه كافى نداريم نمى شود گفت كه ريگان [رئيس جمهور وقت آمريكا] بيايد قضاوت ما را به عهده بگيرد، افرادى كه از صلاحيت بيشترى برخوردار هستند، زير نظر فقيه واجد شرايط انجام اين مسئوليت را به عهده مى گيرند تا افراد با صلاحيت تربيت شوند. (الف- م، جلسه 152 درس).

(2)- ليس شى ء مما حرّم اللّه الا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه. (وسائل 16/ 137، كتاب الايمان، باب 12، حديث 18).

(3)- كفاية الاحكام/ 261.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 279

اجتهاد اشكال وارد نمود، بدين بيان كه اگر اجتهاد عبارت از استنباط فعلى احكام باشد بدين شكل كه مجتهد

بخواهد بالفعل احكام را از ادله تفصيلى آن استخراج كند در اين صورت تجزى و تبعيض [بخش كردن موضوعات و احكام] امكان پذير است، اما اگر مراد از اجتهاد ملكه استنباط و قدرت بر استخراج احكام باشد در اين صورت اين يك امر بسيط است، و امر آن دائر بين وجود و عدم است و در آن تبعيض متصور نيست.

مگر اينكه گفته شود مبانى مسائل فقه بحسب آسانى و مشكلى مختلف است، و شايد استنباط برخى مسائل بر ادراك برخى مبانى مشكل و دقيق و احاطه به آن توقف داشته باشد، و برخى مبتنى بر مبانى ساده و آسان باشد، و افراد به حسب مراتب ادراك مختلف هستند پس تجزى و تبعيض امكان پذير است، كه تحقيق و بحث در اين محور مسأله به جاى ديگر موكول مى گردد.

در هر صورت در كتاب كفايه براى اثبات اين معنى كه در قضاوت، تجزى در اجتهاد كافى است، به خبر ابى خديجه از امام صادق (ع) استناد نموده كه آن حضرت مى فرمايد: «بنگريد به فردى از خود، كه چيزى از قضاياى ما را مى داند، او را در بين خود بگماريد، كه من او را قاضى شما قرار دادم، پس محاكمات خود را به نزد وى ببريد» «1».

و منطوق مقبوله عمر بن حنظله هم كه ظهور در اعتبار اجتهاد مطلق دارد با اين روايت [روايت ابى خديجه] متعارض نيست بلكه مفهوم آن با آن معارض است، پس منطوق خبر ابى خديجه بخاطر ظهور قوى تر آن، مقدّم بر مفهوم مقبوله است. و در واقع مى توان گفت اطلاق مفهوم مقبوله با منطوق مشهوره تخصيص مى خورد.

و لكن اشكالى كه بر اين استدلال وارد است

اين است كه اولا: اطلاق خبر (ابى خديجة) مقتضى كفايت تجزى است اگر چه متمكن از مجتهد مطلق باشيم. [پس

______________________________

(1)- انظروا الى رجل منكم يعلم شيئا من قضايانا، فاجعلوه بينكم فانى قد جعلته قاضيا فتحاكموا اليه. (وسائل 18/ 4، ابواب صفات قاضى، باب 1 حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 280

تفصيل ايشان در مسأله صحيح نيست] و ثانيا: خبر ابى خديجه به نقل ديگرى نيز بدين گونه روايت شده: «در بين خود فردى را كه حلال و حرام ما را مى داند بگماريد، كه من او را قاضى قرار دادم» «1» [كه در آن جمله چيزى از قضاياى ما را مى داند نيامده] و ظاهر آن نظير مقبوله اين است كه اجتهاد مطلق معتبر است.

و اگر بخواهيم بگوئيم كه اين دو نقل، دو روايت مستقل است كه بصورت جدا از معصوم صادر شده و هر يك را بصورت جدا مى توان مورد استدلال قرار داد، اين يك امر مشكلى است، زيرا به احتمال قريب به يقين اين دو نقل، يك روايت بوده كه از ناحيه راويان در نقل اختلاف پيش آمده پس نمى توان در ارتباط با اين مسأله به اين روايت استناد نمود، پس به اصل در مسأله بايد برگشت كه مقتضاى آن عدم كفايت متجزّى است.

و بسا ممكن است گفته شود: كه از ظاهر جمله: «عرف احكامنا» و «عرف حلالنا و حرامنا» استفاده مى شود كه قاضى بايد معرفت فعلى تفصيلى به مسائل داشته باشد، و واضح است كه چنين افرادى بسيار كم يافت مى گردند، پس مى توان گفت در اجتهاد فعلى تجزى در اجتهاد قطعا مجزى است «2» و اين سخن بدى نيست و نكته ايست

در خور دقت.

9- آيا در صورت امكان، تعيين اعلم الزامى است؟

محقق در قضاء شرايع مى فرمايد:

«اگر دو نفر در فضيلت با يكديگر متفاوت هستند ولى هر دو شرايط معتبره در

______________________________

(1)- اجعلوا بينكم رجلا ممن قد عرف حلالنا و حرامنا، فانى قد جعلته قاضيا. (وسائل 18/ 100، ابواب صفات قاضى، باب 11، حديث 6).

(2)- زيرا محول كردن قضاوت، بر احاطه فعلى به استخراج و استنباط همه احكام اسلام، تقريبا احاله به محال است، و فقط امام صادق (ع) است كه به همه مسائل احاطه فعلى دارد، پس مسلم امام (ع) اين را نخواسته است بفرمايد. از سوى ديگر مى توان گفت: مسائل فقه به دوگونه است عميق و غير عميق و برخى افراد قدرت استخراج مسائل عميق را ندارند كه در اين صورت ملكه اجتهاد مقول به تشكيك و داراى افراد است و بدين شكل مى توان گفت ملكه تجزى بردار است. (الف- م، جلسه 152 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 281

قاضى را دارند در اين صورت اگر فرد افضل تعيين شود جايز است ولى آيا مى توان فرد مفضول [آنكه در فضيلت در مرتبه پائين ترى است] را به قضاوت گمارد؟ مورد ترديد است ولى ظاهرا جايز است چرا كه كمبود او با نظر امام جبران مى گردد» «1».

و شهيد در مسالك مطالبى را در اين زمينه آورده كه خلاصه آن اينچنين است:

«در اينكه مقدم داشتن اعلم ارجحيت دارد اشكالى نيست، ولى آيا الزاما بايد وى را مقدم داشت؟ در اين ارتباط دو نظر است كه مترتب است بر اينكه آيا بر مقلد تقليد اعلم واجب است يا مخير است بين تقليد اعلم و غير اعلم؟ در اين ارتباط براى اصوليون و فقها دو قول است.

يكى از آن دو: جواز

است، براى اينكه همه در اهليت تقليد مشتركند و نيز مشهور است كه صحابه پيامبر (ص) همه فتوا مى دادند، با اينكه مشهور بود كه در افضليت مختلفند، در عين حال هيچ يك از صحابه عمل آنان را مستنكر نمى شمرد، و اين يك اجماعى است از آنان.

دوم: كه بين اصحاب [اماميه] مشهور است، منع است، چرا كه قول اعلم اطمينان بخش تر است، و پيروى از نظر اطمينان بخش تر اقوى است. و بدان سبب كه نظر فتوادهندگان نسبت به مقلد همانند ادله است، پس همانگونه كه واجب است به دليل راجح عمل نمود، تقليد افضل نيز (از نظر علمى) واجب است. و نيز به دليل روايت عمر بن حنظله از امام صادق (ع) كه صريح در اين معنى است (كه فرمود: الحكم ما حكم به اعلمهما و افقهما ...).

و در ادله هر يك از دو دسته اشكالاتى وجود دارد ...» «2».

به نظر ما: اگر اختلاف دو طرف نزاع، به اختلاف در حكم شرعى كلى بازگشت كند، مترتب كردن اعتبار اعلميت در قاضى، بر اعتبار اعلميت در امر تقليد واضح است، و اما اگر اختلاف آن دو در موضوعات بوده و شبهه موضوعيه باشد چنانچه در اغلب دعاوى اينگونه است، پس مترتب كردن آن بر مسأله تقليد غير واضح است.

و لكن اصل در مسأله اقتضاى اعتبار اعلميت را دارد، چرا كه آن قدر متيقن است.

______________________________

(1)- شرايع 4/ 69.

(2)- مسالك 2/ 353.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 282

دلايل كسانى كه اعلميت را شرط نمى دانند:

كسانى كه اعلميت را شرط نمى دانند به دوگونه استدلال مى كنند:

1- اطلاق مقبوله و مشهوره و توقيع شريف امام زمان (ع) و رواياتى نظير اينها كه از آن ولايت فقيه و اذن و اجازه

وى در قضاوت استفاده مى گردد. بلكه مشهوره طبق يكى از دو نقل آن دلالت بر كفايت تجزى نيز مى كند، چنانچه بحث آن پيش از اين گذشت، پس «مجتهد مطلق» غير اعلم به طريق اولى كفايت مى كند.

و ادعاى اينكه مقبوله و مشهوره در مقام بيان از اين جهت نبوده اند بلكه در مقام بازدارندگى از رجوع به قضات جور بوده اند، صحيح نيست. زيرا ظاهرا اين دو روايت در مقام بيان جنبه اثباتى و نفيى قضيه با هم بوده اند، بويژه مقبوله كه مشتمل بر دو پرسش و دو پاسخ مستقل است: يكى بازداشتن از مراجعه به آنان [قضات جور] و ديگرى: ارجاع به فقهاى شيعه، كه مباحث آن پيش از اين گذشت.

2- وجود سيره در زمان پيامبر (ص) و ائمه (ع) بر رجوع و ارجاع امر قضاء به هر يك از صحابه بدون لحاظ اعلميت با اينكه روشن بود كه آنان در فضيلت با يكديگر متفاوتند.

و حتى پيامبر (ص) شخصا به برخى از صحابه براى داورى ارجاع فرمود، با اينكه خود آن حضرت وجود داشت و نيز امير المؤمنين (ع) در بين صحابه بود و پيامبر (ص) در حق وى فرمود: «صالح ترين آنان براى قضاوت على بن ابى طالب است» «1».

______________________________

(1)- اقضاهم على بن ابى طالب. (سنن ابن ماجه 1/ 55، مقدمه، باب 11، حديث 154). شما ملاحظه مى فرمائيد كه در صدر اسلام افراد غير اعلم هم متصدى قضاوت مى شده اند، عمر با اينكه مى گفت «علىّ اقضانا» ولى مع ذلك اينگونه نبوده كه تمام قضاوت ها را خدمت آن حضرت بياورند در آن زمان همه اصحاب پيامبر (ص) فتوى مى دادند، عايشه فتوى مى داد، عبد اللّه عمر فتوا مى داد عبد اللّه

مسعود فتوى مى داد، در زمان ائمه (ع) همه اصحاب ائمه فتوى مى دادند، در آن زمان سيره بر اين بوده كه هم به غير اعلم ارجاع مى داده اند و هم غير اعلمها فتوى مى داده اند و هم مردم به آنان مراجعه مى كرده اند، پيغمبر (ص) كه از معاذ بن جبل اعلم بود ولى مع ذلك مسند قضاء را به وى محول فرموده بود، در زمان امام صادق (ع) خود آن حضرت اعلم بوده ولى مع الوصف در خبر مقبوله قضاوت را به غير ارجاع فرموده است. (الف- م، جلسه 153 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 283

دلايل اعتبار اعلميّت:
اشاره

دلايلى كه بر اعتبار اعلميت در قاضى به آن استدلال شده چند است:

دليل اوّل: اصل

[اصل عدم حاكميت يك شخص بر شخص ديگر].

اشكالى كه به اين دليل وارد مى گردد اين است كه «اصل» نمى تواند در مقابل دو دليل منكرين مقاومت كند «1».

دليل دوم: آنچه در جواهر آمده است

كه:

« [دليل مراجعه به اعلم] اجماعى است كه از سيد مرتضى در ظاهر الذّريعة و محقق ثانى در صريح حواشى جهاد شرايع، بر وجوب بردن نزاع به نزد افضل و تقليد از وى، حكايت شده است. و بلكه بسا از ظاهر برخى كلمات اصحاب استفاده مى شود كه با وجود افضل، بطور كلى ولايتى براى مفضول نيست» «2».

اشكالى كه به سخن ايشان وارد است اين است كه اجماع مفيدى در اين ارتباط به اثبات نرسيده، بلكه آنچه قطعى است اين است كه چنين اجماعى وجود نداشته چرا كه اين مسأله در كتاب هاى قدماى اصحاب ما اصلا عنوان نشده و پيش از اين نيز گفته شد كه مقبوله و ساير روايات شامل اعلم و غير اعلم مى شود، و سيره نيز بر همين استقرار يافته است. و مؤيد همين معنى است آنچه در دروس آمده كه مى فرمايد: «اگر امام در مكانى حضور يافت و نزاع و مرافعه اى به نزد وى برده شد وى مى تواند قضاوت در آن را به ديگرى ارجاع دهد اجماعا، همانا پيامبر (ص) در موارد مختلف حل و فصل مرافعات را به على (ع) ارجاع مى فرمود» «3».

و باز در جواهر [در همين ارتباط] مى فرمايد: «اجماعى كه از محقق ثانى حكايت شده تحقق نيافته، و اجماع مورد ادعاى سيد مرتضى نيز مربوط به پيروى و تقليد از فرد

______________________________

(1)- زيرا دو دليل ذكر شده در حقيقت اماره است و اماره بر اصل قطعا مقدم است. (مقرر)

(2)- دروس/ 171.

(3)- دروس/

171.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 284

مفضول در رهبرى جامعه است با وجود فرد افضل، و آن مسئله اى است غير از آنچه اكنون مورد بحث ماست» «1».

دليل سوم:

قول اعلم اطمينان آورتر است [پس بر قول غير اعلم ترجيح دارد] و ترجيح مرجوح قبيح است.

اين دليل نيز بدين گونه مورد خدشه واقع مى شود كه اولا اينگونه نيست كه همواره نظر اعلم اطمينان آورتر باشد، بلكه چه بسا نظر مفضول با نظر بسيارى از بزرگان اعلم و افاضلى كه از دنيا رحلت كرده اند منطبق تر باشد، ثانيا بر فرض رجحان، دليلى بر تعيّن آن نيست، بلكه ممكن است از اين جهت كه با جواز مراجعه به افضل و غير افضل كار بر مردم راحت تر شود، مراجعه به مفضول رجحان يابد. چنانچه اطلاق مقبوله نيز شاهد بر همين مدعاست.

دليل چهارم:

آنچه در نامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر است كه مى فرمايد:

«آنگاه براى قضاوت بين مردم به نظر خود افضل افراد تحت امرت را برگزين، كسى كه مشكلات او را به تنگ نياورد، و طرفين دعوى او را عصبانى نكنند، و به لغزش كشيده نشود» «2».

اشكال اين دليل نيز اين است كه در اين كلام دلالتى بر اعتبار اعلميت نيست، زيرا مراد به افضل در كلام آن حضرت (ع) كسى است كه متخلق به صفات پسنديده متعدد باشد كه امام (ع) آنها را بر شمرده است، چنانچه با مراجعه به متن كلام آن حضرت اين معنى روشن مى گردد و اگر بر فرض كلام آن حضرت شامل اعلميت نيز بشود، در مقام بيان وظيفه والى است، پس دلالتى بر تعيين تكليف دو طرف نزاع ندارد، البته در اينجا نكته اى است شايان تأمل «3».

______________________________

(1)- جواهر 40/ 45.

(2)- ثم اختر للحكم بين الناس افضل رعيتك فى نفسك ممن لا تضيق به الامور و لا تمحكه الخصوم و لا يتمادى فى الزلّة. (نهج

البلاغه، فيض/ 1009، لح 434، نامه 53).

(3)- و آن اين است كه اگر اعلميت بعنوان شرط وضعى و نه تكليفى صرف در قاضى معتبر شد چنانچه ظاهر كلام حضرت است متخاصمين نيز نمى توانند به غير اعلم مراجعه كنند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 285

دليل پنجم:

برخى روايات كه بر مقدم داشتن افقه بر ديگران دلالت دارد.

در مقبوله عمر بن حنظله آمده بود: «عرض كردم: اگر هر يك از دو طرف نزاع يكى از صحابه ما را به قضاوت انتخاب كرد و رضايت دارند كه هر دو در مورد آنان نظر دهند، ولى نظر آن دو با يكديگر اختلاف پيدا كرد، و منشأ اختلاف نظر آن دو اختلاف در حديث [يا اختلاف در برداشت از حديث] شما بود؟ «1» حضرت فرمود: حكم، آن است كه عادلترين، فقيه ترين، راستگوترين در گفتار و پارساترين آن دو، حكم كرده و به آنچه ديگرى حكم كرده توجهى نمى شود» «2».

و صدوق (ره) به سند خويش از داود بن حصين روايت كرده كه وى از امام صادق (ع)- در مورد دو مردى كه اتفاق كردند در مورد اختلافى كه با يكديگر پيدا كرده بودند قضاوت خود را به نزد دو نفر عادل مورد اتفاق خويش ببرند، ولى آن دو در قضاوت اختلاف نظر پيدا كردند- پرسش نمود، كه حكم كداميك از اين دو نافذ است؟ حضرت فرمود: «آن كس كه فقيه تر، و داناتر به احاديث ما، و پارساتر است، حكمش نافذ است و به نظر ديگرى توجه نمى شود». اين روايت را شيخ نيز نقل كرده است «3». باز شيخ به سند خويش از موسى بن اكيل از امام صادق (ع) روايت

كرده كه گفت: آن حضرت- از مردى كه بين او و بين برادرش نزاعى در حقى درگرفته بود و هر دو در مورد دو نفر توافق كرده بودند كه بين آنان قضاوت كنند، و آن دو در حكم اختلاف كرده بودند، مورد پرسش قرار گرفت.

______________________________

(1)- بسيار اتفاق مى افتد كه اختلاف در حكم يا فتوى منشأ آن اختلاف در احاديثى است كه به دست ما رسيده، مثلا در منجزات مريض [مواردى كه مريض به هنگام مرگ قسمتى از اموال خود را صلح يا هبه كند] كه آيا از ثلث است يا از اصل مال، چنانچه بزرگان فرموده اند در مسأله دو روايت است، مرحوم شيخ طوسى مسأله را كه عنوان مى كند مى فرمايد: فى المسألة روايتان. (الف- م، جلسه 154 درس).

(2)- الحكم ما حكم به اعدلهما و افقههما و اصدقهما فى الحديث و اورعهما، و لا يلتفت الى ما يحكم به الآخر.

(وسائل 18/ 75، ابواب صفات قاضى، باب 9، حديث 1) در اين روايت به نقل كافى اعتماد شده است (كافى 1/ 47، كتاب فضل علم، باب اختلاف حديث، حديث 10).

(3)- ينظر الى افقههما و اعلمهما باحاديثنا و اورعهما فينفذ حكمه، و لا يلتفت الى الآخر. (وسائل 18/ 80، ابواب صفات قاضى، باب 9 حديث 20)

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 286

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 286

حضرت فرمود: «آنان چگونه اختلاف كرده اند؟» گفت: هر يك از آن دو بنفع فردى كه وى را انتخاب كرده حكم كرده است، حضرت

فرمود: «بنگرند آن كس كه عادل تر و در دين خدا فقيه تر است حكمش نافذ است» «1».

احتمال دارد كه اين هر سه روايت مربوط به يك ماجرا بوده است، زيرا كسى كه از عمر بن حنظله روايت كرده- چنانچه ملاحظه فرموديد- داود بن حصين است، شايد روايت صدوق نيز نقل به معناى قسمتى از همان روايت [اول] بوده كه عمر بن حنظله از سلسله سند آن حذف شده است موسى بن اكيل [روايت سوم] نيز پرسش كننده نبوده، بلكه آنگاه كه عمر بن حنظله از امام (ع) مسأله را مى پرسيده در جلسه حضور داشته است.

كلام صاحب عروه و نقد آن:

صاحب عروه در كتاب القضاء از بخش ملحقات عروه پس از آنكه اين معنى را انتخاب مى كند كه فرد اعلم در شهر، يا شهرهاى نزديك، بايد به قضاوت گماشته شود در مقام استدلال مى فرمايد:

«از آن رو كه اطلاقات، مقيد به اخبارى است كه بر رجوع به مرجحات به هنگام اختلاف دو حكم دلالت دارد. مرجحاتى از قبيل: فقيه ترين، راستگوترين و عادلترين بودن.

و ادعاى اينكه: مورد اخبار مرجحات، كه در اين مقام عمده هستند، مخصوص صورتى است كه هر يك از مترافعين حكمى را برگزينند، يا آنجا كه طرفين به دو حكمى رضايت دهند كه با يكديگر اختلاف نظر دارند، پس براى رجوع به اعلم بطور مطلق، در اينها دلالتى نيست. چنين ادعائى مورد قبول نيست، زيرا ظاهر اين روايات اين است كه به هنگام تعارض بطور مطلق مدار بر ارجحيت است، چنانچه در خبر متعارضين نيز همين گونه است بلكه در صورت علم نداشتن به اختلاف نيز به همين منوال است، زيرا در آنجا نيز بايد بررسى شود كه معارض وجود دارد يا

نه؟ لكن اين

______________________________

(1)- ينظر الى اعدلهما و افقههما فى دين اللّه فيمضى حكمه. (وسائل 18/ 88، ابواب صفات قاضى، باب 9، حديث 45).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 287

وقتى است كه مدرك حكم، فتوى بوده و اختلاف حكمين در فتوى باشد، يعنى اختلاف آنان در حكم بخاطر اختلاف در فتوى باشد. اما در آن صورت كه اصل حكم معلوم باشد و هدف، اثبات حق، با بينه و قسم و جرح و تعديل و نظائر آن باشد، در آنجا در اخبار دلالتى بر تعين اعلم نيست» «1».

به نظر ما: آنچه ايشان «قدس سرّه» فرموده اند: كه روايات بر شبهه موضوعيه- كه بيشترين موارد ترافع است- دلالت ندارد، مطلب درستى است.

اما آنچه در مورد شبهه حكميه بطور مطلق فرموده اند مى توان در آن مناقشه نمود، زيرا مورد روايات همانگونه كه يادآور شده اند در آن مورد است كه هر يك از طرفين حاكمى را برگزينند يا اينكه هر دو به قضاوت دو حاكم رضايت دهند ولى آنان در حكم با يكديگر اختلاف نظر پيدا كنند و چون جز با تعيين يكى از آنها نزاع برچيده نمى شود، پس بناچار امام (ع) مرجحات را مطرح فرموده و اعدل و افقه را مقدم شمرده است، و الا در اين روايات دلالتى بر متعين بودن اختيار اعلم و افقه در ابتداى امر و عدم جواز مراجعه به غير آنان نيست «2».

بلكه فرض مسأله در روايت مقبوله اين است كه يكى از اين دو غير افقه را انتخاب كرده بوده است. و اگر اين انتخاب درست نبود امام (ع) بايد او را صريحا از اين انتخاب منع مى فرمود نه اينكه صرفا به بيان

مرجّحات اكتفا مى كرد.

علاوه بر آن، آنچه از اين روايات استفاده مى شود ترجيح اعدل و اصدق و ... است و ما كسى را نيافتيم كه از همان ابتدا به تعين اينان فتوى داده باشد «3».

بلى، اگر ما در باب تقليد بگوئيم «تقليد اعلم» متعين است- چنانچه در

______________________________

(1)- ملحقات عروة الوثقى تأليف مرحوم آية اللّه سيد محمد كاظم يزدى، 3/ 8 و 9، كتاب القضاء فصل 1، مسأله 1.

(2)- در حقيقت افقه و اعلم بودن در اصل صحت قضاوت شرط نشده بلكه براى فيصله نزاع متخاصمين مطرح شده است. (مقرر)

(3)- صرف فتوا ندادن به آن مجوزى براى رفع يد از ظاهر روايات صحيحه نمى باشد مگر آنكه اعراض اصحاب از آنها مطرح باشد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 288

صورت علم به اختلاف دو مجتهد- تفصيلا يا اجمالا در مسائل مبتلا به- اين نظر اقوى است- در اين صورت اگر مترافعان نسبت به حكم مسئله اى ناآگاهند و غرض آنان آگاهى يافتن از آن است، در آن صورت از همان ابتدا بايد به اعلم مراجعه كنند.

و اما اگر مترافعين حكم مسأله را از طريق اجتهاد يا تقليد صحيح مى دانند ولى نظر آنان متفاوت است. مثلا نظر ورثه اين است كه منجزات مريض [صلح و بخشش قطعى مريض در اموال خويش] از ثلث مال است و آنكه در مرض مرگ چيزى به وى بخشيده شده نظرش اين است كه از اصل مال است. براى تعيين تكليف نياز مى افتد به دادگاه مراجعه كنند، در اين صورت نيز دليلى وجود ندارد كه ملزم باشند به اعلم مراجعه كنند، بلكه اطلاق مقبوله و ساير روايات اقتضاى عدم آن را دارد، و

اينجا نكته ايست درخور تأمل «1».

خلاصه كلام:

خلاصه كلام اينكه: مقتضاى اطلاق مقبوله و مشهوره و توقيع شريف كه دلالت بر اذن در قضاء دارد همان است كه صرف اجتهاد كافى است و اعلميت معتبر نيست. و ما به دليلى كه موجب شود از اين اطلاق دست برداريم، دست نيافتيم، پس ظاهرا اطلاق به قوت خود باقى است. و اگر بر فرض اعلميت را پذيرفتيم، باز چنانچه روشن است اعلميت در شهر يا در شهرهاى نزديك معتبر است نه اعلميت مطلق «2».

اين خلاصه كلام است در باب قضاوت، اما در مسأله تقليد بايد بحث تفصيلى آن در جاى خود صورت گيرد. ولى خلاصه كلام در آن زمينه نيز اين است كه اگر مستند

______________________________

(1)- شايد علت تأمّل حضرت استاد مد ظله همان روايات مقيده باشد كه در مورد شبهه حكميه رجوع به افقه و اعلم را امام (ع) لازم مى دانستند و قهرا با بودن اين روايات موردى براى استناد به مقبوله باقى نمى ماند. (مقرر)

(2)- اين راه حل مربوط به زمانى است كه يك نظام فراگير در كشور براى قضاوت نباشد وگرنه ملاكى براى ترجيح اعلم فى البلد بر غير او وجود ندارد. (مقرر):

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 289

تقليد رواياتى همچون توقيع شريف و روايت تفسير امام و اخبار ديگرى از اين قبيل باشد، اطلاق در آن، اقتضاى عموم و عدم تعين اعلم را دارد. اما اگر مستند تقليد بناء عقلاء در مراجعه جاهل هر فن به اهل خبره آن فن باشد، در اين صورت تأسيس شرعى نيست، و ظاهرا عقلا در صورت علم اجمالى يا تفصيلى به اختلاف علماء در مسائل مبتلا به خويش- نظير

مراجعه به پزشك- اعلم را بر غير اعلم مقدم مى شمارند، بلكه در همه مسائل مهم اينگونه است، مثلا مريضى كه بيم تلف وى مى رود مقيد هستند كه به پزشك متخصص مراجعه كنند، مگر در مواردى كه فتوى و نظر غير اعلم مطابق با احتياط باشد يا از آن اطمينان و وثوق بيشترى حاصل گردد.

بلى، در مسائل ساده غير مهم ممكن است بدليل آسانتر بودن و يا نزديكتر و راحت تر بودن مرجع مربوطه آنها و نظير آن به غير اعلم نيز مراجعه كنند.

البته روشن است كه همه مسائل دينى هم نزد شارع مقدس، و هم نزد مسلمانان مهم است و «اشتغال يقينى برائت يقينى مى خواهد» و «اصالت عدم حجيت» نيز اقتضاى تعين اعلم را دارد.

10- توجه ويژه اسلام به قسط و عدل و داورى به حق:

[شريعت مقدس اسلام همواره به قسط و عدل و داورى به حق توجه و عنايت ويژه اى مبذول فرموده كه در اينجا به عنوان نمونه برخى آيات و روايات در اين زمينه را يادآور مى شويم. قابل ذكر است كه ترتيب درج آيات در اينجا بدين ترتيب است كه ابتداء آيات مربوط به قسط، سپس آيات مربوط به عدل و حق درج شده است].

1- لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْمِيزٰانَ لِيَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ، وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ «1»- همانا ما پيامبران خود را با ادله و معجزات

______________________________

(1)- حديد (57)/ 25.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 290

فرستاديم و بر ايشان كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به راستى و عدالت بگرايند و آهن را كه در آن هم سختى و كارزار و هم منافع بسيار براى مردم است آفريديم.

از اين آيه شريفه

استفاده مى شود كه يكى از اهداف اساسى بعثت پيامبران و فرستادن كتاب و وضع قوانين و موازين مقرره، اقامه قسط و داد در جامعه است، و خداوند سبحان آهن و سلاح را (يعنى قدرت نظامى را) پشتوانه تنفيذ و اجراى آن قرار داده است «1».

2- در آيه اى ديگر خداوند سبحان پيامبر (ص) را طرف سخن قرار مى دهد و مى فرمايد؛ وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «2»- و اگر بين آنان حكم كردى به قسط و عدالت حكم كن كه خدا حكم كنندگان به عدل را دوست دارد.

3- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ لِلّٰهِ شُهَدٰاءَ بِالْقِسْطِ، وَ لٰا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلىٰ أَلّٰا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ، وَ اتَّقُوا اللّٰهَ إِنَّ الهَٰوا خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ «3»- اى اهل ايمان در راه خدا استوار بوده و گواه عدالت و راستى و درستى باشيد و البته شما را نبايد دشمنى با گروهى بر آن بدارد كه از طريق عدالت بيرون رويد، عدالت كنيد كه عدل به تقوى نزديكتر است، و از خدا بترسيد كه خدا البته به هرچه مى كنيد آگاه است.

4- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوّٰامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدٰاءَ لِلّٰهِ وَ لَوْ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَوِ الْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ، إِنْ يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقِيراً فَاللّٰهُ أَوْلىٰ بِهِمٰا، فَلٰا تَتَّبِعُوا الْهَوىٰ أَنْ تَعْدِلُوا، وَ إِنْ تَلْوُوا أَوْ تُعْرِضُوا فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيراً «4»- اى اهل ايمان نگهدار عدالت باشيد و براى خدا گواهى دهيد هر چند بر ضرر خود يا پدر و مادر و خويشان شما باشد. براى هر كس

______________________________

(1)- بر اين اساس، اجتهاد و استنباط فقهاء كه ورثه انبياء مى باشند و

نيز برداشت هاى آنان از كتاب و سنت و بينشهاى آنان بايد در مسير اقامه قسط و عدالت بين مردم باشد و اگر حكمى يا فتوائى با موازين عدالت و قسط همراه نباشد خارج از محدوده هدف بعثت و امامت و فقاهت قرار گرفته است. (مقرر)

(2)- مائده (5)/ 42.

(3)- مائده (5)/ 8.

(4)- نساء (4)/ 135.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 291

شهادت مى دهيد چه غنى باشد يا فقير، از هيچ يك طرفدارى نكنيد كه خدا به رعايت حقوق آنها اولى است، پس در حكم و قضاوت پيروى هواى نفس نكنيد تا مبادا از طريق حق عدول نمائيد و اگر زبان را از شهادت به حق و عدالت بگردانيد يا نگه داريد، همانا خدا به هر چه مى كنيد آگاه است.

5- قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ «1»- بگو پروردگارم به من فرمان داده كه به قسط و عدالت رفتار كنم.

6- فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «2» پس اگر به حكم حق بازگشت با حفظ عدالت ميان آنها صلح برقرار كنيد و قسط را احياء كنيد كه خداوند بپادارندگان قسط را دوست دارد.

7- وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزٰانَ بِالْقِسْطِ، لٰا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلّٰا وُسْعَهٰا، وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كٰانَ ذٰا قُرْبىٰ «3»- وكيل و وزن را به تمامى دهيد كه ما هيچ كس را جز به قدر توانائى تكليف نمى كنيم، و هرگاه سخنى گوئيد به عدالت گوئيد هر چند درباره خويشاوندان باشد.

8- وَ نَضَعُ الْمَوٰازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيٰامَةِ فَلٰا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً، وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنٰا بِهٰا وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ «4»- و ما ترازوهاى عدالت را براى روز قيامت

خواهيم نهاد و ستمى بر هيچ كس نخواهد شد، و اگر عملى به قدر دانه خردلى باشد به حساب آوريم، و علم ما به حسابگران كفايت خواهد كرد.

9- لٰا يَنْهٰاكُمُ اللّٰهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقٰاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيٰارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «5»- خدا شما را از دوستى و عدالت نسبت

______________________________

(1)- اعراف (7)/ 29

(2)- حجرات (49)/ 9.

(3)- انعام (6)/ 152

(4)- انبياء (21)/ 47

(5)- ممتحنه (60)/ 8.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 292

بآنان كه با شما در دين، قتال و دشمنى نكرده و شما را از ديارتان بيرون نراندند، نهى نمى كند، زيرا خداوند مردم عدالت گستر را بسيار دوست مى دارد.

10- إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا، وَ إِذٰا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النّٰاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ، إِنَّ اللّٰهَ نِعِمّٰا يَعِظُكُمْ بِهِ، إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ سَمِيعاً بَصِيراً «1»- خداوند به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به اهلش واگذار كنيد، و آنگاه كه بين مردم حكم مى رانيد به عدالت حكم برانيد همانا خداوند شما را پند نيكو مى دهد، كه خدا بهر چيز آگاه و بصير است.

11- إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسٰانِ وَ إِيتٰاءِ ذِي الْقُرْبىٰ، وَ يَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ الْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ «2»- همانا خدا به عدل و احسان فرمان مى دهد، و به عطاء خويشاوندان امر مى كند و از كارهاى زشت و ناپسند و تجاوز نهى مى نمايد و شما را پند مى دهد، شايد متذكر شويد.

12- فَلِذٰلِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمٰا أُمِرْتَ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ، وَ قُلْ آمَنْتُ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ مِنْ كِتٰابٍ، وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ، اللّٰهُ رَبُّنٰا وَ رَبُّكُمْ، لَنٰا أَعْمٰالُنٰا

وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ «3»- پس بدين سبب مردم را به راه راست دعوت كن و چنانچه مأمورى پايدارى كن و پيرو هواى نفس مردم مباش و به امت بگو كه من به كتابى كه خدا فرستاده ايمان آورده ام و مأمورم كه ميان شما به عدالت حكم كنم، خداى يگانه پروردگار همه ما و شماست، پاداش عمل ما بر ما و عمل شما بر شماست.

13- وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتٰابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَكَ مِنَ الْحَقِّ «4»- و ما اين كتاب را به حق بر تو فرستاديم كه تصديق به راستى و درستى همه كتب كه در برابر اوست كرده و بر حقيقت كتب آسمانى پيشين گواهى مى دهد، پس حكم كن ميان آنها به آنچه خدا

______________________________

(1)- نساء (4)/ 58.

(2)- نحل (16)/ 90.

(3)- شورى (42)/ 15.

(4)- مائده (5)/ 48.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 293

فرستاد، و در اثر پيروى از خواهشهاى ايشان حكم حقى را كه به تو آمده وامگذار.

14- يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لٰا تَتَّبِعِ الْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ، إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ بِمٰا نَسُوا يَوْمَ الْحِسٰابِ «1»- اى داود! ما ترا در زمين خليفه قرار داديم، پس بين مردم به حق حكم كن و پيروى هواى مكن كه ترا از راه خدا منحرف مى كند، آنان كه از راه خدا منحرف مى شوند به عذاب سخت معذب خواهند شد، از آن روى كه روز حساب را فراموش كرده اند.

و آيات ديگرى كه در ارتباط با دستور

برقرارى عدل و قسط و داورى به حق، وارد شده است.

15- در نهج البلاغه در مورد بازگرداندن اموالى كه در تيول عثمان قرار داشته توسط امير المؤمنين (ع) آمده است:

«به خدا سوگند اگر دريابم كه با آن اموال، زنان به ازدواج درآمده و كنيزانى تصاحب شده اند، آن را بازمى گردانم چرا كه آسايش در عدل است و كسى كه عدل بر وى گران باشد ستم بر وى گران بارتر است «2».

به نظر مى رسد: جهت اين قضيه اينست كه اگر عدالت بر نظام جامعه حاكم گردد در زير سايه آن حقوق همه افراد و طبقات مصون و محفوظ مى ماند، اما اگر جور و ستم گسترش پيدا كرد، آتشى را ماند كه چون به خانه و ديار افتد خشك و تر را با هم مى سوزاند.

16- باز در نهج البلاغه آمده است كه آن حضرت (ع) خطاب به زياد استاندار خود بر فارس و بخشهاى تابعه مى فرمايد:

«همواره دادگستر باش، و از خشونت و ستم بپرهيز، چرا كه خشونت مردم را به گريز

______________________________

(1)- ص (38)/ 26.

(2)- و اللّه لو وجدته قد تزوّج به النساء و ملك به الاماء لرددته، فان فى العدل سعة، و من ضاق عليه العدل، فالجور عليه اضيق (نهج البلاغه، فيض/ 66 لح/ 57 خطبه 15).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 294

از كشور و جلاء وطن مى كشاند و ستم مردم را به شمشير (و قيام مسلحانه) فرا مى خواند» «1».

در متن عربى اين روايت «عسف» به معنى شدت در غير حق (خشونت نابجا) و «جلاء» به معنى پراكندگى و ترك وطن و «حيف» به معنى گرايش به ستم مى باشد، و ستمگرى حاكم و كارگزاران وى همواره عامل

اساسى قيام و مبارزه مسلحانه مردم عليه حكومتها است.

17- در اصول كافى روايتى بدين مضمون از امام صادق (ع) وارد شده است:

«عدالت شيرين تر از قند و نرمتر از حباب روى آب و خشبوتر از مشك است» «2»

18- در وسائل از ابو ابراهيم (ع) در تفسير سخن خداوند- عز و جل- «يحيى الارض بعد موتها» آمده است:

«منظور اين نيست كه خداوند زمين را با باران زنده مى كند، بلكه خداوند افرادى را مبعوث مى كند كه عدالت را زنده مى كنند و زنده شدن زمين به احياء عدالت است» «3».

19- باز در همان كتاب از پيامبر خدا (ص) روايت است كه فرمود:

«يك ساعت امام عادل برتر از عبادت هفتاد سال است. و حدّى كه براى خدا در زمين اقامه شود بهتر از بارندگى چهل روز است» «4».

20- در نهج البلاغه خطاب به عثمان آمده است:

«بدان برترين بندگان خدا در پيشگاه خدا، امام عادلى است كه خود هدايت يافته و ديگران را هدايت مى كند، پس سنتهاى معلوم را اقامه مى كند و بدعت هاى مجهول را

______________________________

(1)- استعمل العدل و احذر العسف و الحيف، فان العسف يعود بالجلاء و الحيف يدعو الى السيف.

(نهج البلاغه، فيض/ 1304، لح/ 559، حكمت 476.

(2)- العدل احلى من الشهد و الين من الزبد و اطيب ريحا من المسك. (اصول كافى 2/ 147، كتاب ايمان و كفر، باب انصاف و عدل، حديث 15)

(3)- ليس يحييها بالقطر، و لكن يبعث اللّه رجالا فيحيون العدل فتحيى الارض لاحياء العدل. (وسائل 18/ 308، ابواب مقدمات حدود، باب 1، حديث 3).

(4)- ساعة امام عادل افضل من عبادة سبعين سنة و حدّ يقام للّه فى الارض افضل من مطر اربعين صباحا.

(وسائل 18/ 308،

ابواب مقدمات حدود، باب 1، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 295

مى ميراند» «1».

21- در سنن ترمذى از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرمود:

«همانا محبوب ترين مردم در پيشگاه خداوند و نزديكترين آنها به وى در روز قيامت امام دادگستر است، و مبغوض ترين مردم در پيشگاه خداوند و دورترين آنان از وى امام ستمگر است» «2».

22- باز در همان كتاب از آن حضرت (ص) منقول است:

«خداوند با قاضى است تا آنگاه كه حق را پايمال نكرده است، پس اگر حق را زير پا نهاد، خداوند وى را رها مى كند و شيطان همراه وى مى گردد» «3».

23- در وسائل از آن حضرت (ص) منقول است:

«زبان قاضى بين دو سنگ آتشين است تا بين مردم حكم براند، پس يا به بهشت او را مى برد يا به آتش» «4».

24- در تفسير مجمع البيان در تفسير آيه شريفه: «إِنَّ اللّٰهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمٰانٰاتِ إِلىٰ أَهْلِهٰا» آمده است:

«سيره نويسان نوشته اند كه دو كودك، خطى را كه نوشته بودند خدمت حسن بن على (ع) آوردند و او را حكم قرار دادند تا قضاوت كند كه كدام يك از دو خط نيكوتر است، در آن هنگام على (ع) چشم به وى دوخت و فرمود: اى فرزند! دقت كن چگونه قضاوت مى كنى؟ بى گمان اين يك قضاوت است! و خداوند در روز قيامت از آن تو را مورد پرسش قرار خواهد داد» «5».

______________________________

(1)- فاعلم ان افضل عباد اللّه عند اللّه، امام عادل هدى و هدى، فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة.

(نهج البلاغه، فيض/ 526، لح/ 234، خطبه 164).

(2)- ان احب الناس الى اللّه يوم القيامة و ادناهم منه مجلسا امام عادل، و ابغض

الناس الى اللّه- تعالى- و ابعدهم منه مجلسا امام جائر. (سنن ترمذى 2/ 394، ابواب احكام باب 4، حديث 1344).

(3)- اللّه مع القاضى ما لم يجر، فاذا جار تخلّى عنه و لزمه الشيطان. (سنن ترمذى 2/ 395، ابواب احكام، باب 4، حديث 1345).

(4)- لسان القاضى بين جمرتين من نار حتى يقضى بين الناس، فاما الى الجنة و اما الى النار. (وسائل 18/ 167، ابواب آداب قاضى، باب 12، حديث 2).

(5)- يا بنى انظر كيف تحكم، فان هذا حكم و اللّه سائلك عنه يوم القيامة. (مجمع البيان 2/ 64، جزء 3).

ملاحظه مى فرمائيد كه اينجا امام (ع) در ارتباط با قضاوت بين خط دو تا بچه تا چه اندازه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 296

25- در وسائل از ابو بصير منقول است كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه فرمود:

«كسى كه در مورد دو درهم به غير آنچه خداوند- عز و جل- نازل فرموده حكم كند، به خداوند عظيم كفر ورزيده است» «1».

26- در نهج البلاغه آمده است:

«به خدا سوگند، حق مظلوم را از ستمگرش مى گيرم و ستمگر را از بينى اش مى كشم تا او را به آبشخور حق بكشانم، اگر چه خود اكراه داشته باشد» «2».

و روايات بسيار ديگرى از اين قبيل كه در وجوب عدالت و دادگر و دادگرى و ستمگر و ستمگرى وارد شده كه بايد در كتابهاى مربوطه مورد مطالعه قرار گيرد.

و البته بايد توجه داشت كه عدالت به معنى تساوى همه افراد در مواهب و منصبها و مسئوليتها نيست، بلكه مراد از عدالت دادن حق به حقدار و مقدم داشتن ضوابط و موازين الهى- كه بر اساس طبيعت و قابليت افراد

تنظيم شده- بر هواها و خواسته هاى شخصى است، و الا منصب ها و مسئوليتها همواره بايد بر اساس قابليتها تقسيم گردد و رعايت نكردن استعدادها و قابليتها و ويژگى ها و تخصصهاى اكتسابى افراد، بى ترديد هم ستم بر آنان و هم ستم بر امت اسلامى است.

و ما پيش از اين خوانديم كه پيامبر گرامى (ص) فرمود:

«كسى كه فردى را بر جمعى مسئوليت دهد و در ميان آنان كسى كه بيشتر مورد پسند خداوند است وجود داشته باشد بى ترديد به خدا و رسول وى و مؤمنين خيانت كرده

______________________________

- حساسيت نشان مى دهد، آقايان قضات در نظر دادن هاى خود دقت داشته باشند، درست است كه نياز به قاضى است و پستهاى قضاوت بايد پر شود ولى معناى آن اين نيست كه اگر كسى اين مسئوليت را به عهده گرفت بدون دقت راجع به مسائل نظر بدهد. (الف- م، جلسه 156 درس).

(1)- من حكم فى در همين بغير ما انزل اللّه- عز و جل- فهو كافر باللّه العظيم. (وسائل 18/ 18، ابواب صفات قاضى، باب 5، حديث 2).

(2)- و ايم اللّه لانصفن المظلوم من ظالمه، و لأقودّن الظالم بخزامته حتى اورده منهل الحق و ان كان كارها. (نهج البلاغه، فيض/ 417، لح/ 194 خطبه 136).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 297

است» «1».

و در نهج البلاغه در نامه امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر آمده است:

«و هرگز نبايد نيكوكار و بدكار در پيشگاه تو در يك منزلت باشند، چرا كه اين كار نيكوكاران را از نيكوكارى پشيمان، و بدكاران را به بدكارى تشويق مى كند، هر كس را با همان چيزى كه خود را بدان ملزم نموده همراهى كن» «2».

يعنى بدكار

با عمل ناپسند خود استحقاق سرزنش و عقاب را براى خود خواسته، و نيكوكار با نيكوكارى، بزرگوارى و ثواب را براى خود پسنديده است.

و تحقيقا در سايه عدالت اجتماعى و اعطاء منصب ها و مسئوليت ها بر اساس قابليتها و تخصصها است كه لياقتها و قابليتها رشد مى كند و استعدادهاى نهفته شكوفا مى گردد.

البته اين نكته را بايد يادآور شد، كه در پيشگاه قانون همه طبقات و اقشار مختلف جامعه در مسائل حقوقى و جزائى يكسانند كه در محور بعدى اين مبحث بصورت مستقل مورد بررسى قرار گرفته است.

11- تساوى افراد در برابر قانون:

امتيازى كه حكومت اسلامى بر ساير حكومتها دارد

اين است كه در قوانين حقوقى و جزائى اسلام فرقى بين افراد و طبقات مختلف جامعه گذاشته نشده است و همه

______________________________

(1)- من استعمل رجلا من عصابة و فيهم من هو ارضى للّه منه، فقد خان اللّه و رسوله و المؤمنين. (كنز العمال 6/ 25، كتاب الاماره از قسم اقوال، باب 1 حديث 14687).

بر اين اساس تمام عزل و نصب ها در حكومت اسلامى بايد تابع صلاحيت دينى و لياقت افراد كه همواره مورد رضايت بيشتر خداوند است باشد نه ساير انگيزه ها و ملاكها. (مقرر)

(2)- و لا يكوننّ المحسن و المسي ء عندك بمنزلة سواء، فانّ فى ذالك تزهيدا لاهل الاحسان فى الاحسان و تدريبا لاهل الإساءة على الإساءة و الزم كلّا منهم ما الزم نفسه. (نهج البلاغه، فيض/ 1000، لح/ 430، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 298

در برابر آن يكسان تسليم و خاضعند، در قضاوت اسلام بين قوى و ضعيف رئيس و مرئوس، فرمانروا و رعيت، عرب و عجم، سياه و سفيد، فقير و غنى، و بلكه بين نيكوكار و بدكار فرقى گذاشته نشده است، قانون براى

همه آنان يكى و حاكم و محكمه يكى است.

البته براى تقوى و كرامت، قداست معنوى خاصى است كه خداوند سبحان يادآور شده و مى فرمايد: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ، إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثىٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ «1»- اى مردم! ما شما را از نر و ماده آفريديم و شما را شعبه شعبه و قبيله قبيله قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد، بى گمان گرامى ترين شما در پيشگاه خدا باتقواترين شماست.

و از پيامبر خدا (ص) منقول است كه فرمود: اى مردم! همانا پروردگار شما يكى، و پدر شما يكى است، هيچ فضيلتى عرب را بر عجم و عجم را بر عرب، و سياه را بر قرمز و قرمز را بر سياه نيست، جز باتقوا» «2».

چنانچه مقام و مسئوليت نيز بر اساس قابليت و صلاحيت، به افراد واگذار مى شود و اينگونه نيست كه بى حساب و كتاب باشد- و ما پيش از اين يادآور شديم- و لكن قوانين حقوقى و جزائى همواره بصورت يكسان شامل همه مى گردد، و اختلاف در قوميت و نژاد و رنگ پوست و وطن و زبان و پست و مقام تفاوتى را براى افراد جامعه به وجود نمى آورد. كه نمونه اى از آيات و روايات در اين زمينه را يادآور مى شويم:

[نمونه اى از آيات در اين زمينه]

1- قرآن مجيد در باب قصاص به نقل از تورات مى فرمايد: وَ كَتَبْنٰا عَلَيْهِمْ فِيهٰا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَيْنَ بِالْعَيْنِ، وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ، وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ، وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ، وَ الْجُرُوحَ

______________________________

(1)- حجرات (49)/ 13.

(2)- أيها الناس، الا ان ربكم واحد و ان اباكم واحد. الا لا فضل لعربى على عجمى و لا عجمى على عربى، و

لا لاسود على احمر و لا لاحمر على اسود الا بالتقوى. (تفسير قرطبى 16/ 342- در تفسير سوره حجرات)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 299

قِصٰاصٌ. فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفّٰارَةٌ لَهُ، وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ «1»- و در تورات بر بنى اسرائيل حكم كرديم كه نفس را در برابر نفس قصاص كنند و چشم را در مقابل چشم، و بينى را به بينى، و گوش را بگوش و دندان را به دندان و هر زخمى را قصاص خواهد بود، پس هرگاه كسى به جاى قصاص گذشت كند كفاره گناه اوست، و هر كس بر خلاف آنچه خدا فرستاده حكم كند از ستمكاران خواهد بود.

كه در اين آيه شريفه تفاوتى بين جان انسان و جان انسان ديگر گذاشته نشده است.

[نمونه اى از روايات در اين زمينه]

2- از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است كه فرمود: مردم همانند دانه هاى شانه برابرند «2».

3- و از آن حضرت است: هيچ امتى كه در آن با صراحت و بدون لكنت، حق ناتوان از زورمند بازگرفته نشود، روى پاكيزگى نخواهد ديد «3».

4- در جاى ديگر آن حضرت (ص) اين تساوى در برابر قانون را در ماجرائى كه با شخصى بنام «سواده» براى آن حضرت اتفاق مى افتد به نمايش مى گذارد، آن ماجرا چنانچه در سفينة البحار آمده چنين است:

در ايامى كه پيامبر اكرم (ص) بيمار بود سوادة بن قيس به وى گفت. اى رسول خدا آنگاه كه تو از طائف بازمى گشتى من به استقبال تو آمدم و تو بر شتر گوش شكافته [يا كندرو] خود نشسته بودى و به دستت چوب دستى بود، شما آن را بالا بردى و مى خواستى به

مركبت بزنى ولى به شكم من اصابت كرد. پيامبر (ص) به وى دستور داد كه از او قصاص كند، سوادة گفت اى رسول خدا شكم خود را برهنه كنيد، آن حضرت شكم خويش برهنه نمود، سوادة گفت: اجازه مى فرمائيد كه لبانم را به شكم شما بگذارم؟ پيامبر اجازه

______________________________

(1)- مائده (5)/ 45.

(2)- الناس كأسنان المشط سواء. (الفقيه 4/ 379، باب نوادر، حديث 5798).

(3)- لن تقدّس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع. (نهج البلاغه، فيض/ 1021، لح/ 439، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 300

فرمود، سوادة گفت: «پناه مى برم به جايگاه قصاص از بدن مبارك پيامبر خدا در روز آتش از آتش». آنگاه آن حضرت (ص) فرمود: «اى سوادة بن قيس آيا مى بخشى يا قصاص مى كنى؟» عرض كرد: اى پيامبر خدا گذشت مى كنم، حضرت فرمود: بار خدايا از سوادة بن قيس بگذر همانگونه كه وى از پيامبرت محمد گذشت» «1».

5- در صحيح مسلم آمده است كه [در ارتباط با زنى از قبيله] مخزوم كه دزدى كرده بود قريش درصدد برآمدند نزد رسول خدا (ص) شفاعت كنند، گفتند چه كسى در اين باره با آن حضرت (ص) سخن مى گويد؟ آنگاه خود گفتند چه كسى جز اسامه كه مورد علاقه رسول خدا (ص) است جرئت چنين كارى را دارد؟ پس اسامه با آن حضرت صحبت كرد، آن حضرت فرمود: «آيا در ارتباط با حدى از حدود الهى شفاعت مى كنى؟» آنگاه براى مردم خطبه خواند و فرمود: «اى مردم! پيشينيان شما هلاك شدند از آن روى كه اگر فرد بزرگى از آنان دزدى مى كرد رهايش مى گذاشتند و اگر فرد ضعيفى دزدى مى كرد بر

وى حد جارى مى كردند، به خدا سوگند اگر فاطمه دختر محمد نيز سرقت كرده بود دست او را مى بريدم» «2».

6- در صحيحه محمد بن قيس، از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود:

«براى ام سلمه همسر پيامبر (ص) كنيزكى بود، وى از اموال قبيله اى دزدى كرد، او را براى قصاص به نزد پيامبر (ص) آوردند، ام سلمه براى شفاعت از وى با آن حضرت (ص) سخن گفت، پيامبر (ص) فرمود: اى ام سلمه! اين حدى از حدود خداوند است كه ضايع

______________________________

(1)- سفينه البحار 1/ 671. (باب سين، سواده بن قيس).

(2)- أيها الناس، انما هلك الذين قبلكم انهم كانوا اذا سرق فيهم الشريف تركوه و اذا سرق فيهم الضعيف اقاموا عليه الحد، و ايم اللّه لو ان فاطمة بنت محمد سرقت لقطعت يدها. (صحيح مسلم 3/ 1315، كتاب الحدود، باب قطع السارق الشريف و غيره، حديث 1688).

اين هشدارى است به ما در جامعه اسلامى، اگر ملت پشتيبان حكومت نباشد حكومت شكست مى خورد، ملت در مقابل تبعيضات برآشفته مى شود، در جامعه نبايد آفتابه دزد محاكمه شود ولى آنكه پارتى و زدوبند دارد در امان باشد. (الف- م، جلسه 156 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 301

نمى گردد، پس دست كنيز را قطع فرمود» «1».

7- حلبى از امام صادق (ع) روايت نموده كه گفت:

«امير المؤمنين (ع) به عمر بن خطاب فرمود: سه چيز است كه اگر حفظ كنى و بدان عمل نمائى تو را از ساير امور بى نياز مى كند، و اگر آن را رها سازى چيزى به غير از اينها تو را سود نخواهد بخشيد، گفت: اى ابو الحسن آنها چيست؟ فرمود: اقامه حدود الهى بر افراد

دور و نزديك، قضاوت طبق كتاب خدا در دو حال رضايت و غضب و تقسيم به عدالت بين سرخ پوست و سياه پوست. عمر گفت: بجان خودم سوگند كه كوتاه و رسا گفتى» «2».

8- در روايتى آمده است كه يكى از دختران امير المؤمنين (ع) از على بن ابى رافع- خزانه دار بيت المال- گردن بند جواهرى كه در بيت المال بود به عنوان عاريه مضمونه گرفت ... امير المؤمنين (ع) به وى [على بن ابى رافع] فرمود: «آيا به مسلمانان خيانت مى كنى؟» گفت: پناه مى برم به خدا كه به مسلمانان خيانت كنم! حضرت فرمود: پس چگونه گردنبندى كه در بيت المال مسلمين بوده بدون اجازه من و رضايت مسلمانان به دختر امير المؤمنين عاريه دادى؟ گفت: اى امير المؤمنين او دختر تو بود از من خواست كه براى زينت خود آن را به وى عاريه بدهم، و من نيز به عنوان عاريه مضمونه كه آن را به من بازگرداند به وى عاريه دادم، وانگهى من با مال خودم آن را ضمانت مى كنم و بر من است

______________________________

(1)- كان لام سلمة زوج النبى (ص) امة فسرقت من قوم، فاتى بها النبى (ص) فكلمته ام سلمة فيها، فقال النبى (ص) يا ام سلمة، هذا حدّ من حدود اللّه لا يضيّع، فقطعها رسول اللّه (ص). (وسائل 18/ 332 ابواب مقدمات حدود، باب 20، حديث 1).

(2)- قال امير المؤمنين (ع) لعمر بن الخطاب: ثلاث ان حفظتهن و عملت بهن كفتك ما سواهن، و ان تركتهن لم ينفعك شى ء سواهن، قال: و ما هنّ يا ابا الحسن؟ قال: اقامة الحدود على القريب و البعيد، و الحكم بكتاب اللّه فى الرضا و السخط، و

القسم بالعدل بين الاحمر و الاسود. قال عمر: لعمرى لقد اوجزت و ابلغت. (وسائل 18/ 156، ابواب آداب قاضى، باب 1، حديث 2).

حاكم نبايد اينگونه باشد كه يك روز يمن [روز مبارك] داشته باشد و يك روز بوس [روز نحس] كه در روز يمن همه را ببخشد و در روز بوس همه را مؤاخذه كند. (الف- م، جلسه 156 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 302

كه آن را سالم به جايش برگردانم.

حضرت فرمود همين امروز آن را بازگردان، و مبادا اين كار تكرار شود كه مورد عقوبت من قرار خواهى گرفت، و دخترم را بيش از اين مؤاخذه مى كنم، و اگر وى آن را به غير عاريه مضمونه گرفته بود مى ديدى كه اولين زن هاشميه بود كه دست او را بخاطر سرقت قطع مى كردم.

راوى گويد: اين خبر به دختر آن حضرت رسيد، به وى عرض كرد: اى امير المؤمنين من دختر و پاره تن تو هستم، چه كسى سزاوارتر از من است كه از اين گردن بند استفاده كند؟

امير المؤمنين (ع) به وى فرمود: اى دختر على بن ابى طالب، خود را از حق دور مكن، آيا همه زنان مهاجرين در اين عيد با مثل اين جواهر خود را مى توانند بيارايند؟!

ابن رافع گويد: پس من گردنبد را از وى گرفته و به خزانه بازگردانم» «1».

9- در نامه امير المؤمنين (ع) به يكى از فرماندارانش كه اموالى را از بيت المال برداشته و گريخته بود آمده است:

«به خدا سوگند اگر حسن و حسين اين كار را كرده بودند، هيچ پشتيبان و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمى كردند، و در اراده من اثرى نمى گذاردند، تا آنگاه كه

حق را از آنها بستانم! و ستمهاى ناروائى را كه انجام داده اند دور سازم» «2».

10- در بحار به نقل از مناقب آمده است:

«به معاويه گزارش دادند كه نجاشى او را هجو كرده است، معاويه دسيسه چيد و افرادى را تحريك كرد كه نزد على (ع) شهادت دهند كه نجاشى مشروب خورده است،

______________________________

(1)- تهذيب الاحكام 10/ 151 كتاب الحدود، باب الزيادات، حديث 37، وسائل 18/ 521 باب 26 از ابواب سرقت، حديث 1. از نظر فقهى از اين روايت استفاده مى شود كه اگر كسى از اموال عمومى و بيت المال هم دزدى بكند بايد دستش قطع شود. (الف- م، جلسه 156 درس)

(2)- و اللّه لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذي فعلت ما كانت لهما عندي هواده و لا ظفرا منى باراده حتى آخذ الحق منهما و ازيل الباطل عن مظلمتهما. (نهج البلاغه، فيض/ 957، لح/ 414، نامه 41).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 303

على (ع) او را گرفت و بر وى حد شرب خمر جارى كرد، در اين ارتباط تعدادى بر على (ع) خشم گرفتند، يكى از آنان طارق بن عبد اللّه بود، وى گفت: اى امير المؤمنين ما گمان نمى كرديم كه سركشان و فرمانبرداران و اهل تفرقه و اهل جماعت نزد فرمانروايان عاقل و با فضيلت در مجازات يكسان باشند. با آن كار كه شما با برادر حارث يعنى نجاشى- كردى، دل ما را آتش زدى و كارهايمان را درهم ريختى، و ما را به جاده اى كشاندى كه فكر مى كنيم اگر كسى آن راه را برود از آتش سر در مى آورد.

در پاسخ آنان حضرت على (ع) فرمود: انها لكبيرة الاعلى الخاشعين، اى

برادر كه از قبيله بنى نهد هستى، آيا او جز فردى از مسلمان بود كه پرده اى از پرده هاى الهى را دريده بود، و ما حدش را بر وى جارى كرديم تا تزكيه شده و از گناه پاك گردد؟ اى برادر بنى نهد، كسى كه مرتكب عملى گردد كه موجب حد است و حد بر وى اقامه شود، كفاره گناه اوست. اى برادر بنى نهد، همانا خداوند عز و جل در كتاب عظيم الشأن خويش مى فرمايد: «وَ لٰا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلىٰ أَلّٰا تَعْدِلُوا، اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوىٰ- عداوت شما با عده اى موجب نگردد كه به عدالت رفتار نكنيد، به عدالت رفتار كنيد كه به تقوى نزديك تر است.

پس از اين ماجرا طارق و نجاشى به سمت معاويه رفتند ولى برخى گفته اند كه وى دو مرتبه به اردوگاه على (ع) بازگشت» «1».

ملاحظه مى فرمائيد كه در اين مورد با اينكه نجاشى از بزرگان شيعيان على (ع) به حساب مى آمد و از كسانى بود كه معاويه را بخاطر آن حضرت هجو كرده بود، ولى چون بر شرب خمر وى شهادت اقامه گرديد امام (ع) بر وى حد جارى كرد و با اين كار عدالت و تساوى همه افراد در برابر قانون را به نمايش گذارد.

11- از بارزترين مظاهر عدالت و مساوات اين است كه امير المؤمنين (ع) در زمان خلافت و حكومت خويش در دادگاه نزد شريح قاضى حضور يافت و در كنار يهودى طرف نزاع خويش نشست، در بحار نيز به نقل از مناقب و از حلية الاولياء و نزهة الابصار آمده است:

«على (ع) در ماجرائى قضائى، همراه فردى يهودى نزد شريح حاضر شد،

______________________________

(1)- بحار الانوار 41/ 9،

تاريخ امير المؤمنين (ع)، باب 100، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 304

آن حضرت مى فرمود: «اين زره زره من است و آن را نه فروخته ام و نه به كسى هديه كرده ام» يهودى گفت: زره از آن من است و در دست من است، شريح از امام (ع) بينه خواست، حضرت فرمود: اين قنبر و حسين (ع) هر دو شهادت مى دهند كه اين زره مال من است، شريح گفت شهادت فرزند براى پدرش پذيرفته نيست، شهادت بنده نيز براى مولايش مورد قبول نيست، اينها هر دو طرف ترا مى گيرند. امير المؤمنين (ع) فرمود:

«واى بحال تو اى شريح، از چند جهت خطا كردى. اما يك جهت اينكه من امام و پيشواى تو هستم و تو با اطاعت من متدين به دين الهى هستى، و مى دانى كه من سخن باطل و بيهوده نمى گويم، ولى تو سخن مرا بيهوده و ادعاى مرا باطل مى پندارى! آنگاه از من بيّنه خواستى، يك بنده و يكى از سروران جوانان بهشت، طبق نظر من گواهى دادند، ولى شهادت آن دو را نيز نپذيرفتى آنگاه ادعا مى كنى كه اينان در اين قضيه به نفع خود شهادت مى دهند! آنگاه فرمود: من عقوبت تو را جز اين نمى بينم كه سه روز را در ميان يهوديان بقضاوت بگذرانى. او را بيرون ببريد». شريح را به قبا بردند و سه روز در بين يهوديان ماند آنگاه بازگشت. فرد يهودى چون اين ماجرا شنيد گفت اين امير المؤمنين است. كه به نزد قاضى آمده و قاضى نيز عليه وى حكم كرد. او سپس مسلمان شد، آنگاه گفت: بلى اين زره، زره شماست، در جنگ صفين از شتر

خاكسترى رنگ شما به زمين افتاد و من آن را برداشتم» «1».

12- در نهج البلاغه ضمن كلامى آمده است كه چون آن حضرت (ع) براى تساوى در تقسيم صدقات بين مردم مورد عتاب و انتقاد قرار گرفت، فرمود:

«آيا مرا وادار مى كنيد كه پيروزى را با ستم بر كسانى كه حكومت آنان را به عهده دارم، جويا شوم؟ به خدا سوگند تا هنگامى كه شبها پشت سرهم مى آيند و ستاره اى ستاره ديگر را دنبال مى كند- براى هميشه- چنين نخواهم كرد. اگر مال از آن من بود به تساوى بين آنان تقسيم مى كردم، چه رسد به اينكه مال، مال خداوند است! بدانيد و آگاه باشيد كه بخشش مال در غير جاى خود تبذير و اسراف است، و اين كار صاحب آن را در دنيا بالا مى برد، اما در آخرت پائين مى آورد، او در بين مردم خوش آوازه مى شود اما در پيشگاه خدا خوار مى گردد. و هرگز كسى مال خود را در غير جاى خود و نزد افراد نااهل نمى گذارد، مگر اينكه خداوند وى را از شكرگزارى آنان نيز محروم

______________________________

(1)- بحار الانوار 41/ 56، تاريخ امير المؤمنين (ع)، باب 105، حديث 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 305

كرده و دل در گرو ديگرى مى نهند، آنگاه اگر روزى چرخ زمان عليه وى به گردش درآيد و نيازمند به كمك آنان شود، همينان بدترين ياران و تلخ ترين دوستان خواهند بود» «1».

در متن عربى اين روايت جمله «ما اطور به ما سمر سمير» يعنى براى هميشه بدان كار نزديك نشده و آن را انجام نمى دهم. و واژه «خدين» به معنى ياور و دوست است.

13- در كنز العمال آمده است:

«بپرهيزيد از

«اقراد» بدين گونه كه كسى فرمانروا يا كارگزار باشد و زنى بى پناه يا يتيمى يا مسكينى به وى مراجعه كند، و او گويد: بنشين تا ببينم نيازمنديت چيست؟ وى با ذلت سكوت كند و بنشيند ولى نه حاجت او برآورده شود و نه به او توجه شود تا در نهايت خود بلند شود و برود، ولى يك نفر ثروتمند شريف كه مى آيد او را كنار خود بنشاند و به او بگويد حاجتت چيست؟ وى گويد حاجت من اين چيز و آن چيز است، و او مى گويد: كار او را راه بيندازيد و عجله كنيد» «2».

در متن عربى روايت كلمه «اقراد» آمده است [اقراد- سكوت كردن افراد از روى ذلت و زبونى است] در نهايه ابن اثير آمده است اقرد الرجل، يعنى: از ذلت و زبونى سكوت كرد «3».

14- در پايان اين بحث، ما سخنانى را كه امير المؤمنين (ع) در تفسير معنى حق

______________________________

(1)- أ تأمرونّي ان اطلب النصر بالجور فيمن وليت عليه؟ و اللّه ما اطور به ما سمر سمير، و ما امّ نجم فى السماء نجما. لو كان المال لى لسوّيت بينهم، فكيف و انما المال مال اللّه! الا و ان اعطاء المال فى غير حقه تبذير و اسرف، و هو يرفع صاحبه فى الدنيا و يضعه فى الآخره و يكرمه فى الناس و يهينه عند اللّه. و لم يضع امرؤ ماله فى غير حقه و لا عند غير اهله الا حرمه اللّه شكرهم و كان لغيره ودّهم، فان زلّت به النعل يوما فاحتاج الى معونتهم فشرّ خدين و الام خليل. (نهج البلاغه، فيض/ 389، لح 183، خطبه 126).

(2)- اياكم و الاقراد، يكون

احدكم اميرا او عاملا فتأتى الارملة و اليتيم و المسكين فيقال: اقعد حتى ننظر فى حاجتك فيتركون مقردين لا تقضى لهم حاجة و لا يؤمروا فينفضوا، و يأتى الرجل الغنى الشريف فيقعده الى جانبه ثم يقول: ما حاجتك؟ فيقول: حاجتى كذا و كذا فيقول: اقضوا حاجته و عجلوا. (كنز العمال 6/ 29، كتاب الامارة و القضاء از قسمت اقوال، باب 1، حديث 14725)

(3)- نهايه ابن اثير 4/ 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 306

آورده يادآور مى شويم و آن بليغ ترين و زيباترين بيان اين معنى است كه همه آحاد مردم در برابر حق و قانون يكسان و در عرض واحد هستند، و آن بيان اين است:

«... اما بعد، بى ترديد خداوند سبحان بخاطر رهبرى بر شما حقى را براى من بر عهده شما نهاده است و شما نيز بر عهده من حقى داريد نظير آنچه من بر شما دارم. پس حق، گسترده ترين چيزهاست در بيان و توصيف، و محدودترين آن است در اجراء و عمل، به نفع كسى جريان نمى يابد مگر اينكه عليه وى نيز هست، و عليه كسى جريان نمى يابد مگر اينكه به نفع او هم هست. و اگر به نفع كسى جريان يابد و عليه او نباشد اين تنها براى خداوند سبحان است نه براى مردم، چرا كه قدرت وى بر همه بندگان وى احاطه دارد، و به هر چه قضاى او تعلق گيرد عدالت او نيز گسترده است» «1».

خلاصه كلام:

خلاصه كلام اينكه: اسلام در زمانى آمد كه: مردم در دسته ها و قوميت هاى پراكنده با يكديگر دشمنى مى ورزيدند، و هر دسته بخاطر نسبت هاى قومى و رنگ پوست و زبان و كشور، بر همديگر برترى

مى جستند، دين و مذهب و مشرب آنان متفاوت بود و در تيره ها و قبايل پراكنده در چهارچوب حكومتها و سياستهاى متفاوت زندگى مى كردند. هر دسته اى با رقيب خود در ارتباط با يكى از اين علايق بشرى به جنگ و خون ريزى مى پرداخت. اما دين مبين اسلام همه آنان را به وحدت و برادرى دعوت كرد و همه را در برابر قوانين عادله صالحه الهى، براى حفظ حقوق و رسيدن هر حق دارى به حق خويش، يكسان دانست.

ولى متأسفانه مسلمانان از عمق برنامه هاى اسلام شناخت لازم و كافى را بدست

______________________________

(1)- اما بعد فقد جعل اللّه- سبحانه- لى عليكم حقا بولاية امركم، و لكم علىّ من الحق مثل الذي لى عليكم، فالحق اوسع الاشياء فى التواصف، و اضيقها فى التناصف، لا يجرى لاحد إلّا جرى عليه، و لا يجرى عليه إلّا جرى له، و لو كان لاحد ان يجرى له و لا يجرى عليه لكان ذلك خالصا للّه- سبحانه- دون خلقه، لقدرته على عباده و لعدله فى كل ما جرت عليه صروف قضائه. (نهج البلاغه، فيض/ 681 لح/ 332، خطبه 216).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 307

نياوردند، و به مزاياى آن توجهى ننمودند، و با فرهنگ وارداتى شرق و غرب فريب خوردند «1». [اللهم اصلح كل فاسد من امور المسلمين. بحق محمد و آله الطاهرين].

______________________________

(1)- اين ايام چون با وفات حضرت فاطمه زهرا (ع) مصادف است و طبق برخى روايات شهادت آن حضرت در سوم جمادى الثانية بوده است و نيز نزديك است به 22 بهمن سالگرد پيروزى انقلاب اسلامى و ممكن است بعضى از آقايان بخواهند به تبليغ يا به جبهه بروند اجمالا چند مطلب را

متذكر مى شوم، يكى اينكه آقايان عنايت داشته باشند كه در آنجا با همه برخورد محبت آميز داشته باشند، آنان را به وحدت كلمه و هماهنگى دعوت كنند، اگر بنا است انسان بخاطر اغراض دنيوى بخواهد به جبهه برود، يا اينكه به اسم اين يا آن تمام شود اينها چيزهائى است كه نمى ارزد انسان بخاطر آن بخواهد جانش را فدا كند، اگر قصد خدا باشد، دفاع از اسلام باشد، دفاع از مستضعفين باشد، ديگر نبايد فرقى بكند كه به اسم سپاه باشد يا به اسم ارتش، به اسم بسيج باشد يا ژاندارمرى، اصلا مسأله ايران و عراق هم مطرح نيست، جنگ ما جنگ اسلام و كفر است، لذا بسيارى از برادران عراقى هم در جبهه هاى ما حضور دارند به عنوان اينكه مسلمانان عراقند براى ما ايران و عراق و عربستان و بحرين و فلسطين و فيليپين و ساير كشورها يكى است، ديگر اينكه آقايان توجه داشته باشند كه انتظار مردم از شما زياد است اگر امكانات حلال هم براى شما فراهم شود باز بايد زندگى شما در سطح مردم باشد، متأسفانه برخى از ما به گونه اى عمل كرده اند كه مردم زده شده اند، همانگونه كه من بارها عرض كرده ام ما بايد بخاطر حفظ اسلام و شئون روحانيت از برخى مباحات هم صرف نظر كنيم.

مطلب ديگر اينكه در شرايطى كه شرق و غرب عليه ما تبليغ مى كنند و مى كوشند مردم خود ما را هم عليه ما تحريك كنند نبايد وضعيت جورى باشد كه خود روحانيت با هم جنگ داخلى داشته باشند بالاخره روحانيون مختلف اند بعضى كمتر در انقلاب بوده اند، بعضى بيشتر، بالاخره بعضى از مطالب حكومت اسلامى در حوزه ها كمتر

مطرح بوده، بايد با بعضى ها نشست صحبت كرد و بعضى مسائل را برايشان روشن كرد و آنها را با انقلاب پيوند داد، على اى حال، تا مى توانيد افراد را طرد نكنيد مواظب باشيد بخاطر ديگران به جهنم نرويد، تنازع و بكش بكش نكنيد، من به سهم خود راضى نيستم كه يكى از شاگردان من بخاطر من با كسى درگيرى پيدا كند، هرچه مى توانيد زبانهايتان را حفظ كنيد، سوء ظن نداشته باشيد، اصلا گاهى تندرويها موجب مى شود كه افرادى به موضع كشيده شوند، ما بايد هرچه مى توانيم نيروهاى مسلمان را جذب كنيم و با اخلاق نيك مى شود افراد را به اسلام و انقلاب جذب كرد. خداوند به من و به شما توفيق دهد كه بتوانيم به اسلام و انقلاب خدمت كنيم. و السلام عليكم و رحمة اللّه و بركاته. (الف- م- جلسه 146 درس، بهمن ماه 1366).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 308

12- استقلال قاضى

روشن است كه انسجام نظام و سلامت حكومت و جامعه متوقف بر سالم بودن تشكيلات قضائى و نيرومند بودن آن است، چنانچه پيش از اين نيز يادآور شديم.

و اين حاصل نمى گردد مگر با استقلال قاضى و برخوردار بودن او از توان و قدرت سياسى و اقتصادى كامل تا كسى در جذب او چشم طمع نبندد و تهديد و اجبار و التفات و محبت در وى كارگر نيافتد.

امير المؤمنين (ع) در عهدنامه خود به مالك اشتر به اين نكته مهم توجه فرموده و پس از آنكه ويژگى هاى قاضى را برشمرده مى فرمايد:

«آنگاه با جديت هرچه بيشتر قضاوتهاى قاضى خويش را بررسى كن و در بذل و بخشش به او، سفره سخاوتت را بگستر، آنچنان

كه نيازمنديش از بين برود و حاجت و نيازى به مردم پيدا نكند، و از نظر منزلت و مقام آن قدر مقامش را نزد خود بالا ببر كه هيچ كدام از ياران نزديكت به نفوذ در او طمع نكنند، و از توطئه اين گونه افراد در نزدت در امان باشد. در آنچه گفتم با دقت بنگر ... «1».

پس واجب است قاضى همواره در فكر و اراده مستقل، و در موضع و تصميم هايش قوى و قاطع باشد و تحت تأثير هيچ يك از قدرتهاى سياسى و اقتصادى قرار نگيرد.

و به همين جهت قوه قضائيه را به عنوان يك قوه مستقل به شمار آورده اند كه تحت تأثير ساير قوى نبوده و بتواند سيطره خود را به همه سلسله مراتب قوه اجرائيه گسترش دهد، و همه وزراء و استانداران و كارگزاران از آن حساب ببرند. و چنانچه ملاحظه فرموديد شخص امير المؤمنين (ع) نيز در زمان خلافت خويش با طرف يهودى

______________________________

(1)- ثم اكثر تعاهد قضائه و افسح له فى البذل ما يزيل علّته و تقلّ معه حاجته الى الناس. و اعطه من المنزلة لديك ما لا يطمع فيه غيره من خاصتك ليأمن بذلك اغتيال الرجال له عندك، فانظر فى ذلك نظرا بليغا.

(نهج البلاغه، فض/ 1010، لح/ 435، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 309

خود در جلسه قضاوت شريح شركت فرموده و اگر دستگاه قضائى و قضاوت از چنين قدرت و استقلالى برخوردار نباشد قدرتهاى سياسى و اقتصادى جامعه بر قاضى و تشكيلات قضائى سيطره مى يابند و اين مطلبى است بسيار مهم و شايان توجه.

13- برخى از آداب قضاوت:

در اينجا برخى از اخبار و روايات مربوط به آداب و چگونگى

قضاوت و نيز كلام شيخ در نهايه در اين زمينه را يادآور مى شويم، بحث تفصيلى در اين موضوع بايد در جاى خود و كتب مربوطه مورد بررسى قرار گيرد.

1- محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) روايت كرده است كه آن حضرت گفت پيامبر خدا فرمود:

«آنگاه كه دو نفر براى قضاوت به تو مراجعه كردند، در ارتباط با سخنان اولين نفر قضاوت مكن تا سخنان ديگرى را نيز بشنوى، كه اگر چنين كنى قضاوت براى تو روشن خواهد شد» «1».

2- صدوق به سند خويش از امام رضا (ع) از پدران خويش، از على (ع) روايت نموده كه گفت: چون پيامبر خدا (ص) مرا به يمن اعزام نمود، فرمود:

«آنگاه كه محاكمه به نزد تو آوردند به نفع هيچ يك از دو طرف حكم مكن مگر اينكه از ديگرى مسأله را جويا شوى. آنگاه امير المؤمنين (ع) فرمود: پس از آن هيچ گاه من در قضاوت ترديد نكردم» «2».

3- عياشى از حسن، از على (ع) روايت نموده كه چون پيامبر (ص) آن حضرت را اعزام نمود فرمود:

______________________________

(1)- اذا تقاضى اليك رجلان فلا تقضى للاول حتى تسمع من الآخر، فإنك اذا فعلت ذلك تبين لك القضاء.

(وسائل 18/ 158، ابواب آداب قاضى، باب 4، حديث 2).

(2)- اذا تحوكم اليك فلا تحكم لاحد الخصمين دون ان تسال من الآخر، قال: فما شككت فى القضاء بعد ذلك. (وسائل 18/ 159، ابواب آداب قاضى، باب 4 حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 310

«مردم به زودى از تو مى خواهند كه بين آنان قضاوت كنى، پس هنگامى كه دو طرف نزاع آمدند، در مورد هيچ يك قضاوت مكن مگر اينكه سخن ديگرى را

بشنوى، زيرا اين كار به تو فرصت مى دهد كه حق را دريابى» «1».

4- در صحيحه هشام بن سالم، از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«امير المؤمنين (ع) هرگز اول سخن را نمى گرفت بى توجه به آخر آن» «2».

5- سكونى از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود: امير المؤمنين (ع) مى فرمود:

«كسى كه در مسند خطير قضاوت نشست بايد بين آنان [طرفين دعوى] در اشاره و نگاه و جايگاه نشستن، تساوى را مراعات كند» «3».

6- با همين زنجيره سند از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

«مردى در منزل امير المؤمنين (ع) وارد شد و چند روز اقامت نمود، آنگاه مرافعه اى را نزد آن حضرت مطرح كرد كه طى چند روز گذشته مطرح نكرده بود، حضرت فرمود: آيا تو طرف نزاع هستى؟ عرض كرد: بلى، فرمود: از ما فاصله بگير [از پيش ما برو] همانا پيامبر خدا (ص) نهى فرمود كه طرف نزاع، مهمانى شود مگر اينكه طرف ديگر او هم همراه وى باشد» «4».

7- باز سكونى از امام صادق (ع) روايت نموده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«كسى كه مبتلاى به قضاوت شد [مسئوليت قضاوت را پذيرفت] در حال خشم قضاوت نكند» «5».

______________________________

(1)- ان الناس سيتقاضون اليك، فاذا اتاك الخصمان فلا تقضى لواحد حتى تسمع الآخر، فانه اجدر ان تعلم الحق (وسائل 18/ 159، ابواب آداب قاضى، باب 4 حديث 7)

(2)- كان امير المؤمنين (ع) لا يأخذ باول الكلام دون آخره. (وسائل 18/ 158، ابواب آداب قاضى، باب 4 حديث 3).

(3)- من ابتلى بالقضاء فليواس بينهم فى الاشارة و فى النظر و فى المجلس. (وسائل 18/ 157، ابواب آداب قاضى، باب 3، حديث 1).

(4)- ان رجلا

نزل بامير المؤمنين (ع) فمكث عنده اياما ثم تقدم اليه فى خصومة (حكومة خ. ل) لم يذكرها لأمير المؤمنين (ع) فقال له: «أ خصم انت» قال: نعم. قال: «تحول عنا، فان رسول اللّه (ص) نهى ان يضاف الخصم الا و معه خصمه». (وسائل 18/ 157، ابواب آداب قاضى، باب 3، حديث 2).

(5)- قال رسول اللّه (ص): من ابتلى بالقضاء فلا يقضى و هو غضبان. (وسائل 18/ 156، ابواب آداب قاضى، باب 2، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 311

8- كلينى روايت نموده كه امير المؤمنين (ع) به شريح فرمود:

«در مجلس قضاوت با كسى مشورت مكن (يا درگوشى با كسى حرف مزن) و اگر خشمگين شدى از مقام قضاوت برخيز، و هرگز در حال خشم و غضب قضاوت مكن».

نيز هم ايشان [كلينى] روايت نموده كه امام صادق (ع) فرمود: «زبان قاضى در پشت قلب اوست، اگر به سودش بود سخن مى گويد و اگر به زيانش بود سكوت مى كند» «1».

9- كلينى به سند خويش، از سلمة بن كهيل، روايت نموده كه گفت: از على (ع) شنيدم كه به شريح مى فرمود:

«در كار افراد بدحساب و آنان كه براى پرداخت ديون خود مردم را دور سر مى گردانند قضاوت كن، و از كسانى كه قدرتمندند و توان پرداخت حقوق مردم را دارند، و براى جلب نظر فرمانروايان به آنان رشوه مى دهند، حقوق مردم را بازپس گير و براى وصول آن املاك و مستغلات و خانه هاى آنان را به فروش برسان، كه من از رسول خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود «به تأخير انداختن ديون و حقوق مردم از سوى كسى كه توان پرداخت آن را دارد ستم به مسلمان

ديگرى است» و اما كسى كه املاك و خانه و هيچ گونه مال و اموالى ندارد، راهى بر وى نيست [نمى توان او را تحت فشار قرار داد] و بدان كه هرگز مردم را به حق وانمى دارد، جز آنچه مردم را از باطل بازمى دارد.

آنگاه بين مسلمانان در نظر افكندن و در نشستن و سخن گفتن ملاطفت و مساوات برقرار كن، تا آنكه با تو نزديك است در تعدى و ظلم بر رقيب خود به تو طمع مبندد و آنكه دور است از عدالت تو مأيوس نشود.

و به آنكه ادعا عليه ديگرى دارد (مدعى) علاوه بر آوردن شاهد، بگو كه بر صحت ادعاى خود سوگند ياد كند، چرا كه اين شيوه ابهام را بهتر برطرف نموده و پايه قضاوت را محكم مى كند.

و بدان كه همه مسلمانان براى شهادت عادل هستند، مگر كسى كه براى ارتكاب جرمى كه توبه نكرده حد تازيانه خورده، يا به «شهادت دروغ» دادن معروف است يا اينكه بخل مى ورزد و تنگ نظر است.

______________________________

(1)- لا تشاور (لا تسارّ) احدا فى مجلسك. و ان غضبت فقم. و لا تقضينّ و انت غضبان. قال و قال ابو عبد اللّه (ع) لسان القاضى وراء قلبه. فان كان له قال، و ان كان عليه امسك. (وسائل 18/ 156، ابواب آداب قاضى، باب 2، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 312

و بپرهيز از اينكه در حال نشستن در مجلس قضاوت، ابراز نارضايتى و احساس ناراحتى كنى چرا كه خداوند براى قضاوت ثواب قرار داده و براى كسى كه به حق قضاوت كند پاداش نيكوئى مقرر فرموده است.

و آگاه باش كه صلح بين مسلمانان جايز است مگر صلحى كه حلالى

را حرام يا حرامى را حلال كند، و براى كسى كه مى گويد شاهدهاى من غايب هستند مهلتى قرار ده، اگر در آن مدت شهودش را حاضر كرد حق وى را از طرف مقابل بگير، و اگر حاضر نكرد قضيه عليه وى خاتمه يافته است.

و برحذر باش از اينكه حكمى را كه به قصاص، يا حدى از حدود الهى، يا حقى از حقوق مسلمانان نموده اى، به مرحله اجراء بگذارى مگر اينكه آن را به من عرضه نموده و از امضاى من بگذرانى ان شاء اللّه.

و هرگز با شكم گرسنه بر مسند قضاوت منشين» «1».

______________________________

(1)- روى الكلينى بسنده، عن سلمة بن كهيل، قال: سمعت عليا (ع) يقول لشريح: انظر الى اهل المعك و المطل و دفع حقوق الناس من اهل المقدرة و اليسار ممن يدلى باموال الناس الى الحكّام، فخذ للناس بحقوقهم منهم و بع فيها العقار و الديار. فانى سمعت رسول اللّه (ص) يقول: مطل المسلم الموسر ظلم للمسلم. و من لم يكن له عقار و لا دار و لا مال فلا سبيل عليه. و اعلم انه لا يحمل الناس على الحق الا من ورعهم عن الباطل.

ثم واس بين المسلمين بوجهك و منطقك و مجلسك حتى لا يطمع قريبك فى حيفك و لا ييأس عدوك من عدلك. و ردّ اليمين على المدعى مع بيّنته، فان ذلك اجلى للعمى و اثبت فى القضاء.

و اعلم ان المسلمين عدول بعضهم على بعض الا مجلود فى حدّ لم يتب منه او معروف بشهادة زور او ضنين. و اياك و التضجر و التاذّى فى مجلس القضاء، الذي اوجب اللّه فيه الاجر و يحسن فيه الذخر لمن قضى بالحق. و اعلم ان

الصلح جائز بين المسلمين الا صلحا حرم حلالا أو أحل حراما، و اجعل لمن ادعى شهودا غيّبا امدا بينهما (بينهم) فأن احضرهم اخذت له بحقه، و ان لم يحضرهم اوجبت عليه القضية.

و اياك ان تنفذ قضية فى قصاص او حدّ من حدود اللّه او حق من حقوق المسلمين حتى تعرض ذلك علىّ ان شاء اللّه. و لا تقعد فى مجلس القضاء حتى تطعم» و رواه الشيخ و الصدوق ايضا. (وسائل 18/ 155، ابواب آداب قاضى، باب 1، حديث 1).

با توجه به اين روايت لازم به يادآورى است كه اگر انسان چنين منصب هاى پرمسئوليتى را قبول كرد الزاما بايد وظائفش را به نحو احسن انجام دهد. اگر يك روز بخواهد به مشهد برود و يك روز به سوريه، اين صحيح نيست، ثواب اين كار از هر ثوابى بيشتر است، در روايتى داريم كه از معصوم (ع) سؤال مى شود كه من احب الناس الى اللّه، چه كسى در نزد خدا از همه محبوبتر است؟ قال: انفع الناس للناس، مى فرمايد مفيدترين مردم براى مردم (الف- م، جلسه 158 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 313

اين روايت را شيخ و صدوق نيز روايت كرده اند.

10- سنن ابى داود به سند خويش، از عبد اللّه بن زبير روايت نموده كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) فرمود: دو طرف نزاع بايد در كنار هم روبه روى قاضى بنشينند» «1».

11- باز در همان كتاب آمده است:

«دو نفر از مردان و شخصيتهاى كنده وارد شدند [گويا در مسجد الحرام؟] و ابو مسعود انصارى در حلقه اى از مردم نشسته بود، آن دو گفتند: آيا كسى نيست كه بين ما قضاوت كند؟ يك نفر از بين حلقه گفت:

من. ابو مسعود كفى از سنگريزه هاى كنار خويش برداشت و بسوى او پرتاب كرده و گفت: دست نگه دار، كراهت دارد كه انسان در قضاوت عجله كند» «2».

12- در سنن ترمذى به سند خويش از ابو هريره آمده است كه گفت:

«پيامبر خدا (ص) بر رشوه دهنده و رشوه گيرنده در قضاوت لعنت فرستاد» «3».

13- در وسائل از سماعه، از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«و اما رشوه در قضاوت كفر به خداوند است» «4».

14- در كنز العمال، از ام سلمه، روايت است كه:

«آن كس كه مسئوليت قضاوت بين مسلمانان را پذيرفت، بايد در نگاه و اشاره و چگونگى نشستن و جايگاه نشستن بين آنان عدالت را مراعات كند» «5».

15- باز در همان كتاب از ام سلمه منقول است:

«آن كس كه مسئوليت قضاوت بين مسلمانان را پذيرفت، نبايد بر سر يك طرف

______________________________

(1)- قضى رسول اللّه (ص) ان الخصمين يقعدان بين يدى الحكم. (سنن ابى داود 2/ 271، كتاب الاقضيه، باب كيف يجلس الخصمان بين يدى القاضى).

(2)- قال: مه، انه كان يكره التسرّع الى الحكم. (سنن ابى داود 2/ 269، كتاب الاقضيه، باب فى طلب القضاء و التسرع اليه).

(3)- لعن رسول اللّه الراشى و المرتشى فى الحكم. (سنن ترمذى 2/ 397 ابواب الاحكام باب 9 حديث 1351)

(4)- و اما الرشا فى الحكم فهو الكفر باللّه. (وسائل 18/ 163، ابواب آداب قاضى، باب 8، حديث 8).

(5)- من ابتلى بالقضاء بين المسلمين فليعدل بينهم فى لحظه و اشارته و مقعده و مجلسه. (كنز العمال 6/ 102، كتاب الاماره و القضاء، باب 2، حديث 15032).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 314

نزاع داد بكشد، اگر بر سر ديگرى داد نكشيده

است» «1».

16- باز در همان كتاب به نقل از فرزند عمر آمده است:

«قاضى نبايد يك طرف نزاع را ميهمان كند، يا او را بخود نزديك سازد يا كلام او را بشنود، مگر اينكه طرف ديگر نزاع نيز همراه او باشد» «2».

17- باز در همان كتاب از ابى سعيد آمده است:

«نبايد قاضى بين دو نفر قضات كند، مگر اينكه نه گرسنه باشد و نه تشنه» «3».

18- [آنچه تاكنون خوانده شد گزيده اى از روايات بود،] مرحوم شيخ طوسى (قدس سرّه) در نهايه نيز مطالبى آورده كه در اين ارتباط قابل توجه است، ايشان مى نويسند:

«و آنگاه كه قاضى مى خواهد بر مسند قضاوت بنشيند، بايد همه حوائج و نيازمنديهاى فردى خود را برطرف كرده باشد تا به هنگام قضاوت قلب وى به چيز ديگرى مشغول نباشد، آنگاه وضو بگيرد وضوى نماز، و بهترين و نيكوترين لباسهاى خود را بپوشد، و به سوى مسجد اعظم شهرى كه در آن قضاوت مى كند حركت كند، و آنگاه كه داخل مسجد شد دو ركعت نماز بخواند «4» و پشت به قبله بنشيند تا طرفين نزاع

______________________________

(1)- من ابتلى بالقضاء بين المسلمين فلا يرفع صوته على احد الخصمين ما لم يرفع على الآخر. (همان مدرك، حديث 15033).

(2)- لا يضيفنّ ذو سلطان خصما و لا يدنيه منه و لا يسمع منه الا و خصمه معه. (همان مدرك، حديث 15037)

(3)- لا يقضى القاضى بين اثنين الا و هو شبعان ريّان. (همان مدرك، حديث 15040).

(4)- البته اين مطالب مربوط به زمانى بوده كه جلسه دادگاه به صورت ساده در مسجد برگزار مى شد و قضات و امراء در مسجد به حل و فصل امور مردم مى پرداختند. در صدر

اسلام هم همين شيوه مرسوم بوده و شخص امير المؤمنين (ع) هم در مسجد به قضاوت مى پرداخت. (الف- م جلسه 159 درس) البته اين نكته را بايد يادآور شد كه در آئين دادرسى اسلام جاى ويژه اى براى دادرسى تعيين نشده، قاضى مى تواند حتى در منزل خود و يا كنار خيابان و يا در مغازه اى در ميدان شهر يا بازار يا جاى ديگر جلسه قضاوت تشكيل دهد. اما سفارشى كه در برخى روايات براى تشكيل قضاوت در مسجد بوده به دو دليل مى توانسته باشد يكى اينكه در آن زمان همه مردم، چه بومى و غريب به راحتى مى توانسته اند براى دادرسى به مسجد بروند و در واقع همه كارهاى سياسى، اجتماعى و قضائى مسلمانان در مسجد انجام مى گرفته است. ديگر اينكه تشكيل دادگاه در مسجد از بدگمانيها و تهمتهائى از قبيل رشوه گرفتن و حق و ناحق كردن به دور

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 315

هنگامى كه روبروى وى مى نشينند رو به قبله باشند، و نبايد در حال قضاوت خشمگين، يا گرسنه و يا تشنه باشد و نبايد قلب او به تجارت يا هر چيز ديگرى مشغول بوده و يا ترسناك يا اندوهگين باشد. و بايد با ابهت و آرامش و وقار بنشيند و ...

و آنگاه كه طرفين نزاع وارد شدند با هيچ يك ابتدا شروع به صحبت نكند اگر هر دو يا يكى از آنها سلام كردند فقط پاسخ سلام را بدهد و بايد به هر دو به يك چشم نگاه كند و جايگاه نشستن آن دو يكسان باشد.

و قاضى نبايد از يكى از دو طرف پرسش كند، بلكه بگذارد كه خود شروع به سخن

گفتن كنند» «1».

14- وظايف و اختيارات قاضى

[عمل قاضى در قضاوت خلاصه نمى شود]

ماوردى در احكام سلطانيه مطالبى در اين زمينه آورده كه خلاصه آن اينچنين است:

«ولايت و محدوده عمل قاضى يا در همه مسائل است يا در پاره اى مسائل، اگر ولايت او گسترده و بدون قيد و شرط (عام و مطلق) باشد، گستره مسئوليت او در ده چيز است:

يك: حل و فصل اختلافات و خصومتها، چه از طريق مصالحه با رضايت طرفين و يا از طريق اجبار با حكم قطعى وى.

دو: بازپس گرفتن حقوق كسى كه حق وى مورد تجاوز قرار گرفته و پرداخت آن به وى، پس از آنكه حق وى [در دادگاه] بوسيله اقرار يا بينه به اثبات رسيد.

______________________________

- بوده است، علاوه بر اينكه برپائى دادرسى در مسجد نشانگر علنى بودن محاكمه در بينش حقوقى اسلام مى باشد، و چنانچه در كتاب «نهاد دادرسى در اسلام» تأليف محمد حسين ساكت، آمده، فرقه مالكى و حنبلى همواره نسبت به برپائى جلسه هاى دادرسى در مسجد تأكيد و سفارش مى كرده اند و بيشتر حقوقدانان شيعه نيز آن را روا و نيكو مى شمرده اند- بر اين پايه كه پيغمبر و على (ع) در مسجد به دادرسى مى پرداخته اند- شافعيان برگزارى جلسه هاى دادرسى را در مسجد، به اين دليل كه چه بسا در ميان طرفين دعوى ناپاك و نامسلمان باشد، ناپسند مى دانسته اند. (مقرر)

(1)- نهايه/ 237.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 316

- البته در اينكه آيا قاضى مى تواند (بدون وجود اقرار يا بينه) به علم خود عمل كند، اختلاف است، مالك و شافعى در يكى از دو قول خود آن را جايز مى دانند ولى ابو حنيفه مى گويد: اگر علم وى مربوط به زمانى است كه مسئوليت قضاوت را داشته است جايز

است و اگر مربوط به پيش از آنست، جايز نيست.

سه: مشخص كردن ولىّ براى كسى كه بخاطر صغر يا جنون ممنوع از تصرف است و ممنوع از تصرف كردن كسى كه سفيه يا مفلس است، به جهت حفظ و نگهدارى اموال براى صاحبان حق.

چهار: نظارت بر اوقاف براى حفظ اصل و بهره دهى آن، و گرفتن و صرف كردن آن در راههائى كه براى آن مقرر شده است. پس اگر آن اموال داراى متولى است حق وى بايد محفوظ بماند، و اگر مسئولى ندارد ولايت آن به عهده قاضى است.

پنج: نظارت بر وصيت ها طبق شروطى كه موصى وصيت كرده در محدوده اى كه شرع آن را مباح دانسته و ممنوع نكرده. پس اگر ميت وصى مشخص دارد حق وى محفوظ مى ماند و اگر ندارد ولايت آن به عهده اوست.

شش: به ازدواج درآوردن پسران بى همسر و دختران بى شوهر در صورتى كه ولى نداشته باشند و نيازمند به ازدواج باشند «1».

و ابو حنيفه اين مورد را از حقوق قاضى به شمار نياورده، چون او عقد ازدواج را بدون وجود ولى جايز مى داند.

هفت: اقامه و اجراى حد بر كسى كه محكوم به آن است، پس اگر اين حد از حقوق خداوند- تبارك و تعالى- است هنگامى كه به اقرار يا بينه ثابت شد توسط وى اجراء مى گردد، بدون اينكه كسى اجراى آن را خواستار باشد. و اگر از حقوق مردم است، در اين صورت موقوف بر اين است كه صاحب حق اجراى آن را از قاضى خواستار شود.

ولى ابو حنيفه مى گويد در هر دو صورت كسى بايد خواستار اجراى آن باشد.

هشت: نظارت و قضاوت در مصلحتهائى كه در محدوده مسئوليت

اوست، نظير

______________________________

(1)- احتمالا اين ناظر به فقه شافعى است، طبق روايتى كه از پيامبر (ص) نقل مى كنند كه راوى آن ترمذى است و در آن آمده: «نكاح زن بدون ولىّ صحيح نيست و اگر ولىّ نداشته باشد فالسلطان ولى من لا ولى له» و نيز روايتى كه از عايشه نقل شده كه: «لا نكاح إلّا بوليّ و الا فالسلطان ولى من لا ولى له». اما در فقه ما [اماميه] مى فرمايند: فقط ازدواج با دختر باكره نياز به اجازۀ ولىّ دارد- آن هم فقط اب و جد- ولى ثيبه احتياج به ولى ندارد، و اين تقريبا اجماعى شيعه است. (الف- م، جلسه 159 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 317

پيش گيرى از تجاوز در راهها و ميدانگاهها و مجازات كسانى كه ساختمانهاى غير قانونى ساخته اند و يا بالكن هاى منازل خود را بيش از اندازه جلو آورده اند، و در اين موارد مى تواند بدون اينكه افرادى به وى شكايت آورند خود ابتدا به آن رسيدگى كند.

ابو حنيفه مى گويد جز با وجود شاكى نمى توان به اين مسائل رسيدگى نمود.

نه: بررسى وضعيت شهود، و امناء خود، و آزمودن كسانى كه از سوى وى نمايندگى و يا مسئوليتى دارند براى تثبيت و اعتماد به آنها در صورت سلامت و توانمندى و عزل آنان در صورت خيانت و ناتوانى.

ده: تساوى در قضاوت بين قوى و ضعيف و عدالت در داورى بين شريف و غير شريف، و پيروى نكردن از هواى نفس در محكوم كردن محق، يا تمايل به غير محق، خداوند متعال مى فرمايد: اى داود ما ترا در زمين خلافت داديم پس بين مردم به حق داورى نما و از هواى

نفس پيروى مكن كه ترا از راه خدا منحرف مى كند. بى ترديد آنان كه از راه خدا منحرف مى شوند براى آنان است عذاب دردناك، از آن روى كه روز حساب را فراموش كردند «1». و ... «2»

نظير همين مطالب را ابو يعلاى فراء، در احكام سلطانيه خويش آورده است «3».

از مطالب فوق بدست مى آيد كه در آن زمانها عمل قاضى در قضاوت و رفع اختلاف تنها محدود نمى شده، بلكه وى در امور حسبيه و مسائل عمومى و اجتماعى كه مسئول خاصى نداشته و بهر شكل بايد در جامعه انجام مى گرفت، نيز مرجع و مسئول بوده است. مسائلى كه چه بسا اگر هر يك از آحاد مردم بخواهند آن را انجام دهند موجب مشاجره و درگيرى گردد، كه در زمانهاى ما هم نيز تقريبا همين شيوه متداول است. و نظير همين مسائل است اقامه حدود و تعزيرات، بلكه امر به معروف و نهى از منكر.

و شايد مراد از لفظ حاكمى كه امور حسبيه عمومى به وى محول گرديده، در كلمات فقهاى ما در ابواب مختلف فقه نيز همين فقيه باشد، به عنوان اينكه منصوب به

______________________________

(1)- يٰا دٰاوُدُ! إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لٰا تَتَّبِعِ الْهَوىٰ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ.

إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِيدٌ بِمٰا نَسُوا يَوْمَ الْحِسٰابِ. (ص (38)/ 26).

(2)- احكام سلطانيه/ 70.

(3)- احكام سلطانيه/ 65.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 318

قضاوت است. و گمان مى رود و بلكه گمان قريب به يقين مى رود كه فرمايش امام صادق (ع) در مقبوله: «فانى قد جعلته عليكم حاكما» به قرينه مورد سؤال و نيز مشهوره ابى خديجه «فانى قد

جعلته قاضيا» همين شكل از قضاوت مراد و منظور باشد.

و اما روايات در اين زمينه:

1- در خبر اسماعيل بن سعد آمده است كه گفت: از امام رضا (ع) در مورد مردى كه بدون وصيت از دنيا رفته. و فرزندانى اعم از پسر و دختر و كودكان صغيرى از وى بجاى مانده و غلامان و كنيزكانى نيز دارد، آيا مى توان كنيزكان وى را فروخت؟ فرمود: بلى.

و از مردى كه در مسافرت به همراه شخص ديگرى بوده و او در راه از دنيا رفته، و نتوانسته وصيت بكند، كه با متاع و اولاد صغير و كبير او چه بكنند؟ آيا مى توان متاع و چهارپايان او را به پسر بزرگترش داد يا اينكه بايد در اختيار قاضى گذارد؟ و اگر در شهرى هست كه در آن قاضى نيست چه بكند؟ و اگر مال را به فرزندان بزرگتر داد و درست نگهدارى نكردند و از دست رفت و قدرت نداشتند كه آن را بازگردانند چه بكنند؟ حضرت فرمود:

«اگر فرزندان صغير وى به حد تكليف رسيدند و سهم خود را طلب كردند بناچار بايد سهم آنان را بپردازد، مگر اينكه به دستور سلطان آن را به كسى واگذار كرده باشد» «1».

و نيز از مردى كه بدون وصيت از دنيا رفته و داراى ورثه صغير و كبير است، آيا جائز است بدون اينكه قاضى فروش اموال او را به عهده گرفته باشد متاع و چهارپايان او را به فروش رساند؟ و اگر قاضى اى كه بر آن توافق شده متصدى فروش شود ولى با خليفه مشورت نشده، آيا مى توان چيزى از او خريد يا خير؟ حضرت فرمود:

«اگر فرزندان بزرگترش در فروش با او هستند اشكال ندارد

البته اگر ساير ورثه به

______________________________

(1)- اذا ادرك الصغار و طلبوا فلم يجد بدّا من اخراجه، الا ان يكون بامر السلطان.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 319

كار او رضايت داده باشند و فرد عادلى متصدى آن امر شده باشد» «1».

از اين روايت نيز به دست مى آيد كه در آن زمانها سرپرستى امور صغار نيز از شئون قاضى بوده است. و شايد مراد به كلمه سلطان در متن خبر نيز همين قاضى متسلط بر اموال باشد نه خليفه، و در آخر خبر هم كه مى فرمايد فرد عادلى نظارت داشته باشد باز مراد قاضى عادل است نه هر فرد عادلى. البته در اينجا نكته ايست شايان تأمل.

2- در روايت محمد بن اسماعيل بن بزيع آمده است كه گفت: يكى از اصحاب ما بدون وصيت از دنيا رفت، امر رسيدگى به دارائى او را به نزد قاضى كوفه بردند، قاضى، «عبد الحميد» را سرپرست اموال او قرار داد ... گفت: من اين ماجرا را خدمت امام باقر (ع) عرض كردم و گفتم: فردى از اصحاب ما از دنيا رفته و كسى را قيم خود نكرده و كنيزكانى از خود بجاى گذارده و قاضى يكى از ما را مشخص كرده كه آنان را به فروش برساند؟ يا گفت: يكى از ما اين مسئوليت را پذيرفت ولى چون مسأله ناموسى در كار بوده قلبش اطمينان نداشته، نظر شما در اين رابطه چيست؟ حضرت فرمود:

«اگر قيم، شخصى همانند تو يا عبد الحميد باشد مانعى ندارد» «2».

از اين روايت نيز استفاده مى شود كه در آن زمان سرپرستى دارائى كسى كه بدون وصيت از دنيا رفته از شئون قاضى محسوب مى شده است.

3- در

روايت حفص بن غياث آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم كه چه كسى حدود را اقامه كند؟ سلطان، يا قاضى؟ حضرت فرمود:

«اقامه حدود با كسى است كه حكم از آن اوست» «3».

و مراد از كسى كه حكم از آن اوست در اينجا همان قاضى است كه در ماجرائى

______________________________

(1)- اذا كان الاكابر من ولده معه فى البيع فلا باس به اذا رضى الورثه و قام عدل فى ذلك. (فروع كافى 7/ 66 (چاپ قديم 2/ 253) كتاب الوصايا، باب من مات على غير وصية ... حديث 41. و وسائل 13/ 475، كتاب وصايا، باب 88، حديث 3. و وسائل 12/ 270، ابواب عقد بيع، باب 16 حديث 1).

(2)- اذا كان القيم به مثلك و مثل عبد الحميد فلا باس. (وسائل 12/ 270، ابواب عقد بيع، باب 16 حديث 2)

(3)- اقامة الحدود الى من اليه الحكم. (وسائل 18/ 338، ابواب مقدمات حدود، باب 28، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 320

حكم داده است چنانچه مخفى نيست.

و لكن كتّانى مى گويد:

«ابن عربى در الاحكام گفته است كه حدود بر دوگونه است: نخست ايجاب آن است كه از آن قاضى است، و ديگر اجراى آنست كه پيامبر اكرم (ص) آن را به دسته اى از آن جمله على بن ابى طالب و محمد بن مسلمه واگذار فرمود» «1».

از اين جمله استفاده مى شود كه رهبر و والى مى تواند حكم اقامه حدود را به غير از كسى كه در آن مسأله قضاوت كرده واگذار كند، و اين با قاعده نيز موافقت دارد، چرا كه همه اين وظايف از شئون والى است و او هر كار را به

هر كه شايسته دانست واگذار مى كند.

حال با توجه به اين محدوده گسترده كه براى قاضى هاى عام يادآور شديم اين نكته بر آن متفرع است كه اگر ائمه معصومين- عليهم السلام- شيعيان را از مراجعه به قاضى هاى ستمگر زمان خويش نهى فرمودند، و آنان را به فقهاى شيعه ارجاع دادند- چنانچه در مقبوله و مشهوره اينگونه بود- پس مى توان از آن استفاده نمود كه همه آن مواردى كه به اينگونه قاضى ها ارجاع مى شده از قبيل حل و فصل اختلافات، تصدى امور حسبيه، اقامه حدود شرعى و تعزيرات، اشراف بر وصايا و اوقاف، و مانند آن، همه به فقهاى شيعه ارجاع داده شده است.

مگر اينكه اشكال شود كه مورد پرسش در روايات، موارد نزاع و اختلاف است، و اين قرينه بر اينست كه خصوص حل اختلافات منظور است. البته اين اشكالى است درخور تأمل «2».

و باز از آنچه گفته شد بدست مى آيد كه فرمايش استاد بزرگوار امام خمينى- مد ظله- [قدس سرّه] در بيان مفهوم مقبوله و تقريب دلالت آن بر نصب فقيه هم براى

______________________________

(1)- تراتيب الاداريه 1/ 313

(2)- زيرا بناء فقهاء بر اين است كه معمولا مورد سؤال و يا شأن نزول آيه شريفه موجب اختصاص حكم بهمان مورد نمى شود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 321

قضاوت و هم براى رهبرى جامعه، بدين بيان كه: منازعات به دوگونه است، برخى به قضات ارجاع مى شود و برخى به رهبران و واليهاى جامعه، محل اشكال است چرا كه همه منازعات اگر چه در غصب حق مظلوم و ستمگرى بر افراد ضعيف باشد، به قضاوت ارجاع داده شده است.

و ما پيش از اين در فصل سوم از

بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى] به تفصيل در تقريب دلالت مقبوله بر امامت و رهبرى، مطالب را يادآور شديم، كه مى توان بدان مراجعه نمود.

15- ولايت مظالم:

اشاره

ماوردى در كتاب احكام سلطانيه پس از باب قضاء، بابى به نام «ولايت مظالم» «1» گشوده است، چنانچه ابو يعلاى فراء نيز در كتاب خود همين باب را آورده است.

ولايت مظالم چنانچه از مباحث آينده روشن خواهد شد، يك تشكيلات تكميلى سيستم قضائى است كه بالاترين مرجع رسيدگى به شكايات است، رسيدگى به شكاياتى كه ساير قضات توان رسيدگى به آن را ندارند، يا درباره قضاتى كه خود مرتكب ستمگريهائى شده اند.

در عصر و زمان ما بگونه اى مى توان ديوان عالى كشور، دادگاه عالى، ديوان عدالت ادارى، اداره رسيدگى به تخلفات كارمندان دولت را از اين قبيل برشمرد. و شايد در زمانهاى گذشته ولايت مظالم، همه اين تشكيلات را به نوعى در بر مى گرفته است.

______________________________

(1)- مظالم: جمع مظلمه و ظلامه است كه از فعل ظلم، ظلما گرفته شده است، آنچه از كارى ستمگرانه بدست آيد و به تعبير ديگر- ستم مايه را مظلمه مى گويند كه در اصطلاح حقوق اسلامى حق مظالم نام مى گيرد. اگر دارنده اصلى و واقعى چنين مالى شناخته نشود بايستى آن را به بيت المال (حاكم شرع) پس داد. (لسان العرب، ج 12، ص 373- 374).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 322

ماوردى در احكام سلطانيه مطالبى در اين زمينه آورده
اشاره

كه به اختصار يادآور مى شويم:

«دادگاه مظالم براى كشاندن ستمگران به راه عدالت و انصاف است،

با رعب و وحشت، و جلب طرفين نزاع- كه از حضور در دادگاه سرباز مى زنند- به محكمه است، با هيمنه و هيبت، پس قاضى در چنين دادگاهى بايد فردى باشد بلند منزلت، نافذ الامر، با هيبت، با شخصيت، كم طمع و بسيار پارسا، چرا كه وى براى قضاوت خود بايد از شوكت و قدرت معنوى رهبران و دقت نظر قضات برخوردار باشد پس بايد ويژگى هاى هر دو دسته را دارا باشد و با جلالت مقامى كه دارد در هر دو دسته [هم در قوه مجريه و هم در قوه قضائيه] نافذ الامر باشد.

پس اگر مسئول چنين تشكيلاتى خود امور عمومى جامعه را به عهده داشته باشد نظير وزراء و امراء، ديگر نياز به حكم جداگانه ندارد و بخاطر همان ولايت عمومى خويش بر جامعه مى تواند در اين زمينه هم، ابراز نظر كند. ولى اگر از كسانى است كه مسئوليت امور اجرائى جامعه را ندارد نيازمند به حكم و دستور در اين زمينه مى باشد به شرط اينكه شرايط پيشين را دارا باشد ...

به عنوان نمونه پيامبر خدا (ص) در مورد نزاعى كه بين زبير بن عوام و شخصى از انصار درباره آب دادن هر يك به مزرعه خويش پيش آمد نمود، شخصا ابراز نظر نموده، بر سر مزرعه حضور يافت و به زبير فرمود: «تو اول مزرعه ات را آب بده آنگاه انصارى».

شخص انصارى گفت: اى پيامبر خدا، او پسر عمه توست كه اينگونه حكم مى كنى؟

آن حضرت از گفته وى غضبناك شد و فرمود: «اى زبير! آب را به شكم زمين جارى كن تا به كعبين پا برسد».

پيامبر خدا در اين مورد

فرمود: آب را به شكم زمين جارى كن، براى اينكه مرد انصارى كه عليه وى جرأت پيدا كرده بود را ادب كند. ولى اينكه فرمود بگذار تا آب به كعبين پا برسد! آيا حقى را به عنوان حكم بيان فرموده يا اينكه امر مباحى بوده و براى تنبيه مرد انصارى اين جمله را فرموده، دو نظر است كه به هر دو شكل پاسخ گفته شده است.

از سوى ديگر براى خلفاى چهارگانه [ابو بكر، عمر، عثمان، على (ع)] چيزى به عنوان داورى مظالم گفته نشده است، زيرا در آن زمان اسلام براى مردم تازگى داشت و آنان با مسائل آشنا بودند، برخى بخاطر انصاف به عدل مى گرائيدند و برخى را پند

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 323

و اندرز از ستمگرى بازمى داشت، و كشمكشهائى كه بين آنان بود عموما در متشابهات بود كه با حكم قاضى برطرف مى شد ... آنگاه در زمانهاى بعد ستم واليان و ظلم تجاوزگران گسترش يافت بگونه اى كه جز با قدرت نيرومندتر و فرمان نافذتر پيش گيرى از آن امكان پذير نبود.

پس عمر بن عبد العزيز، اول كسى بود كه خود به دادرسى مظالم نشست و حق ستمديدگان را بازپس گرفت و سنت هاى عادله را رعايت كرد و به مسير اصلى خود بازگرداند، و اموالى كه بنى اميه به ناحق از مردم غصب كرده بودند به صاحبانش بازپس داد تا جائى كه گفته شده آن قدر بر آنان سخت گرفت كه به وى گفته شد: ما از عواقب اين بازگرداندنها بر تو بيمناكيم! و او گفت: «من از هر روز بايد پرهيز كنم و بيمناك باشم مگر روز قيامت كه از آن نبايد

بيمناك باشم؟!

آنگاه در ميان خلفاى بنى عباس افرادى به دادرسى مظالم نشستند، اولين فرد كه به اين دادرسى نشست «مهدى» بود آنگاه «هادى»، آنگاه «رشيد» آنگاه «مأمون» و آخرين كسى كه بدين مقام نشست «المهتدى» بود، تا جائى كه املاك غصب شده را به نيازمندانش بازگرداند.

پادشاهان فارس نيز همواره رسيدگى به مظالم را اساس حكومت خويش مى شمردند و آن را از جمله پايه هاى ملك و حكومت خودشان و از قوانين عادلانه مى دانستند، قوانينى كه جز با مراعات آن صلاح و اصلاح در جامعه گسترش نمى يافت، و جز با انجام آن انصاف رعايت نمى شد. قريش نيز در زمان جاهليت آنگاه كه قدرتمندان در آنان زياد شد و رياستمدارى در آنان منتشر گشت تا آنجا كه هر دسته و قومى، دسته ضعيف را مغلوب و مجذوب خود مى ساخت و احساس كردند كه جز با يك تمركز قوى نمى توان از اين وضع جلوگيرى نمود، در بين خود پيمانى را براى رد مظالم، و بازپس گرفتن حق مظلوم از ستمگر امضاء كردند ...

آنگاه سران قريش در خانه عبد اللّه بن جدعان اجتماع كردند و با يكديگر هم پيمان شدند كه در مكه به دادرسى مظالم بپردازند، و هرگز كسى به كسى ستمى نكند مگر اينكه وى را از اين كار بازدارند، و حق مظلوم را از وى بازپس گيرند. در آن زمان پيامبر خدا (ص) نيز با آنان بود، پيامبر (ص) در آن موقع بيست و پنج سال بيشتر نداشت و هنوز به پيامبرى مبعوث نشده بود. اين پيمان در آن زمان به «حلف الفضول» شهرت يافت، رسول خدا (ص) پس از بعثت با يادآورى آن دوران مى فرمايد: «من در

خانه عبد اللّه بن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 324

جدعان در حلف الفضول شركت داشتم و اگر امروز هم به چنين چيزى دعوت شوم بى ترديد آن را مى پذيرم و چقدر دوست دارم كه براى انجام چنين امرى شتران سرخ موى تقديم كنم» «1».

ملاحظه مى كنيد كه پيامبر اكرم (ص) ماجراى آن زمان را يادآور مى شوند، و اسلام نيز همان را با شدت بيشتر تأييد و تقويت مى كند ...

و اين عمل اگر چه يك عملى بوده كه در جاهليت انجام گرفته و مصالح سياسى آن زمان آنان را به انجام آن ملزم مى كرده است، ولى همين كه پيامبر خدا (ص) در آن حضور داشته و بعدا نيز آن را مورد تأييد و تأكيد قرار مى دهند. اين عمل به عنوان يك حكم شرعى و فعل پيامبر (ص) محسوب مى گردد.

فصل: پس آنگاه كه دادرس مظالم دادرسى اين دادگاه را پذيرفت بايد براى دادرسى روز مشخصى را معلوم كند و به مردم اعلام نمايد تا افرادى كه به آنان ستم شده و آنان كه با يكديگر اختلاف دارند در آن روز به وى مراجعه كنند، و در ساير روزها به كارهاى ديگرى كه به وى محول شده رسيدگى كند مگر اينكه وى مسئوليت ديگرى جز رسيدگى به مظالم نداشته باشد كه در اين صورت در همه روزها به اين امر مى پردازد. و بايد موانعى براى ديدار و ملاقات وى وجود نداشته باشد و از اطرافيان آراسته و نيك كردارى برخوردار باشد.

و بايد تشكيلات دادرسى خود را با حضور پنج صنف و دسته تكميل و سازماندهى كند كه هرگز از وجود آنان بى نياز نيست و قضاوت وى جز با حضور آنان

تمامت نمى يابد.

دسته اول: دستياران و پاسداران، براى اينكه بتواند افراد قدرتمند را به دادگاه بكشاند و افراد سركش را به پاى ميز حساب جلب كند.

______________________________

(1)- لقد شهدت فى دار عبد اللّه بن جدعان حلف الفضول ما لو دعيت اليه لاجبت و ما احبّ انّ لى به حمر النعم.

در نهايه ابن اثير 3/ 456 نيز در لغت فضل آمده است: آن حضرت فرمود: «من در خانه عبد اللّه جدعان در پيمانى شركت داشتم كه اگر به نظير آن در اسلام دعوت شوم مى پذيرم» و اينكه اين پيمان را حلف الفضول ناميدند از آن روى بود كه در قديم نيز در مكه در روزگار «جرهم» پيمانى وجود داشت مبنى بر رعايت انصاف و گرفتن حق ضعيف از قوى و افراد غريب از افراد مقيم، كه بنيانگذاران آن افرادى بودند از قبيله جرهم كه نام همه آنها «فضل» بود از جمله فضل بن حارث، فضل بن وداعه، فضل بن فضاله و ... و از آن جهت كه اين پيمان با آن پيمان تشابه داشت، اين پيمان را «حلف الفضول- پيمان فضل ها» ناميدند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 325

دسته دوم: دادرسان و داوران: تا اطلاعات حقوقى آنان را دريافت كند، و از تجربياتى كه آنان در محاكم قضائى خود داشته اند استفاده برد.

دسته سوم: فقها و مجتهدين: تا به نظر آنان در مشكلات فقهى مراجعه كند.

دسته چهارم: دفترداران و نويسندگان: تا آنچه را كه در دادگاه مى گذرد ثبت و ضبط كنند.

دسته پنجم: شاهدها و گواهان: تا بر حقى كه ثابت مى شود گواهى دهند و احكام صادره را گواهى كنند.

مسائلى كه در دادگاه مظالم مورد رسيدگى واقع مى شود:

مسائلى كه در

دادگاه مظالم مورد رسيدگى واقع مى شود مشتمل بر ده بخش است:

بخش اول: قضاوت در مورد تعدى و تجاوز فرمانروايان بر رعيت و بازخواست از آنان در سخت گيرى بر مردم.

و اين از لوازم قضاوت در مظالم است كه بر دادخواهى از سوى ستمديده متوقف نيست، بلكه قاضى مظالم رأسا احوال واليان را زير نظر مى گيرد، تا اگر به انصاف و عدالت رفتار كرده اند آنان را مورد تفقد قرار دهد و اگر مرتكب ستم شده اند آنان را مورد بازخواست قرار دهد و در صورت لزوم آنان را تغيير دهد ...

بخش دوم: رسيدگى به تجاوزات مأمورين گردآورى ماليات، كه براى رسيدگى به آن بايد به قوانين عادلانه و دفاتر كل كه نزد پيشوايان [در دفاتر مركزى] موجود است مراجعه كنند و وظايف مردم را طبق آن بررسى نمايند و اگر مأمورين اضافه بر آن دريافت كرده اند آنان را مورد مؤاخذه قرار دهند، و اگر پول دريافتى به بيت المال ريخته شده دستور به بازگرداندن آن دهند و اگر براى خود برداشت كرده اند از آنان گرفته و به صاحبش برگردانده شود ...

بخش سوم: رسيدگى به امور كارپردازان و حسابداران. زيرا آنان مورد اعتماد مسلمانان در ثبت دارائيهايشان هستند، آنان آنچه را مردم به دولت مى پردازند و آنچه را از دولت دريافت مى كنند مشخص و معين مى كنند، پس بايد كار آنان مورد رسيدگى قرار گيرد كه اگر در دخل يا خرج كم و زيادى به وجود آمده آن را تصحيح كنند و با تجاوز و اجحافها مقابله كنند ...

در رسيدگى به سه بخش فوق نيازى نيست كه كسى به والى مظالم تسليم شكايت كند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 326

بخش چهارم: رسيدگى به دادخواهى مأمورين و حقوق بگيران دولت كه حقوق آنان كسر گرديده يا در پرداخت آن تأخير شده يا به آنان اجحاف شده است، كه در اين صورت نيز به دفاتر كل و قوانين عادلانه مربوطه مراجعه مى گردد و طبق آن عمل مى شود، اگر نقصانى در پرداخت حقوق آنان رخ داده، يا بطور كلى به آنان پرداخت نگرديده، در اين صورت اگر قصور يا تقصير از مسئولين بالاتر بوده و آنان حيف و ميل كرده اند از آنان گرفته و به صاحبان حق بازپرداخت مى شود، و اگر آنان مقصر نبوده اند از بيت المال پرداخت مى گردد.

در تاريخ آمده است كه برخى از فرماندهان سپاه به مأمون نوشتند كه برخى از سپاهيان پراكنده شده و اموال مردم را غارت كرده اند، وى در پاسخ آنان نوشت: اگر شما به عدالت رفتار مى كرديد آنان پراكنده نمى شدند و اگر حقوق آنان را مى پرداختيد دست به غارت نميزدند، آنگاه فرماندهان مذكور را از مسئوليت بركنار نمود و دستور داد حقوق كافى به سپاهيان بپردازند «1».

بخش پنجم: بازگرداندن چيزهائى كه به ناروا تصاحب شده است و اين بر دوگونه است:

يك: غصب هائى كه از ناحيه حكومت صورت گرفته، يعنى اموال و املاكى كه واليان ستمگر به زور از دست صاحبان آن بيرون آورده اند- چون چشم آنان را گرفته آن را تصاحب كرده اند، يا با حق كشى و اجحاف آن را مالك شده اند- كه در اين صورت اگر دادرس مظالم هنگام رتق و فتق امور به چنين موردى برخورد كرد حتى پيش از آنكه شكايتى به وى شود، دستور بازگرداندن آن، به صاحبانش را صادر مى كند، و اگر بدان آگاهى نيافت موقوف بر اين

است كه صاحبان حق به نزد وى شكايت بياورند ...

دو: غصب هائى كه قدرتمندان و زورمندان و خوانين و ملاك با قلدرى و اعمال فشار، مرتكب شده اند. كه براى رسيدگى به آن بايد ستمديدگان و كسانى كه زمين و املاكشان غصب شده است شكايت و دادخواهى خود را به دادرس مظالم تسليم كنند،

______________________________

(1)- اين يك واقعيت است كه بسيارى از دزدى ها و رشوه ها در اثر فقر است، ابتدا از كارهاى كوچك شروع مى شود و كم كم از كارهاى بزرگ سر در مى آورد، براى جلوگيرى از منكرات بايد راههاى مشروع را پيش پاى افراد گذاشت، و ريشه هاى فساد را از بين برد آنگاه با شدت از آن جلوگيرى كرد. (الف- م، جلسه 161 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 327

و براى بازگرداندن حق آنان بايد حقانيت دادخواهان به يكى از چهار طريق اثبات گردد: اعتراف شخص غاصب، يا علم و آگاهى قاضى مظالم، يا بينه و شهودى كه عليه غاصب شهادت دهند، يا تواتر و شيوع گفتار مردم، به گونه اى كه مفيد علم باشد و احتمال توافق بر كذب نرود.

بخش ششم: اشراف و نظارت بر اموال موقوفه و آن بر دوگونه است، وقف عام و وقف خاص، در وقف عام دادرس و قاضى مظالم بايد همواره بر حفظ و تداوم آن طبق نظر واقف نظارت داشته باشد، اگر چه در مورد آن، كسى به نزد وى شكايت و دادرسى نياورد ...

و اما در وقف خاص، اعمال نظر قاضى مظالم، متوقف بر درخواست دادرسى از سوى كسانى است كه در موقوفه صاحب حق مى باشند و در بهره بردارى از آن كارشان به نزاع كشيده است، چرا كه وقف در اين

صورت محدود به افراد مشخص و به خصوصى است ...

بخش هفتم: اجراى احكامى كه ساير قضات از اجراى آن ناتوان شده اند، يا بخاطر ضعف خودشان يا بخاطر عزت و قدرت و نيرو و طرفدارانى كه محكوم عليه دارد بگونه اى كه ديگران از اجراى حكم در مورد وى هراسناكند و ...

بخش هشتم: اظهار نظر و قضاوت در مورد مصالح عمومى از امور حسبيه كه مأمورين حسبه از اجراى آن ناتوانند، نظير محاكمه كسى كه تجاهر به گناه مى كند و نمى توان او را مورد بازخواست و محاكمه قرار داد، و كسى كه معبر عمومى و جاده اى را تصرف كرده و نمى توان او را از تصرف عدوانى خود منصرف نمود يا كسى كه اموال مردم را حيف و ميل كرده و در دادگاههاى معمولى نمى توان او را به محاكمه كشيد.

بخش نهم: مراعات شئون عبادتهاى آشكار، نظير جمعه و اعياد و حج و جهاد، كه در آن كوتاهى و اخلال نشود، چرا كه حقوق خداوند متعال سزاوارترين چيزى است كه لازم است بصورت كامل آورده شود و لوازم و واجبات آن ادا گردد.

بخش دهم: ابراز نظر و قضاوت بين افرادى كه با يكديگر نزاع و مشاجره دارند، كه البته نبايد در قضاوت از چهارچوبه حق و عدالت خارج گردد. و نيز جايز نيست در قضاوت جز همانگونه كه حكام و ساير قضات قضاوت مى كنند، قضاوت كند، زيرا ممكن است در دادگاه مظالم نيز برخى امور بر قضات مشتبه گردد و از دايره عدالت خارج شوند كه بايد به اين نكته نيز همواره توجه و عنايت ويژه مبذول داشت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 328

فرق بين دادرس مظالم و ساير دادرسان

فرق بين دادرس مظالم

و ساير قضات و دادرسان در ده چيز است:

يك: دادرس مظالم از هيبت و قدرتى برخوردار است كه ساير قضات از آن برخوردار نيستند.

دو: دادرس مظالم در چهارچوب تنگ و بسته اى محدود نيست، بلكه در عمل و گفتار دست وى بازتر است و از موضع بالاترى با مسائل برخورد مى كند.

سه: در بازپرسيها و بازجوئيها براى كشف جرم از شوكت بيشترى برخوردار است، و به دلايل و اطلاعات و شواهدى دسترسى دارد كه دسترسى به آن براى ساير حكّام بسيار مشكل است، در نتيجه براى دريافت حق و شناخت راستگو از دروغگو موفق تر است.

چهار: كسانى كه ستمگريشان آشكار و علنى شده است را مى تواند با ادب كردن سر جاى خودشان بنشاند.

پنج: هنگامى كه عمق مسائل براى وى مشتبه است مى تواند براى مدتى احضار هر يك از طرفين نزاع را به تأخير بيندازد كه اين تأخير براى ساير قضات هنگامى كه طرف مخاصمه احضار طرف مقابل و حل اختلاف را خواستار باشد، جايز نيست.

شش: دادرس مظالم مى تواند در صورتى كه قضاوت به مشكلى برخورد كرد، افراد امينى را بگمارد كه وساطت كنند و با جلب رضايت طرفين مرافعه اى را حل و فصل كنند، ولى قاضى معمولى نمى تواند چنين عملى را انجام دهد مگر در صورتى كه طرفين نزاع خود خواهان ارجاع مرافعه به چنين فردى باشند.

هفت: وى مى تواند در صورت مشاهده انكار و سرباز زدن از اعتراف براى خصمين مراقب و نگهبان بگمارد يا در مواردى كه نياز به كفالت است آنان را ملزم به آوردن كفيل كند، تا آنگاه كه به جاده انصاف بازگردند.

هشت: وى بر خلاف آنچه در عرف قضات است كه فقط شهادت افراد

عادل شناخته شده را مى شنوند، در مورد افراد، به شهادت افراد غير معروف نيز توجه مى كند.

نه: وى مى تواند در صورت شك به شهود، آنها را قسم هم بدهد، در صورتى كه خود علاقه مند به قسم خوردن باشند و مى تواند تعداد شهود را اضافه كند تا جائى كه شك و ترديد وى از بين برود، درحالى كه ساير قضات چنين وظيفه اى را ندارند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 329

ده: وى مى تواند از همان ابتدا از شهود ماجرا را جويا شود، با اينكه در قضاوت معمولى، ابتداء مدعى را به آوردن بيّنه وادار مى كنند، آنگاه به ساير مسائل قضاوت مى پردازند.

اين ده مورد فرق بين قاضى مظالم و ساير قضات بود كه در حل و فصل مشاجره و نزاع وجود داشت، و در ساير موارد هر دو با يكديگر يكسان هستند» «1».

سخن ماوردى در اين زمينه اينجا پايان پذيرفت، نظير همين مطالب در سخنان ابو يعلى نيز آمده است «2».

[مقام قضاوت و مقام ولايت مظالم همه از شئون ولايت كبرى و مقام رهبرى جامعه است]

البته با توجه به وظايف دهگانه اى كه ماوردى و ابو يعلى در بحث پيشين براى قاضى برشمردند و وظايف دهگانه اى كه اكنون براى دادرسى و قاضى مظالم يادآور شدند و با مقايسه اين دو باب با يكديگر مشخص مى گردد كه در نزد آنان ولايت مظالم گويا مرتبه اى بالاتر از قضاوت معمولى است و در واقع در اينجا قدرت حكومت و قضاوت با يكديگر در هم آميخته شده است چنانچه در كلمات ماوردى آمده بود: «قدرت حكومت نيمى از قضاوت است». و البته اينگونه قضاوت با قضاوت معمولى بخاطر برخوردار بودن از قدرت و شوكت بسيار، متمايز مى گردد.

در هر صورت هر دو مقام [چه مقام قضاوت و چه مقام

ولايت مظالم] همه از شئون ولايت كبرى و مقام رهبرى جامعه است و بسا در برخى موارد رهبر شخصا هر دو مقام را به عهده مى گرفته است چنانچه ملاحظه مى فرمائيد كه پيامبر خدا (ص) و امير المؤمنين (ع) خود در بيشتر موارد هر دوى آنها را به عهده داشته اند.

[اهتمام و عنايت به رد مظالم و بازگرداندن حقوق مردم توسط امير المؤمنين]

شما هنگامى كه خطبه ها و نامه هاى امير المؤمنين (ع) به كارگزاران و استاندارانش را ملاحظه مى فرمائيد، مشاهده مى كنيد كه آن حضرت اهتمام و عنايت ويژه اى به رد مظالم و بازگرداندن حقوق مردم به آنان از سوى شخص حاكم و والى، مبذول فرموده است، چرا كه وى بخاطر قدرت و پشتوانه اى كه دارد به بازگرداندن حقوق مردم از همه

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 77- 84.

(2)- احكام سلطانيه، از ابى يعلى/ 73- 79.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 330

توانمندتر است. [كه در اينجا چند نمونه از آنها را يادآور مى شويم]:

1- آن حضرت (ع) (پس از كشته شدن عثمان) هنگامى كه زمان خلافت را به دست گرفت اموالى را كه عثمان از اموال مردم در تيول خود درآورده بود به آنان بازگردانيد و فرمود:

«به خدا سوگند اگر دريابم كه با آنان زنان به نكاح درآمده اند و كنيزكان خريدارى شده اند، باز آن را برمى گردانم چرا كه گشايش در عدل است» «1».

2- و در نامه خويش به مالك اشتر مى فرمايد:

«و براى گرفتارها و نيازمندان وقت مشخصى را قرار بده كه شخص ترا ملاقات كنند و در جائى بنشين كه عموم مردم به تو دسترسى داشته باشند، پس براى خداوندى كه ترا آفريده تواضع كن، و سپاهيان و پاسبانان و پاسدارانت را از آنجا دور نگه دار تا افراد بدون ترس و لكنت

با تو سخن گويند، همانا من از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه در جايگاههاى متعدد مى فرمود: «هرگز ستوده نخواهد شد ملتى كه فرد ضعيف آن بدون ترس و لكنت حق خود را از توانمند بازنستاند» «2».

3- و در فراز ديگرى از همين نامه مى فرمايد:

«آنگاه بدان كه براى زمامدار، خاصان و همرازانى است كه خودخواه و دست درازند و در دادوستد با مردم عدالت و انصاف را رعايت نمى كند، ريشه ستم و اينگونه خلق و خوى آنان را با قطع عوامل و علل آن از ميان بردار! و به هيچ يك از اطرافيان و وابستگان خود قطعه زمينى از اراضى مسلمانان واگذار مكن، و بايد طمع نكنند كه قراردادى و قول و قرارى به سود آنان منعقد سازى كه مايه زيان ساير مردم باشد خواه در آبيارى و يا عمل مشترك ديگر، بطورى كه هزينه هاى آن را به ديگران تحميل كنند كه در اين صورت سودش براى آنهاست و عيب و ننگش براى تو در دنيا

______________________________

(1)- و اللّه لو وجدته قد تزوج به النساء و ملك به الاماء لرددته. فانّ فى العدل سعة. (نهج البلاغه، فيض/ 66، لح/ 57، خطبه 15).

(2)- و اجعل لذوى الحاجات منك قسما تفرغ لهم فيه شخصك و تجلس لهم مجلسا عاما فتتواضع فيه للّه الذي خلقك و تقعد عنهم جندك و اعوانك من احراسك و شرطك حتى يكلمك متكلمهم غير متتعتع، فانى سمعت رسول اللّه (ص) يقول فى غير موطن: «لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متتعتع». (نهج البلاغه، فيض/ 1021، لح/ 439، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 331

و آخرت.

حق را درباره آنها

كه خواهان حقند چه خويشاوند و چه بيگانه رعايت كن، و در اين باره صابر باش و به حساب خدا بگذار، هر چند اين كار موجب فشار بر ياران نزديكت شود» «1».

و شما ملاحظه مى فرمائيد كه بسيارى از مظالم بزرگ از ناحيه خواص و وابستگان به سلاطين و حكومتها بخاطر قرابت و پشت گرمى كه به سلطان و حاكم داشته اند همواره صورت مى گرفته است.

4- و باز آن حضرت (ع) در نامه اى كه به برخى از كارگزاران خويش- در ارتباط با اموالى از بيت المال كه در اختيار او بوده و ناپديد شده- نگاشته، مى فرمايد:

«به خدا سوگند اگر نظير آنچه تو كردى حسن و حسين مرتكب مى شدند، هرگز پشتيبان و هواخواهى از ناحيه من دريافت نمى كردند، و در اراده من اثر نمى گذاردند، تا آنگاه كه حق را از آنها بستانم و ستمهاى ناروائى را كه انجام داده اند دور سازم» «2».

و سخنان ديگرى از اين قبيل، كه در اين ارتباط به روايات فصل سوم همين بخش كتاب نيز مى توان مراجعه نمود «3».

______________________________

(1)- ثم ان للوالى خاصة و بطانة فيهم استئثار و تطاول، و قلة انصاف فى معامله، فاحسم مادة اولئك بقطع اساب تلك الاحوال، و لا تقطعن لاحد من حاشيتك و حامتك قطيعة، و لا يطمعن منك فى اعتقاد عقدة تضر بمن يليها من الناس فى شرب او عمل مشترك يحملون مئونته على غيرهم، فيكون مهنأ ذلك لهم دونك و عيبه عليك فى الدنيا و الآخرة. و الزم الحق من لزمه من القريب و البعيد و كن فى ذلك صابرا محتسبا واقعا ذلك من قرابتك و خاصتك حيث وقع. (نهج البلاغه، فيض/ 1025، لح/ 441، نامه 53.

(2)- و

اللّه لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذي فعلت ما كانت لهما عندي هوادة و لا ظفرا منى بارادة حتى آخذ الحق منهما و ازيل الباطل عن مظلتهما. (نهج البلاغه، فيض/ 957، لح/ 414، نامه 41).

(3)- با توجه به اهميت نهاد دادرسى مظالم و نقش اساسى آن در گسترش عدالت در جامعه گزيده اى از مطالب گردآورى شده در اين زمينه را به نقل از كتاب «نهاد دادرسى در اسلام» تأليف محمد حسين ساكت بصورت خلاصه يادآور مى شويم بدين اميد كه خوانندگان گرامى با مراجعه به اين كتاب و ساير كتابها در اين زمينه با اين بخش مهم از تشكيلات حكومتى اسلام آشنائى بيشترى حاصل نمايند و با رسيدگى مستقيم مسئولين حكومت اسلامى به مشكلات مردم همواره نظام حكومتى اسلام به ويژه نظام ادارى آن از گزند كاغذبازى، رشوه خوارى، مجامله و مسامحه در رسيدگى به امور مردم، و در نتيجه مأيوس شدن

- مردم مسلمان از مسئولين و نظام، مصون و محفوظ نگاهداشته شود.

در اين كتاب پس از ذكر تاريخچه ديوان مظالم در ايران باستان، و عربستان پيش از اسلام و نقش اين دادگاه در شرق و غرب جهان اسلام، مطرح شده كه آيا اساسا چه كسانى به پرونده هاى مظالم رسيدگى مى كرده اند؟ در پاسخ به اين پرسش مى نويسند: 1- خليفگان و فرمانگذاران: رسيدگى به اين شيوه از دادرسى را خليفگان و پادشاهان و سلاطين، خود انجام مى داده اند.

مقريزى در كتاب خطط خود جلد 2 صفحه 207 مى نويسد: رسيدگى به مظالم يكى از نشانه هاى اعمال قدرت عالى بود و چنانچه ديديم در ايران باستان- كه مظالم نيز از فرهنگ ايرانى گرفته شده است- شخص پادشاه به دستيارى و

رايزنى «موبدان موبد» به مظالم مى نشست. بيشتر خليفگان عباسى براى اثبات قدرت خود از يكسو، و به تقليد از شيوه ايرانى از ديگر سوى خود به مظالم مى نشستند.

نخستين خليفه عباسى كه به مظالم نشست مهدى بود، آنگاه هادى و پس از او هارون الرشيد و مأمون ...

احمد بن طولون، از دودمان طولونيان، و كافور اخشيدى از سلسله اخشيديان خود به مظالم مى نشستند. در ميان فرمانگذاران فاطمى مصر، تا آنجا كه پيداست تنها المعز لدين اللّه، گاه به تنهائى و گاه به يارى قاضى القضات به پرونده هاى مظالم رسيدگى مى كرد. از خاندان ايوبى سوريه، نور الدين زنگى خود به مظالم مى نشست و صلاح الدين ايوبى، برادر زاده او، شيفتگى فراوانى به نشست در مظالم از خود نشان مى داد.

2- وزيران و اميران: در تاريخ بيهقى ص 888- 889 آمده است: وى [جعفر برمكى] را در زمان پدرش «الوزير الثانى» گفتندى و شغل بيشتر وى راندى. يك روز به مجلس مظالم نشسته بود و قصه ها مى خواند و جواب مى نبشت كه رسم چنين بود و ...

در تاريخ سيستان ص 95 آمده است: در زمان آل بويه كه گهگاهى مظالم برپا مى شد، وزيران به رسيدگى مى پرداختند. صاحب بن عباد در سيستان به مظالم مى نشست.

مقريزى در خطط 2/ 208 مى نويسد: ابو حسين جوهر، فرمانده كل سپاهيان و وزير المعز لدين اللّه، نخستين خليفه فاطمى مصر، به مظالم مى نشست و به شكايتهاى دادخواهان رسيدگى مى كرد.

بدر الدين جمالى وزير ديگر فاطميان خود به مظالم مى نشست و از روزگار او به اين سو در مصر وزارت به يك نفر نظامى (صاحب السيف) سپرده مى شد و او خود به همدستى قاضى القضات و دو گواه

معتبر به مظالم رسيدگى مى كرد.

3- قضات و دادرسان: واگذارى ديوان مظالم به قضات از آغاز نيمه نخست سده سوم هجرى انجام گرفت اين نشانگر اهميت و توانمندى نهاد دادرسى بود. در مقدمه ابن خلدون 1/ 426 آمده است:

مأمون رسيدگى به مظالم را به قاضى القضات خود يحيى بن اكثم سپرد. جانشين مأمون- معتصم عباسى- همين نمايندگى را به «احمد بن ابى داود» واگذاشت كه پس از يحيى بن اكثم دارنده اين شغل بود.-

- در كتاب «الحضارة الاسلامية» تأليف آدام متز 1/ 427 آمده است: در شهر اهواز قاضى ابو الحسن تنوخى هم در نهاد دادرسى و هم در ديوان مظالم به رسيدگى مى پرداخت. قاضى اخشيد، كه به سال 324 ه، به قضاوت گمارده شده بود، رسيدگى به مظالم را هم عهده داشت.

بطور كلى به ويژه در زمان فاطميان، اين قاضى القضات بود كه به نمايندگى از سوى قدرت عالى، به مظالم مى نشست. عبد العزيز بن حيون در سال 394 ه به سمت قاضى مظالم برگزيده شد، وى در همان هنگام كه اين منصب را به عهده داشت از سوى الحاكم بامر اللّه قاضى القضات مصر هم بود.

روزهاى رسيدگى به مظالم:

آدام متز در الحضارة الاسلامية 1/ 428 مى نويسد: در روزگار مأمون عباسى يكشنبه ها روز برپائى مظالم بود، طولونيان هفته اى دو روز به مظالم مى نشستند.

مقريزى در خطط 2/ 208 آورده است: ابو مسك كافور اخشيدى براى نخستين بار در سال 340 ه به مظالم نشست و هر شنبه را بدان ويژگى داد.

در تاريخ بيهقى ص 195 آمده است كه امير مسعود غزنوى روزهاى چهارشنبه مظالم برپا مى كرد او مى نويسد: «ديگر روز چهارشنبه هفتم صفر (سال 422 ه)

خواجه به دادگاه آمد و امير مظالم، روزى سخت و بزرگ بود با نام و حشمت تمام، چون بار بگسست خواجه به ديوان آمد و شغل پيش گرفت».

در سفرنامه ابن بطوطه ترجمه دكتر موحد 1/ 39 آمده است: صلاح الدين يوسف بن ايوب روزهاى دوشنبه و پنج شنبه به مظالم مى نشست.

در تاريخ سيستان ص 95 آمده: صاحب بن عباد وزير آل بويه، روز پنج شنبه به مظالم مى نشست و آن را فرخنده مى دانست.

جلسه هاى دادرسى مظالم، بويژه علنى بوده است، چرا كه ويژگى مظالم در علنى بودن آن و در دسترس قرار دادن امكانات گفت و شنود و ديدار و روياروئى با شاكيان و دادخواهان بوده است.

نامى كه به مظالمگاه [جايگاه رسيدگى به مظالم] داده مى شد «دار العامة» (سراى همگان) بود كه اين نام رساننده مفهوم علنى بودن اين شيوه دادرسى بوده است.

جايگاه برگزارى مظالم در روزگار امويان و عباسيان معمولا مسجد بود در تاريخ بيهقى ص 204 در ارتباط با آمدن مأمون به خراسان مى نويسد: وى اندر خراسان عدل بگسترد و رسمهاى نيكو نهاد و به شهر «مرو» اندر سراى شايگان نشست و هر روز اندر مسجد جامع آمدى و مظالم كردى و علماء و فقها را بنشاندى و سخن متظلمان بشنيدى و داد ايشان بدادى».

- مقريزى در خطط/ 209 مى نويسد: در روزگار الملك المعز ايبك تركمانى نشستهاى مظالم در مدرسه صالحيه قاهره برگزار مى شد.

سلطان ركن الدين بيبرش بندقدارى، در پائين كاخ خود ساختمانى به نام دار العدل ساخت و از سال 662 ه در آنجا به مظالم نشست.

البته اين نكته نيز شايان ذكر است كه با توجه به حاكميت غصب در طول تاريخ اسلام و فرمانروايان

ستمگرى كه به نام اسلام بر مردم حكومت مى راندند و از هر نام و تشكيلات مقدس براى عوام فريبى سوء استفاده مى كردند، از نام و تشكيلات مقدس دادگاه مظالم نيز براى فريب مردم و محكوم كردن مخالفان سياسى خود همواره سوء استفاده مى نموده اند كه بسيارى از شخصيتهاى ارزشمند اسلام با سعايت افراد مغرض و يا بهانه هاى ديگر، در همين دادگاهها به محاكمه كشيده شده و به مجازاتهاى سنگين و اعدام محكوم شده اند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 335

فصل پنجم امر به معروف و نهى از منكر و ادارۀ حسبه

اشاره

* تأكيد اسلام بر امر به معروف و نهى از منكر

* مراتب امر به معروف و نهى از منكر

* شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر

* حسبه و شرايط محتسب

* وظايف محتسب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 337

مقصود از طرح مبحث امر به معروف و نهى از منكر اين است كه بطور اجمال اين دو اصل اساسى و شرايط آن را مورد بحث و بررسى قرار دهيم و بيان كنيم كه اين دو داراى مراتب و درجاتى هستند كه انجام برخى از مراتب آن بطور گسترده بر همه مردم و بر هر مسلمانى واجب است- بصورت وجوب عينى، چنانچه برخى گفته اند، يا بصورت واجب كفائى، چنانچه به نظر ما اين نظر صحيح تر است- و برخى مراتب آن از عهده فرد فرد افراد خارج و بلكه انجام آن بصورت فردى جايز نيست و از شئون حكومت اسلامى و قوه مجريه كشور است و افراد جز با اجازه و اذن حاكم و دولت نمى توانند متصدى آن گردند.

اين تشكيلات را اصطلاحا «اداره حسبه» مى نامند و از مسئول آن به عنوان «محتسب»

ياد شده است، كه مجموع مطالب اين فصل را در چند جهت مورد بررسى قرار مى دهيم:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 338

جهت اوّل: تأكيد اسلام بر امر به معروف و نهى از منكر.

اين دو فريضه از مهم ترين فرايض شرعى است كه عقل نيز بر وجوب آن حكم مى كند و كتاب و سنت همواره مردم را بر انجام آن فرا خوانده اند و بقاى دين و تداوم رسالت الهى و حفظ نظام و كيان مسلمانان بر انجام آن مبتنى است.

و شايد چنين اهتمامى در شريعت اسلام به اين دو امر حياتى از آن رو است كه اسلام براى همه مردم تشريع شده و تا روز قيامت در طول عصرها و قرنها باقى خواهد ماند، پس هر كس كه بدان ايمان آورده مسئول حفظ و نشر و گسترش آن نيز مى باشد.

رمز و راز اين مسأله نيز در اين نهفته است كه هيچ يك از افراد جامعه از ديگران جدا نيست و راه زندگى و سرنوشت آنان در مسائل اجتماعى با يكديگر پيوند خورده است، و انسان بالطبع اجتماعى است و عقايد و اخلاق و اعمال ديگران در وى مؤثر است و اين واقعيت در زندگى همه اقوام و ملل كاملا مشهود است و روشن است كه انحراف يك فرد علاوه بر اينكه به خود وى زيان وارد مى آورد جامعه نيز از رفتار او زيانمند مى شود، پس عقل حكم مى كند كه عموم افراد مراقب يكديگر باشند و در حد توان جامعه را از آلوده شدن به فساد دور نگه دارند، و شرع نيز همين اصل عقلى را واجب شمرده و از مهم ترين واجبات به شمار آورده است.

شما ملاحظه مى فرمائيد هنگامى كه در جامعه فردى به مرضى مسرى نظير

و با و طاعون گرفتار مى شود براى پيشگيرى از گسترش مرض به افراد و خانواده هاى ديگر، اقدام به نابودى ميكروبهاى آن مرض مى شود و فرد مبتلا را فورا از ديگران جدا مى كنند و مورد معالجه قرار مى دهند، و عقل نيز اين كار را مى ستايد و بر لزوم آن حكم مى كند، مرض هاى روحى و انحرافات اخلاقى نيز اينگونه است كه اگر جامعه در برابر آن قرار نگيرد و براى نابودى آن تلاش نكند به تدريج در بين ديگران شيوع پيدا مى كند و در نهايت فساد و سقوط جامعه را بدنبال خواهد داشت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 339

پس همواره بر امت اسلامى به ويژه بر رهبر و پيشوايان آنان است كه با تمام توان مراقب جامعه بوده و نسبت به آنچه در آن مى گذرد آگاهى داشته باشند و بر گسترش معروف و رشد و شكوفائى نيكيها و ريشه كن شدن فساد و نابودى بدى ها و پليدى ها اهتمام ويژه مبذول دارند.

اهميت اين دو اصل در شريعت مقدس اسلام تا جائى است كه امير المؤمنين (ع) آن را بالاتر از جهاد و فراتر از همه اعمال نيك مى داند و چنانچه در نهج البلاغه آمده مى فرمايد: «همه اعمال نيك و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر همانند قطره اى در برابر درياست» «1».

علت اين معنى نيز در اين است كه قوام و بقاى همه فرايض با همه حدود و شرايط آن در گرو اقامه اين دو فريضه الهى است، علاوه بر اينكه جهاد يك درگيرى خارجى است و تا هنگامى كه درون جامعه اصلاح نگردد آن نيز اثر و اهميت چندانى ندارد، پس

در ابتدا بايد درون جامعه را پاك و اصلاح نمود آنگاه به اصلاح خارج پرداخت. و اين نكته ايست شايان تأمل.

جهت دوّم: مراتب امر به معروف و نهى از منكر.

اشاره

روشن است كه امر به معروف و نهى از منكر داراى درجات و مراتب است، برخى مراتب آن بگونه ايست كه هر مسلمانى كه به احكام اسلام و ضروريات آن آشنائى داشته باشد امكان اقامه آن را دارد، در اين ارتباط، حاكم و غير حاكم، محتسب و غير محتسب [پاسبان و پاسدار و كميته اى و غير آن] تفاوتى نمى كنند، اين مرتبه، انكار به قلب و انكار به زبان است. كه انجام آن بر همه مردم از جمله فرمانروايان واجب است و واجب است

______________________________

(1)- و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل اللّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجّى.

(نهج البلاغه، فيض/ 1263، لح/ 542، حكمت 374)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 340

اگر كسى به انجام آن مبادرت ورزيد ديگران وى را كمك كنند و نيز در نهى از منكر بايد از مراتب آسان تر و پائين تر شروع كنند. اگر منكر برطرف شد كه نتيجه حاصل شده و الا مراتب بالاتر را انجام دهند.

اما اگر نهى از منكر بر ضرب و جرح متوقف باشد آيا هر كس مى تواند به انجام آن مبادرت ورزد يا اينكه انجام آن از شئون امام، يا كسى كه از سوى او براى انجام اين امور منصوب شده مى باشد و جز با اجازه و اذن حاكم نمى توان آن را عهده دار شد؟ در اين مسأله دو نظر است كه يادآور مى شويم:

[الف: اشتراط اذن و اجازه امام:]

شيخ در نهايه مى فرمايد:

«امر به معروف و نهى از منكر دو فريضه از فرايض اسلام است و بر همه افراد واجب عينى است كه به انجام آن همت گمارند و كسى مجاز نيست آن دو را

ترك يا در انجام آن اخلال ورزد.

امر به معروف و نهى از منكر واجب است با قلب و زبان و دست باشد، در صورتى كه مكلف توان آن را داشته باشد و بداند كه با انجام آن به وى يا فرد ديگرى از مؤمنين در همان موقع يا در آينده ضررى متوجه نمى شود، يا گمان آن را داشته باشد. و گاهى امر به معروف با دست انجام مى پذيرد بدين گونه كه با زدن، بازداشت كردن، كشتن، جراحت وارد كردن به نتيجه مى رسد، كه در اين صورت انجام آن واجب نيست مگر با اجازه سلطان وقت كه براى حكومت و رياست منصوب شده، و اگر اجازه اى از سوى او براى انجام اين امور وجود نداشت بايد به همان حدى كه گفته شد [قلب و زبان] اكتفا كرد.

نهى از منكر نيز به همان سه شيوه اى است كه ذكر كرديم، اما نهى از منكر بوسيله دست اين است كه بخواهند مرتكب آن را به شكلى از زدن، يا جراحت وارد كردن، يا اذيت و آزار رساندن ادب كنند كه در اين صورت مشروط به اجازه سلطان است چنانچه در امر به معروف يادآور شديم. و اگر اجازه اى از سوى وى در اين ارتباط وجود نداشت بايد به همان زبان و قلب اكتفا كرد ...

اما اقامه حدود را هيچ كس نمى تواند انجام دهد، مگر سلطان زمان، كه از سوى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 341

خداوند متعال منصوب شده است، يا كسى كه او را امام براى انجام اين مسئوليت بگمارد، و هيچ كس به غير از اين دو در هر حال نمى توانند اقامه حدود كند» «1».

مرحوم محقق در شرايع

مى نويسد:

«امر به معروف و نهى از منكر به اجماع علماء واجب است و وجوب آن دو وجوب كفائى است كه با قيام من به الكفايه (افراد مورد نياز) از ديگران ساقط مى شود.

و برخى گفته اند وجوب آن وجوب عينى است و اين نظر [با قواعد فقهى] سازگارتر است ... و اگر منكر جز با دخالت دست نظير زدن و مشابه آن مرتفع نگردد جايز است.

و اگر به وارد كردن جراحت يا كشتن نياز افتد، آيا واجب است يا خير؟ برخى گفته اند بلى و برخى گفته اند خير مگر با اجازه امام و اين نظر صائب تر است» «2».

پس شيخ و محقق در وارد آوردن جراحت هر دو اذن امام را شرط دانسته اند، اما در آنجا كه فقط زدن باشد اختلاف نظر دارند، و شايد در زدن كم، كه لطمه به جائى نزند در صورت نياز، حق با محقق باشد، چرا كه سيره و اطلاق ادله آن را نيز شامل مى گردد.

علامه در مختلف مطالبى را آورده كه خلاصه آن اينگونه است:

«اگر امر به معروف و نهى از منكر به كتك زدن و آسيب وارد آوردن و زيان زدن و مجروح كردن و كشتن متوقف باشد شيخ [طوسى] در [كتاب] اقتصاد مى فرمايد: از ظاهر كلمات بزرگان ما از اماميه استفاده مى شود كه اين نوع انكار جز براى ائمه [سلطان و حاكم به حق] يا كسى كه از جانب امام مأذون باشد جايز نيست. (آنگاه اضافه مى فرمايد:) «سيد مرتضى» با اين نظر مخالف است، و مى فرمايد: بدون اجازه وى نيز جايز است «شيخ» نيز در كتاب تبيان با نظر سيد مرتضى موافقت كرده و در كتاب نهايه همان نظر خويش در

اقتصاد را مورد تأكيد قرار داده است.

«و سلّار [سالار بن عبد العزيز ديلمى از شاگردان شيخ مفيد] مى گويد: و اما قتل و جرح در نهى از منكر در اختيار سلطان يا كسى كه از سوى او مأموريت دارد مى باشد.

______________________________

(1)- نهايه/ 299.

(2)- شرايع 1/ 341، 343.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 342

و «ابو الصلاح» [حلبى] سلطان بودن را شرط ندانسته و «ابن ادريس» هم همين نظر را ابراز داشته. و «ابن براج» نيز اذن امام را شرط دانسته. و به نظر ما صحيح تر همان است كه سيد مرتضى فرمود» «1».

[ب: عدم اشتراط اذن و اجازه امام:]

براى عدم اشتراط اذن و اجازه امام در مواردى كه نياز به جرح و قتل باشد بدين گونه استدلال شده كه اولا اين دو فريضه بخاطر مصلحت عالم واجب شده پس نظير ساير مصالح متوقف بر شرط ديگرى نيست. ثانيا اين دو وظيفه بر پيامبر (ص) و امام (ع) واجب بوده پس براى وجوب تأسى به آنان بر ما نيز آن واجب است «2».

و نيز استدلال شده به اطلاق آيات و روايات در اين زمينه به ويژه رواياتى كه بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر تأكيد نموده و لو اينكه به اعمال قدرت و كوبيدن سيلى به صورت فرد گناهكار كشيده شود. كه نمونه هائى از آنها را يادآور مى شويم:

* در خبر جابر از امام محمد باقر (ع) آمده است كه فرمود:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 342

«منكر را در دل مورد انكار قرار دهيد و

با زبان از آن نهى كنيد و با چك (سيلى) به صورت مرتكبين آن بكوبيد» «3».

* در خبر يحيى طويل از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«اينگونه نيست كه خداوند زبان را بازگذاشته و دست را بسته باشد و لكن اين هر

______________________________

(1)- مختلف 1/ 339.

(2)- اين دو دليل را علامه در مختلف ذكر فرموده است.

(3)- فانكروا بقلوبكم و الفظوا بالسنتكم و صكّوا بها جباههم. (وسائل 11/ 403، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 1).

متأسفانه سند اين روايت ضعيف است چون در سلسله سند آن «عن بعض اصحابنا» آمده و روايت مرسل شده است و «بشير بن عبد اللّه» و «ابى عصمه قاضى مرو» كه در سلسله سند هستند هر دو مجهول هستند بر اين اساس سند روايت ضعيف است ولى روايت پرمحتوى و معروفى است و ما در آينده به مناسبتى كامل آن را از نظر مى گذرانيم. (الف- م، جلسه 188 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 343

دو را با هم باز مى گذارد و هر دو را با هم مى بندند» «1».

* در نهج البلاغه آمده است:

«و كسى كه با شمشير از منكرى جلوگيرى كند تا كلمه خداوند بر فراز آيد و كلمه ستمگران به زير كشيده شود اين آن كسى است كه به راه هدايت دست يافته است» «2».

* باز در نهج البلاغه آمده:

«و برخى از آنان كسانى هستند كه منكر را با دل و زبان و دست خويش مورد انكار قرار مى دهند اين آن كسى است كه خصلت هاى نيك را به كمال رسانده است» «3».

* در تفسير امام حسن عسكرى (ع) آمده است:

«از شما هر كس منكرى را مشاهده كند

اگر توان آن را دارد با دست از آن جلوگيرى كند» «4».

*** اما اشكالى كه به دليل اول وارد است اين است كه وجوب اين دو براى مصلحت عالم، منافاتى با اشتراط اينها به اذن امام براى پيش گيرى از هرج و مرج و اختلال نظام، ندارد. و شايد مفسده خود سرانه عمل كردن در چنين شرايطى بيشتر باشد.

به دليل دوم نيز اين اشكال وارد است كه تأسى به عمل پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) در احكام عمومى واجب است نه در وظايفى كه مخصوص به آنان است، و حكومت و شئون آن از وظايف ويژه انبياء (و جانشينان بحق آنان) است مگر اينكه به

______________________________

(1)- ما جعل اللّه بسط اللسان و كفّ اليد و لكن جعلهما يبسطان معا و يكفّان معا. (وسائل 11/ 404، ابواب امر و نهى باب 3، حديث 2)

سلسله سند اين روايت نيز ضعيف است اما چون به ابن ابى عمير ميرسد آقايان مى گويند اگر سلسله سند به ابن ابى عمير رسيد بى اشكال است. (الف- م، جلسه 188 درس)

(2)- و من انكره بالسيف لتكون كلمة اللّه العليا و كلمة الظالمين السفلى فذلك الذي اصاب سبيل الهدى.

(حكمت 374 نهج البلاغه، و وسائل 11/ 405، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 8)

(3)- فمنهم المنكر للمنكر بقلبه و لسانه و يده، فذلك المستكمل لخصال الخير. (وسائل 11/ 406، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 9)

(4)- من رأى منكم منكرا فلينكر بيده ان استطاع. (وسائل 11/ 407، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 12)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 344

اطلاق آيه شريفه «لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «1»

اخذ شده باشد تا جائى كه دليلى بر اختصاص اقامه نشده باشد.

و اما رواياتى كه ذكر شد: خبر جابر كه از چند جهت ضعيف است و خبر يحيى طويل نيز از نظر اعتماد و وثاقت مجهول است مگر اينكه چون ابن ابى عمير از وى روايت نقل كرده ضعف وى جبران گردد، دو جمله اى كه از نهج البلاغه نقل شد نيز، اشتراط اذن امام را نفى نمى كند، چرا كه از اين جهت در مقام بيان نيست، نظير آنچه درباره فضيلت حج و نماز وارد شده كه از آنها مشروط نبودن وجوب بعنوان شرط تكليف [نظير استطاعت براى حج] و يا شرط و قيد واجب [نظير وضو براى نماز] استفاده نمى شود.

علاوه بر همه اينها خطبه اول در جنگ صفين براى تحريك نيروهاى آن حضرت به جنگ بيان شده و واضح است كه جنگ آنان به دستور آن حضرت و زير نظر وى بوده است.

البته در اينجا نكته ايست شايان تأمل و آن اينكه انصاف اين است كه اطلاق روايات و نيز اطلاق آيه تأسى را مى توان براى عدم اشتراط مورد تمسك قرار داد.

*** البته ممكن است براى ضرورت اذن و اجازه حاكم به دلايل ذيل نيز استناد نمود: «2»

* نفوس و جانهاى مردم محترم، و خون ريزى و تصرف در محدوده سلطنت ديگران حرام است مگر به مقدارى كه جواز آن يقينى باشد.

* ايراد ضرب و جرح متوقف بر سلطه و قدرت است [و آن در چارچوبه حكومت ميسر است].

* هر يك از افراد جامعه به تنهائى نمى تواند شرايط زمانى و موارد و مناسبتها را

______________________________

(1)- احزاب (33)/ 21.

(2)- برخى از اين دلايل از مختلف علامه گرفته شده

و برخى از خود ما است. (الف- م، جلسه 187 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 345

درست تشخيص دهد و اين تنها براى كسى كه احاطه به مسائل جامعه دارد و روابط و امكانات براى او ميسر است امكان پذير مى باشد.

* ديگر اينكه اگر هر فرد خود بخواهد انجام اينگونه مسائل را به عهده بگيرد غالبا اختلال نظام به وجود مى آيد. زيرا تنبيه و زدن افراد خطاكار اگر بر اساس قدرت و سلطه نباشد غالبا با عكس العمل و مقاومت از طرف مقابل مواجه مى شود و به جنگ و خونريزى و هرج و مرج و در نهايت به اختلال نظام كشيده مى شود.

و به خاطر همه اين مسائل است كه اقامه حدود شرعى و تعزيرات از شئون حكومت به حق كشور است و هر كس نمى تواند عهده دار آن گردد اگر چه به مسائل و احكام شرعى وارد و آگاه باشد:

در خبر حفص بن غياث آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) پرسيدم: چه كسى بايد اقامه حدود كند، سلطان يا قاضى؟ حضرت فرمود: «اقامه حدود با كسى است كه حكومت بدست اوست» «1».

[با توجه به آنچه ذكر شد] روشن است كه رعايت احتياط در مسائلى كه به خون ريزى منتهى مى گردد و نيز قاعده سلطنت هر دو اقتضاى اشتراط دارد، مگر اينكه دسترسى به امام و رهبر امكانپذير نبوده و حفظ اسلام و كيان مسلمانان به اقدام وابسته باشد كه در اين صورت دفاع از كيان اسلام و مسلمين مشروط به اذن امام نيست و اين نكته ايست درخور توجه.

بلى در اينجا مطلب ديگرى است كه لازم است به آن توجه نمود، و آن اينكه ظاهر كلمات

شيخ و محقق و ديگران اين است كه اذن امام شرط وجوب است، نظير مشروط بودن وجوب حج به استطاعت، پس تحصيل شرط واجب نيست، زيرا شرط وجوب به منزله موضوع حكم است و حكم از موضوع خويش در رتبه متأخر است، پس معقول نيست كه در ايجاب آن مؤثر باشد.

______________________________

(1)- اقامة الحدود الى من اليه الحكم. (وسائل 18/ 338، ابواب مقدمات حدود، باب 28، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 346

و لكن ما پيش از اين در بخش سوم كتاب [جلد اول فارسى]- كه اجمالا مسأله امر به معروف و نهى از منكر را يادآور شديم- گفتيم كه وجود [انجام و اعمال] امر به معروف و نهى از منكر، مشروط به اذن حاكم است نه وجوب آن، نظير مشروط بودن وجود نماز صحيح به طهارت. بر اين اساس پس وجوب، مطلق است و لكن واجب، مشروط به اذن امام است و براى جلوگيرى از هرج و مرج و اختلال نظام بايد با اجازه وى صورت پذيرد.

بر اين پايه پس بر هر مسلمان واجب است كه بر گسترش و اشاعه معروف و قطع ريشه منكر و فساد تلاش كند و به اندازه توان و قدرت بكوشد تا حدود الهى در جامعه اقامه گردد.

منتهاى امر در آنجا كه انجام آن بر وارد آوردن جراحت متوقف است مشروط به اذن حاكم است كه بايد از وى اجازه گرفت و عمل تحت نظر و اشراف حكم وى انجام پذيرد، تا از هرج و مرج و اختلال نظام جلوگيرى شود.

و اگر بر فرض، حكومت ضعيف است و اعوان و انصارش كم اند، بايد در اين مورد وى را

كمك داده و يارى رساند، و اگر حكومت حقه عادله اى وجود ندارد، بر همه واجب است كه براى ايجاد آن تلاش كنند، و لو به صورت يك دولت كوچك در يك منطقه بخصوص، چنانچه صحيحه زراره بر اين معنى گواهى داشت و در آن ولايت و حكومت از ساير ستونهاى اسلام افضل معرفى شده بود از اين رو كه ولايت كليد ساير واجبات، و والى جهت دهنده همه امور است «1».

پس جايز نيست مسلمانان در خانه هاى خود بنشينند و نسبت به مسائلى كه در جامعه مى گذرد بى تفاوت باشند، آنان نمى توانند به بهانه اينكه رفع اينگونه مفاسد به عهده حكومت حقه اسلامى است، از فساد و فحشاء و خونريزى و غصب اموال و هتك نواميس و پايمال شدن حقوق مسلمانان و مستضعفان توسط كفار و صهيونيستها و ...

صرف نظر نمايند. به هيمن جهت ما در جاى خود گفتيم كه ادله امر به معروف و نهى از

______________________________

(1)- وسائل 1/ 7، ابواب مقدمه عبادات، باب 1، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 347

منكر طبق اطلاق خود و به مفهوم وسيع آن از قوى ترين دلائل بر وجوب تأسيس دولت عادله و حكومت حقه اسلامى است، كه مى توان بدانچه در آنجا نگاشته آمد مراجعه نمود.

جهت سوّم: آيا وجوب امر به معروف و نهى از منكر وجوب عينى است يا كفائى؟

[وجوب اين دو وجوب عينى است]

ما پيش از اين به نقل از كتاب نهايه شيخ خوانديم كه وجوب اين دو وجوب عينى است، و هم ايشان در كتاب اقتصاد مى فرمايند:

«در كيفيت وجوب اين دو اختلاف است، بيشتر فقها مى گويند اينها واجب كفائى هستند كه اگر برخى افراد به اقامه آن همت گماشتند از سايرين ساقط است. و دسته اى ديگر مى گويند: وجوب اينها وجوب عينى است و به نظر

من اين نظر قوى تر است، بخاطر عموم آيات قرآن و رواياتى كه در اين زمينه رسيده است» «1».

در كتاب شرايع ابتدا به وجوب كفائى بودن اين دو فتوى داده شده، آنگاه وجوب عينى بودن «اشبه» قلمداد شده، يعنى با قواعد و اطلاقات تناسب بيشترى دارد «2».

در كتاب جواهر به نقل از سيد [مرتضى] و حلبى [ابو الصلاح] و قاضى و حلى و فاضل و شهيدين و جمعى ديگر مى نويسد وجوب اين دو وجوب كفائى است، و به نقل از شيخ و ابن حمزه و فخر الاسلام و برخى ديگر آورده كه وجوب اين دو وجوب عينى است «3».

در كتاب مختلف علّامه از سيد مرتضى منقول است كه ايشان براى وجوب كفائى بودن، اينگونه استدلال فرموده:

______________________________

(1)- اقتصاد/ 147، فصل فى الامر بالمعروف و النهى عن المنكر.

(2)- شرايع 1/ 341.

(3)- جواهر 21/ 359.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 348

«... زيرا منظور و مطلوب شارع اين است كه معروف انجام، و منكر از بين برود و غرض وى اين نيست كه فرد معينى آن را انجام دهد، پس واجب كفائى است».

آنگاه علامه مى نويسد:

«نظر سيد به قواعد نزديكتر است و ابو الصلاح و ابن ادريس نيز همين را اختيار كرده اند» «1».

و ظاهرا حق با اينان است بخاطر دليلى كه مرحوم سيد ذكر فرموده است.

اگر گفته شود: براى هر سخن اثرى است، و شايد كسى كه مرتكب كار ناشايستى مى گردد به سخن اين شخص متنبه نشود و اگر فرد ديگرى او را نهى كند در او اثر مى كند، يا اينكه به صرف گفتن يك نفر دست از كار ناشايست خود بر نمى دارد و اگر افراد متعددى بگويند دست از

آن مى كشد، پس مادامى كه منكر باقى است بر هر كسى كه از آن مطلع است، واجب است نهى از منكر كند. و ظاهر آيات و روايات نيز وجوب عينى بودن است، بلكه چنانچه گفته شده اصل در وجوب، عينى بودن است (مگر اينكه با دليلى كفائى بودن آن ثابت گردد).

در پاسخ بايد گفت: فرض مسأله اين است كه تا جائى كه براى دفع منكر نياز باشد و در طرف احتمال اثر مى رود افرادى اقدام كرده اند، بگونه اى كه براى گفتن بيش از آن قطعا احتمال نمى رود، پس آيا در اين صورت واجب است ديگران نيز در عرض آنان نهى از منكر كنند با اينكه بدون آنان نيز غرض حاصل مى گردد؟ من گمان نمى كنم كسى بدين معنى ملتزم گردد، پس وجوب، كفائى است بلا اشكال و ظاهر آيات و روايات كه بر عينى بودن دلالت دارد در صورتى مورد عمل قرار مى گيرد كه دليلى بر خلاف آنها در دست نباشد.

وجوب كفائى چيست؟

در اينجا مناسب است اجمالا ماهيت وجوب كفائى و فرق بين آن و وجوب عينى

______________________________

(1)- مختلف 1/ 338.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 349

را يادآور شويم و بيان كنيم كه هرگاه وجوب بشكل مطلق ذكر شد چگونه وجوبى را اقتضا دارد (عينى يا كفائى)، تا در پرتو آن حكم اين مسأله نيز روشن گردد.

در كتاب كفاية الاصول آمده است:

«وجوب كفائى نوعى از وجوب است كه به همه افراد تعلق گرفته بگونه اى كه اگر همه نسبت به انجام آن كوتاهى كنند، همه بخاطر مخالفت با آن مورد عقاب و مؤاخذه قرار مى گيرند، اگر چه در صورت آوردن برخى افراد از گردن بقيه ساقط مى گردد» «1».

روشن است

كه آنچه ايشان در تعريف كفائى آورده در مقام بيان خاصيت و اثر آن است نه در جهت بيان ماهيت و چگونگى آن.

هم ايشان در جاى ديگر مى فرمايند:

مقتضاى اطلاق صيغه: «اين است كه وجوب در آن نفسى، تعيينى و عينى است زيرا هر يك از اين ويژگى ها در برابر آن چيزهائى است كه وجوب را مقيد و دايره آن را تنگ تر مى كند، پس اگر شارع در مقام بيان باشد و قرينه اى بر تقييد نباشد حكمت اقتضا مى كند كه آن حكم مطلق باشد، چيز ديگرى با آن واجب باشد يا نه، چيز ديگرى همراه آن آورده شود يا نه، ديگرى نيز آن را بياورد يا نه» «2».

ظاهر اين كلام اين است كه عينى و كفائى پس از آنكه در توجه خطاب به همه افراد آن مشترك هستند، با يكديگر اين تفاوت را دارند كه وجوب در عينى مطلق است، و در كفائى مشروط به اينكه ديگرى آن را انجام نداده باشد، كه اگر ديگرى آن را انجام داده باشد بر ديگران واجب نيست. و اگر هيچ كس انجام نداده بر همه واجب است، چرا كه شرط آن [كه شخص ديگرى آن را انجام نداده باشد] در همه وجود دارد.

استاد بزرگوار مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى- طاب ثراه- در اين ارتباط مطالبى دارند كه خلاصه آن را همراه با توضيحى مختصر يادآور مى شويم.

«فرق بين اين دو [وجوب عينى و كفائى] نزد فقها از جهت مكلف است، بدين

______________________________

(1)- كفاية الاصول 1/ 228.

(2)- كفاية الاصول 1/ 116.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 350

تقريب كه در عينى همه افراد بصورت عموم استغراقى مكلف هستند، يعنى هر فرد بالاستقلال مكلف

است. اما در كفائى نزد برخى مجموع افراد من حيث المجموع مكلّف هستند [عام مجموعى] و نزد برخى ديگر در واقع فقط يك فرد از بين تمام افراد، مكلف است.

اشكالى كه بر نظر اول وارد است اين است كه مجموع به عنوان مجموع، يك امر اعتبارى است كه داراى حقيقت مستقل خارجى نيست، پس متصور نيست كه تكليف متوجه آن باشد. بر نظر دوم نيز اين اشكال وارد است كه اگر مفهوم يك فرد مورد نظر باشد، مفهوم قابل تكليف نيست و اگر مصداق آن مورد نظر باشد يعنى يك فرد لا على التعيين در خارج، اشكال آن اين است كه چنين فرد غير متعيّنى وجود خارجى ندارد تا تكليف متوجه وى گردد. [آنچه در خارج وجود دارد وجودات شخصيه متعيّنه هستند و چيزى غير متشخّص وجود خارجى ندارد.] پس تحقيق در مسأله اين است كه براى وجوب سه نسبت وجود دارد: يك نسبت به طالب [شارع مقدس] يك نسبت به مطلوب [فعل مورد نظر] و يك نسبت به مطلوب منه [مكلف] فرق بين وجوب عينى و كفائى در مكلف و مطلوب منه نيست چنانچه از گفتار فقهاء استفاده مى شود، همچنين در مطلق و مشروط بودن وجوب هم نيست- چنانچه در كفايه آمده بود- بلكه فرق بين اين دو- پس از اشتراك هر دو در مكلف بودن هر فرد بصورت مستقل- در مطلوب، يا به تعبير ديگر مكلف به است. پس كارى كه انجام آن مطلوب است در وجوب كفائى، همان نفس طبيعت فعل به اطلاق ذاتى آن است و در وجوب عينى مطلوب، طبيعت فعل بقيد صدور آن از فاعل خاص است.

رمز اين معنى

نيز در اين است كه اوامر، تابع مصالح و اغراض ويژه خود هستند پس اگر مصلحت در صدور فعل از هر يك از مكلفين باشد، بگونه اى كه مصلحت بر فعل مترتب باشد بقيد صدور آن از فاعل بخصوص، چنانچه در امر نماز اينگونه است كه تكامل هر شخص و دورى وى از فساد و فحشاء و منكر مترتب بر نماز خواندن شخص اوست در اين صورت وجوب، عينى است.

و اما اگر مصلحت در مجرد تحقق طبيعت فعل در خارج باشد بدون دخالت صدور آن از فاعل بخصوص، چنانچه در دفن و تجهيز ميت اينگونه است، در اين صورت تكليف به نفس طبيعت فعل تعلق گرفته به اطلاق ذاتى آن و واجب، كفائى است، زيرا مقيد كردن آن به قيد اينكه از يك فرد بخصوص صادر شود بيهوده و گزاف است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 351

و چون هر يك از مكلفين توانائى اين را دارد كه اين طبيعت مطلقه را بياورد، در نتيجه مولى هر يك از آنان را به اين كار مأمور نموده است، پس هرگاه در خارج، عمل انجام گرفت چون متعلق امر شارع انجام گرفته همه اوامر از ديگران ساقط مى گردد، و اگر همه نافرمانى كنند، همه مؤاخذه خواهند شد.

پس خلاصه كلام اينكه: فرق بين عينى و كفائى به مكلف بر نمى گردد، بلكه به مكلف به، بازگشت مى كند، و مكلف به در كفائى، مطلق طبيعت است و در عينى به قيد صدور آن از فاعل بخصوص، بر اين اساس پس اطلاق متعلق، اقتضاى كفائى بودن را دارد.

بلى ما منكر اين معنى نيز نيستيم كه ظاهر خطاب و تكليف موجب انصراف به

عينيت است، و اين مطلبى است شايان توجه» «1».

اين خلاصه مطالبى بود كه ما در اين زمينه از استاد بزرگوار- قدس سرّه- يادآور شديم، براى شناخت تفصيلى نظرات ايشان در اين زمينه به آنچه ما در تقرير مباحث ايشان در كتاب نهاية الاصول كه سابقا به چاپ رسيده نگاشته ايم مراجعه فرمائيد.

ظاهرا آنچه ايشان بيان فرموده اند درست است و ترديدى در آن نيست.

البته آنجا كه فرمودند: «امكان ندارد تكليف به مجموع به عنوان مجموع متوجه گردد» قابل خدشه است زيرا ظاهرا واجبات اجتماعى و حدود الهى همه به عهده همه مردم به عنوان عام مجموعى گذاشته شده، منتهاى امر كسى كه متصدى انجام آن است سرپرست و نماينده جامعه يعنى امام و حاكم جامعه است چنانچه ما در برخى مباحث گذشته به تفصيل آن را مورد بحث قرار داديم.

و لكن ظاهرا واجبات كفائى از اين قبيل نيست، البته اين مطلب نيز مورد تأمل است، زيرا ممكن است وظايف اجتماعى را نيز به واجبات كفائى ارجاع دهيم گرچه آن كس كه كار را خودش بدون واسطه بايد انجام دهد امام و كارگزاران هستند ولى در واقع اين مردم هستند كه بايد حكومت را تشكيل داده و در اجراى امور اجتماعى او را كمك و يارى مى دهند و آنچه بر حاكم جامعه واجب است اين است كه واجبات اجتماعى نظير

______________________________

(1)- نهاية الاصول 1/ 210 و 211.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 352

اجراى حدود و ساير امور عمومى را به اجرا بگذارد و اين نكته ايست شايان توجه.

جهت چهارم: برخى از آيات و روايات در اين باب

اشاره

آيات و رواياتى كه در اين مسأله وارد شده نيز به دو دسته تقسيم مى گردد از برخى استفاده مى شود كه

اين فريضه از فرايض عمومى است و همه مسلمانان به آن مكلف هستند، از برخى نيز استفاده مى شود كه اين يك فريضه ويژه است، يعنى از شئون حكومت است.

جمع بين اين دو نظريه اين است كه عمل به اين فريضه نظير ساير فرايض متوقف بر علم و قدرت است. پس انكار به قلب و ارشاد به زبان- در احكام واضح و ضرورى- از مواردى است كه هر مسلمان توان انجام آن را دارد، اما در مرتبه زدن و جراحت وارد كردن و بلكه ارشاد به زبان در پاره اى موارد از امورى است كه هر كس توانائى انجام آن را ندارد، يا اينكه چنانچه گفته شد چه بسا زيان آور نيز باشد، كه در اين صورت انجام آن قهرا به عهده حاكم و كارگزاران اوست البته بر مردم نيز واجب است وى را كمك نموده و يارى دهند و بلكه براى تشكيل حكومت حقه اسلامى نيز تلاش كنند، كه پيشتر نيز به آن اشاره شد.

اكنون ما برخى از آيات و روايات در اين زمينه را يادآور مى شويم:

[دسته اول]

1- وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ يُطِيعُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ. أُولٰئِكَ سَيَرْحَمُهُمُ اللّٰهُ، إِنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «1».

______________________________

(1)- توبه (9)/ 71.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 353

همه مردان مؤمن و زنان مؤمنه برخى از آنان اولياء برخى ديگر هستند، امر به معروف نموده و نهى از منكر مى كنند و نماز بپامى دارند و زكات مى پردازند و خدا و رسولش را فرمانبرى مى كنند، اينان را خداوند به سرعت مورد رحمت خويش قرار خواهد داد، همانا خداوند

عزتمند و دانا است.

در اين آيه حكم عام است براى هر مرد و زن مؤمن. و به ويژه زنان را بصورت مستقل يادآور شده كه تصريح بيشترى در تعميم داشته باشد. واژه ولايت نيز ظهور در سلطه شخص و اولويت وى (در تصرفات) دارد، پس خداوند متعال بر اساس ولايت عامه خود بر بندگان، براى هر يك از آنان بر ديگران حق ولايت و سلطه قرار داده تا حق امر و نهى داشته باشند، منتهاى امر، ولايت مراتبى دارد و ولايت در اينجا محدود به همان مقدار جواز امر و نهى است.

گفته نشود: كه در باب امر به معروف و نهى از منكر، امر و نهى ارشادى هستند، چرا كه اين دو ارشاد به اطاعت امر و نهى خداوندند، نظير اوامر فقيه در مقام بيان احكام خداوند، پس متوقف بر ثبوت ولايت و سلطه شرعى نيست.

كه در پاسخ گفته مى شود: اگر چه برخى اين را گفته اند ولى مورد قبول ما نيست، زيرا ظاهر ادله وجوب امر به معروف و نهى از منكر اين است كه آن دو امر و نهى مولوى و تأكيد امر و نهى خداوند باشد، نظير امر مولوى پدر و مادر به چيزى كه خداوند به انجام آن امر فرموده، كه در اين صورت تخلف از دستور آنان هم معصيت خداوند است و هم معصيت پدر و مادر. خلاصه اينكه سبقت داشتن امر و نهى خداوند به چيزى، دليل بر ارشادى بودن اوامر و نواهى در امر بمعروف و نهى از منكرها نيست، بلكه چنانچه گفته شد ظهور امر و نهى و اصل در آنها مولوى بودن است، و البته اينجا نكته ايست

شايان تأمل.

2- التّٰائِبُونَ الْعٰابِدُونَ الْحٰامِدُونَ السّٰائِحُونَ الرّٰاكِعُونَ السّٰاجِدُونَ الْآمِرُونَ بِالْمَعْرُوفِ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 354

وَ النّٰاهُونَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ، وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ «1». از گناه پشيمانان، خداپرستان، شكر نعمت گزاران، روزه داران، نماز با خضوع گزاران، امر به معروف و نهى از منكر كنندگان، و نگهبانان حدود الهى همه اهل ايمانند و مؤمنان را بشارت باد.

موضوع در اين آيه همه مؤمنين هستند چنانچه از آيه قبل از آن يعنى آيه: «إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» بدست مى آيد.

3- كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ. وَ لَوْ آمَنَ أَهْلُ الْكِتٰابِ لَكٰانَ خَيْراً لَهُمْ، مِنْهُمُ الْمُؤْمِنُونَ وَ أَكْثَرُهُمُ الْفٰاسِقُونَ «2». شما نيكوترين امتى هستيد كه براى اصلاح مردم آفريده شده ايد، تا مردم را به نيكوكارى وادار كنيد و از بدكارى بازداريد و ايمان به خدا آريد، و اگر همه اهل كتاب ايمان مى آوردند، براى آنان بهتر بود، لكن بعضى از آنها با ايمان و بيشترشان فاسق و بدكارند.

ظاهرا خطاب اين آيه به همه مسلمانان است و مراد از مردم همه مردم، اعم از مسلمان و غير مسلمان هستند، و مراد به «اخراج»، آفرينش و آشكار شدن است، نظير آيه شريفه «أَخْرَجَ الْمَرْعىٰ- چراگاهها را آفريد». پس مراد آيه شريفه- وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ*- اين است كه مسلمانان به عنوان مسلمانان بهترين امتى هستند كه آفريده شده و براى نفع اجتماعات بشرى ايجاد شده اند، و ملاك برترى آنان بر ديگران نيز اين است كه نيكى ها را در جامعه گسترش داده و از پليدى ها جلوگيرى مى كنند و جوامع را اصلاح مى نمايند.

در تفسير مجمع از

پيامبر (ص) منقول است كه فرمود:

«شما هفتاد امت را پشت سر گذارده ايد، و شما بهترين و گرامى ترين آنان نزد خداونديد» «3».

______________________________

(1)- توبه (9)/ 112.

(2)- آل عمران (3)/ 110.

(3)- انتم و فيتم سبعين امة، انتم خيرها و اكرمها على اللّه. (مجمع البيان 1/ 486 (جزء 2)، اين روايت در در المنثور 2/ 64 نيز بدين گونه آمده است: انكم تتمون سبعين امة، انتم خيرها و اكرمها على اللّه. و در مجمع البيان چاپ صيدا، سال 1333: انتم زينتم ستين امة، آمده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 355

و اما آنچه در تفسير درّ المنثور آمده به نقل از ابن ابى حاتم، از امام باقر (ع) در تفسير آيه شريفه كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ كه فرمود: «مراد اهل بيت پيامبر (ص) هستند» «1» لا بد از باب بيان مصداق و تطبيق است، چرا كه آنان (ع) مصاديق كامله اين امت هستند. و فعل «كنتم- بوديد» كه در آيه آمده، برخى گفته اند زايده است و براى تأكيد آمده، برخى نيز گفته اند مراد اين است كه شما در لوح محفوظ بهترين امت بوديد، يا شما بهترين امت بوديد كه در كتابهاى گذشتگان آمدن شما بشارت داده شده بود.

پس از ظاهر اين سه آيه استفاده مى شود كه اين فريضه عام است بر عهده همه مسلمانان در حدّ ساير فرايض.

[دسته دوّم]

4- وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «2»- بايد از شما مسلمانان جمعيّتى باشند كه مردم را به نيكى و صلاح دعوت كنند و مردم را به نيكوكارى امر كرده و از بدكارى بازدارند و هم اينان رستگارانند.

برخى

گفته اند: سياق اين آيه اين است كه وجوب اين دو وجوب كفائى است.

ولى ظاهرا چون خطاب در اين آيه متوجه همه مسلمانان است آنچه از آن استفاده مى شود اين است كه بر همه مسلمانان واجب است كه دسته اى را براى انجام اين امر مهم اختصاص دهند، و اين مؤيد همان نظر پيشين ما است- كه گفتيم: وظيفه تشكيل دولت و حكومت به عهده همه است و همه مورد خطاب هستند اگر چه اداره وظائف حكومت، كه انجام برخى از مراتب امر به معروف نهى از منكر هم از آن جمله است- به عهده حكومت است- و اين مطلبى است شايان توجه.

البته احتمال مى رود از آيه شريفه اى كه پس از اين آيه قرار گرفته يعنى آيه:

______________________________

(1)- درّ المنثور 2/ 64.

(2)- آل عمران (3)/ 104.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 356

كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّٰاسِ، آن دسته بخصوص از امت كه كار آن امر به معروف و نهى از منكر است اراده شده باشد، نه همه مؤمنين، و مؤيد اين احتمال است وحدت سياق آيات و رواياتى كه در اين زمينه وارد شده و اين آيه را بر ائمه طاهرين (ع) تطبيق كرده است.

5- الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ «1»- آنان كه اگر در زمين به آنان اقتدار و تمكن دهيم نماز بپامى دارند و زكاة مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند، و عاقبت كارها در دست خداست.

اين آيه نيز از جمله آياتى است كه ظهور در اين معنى دارد كه امر به معروف و نهى از

منكر وظيفه دسته بخصوص است، پس امر و نهى ذكر شده در اين آيه از نوعى است كه متوقف بر سلطه و تمكن در زمين است و وقوع آيه در سياق آيات قتال و دفاع گواه بر هيمن معنى است.

روشن است كه مراد از اقامه نماز و دادن زكاة نيز يك مسأله شخصى و فردى يعنى نماز خواندن و روزه گرفتن شخصى نيست، بلكه مراد اشاعه و ترويج و تثبيت نماز و زكاة در جامعه است، يعنى چيزهائى كه از شئون حكومت حقه است، نظير آنچه در زيارت امام حسين (ع) وارد شده كه: اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر.

6- الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهٰاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبٰاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبٰائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلٰالَ الَّتِي كٰانَتْ عَلَيْهِمْ «2»- آنان كه پيروى كنند از رسول و پيامبر امّى، كه در تورات و انجيلى كه در دست آنهاست نام و اوصاف او را نگاشته مى يابند، آنان را به نيكوئى امر و از زشتى بازخواهدداشت، و بر آنان هر طعام پاكيزه را حلال و هر پليد و منفور را حرام مى گرداند، و بار سنگين را از گردن آنان فرو مى نهد و كند

______________________________

(1)- حج (22)/ 41.

(2)- اعراف (7)/ 157.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 357

و زنجير را از دست و پايشان بر مى دارد.

[اين آيه نيز بر اين معنى دلالت دارد كه: امر به معروف و نهى از منكر از وظايف حكومت و رهبرى جامعه است.]

7- در موثقه «1» مسعدة

بن صدقة، از امام صادق (ع) آمده است كه گفت از آن حضرت (ع) شنيدم كه در پاسخ اين پرسش كه آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه امت واجب است؟ فرمود: «خير» گفته شد به چه دليل؟ حضرت فرمود:

«اين تكليف واجب است بر فرد قدرتمندى كه افراد از وى اطاعت كنند و منكر را از معروف بازشناسد، نه بر فرد ضعيفى كه چيزى را از چيزى تشخيص نمى دهد و راه را از بيراهه تميز نمى دهد. [منظور آن حضرت اين بود كه حق را از باطل تشخيص نمى دهد] دليل آن كتاب خداوند عز و جل است كه فرمود: «وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ» و اين خاص است نه عام، چنانچه باز خداوند فرمود: وَ مِنْ قَوْمِ مُوسىٰ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ يَعْدِلُونَ- و از امت موسى امتى [دسته اى] بودند كه به حق راهنمائى مى كردند و بدان بازمى گرداندند- و در اين آيه نفرمود بر امت موسى و نفرمود، بر همه قوم وى، با اينكه آنان در آن زمان امت هاى مختلفى بودند. و به يك نفر به بالا نيز امت مى گويند «2» چنانچه خداوند عز و جل فرمود:

إِنَّ إِبْرٰاهِيمَ كٰانَ أُمَّةً قٰانِتاً لِلّٰهِ- ابراهيم خود يك امت بود كه بندگى خدا مى كرد- يعنى

______________________________

(1)- اين روايت را موثقه مى گويند از آن جهت كه سلسله سند آن تا «مسعدة» خوب است ولى مسعدة بن صدقة را مى گويند فردى عامى [سنى مذهب] و بترى است بتريّه شاخه اى از زيديه است منتهى زيديه دو دسته اند برخى از آنها خلافت شيخين را قبول ندارند و برخى قبول دارند،

بتريه از آنهائى هستند كه قبول دارند، و «عامى» بودن مسعدة به همين لحاظ است، ولى با اين حال مسعدة فرد موثقى است، حتى بعضى از علماى رجال گفته اند روايات و كتب وى از روايات «جميل ابن دراج» متقن تر است. در فقه ما نيز به رواياتى كه از طريق وى روايت شده ترتيب اثر مى دهند از باب مثال در باب بينة آن روايتى كه دلالت مى كند كه بينه در همه جا مورد قبول است همين روايت مسعدة است، البته روايات در بينة زياد است ولى همه آنها مربوط به باب قضا و شهادت است. (الف- م، جلسه 190 درس)

(2)- به يك نفر نيز امت اطلاق شده است، در آيه شريفه وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ برخى گفته اند حضور يك نفر نيز كافى است، كسى كه روى پاى خودش ايستاده است خود به تنهائى يك امت است، در روايتى آمده است كه پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد: المؤمن وحده جماعة. (الف- م، جلسه 190 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 358

مطيع خداوند عز و جل بود. و در اين مقطع از زمان كه سكوت و تن آسائى و آرامش [در مقابل حكومت ظلم] حاكم است مسائلى را مى داند ولى امكانات و نيرو و ياور ندارد [كه نهى از منكر كند] بر وى حرجى نيست.»

مسعده گويد و باز از آن حضرت (ع) شنيدم كه در پاسخ به اين پرسش كه معنى اين سخن پيامبر (ص) كه مى فرمايد «بهترين جهاد كلمه عدلى است كه نزد پيشواى ستمگرى گفته شود» فرمود:

«معناى آن اين است كه وى را امر به معروف كند پس از آنكه آن را بشناسد و

او نيز از وى بپذيرد، و الا بر وى واجب نيست» «1».

در اين موثقه نيز توجه به نوع خاصى از امر به معروف و نهى از منكر است يعنى مواردى كه برداشتن قوه و سلطه متوقف است، و نيز برخى از مراتب زبان كه نياز به قوه و سلطه دارد و الا امر و نهى هاى جزئى در موارد جزئى عادى ويژه فرد بخصوصى نيست، بلكه آن بى ترديد از وظايف همه مردم است.

و شايد امام صادق (ع) در آن زمان مواجه بوده است با برخى افراد كه بدون توجه به شرايط و امكانات جامعه به ائمه (ع) و شيعيان آنان اعتراض داشته اند كه چرا در قبال منكرات ساكت هستند- نظير آنچه درباره سدير صيرفى و امثال وى گذشت- كه امام (ع) در اين روايت درصدد پاسخ به آنهاست. و اين نكته ايست درخور توجه.

8- برخى روايات نيز روايات جامعى هستند كه همه مراتب امر به معروف و نهى از منكر- اعم از آنچه وظيفه افراد بخصوص يا وظيفه عموم است- را يادآور شده اند كه از آن جمله روايتى است كه در نهج البلاغه از محمد بن جرير طبرى، از عبد الرحمن بن ابى ليلى آمده است كه گفت: به هنگام رودرروئى ما با اهل شام از على (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«اى گروه مؤمنان، هر يك از شما ظلم و تجاوزى را ببيند كه بدان عمل مى شود

______________________________

(1)- وسائل 11/ 400 ابواب امر و نهى، باب 2، حديث 1. و كافى 5/ 59 باب امر به معروف و نهى از منكر، حديث 16.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 359

و منكرى را مشاهده كند كه بدان دعوت مى شود،

پس با قلب خود آن را مورد انكار قرار دهد، خود سالم مانده و بدان آلوده نشده است، و هر كه با زبان آن را مورد انكار قرار دهد پاداش نيز برده و برتر از ديگرى است [كه فقط به قلب مورد انكار قرار داده] و كسى كه با شمشير (كنايه از قدرت نظامى) به مخالفت با آن برخيزد، تا كلمه خداوند بر فراز و كلمه ستمگران در فرود قرار گيرد، اين همان كسى است كه به راه هدايت دست يافته و در راه درست گام نهاده و در دل وى يقين نورافشان شده است» «1».

ايراد خطبه توسط آن حضرت (ع) به هنگام برخورد با اهل شام، دليل بر اين است كه غرض آن حضرت (ع) تشويق سپاهيان خويش بر پيكار در جنگ صفين بوده، و واضح است كه پيكار آنان زير پرچم آن حضرت و به دستور وى بوده است. پس از اين حديث جواز نهى از منكر با شمشير و لو بدون اذن امام، استفاده نمى گردد «2».

و ما پيش از اين نيز گفتيم كه مواردى كه فريضه وظيفه بخصوصى است و نيازمند به اجازه حاكم است، وجوب در آن مشروط نيست، بلكه واجب مشروط است، بيان اين مطلب و فرق بين اين دو پيش از اين گذشت.

9- در سخن ديگرى، مرحوم سيد رضى از آن حضرت (ع) كلامى به همين مضمون نقل نموده و آن كلام اين است:

«برخى منكر را با دست و زبان و قلب مورد انكار قرار مى دهند، اين آن كسى است كه خصلت هاى نيك را به كمال رسانده است. برخى آن را با زبان و قلب مورد انكار قرار مى دهند

ولى دست فرو مى گذارند، اين افراد دو خصلت از خصال نيك را آورده و ديگرى را ضايع كرده اند. برخى با قلب مورد انكار قرار داده ولى دست و زبان را فرو نهاده اند، اين آن كسى است كه از سه خصلت، دو خصلت نيك را ضايع كرده و يكى را

______________________________

(1)- أيها المؤمنون، انه من راى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه فانكره فقد سلم و برى ء، و من انكره بلسانه فقد اجر و هو افضل من صاحبه، و من انكره بالسيف لتكون كلمة اللّه هى العليا و كلمة الظالمين هى السفلى فذلك الذي اصاب سبيل الهدى و قام على الطّريق و نوّر فى قلبه اليقين. (نهج البلاغه، فيض/ 1262، لح/ 541، حكمت 373)

(2)- در اينجا اگر مورد بتواند عموم جمله: و من انكره بالسيف را منحصر بخود نمايد در تمام ابواب فقه بايد مورد مخصص عام باشد در صورتى كه نه حضرت استاد و نه ديگران بآن ملتزم نمى شوند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 360

آورده، و برخى نه با زبان و نه با قلب و نه با دست، نهى از منكر نمى كنند، اينان مردگانى هستند در ميان زنده ها.

و همه اعمال نيك و جهاد در راه خدا در مقابل امر به معروف و نهى از منكر، همانند قطره اى در برابر درياست، و بى گمان امر به معروف و نهى از منكر نه اجل را نزديك مى كند و نه از روزى مى كاهد، و برتر از همه اينها ابراز سخن عدلى است در مقابل پيشواى ستمگر» «1»

10- از جمله روايات جامع در اين باب، روايت جابر از امام باقر (ع) است كه فرمود:

«در آخر الزمان قومى

هستند كه ديگران از آنان پيروى مى كنند، در ميان آنان دسته اى هستند رياكار، كه قرآن تلاوت مى كنند و به ظواهر شرع تمسك مى جويند، بى تجربه و كم خرد هستند، امر به معروف و نهى از منكر را بر خود واجب نمى شمرند مگر آنگاه كه از ضرر ايمن باشند، براى خود راه توجيه و عذر مى تراشند لغزشها و آگاهى هاى فاسد علماء را ملاك عمل خويش قرار مى دهند، به نماز و روزه و چيزهاى ديگر روى مى آورند تا جائى كه به مال و جان آنان زيانى وارد نيايد، و اگر نماز به كارى كه با مال و بدن خود انجام مى دهند زيانى وارد بياورد از آن دست مى كشند همانگونه كه از كامل ترين و اشرف فرائض دست كشيدند.

همانا امر به معروف و نهى از منكر فريضه بسيار بزرگى است كه بوسيله آن ساير فرائض اقامه مى گردد. در اين مورد است كه خشم خداوند بر آنان به نهايت مى رسد، و عقاب وى همه آنان را در بر مى گيرد، پس نيكان در جايگاه بدكاران و كودكان در جايگاه بزرگان به هلاكت مى رسند.

______________________________

(1)- فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه، فذلك المستكمل لخصال الخير. و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التارك بيده، فذلك متمسك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة. و منهم المنكر بقلبه و التارك بيده و لسانه، فذلك الذي ضيع اشرف الخصلتين من الثلاث و تمسك بواحدة. و منهم تارك لانكار المنكر بلسانه و قلبه و يده، فذلك ميت الاحياء. و ما اعمال البر كلها و الجهاد فى سبيل اللّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الا كنفثة فى بحر لجىّ، و ان الامر بالمعروف و

النهى عن المنكر لا يقرّبان من اجل و لا ينقصان من رزق، و افضل من ذلك كله كلمة عدل عند امام جائر. (نهج البلاغه، فيض/ 1263، لح/ 542، حكمت 374)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 361

همانا امر به معروف و نهى از منكر راه انبياء و طريقه صالحين است، فرضيه بسيار بزرگى كه با آن فرائض اقامه مى گردد، و مذاهب [مشربهاى گوناگون فكرى يا راهها و محل رفت و آمد مردم] امنيت مى يابد، و كسب و كار حلال مى گردد، و حق ستمديدگان به آنان بازگردانده مى شود، و زمين آباد مى گردد، و از دشمنان انتقام گرفته مى شود، و امور به صلاح مى گرايد پس منكر را با قلب خويش مورد انكار قرار دهيد، و با زبان از آن نهى كنيد، و بر صورت مرتكبين آن بكوبيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى باك نداشته باشيد، پس اگر اندرز گرفتند و به حق بازگشتند، ديگر كارى با آنان نداشته باشيد، زيرا مبارزه همواره با كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و بناحق در زمين فساد برمى انگيزند، براى اينان است كيفر دردناك، با اينان است كه بايد با پيكرهاى خود جهاد كنيد، و با دلهايتان به آنان كينه بورزيد- بدون اينكه بخواهيد خود سلطه يافته، يا اموالى را غصب كنيد و يا با ستمكارى بخواهيد ظفر يابيد- تا آنگاه كه به امر خدا بازگردند، و به اطاعت خداوند گردن نهند.

امام باقر (ع) ادامه داد: خداوند به شعيب پيامبر (ع) وحى فرمود: كه من از قوم تو يكصد هزار نفر را به هلاكت مى رسانم، چهل هزار نفر از بدان و شصت هزار نفر از نيكان! وى

گفت: بار خدايا، بدان بجاى خود پس چرا نيكان را؟ خداوند عز و جل به وى وحى فرمود: آنان با اهل معصيت سازش كردند و براى غضب من غضبناك نشدند» «1».

______________________________

(1)- يكون فى آخر الزمان قوم يتبع فيهم قوم مراءون يتقرّءون و يتنسّكون، حدثاء سفهاء لا يوجبون امرا بمعروف و لا نهيا عن منكر الا اذا أمنوا الضّرر، يطلبون لانفسهم الرخص و المعاذير، يتّبعون زلّات العلماء و فساد علمهم، يقبلون على الصلاة و الصيام و ما لا يكلمهم فى نفس و لا مال، و لو اضرّت الصلاة بسائر ما يعملون بأموالهم و أبدانهم لرفضوها كما رفضوا أتمّ الفرائض و أشرفها.

إنّ الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة عظيمة بها تقام الفرائض. هنا لك يتمّ غضب اللّه عليهم فيعمّهم بعقابه فيهلك الأبرار فى دار الفجّار، و الصغار فى دار الكبار.

إنّ الأمر بالمعروف و النهى عن المنكر سبيل الأنبياء و منهاج الصالحين، فريضة عظيمة بها تقام الفرائض و تأمن المذاهب و تحلّ المكاسب و تردّ المظالم، و تعمر الأرض و ينتصف من الأعداء و يستقيم الأمر. فأنكروا بقلوبكم و ألفظوا بألسنتكم و صكّوا بها جباههم و لا تخافوا فى اللّه لومة لائم، فإن اتّعظوا و إلى الحقّ رجعوا فلا سبيل عليهم، إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَظْلِمُونَ النّٰاسَ وَ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ، أُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ، هنا لك فجاهدوهم بأبدانكم و أبغضوهم بقلوبكم غير طالبين سلطانا و لا باغين مالا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 362

اين روايت از رواياتى است كه از مضمون بسيار بالائى برخوردار است، و لكن سند آن ضعيف است. زيرا علاوه بر اينكه مرسل است [زنجيره سند آن بصورت كامل ذكر

نشده] دو نفر در زنجيره سند آن هستند كه افراد مجهول و ناشناخته اى مى باشند، يكى «بشر بن عبد اللّه» و ديگرى «ابو عصمت قاضى مرو» كه مى توان به كتابهاى مربوطه مراجعه نمود.

روشن است كه اين روايت با اين كه جامع همه مراتب امر به معروف و نهى از منكر است، ولى عمده نظر در آن به امر و نهى اى است كه موجب اقامه فرائض در جامعه، و رد مظالم، و امنيت راهها و آبادانى زمين و گرفتن حق ستمديدگان از ستمگران و لو با سيلى زدن به صورت آنان، گردد. و روشن است كه اينگونه امور به اين گستردگى جز با قدرت گسترده و سلطه حكومت حاصل نمى گردد پس واجب است با مهيا كردن مقدمات و شرايط آن همواره براى تحصيل چنين حكومتى تلاش نمود.

از نكته هاى مهم ديگرى كه روايت به آن تصريح نموده، اين است كه هدف از امر و نهى واجب، بايد اقامه فرائض خداوند متعال و گسترش عدالت و آبادانى زمين، و بازگرداندن معاندين و ستمگران به دستورات خداوند باشد، نه تحكيم سلطه و ربودن اموال، و پيروزى يافتن بر آنان و لو با اعمال ظلم و ستم- و اين نكته بسيار دقيقى است كه هر كس متصدى جهاد و مبارزه مسلحانه مى گردد لازم است به آن توجه ويژه مبذول دارد.

و ملاحظه مى فرمائيد كه پيامبر خدا (ص) در آن حديث معروف، جهاد با نفس را جهاد اكبر

______________________________

- و لامر يدين بالظلم ظفرا حتّى يفيئوا إلى أمر اللّه و يمضوا على طاعته.

قال أبو جعفر (ع): أوحى اللّه إلى شعيب النبىّ- عليه السلام-: إنّى لمعذّب من قومك مائة ألف:

أربعين ألفا من شرارهم، و

ستّين ألفا من خيارهم. فقال: يا ربّ هؤلاء الأشرار فما بال الأخيار؟ فأوحى اللّه- عزّ و جلّ- أنّهم داهنوا أهل المعاصى و لم يغضبوا لغضبى.»

(تهذيب الاحكام 6/ 180، باب امر به معروف و نهى از منكر، حديث 21) نظير اين روايت نيز در فروع كافى 5/ 55، باب امر به معروف و نهى از منكر، حديث 1، و نيز وسائل 11/ 394، 402 و 403 باب 1 و 2 از ابواب امر به معروف و نهى از منكر، حديث 6، و باب 3، حديث 1، آمده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 363

ناميد «1». و پناه مى بريم به خدا از وسوسه هاى نفس اماره «2».

11- از روايتهاى جامع اين باب نيز روايتى است كه در وسائل [به نقل از شيخ طوسى در تهذيب، كه بصورت مرسل نقل شده و حدس زده مى شود از طريق اهل سنت باشد] از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«پيوسته امت من بر خير و نيكى هستند تا آنگاه كه امر به معروف و نهى از منكر نموده و به نيكى امر مى كنند، پس آنگاه كه دست از اين كار كشيدند بركتها از آنان گرفته مى شود و برخى از آنان بر برخى ديگر مسلط مى شوند و براى آنان ياورى در زمين و آسمان نمى باشد» «3».

12- در وصيت امير المؤمنين (ع) به هنگام وفاتش آمده:

«امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنيد كه بدان شما بر شما تسلط مى يابند، آنگاه [خدا را] مى خوانيد ولى دعايتان مستجاب نمى شود. [و شايد مراد حضرت اين باشد كه هر چه فرياد كنيد كسى پاسخ شما را نمى دهد] «4».

13- در روايت محمد بن عرفه:

آمده است، گفت از ابا الحسن رضا (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«يا امر به معروف و نهى از منكر كنيد، يا افراد بد شما بر شما حكومت مى يابند،

______________________________

(1)- ر ك، وسائل 11/ 122، ابواب جهاد نفس، باب 1، حديث 1.

(2)- در حقيقت مبارزه و يا حكومت كردن نبايد هدف باشد بلكه هدف اصلى از هر دو رضاى خداى متعال و تحقق اهداف و ارزشهاى الهى و دينى بايد باشد. (مقرر)

(3)- لا تزال امتى بخير ما امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر، و تعاونوا على البرّ، فاذا لم يفعلوا ذلك نزعت منهم البركات و سلّط بعضهم على بعض و لم يكن لهم ناصر فى الارض و لا فى السماء. (وسائل 11/ 398، ابواب امر و نهى، باب 1، حديث 18)

(4)- لا تتركوا الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فيولّى عليكم شراركم ثم تدعون فلا تستجاب لكم.

(نهج البلاغه، فيض/ 978، لح 422)

در اين روايت اثر طبيعى ترك امر به معروف و نهى از منكر بيان شده زيرا اگر افراد احساس مسئوليت اجتماعى خود را از دست بدهند و بى تفاوت باشند بطور طبيعى افراد ناشايست بر كارها مسلط مى شوند، وقتى اختلاف و تفرقه باشد و هر كس به فكر خودش باشد آن وقت يك رضا خان مى آيد بر كارها مسلط مى شود و پدر همه را در مى آورد. (الف- م، جلسه 191 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 364

پس نيكان شما خدا را مى خوانند ولى دعايشان مستجاب نمى شود» «1».

14- و باز از آن حضرت (ع) منقول است كه فرمود:

«پيوسته پيامبر خدا (ص) مى فرمود: آنگاه كه امت من امر به معروف و نهى از منكر را به يكديگر واگذار كنند

آماده باشند كه آسيبى از ناحيه خداوند به آنان برسد «2».

در متن عربى اين روايت كلمه «وقاع» به معنى جنگ و واقع شدن در شر است.

پس آنگاه كه مردم امر به معروف و نهى از منكر را مراعات كنند و كمر همت به اصلاح جامعه ببندند، در آن صورت جامعه اصلاح شده و روابط نيك بين آنان برقرار خواهد شد، و همانند بنائى محكم و استوار برخى از آن برخى ديگر را تقويت خواهد كرد، در نتيجه افراد صالح و عادلى در رأس امور قرار خواهند گرفت.

اما آنگاه كه به اين فريضه الهى توجهى نشود و هر كس هرگونه كه خواست و ميلش كشيد عمل كرد در اين صورت امت اسلام متشتت و پراكنده، و دشمن يكديگر مى گردند و هر دسته دسته ديگر را لعن و طرد مى كند، و در اين شرايط اشرار و كفار فرصت را غنيمت مى شمارند و در رأس امور قرار مى گيرند، حقوق مردم را غصب و ذخائر و امكانات آنان را به يغما مى برند، چنانچه ما امروز متأسفانه در اكثر كشورهاى اسلامى شاهد و ناظر آن هستيم، و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم.

15- از روايات جامعه در اين باب نيز روايت بلندى است كه تحف العقول از سبط شهيد رسول اللّه امام حسين (ع) نقل مى كند، و اضافه

______________________________

(1)- لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنكر او ليستعملنّ عليكم شراركم فيدعو خياركم فلا يستجاب لهم.

(وسائل 11/ 394، ابواب امر و نهى، باب 1، حديث 4)

(2)- كان رسول اللّه (ص) يقول: اذا امتى تواكلت الامر بالمعروف و النهى عن المنكر فليأذنوا بوقاع من اللّه تعالى.

(وسائل 11/ 394، ابواب امر

و نهى، باب 1، حديث 5)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 365

مى كند كه اين روايت از امير المؤمنين (ع) نيز نقل شده است.

ما اين روايت را در فصل اعتبار علم براى حاكم اسلامى [بخش چهارم كتاب، جلد دوم فارسى] بطور كامل يادآور شديم، قسمتى از آن اينگونه است:

«پس خداوند از امر به معروف و نهى از منكر به عنوان فريضه اى از سوى خود آغاز نمود، چون مى دانست كه اگر آن ادا و اقامه شود همه فرايض از آسان و مشكل اقامه مى گردد و اين از آن رو است كه امر به معروف و نهى از منكر دعوت به اسلام است همراه با بازگرداندن حقوق ستمديدگان و مخالفت با ستمگران و تقسيم بيت المال و غنائم در بين نيازمندان، و گرفتن صدقات از جايگاه خود و مصرف آن در جايگاه خود و ...» «1».

16- در موثقه مسعدة بن صدقة، از امام صادق (ع) آمده است پيامبر خدا (ص) فرمود:

«چگونه ايد در آن زمان كه زنانتان فاسد و جوانانتان فاسق مى شوند و امر به معروف و نهى از منكر نمى كنيد؟ گفته شد يا رسول اللّه اينگونه خواهد شد؟ حضرت فرمود: بلى و بدتر از آن، چگونه ايد آنگاه كه امر به منكر كنيد و نهى از معروف؟ گفته شد: يا رسول اللّه اينگونه خواهد شد؟ فرمود: بلى و بدتر از آن، چگونه ايد آنگاه كه معروف را منكر پنداريد و منكر را معروف؟» «2»

17- در خبر ابى سعيد زهرى، از امام باقر و امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

«واى بحال قومى كه چنين نيستند كه با انجام امر به معروف و نهى از منكر بدين خدا

______________________________

(1)- فبدأ

اللّه بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر فريضة منه، لعلمه بانها اذا ادّيت و اقيمت استقامت الفرائض كلها، هيّنها و صعبها. و ذلك ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاء الى الاسلام مع رد المظالم و مخالفة الظالم و قسمة الفي ء و الغنائم، و اخذ الصدقات من مواضعها و وضعها فى حقها. (تحف العقول/ 237)

(2)- كيف بكم اذا فسدت نسائكم و فسق شبّانكم و لم تأمروا بالمعروف و لم تنهوا عن المنكر؟ فقيل له يكون ذلك يا رسول اللّه؟ فقال نعم، و شرّ من ذلك، كيف بكم اذا امرتم بالمنكر و نهيتم عن المعروف؟ فقيل له:

يا رسول اللّه، و يكون ذلك؟ قال: نعم، و شرّ من ذلك، كيف بكم اذا رأيتم المعروف منكرا و المنكر معروفا؟. (وسائل 11/ 396، ابواب امر و نهى، باب 1، حديث 12)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 366

پايدار بمانند» «1».

18- و در كتاب جمعه صحيح بخارى به سند خود از عبد اللّه بن عمر آمده است كه گفت از پيامبر (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«همه شما نگهبانيد و همه شما نسبت به زيردستان خود مسئوليد: امام نگهبان است و نسبت به زيردستان خود مسئول است، مرد در ميان خانواده خود نگهبان و نسبت به آنان مسئول است، زن در خانه شوهر نگهبان و نسبت به آنچه زيردست اوست مسئول است، خادم در اموال و زندگى آقاى خود نگهبان و نسبت به آن مسئول است.

(وى [عبد اللّه عمر] گويد: گمان دارم كه اين جمله را نيز فرمود:) فرزند در اموال پدرش نگهبان است و نسبت به آن مسئول است، همه شما نگهبانيد و همه نسبت به آنچه در اختيار شما

است مسئوليد» «2».

روايات در اين زمينه بسيار زياد است و از طرق فريقين داراى تواتر اجمالى است و من گمان نمى كنم كسى در وجوب امر به معروف و نهى از منكر شك داشته باشد و بلكه وجوب آن از ضروريات دين محسوب مى گردد.

جهت پنجم: وجوب نهى از منكر نسبت به وابستگان به حكومت توسط مردم.

[رواياتى در اين زمينه نقل شده كه ما عينا يادآور مى شويم «3»:]

______________________________

(1)- ويل لقوم لا يدينون اللّه بالامر بالمعروف و النهى عن المنكر. (وسائل 11/ 393، ابواب امر و نهى باب 1، حديث 1)

(2)- كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته: الامام راع و مسئول عن رعيته، و الرجل راع فى اهله و هو مسئول عن رعيته، و المراة راعية فى بيت زوجها و مسئولة عن رعيتها، و الخادم راع فى مال سيده و مسئول عن رعيته،- قال: و حسبت ان قد قال-: و الرجل راع فى مال أبيه و مسئول عن رعيته، و كلكم راع و مسئول عن رعيته.

(صحيح بخارى 1/ 160، كتاب الجمعه، باب الجمعه فى القرى و المدن)

(3)- اين چند محور [محور 5 و 6 و 7] را ما بر اساس كتاب وسائل الشيعة آورده ايم و صرفا به نقل روايات آن اكتفا مى كنيم. (الف- م، جلسه 191 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 367

1- صدوق به سند خويش از مسعدة بن صدقة، از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه گفت: امير المؤمنين (ع) مى فرمود:

«خداوند توده مردم را به گناه مسئولين در صورتى كه در پنهانى انجام دهند و مردم متوجه نشوند عذاب نمى كند، اما اگر مسئولين منكر را آشكارا انجام دهند و مردم با آن برخورد نكنند، در آن صورت هر دو دسته مستوجب عقوبت خداوند عز

و جل قرار مى گيرند.

پيامبر خدا (ص) فرمود: معصيت آنگاه كه توسط بنده اى در پنهانى انجام گيرد زيان آن فقط به انجام دهنده مى رسد، اما اگر آشكارا انجام داد و كسى به وى اعتراض نكرد، به همه مردم زيان مى رساند.

امام صادق (ع) اضافه فرمود: اين از آن رو است كه متجاهر بگناه در جامعه با عمل خود دين خدا را تحقير كرده و دشمنان خدا نيز از عمل وى الگو مى گيرند» «1».

2- باز با همين سند از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه فرمود:

«همانا خداوند مردم را به گناه مسئولين عذاب نمى كند (آنگاه حديث اول را كاملا ذكر مى كند، و اضافه مى كند) آن حضرت فرمود: هر يك از شما در جائى كه فردى را سلطان ستمگرى به ناروا مورد آزار قرار مى دهد، يا به قتل مى رساند، در صورتى كه نمى تواند وى را يارى رساند، نبايد حضور داشته باشد، زيرا يارى رساندن به وى در صورتى كه شاهد صحنه باشيد بر هر مؤمنى فريضه است، و دامنه عافيت گسترده است تا جائى كه حجت ظاهرى انسان را به كارى ملزم نكند.

و آن حضرت اضافه فرمود: چون خداوند عنايت و تفضل خود را در بنى اسرائيل قرار داد يكى از آنان گناهى مرتكب مى شد و ديگرى او را نهى از منكر كرد ولى وى دست از عمل ناپسند خود برنداشت ولى او نهى از منكر خود را ادامه نداد و اين عمل زشت وى مانع از اين نشد كه با وى هم مشرب و هم غذا و همنشين نشود، تا اينكه خداوند عز و جل دلهاى آنها را عليه هم برآشفت تا آنجا كه در قرآن فرمود: «كسانى

كه

______________________________

(1)- قال امير المؤمنين (ع) ان اللّه لا يعذب العامة بذنب الخاصة اذا عملت الخاصة بالمنكر سرّا من غير ان تعلم العامة، فاذا عملت الخاصة بالمنكر جهارا فلم تغيّر ذلك العامة استوجب الفريقان العقوبة من اللّه عز و جل.

و قال رسول اللّه (ص): ان المعصية اذا عمل بها العبد سرّا لم يضرّ الا عاملها، فاذا عمل بها علانية و لم يغيّر عليه أضرّت بالعامة. قال جعفر بن محمد (ع): و ذلك انه يذلّ بعمله دين اللّه و يقتدى به اهل عداوة اللّه.

(وسائل 11/ 407، ابواب امر و نهى، باب 4، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 368

از بنى اسرائيل كافر شدند از زبان داود و عيسى بن مريم مورد لعن قرار گرفتند، اين بخاطر معصيت و تجاوزگرى آنان بود، اينان از اعمال زشتى كه مرتكب مى شدند نهى از منكر نمى كردند» «1».

3- در مرفوعة محمد بن سنان، از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

«هيچ قومى بر منكرى كه در مقابل آنان انجام مى گيرد صحه نگذاشته، مگر اينكه گمان مى رود خداوند عذاب كسى كه گناهكار است را شامل همه آنان گرداند» «2».

4- در مسند احمد به سند وى از عدى روايت شده كه گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«همانا خداوند عز و جل توده مردم را به عمل مسئولين عذاب نمى كند مگر اينكه آنان در پيش روى خود منكر را مشاهده كنند و قدرت بر نهى از منكر داشته باشند ولى نهى از منكر نكنند، كه در اين صورت خداوند عامه و خاصه [مسئول و غير مسئول] را مورد عذاب قرار خواهد داد» «3».

و روايات ديگرى كه بر همين مضمون وارد

شده است.

از اين روايات استفاده مى شود كه تكليف مردم در مقابل كسى كه آشكارا گناه مى كند بيشتر است، و واجب است در مقابل كارگزاران فاسد قيام كنند اگر چه آنان داراى سلطه و قدرت باشند و در نهايت به مبارزه و برخورد رويارو كشيده شود. و اطلاق اين

______________________________

(1)- ان اللّه لا يعذب العامة بذنب الخاصة،- و ذكر الحديث الاول- ثم قال: و قال: لا يحضرن احدكم رجلا يضرّ به سلطان جائر ظلما و عدوانا و لا مقتولا و لا مظلوما اذا لم ينصره، لان نصرته على المؤمن فريضة واجبة اذا هو حضره، و العافية اوسع ما لم تلزمك الحجة الظاهرة. قال: و لما جعل التفضل فى بنى اسرائيل جعل الرجل منهم يرى اخاه على الذنب، فينهاه فلا ينتهى، فلا يمنعه ذلك ان يكون اكيله و جليسه و شريبه، حتى ضرب اللّه- عز و جل- قلوب بعضهم ببعض و نزل فيهم القرآن حيث يقول- عز و جل- لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم، ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون، كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه. الآية. (وسائل 11/ 408، ابواب امر و نهى، باب 4، حديث 2)

(2)- ما اقرّ قوم بالمنكر بين اظهر هم لا يغيّرونه الا او شك ان يعمهم اللّه بعقاب من عنده. (وسائل 11/ 408، ابواب امر و نهى باب 4، حديث 3)

(3)- ان اللّه- عز و جل- لا يعذّب العامة بعمل الخاصة حتى يروا المنكر بين ظهرانيّهم و هم قادرون على ان ينكروه فلا ينكروه، فاذا فعلوا ذلك عذّب اللّه الخاصة و العامة. (مسند احمد 4/ 192)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 369

روايات

شامل مبارزه مسلحانه نيز مى گردد و ما پيش از اين حكم قيام و مبارزه مسلحانه در برابر اهل جور و قدرتها و حكومتهاى طاغى و ستمگر را در مسأله شانزدهم از فصل ششم بخش پنجم كتاب [جلد دوم فارسى] يادآور شديم، مراجعه گردد.

جهت ششم: وجوب بيزارى از منكر در قلب و حرمت خرسندى از آن و وجوب خرسندى از معروف.

1- پيش از اين روايات بسيارى در ضرورت انكار منكر در دل يادآور شديم، يكى از آنها خبر جابر بود كه در قسمتى از آن آمده بود:

«منكر را با دل مورد انكار قرار دهيد و با زبان از آن بيزارى جوئيد و با سيلى به صورت مرتكبين آن بكوبيد» «1»

2- در خبر سكونى از جعفر، از پدرش، از على (ع) آمده است كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

«كسى كه چيزى را مشاهده كند و از آن بيزار باشد همانند كسى است كه غايب است، و كسى كه از كارى غايب باشد ولى بدان رضايت داشته باشد همانند كسى است كه حاضر و گواه آن بوده است «2».

3- در مرفوعه محمد بن مسلم آمده است كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

«همانا رضامندى و بيزارى، مردم را به هم مربوط مى كند، پس آنكه بر انجام كارى خرسند باشد با آنان است و آنكه از آن بيزار باشد بيرون آنان «3».

______________________________

(1)- فانكروا بقلوبكم، و الفظوا بالسنتكم و صكّوا بها جباههم. (وسائل 11/ 403، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 1)

(2)- من شهد امرا فكرهه كان كمن غاب عنه. و من غاب عن امر فرضيه كان كمن شهده. (وسائل 11/ 409، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 2)

(3)- انما يجمع الناس الرضا و السخط، فمن رضى امرا فقد دخل فيه، و من سخطه فقد خرج

منه. (وسائل 11/ 411، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 9)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 370

4- در نهج البلاغه آمده است:

«كسى كه از كار دسته اى خوشنود باشد همانند كسى است كه با آنان است و هر كس كه در كار باطلى شركت داشته باشد دو گناه مرتكب شده: گناه عمل به آن، و گناه خوشنودى از آن» «1».

5- باز در نهج البلاغه است:

«اى مردم، همانا مردم را رضامندى و بيزارى بهم گرد مى آورد، ناقه ثمود را يك نفر پى كرد، ولى خدا همه آنها را عذاب فرمود، چون همه بدان رضايت داشتند، خداوند سبحان فرمود: فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ» «2».

6- باز در نهج البلاغه در خطبه اى كه آن حضرت در ارتباط با اصحاب جمل بيان فرموده آمده است:

«به خدا سوگند اگر جز يك نفر از مسلمانان را، با قصد و عمد بى گناه نكشته بودند، قتل همه آن سپاه بر من روا و حلال بود. زيرا همه حاضر بوده اند و با زبان و دست قاتلين را از آن قتل بازنداشته اند چه رسد به اينكه اينان از مسلمانان به همان تعداد كه از آنان كشته شده كشته اند «3».

7- در خبر طلحة بن زيد از امام صادق (ع)، از پدران خويش، از على (ع) آمده است:

______________________________

(1)- الراضى بفعل قوم كالداخل فيه معهم، و على كل داخل فى باطل اثمان: اثم العمل به، و اثم الرضا به.

(نهج البلاغه، فيض/ 1163، لح/ 499، حكمت 154)

(2)- أيها الناس، انما يجمع الناس الرضا و السخط. و انما عقر ناقة ثمود رجل واحد فعمّهم اللّه بالعذاب لما عمّوه بالرضا، فقال- سبحانه- فعقروها فاصبحوا نادمين. (نهج البلاغه، فيض/ 650، لح/ 319، خطبه

201)

(3)- فو اللّه لو لم يصيبوا من المسلمين الا رجلا واحدا معتمدين لقتله، بلا جرم جرّه، لحلّ لى قتل ذلك الجيش كله اذ حضروه فلم ينكروا و لم يدفعوا عنه بلسان و لا بيد، دع ما انهم قد قتلوا من المسلمين مثل العدة التى دخلوا بها عليهم. (نهج البلاغه، فيض/ 556، لح/ 247، خطبه 172) از اين روايت استفاده مى شود كه اگر جمعى آگاهانه شورش كنند و يك نفر را بكشند، همۀ آنها را به عنوان محارب مى توان كشت، ولى اين نكته را هم بايد توجه داشت كه آن حضرت فرمود كشتن آنها بر من حلال است نه اينكه اين كار را مى كنم، آن حضرت پس از جنگ جمل كه به پيروزى دست يافت، عايشه و مروان و عبد اللّه زبير را در يك خانه آورده بودند و مى خواستند آنها را به قتل برسانند حضرت فرمود: رها كنيد و عايشه را هم كه ناموس پيامبر (ص) بود محترمانه به مدينه برگرداند. (الف- م، جلسه 192 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 371

«آنكه مرتكب ستم شده و آنكه از كار وى ابراز رضايت كرده و آنكه وى را يارى داده، هر سه شريك هستند» «1».

8- در روايت ابن ابى عمير با حذف سلسله سند، از امام صادق (ع) آمده است:

«سخن چين قاتل سه نفر است، قاتل خود، قاتل كسى كه عليه وى سعايت كرده و قاتل كسى كه سعايت به نزد او برده» «2».

9- در خبر عبد السلام بن صالح هروى آمده است كه گفت:

«به ابى الحسن على بن موسى الرضا (ع) عرض كردم: يا بن رسول اللّه، چه مى فرمائيد درباره حديثى كه از امام صادق

(ع) منقول است كه فرمود: «آنگاه كه قائم (ع) خروج كند فرزندان قاتلان حسين (ع) را بخاطر كار پدرانشان خواهد كشت؟» حضرت فرمود: «بلى اين چنين است». عرض كردم: پس معنى اين آيه شريفه «وَ لٰا تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ- گناه كسى را به عهده ديگرى نمى گذارند» چيست؟ فرمود: «خداوند در همه گفتار خويش درست فرموده و لكن بازماندگان قاتلان حسين (ع) از كار پدران خويش راضى اند و به آن افتخار مى كنند، كسى كه به كارى راضى باشد همانند اين است كه آن را مرتكب شده، اگر يك نفر در مشرق كشته شود و ديگرى در مغرب به قتل او راضى باشد، آن فرد نيز نزد خداوند عز و جل با قاتل شريك است، و قائم (ع) هنگامى كه ظهور كند آنان را مى كشد چون از كار پدران خويش خشنودند» «3».

10- باز به همين سند از امام رضا (ع) منقول است كه گفت به آن حضرت عرض

______________________________

(1)- العامل بالظلم و الراضى به و المعين عليه شركاء ثلاثه. (وسائل 11/ 410، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 6)

(2)- الساعى قاتل ثلاثة: قاتل نفسه، و قاتل من سعى به، و قاتل من سعى اليه. (وسائل 11/ 410، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 7)

(3)- و فى خبر عبد السلام بن صالح الهروى، قال: قلت لأبي الحسن على بن موسى الرضا (ع): يا ابن رسول اللّه، ما تقول فى حديث روى عن الصادق (ع)، قال: اذا خرج القائم (ع) قتل ذرارى قتلة الحسين (ع) بفعال آبائها؟

فقال (ع): هو كذلك. فقلت: قول اللّه- عز و جل-: وَ لٰا تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ، ما معناه؟ قال: صدق

اللّه فى جميع اقواله، و لكن ذرارى قتلة الحسين (ع) يرضون بفعال آبائهم و يفتخرون بها، و من رضى شيئا كان كمن آتاه. و لو ان رجلا قتل بالمشرق فرضى بقتله رجل بالمغرب لكان الراضى عند اللّه- عز و جل- شريك القاتل، و انما يقتلهم القائم (ع) اذا خرج لرضاهم بفعال آبائهم ... (وسائل 11/ 409، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 4)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 372

كردم: چرا خداوند در زمان حضرت نوح همه مردم را غرق فرمود با اينكه در بين آنان اطفال و افراد بى گناه وجود داشتند؟ حضرت فرمود:

«در ميان آنان اطفال وجود نداشتند، چرا كه خداوند عز و جل صلب و رحم قوم نوح را چهل سال عقيم نمود، و نسل آنان قطع شد. آنگاه آنان را غرق فرمود و طفلى در بين آنان نبود، خداوند به عذاب خويش افراد بى گناه را هلاك نمى كند. و اما سايرين، دسته اى غرق شدند بخاطر اينكه پيامبر خداوند، نوح (ع) را تكذيب كردند. و دسته اى غرق شدند، چون به تكذيب مكذبين رضايت دادند، و كسى كه خود در كارى حضور نداشته باشد ولى بدان راضى باشد همانند كسى است كه شاهد آن بوده و آن را انجام داده است «1».

11- باز از آن حضرت (امام رضا (ع)) از پدران وى (ع) از پيامبر خدا (ص) منقول است كه فرمود:

«روزگارى بر مردم بيايد كه قلب فرد مؤمن در سينه وى ذوب مى شود همانگونه كه سرب- يعنى قلع- در آتش ذوب مى شود. و اين بدان جهت است كه مشاهده مى كند بلاء و بدعتهائى در دين ايجاد شده و قدرت بر تغيير آن را ندارد»

«2».

12- در حديث سليمان بن خالد، از امام صادق (ع) آمده است:

«اگر اهل آسمانها و زمين دوست نداشتند كه با رسول خدا (ص) مى بودند، از اهل آتش بودند» «3».

______________________________

(1)- و بهذا الاسناد عن الرضا (ع) قال: قلت له: لأى علة اغرق اللّه- عز و جل- الدنيا كلها فى زمن نوح (ع) و فيهم الاطفال و من لا ذنب له؟ فقال: ما كان فيهم الاطفال، لان اللّه- عز و جل- اعقم اصلاب قوم نوح و ارحام نسائهم اربعين عاما فانقطع نسلهم فغرقوا و لا طفل فيهم، ما كان اللّه ليهلك بعذابه من لا ذنب له، و اما الباقون من قوم نوح فاغرقوا بتكذيبهم لنبى اللّه نوح (ع)، و سائرهم اغرقوا برضاهم بتكذيب المكذبين، و من غاب عن امر فرضى به كان كمن شاهده و اتاه». (وسائل 11/ 410، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 5)

(2)- قال رسول اللّه (ص): يأتى على الناس زمان يذوب فيه قلب المؤمن فى جوفه كما يذوب الآنك فى النار، يعنى الرصاص. و ما ذاك الا لما يرى من البلاء و الاحداث فى دينهم و لا يستطيعون له غيرا. (وسائل 11/ 411، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 8)

(3)- لو ان اهل السماوات و الارض لم يحبّوا ان يكونوا شهدوا مع رسول اللّه (ص) لكانوا من اهل النار. (وسائل 11/ 411، ابواب امر و نهى، باب 5، حديث 10)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 373

و روايات ديگرى از اين قبيل كه مى توان در كتب مربوطه بدان دست يافت.

البته مخفى نماند كه انكار منكر در دل پس از آگاهى از آن، اگر چه قهرا از لوازم ايمان است، و لكن

مؤاخذه كردن از وى به مجرد اينكه در قلب بدان كار راضى بوده، با دلائلى كه مى گويد: «اگر انسان تصميم بر گناه گرفت تا هنگامى كه آن را انجام نداده چيزى بر وى نوشته نمى شود» «1» بسا منافات داشته باشد، و هنگامى كه انسان براى نيت بد خود مؤاخذه نمى شود، پس چگونه براى رضايت دادن به كار بد ديگران مورد بازخواست قرار مى گيرد؟! در اينجا نكته ايست شايان تأمل.

وجه تأمل اينكه: شايد مقصود اين روايات، آن رضايتى باشد كه در مقام عمل ظهور پيدا كرده و در خارج تاثير مى گذارد. مثلا كسى كه مى شنود فردى مرتكب كار ناپسندى شده بر وى واجب است كه در نهى از منكر و زدودن و اظهار برائت از وى تلاش كند، حال اگر اين عمل را ترك كرد و بلكه از وى علامتهاى رضامندى از آن عمل و احيانا افتخار به آن آشكار شد، در اين صورت وى شريك او محسوب مى گردد، و قوم صالح، و اصحاب جمل و اولاد قاتلان امام حسين (ع) از اينگونه مى باشند.

مرحوم صاحب جواهر در اين ارتباط مى فرمايد:

«معقول نيست كه امر به معروف و نهى از منكر صرفا به قلب باشد، چرا كه آن امر و نهى نيست، همانگونه كه اگر كسى در دل از چيزى خوش يا بدش بيايد را، امركننده و نهى كننده نمى گويند، خوش آمدن و بد آمدن در قلب از توابع ايمان به دستوراتى است كه پيامبر (ص) آورده، پس بايد در مرتبه اول امر به معروف و نهى از منكر، چيز ديگرى هم مورد نظر باشد كه امر و نهى محسوب گردد، و آن ابراز عدم رضايت بشكلى از اعراض و

اظهار كراهت و نظاير آن است» «2».

______________________________

(1)- ر، ك، وسائل 1/ 36، ابواب مقدمه عبادات، باب 6، حديث 6، 7، 8، 10 و ...

(2)- جواهر 21/ 368.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 374

جهت هفتم: وجوب كناره گيرى از مرتكب منكر و طرد وى در صورت متنبّه نشدن

1- در خبر سكونى، از امام صادق (ع) وارد شده كه فرمود: امير المؤمنين (ع) مى فرمود:

«پيامبر خدا (ص) به ما دستور مى داد كه با اهل معصيت با صورت ترش و درهم كشيده برخورد كنيم» «1».

2- در روايت ديگرى آمده است كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

«پايين ترين حد نهى از منكر اين است كه با گناهكاران با صورت درهم كشيده روبرو شويد» «2».

3- در روايت حارث بن مغيره آمده است كه امام صادق (ع) فرمود:

«من افراد بى گناه شما را به جرم گناهكاران مؤاخذه مى كنم، و چرا اين كار را نكنم، با اينكه خبر به شما مى رسد كه فردى به شما و من بد مى گويد و شما با وى مى نشينيد و گفتگو مى كنيد، تا اينكه يكى بر شما مى گذرد و مى گويد اينان از آنان بدترند! پس اگر شما بگونه اى بوديد كه اگر از كسى به شما خبرى مى رسيد كه خوش نداشتيد، با وى با زبرى و خشونت برخورد مى كرديد و او را از كار ناپسندش نهى مى كرديد، اين براى شما و براى ما بهتر بود» «3».

4- در روايت ديگرى به نقل از وى [حارث بن مغيره] آمده است كه امام صادق (ع) به وى فرمود:

______________________________

(1)- امرنا رسول اللّه (ص) ان نلقى اهل المعاصى بوجوه مكفهرّة. (وسائل 11/ 413، ابواب امر و نهى، باب 6، حديث 1)

(2)- ادنى الانكار ان تلقى اهل المعاصى بوجوه مكفهرّة. (وسائل 11/ 413، ابواب امر و نهى، باب 6، حديث

1)

(3)- لآخذنّ البرى منكم بذنب السقيم، و لم لا افعل و بلغكم عن الرجل ما يشينكم و يشيننى فتجالسوهم و تحدثونهم فيمرّ بكم المارّ فيقول: هؤلاء شرّ من هذا؟ فلو انكم اذا بلغكم عنه ما تكرهونه زبرتموهم و نهيتموهم كان أبرّ بكم و بى. (وسائل 11/ 414، ابواب امر و نهى، باب 7، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 375

«همانا گناه هاى كم خردانتان را به گردن آگاهانتان بايد حمل كنم (تا اينكه فرمود) چه چيز شما را بازداشت از اينكه وقتى از طرف يكى از شما خبرى كه ناخوشايند شما و موجب ناراحتى و اذيت ماست به شما مى رسد. او را تنبيه و سرزنش كنيد و با كلام رسا با او سخن گوئيد؟ عرض كردم فدايت شوم آنان از ما نمى پذيرند، فرمود: از آنان كناره گيرى كرده و از مجالسشان دورى گزينيد» «1».

5- در روايت شيخ- قدس سرّه- آمده است كه امام صادق (ع) به دسته اى از اصحابش فرمود:

«اين حق من است كه بى گناهان شما را به جرم گناهكاران مؤاخذه كنم، و چرا اين حق را نداشته باشم با اينكه خبر انجام عمل ناپسندى توسط يكى از شما به شما مى رسد ولى شما او را نهى از منكر نكرده و از وى بيزارى نمى جوئيد و او را آزار نمى دهيد تا از عمل ناپسند خود دست بردارد» «2».

6- در روايت هشام بن سالم از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«اگر هنگامى كه از يك نفر شما خبر ناپسندى به شما مى رسيد، شما به نزد وى مى رفتيد و به وى مى گفتيد: فلانى! يا از ما دورى گزيده و كناره بگير، يا از اين عمل زشت خود

دست بردار، اگر دست بر مى داشت [كه مسأله تمام بود] و الا از او دورى مى گزيديد» «3».

و روايات ديگرى از اين قبيل در اين زمينه.

خلاصه كلام اينكه: واجب است در دل از منكر ناخرسند بود و با زبان در مرتبه اول با گفتار نرم و رسا. از آن نهى نمود، آنگاه غيظتر و شديدتر برخورد كرد تا اينكه نوبت به

______________________________

(1)- لأحملنّ ذنوب سفهائكم الى (على خ. م) علمائكم (الى ان قال:) ما يمنعكم اذا بلغكم عن الرجل منكم ما تكرهون و ما يدخل علينا به الاذى ان تاتوه فتؤنّبوه و تعذّلوه تقولوا له قولا بليغا؟ قلت: جعلت فداك اذا لا يقبلون منا. قال: اهجروهم و اجتنبوا مجالسهم. (وسائل 11/ 415، ابواب امر و نهى، باب 7، حديث 3)

(2)- انه قد حقّ لى ان آخذ البرى ء منكم بالسقيم، و كيف لا يحقّ لى ذلك و انتم يبلغكم عن الرجل منكم القبيح فلا تنكرون عليه و لا تهجرونه و لا تؤذونه حتى يترك. (وسائل 11/ 415، ابواب امر و نهى، باب 7، حديث 4)

(3)- لو انكم اذا بلغكم عن الرجل شي ء تمشيتم اليه فقلتم: يا هذا، اما ان تعتزلنا و تجتنبنا و اما ان تكف عن هذا، فان فعل، و الا فاجتنبوه. (وسائل 11/ 415، ابواب امر و نهى، باب 7، حديث 5)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 376

دست و مراتب مختلف آن برسد، و احوط آن است كه اقدام عملى با اجازه و اذن حاكم باشد و اگر آن ميسر نشد و يا مؤثر واقع نگشت بايد از وى دورى گزيده و كناره گيرى كرد.

همه اينها براى اين است كه فرد از كار ناپسند خود

دست بردارد، نه براى انتقام و نظاير آن.

رعايت مراتب نيز لازم است، چنانچه فقها به آن تصريح فرموده اند و از روايات هم همين استفاده مى شد، پيش از اين نيز در معنى انكار به قلب سخنى از مرحوم صاحب جواهر نقل كرديم كه نظر ايشان كناره گيرى و ابراز ناراحتى از مرتكب منكر بود، و ظاهرا مقصود ايشان اين است كه اين كار در نهايت انجام گيرد يا اينكه در همان ابتدا پس از علم به عدم تاثير زبان و دست، يا عدم امكان استفاده از آنها، انجام پذيرد «1».

جهت هشتم: رفع يك توهم و شبهه

ممكن است توهم شود كه آيه شريفه: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ.

لٰا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّٰهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعاً فَيُنَبِّئُكُمْ بِمٰا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «2»- اى اهل ايمان مواظب خودتان باشيد اگر هدايت يابيد، آنكه گمراه شده به شما زيان نخواهد رساند، بازگشت همه شما به خداوند است، پس شما را آگاه مى كند بدانچه انجام داده ايد.

دلالت بر اين دارد كه انسان بايد در خانه خود بنشيند و به اصلاح نفس خود بپردازد و نسبت به گمراهى و فسادى كه در جامعه مى گذرد بى توجه باشد، در نتيجه، ظاهر اين آيه با دلايلى كه بر وجوب امر به معروف و نهى از منكر دلالت داشت تعارض دارد.

اما در پاسخ بايد گفت: از آن همه آيات و روايات متواتره و اجماع مسلمانان كه در

______________________________

(1)- بالاخره انتخاب مبارزه منفى يا مثبت مربوط به نوع تأثير مبارزه در جلوگيرى از فساد و منكر مى باشد و تشخيص آن به شخص محوّل شده است. (مقرر)

(2)- مائده (5)/ 105.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 377

اين ارتباط وجود دارد نمى توان با تمسك

به ظهور غير واقعى اين آيه دست برداشت.

بلكه ظاهرا مقصود آيه شريفه اين است كه انسان واجب است در فكر و اراده مستقل باشد، و اگر بر فرض همه افراد جامعه يا برخى از آنها گمراه باشند نبايد او نيز تابع آنان گردد و در اكثريت آنان هضم شود، چنانچه در اكثر اجتماعات اينگونه است، بلكه بر هر فرد واجب است كه با هدايت الهى راه يابد و به وظايفى كه از سوى خداوند براى وى مقرر شده- و از مهم ترين آن امر به معروف و نهى از منكر است- به اندازه توان عمل كند، و اگر چنين كند قهرا سود هدايت وى به خود او مى رسد و گمراهى گمراهان به وى زيان وارد نمى آورد، چرا كه حق، حق است و براى آن پاداش است اگر چه اكثريت از آن روى گردان شوند، و باطل، باطل است، و مستوجب عقاب، اگر چه اكثريت به آن روى آورند ..

در نهج البلاغه آمده است: «اى مردم هرگز در راه هدايت بخاطر كمى افراد آن وحشت نكنيد، چرا كه مردم بر سفره اى اجتماع كرده اند كه سيرى آن كوتاه است و گرسنگى آن طولانى» «1».

و در مجمع البيان ذيل همين آيه [در پاسخ به اشكال فوق] مطالبى آمده كه خلاصه آن اينگونه است:

«در پاسخ اين اشكال وجوهى است:

1- اين آيه دلالت بر جواز ترك امر به معروف و نهى از منكر ندارد بلكه بيانگر اين معنى است كه اگر كسى اطاعت خداوند كند، به گناه گناهكاران مؤاخذه نخواهد شد.

2- اين آيه بيانگر حالتى است كه انسان در تقيه قرار دارد، يا حالتى كه بر نهى منكر انسان اثرى مترتب

نيست، يا اينكه بر آن مفسده اى مترتب است.

روايت شده كه ابا ثعلبه از پيامبر اكرم (ص) در ارتباط با تفسير اين آيه پرسش كرد حضرت فرمود: «امر به معروف و نهى از منكر كنيد تا آن هنگام كه ملاحظه كردى كه دنيا بجاى آخرت هدف قرار گرفته و خصلت هاى حرص و بخل و هواى نفس

______________________________

(1)- أيها الناس، لا تستوحشوا فى طريق الهدى لقلة اهله، فان الناس قد اجتمعوا على مائدة شبعها قصير و جوعها طويل. (نهج البلاغه، فيض/ 649، لح/ 319، خطبه 201)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 378

و خودبينى و خودمحورى مردم حاكم است در چنين شرايطى بر تو باد به رفقاى نزديك خود و مردم و عوام را رها كن».

3- اين مؤكدترين آيه در وجوب امر به معروف و نهى از منكر است، چرا كه خداوند متعال مؤمنان را مورد خطاب قرار داده و فرمود» عليكم انفسكم- مواظب خود باشيد» يعنى مواظب هم كيشان خود باشيد، چنانچه خداوند فرمود: «لٰا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ- يكديگر را نكشيد» كفار به شما زيانى نمى رسانند.

و اين نظر ابن عباس است- طبق روايتى كه عطاء از او نقل مى كند- كه گفت:

خداوند مى خواهد برخى از شما برخى ديگر را پند و اندرز دهيد و برخى برخى ديگر را از كارهاى ناپسند نهى كنيد، و برخى برخى ديگر را آنچه كه به خداوند نزديكش مى كند و از شيطان دورش مى كند، تعليم دهيد، و بدانيد كه افرادى از مشركين و منافقين و اهل كتاب، كه گمراه شده اند نمى توانند به شما زيان رسانند» «1».

جهت نهم: شرايط وجوب امر به معروف و نهى از منكر

شرط اول: آگاهى داشتن از معروف و منكر

محقق در شرايع مى فرمايد:

«نهى از منكر واجب نيست تا آنگاه كه چهار شرط كامل گردد، اول اينكه منكر

را بشناسد تا اينكه در نهى از منكر از خطا مصون باشد. دوم: احتمال تأثير بدهد، پس اگر گمان غالب داشت و يا مى دانست كه در طرف مؤثر واقع نمى شود، واجب نيست، سوم: اينكه فاعل منكر مصر بر استمرار باشد پس اگر در، وى علامتهاى پشيمانى ظاهر است يا اينكه از آن كار زشت دست كشيده، نهى از منكر ساقط است. چهارم: اينكه در نهى از منكر مفسده اى وجود نداشته باشد، پس اگر گمان دارد كه در اثر نهى از منكر زيانى متوجه وى يا مالش يا يكى از مسلمانان مى گردد. وجوب آن ساقط است» «2».

و ظاهرا ذكر نهى از منكر در كلام فوق از باب مثال است، و الا اين شرايط هم در

______________________________

(1)- مجمع البيان 2/ 254 (جزء 3).

(2)- شرايع 1/ 342.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 379

امر بمعروف است و هم در نهى از منكر.

مرحوم علامه در ارشاد مى فرمايد:

«اين دو واجب است بشرط آگاهى داشتن نسبت به آنها، و اينكه احتمال تأثير بدهد، و فاعل آن نيز بر ادامه آن و ترك مأمور به، اصرار داشته باشد و ديگر اينكه از اين ناحيه ضررى متوجه وى و اموالش و ساير برادران دينى اش نگردد «1».

ايشان در كتاب منتهى و تذكره و ساير كتب خويش همين شرايط را ذكر فرموده اند.

به نظر مى رسد كه بودن اين شرط (شرط اول) به عنوان شرط وجوب- بدان صورت كه اگر علم به معروف و منكر وجود داشت امر و نهى واجب باشد در نتيجه تحصيل علم واجب نبوده و جاهل به حكم اگر چه از روى تقصير باشد، از تكليف معذور باشد- خالى از اشكال نيست. زيرا

آنچه موضوع حكم امر و نهى است همان واقع و وجود خارجى معروف است نه معروف و منكرى كه بدان علم حاصل شده است. بله چون علم طريق به واقع است پس بدون امر و نهى ممكن نيست، پس علم شرط وجود است قهرا [نه شرط وجوب] و جاهل قاصر، بناچار معذور است» «2».

مرحوم محقق كركى در حاشيه خود، و شهيد ثانى در مسالك متعرض اين اشكال شده اند. شهيد در مسالك مى فرمايند:

«مى توان در شرط اول مناقشه نمود بدين گونه كه: آگاهى نداشتن شخص نسبت به معروف و منكر منافاتى با تعلق وجوب به وى ندارد، فقط نفس امر به معروف و نهى از

______________________________

(1)- ارشاد علامه، مقصد پنجم در امر به معروف و نهى از منكر. و منتهى 2/ 993 تذكره 1/ 458.

(2)- شرط وجوب بگونه ايست كه تا محقق نشود بطور كلى مشروط محقق نمى شود، نظير شرط استطاعت براى حج، اما شرط واجب آن است كه براى انجام عملى، بر انسان واجب است عمل ديگرى را انجام دهد، نظير شرط طهارت براى نماز، در اين صورت همانگونه كه نماز تحت پوشش امر است تحصيل طهارت هم تحت پوشش امر است، و در حقيقت امر روى هر دو آمده، كه بحث تفصيلى آن پيش از اين گذشت، و محقق و ديگران شرط علم را در اينجا نظير شرط استطاعت در حج دانسته اند. (الف- م، جلسه 193 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 380

منكر با ندانستن منافات دارد. زيرا ممكن است در اثر جهالت امر به منكر و نهى از معروف كند پس در اين صورت هر كس فى الجمله آگاهى از انجام منكر يا ترك

معروف توسط شخص معينى دارد- همانند شهادت عدلين بر انجام منكر يا ترك معروف- بر وى واجب است كه ابتداء در مورد امر و نهى كسب آگاهى كند، آنگاه وى را امر و نهى نمايد، همانگونه كه به شخص بى وضو وجوب صلاة تعلق مى گيرد آنگاه بر وى لازم است كه شرايط نماز صحيح را [كه از آن جمله وضو گرفتن است] فراهم آورد.

بر اين پايه پس منافاتى ندارد كه شخص ناآگاه تا هنگامى كه ناآگاه است جايز نباشد امر و نهى كند، اما بر وى واجب نيز باشد، همانگونه كه نماز بر فرد فاقد وضو و كافر واجب مى گردد اما انجام آن در اين حالت از وى پذيرفته نيست» «1».

در كتاب جواهر نيز قريب به همين مضمون را از محقق كركى در حاشيه خويش نقل مى كند «2» آنگاه بدين گونه به آن دو پاسخ مى گويد:

«و اشكالى كه به اين استدلال وارد است اين است كه اينگونه استدلال- علاوه به اينكه با آنچه ما از اصحاب [فقهاى اماميه] بالاجماع [سقوط تكليف امر و نهى از جاهل] شنيده ايم منافات دارد، چنانچه علّامه نيز در «منتهى» به آن اعتراف فرموده اند- باز با آنچه در خبر مسعده آمده بود، كه وجوب را منحصر در فرد نيرومند صاحب نفوذى كه معروف را از منكر بازمى شناخت، مى دانست منافات دارد، و بلكه ممكن است ادعا كرد كه متبادر از امر به معروف و نهى از منكر امر و نهى نسبت بهمان احكامى است كه مكلف آنها را مى داند و خودش مكلف است بآنها عمل نمايد نه اينكه واجب باشد علاوه بر آن احكامى كه مى داند، معروف و منكرى را كه ممكن است

بطور كلى از كسانى كه مى شناسد صادر نشود. بعنوان مقدمه براى امر و نهى ديگران ياد بگيرد.

و اما مثالى كه آن دو بزرگوار ذكر كردند [وجوب نماز بر فاقد وضو و كافر] از ما نحن فيه خارج است، زيرا ما به تحقق موضوع خطاب در آن صورت علم داريم، بخلاف آنجا كه كسى كارى را انجام داده يا چيزى را ترك كرده و ما نمى دانيم كه آيا

______________________________

(1)- مسالك 1/ 161.

(2)- جواهر 21/ 366.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 381

آنچه انجام داده حرام، و آنچه ترك كرده واجب بوده است يا خير، كه در اين صورت واجب نيست به عنوان مقدمه امر و نهى نسبت به آن آگاهى پيدا كنيم، بلكه در اينجا اصل برائت حاكم است، و همين مراد اصحاب است كه مى فرمايند اين شرط، شرط وجوب است، و اللّه العالم» «1».

خلاصه سخن ايشان- قدس سرّه- اين است كه:

اولا: موضوع حكم، همان معروف و منكر به وجود واقعى آنهاست- چنانچه از ظاهر آن استفاده مى شود- نه آن چيزى كه معلوم المعروفيه و معلوم المنكريه باشد، و لكن براى دستيابى به آنها طبعا بايد علم هم داشت. پس اگر علم حاصل نشد جاى برائت است، چون كه شبهه، شبهه موضوعيه وجوبيه است، و اگر علم به آن دو حاصل شد و لو اجمالا چنانچه در مثال اينگونه بود در آن صورت امر و نهى واجب است چرا كه اجمالا به تحقق موضوع علم حاصل شده است، و همين است مراد اصحاب به اينكه علم شرط وجوب است، و در خبر مسعده نيز وجوب منحصر شده، در فرد توانمند صاحب نفوذى كه به معروف و منكر

آگاهى داشته باشد.

ثانيا: ممكن است ادعا كرد كه متبادر از اطلاق امر به معروف و نهى از منكر، امر و نهى نسبت بهمان احكام و تكاليف شخصى خود مكلف است كه بآنها علم دارد، نه اينكه موظف باشد به عنوان مقدمه امر و نهى ديگران، مسائلى زائد بر آنها را نيز فرا بگيرد.

**** اينك ما مى گوئيم آنچه به نظر مى رسد اينست كه: آنچه بعنوان مثال [در كلام صاحب مسالك] ذكر شده اين است كه ما اجمالا به وقوع منكر يا ترك معروفى از شخص معين خارجى آگاهى يافته ايم ولى دقيقا نمى دانيم كه در نظر شرع، معروف و منكر چيست، پس خبر مسعده شامل آن نمى گردد، زيرا مفاد خبر مسعده اين است كه

______________________________

(1)- جواهر 21/ 367.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 382

فرد بايد آگاه باشد كه معروف و منكر چيست، پس اشكال بحال خود باقى است [و با مفهوم خبر مسعده نمى توان بدان پاسخ گفت].

و اما آنچه ايشان ذكر فرموده كه برائت در شبهه موضوعيه وجوبيه است، اين مطلب درستى است و لكن در اين صورت اجراى اصل برائت بدون فحص [كاوش از مصاديق] مشكل است.

آيا ملاحظه نمى فرمائيد كه فقها درباره كسى كه احتمال مى رود كه مستطيع است يا احتمال مى دهد كه اموالش به حد خمس و زكاة رسيده احتياط مى كنند و مى فرمايند بايد دارائى خود را محاسبه كند و استطاعت خود را مورد فحص و بررسى قرار دهد، و اگر مثلا مولى گفت: اكرم علماء قم واجب است براى دست يافتن به آنها فحص و بررسى نمود.

و اما نظريه اى كه ايشان مطرح فرمود: [كه ضرورتى ندارد به عنوان مقدمه امر و نهى ديگران،

مسائلى را فرا بگيرد] التزام به آن مشكل است، زيرا اگر فرض شود كه در جائى يك مردى كه به همه مسائل مبتلا به مردان آگاه است ولى از مسائل مخصوص به بانوان اطلاعى ندارد و در آن محل زنانى وجود دارند كه اجمالا مى داند مسائل شرعى دارند كه پاسخ آن را نمى دانند و در آن منطقه كسى هم يافت نمى شود كه مسائل خود را از وى بپرسند، در اين صورت آيا بر وى واجب نيست كه براى ارشاد و امر به معروف آنان مسائل شرعى آنان را فرا بگيرد؟ اين نكته ايست شايان توجه.

البته كسى مى تواند بگويد: اولا: مفاد خبر مسعده چيزى جز حكم عقل بر توقف عمل و تنجز تكليف بر قدرت و علم به موضوع نيست، زيرا عاجز و نيز جاهل در حال عجز و جهل امكان انجام كارى براى وى وجود ندارد، و اين منافاتى با وجوب تحصيل قدرت و علم بر انجام كار براى مراحل بعد ندارد، و ثانيا: شايد محل نظر در خبر مسعده به قرينه ذكر «قوى مطاع» و نفى وجوب آن از همه مردم، همان امر به معروف و نهى از منكرى باشد كه محتسب طبق ولايت حسبه خويش انجام مى دهد.

و ما منكر اين معنى نيستيم كه كسى كه از سوى حكومت براى انجام امور حسبيه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 383

گمارده شده، واجب است فرد توانمند داراى نفوذى باشد، كه با معروف و منكر آشنا باشد. پس اين شرايط براى كسى است كه اين منصب شريف- كه خود شعبه اى از شعبه هاى حكومت است- را بعهده مى گيرد، و اما آنچه بر عموم مردم واجب است همان

امر و نهى در موارد جزئى است و در اين مورد علم شرط وجود امر به معروف و نهى از منكر است نه شرط وجوب آن.

ولى انصاف اين است كه دلالت خبر مسعده بر شرطيت علم براى وجوب، غير قابل انكار است البته در اينجا باز نكته ايست شايان تأمل، و اللّه العالم.

همه اين مباحث مربوط به شرط اول بود.

شرط دوم: احتمال تأثير:

اشاره

دومين شرط از شرايط امر به معروف و نهى از منكر اين است كه انسان احتمال بدهد كه امر و نهى او در ديگران مؤثر واقع مى شود. روايات مستفيضه اى «1». بر اين معنا دلالت دارد كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1- در ذيل روايت موثقه مسعده آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«پرسش شد از روايتى از پيامبر اكرم (ص) بدين مضمون: «همانا بهترين جهاد سخن عدلى است كه نزد پيشواى ستمگرى گفته شود» كه معناى آن چيست؟ فرمود:

«اين بدان معنى است كه وى را امر به معروف و نهى از منكر كند، پس از آنكه نسبت به آنها شناسائى دارد، و مى داند كه از او قبول مى كند، و الا لازم نيست» «2».

2- در خبر ابن ابى عمير از يحيى طويل آمده است كه گفت: امام صادق (ع)

______________________________

(1)- روايت مستفيض روايتى است كه مضمون آن از سه روايت بيشتر باشد اما به حد تواتر نرسيده است.

(مقرر)

(2)- و سئل عن الحديث الذي جاء عن النبى (ص): ان افضل الجهاد كلمة عدل عند امام جائر ما معناه؟ قال: هذا على ان يأمره بعد معرفته و هو مع ذالك يقبل منه و الا فلا. (وسائل 11/ 400، ابواب امر و نهى، باب 2، حديث

1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 384

فرمود:

همانا كسى امر به معروف و نهى از منكر مى شود كه مؤمنى باشد پندپذير، يا نادانى كه علم بياموزد اما صاحب تازيانه و شمشير هرگز «1».

3- در خبر ابان بن تغلب از امام صادق (ع) آمده است:

«حضرت مسيح (ع) مى فرمود: كسى كه معالجه مجروحى را ترك كند بى ترديد در گناه با عامل جراحت وى شريك است (تا اينكه فرمود:) حكمت را به نااهل مگوئيد كه نادانيد، و از اهل آن نيز دريغ مداريد كه گناهكاريد، و بايد هر يك از شما همانند طبيب با تجربه اى باشد كه اگر موضع و موردى را براى مداوا يافت مداوا مى كند، و الا از درمان دست بازمى دارد» «2».

4- در خبر ريان بن صلت آمده است، كه گفت: دسته اى نزد حضرت رضا (ع) به خراسان آمدند و گفتند: گروهى از اهل بيت تو كارهاى ناشايستى انجام مى دهند، بجا بود آنها را از اين اعمال نهى مى فرموديد، حضرت فرمود:

«من اين كار را نمى كنم، گفتند چرا؟ فرمود: چون از پدرم (ع) شنيدم كه مى فرمود:

نصيحت زبر و ناگوار است [يا نصيحت همراه با اعمال خشونت است كه اگر نپذيرفتند بايد با اعمال قدرت از آنان جلوگيرى شود] «3».

5- روايت حارث بن مغيره، كه امام صادق (ع) به وى فرمود:

«چه چيز جلوگير شماست وقتى به شما خبر مى رسد كه افرادى از شما چيزهائى را مى گويند كه ناخوشايند شماست، و باعث ناراحتى ما مى گردد به نزد وى نمى رويد و او را متنبّه نمى كنيد و او را از آن كار بازنمى داريد و با بيان رسا با وى سخن نمى گوئيد؟

______________________________

(1)- انما يؤمر بالمعروف و ينهى عن المنكر مؤمن فيتعظ، او

جاهل فيتعلم، فاما صاحب سوط او سيف فلا.

(وسائل 11/ 400 ابواب امر و نهى، باب 2، حديث 2).

(2)- كان المسيح (ع) يقول: ان التارك شفاء المجروح من جرحه شريك جارحه لا محالة (الى ان قال:) فكذلك لا تحدّثوا بالحكمة غير اهلها فتجهلوا، و لا تمنعوها اهلها فتأثموا، و ليكن احدكم بمنزلة الطبيب المداوى ان راى موضعا لدوائه، و الا امسك. (وسائل 11/ 40، ابواب امر و نهى، باب 1، حديث 5)

(3)- لا افعل، قيل: و لم؟ قال: لانى سمعت ابى (ع) يقول: «النصيحة خشنة». (وسائل 11/ 402 ابواب امر و نهى، باب 2، حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 385

عرض كردم فدايت گردم از ما نمى پذيرند، فرمود: از آنان كناره گيرى كنيد و از مجالست با آنان اجتناب نمائيد» «1».

6- در خبر داود رقّى كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«مؤمن نبايد نفس خويش را خوار كند، (گفته شد چگونه نفس خويش را خوار كند؟) فرمود:

دست به كارى زند كه از عهده آن بر نمى آيد» «2».

و روايات ديگرى از اين قبيل كه بر اين مقصود دلالت دارد.

چند فرع در مسأله
اشاره

در اينجا چند فرع وجود دارد كه سزاوار است بدان توجه نمود:

فرع اول:

اگر اين روايات وجود نداشت امكان داشت گفته شود امر به معروف و نهى از منكر بطور مطلق واجب است، حتى در صورت آگاهى از مؤثر واقع نشدن امر و نهى، چرا كه ادله آن مطلق است، و فايده آن نيز اين است كه بر مرتكبين آن اتمام حجت مى شود.

فرع دوم:

از اين روايات استفاده مى شود كه در صورت علم به عدم تأثير، آنچه ساقط مى شود وجوب امر به معروف و نهى از منكر است نه جواز آن، مگر در شرايطى كه از آن ناحيه زيانى متوجه شخص گردد كه تحمل آن شرعا جايز نباشد.

فرع سوم:

مقتضاى اطلاق ادله اين است كه براى اسقاط تكليف امر و نهى، صرف گمان به مؤثر واقع نشدن كافى نيست [بلكه بايد علم به عدم تأثير باشد]، اگر چه محقق و بلكه اكثر فقها چنانچه نقل شده، همين گمان به عدم تأثير را در اسقاط تكليف كافى دانسته اند، مگر اينكه مراد اينان آن اطمينانى باشد كه عادة ملحق به علم است، بلكه

______________________________

(1)- ما يمنعكم اذا بلغكم عن الرجل منكم ما تكرهون و ما يدخل علينا به الاذى ان تاتوه فتؤنبوه و تعذّلوه و تقولوا له قولا بليغا؟ قلت جعلت فداك اذا لا يقبلون منا. قال: اهجروهم و اجتنبوا مجالسهم. (وسائل 11/ 415، ابواب امر و نهى، باب 7، حديث 3).

(2)- لا ينبغى للمؤمن ان يذلّ نفسه. قيل له: كيف يذل نفسه؟ قال يتعرض لما لا يطيق. (وسائل 11/ 425، ابواب امر و نهى، باب 13، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 386

مقتضاى تشبيه به طبيب (در روايت سوم) نيز همان وجود امر و نهى است حتى در صورت گمان به عدم تأثير، زيرا طبيب با گمان به عدم تأثير مداوا و احتمال شفاء هم اقدام به مداواى مريض مى كند.

در روايت مسعده هم كه آمده بود «يقبل منه- از او مى پذيرد» مراد، علم صد درصد به پذيرش وى نيست، بلكه اگر احتمال هم بدهد و زمينه پذيرش در وى

باشد كافى است. زيرا هيچ كس علم به قبول را شرط ندانسته است.

فرع چهارم:

در منتهى آمده است:

«اصحاب ما اين شرط (يعنى احتمال تأثير) را بطور مطلق شرط دانسته اند ولى بهتر اين بود كه آن را براى امر به معروف با دست و زبان شرط قرار مى دادند، نه امر و نهى در دل. [چرا كه احتمال تأثير در آن مرحله دخالتى ندارد]» «1».

شرط سوم: پافشارى خطاكار بر ادامه عمل خلاف خويش:

سومين شرط اين است كه شخص مجرم بر ادامه عمل خلاف خويش پافشارى داشته باشد. «پس اگر آثار پشيمانى در او آشكار گرديد يا اينكه خود از عمل خلاف خويش دست كشيد، در اين صورت نهى از منكر ساقط است». اين مطلب در كتاب شرايع آمده است «2».

كتاب جواهر در شرح عبارت فوق مى نويسد:

«در صورتى كه ما از قرائن يقين پيدا كرديم، اين مطلب مورد توافق است، و هيچ گونه ايراد و اشكالى هم بر آن وارد نيست، چرا كه ديگر موضوعى براى امر به معروف و نهى از منكر باقى نمى ماند. و بلكه مى توان گفت در چنين شرايطى امر و نهى حرام است، چنانچه بسيارى از فقها بدان تصريح فرموده اند. چنانچه در صورت آگاهى

______________________________

(1)- منتهى 2/ 993.

(2)- شرايع 1/ 342.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 387

از اصرار وى بر معصيت نيز اشكالى در پابرجا بودن تكليف نيست. فقط اشكال در سقوط تكليف در مورد وجود اماره ظنيه است بر تنبّه و خوددارى از عمل ناپسند خود، كه در اين صورت به اعتبار «اطلاق ادله» و «استصحاب وجوب» بايد گفت وجوب امر و نهى بحال خود باقى است، مگر اينكه مراد ايشان گمان غالب باشد كه در آن صورت نزد عقلا احتمال، قابل توجه نيست «1».

خلاصه كلام اينكه تعرض به ديگران، هتك حرمت آنان و

مخالف با اصل تسلط هر شخص بر نفس خويش است، پس جايز نيست، مگر اينكه وى مرتكب منكرى شده باشد. كه در اين صورت واجب است وى را از انجام آن برحذر داشت. پس در صورت شك ابتدائى و به مجرد احتمال، قطعا تعرض به وى و تفتيش و تجسس جائز نيست، خداوند متعال مى فرمايد: «وَ لٰا تَجَسَّسُوا- تجسّس مكنيد» «2».

و اما در صورتى كه از وى معصيتى صادر گرديده و اكنون احتمال مى رود كه بر ادامه آن عملا اصرار و اهتمام داشته، يا اينكه قصد تكرار آن را دارد، در اين صورت آيا نهى از منكر جايز و يا واجب است بخاطر «اطلاق ادله» (چنانچه برخى گفته اند- اگر چه اشكال بدان واضح است، زيرا موضوع ادله، منكر است و ما اكنون نسبت به ادامه آن مشكوك هستيم) يا بخاطر «استصحاب وجوب» تا جائى كه احراز امتناع يا پشيمانى و توبه نگرديده.

يا بايد گفت جايز نيست مگر در صورتى كه ما بر اصرار و ادامه معصيت يقين داشته باشيم چنانچه دسته اى از فقها اينگونه گفته اند، يا اينكه بايد علامتهاى استمرار آشكار باشد، چنانچه برخى ديگر گفته اند.

يا اينكه ما قائل به تفصيل شويم بين آنجا كه عملا احتمال اصرار بر منكر مى رود و آنجا كه صرفا قصد اصرار آن را دارد، زيرا قصد اصرار بر معصيت حرام نيست تا نهى از آن واجب باشد؟

______________________________

(1)- جواهر 21/ 370.

(2)- حجرات (49)/ 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 388

در اين مسأله اقوال و ديدگاههاى متفاوتى است. و در هر حال احتياط نيكو است.

مطلب ديگر اينكه آيا صرف خوددارى از استمرار گناه براى رفع وجوب نهى از منكر كافى

است يا اينكه لازم است از گذشته خويش نيز توبه كرده باشد؟ از كلمات اكثر فقها استفاده مى شود كه به صرف خوددارى از گناه نهى از منكر ساقط است.

بلى، چون توبه از گناه واجب است، در امر به معروف اگر آشكار شود كه وى بر ترك آن اصرار دارد واجب است امر به توبه، بلكه مجرد احتمال به استمرار نيز بدليل وجود استصحاب وجوب، كفايت مى كند.

اين برخى از كلمات اصحاب در اين زمينه بود. محقق اردبيلى (قدس سرّه) نيز در مجمع الفائده مى فرمايد:

«ظاهرا آنان [علماء شيعه] در همين حد كه افراد مثلا منكر را ترك مى كردند اكتفا مى كرده اند. جائى نقل نشده كه افراد را به توبه كردن وادار كنند، بلكه به مجرد ترك گناه مزاحم آنان نمى شدند. و همچنين در امر به معروف، كه به مجرد انجام معروف دست از آنان برمى داشتند» «1».

و حقا نظر ايشان نظر درستى است، بلكه ظاهرا در همه اعصار سيره بر اين بوده كه از ظواهر شرع مبين مراقبت بعمل آيد و از تجاهر به گناه و معصيت جلوگيرى مى كرده اند، و هرگز بناى افراد و محتسبين بر تفتيش و دخالت در مسائل سرى مردم، يا امر و نهى بر اساس استصحاب و نظاير آن نبوده است.

در روايت محمد بن مسلم يا حلبى از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

پيامبر خدا (ص) فرمود:

«لغزشهاى مؤمنان را پى جوئى نكنيد، همانا كسى كه لغزشهاى برادران دينى اش را پى جوئى كند خداوند لغزشهاى وى را پى جوئى مى كند و كسى كه خداوند لغزشهايش را پى جوئى كند او را رسوا مى كند و لو اينكه در درون منزلش باشد».

و به همين مضمون روايات مستفيضه ديگرى وارد شده كه

در جايگاههاى خود

______________________________

(1)- مجمع الفائدة، مقصد پنجم در امر به معروف و نهى از منكر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 389

مى توان مورد مطالعه قرار داد «1».

و مالك در بخش حدود كتاب «الموطّأ» خويش از زيد بن اسلم، از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود:

«اى مردم، وقت آن رسيده كه از حدود خداوند دست بازداريد و آنها را محترم شمريد، هر كس مرتكب اين قبيل اعمال ناشايست كثيف شده با ستاريت خداوند آنها را بپوشاند، ولى كسى كه بصورت علنى و آشكارا گناه كند، دستورات كتاب خداوند را بر وى جارى خواهيم كرد» «2».

نظير اين روايت را نيز شيخ در كتاب اقرار و سرقت مبسوط آورده است «3».

باز در كتاب موطأ به سند وى از سعيد بن مسيب آمده است كه وى گفت: به من خبر رسيد كه پيامبر خدا (ص) به مردى از قبيله اسلم كه به وى هزّال گفته مى شد فرمود:

«اى هزّال، اگر با عباى خويش آن را پوشانده بودى براى تو بهتر بود» «4».

شرط چهارم: خالى بودن از مفسده.

چهارمين شرط اينست كه بر نهى از منكر كردن مفسده اى مترتب نباشد. پس اگر اين گمان برود كه در اثر نهى از منكر زيانى متوجه شخص يا مال وى يا يكى از مسلمانان مى گردد، در اين صورت وجوب ساقط است، اين مطلب را مرحوم محقق در

______________________________

(1)- لا تطلبوا عثرات المؤمنين، فانّ من تتّبع عثرات اخيه تتّبع اللّه عثراته، و من تتّبع اللّه عثراته يفضحه و لو فى جوف بيته. (ر، ك، كافى 2/ 355، كتاب الايمان و الكفر، باب من طلب عثرات المؤمنين، و وسائل 8/ 594، باب 150 از ابواب احكام العشره.

(2)- أيها الناس،

قد آن لكم ان تنتهوا عن حدود اللّه، من اصاب من هذه القاذورات شيئا فليستتر بستر اللّه، فانه من يبدلنا صفحته نقم عليه كتاب اللّه. (موطا 2/ 169، كتاب الحدود، باب من جاء فيمن اعترف على نفسه بالزنا).

(3)- مبسوط 3/ 2 و 8/ 40.

(4)- يا هزّال، لو سترته بر دائك لكان خيرا لك. (موطأ 2/ 166، كتاب الحدود، باب ما جاء فى الرجم).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 390

شرايع آورده است. «1»

و مقصود فقهاء از ضرر و زيان چيزى اعم از زيان به جان يا آبرو و يا مال است در حال يا آينده و اينكه به آوردن كلمه گمان اكتفا شده از اين رو است كه ملاك در باب ضرر ترس از زيان است و اين با گمان و حتى برخى از مراتب احتمال هم حاصل مى گردد.

جواهر در شرح عبارت فوق مى نويسد:

«بدون هيچ گونه اختلافى كه من بدان دست يافته باشم، چنانچه برخى از فقها نيز بدان تصريح فرموده اند، دليل آن نيز بخاطر نفى ضرر و ضرار و حرج در اسلام است، و نيز بخاطر اينكه دين اسلام شريعت سهله و سمحه است، و خداوند همواره آسانى را خواسته نه سختى را» «2».

آنگاه ايشان رواياتى را در اين زمينه مورد استناد قرار مى دهند كه يادآور مى شويم:

1- صدوق در خصال به سند خويش، از اعمش، از امام جعفر صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود:

«امر به معروف و نهى از منكر واجب است بر كسى كه توان آن را داشته باشد، و بر جان خويش و اصحابش نترسد» «3».

اين روايت در عيون نيز با ذكر سند، از فضل بن شاذان، از امام رضا (ع) در نامه اى

كه به مأمون نگاشته آمده است ولى در آن، جمله «بر اصحابش نترسد» وجود ندارد.

2- در موثقه مسعده [كه پيش از اين قسمتى از آن خوانده شد] از امام صادق (ع) آمده است:

«و در اين برهه از زمان [زمان خلافت بنى العباس] بر كسى كه اين مسائل

______________________________

(1)- شرايع 1/ 342.

(2)- جواهر 21/ 371.

(3)- و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر واجبان على من امكنه ذلك، و لم يخف على نفسه و لا على اصحابه.

(وسائل 11/ 398، ابواب امر و نهى، باب 1، حديث 22.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 391

و مشكلات را مى داند، در صورتى كه نيرو و توان و افرادى كه از وى اطاعت كنند ندارد، حرجى نيست» «1».

3- در خبر يحيى طويل آمده است كه امام صادق (ع) فرمود:

«امر به معروف و نهى از منكر مى شود مؤمن و او موعظه مى پذيرد، يا نادان، پس آگاه مى شود. اما كسى كه صاحب تازيانه و شمشير است امر و نهى پذير نيست» «2».

4- در خبر مفضل بن يزيد، از امام صادق (ع) آمده است كه گفت: آن حضرت به من فرمود:

«اى مفضل، كسى كه متعرض سلطان ستمگرى شود و بليّه اى به او برسد پاداشى بر آن مترتب نيست و اجر «صبر بر مشكلات» روزى وى نمى گردد» «3».

5- در خبر داود رقّى آمده است كه گفت: از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«سزاوار نيست شخص مؤمن نفس خويش را به ذلت افكند»، گفته شد چگونه نفس خويش را به ذلت افكند؟ فرمود «دست به كارى بزند! كه توان آن را ندارد» «4».

و روايات ديگرى از اين قبيل.

و در كتاب مجمع الفائده براى اين شرط (شرط چهارم)

اينگونه استدلال شده است:

«چون ارتكاب منكر قبيح است و ضرر و زيان نيز قبيح است، و رفع قبيح با قبيح نيز قبيح است. و اينكه واجب باشد انسان به خود و ساير مسلمانان زيان رساند تا از حرامى جلوگيرى كند اين هم دليلى براى آن نداريم اگر چه فرض شود كه شدت آن از اولى

______________________________

(1)- و ليس على من يعلم ذلك فى هذه الهدنة من حرج اذا كان لا قوة له و لا عدد و لا طاعة. (وسائل 11/ 400، ابواب امر و نهى، باب 2، حديث 1)

(2)- انما يؤمر بالمعروف و ينهى عن المنكر مؤمن فيتعظ، او جاهل فيتعلم. فاما صاحب سوط او سيف فلا.

(وسائل 11/ 400، ابواب امر و نهى، باب 2، حديث 2)

(3)- يا مفضل، من تعرض لسلطان جائر فاصابته بليّة لم يؤجر عليها، و لم يرزق الصبر عليها. (وسائل 11/ 401، ابواب امر و نهى، باب 2، حديث 3)

(4)- لا ينبغى للمؤمن ان يذلّ نفسه، قيل له: و كيف يذلّ نفسه؟ قال: يتعرّض لما لا يطيق. (وسائل 11/ 425، ابواب امر و نهى، باب 12، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 392

كمتر باشد، و ظاهرا هيچ يك از فقها هم در اين مورد مسأله اختلاف نكرده اند» «1».

شيخ نيز در كتاب اقتصاد مى فرمايد:

«فرقى نمى كند ضررى كه در اثر امر و نهى متوجه شخص مى شود كوچك باشد يا بزرگ، قتل نفس باشد يا قطع عضو، يا ربودن مال بسيار يا كم، چرا كه در همه اينها مفسده هست» «2».

[نقد و بررسى دلايل شرط فوق]

دلايل شرط فوق را از دو جهت مى توان مورد بررسى قرار داد:

جهت نخست: غرض از امر به معروف و نهى از

منكر تنها كسب اجر و ثواب اخروى نيست، بلكه اين دو فريضه در شريعت اسلام به مفهوم وسيع براى اصلاح جامعه و ريشه كن شدن ريشه هاى منكر و فساد تشريع شده است. و مقتضاى رعايت مصالح و ملاكهاى احكام و نيز اختلاف مراتب ضرر و مراتب منكر، اين است كه با هر دو دسته از دلايل [دلايل وجوب امر به معروف و نهى از منكر و دلايل نفى ضرر و حرج] معامله باب تزاحم شود و آنچه در ملاك مهمتر است مقدم قرار گيرد. از باب مثال، بسا ممكن است كسى قصد كشتن كسى يا جماعتى را داشته باشد و يا درصدد باشد زن مسلمان محترمى را مورد تجاوز قرار دهد و نهى از منكر و جلوگيرى از وى مستلزم خسارت نه چندان زيادى بر نهى كننده باشد، در اين صورت آيا ممكن است به عدم وجوب نهى از منكر قائل شد؟!

و يا بسا ممكن است منكر عمل بسيار فجيع و زيانبارى باشد كه به ديگر افراد جامعه نيز سرايت مى كند و جامعه بوسيله آن به فساد كشيده مى شود، يا اينكه فردى كه مرتكب آن مى شود فردى داراى شخصيت اجتماعى و دينى باشد كه طبعا مردم از عمل وى پيروى مى كنند، يا اينكه عمل او موجب فرو ريختن اساس شريعت مى گردد، يا اينكه مى خواهد

______________________________

(1)- مجمع الفائده، مقصد پنجم در امر به معروف و نهى از منكر.

(2)- اقتصاد/ 149، فصل امر به معروف و نهى از منكر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 393

قانونى از قوانين اسلام را تغيير داده و يا آن را تحريف كند، يا اينكه بخواهد سلطه غاصبانه و ظالمانه اى را بر شئون مسلمانان

و سياست و اقتصاد و فرهنگ آنان مسلط كند، و نظير اين موارد از امور مهمه اى كه سكوت در مقابل آن جايز نيست، و نهى كننده نيز از كسانى است كه سخن او مورد قبول واقع مى شود، يا اينكه اقدام او موجب وحشت فرد خطاكار و خفت و تزلزل وضع اجتماعى او مى گردد، در اين صورت آيا به صرف احتمال اينكه ضرر مالى يا حبس يا تضييقات و مشكلاتى از اين قبيل متوجه نهى كننده مى گردد، نهى و ردع وى واجب نيست؟! جدا بسيار مشكل است كه انسان به چنين امرى ملتزم گردد.

علاوه بر اينكه روايات بسيار زيادى وجود دارد كه بر وجوب اقدام و قيام در برابر منكر و فساد اگر چه سختى و زيانهائى از آن ناحيه متوجه نهى كننده گردد، دلالت دارد كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

1- در خبر جابر از امام باقر (ع) منقول است كه فرمود:

«در آخر الزمان قومى خواهند آمد كه مورد پيروى ديگران قرار مى گيرند، در ميان آنان افرادى هستند كه رياكارند، قرآن تلاوت مى كنند و از خود زهد و عبادت نشان مى دهند، تازه بدوران رسيده و نادان هستند، امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى شمارند مگر آنگاه كه از ضرر ايمن باشند، براى خويش بدنبال راههاى گريز و عذرتراشى مى باشند، لغزشهاى علماء و فساد علم آنان را مورد متابعت قرار مى دهند، به نماز و روزه و چيزهائى روى مى آورند كه به مال و جان آنان خدشه اى وارد نيايد، و اگر نماز به ساير كارهائى كه با بدن و اموال خويش انجام مى دهند زيان وارد آورد، آن را كنار مى گذارند، همانگونه كه كامل ترين و شريف ترين فرايض

را كنار گذاشتند ...

خطاكاران را با قلب مورد انكار قرار دهيد، و با زبان نهى از منكر كنيد و با چك (سيلى) به صورتهاى آنها بكوبيد و در راه خدا از ملامت هيچ ملامتگرى نهراسيد» «1».

______________________________

(1)- يكون فى آخر الزمان قوم يتّبع فيهم قوم مراءون يتقرّءون و يتنسّكون، حدثاء سفهاء لا يوجبون امرا بمعروف و لا نهيا عن منكر الا اذا أمنوا الضرر، يطلبون لانفسهم الرخص و المعاذير، يتّبعون زلّات العلماء و فساد علمهم، يقبلون على الصلاة و الصيام و ما لا يكلمهم فى نفس و لا مال، و لو اضرّت الصلاة بسائر ما

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 394

2- در روايت ديگرى از جابر از امام باقر (ع) آمده است:

«كسى كه به مبارزه با حكومت ستمگرى برخيزد و او را به تقواى الهى فرمان دهد و او را موعظه كند و بترساند براى اوست همانند پاداش ثقلين: جن و انس و همانند اعمال آنان» «1».

و واضح است كه ترساندن سلطان ستمگر غالبا با عكس العمل وى و ايجاد مشكلات و تضييقات براى نهى از منكركننده، ملازم است.

3- در روايت تحف العقول از فرزند شهيد رسول اللّه امام حسين (ع) آمده بود:

«... خداوند اين را بدانان عيب گرفت از آن رو كه آنان از ستمگران، منكر و فساد را مشاهده مى كردند ولى بخاطر منافعى كه از سوى ستمگران به آنان مى رسيد و يا ترس از رسيدن آسيبى بآنان و يا از دست رفتن چيزهائى كه داشتند، آنان را نهى از منكر نمى كردند، با اينكه خداوند متعال مى فرمايد: از مردم نهراسيد و از من بترسيد» «2».

4- در روايت نهج البلاغه آمده است:

«همانا امر به معروف

و نهى از منكر اجل را نزديك نكرده و از روزى نمى كاهد، و برتر از همه سخن عدل است كه نزد پيشواى ستمگرى گفته شود» «3».

5- باز در نهج البلاغه آمده است:

«و كسى كه بر منكرات با شمشير (قيام مسلحانه) بتازد تا كلمه خدا برترين و كلمه ستمگران فرودترين قرار گيرد، اين آن كسى است كه به راه هدايت دست يافته و در راه

______________________________

- يعملون باموالهم و ابدانهم لرفضوها كما رفضوا أتمّ الفرائض و اشرفها ... فانكروا بقلوبكم و الفظوا بالسنتكم و صكّوا بها جباههم و لا تخافوا فى اللّه لومة لائم. (وسائل 11/ 394 و 402 و 403، باب 1 و 2 از ابواب امر و نهى، حديث 6، و باب 3، حديث 1)

(1)- من مشى الى سلطان جائر فامره بتقوى اللّه و وعظه و خوفه كان له مثل اجر الثقلين: الجن و الانس و مثل اعمالهم. (وسائل 11/ 406، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 11)

(2)- و انما عاب اللّه ذلك عليهم لانهم كانوا يرون من الظلمة المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم و رهبة مما يحذرون، و اللّه يقول: فلا تخشوا الناس و اخشونى. (وسائل 11/ 403، أبواب امر و نهى، باب 2، حديث 9)

(3)- و ان الامر بالمعروف و النهى عن المنكر لا يقرّبان من اجل و لا ينقصان من رزق. و افضل من ذلك كله كلمة عدل عند امام جائر. (وسائل 11/ 606، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 9)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 395

درست گام نهاده و نور يقين در قلب وى پرتوافكن شده است» «1».

6- در روايت

مسعده از امام باقر (ع) آمده است كه گفت امير المؤمنين (ع) فرمود:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 395

«خداوند مردم را به گناه مسئولين عذاب نمى كند در صورتى كه آنان در پنهانى بدون اينكه مردم بفهمند گناهى را انجام دهند، اما در صورتى كه مسئولان بصورت آشكار گناهانى را مرتكب شدند و مردم بر آنان خشم نگرفتند در آن هنگام هر دو دسته مستوجب عقوبت خداوند عز و جل مى گردند» «2».

7- در خطبه امام حسين (ع) براى اصحاب خويش و اصحاب حر آمده است:

«اى مردم، همانا پيامبر خدا (ص) فرمود: كسى كه حكومت ستمگرى را مشاهده كند كه حرام هاى خدا را حلال شمرده، عهد خدا را شكسته، با سنتهاى رسول خدا (ص) مخالفت مى ورزد، در ميان مردم با گناه و ستمگرى حكم مى راند، ولى با عمل و گفتار عليه وى نشورد، بر خداوند رواست كه وى را نيز در جايگاه همان حاكم جائر وارد كند، آگاه باشيد كه اينان اطاعت شيطان را پذيرفتند ...» «3».

8- باز آن حضرت در خطبه اى كه در «ذى حسم» ايراد نمود، فرمود:

«آيا نمى بينيد كه به حق عمل نمى شود، و از باطل جلوگيرى به عمل نمى آيد؟ در اين شرايط اگر مؤمن از خداوند طلب مرگ كند سزاوار است، همانا من مرگ را جز شهادت، و زندگى با ستمگران را جز مشقت و سختى نمى دانم» «4».

______________________________

(1)- و من انكره بالسيف لتكون كلمة اللّه العليا و كلمة الظالمين السفلى فذلك الذي اصاب سبيل الهدى و قام

على الطريق و نوّر فى قلبه اليقين. (وسائل 11/ 405، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 8)

(2)- ان اللّه لا يعذّب العامة بذنب الخاصة اذا عملت الخاصّة بالمنكر سرّا من غير آن تعلم العامة، فاذا عملت الخاصة بالمنكر جهارا فلم تغيّر ذلك العامة استوجب الفريقان العقوبة من اللّه- عز و جل-. (وسائل 11/ 407، ابواب امر و نهى، باب 4، حديث 1)

(3)- و خطب السبط الشهيد اصحابه و اصحاب الحر فقال: أيها الناس ان رسول اللّه (ص) قال: من راى سلطانا جائرا مستحلّا لحرم اللّه ناكثا لعهد اللّه مخالفا لسنّة رسول اللّه (ص) يعمل فى عباد اللّه بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على اللّه ان يدخله مدخله. الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان ...» (تاريخ طبرى 7/ 300 چاپ ليدن)

(4)- و خطب (ع) ايضا بذى حسم فقال: الا ترون انّ الحق لا يعمل به و انّ الباطل لا يتناهى عنه، ليرغب المؤمن فى لقاء اللّه محقّا فانى لا ارى الموت الا شهادة و لا الحياة مع الظالمين الا برما. (تاريخ طبرى 7/ 301، و تحف العقول/ 245، البته در اين كتاب «لا ارى الموت الا سعادة» آمده است)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 396

و آن حضرت (ع) امام و پيشواى مسلمانان بود و با بيانات خود در اين دو خطبه انگيزه هاى قيام و انقلاب خود را بيان فرمود، و خود و اولاد و اصحابش در اين راه به درجه شهادت نائل آمدند، و در زيارت شريفه آن حضرت آمده است: «اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن

المنكر» پس بر مسلمانان به ويژه بر شيعيان آن حضرت است كه همه به وى اقتدا نموده و به نور هدايتش راه جويند.

9- در درّ منثور از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود:

«بزودى آسياى اسلام به چرخش در خواهد آمد، پس در همان جهتى كه قرآن مى گردد شما نيز به همان سمت بگرديد، چون قدرت و حكومت ممكن است با قرآن به مبارزه برخيزند و از هم جدا شوند. بى ترديد به زودى بر شما حكومتهائى حاكم مى شوند كه براى شما به گونه اى حكم مى كنند و براى خودشان به گونه اى ديگر، پس اگر آنان را اطاعت كنيد، شما را گمراه مى كنند و اگر آنان را نافرمانى كنيد شما را به قتل مى رسانند». به آن حضرت گفتند: چه كنيم اگر چنين زمانى را درك كرديم؟ حضرت فرمود: «همانند اصحاب حضرت عيسى (ع) باشيد كه با ارّه سر بريده مى شدند و بر چوبه دار بالا مى رفتند. مرگ در اطاعت بهتر از زندگى در معصيت است» «1».

10- در نهج السعادة آمده است كه ابو عطا گفت: امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) در حالى كه اندوهگين بود و نفسهاى عميق مى كشيد بر ما وارد شد و فرمود:

چگونه خواهيد بود با زمانه اى كه بر شما سايه افكند! آنگاه كه حدود الهى تعطيل، و اموال مردم به بازيچه گرفته شود و با دوستان خدا دشمنى و با دشمنان خدا دوستى شود؟ عرض

______________________________

(1)- ان رحى الاسلام ستدور، فحيث ما دار القرآن فدوروا به، يوشك السلطان و القرآن ان يقتتلا و يتفرّقا. انه سيكون عليكم ملوك يحكمون لكم بحكم و لهم بغيره، فان اطعتموهم اضلّوكم و ان عصيتموهم قتلوكم.

قالوا: يا

رسول اللّه فكيف بنا ان ادركنا ذلك؟ قال: تكونوا كاصحاب عيسى (ع): نشروا بالمناشير و رفعوا على الخشب. موت فى طاعة خير من حياة فى معصية». (در المنثور 2/ 301)

صدر روايت اشاره است به روند حكومت در دوران خلفاى اموى و عباسى كه بحسب ظاهر قرآن مطرح مى شد ولى در عمل، سياست حكّام اسلامى با آن در تضاد بود و روشن است فرمايش پيامبر (ص) منحصر به دوران ذكر شده نيست، بلكه شامل هر زمانى كه قرآن و دستورات آن با مسير حركت مدعيان حكومت قرآن مخالف باشد خواهد شد (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 397

كرديم: اگر چنين روزى را درك كرديم چه كنيم اى امير المؤمنين؟! حضرت فرمود:

«همانند اصحاب حضرت عيسى (ع) باشيد: با اره سر بريده مى شدند و بر چوب به دار كشيده مى شدند. مرگ در اطاعت خداوند بهتر از زندگى در معصيت او است» «1».

11- در كنز العمال آمده است:

«به زودى بر شما پيشوايانى حكومت خواهند يافت كه ارزاق شما را بدست، مى گيرند، با شما سخن مى گويند ولى به شما دروغ مى گويند، كار مى كنند ولى كارشان ناشايست است، از شما راضى نمى شوند مگر اينكه كارهاى قبيح آنان را تحسين كنيد و دروغشان را تصديق نمائيد، پس تا جائى كه به حق رضايت دهند حق را به آنان بدهيد، آنگاه اگر حق را زير پا گذاشتند، هر كس در اين ارتباط كشته شد شهيد است» «2».

و روايات بسيار زياد ديگرى از اين قبيل كه برخى از آنها در ذيل روايت ششم از فصل چهارم بخش سوم كتاب [جلد اول فارسى] و برخى در مسأله شانزدهم از فصل ششم بخش پنجم كتاب

[جلد دوم فارسى] گذشت كه مى توان به آنها مراجعه نمود.

مگر اينكه گفته شود كه در برخى از اين روايات اطاعت نكردن از سلطان جائر در ستمگرى وى مورد نظر است، نه امر به معروف و نهى از منكر كردن وى، كه تحمل ضرر در اولى جائز است نه در دومى و اين نكته ايست درخور توجه.

12- در اصول كافى به سند وى از ابن مسكان، از يمان بن عبيد اللّه، آمده است كه گفت:

«يحيى بن ام طويل را ديدم كه بر كناسه [كوفه] ايستاد و با صداى بلند فرياد زد: اى مردم! ما از آنچه شما گوش بدان مى دهيد بيزاريم [تبليغات دروغ و تهمتهاى نارواى دستگاه خلافت به او و امثالش]، هر كس على (ع) را ناسزا گويد لعنت خدا بر او باد، و ما از آل مروان و آنچه را به غير خداوند مى پرستند بيزاريم، آنگاه صداى خود را پائين

______________________________

(1)- كونوا كاصحاب عيسى (ع): نشروا بالمناشير و صلبوا على الخشب، موت فى طاعة اللّه- عز و جل- خير من حياة فى معصية اللّه. (نهج السعادة 2/ 639)

(2)- سيكون عليكم ائمة يملكون ارزاقكم، يحدثونكم فيكذبونكم، و يعملون فيسيئون العمل، لا يرضون منكم حتى تحسنوا قبيحهم و تصدّقوا كذبهم، فاعطوهم الحق ما رضوا به فاذا تجاوزا فمن قتل على ذلك فهو شهيد». (كنز العمال 6/ 67، كتاب الاماره و القضاء، باب 1، حديث 14876)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 398

آورد و گفت: آن كس كه دوستان خدا را ناسزا گويد با وى مجالست نكنيد، آن كس كه در راه ما شك دارد با وى طرح دوستى مريزيد» «1».

مرحوم علامه مجلسى (قدس سرّه) در مرآة العقول

پس از ذكر برخى از اصحاب على بن الحسين (ع) و برشمردن يحيى بن ام طويل از جمله آنان، مى نويسد:

«از امام باقر (ع) منقول است كه فرمود: «حجاج او [يحيى ابن ام طويل] را خواست و گفت: بايد ابو تراب را لعنت كنى، آنگاه دستور داد كه دستها و پاهاى وى را قطع كنند و او را به قتل برسانند.»

و به نظر من اين بزرگان از خواص ائمه (ع) بودند و بخاطر مصالحى كه اكنون بر ما پوشيده است از سوى ائمه (ع) اجازه داشتند كه ترك تقيه كنند، يا اينكه توسط ائمه يا ديگران مى دانستند كه بالاخره كشته مى شوند و تقيه براى آنان فايده اى ندارد و اصولا تقيه در شرايطى واجب است كه مفيد باشد. علاوه بر اينكه از برخى اخبار استفاده مى شود كه تقيه براى ابقاء دين و اهل آن واجب است، اما اگر گمراهى و ضلالت به حدى رسيد كه موجب فروپاشى دين مى گردد در اين صورت تقيه اى نيست اگر چه موجب كشته شدن انسان گردد، چنانچه امام حسين (ع) هنگامى كه مشاهده فرمود همه آثار حق در معرض نابودى است تقيه و مسالمت را ترك فرمود «2».

فرمايش ايشان مؤيد نظريه ماست كه گفتيم بين دو دليل در باب امر به معروف و نهى از منكر تزاحم حاكم است و بايد الاهم فالاهم نموده و اهم را اختيار كرد.

و اما رواياتى كه [براى شرط چهارم] بدان استناد شده، علاوه بر ضعف اكثر آنها از نظر سند، بايد به صورت «نبودن توان و قدرت»- كه يك شرط عقلى است-، يا به صورت «آماده نبودن مقدّمات» بگونه اى كه عمل لغو واقع مى شود و

اثرى جز هلاكت فرد بر آن مترتب نمى گردد، يا به «موارد جزئى» كه بخاطر آن جايز نيست انسان نفس خود را به هلاكت بيندازد و محمل هائى از اين قبيل، حمل گردد.

خلاصه كلام اينكه آنچه در اين مقام واجب است اجراى باب تزاحم و مقدم

______________________________

(1)- اصول كافى 2/ 379، كتاب ايمان و كفر، باب مجالسة اهل المعاصى، حديث 16.

(2)- مرآة العقول 11/ 98. (چاپ قديم 2/ 370)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 399

داشتن چيزى است كه از نظر ملاك و فلسفه تشريعى از اهميت بيشترى برخوردار است، و سيره اصحاب پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) كه ملتزم به موازين شرعى بوده اند اينگونه بوده است. بزرگانى نظير ابو ذر، ميثم تمار، حجر بن عدى، رشيد هجرى، مسلم، هانى، قيس بن مسهّر، زيد بن على، حسين بن على شهيد فخ و ... از اين قبيل بودند كه در راه دفاع از حق به درجه شهادت نائل آمدند، پس آنچه در جواهر در اين ارتباط آمده كه مى فرمايد:

«و آنچه از مؤمن آل فرعون و ابو ذر و ديگران در برخى شرايط به وقوع پيوست، بخاطر امور خاصى بوده و ديگران را نمى توان با آنها مقايسه نمود» «1».

مطلب ناصحيحى است، و اين نكته ايست شايان توجه «2».

جهت دوم: همه آنچه تاكنون گفته شد جهت نخست بود و اما جهت دوم اينكه:

ظاهرا محل بحث محقق و ديگران امر و نهى اى است كه از اشخاص عادى در موارد جزئى صادر مى شود، اما كسى كه از سوى حاكم براى اين جهت و مسئوليت منصوب شده است وظيفه اوست كه امور را به كسى كه به معروف و منكر آگاه است و

قدرت امر و نهى را و لو با پشتوانه حكومت دارد واگذار كند، و شايد مراد آن حضرت در خبر مسعده كه مى فرمود: «انما هو على القوى المطاع العالم» همين معنى باشد و اگر حكومت عادله اى كه ملتزم به موازين باشد يافت نگردد در آن صورت بر مسلمانان است كه با همديگر همكارى نموده و يكديگر را يارى دهند و تجمع و تشكيل بوجود آورند و اسباب و مقدمات را براى تحصيل قدرت و قيام در برابر ستمگران پديد آورند، چنانچه بيان آن به تفصيل مورد بحث قرار گرفت.

______________________________

(1)- جواهر 21/ 373.

(2)- ابو ذر را در زمان عثمان تبعيد كردند و حضرت على (ع) هم او را مشايعت فرمود با اينكه از طرف خليفه مشايعت وى ممنوع اعلام شده بود، من يك وقت با بعضى از آقايان صحبت مى كردم مى گفتند پس چرا ائمه در مقابل خلفاء قيام نكردند؟! گفتم مگر امام حسين (ع) از ائمه نبود؟ مى گفتند خوب حساب او جدا بود! آيا حساب ابو ذر هم جدا بود؟! (الف- م، جلسه 197 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 400

آيا در امر به معروف و نهى از منكركننده آلوده به گناه نبودن شرط است؟

در كتاب جواهر پس از بيان شرايط چهارگانه وجوب آمده است:

«شيخ بهائى در اربعين خويش از برخى علماء شرط ديگرى نيز ذكر فرموده و آن اينكه امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست مگر اينكه امر و نهى كننده خود از گناه پاك بوده و عادل باشند بر اساس فرموده خداوند متعال كه مى فرمايد: أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ «1»- آيا مردم را به نيكى امر نموده و خود را فراموش مى كنيد» و نيز گفتار خداوند متعال: «لِمَ تَقُولُونَ مٰا لٰا

تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ أَنْ تَقُولُوا مٰا لٰا تَفْعَلُونَ «2»- چرا آنچه را كه خود انجام نمى دهيد مى گوييد- گناه بزرگى است نزد خداوند كه بگوئيد آنچه را انجام نمى دهيد». و نيز فرمايش امام صادق (ع) در خبر محمد بن ابى عمير كه از خصال و از روضة الواعظين نقل شده كه فرمود: «كسى امر به معروف و نهى از منكر مى كند كه در وى سه خصلت باشد: بدانچه امر مى كند عمل كند، و آنچه را نهى مى كند، خود ترك كرده باشد ...» «3». و فرمايش امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه كه مى فرمايد: «امر به معروف كنيد و خود بدان عمل نمائيد و نهى از منكر كنيد و خود نيز از آن كناره گيرى كنيد. و ما مأمور شده ايم به نهى از منكر پس از آنكه خود آن را ترك كرده باشيم» «4». و در خبر آمده است: «كسى كه ديگران بايد او را امر به معروف كنند نمى تواند امر به معروف كند، و كسى كه ديگران مأمورند او را نهى از منكر كنند نمى تواند نهى از منكر كند» «5» زيرا هدايت كردن ديگران فرع هدايت يافتن خود است و به راه راست راهبردن ديگران فرع به راه راست رفتن خويش است.

و اما اشكالى كه به سخن ايشان [شيخ بهائى (ره)] وارد است اين است كه آيه اول

______________________________

(1)- بقره (2)/ 44.

(2)- صف (61)/ 2 و 3.

(3)- انما يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال: عالم بما يأمر به، تارك لما ينهى عنه.

(وسائل 11/ 419 و 403، ابواب امر و نهى، باب 10، حديث 3 و باب 2، حديث 10)

(4)- و

امروا بالمعروف و أتمروا به، و انهوا عن المنكر و انتهوا (تناهوا- وسائل) عنه. و انما أمرنا بالنهى بعد التناهى. (وسائل 11/ 420، ابواب امر و نهى، باب 10، حديث 8)

(5)- و لا يأمر بالمعروف من قد أمران يؤمر به، و لا ينهى عن المنكر من قد أمر ان ينهى عنه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 401

دلالت دارد بر مذمت كسى كه به آنچه امر مى كند عمل نمى كند، نه اينكه امر به معروف بر وى واجب نباشد و در آيه دوم احتمال مى رود كه مذمت بخاطر اين باشد كه مى گويد اين كار كار ماست يا جمله اى مشابه آن و حال آنكه آن كار را انجام نداده است و در سوم [روايات] اشاره است به اينكه امام بايد همه مراتب امر به معروف و نهى از منكر را اقامه كند، و پيشوايان جور كه به لباس پيشوايان عدل درآمده اند را مورد تعرض قرار بدهد. همه اينها [جوابهاى سه گانه] بخاطر اين است كه دلائل امر به معروف و نهى از منكر چه در كتاب و چه در سنت و چه در اجماع همه مطلق است و مقيد به شرط عدالت نشده است، بلكه ظاهر كلمات اصحاب كه شرايط را منحصر در چهار چيز دانسته اند اين است كه شرط ديگرى معتبر نيست» «1».

از ارشاد ديلمى از پيامبر اكرم (ص) نيز نقل شده است كه شخصى به آن حضرت عرض كرد: ما امر به معروف نمى كنيم تا اينكه همه معروفها را عمل كنيم و نهى از منكر نمى كنيم تا اينكه همه منكرات را خود ترك نمائيم؟ حضرت فرمود:

«خير بلكه امر به معروف كنيد اگر چه همه كارهاى نيك

را انجام نمى دهيد، و نهى از منكر كنيد اگر چه خود همه منكرات را ترك نكرده ايد» «2».

در كتاب «معالم القربه» از ابن عباس از پيامبر اكرم روايت شده است كه فرمود:

«امر به معروف كنيد اگر چه به همه معروفها عمل نمى كنيد، و نهى از منكر كنيد اگر چه از همه بديها دست نكشيده ايد» «3».

[شرايط امر به معروف و نهى از منكر در كتاب «كشف الغطاء»:]

كتاب كشف الغطاء در بيان شرايط امر به معروف و نهى از منكر مى نويسد:

«و واجب است امر به واجب و نهى از كارهاى حرام، بصورت وجوب كفائى بر

______________________________

(1)- جواهر 21/ 373.

(2)- لا، بل مروا بالمعروف و ان لم تعملوا به كله و انهوا عن المنكر و ان لم تنتهوا عنه كله. (وسائل 11/ 420، ابواب امر و نهى، باب 10، حديث 10)

(3)- مروا بالمعروف و ان لم تعملوا به كله و انهوا عن المنكر و ان لم تنتهوا عنه كله. (معالم القربه/ 17 چاپ مصر/ 64)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 402

اساس چهارده شرط ذيل:

1- تكليف، بگونه اى كه به هنگام امر و نهى هر دو ويژگى بلوغ و عقل را دارا باشد.

2- نسبت به وجوب و حرمت فعل آگاهى كامل داشته باشد و در صورت احتمال وجوب يا حرمت بايد گفت مستحب است، بخاطر رعايت احتياط.

3- احتمال تأثير بدهد، در صورت عدم احتمال تأثير مستحب است.

4- در شرائط تقيه نباشد و لو به صرف اطلاع يافتن دشمن.

5- بر امركننده و ديگران بخاطر آن، فساد دنيوى مترتب نگردد.

6- گمان اينكه ديگرى آن را انجام داده است وجود نداشته باشد.

7- از وى انتظار امر و نهى برود.

8- از وى يا از سوى ديگران امر و نهيى كه گمان تأثير آن مى رود

صورت نگرفته باشد.

9- به واسطه انجام آن از سوى او يا ديگران واجبى ترك يا معصيتى انجام نگيرد.

10- در انجام آن نقصانى كه شخصيت و اعتبار امركننده را در هم بشكند وجود نداشته باشد.

11- فرد خطاكار مراد امر و نهى كننده را درك كند.

12- در واجب فورى وقت تنگ باشد.

13- انجام آن با واجب مضيّقى از قبيل نماز و مانند آن [كه وقت آن به پايان نزديك مى شود] معارض نباشد.

14- اگر انجام امر و نهى متوقف بر لمس كردن يا نگاه كردن باشد براى وى لمس و نظر مأمور جايز باشد» «1».

جهت دهم: حسبه و شرايط محتسب و فرق ميان محتسب و متطوع:

اشاره

از اداره هائى كه در دورانهاى خلافت اسلامى، متداول و رائج بوده، اداره حسبه است كه گاهى از آن با عنوان ولايت حسبه نام برده مى شد، و تاريخ اين اداره- همان

______________________________

(1)- كشف الغطاء/ 420.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 403

طورى كه بعدا خواهيم گفت- به عصر پيغمبر اسلام (ص) مى رسد.

وظيفه اين اراده در اعصار خلافت اسلامى- بطور اجمال- امر به معروف و نهى از منكر در مراتب مختلف و به مفهوم وسيع آنها (كه شامل مكروهات و مستحبات شرعى و عرفى مى شد) بود، شايد هنوز هم در برخى از كشورها اين اداره به همين اسم يا اسمى شبيه آن، پيدا شود. وظائف اين اداره در عصر كنونى در بيشتر كشورها، ميان وزارتخانه هاى مختلف- كه از قدرت اجرائى منشعب شده اند- تقسيم شده و قسمتى نيز به قوه قضائيه واگذار شده است. اين اداره در سالهاى اوليه خلافت اسلامى كه از تشكيلات ادارى ساده و بسيطى برخوردار بودند، زير نظر و اشراف خود خليفه و امام اعظم، اداره مى شد و چه بسا شخص امام تصدى

اكثر وظائف آن را به عهده مى گرفت كه ما اينك با بيان اجمالى به تعريف لغت حسبه و شرح وظايف محتسب مى پردازيم:

[حسبه چيست و محتسب كيست]

ابن اثير در نهايه مى گويد:

«حسبه اسم [مصدر] از ماده احتساب است، چنانچه «عده» از لغت «اعتداد» مى باشد و آن در مورد اعمال صالحه و كارهاى سخت، عبارت است از مبادرت به طلب و تحصيل اجر و ثواب، به وسيله صبر و شكيبائى در مقابل كارهاى سخت و مشكل، يا بوسيله انجام دادن انواع نيكوكاريها و اقدام به انجام آنها بر وجهى كه مقرر شده، براى بدست آوردن ثوابى كه براى آن تعيين شده است» «1».

2- در صحاح اللغه چنين آمده است:

«احتسبت عليه كذا» يعنى نسبت به كارهائى كه او انجام مى داد اعتراض كرده و او را نهى از منكر كردم. ابن دريد «2» گفته: «احتسبت بكذا (طلبت) اجرا عند اللّه» يعنى از خدا بخاطر آن، مزد و ثواب طلب كردم، و «حسبه» (بالكسر) اسم [مصدر] از اين ماده

______________________________

(1)- نهايه 1/ 382.

(2)- كتاب الجمهره فى اللغه از مصنفات ابن دريد است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 404

مى باشد. و به معنى مزد و پاداش و اجر است» «1».

3- مجمع البحرين گويد:

«احتسب فلان» يعنى كارى را به خاطر خدا و به منظور رسيدن به ثواب آن انجام داد و «حسبه» كه به معنى اجر و ثواب مى باشد از همين باب است. و حسبه، امر به معروف و نهى از منكر است و علماء در وجوب آن كه آيا واجب عينى است يا كفائى اختلاف كرده اند» «2».

البته به نظر ما [هر چند كه اجتهاد در لغت صحيح نيست] احتمال دارد حسبه از لغت محاسبه به

معنى مراقبت و حسابرسى فردى از ديگرى باشد و شايد حسيب به معنى محاسب نيز از اين قبيل باشد چنانچه در قرآن مجيد آمده است: «وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ حَسِيباً»* «3».

4- ابن اخوه در معالم القربه فى احكام الحسبه مى گويد:

«حسبه از قواعد مربوط به امور دينى است و در صدر اول اسلام، به علت اينكه از مصالح عمومى بوده و ثواب زيادى بر آن وعده داده شده است، پيشوايان و رهبران، شخصا اداره امور آن را به عهده مى گرفتند. و حسبه عبارت است از امر به معروف، وقتى كه انجام كارهاى نيك و پسنديده در جامعه به دست فراموشى سپرده شود، و نهى از منكر، وقتى كه ارتكاب كارهاى بد در اجتماع شيوع پيدا كند، و نيز رسيدگى به اختلافات و اصلاح و آشتى دادن در ميان مردم، خداوند متعال مى فرمايد: لٰا خَيْرَ فِي كَثِيرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلّٰا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلٰاحٍ بَيْنَ النّٰاسِ» «4».

و محتسب كسى است كه شخص امام و يا نائبش، او را براى نظارت در احوال مردم و كشف امور و مصالح عمومى آنان (از قبيل معاملات و خريدوفروش و غذا و لباس و آب و مسكن آنان و امور مربوط به راهها از جهت امنيت و غيره و امر آنها به معروف و نهيشان از منكر) تعيين و نصب كرده باشد. و كسى مى تواند از طرف حكومت محتسب شده و تصدى پست احتساب را به عهده بگيرد كه: 1- مسلمان 2- آزاد 3- بالغ 4- عاقل

______________________________

(1)- صحاح اللغه، جوهرى 1/ 110.

(2)- مجمع البحرين/ 106.

(3)- نساء (4)/ 6 و احزاب (33)/ 39.

(4)- بسيارى از سخنان درگوشى مردم، خير

و فايده اى ندارد جز سخن كسانى كه امر به دادن صدقه و يا انجام معروف و يا اصلاح بين الناس مى كنند. (نساء/ 114)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 405

5- عادل 6- قادر، باشد. پس كودكان و ديوانگان و كفار نمى توانند متصدى اين كار باشند، ولى غير از اين سه گروه، تمام افراد ملت- اگر چه از طرف دولت هم مأمور انجام وظائف حسبه نباشند- حتى فساق و بندگان و زنان مى توانند، اين وظيفه را انجام دهند ... و محتسب بايد خردمند، قاطع و در اجراى امور دينى خشن باشد، احكام شرعى را بداند تا بداند به چه چيز امر و از چه چيز نهى مى كند، چرا كه نيكو آنست كه شرع نيكو شمرده باشد و ناپسند آنست كه شرع آن را ناپسند دانسته باشد. زيرا پيامبر اكرم (ص) فرمود: «آنچه را مسلمانان نيك شمارند نيكو است» «1».

البته روشن است اين كه گفت: «تمام افراد ملت مى توانند اين وظيفه را به عهده گيرند» منظورش اين است كه اشخاص، تطوعا و بدون اينكه مأمور حكومت باشند، مى توانند اين كار را انجام دهند، پس با حرف قبلى او دائر بر اينكه انتخاب محتسب شرايط خاصى دارد، منافات ندارد. و اينكه گفت «در صدر اسلام پيشوايان و رهبران شخصا بر اين كار مباشرت مى كردند» اين مطلبى است واضح و براى افرادى كه به اخبار و تواريخ مراجعه كنند، بديهى ميباشد. و در آينده نزديك مواردى را گوشزد خواهيم كرد.

5- كتّانى در كتاب تراتيب الاداريه از كتاب تيسير ابن سعيد نقل مى كند:

«حسبه يكى از مهمترين و بزرگترين برنامه ريزيهاى دينى است، براى اينكه مصالح عمومى و اجتماعى و فوائد و

منافع مهمى را در بر دارد. خلفاء راشدين، خود توليت امور آن را به عهده مى گرفتند و با اينكه شخصا به امور جهاد و تجهيز سپاه براى جنگ و مبارزه اشتغال داشتند، وظائف حسبه را به عهده كسى نمى گذاشتند» «2».

6- و نيز در همان كتاب از كشف الظنون نقل مى كند:

«علم احتساب از امور جارى مردم كشور- مثل معاملاتى كه زندگى شهرى بدون آن شكل نمى گيرد- از لحاظ جريان آن بر طبق يك قانون و دستور العمل عادلانه بطورى كه تراضى طرفين معامله را تضمين كند، و همچنين از تدبير و اداره امور بندگان خدا بوسيله نهى از منكر و امر به معروف- البته به آن ترتيبى كه خليفه صلاح مى داند، و بنحوى كه به اختلاف و برترى جوئى مردم منجر نشود- بحث مى كند.

______________________________

(1)- معالم القربة فى احكام الحسبة/ 7- 8 (چاپ مصر/ 51)

(2)- تراتيب الادارية 1/ 286.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 406

پاره اى از ادله و مبادى آن فقهى است (مثل حرمت زنا و سرقت) و قسمتى ديگر امور استحسانى است كه از نظر و رأى خليفه نشأت مى گيرد.

و هدف از آموختن علم احتساب، به دست آوردن توانائى كنترل امور كشور مى باشد. و فائده آن جريان دادن امور كشور در مجارى آن به بهترين طرز ممكن است.

و اين علم يكى از دقيق ترين علوم است و افرادى كه داراى درك نافذ و حدس صحيح نباشند، نمى توانند آن را درك كنند، چون اشخاص و اوضاع و زمانهاى يك كشور همواره بر يك روش ثابت نيست بلكه براى هر زمان و براى هر وضعى، سياستى خاص لازم است و آن [شناخت وضعيت اجتماعى هر عصر و تشخيص سياست

متناسب با آن وضعيت] يكى از مشكل ترين كارهاست بدين جهت براى اداره امور آن، جز كسى كه داراى قدرت الهيه و بدور از هوى و هوس باشد، شايستگى ندارد» «1».

7- قاضى ابو يعلى مى گويد:

«حسبه عبارت است از امر به معروف وقتى كه ترك كردن معروف شيوع پيدا كند و نهى از منكر، موقعى كه ارتكاب منكر ظاهر شده و افراد علنا و متجاهرا آن را انجام دهند و اين [امر به معروف و نهى از منكر] اگر چه از هر مسلمانى كه آن را بجا آورد صحيح است.

ولى محتسب [كسى كه دولت، نظارت بر اجراى صحيح امور حسبه را به عهده او گذاشته] با متطوّع [كسى كه خودش بدون اينكه كسى و يا دولتى اين وظيفه را به عهده او گذاشته باشد بر حسب وظيفه شرعى خود به اين كار مى پردازد] در نه جهت با هم فرق دارند:

1- امر به معروف و نهى از منكر براى محتسب، به حكم ولىّ و مقام ولايت واجب عينى است و نمى تواند آن را انجام ندهد و لكن وجوبش براى غير محتسب بنحو وجوب كفائى است.

2- اقدام محتسب به امر به معروف و نهى از منكر از وظائف شغلى او بوده و جايز نيست به جهت اشتغال به عمل ديگرى آن را ترك كند ولى چون اين كار براى متطوع يك امر استحبابى است، مى تواند آن را به جهت انجام كار ديگرى، ترك كند.

3- محتسب بدين سمت منصوب شده كه در حدود اختياراتش مورد مراجعات

______________________________

(1)- تراتيب الادارية 1/ 287.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 407

و استمداد مردم قرار گيرد و شكايات پيش او مطرح گردد و لكن

متطوع از اين جهت وظيفه اى ندارد.

4- بر محتسب واجب است كه به شكايت و استمداد شاكيان و مراجعه كنندگان رسيدگى كند ولى بر متطوع چنين وظيفه اى واجب نيست.

5- محتسب موظف است از منكراتى كه آشكارا به عمل مى آيد و همچنين از معروفى كه آشكارا ترك مى شود، تفتيش كرده تا مرتكب منكر را نهى از منكر و تارك معروف را امر به معروف كند ولى تفتيش و جستجو از وظائف متطوع نيست.

6- محتسب مى تواند براى انجام كارهائى كه به تنهائى از عهده آنها برنمى آيد اشخاصى را به عنوان همكارى با خود به كمك طلبيده و يا آنها را استخدام كند تا بدين وسيله در كار خويش داراى قدرت و تسلط بيشترى باشد، زيرا او براى اين كار منصوب شده و مأموريتش انجام آن است، و لكن متطوع نمى تواند كسى را براى امر به معروف و نهى از منكر استخدام كرده و يا به كسى چنين مأموريتى بدهد.

7- محتسب مى تواند افرادى را كه آشكارا مرتكب منكرات مى شوند، تنبيه تأديبى كند البته نبايد مقدار تعزير و تأديب به اندازه حدود شرعى برسد ولى متطوع حق تنبيه تأديبى را ندارد.

8- محتسب مى تواند در مقابل كارهاى محوله از دولت (بيت المال) حقوق دريافت دارد ولى متطوع چنين حقى ندارد.

9- محتسب مى تواند در امور عرفى (نه شرعى) اعمال اجتهاد و رأى كند، مانند تعيين محل گستردن بساط و جاهاى كسب اهل بازار و اجازه ايجاد بالكن براى ساختمانها و امثال آن و طبق نظر خود آن چه را كه مفيد مى داند اجازه دهد و آن چه را كه مضر بداند برچيند، و لكن متطوع چنين حقى ندارد.

پس ميان متصدى حسبه- و لو

اينكه حسبه به معنى امر به معروف و نهى از منكر باشد- و غير او- كه امر به معروف و نهى از منكر بر او جايز است- با اين نه جهت مى توان فرق گذاشت.

از (ديگر) شرايط متصدى حسبه، اين است كه بايد آگاه، عادل و صاحب نظر (در كار خود) و قاطع و سختگير در امور دينى بوده و شناخت كامل از منكرات ظاهريه داشته باشد. ولى در اينكه آيا بر او لازم است كه در مسائل و احكام دينى داراى قدرت اجتهاد باشد تا از نظر خود استفاده كند يا نه؟ دو احتمال وجود دارد:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 408

الف: ممكن است چنين اجتهادى بر او لازم باشد.

ب: ممكن است بگوئيم اگر بر منكراتى كه مورد قبول همه فقهاست، عارف باشد چنين شرطى درباره او لازم نباشد» «1».

بيان ماوردى نيز در الاحكام السلطانيه به همين منوال است «2».

البته ما در بعضى از موارد نه گانه مذكور نظر موافقى نداريم، مخصوصا در وجه دوم و ششم، چنانچه جهت آن پوشيده نيست «3».

جهت يازدهم: برخى از موارد كه رسول خدا (ص) يا امير المؤمنين (ع) حسبه را شخصا به عهده گرفته يا به عهده فرد ديگرى گذاشته اند

1- چنانچه پس از اين در فصل احتكار خواهد آمد:

«روزى پيغمبر اكرم (ص) با محتكرين برخورد كرده و فرمود تا آن چه را احتكار

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 284.

(2)- احكام سلطانيه ماوردى/ 240. چنانچه پيش از اين نيز اجمالا يادآور شديم ماوردى در سال 450 ه وفات كرده و ابو يعلى در سال 458 و با توجه به تشابه مباحث و عبارتهاى اين دو كتاب با يكديگر بنظر مى رسد ابو يعلى با برخى تغييرات جزئى مطالب را از ماوردى اقتباس و يا به تعبير رساتر رونويسى كرده است، با اين تفاوت كه ماوردى شافعى

مسلك بوده و ابو يعلى حنبلى مذهب و به همين جهت ديدگاههاى آنها در برخى موارد متفاوت است، و ما در موارد مختلف عبارت هر يك از آنها كه رساتر و كاملتر بوده است را نقل كرده ايم. (الف- م، جلسه 199 درس)

(3)- در وجه دوم، اشكال اين است كه اگر متطوع در موردى بداند مثلا محتسب به دلايلى نمى تواند وظيفه خود را انجام دهد، يا در صورت عدم دخالت وى كشت و كشتار مى شود، آيا باز مى تواند بى تفاوت بدون دخالت و نهى از منكر كردن از كنار آن بگذرد؟

اشكال وجه ششم نيز اين است كه اگر متطوع بتواند با كمك طلبيدن از افرادى، امر به معروف و يا نهى از منكر، بكند، چه اشكالى دارد كه از ديگران كمك بگيرد؟ مگر اينكه گفته شود محتسب متكى به قدرت حكومت است و در صورت درگيرى پشتوانه دارد اما متطوع از چنين پشتوانه اى برخوردار نيست!. (الف- م، جلسه 199 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 409

كرده اند در وسط بازارها و در محلى كه مورد ديد همه باشد، به مردم عرضه دارند» «1».

2- در روايت حذيفة بن منصور آمده:

«رسول خدا فرمودند فلانى! مسلمانان مى گويند، مواد غذائى ناياب شده مگر مقدارى كه پيش توست، آن را به بازار بياور و به هر كيفيتى كه مى خواهى بفروش» «2».

3- در خبر ابن ابى يعفور از حضرت صادق (ع) آمده است:

«مردى پيش رسول خدا (ص) آمد و گفت يا رسول اللّه من به مردى گفتم كه براى خاطر خدا كمكى به من بكن و او پنج تازيانه بمن زد، حضرت پنج تازيانه ديگر به او مى زنند. و مى فرمايند برو با صورت

پست خودت گدائى كن» [يعنى چرا با نام شريف خداوند گدائى مى كنى؟] «3».

4- در خبر سعد اسكاف از امام باقر (ع) نقل شده كه حضرت فرمود:

«رسول خدا (ص) در بازار مدينه گندمى را ديد، به فروشنده آن فرمود: گندمت را پاك و منزه مى بينم و سپس از قيمت آن سؤال كرد، به قلب حضرت الهام شده كه دستش را در گندم فرو برد (و آن را امتحان كند) و چون دست در ميان گندم فرو بردند از ميان آن نوع بدى از گندم بيرون آورد و به فروشنده فرمودند: تو خائن و متقلب بر مسلمانان هستى» «4».

5- در سنن ترمدى از ابو هريره نقل شده كه گفت:

«رسول خدا (ص) مقدارى گندم در دكانى ديدند، چون دستشان را در آن فرو بردند،

______________________________

(1)- ان رسول اللّه (ص) مر بالمحتكرين فامر بحكرتهم ان تخرج الى بطون الاسواق و حيث تنظر الابصار اليها.

(وسائل الشيعة 12/ 317، أبواب تجارت، باب 30، حديث 1)

(2)- ان رسول اللّه (ص) قال يا فلان ان المسلمين ذكروا ان الطعام قد نفد الا شي ء عندك فاخرجه و بعه كيف شئت. (وسائل الشيعة 12/ 317، ابواب تجارت، باب 29، حديث 1)

(3)- جاء رجل الى النبى (ص) فقال: يا رسول اللّه انى سالت رجلا بوجه اللّه فضربنى خمسة اسواط؟ فضربه النبى (ص) خمسة اسواط اخرى و قال: سل بوجهك اللئيم. (وسائل الشيعة 18/ 577، ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، حديث 1)

(4)- مرّ النبى (ص) فى سوق المدينه بطعام فقال لصاحبه: ما ارى طعامك الا طيّبا، و سأله عن سعره، فاوحى اللّه عز و جل اليه ان يدسّ (يدير- يب) يده فى الطعام ففعل فاخرج طعاما رديّا، فقال

لصاحبه: ما اراك الا و قد جمعت خيانة و غشّا للمسلمين. (وسائل الشيعة 12/ 209- 210، ابواب ما يكتسب به، باب 86، حديث 8)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 410

انگشتان حضرت تر شد، از صاحبش پرسيد كه اين چيست؟ فروشنده جواب داد كه باران خورده است، حضرت فرمودند: چرا قسمت خيس شده را در رو، قرار ندادى تا مردم آن را ببينند؟ سپس گفتند: هر كس (در بيع و شراء) با مسلمانان تقلب كند از ما (مسلمانان) نيست» «1».

6- سنن ابو داود از ابو هريره روايت مى كند كه:

«رسول خدا (ص) به مردى كه گندم مى فروخت برخورد كردند و از او پرسيدند:

چگونه مى فروشى، آن مرد نحوه فروش خود را به عرض حضرت رساند، به حضرت الهام شد كه دست در داخل گندم فرو برده و آن را امتحان كند، و چون حضرت دست در آن فرو بردند ملاحظه كردند كه قسمت داخلى آن خيس است، پس خطاب به آن مرد فرمودند: هر كس تقلب كند از ما (مسلمانان) نيست» «2».

______________________________

(1)- ان رسول اللّه (ص) مرّ على صبرة من طعام فادخل يده فيها فنالت اصابعه بللا فقال: يا صاحب الطعام ما هذا؟ قال: اصابته السماء يا رسول اللّه، قال: افلا جعلته فوق الطعام حتى يراه الناس. ثم قال: من غشّ فليس منا» (سنن ترمذى 2/ 389، ابواب بيوع، باب 72، حديث 1329)

و متأسفانه اين عمل ناپسند اكنون در بين مسلمانان رايج است كه به هنگام فروش، بديها را مى پوشانند و خوبيها را جلوه مى دهند شما آيا تاكنون موردى شده كه صندوق ميوه اى از ميدان بخريد و زير و روى آن يكى باشد؟! بالاخره پيامبر اكرم (ص)

مى فرمايد بايد بدها را رو بگذارند تا به هنگام معامله مردم ببينند. (الف- م، جلسه 200 درس)

باغدارهاى نجف آباد از پدر استاد بزرگوار مرحوم حاج على منتظرى رحمة اللّه و رضوانه عليه نقل مى كنند كه ايشان هنگامى كه محصول باغ خويش را جمع آورى مى كرد، برعكس ساير باغداران، ميوه هاى درشت را زير صندوق مى ريخت و ميوه هاى ريز را روى آن و هنگامى كه افراد از وى مى پرسيدند كه چرا اينگونه مى كند، حد اقل ميوه ها را درهم بريزد! مى فرمود: براى اينكه اين كار چند خوبى دارد: اولا وقتى من اين ميوه ها را به بازار عرضه مى كنم آدم هاى فقير و بيچاره كه توان زيادى ندارند كه ميوه هاى درشت بخرند آن را خريدارى مى كنند و در نتيجه دسترنج من از گلوى آدمهاى فقير و بيچاره پائين مى رود نه از گلوى آدم هاى پولدار و ثروتمند، ثانيا وقتى خريدار صندوق را بخانه مى برد و روى صندوق را برمى دارد و ميوه هاى درشت را زير آن مشاهده مى كند خود و زن و بچه اش خوش حال مى شوند و من با اين كار خوش حالى و خرسندى خانواده اى را فراهم آورده ام، و ثالثا- كه مهمتر از همه است- من وظيفه اسلامى خود را انجام داده ام و در روز قيامت به كسى بدهكار نيستم. (مقرر)

(2)- ان رسول اللّه (ص) مرّ برجل يبيع طعاما فسأله: كيف تبيع؟ فاخبره، فاوحى اليه ان ادخل يدك فيه، فادخل يده فيه فاذا هو مبلول: فقال رسول اللّه (ص): ليس منا من غشّ. (سنن ابى داود 2/ 244، كتاب الاجارة، باب فى النهى عن الغش)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 411

7- در كنز العمال از محمد بن راشد نقل شده كه گفت از مكحول

شنيدم كه مى گفت:

«رسول خدا بر مردى كه فروشنده گندم بود و جنس خوب و بد را با هم مخلوط كرده بود، برخورد كرده و به او فرمودند: چه چيزى باعث شده كه چنين كارى بكنى؟ جواب داد: خواستم [در اثر پائين بودن قيمت] رواج پيدا كرده و به فروش برود. حضرت گفتند: خوب و بد آن را از هم جدا كن، در دين ما تقلب (روا) نيست» «1».

8- در صحيح بخارى از ابن عمر نقل كرده كه:

«مردم در زمان رسول خدا (ص) از مسافرين [قبل از اينكه وارد شهر شوند با زبان بازى و اينكه اين جنسها ديگر مشترى ندارد و قيمتشان تنزل كرده و غالبا بدون توزين] مواد غذائى مى خريدند، حضرت فردى را مى فرستاد تا مانع فروش مشتريان شده تا آن را به بازار منتقل كرده و آنجا به فروش برسانند» «2».

9- و نيز در همان كتاب از سالم بن عبد اللّه، آن هم از پدرش نقل مى كند كه مى گفت:

«در زمان رسول اللّه (ص) كسانى را كه مواد غذائى را بدون كيل و وزن و بطور تخمينى مى فروختند، مورد تنبيه قرار مى دادند تا آن را به منازل و جايگاههاى خود برسانند» (چون در منزل وسيله كيل و وزن وجود داشته است) «3».

نظير اين روايت از سالم، از ابن عمر نيز روايت شده است «4».

10- در كتاب تراتيب الاداريه از ابن عبد البر در كتاب استيعاب- نقل مى كند كه:

«پيغمبر اكرم (ص) سعيد بن سعيد بن العاص را بعد از فتح مكه به نظارت در امور

______________________________

(1)- مرّ رسول اللّه (ص) برجل يبيع طعاما قد خلط جيدا بقبيح، فقال له النبى (ص): ما حملك على ما

صنعت؟

فقال: اردت ان ينفق فقال له النبى (ص): ميّز كل واحد منهما على حدة، ليس فى ديننا غشّ. (كنز العمال 4/ 159، كتاب البيوع، باب 2، حديث 9974)

(2)- عن ابن عمر: انهم كانوا يشترون الطعام من الرّكبان على عهد النبى (ص) فيبعث عليهم من يمنعهم ان يبيعوه حيث اشتروه حتى ينقلوه حيث يباع الطعام. (صحيح بخارى 2/ 14 كتاب البيوع، باب 49)

(3)- رايت الذين يشترون الطعام مجازفة يضربون على عهد رسول اللّه (ص) ان يبيعون حتى يؤووه الى رحالهم.

(صحيح بخارى 2/ 15 كتاب البيوع باب 54).

(4)- صحيح بخارى 2/ 16، كتاب البيوع، باب 59.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 412

بازار و كسب و كار بازاريهاى مكه گماشت» «1».

11- و باز در همان كتاب از استيعاب نقل مى كند كه:

«سمراء دختر نهيك اسدى كه پيغمبر اكرم (ص) را درك كرده و عمر زيادى نمود، در بازارها مى گشت و امر به معروف و نهى از منكر مى نمود و مردم را با تازيانه اى كه همراه داشت [پس معلوم مى شود كه از طرف حكومت بوده] از منكرات بازمى داشت» «2».

و لكن بعضى ها گفته اند كه محتسب بودن نامبرده در زمان رسول خدا (ص) نبود بلكه در زمان عمر بوده است، از قاضى ابن سعيد نقل شده كه مأموريت اين بانو درباره امر خاصى بوده كه به زنان مربوط مى شده است.

12- در كنز العمال از ابو سعيد نقل مى كند كه: عبور پيغمبر اكرم (ص) بر سلاخى افتاد كه گوسفندى را سلاخى كرده و در آن مى دميد، حضرت به او فرمود: كسى كه بر مسلمانان تقلب كند و دست ناپاك و نشسته خود را در بين پوست و گوشت گوسفند فرو برد از

ما نيست» «3».

در متن عربى اين روايت واژه «دحس» آمده كه معنى آن اين است كه قصاب دست خويش را براى كندن پوست بين پوست و بدن حيوان فرو برد.

13- و نيز در همان كتاب از كليب بن وائل ازدى روايت كرده كه مى گفت:

«على بن أبي طالب (ع) را ديدم كه از مقابل قصابها عبور كرده و مى فرمود: اى قصابان در ميان گوشت گوسفند ندميد و هر كس چنين كارى كند از ما نيست» «4».

14- در نهج البلاغه آمده است:

«امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر دستور داد تا بازرگانان را از احتكار بازدارد

______________________________

(1)- استعمل رسول اللّه (ص) سعيد بن سعيد بن العاص بعد الفتح على سوق مكة. تراتيب الإدارية، 1/ 285)

(2)- سمراء بنت نهيك الاسدية ادركت النبى (ص) و عمّرت و كانت فى الاسواق تأمر بالمعروف و تنهى عن المنكر و تنهى الناس عن ذلك بسوط معها. (تراتيب الاداريه 1/ 285)

(3)- مرّ النبى (ص) بسلاخ و هو يسلخ شاة و هو ينفخ فيها فقال: ليس منا من غشنا و دحس بين جلدها و لحمها و لم يمسّ ماء. (كنز العمال 4/ 158 كتاب البيوع، قسمت افعال، باب 2، حديث 9972)

(4)- رايت على بن أبي طالب مرّ بالقصّابين فقال: يا معشر القصّابين لا تنفحوا، فمن نفح اللحم فليس منّا.

(كنز العمال 4/ 158، كتاب البيوع، قسمت افعال، باب 2، حديث 9969)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 413

و كسانى را كه پس از نهى او به احتكار دست مى زنند، تحت پيگرد قرار دهد» «1».

15- در كتاب دعائم الاسلام آمده است:

«امير المؤمنين (ع) به رفاعه- كه از طرف حضرت به قضاوت اهواز منصوب شده بود- دستور دادند

كه از احتكار جلوگيرى كند و كسانى را كه مرتكب احتكار مى شوند مجازات كرده و با بيرون آوردن اشياء احتكار شده آنها را تنبيه نمايد» «2».

16- ابن حزم در المحلى از حبيش روايت مى كند كه او گفت:

«على بن أبي طالب (ع) خرمنهائى را كه در عراق احتكار كرده بودم آتش زد و اگر آنها را از بين نمى برد به اندازه ماليات كوفه، سود مى بردم» «3».

17- و نيز در همان كتاب از ابى الحكم نقل مى كند كه:

«على بن أبي طالب (ع) گندم هاى احتكار شده به ارزش يكصد هزار را آتش زد.» «4»

[و ظاهرا اين دو روايت يك حديث باشند]

18- و در حديث حبابة الوالبية آمده است كه گفت:

«حضرت امير (ع) را در بين ضابطين نظامى ديدم، شلاقى دو شقه در دست داشت و با آن فروشندگان ماهى هاى بى فلس و حرام و مارماهى و ماهى خاردار را تنبيه مى كرد» «5».

19- در خبر رزين آمده است كه گفت:

«در وضوخانه كوفه وضوء مى گرفتم، مردى آمد و كفشهايش را كنارى گذاشته و تازيانه اش را هم روى آنها قرار داد، سپس آمد تا وضوء بگيرد، بر او فشار آوردم وى

______________________________

(1)- و امر امير المؤمنين (ع) مالكا بمنع التجار من الاحتكار و معاقبة من قارف الحكرة بعد نهيه. (نهج البلاغه نامه 53، فيض/ 1017، لح 438)

(2)- و امر (ع) رفاعه قاضيه على الاهواز بالنهى عن الاحتكار و انه من ركبه فاوجعه و عاقبه باظهار ما احتكر.

(دعائم الاسلام 2/ 36، كتاب البيوع، فصل 6، حديث 80)

(3)- احرق لى على بن أبي طالب (ع) بيادر بالسواد كنت احتكرتها لو تركها لربحت فيها مثل عطاء الكوفه.

(المحلى لابن حزم 6/ 65 مسأله 1567) گاهى حكومت

مجبور مى شود كه براى عبرت ديگران دست به عمل حادى بزند پيامبر (ص) هم دستور فرمود خانه منافقين را آتش بزنند. (الف- م، جلسه 200 درس)

(4)- انّ على بن أبي طالب (ع) احرق طعاما احتكر بمائة الف. (المحلى لابن حزم 6/ 65 مسأله 1567. جزء نهم)

(5)- رايت امير المؤمنين (ع) فى شرطة الخميس و معه درة لها سبابتان يضرب بها بيّاعى الجرّى و المارماهى و الزمّار. (وسائل 16/ 332 ابواب اطعمه محرمه، باب 9، حديث 3)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 414

بر روى دو دستش بر زمين افتاد از جاى بلند شد و وضوء ساخت، پس از آنكه وضويش تمام شد با آن تازيانه سه مرتبه بر سرم زده و گفت: فشار نده، چون دست و پاى مردم مى شكند آن وقت بايد جريمه بپردازى. سؤال كردم اين كيست؟ گفتند: امير المؤمنين است پيش رفتم عذرخواهى كنم ولى آن حضرت به راه افتاده بود و متوجه من نشد» «1».

20- طلحة بن زيد از امام صادق (ع) نقل مى كند كه:

«مردى را پيش حضرت امير (ع) آوردند كه با آلتش بازى مى كرد (استمناء مى كرد) حضرت چنان به دستش زد كه سرخ شد و سپس مخارج ازدواج او را از بيت المال پرداخت كرده و براى او همسرى اختيار نمود» «2».

21- زراره از امام باقر (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمودند:

«مردى را كه با آلت خود بازى و استمناء كرده بود خدمت حضرت آوردند، حضرت چنان شلاقش زد كه دستش قرمز شد ... و بعدا هزينه ازدواج او را از بيت المال پرداخت كرد» «3».

22- هشام بن سالم از حضرت صادق (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«امير المؤمنين

مرد قصه پرداز و معركه گيرى را در مسجد ديد (كه قصه پردازى مى كند) او را با تازيانه زده و از مسجد بيرون كرد» «4».

______________________________

(1)- كنت أتوضأ فى ميضأة الكوفه فاذا رجل قد جاء فوضع نعليه و وضع درّته فوقها، ثم دنا فتوضأ معى فزحمته حتى وقع على يديه فقام فتوضأ فلما فرغ ضرب راسى بالدّرة- ثلاثا- ثم قال: اياك ان تدفع فتكسر فتعزم، فقلت من هذا؟ فقالوا: امير المؤمنين، فذهبت اعتذر اليه فمضى و لم يلتفت الىّ. (وسائل 18/ 583، ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، باب 9، حديث 1)

(2)- ان امير المؤمنين (ع) اتى برجل عبث بذكره فضرب يده حتى احمرت ثم زوّجه من بيت المال. (وسائل 18/ 574، ابواب نكاح بهائم، باب 3، حديث 1)

(3)- ان عليا (ع) اتى برجل عبث بذكره حتى انزل فضرب يده حتى احمرت، قال: و لا اعلمه الا قال: و زوجه من بيت المال. (وسائل 18/ 575، ابواب نكاح بهائم، باب 3، حديث 2)

از اين عمل حضرت بخوبى استفاده مى شود كه براى مبارزه با فساد اخلاق و منكرات علاوه بر دستگيرى و تعزير بايد برخورد ريشه اى نمود تا علل فساد و گناه در جامعه از بين برود و مهمترين آنها تسهيل وسائل ازدواج و تشكيل خانواده توسط حكومت براى جوانان مى باشد» (مقرر)

(4)- ان امير المؤمنين (ع) راى قاصّا فى المسجد فضربه بالدرّة و طرده. (وسائل 18/ 578، ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، باب 4، حديث 1)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 415

23- سكونى از امام صادق (ع) روايت كرده كه حضرت گفتند:

«مرد نصرانى اى را كه تازه مسلمان شده بود خدمت حضرت آوردند. وى گوشت خوكى را بريان كرده و روى

آن را با سبزى پوشانده بود، حضرت پرسيدند: (تو كه مسلمان شدى پس) چه عاملى باعث شد اين كار را بكنى؟ مرد جواب داد: مريض بودم و تازه خوب شدم اشتياق زيادى به خوردن گوشت دارم، حضرت فرمودند: چرا از گوشت گوسفند (بز) استفاده نكردى؟ و سپس گفتند اگر آن گوشت را مى خوردى بر تو حدّ جارى مى كردم ولى ترا تنبيه خواهم كرد تا دوباره اين كار را انجام ندهى، و او را آن قدر كتك زد كه شلوارش را خيس كرد» «1».

در متن عربى روايت: قرم الى اللحم: يعنى اشتهايش به خوردن گوشت چنان شديد شد كه نتوانست در مقابل آن صبر كند. و شغر الكلب: يعنى سگ پاى خود را بلند كرد تا بول كند.

24- در خبر سكونى از امام صادق (ع) روايت شده كه امام فرمودند:

«بچه هائى كه تمرين خطنويسى مى كردند، نوشته هاى خود را خدمت امير المؤمنين (ع) آوردند كه ايشان بهترين خط را تعيين كنند، حضرت فرمودند: اين يك نوع داورى است و ستم روا داشتن در آن مثل ستم در قضاوت است و از قول من به معلم خود بگوئيد كه اگر شما را به عنوان تأديب، بيش از سه ضربه كتك بزند، مورد قصاص قرار خواهد گرفت» «2».

25- كلينى و شيخ طوسى از جابر از امام باقر (ع) نقل مى كند كه حضرت فرمودند:

«امير المؤمنين (ع) در كوفه پيش روى شما، هر روز، صبح زود از مركز خلافت خود بيرون آمده و بازارهاى كوفه را در حالى كه تازيانه اى همراه داشتند- كه دو سر

______________________________

(1)- اتى امير المؤمنين (ع) برجل نصرانى كان اسلم و معه خنزير قد شوّاه و ادرجه بريحان،

قال: ما حملك على هذا؟ قال الرجل: مرضت فقرمت الى اللحم، فقال: اين انت عن لحم الماعز فكان خلفا منه، ثم قال: لو انك اكلته لا قمت عليك الحد و لكنى سأضربك ضربا فلا تعد، فضربه حتى شغر ببوله. (وسائل 18/ 580، ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، باب 7، حديث 1)

(2)- ان امير المؤمنين (ع) القى صبيان الكتّاب الواحهم بين يديه ليخيّر بينهم، فقال (ع): اما انّها حكومة، و الجور فيها كالجور فى الحكم، ابلغوا معلّمكم: ان ضربكم فوق ثلاث ضربات فى الادب اقتص منه. (وسائل 18/ 582، ابواب بقيه الحدود و التعزيرات، باب 8، حديث 2)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 416

داشت و به آن سبيبه مى گفتند- بازار به بازار مى گشت و در مقابل بازاريان مى ايستاد و خطاب به آنان مى فرمود:

اى كاسبها از خدا بترسيد. و تجار وقتى صداى آن حضرت را مى شنيدند هر چه در دست داشتند به زمين گذاشته و از صميم قلب متوجه فرمايشات حضرتش مى گشتند كه مى فرمود: طلب خير را- بر همه چيز- مقدم داريد، با سهل المعامله بودن و آسان گرفتن- در خريدوفروش به اموالتان- بركت دهيد و با خريداران با مهربانى و شفقت برخورد كنيد، (اخلاق) خود را با بردبارى زينت دهيد و از قسم خوردن دورى جسته و از دروغ گوئى دور باشيد، از ظلم كناره جوئى كرده و با ستمديدگان با عدل و انصاف برخورد كنيد، دور و بر ربا نگرديد و در اندازه گيرى و وزن كردن كم نگذاشته و از مقدار آن كم نكنيد و اجناس مردم را بى ارزش و حقير و كم مقدار نسازيد و خود را از مفسدين روى زمين قرار ندهيد.

و بدين نحو

بتمام بازارها يكى پس از ديگرى سر مى زدند و سپس بر مى گشتند و براى رسيدگى بمراجعات مردم آماده شده، و در جايگاه خود مى نشستند» «1».

مرحوم صدوق با سند خود از محمد بن قيس، از امام باقر (ع) عين همين روايت را نقل كرده است «2».

در حاشيه فروع كافى آمده است كه «سبيبه» يعنى دو شقّه و دو تكه، و چون تازيانه حضرت، دو سر و دو شعبه داشت بدين جهت به آن سبيبه مى گفتند «3».

و «ارعوا اليه بقلوبهم» از «ارعيته سمعى» گرفته شده و به معنى گوش فرا دادن

______________________________

(1)- كان امير المؤمنين (ع) عندكم بالكوفه يغتدى كل يوم بكرة من القصر فيطوف فى اسواق الكوفه سوقا سوقا، و معه الدرّة على عاتقه و كان لها طرفان، و كانت تسمى السبيبة فيقف على اهل كل سوق فينادى: يا معشر التجار اتقوا اللّه. فاذا سمعوا صوته القوا ما بايديهم و ارعوا اليه بقلوبهم و سمعوا بآذانهم فيقول: قدّموا الاستخاره، و تبرّكوا بالسهوله، و اقتربوا من المبتاعين، و تزينوا بالحلم، و تناهوا عن اليمين، و جانبوا الكذب، و تجافوا عن الظلم، و انصفوا المظلومين، و لا تقربوا الربا، و أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ الْمِيزٰانَ،- وَ لٰا تَبْخَسُوا النّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لٰا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ. فيطوف فى جميع اسواق الكوفه ثم يرجع فيقعد للناس و روى عن الصدوق بسنده عن محمد بن قيس عن ابى جعفر (ع) نحوه. (وسائل 12/ 284، آداب تجارت، باب 2، حديث 1)

(2)- من لا يحضره الفقيه 3/ 120.

(3)- فروع كافى 5/ 151، كتاب المعيشة باب آداب التجاره.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 417

است.

26- در كتاب «غارات» از ابن سعيد نقل شده كه

على عليه السلام معمولا به بازار آمده و خطاب به اهل بازار مى فرمودند:

«اى اهل بازار از خدا بترسيد، مبادا قسم بخوريد كه قسم خوردن سرمايه را نابود كرده و بركت را از بين مى برد، تاجر اگر حق ندهد و حق نگيرد فاجر است، سلام بر شما باد و بعد از گذشت چند روز دوباره به بازار آمده و عين همان فرمايشات را مى فرمود در برخى موارد هنگامى كه آن حضرت تشريف مى آوردند بازاريان مى گفتند: «مرد شكنبه» آمد، آن حضرت نگاهى به ناف خويش مى افكنده و مى فرمودند: هنگامى كه من مى آيم اينان مى گويند «مرد شكنبه» آمد منظور آنان چيست؟ مى گفتند: منظور آنان اين است كه مرد شكم بزرگ آمد، حضرت مى فرمود: بله پائين آن طعام است و بالاى آن علم» «1». اين روايت را مرحوم محدث نورى در مستدرك از كتاب ياد شده نقل نموده است.

27- در دعائم الاسلام از امير المؤمنين (ع) روايت مى كند كه:

«آن حضرت در حالى كه تازيانه اى بدست مى گرفت در بازارها به راه مى افتاد و كسانى را كه در خريدوفروش مسلمين كم فروشى و يا تقلب مى كردند با آن تنبيه مى كرد.

اصبغ نقل مى كند كه روزى به حضرتش گفتم: شما در منزل بنشينيد و من عوض شما اين كار را انجام مى دهم، فرمودند: اى اصبغ اين چه نصيحت و خيرخواهى است؟! آن حضرت، مركب رسول خدا (ص) يعنى «شهباء» را سوار مى شد و تمام بازارها را يكى از پس ديگرى زير پا مى گذاشت، روزى به سراى گوشت فروشان آمد، و فرمودند: اى قصابان در كار گوسفندان شتاب مكنيد و پس از ذبح بگذاريد روح از بدنشان بيرون رود، مبادا بر گوشت بدميد، سپس به بازار

خرمافروشان رفته و فرمودند:

______________________________

(1)- كان على (ع) يأتى السوق فيقول: يا اهل السوق اتقوا اللّه و اياكم و الحلف فانه ينفق السلعة و يمحق البركة فان التاجر فاجر الا من اخذ الحق و اعطاه، السلام عليكم، ثم يمكث الايّام ثم يأتى فيقول مثل مقالته فكان اذا جاء قالوا: قد جاء المرد شكنبه فكان يرجع الى سرّته فيقول: اذا جئت قالوا: قد جاء المرد شكنبه فما يعنون بذلك؟ قال: يقولون: قد جاء عظيم البطن، فيقول، اسفله طعام و اعلاه علم. الغارات 1/ 110 و مستدرك 2/ 463 آداب تجارت، باب 3، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 418

هر دو جنس خوب و بد خرما را در معرض ديد مشترى قرار دهيد و بعد در بين ماهى فروشها رفته و گفتند: جز ماهى حلال گوشت نفروشيد و از فروش ماهى هائى كه در دريا مرده و موج آب آنها را بيرون انداخته، خوددارى كنيد، سپس به كناسه [محلى در كوفه] آمدند كه در آنجا تجارتهاى مختلفى از قبيل خريدوفروش غلام و كنيز، شترفروش، صراف، بزاز، خياط و ... وجود داشت، آمده و خطاب به خريداران و فروشندگان گفتند:

اى بازرگانان، قسم خوردن در اين بازارها رايج شده، قسم هايتان را با دادن صدقه درآميزيد و از قسم خوردن خوددارى كنيد كه خداوند متعال منزه و پاك نخواهد كرد كسى را كه قسم دروغ خورده باشد» «1».

28- از مرحوم صدوق در ضمن قضاوتهاى امير المؤمنين (ع) روايت شده:

«مردى به حضرتش گفت: اين مرد خواب ديده كه با مادر من هم بستر شده، حضرت فرمودند: خواب به منزله سايه است، اگر مى خواهى سايه او را شلاق بزنم، ولى او را تنبيه تأديبى

مى كنم تا (با بازگو كردن اين نوع قضايا) مسلمانان را اذيت نكند «2».

و در روايت صحيحه حسين بن علاء مثل همين مطلب نقل شده و اضافه كرده:

آن حضرت او را شديدا تنبيه كرد «3».

______________________________

(1)- عن على (ع) انه كان يمشى فى الاسواق و بيده درّة يضرب بها من وجد من مطفّف أو غاشّ فى تجارة المسلمين، قال الاصبغ: قلت له يوما انا اكفيك هذا يا امير المؤمنين و اجلس فى بيتك قال: ما نصحتنى يا اصبغ، و كان يركب بغلة رسول اللّه (ص) الشهباء و يطوف فى الاسواق سوقا سوقا فاتى يوما طاق اللّحامين فقال: يا معشر القصّابين لا تعجّلوا الانفس قبل ان تزهق، و اياكم و النفح فى اللحم، ثم اتى الى التمّارين فقال:

اظهروا من ردّى بيعكم ما تظهرون من جيّده، ثم اتى الى السمّاكين فقال: لا تبيعوا الّا طيّبا و اياكم و ما طفا، ثم اتى الكناسه و فيها من انواع التجاره من نخّاس و قمّاط و بائع ابل و صيروفى و بزّاز و خيّاط فنادى با على صوت: يا معشر التجار ان اسواقكم هذه تحضرها الايمان فثوّبوا [خ ل- فشربوا] ايمانكم بالصدقه، و كفّوا عن الحلف فان اللّه تبارك و تعالى لا تقدّس من حلف باسمه كاذبا. (دعائم الاسلام 2/ 538، كتاب آداب القضات، حديث 1613)

(2)- ان رجلا قال له: ان هذا زعم انه احتلم بامّى، فقال (ع) ان الحلم بمنزلة الظل، فان شئت جلّدت لك ظلّه.

ثم قال: لكنّى اؤدّبه لئلّا يعود يؤذى المسلمين.

و فى صحيحه الحسين بن ابى العلا عن ابى عبد اللّه (ع) نحوه و قال: فضربه ضربا وجيعا.

(وسائل الشيعة 18/ 458، ابواب حد قذف، باب 24، حديث 2)

(3)- وسائل

الشيعة 1/ 458، ابواب حد قذف، باب 24، حديث 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 419

29- كتانى از مسند عبد بن حميد از مطرف نقل مى كند كه گفت:

«از مسجد كه بيرون آمدم، مردى از پشت سرم با صداى بلند گفت: دامن لباست را جمع كن تا لباست پاكيزه مانده و از بين نرود، پشت سر او به راه افتادم، او دامنى بر تن و ردائى بر دوش و شلاقى در دست داشت و به نظر از اعراب باديه نشين مى آمد، پرسيدم اين مرد كيست؟ گفتند: على بن أبي طالب، امير المؤمنين هستند، تا اينكه به بازار شترفروشها رسيدند گفتند: بفروشيد و قسم نخوريد چون قسم خوردن سرمايه را از بين برده و بركت را نابود مى كند، سپس به ميان خرمافروشان رفت و در آنجا برده اى را ديد كه گريه مى كند، پرسيد چرا گريه مى كنى؟ گفت اين مرد خرمائى را به يك درهم به من فروخت ولى آقايم آن را قبول نكرده و پس داد، امير المؤمنين (ع) به خرمافروش گفت، خرما را بگير و درهمش را پس بده كه (اين برده) از خود اختيارى ندارد و آن مرد چنين كرد» «1». نظير اين روايت در كتاب تاريخ ابن عساكر از ابى المطر و نيز كتاب كنز العمّال از مسند على (ع) از ابى المطر نقل شده است.

و روايات ديگرى كه در اين زمينه وارد شده و بر اهل تحقيق پوشيده نيست.

البته در پايان همين قسمت بايد يادآور شويم كه اينهمه روايت كه در اينجا ذكر شد، مقتضاى آن اين نيست كه همه آنها صحيح است و مى توان در مقام استدلال به هر يك از آنها استناد

نمود، بلكه غرض اين است كه اجمالا روشن كنيم كه پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) به امر حسبه اهتمام مى ورزيده اند به گونه اى كه شخصا انجام اين مسئوليت مهم را به عهده مى گرفته اند. و ظاهرا با ملاحظه اين روايات براى انسان اطمينان حاصل مى شود كه حد اقل برخى از اين روايات صحيح است و از معصومين (ع) صادر شده و در مقام استدلال به آن همين حد كافى است.

______________________________

(1)- عن مطرف قال: خرجت من المسجد فاذا رجل ينادى من خلفى: ارفع از ارك فانه انقى لثوبك و ابقى له.

فمشيت خلفه و هو بين يدى مؤتزر بازار مرتدّ برداء و معه الدّره كانه اعرابى بدوى، فقلت: من هذا فقال لى رجل: هذا على بن أبي طالب امير المؤمنين حتى انتهى الى الابل فقال: بيعوا و لا تحلفوا فان اليمين تنفق السلعه و تمحق البركة. ثم اتى الى اصحاب التمر فاذا خادم يبكى، فقال: ما يبكيك؟ فقال: باعنى هذا الرجل تمرا بدرهم فردّه على مولاى. فقال له على (ع) خذ تمرك و اعطه درهمه فانه ليس له من الامر شي ء فدفعه.

(تراتيب الاداريه 1/ 289)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 420

جهت دوازدهم: وظيفه محتسب:

اشاره

وظيفه محتسب بطور اجمال عبارت از تبليغ و گسترش معروف و برچيدن منكرات و كارهاى ناپسند از جامعه است. و ظاهرا منظور از معروف در اين باب همه آن چيزهائى است كه از نظر عقل پسنديده است و يا اينكه شرع آن را مستحسن مى شمارد، مانند واجبات و مستحبات شرعى و پاره اى از مباحات كه داراى بعضى از جهات راجحه در رابطه با مصالح اجتماعى باشند و منظور از منكر هم بطور مطلق آن چيزى

است كه عقل يا شرع آن را نمى پسندد مانند محرمات و مكروهات شرعيه و پاره اى از مباحات كه عرفا داراى نوعى ناپسندى باشد، زيرا چه بسا امورى كه ذاتا حرام نيستند و لكن مصالح اجتماع و امت اسلامى مقتضى آن است كه آزادى عمل افراد نسبت به اين امور، محدود شود.

محقق (ره) در شرايع مى فرمايد:

«معروف به دو قسم واجب و مستحب تقسيم مى شود و امر به واجب، واجب است و امر به مستحب، مستحب ولى چون منكر قسمت برادر نيست، پس نهى از تمام منكرات واجب خواهد بود» «1».

و در جواهر آمده است:

«شايد عدم امكان تقسيم منكرات، يك اصطلاح و برداشت شخصى است، چون ممكن است آن را نيز به دو قسمت كرد، بدين معنى كه نهى از حرام واجب و نهى از مكروه، مستحب باشد» «2».

به نظر مى رسد: آنچه كه صاحب جواهر فرموده صحيح است و به همين جهت ابن حمزه در وسيله نهى از منكر را نيز اعم گرفته و مى گويد:

«امر به معروف از جهت وجوب و استحباب، تابع معروف است، [اگر معروف، واجب باشد، امر به آن نيز واجب و اگر مستحب باشد، امر به آن مستحب خواهد بود]

______________________________

(1)- شرايع 1/ 341.

(2)- جواهر 21/ 365.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 421

و همچنين نهى از منكر تابع منكر است يعنى اگر منكر از نوع حرام باشد نهى از آن واجب و اگر از نوع مكروه باشد نهى از آن مستحب خواهد بود» «1».

[نظريّه برخى از بزرگان در باب وظيفه محتسب:]

اشاره

اكنون قسمتى از كلمات بزرگان كه ناظر بر بيان وظائف محتسب است را يادآور مى شويم:

نظريّه ابن خلدون:

در مقدمه ابن خلدون فصل برنامه ريزى در مسائل دينى- كه بين علماء اختلافى- است آمده است:

«حسبه يكى از وظائف دينى و از مصاديق امر به معروف و نهى از منكر مى باشد كه اجراى آن بر كسى كه متصدى انجام امور مسلمين است واجب شده و او كسى را كه براى اين سمت مناسب و داراى اهليت تشخيص دهد، منصوب مى كند و بدين ترتيب اجراى اين امور بر اين متصدى حسبه، متعين (واجب عينى) مى شود و اين متصدى منصوب هم كسانى را به عنوان همكارى با خود استخدام كرده و از منكرات تفتيش نموده و تعزير و تنبيه تأديبى متناسبى با منكر اجرا مى كند و مردم را به رعايت مصالح عمومى در شهر وامى دارد و (به عنوان مثال) از بند آوردن راههاى شهر جلوگيرى مى كند و حمال ها و خدمه كشتى ها را از حمل بار اضافه بر ظرفيت آنها منع كرده و به صاحبان ساختمانهائى كه خطر فرو ريختن دارند، دستور مى دهد كه ساختمانشان را خراب كنند و هر چيزى را كه احتمال ضرر آن بر عابرين در معابر عمومى مى رود بر مى چيند، و آموزگاران را از زياده روى در تنبيه و خشونت نشان دادن به بچه هاى نوآموز در مدارس منع مى كند. البته حكم و مداخله او منحصر به موارد دعوا و طرح شكايت و استمداد نمى شود بلكه او مى تواند ابتداء مسائل خلافى را تحقيق نموده و در مواردى

______________________________

(1)- جوامع الفقهيه/ 733.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 422

كه اطلاع پيدا مى كند ملاحظه و حكم صادر نمايد، هر چند كه او نمى تواند

در مورد همه دعاوى مطروحه، اعمال نظر كند بلكه دايره عملياتى او منحصر به امورى است كه به تقلب و تدليس (پوشاندن عيب جنس) و غير آن و به وزنها و اندازه ها مربوط مى شود، و نيز او مى تواند كسانى را كه از پرداخت ديون خود سرباز مى زنند و در آن تعلل و تأخير روا مى دارند وادار به انصاف و پرداخت نمايد و مانند اين امورى كه احتياج به تشريفات قضائى مانند گوش دادن به شهادت شهود و تنفيد حكم ندارد، به نظر مى رسد كه در موارد ياد شده به جهت همگانى بودن اين امور و سهولت حصول غرض از آنها رسيدگى بآنها بدستگاه قضائى محول نشده بلكه به مسئول حسبه واگذار شده است، از اين نظر مى توان گفت كه دستگاه حسبه به اين جهت وضع شده كه در خدمت دستگاه قضائى باشد» «1».

[مطالب ارزشمند ابن اخوه در معالم القربه:]
اشاره

محمد بن محمد بن احمد قريشى معروف به ابن اخوه (متوفى 729 هجرى) در باب حسبه كتاب جامعى تأليف كرده و آن را معالم القربة فى احكام الحسبة نامگذارى كرده و در آن ابواب و فصول زيادى منعقد كرده است كه تعداد بابهاى آن به هفتاد باب مى رسد، او در بابهاى مختلف اين كتاب به تشريح و توضيح وظائف محتسب [نيروهاى انتظامى، مأمورين شهردارى و قضائى و امثال ذلك] از جهات مختلف آن پرداخته است، اينك ما پاره اى از وظائف محتسب را كه وى در كتاب خود به شرح و بسط آن پرداخته به علت اهميت و عموميت فوائد آنها و به جهت آنكه غالبا مبتلا به جامعه مى باشد بطور خلاصه يادآور مى شويم اگر چه در برخى از مطالب آن براى بحث

و اشكال زمينه وسيعى وجود دارد و لكن ما فعلا از پرداختن به آنها خوددارى كرده و آقايان فضلاء را به مطالعه اين كتاب سفارش و تشويق مى كنيم زيرا در موضوع خود اثر بسيار گرانبها و ارزشمندى است «2».

______________________________

(1)- مقدمه ابن خلدون/ 158، كتاب اول، فصل 3، فصل 32 (چاپ ديگر/ 225، فصل 31).

(2)- اين كتاب ارزشمند و در نوع خود بى نظير توسط استاد جعفر شعار در سال 1347 هجرى شمسى زير عنوان (آئين شهردارى) به فارسى ترجمه شده و توسط بنگاه ترجمه و نشر كتاب، چاپ و منتشر شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 423

ايشان در باب دوم كتاب خويش مى نويسند:

1- [در امر به معروف و نهى از منكر:]

«امر به معروف و نهى از منكر مهمترين محور دينى و همان اساسى است كه تمامى

______________________________

- استاد شعار در مقدمۀ خويش بر ترجمۀ اين كتاب در ارتباط با معرفى كتاب و شخصيت مؤلف آن مى نويسد:

مؤلف كتاب، محمد بن محمد بن احمد بن ابى زيد معروف به «ابن اخوة» [طبق نقل زركلى در الاعلام] يا «ابن اخوّة» [طبق نقل دكتر معين در فرهنگ اعلام] از علماى مصر، شافعى مذهب و اشعرى مسلك بوده و در سنه 648- 729 ه ش زندگى مى كرده است.

ايشان محتسبى سختگير بوده كه بر پايۀ آگاهيهاى شغلى و نيز مطالعات سرشار خود در احكام و مقررات اسلام كتاب خود را تأليف كرده است ...

موضوع كتاب بيان احكام حسبه است و حسبه در اصطلاح ادارى اسلامى رسيدگى به كار بازار، كوى و برزن، خريدوفروش، منع از تقلّبات كسبه و اصناف و كارهائى نظير اينهاست، كه از لحاظ تشكيلات ادارى جديد قسمتهائى از وظائف شهردارى و شهربانى و دادستانى

را در بر مى گيرد، به همين مناسبت عنوان ترجمۀ فارسى كتاب را «آئين شهردارى در قرن هفتم» قرار دادم ...

از محسّنات اين كتاب اين است كه مؤلف تنها به بيان حكم فقهى بسنده نمى كند بلكه وارد موضوعات و مصاديق مى شود و موارد عملى آنها را نشان مى دهد و وظيفۀ محتسب را در آن مورد ياد مى كند.

در مورد حسبه جز كتاب حاضر كتابهاى ديگرى هم تأليف شده است. از قبيل: «نهاية الرتبة فى طلب الحسبة» از عبد الرحمن بن نصير بن عبد اللّه شافعى شيرازى معروف به نبراوى متوفى 589 ه ق ايشان كتاب مزبور را براى صلاح الدين ايوبى نوشته است. كتاب ديگرى به همين نام از محمد بن محمد بن بسام است كه بر پايۀ كتاب نخستين تدوين شده است. ديگر «نصاب الاحتساب» از عمر بن محمد بن عوض شامى است.

ديگر كتاب «فى آداب الحسبه» از ابو عبد اللّه محمد سقطى است. ديگر «احكام الاحتساب» از يوسف ضياء الدين.

ديگر كتاب «الاشارة الى محاسن التجارة» از عبد الفضل جعفر بن على دمشقى است و ...

لازم به ذكر است كه در ترجمۀ بخشى از اين مباحث از ترجمۀ ايشان نيز استفاده شده كه بدين وسيله از زحمات ايشان به ويژه دريافتن معادل فارسى برخى از شغلهاى متداوله آن زمان تقدير و تشكر بعمل مى آيد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 424

پيامبران براى آن مبعوث شده اند و اگر بساط آن برچيده شود و در آموزش و اجراى آن سهل انگارى روا داشته شود، اصل نبوت دچار وقفه شده و ديانت از بين مى رود و سستى در امور اصلاحى شايع مى گردد و گمراهى و جهالت فراگير و فساد

و تباهى، بر زندگى مردم چيره مى گردد و كشورها ويران و مردم هلاك مى گردند ...

بنابراين كسانى كه اقدام به جبران چنين فترتى و دفع چنين خسارتى از طريق آموزش دادن اصول و مسائل آن و يا اجراى قوانين آن در جامعه مى كنند در حالى كه اراده آهنين خود را بر روى آن متمركز كرده و به منظور احياء آن، كمر همت بربندند، از ميان مردم سمت احتساب را به خود اختصاص داده و به سبب قصد قربت خود به درجات تقرب نايل مى شوند.

درباره امر به معروف و نهى از منكر، بسيار تشويق و تأكيد وارد شده و از آن جمله است فرمايش خداوند متعال:

«وَ لْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ...» «1» و بايد گروهى از شما مردم را به خير و صلاح دعوت نموده و امر به معروف و نهى از منكر نمايند كه اينان رستگارانند.

«و نيز قول اللّه تعالى: «الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ ...» «2» همه مردان و زنان با ايمان نسبت به يكديگر صاحب اختيارند، يكديگر را امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و نماز بپامى دارند ...

و اما روايات وارده در اين باب عبارتند از:

حسن از حضرت رسول (ص) روايت كرده: «كسانى كه امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند آنان خليفه خدا در روى زمين و خليفه رسول خدا و خليفه كتاب خدا هستند» «3».

و از «درّة» دختر ابى لهب آمده است كه: مردى به حضور رسول خدا (ص)- در حالى كه آن حضرت بالاى منبر

قرار داشتند- رسيده و سؤال كرد يا رسول اللّه بهترين مردم

______________________________

(1)- آل عمران/ 104.

(2)- توبه/ 71.

(3)- من امر بالمعروف و نهى عن المنكر فهو خليفة اللّه فى ارضه و خليفة رسوله و خليفة كتابه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 425

چه كسانى هستند آن حضرت فرمودند: بهترين مردم كسانى هستند كه بيشتر از همه امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و بيشتر از همه از خدا مى ترسند و صله رحم مى كنند.

ابو ثعلبه مى گويد: درباره تفسير آيه «لٰا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ» «1» از رسول خدا (ص) سؤال شد، حضرت فرمود: «اى ابو ثعلبه امر به معروف و نهى از منكر كن و اگر ديدى كه مردم دنباله رو طمع و پيرو هواى نفس خود گرديده و دنيا را بر همه چيز ترجيح مى دهند و هر صاحب نظرى، رأى خود را مى پسندد (هر كسى خودبين و خود محور شده است)، مردم را به حال خود بگذار و به خود بپرداز» «2».

از ابن عباس نقل شده كه: روزى به رسول خدا گفتم كه يا رسول اللّه شما ما را امر به معروف مى كنيد چندان كه هيچ معروفى را بدون آنكه به آن عمل بكنيم، رها نكرده باشيم و همچنين ما را نهى از منكر مى فرمائيد تا منكرى باقى نماند مگر آنكه از آن دورى كرده باشيم، چرا ما خودمان امر به معروف و نهى از منكر بنمائيم؟ فرمودند:

«امر به معروف كنيد اگر چه خودتان به همه آن عمل نمى كنيد و از منكر نهى كنيد، اگر چه خودتان از همه آن دورى نمى جوئيد».

على بن أبي طالب (ع) فرمودند: بهترين جهاد در راه خدا، امر به معروف

و نهى از منكر است پس هر كس امر به معروف نمايد، در حقيقت باعث توانمندى مؤمنين شده و هر كس نهى از منكر نمايد، در واقع، بينى منافقين را بر خاك ماليده و آنها را بر خاك مذلت نشانده است.

رسول خدا (ص) فرمودند: كسى نمى تواند امر به معروف و نهى از منكر را به خوبى و شايستگى انجام دهد مگر آن كه در انجام آن برخوردى نرم و مهربان داشته و با استدلالى حكيمانه آن را بيان كند و مسلط به مبانى فقهى آن باشد.

و از اين فرمايش بخوبى مى توان به دست آورد كه لازم نيست كه آمر به معروف و ناهى از منكر، فقيه مطلق بوده و در تمام ابواب فقهى مجتهد باشد بلكه تنها در امورى كه در آنها امر به معروف و نهى از منكر مى كند، فقيه باشد، كافى است.

يكى از بزرگان پيشين به فرزندان خود وصيت كرد و چنين گفت: اگر خواستيد امر به معروف كنيد صبر و شكيبائى را بر خود هموار كنيد و تنها اجر و پاداش را از خدا

______________________________

(1)- مائده/ 105.

(2)- احياء العلوم 2/ 308، و نظير آن در: درّ المنثور 2/ 239.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 426

بخواهيد و اگر چنين كنيد هرگز آزار و اذيت ها را احساس نخواهيد كرد.

پس يكى از شرائط و آداب محتسب آن است كه خود را براى صبر و شكيبائى آماده كند و به همين جهت خداوند صبر و شكيبائى را شرط امر به معروف و نهى از منكر قرار داده آنجا كه وصيت لقمان به فرزندش را بازگو مى فرمايد:

«يٰا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلٰاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ

الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلىٰ مٰا أَصٰابَكَ إِنَّ ذٰلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ» «1». فرزندم نماز را بپادار و امر به معروف و نهى از منكر كن و به سختى ها و مصائبى كه در اين راه بر تو مى رسد شكيبا باش، كه اين خود نشانه قدرت اراده و محكم كارى است.

و نيز رسول خدا (ص) فرمودند: «هر چشمى كه كارى ناشايست و معصيتى را ببيند و به آن اعتراضى نكرده و در تغيير و جلوگيرى از آن اقدامى نكند، در روز قيامت خداوند آن را گريان خواهد ساخت و لو از دوستداران خداوند متعال باشد.»

و نيز رسول خدا (ص) فرمودند: «هر كس با كار ناپسندى برخورد نمايد، بايد با دست از آن جلوگيرى كند و اگر نتواند با زبان، و باز اگر نتوانست، بايد قلبا استنكار كند و اين مرحله سوم، سست ترين مرحله ايمان است.»

حسن بصرى مى گويد: رسول خدا (ص) فرمودند: «بهترين شهيدان امت من، كسى است كه در مقابل حكم ستمگرى بپاخيزد و او را امر به معروف و نهى از منكر نموده و در اين راه كشته شود، چنين شهيدى در بهشت، مرتبه و مقامى مابين مقام حمزه و جعفر خواهد داشت» «2».

2- [قاطعيت در امر به معروف و نهى از منكر]

روش و عادت علماى ما در گذشته بر اين بوده كه امر به معروف و نهى از منكر مى نمودند و در اين راه از سطوت و شوكت پادشاهان و قدرتمندان هراسى به دل راه نمى دادند و در حفظ جان خود به فضل خداوندى اتكاء مى كردند و اگر خداوند، درجه

______________________________

(1)- لقمان/ 16.

(2)- معالم القربه/ 15 (چاپ مصر/ 61). لازم به يادآورى است كه چون صفحه شمارى اين كتاب در چاپ دار الفنون

كيمبريج (ليدن) و چاپ مصر، متفاوت است مادر پاورقى شماره صفحه هر دو چاپ را يادآور شده ايم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 427

شهادت را به آنان روزى مى فرمود، به حكم و خواست او رضا مى دادند، آنها وقتى نيت خود را خالص مى كردند و با نيتى پاك و مخلصانه بدين كار مى پرداختند، حرفشان در سخت ترين دلها اثر مطلوب بجا مى گذاشت ولى اكنون دنياپرستى بر آنان چيره شده است، بديهى است كه شخص دنياپرست، حتى به مردم ساده و طبقات پائين نيز نمى تواند امر به معروف و نهى از منكر نمايد، تا چه رسد به پادشاهان و بزرگان.

سفيان ثورى گويد: سالى، مهدى (خليفه عباسى) اعمال حج بجا مى آورد، روزى او را در حال رمى جمره ديدم و مردم از راست و چپ، او را در ميان گرفته بودند و شرطه و سربازان او نيز مردم را زير شلاق گرفته و آنها را بى محابا مى زدند تا محيط را براى مهدى خلوت كنند، ايستادم و خطاب به مهدى فرياد برآوردم: كه اى نيكو صورت، ايمن بن نابل از قدامه نقل كرده كه در يوم النحر، رسول خدا را سوار بر شتر در حال رمى جمره ديدم در صورتى كه نه از زدن مردم خبرى بود و نه از راندن و نه از هشدار به آنها، ولى در پيش روى تو، مردم را از راست و چپ به شدت كتك مى زنند.

و ابو درداء گفته: اگر مردى پيش همۀ همسايگانش محبوبيت داشته و از نظر همۀ دوستانش پسنديده و محمود باشد بدان كه او آدم سازشكارى است «1».

3- [مراتب امر به معروف و نهى از منكر:]

برخى از علماء مى فرمايند: معروف، هر كار و يا سخن و يا

قصدى است كه از نظر شرعى پسنديده باشد و منكر، هر كار يا سخن و يا قصدى است كه از نظر شرعى زشت و ناپسند باشد. و انكار و نهى در مقابل ترك واجبات و يا انجام كارهاى حرام واجب است و در مقابل ترك مستحبات و انجام كارهاى مكروه، مستحب است، و انكار و بازداشتن، سه مرحله دارد: جلوگيرى با دست، اگر نشد با زبان و الا با قلب بايد انجام پذيرد.

و بر مردم و دولت مردان است در انجام امر به معروف و نهى از منكر كوشا بوده و امر به معروف و نهى از منكر كنندگان را يارى و تقويت نمايند كه بدين ترتيب، دين حفظ و حراست مى شود. و واجب است كسى را كه نهى از منكر واجبى را ترك مى كند به انجام وظيفه اش واداشت و نهى از منكر را بايد از مرتبه آسان تر آن شروع و اگر مؤثر

______________________________

(1)- معالم القربة/ 20 (چاپ مصر 70)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 428

نشد به مراتب شديدتر آن بايد توسل جست و اگر بازهم نتيجه اى حاصل نشد بايد او را به حاكم شرع معرفى كرد. و اشخاص نابالغ و كافر ذمى را كه آشكارا مرتكب منكرات نمى شوند به جز به عنوان تأديب و پيشگيرى نمى توان نهى از منكر نمود «1».

4- [اقسام امر به معروف و نهى از منكر:]

امر به معروف بر سه قسم است:

الف- مواردى كه مربوط به حقوق خداوند است.

ب- مواردى كه مربوط به حقوق مردم مى باشد.

ج- مواردى كه مربوط به حقوق مشترك ميان خدا و خلق است.

مواردى كه مربوط به حقوق خداوند است دو قسم است:

قسمتى كه بايد آن فريضه الهى در شكل جماعت برگزار گردد، مانند

اقامه نماز جمعه در مناطق مسكونى، پس در صورتى كه تعداد مردم منطقه مسكونى به اندازه اى باشد كه بتوان با آنها نماز جمعه را برپا داشت محتسب واجب است كه آنان را وادار به اقامه نماز جمعه بنمايد و در صورت اخلال و سستى در اقامه آن، آنان را تأديب نمايد ...

ولى نماز جماعت و اذان گفتن به منظور اعلان اوقات در مساجد، از شعائر اسلامى و از علائمى است كه رسول خدا (ص) با آن در ميان جوامع اسلامى و غير آن فرق گذاشته است. بنابراين اگر اهالى يك محل يا شهرى اقامه نماز جماعت را در مساجد تعطيل كنند و اذان را در اوقات نماز ترك نمايند، بر محتسب وظيفه است كه آنان را امر به گفتن اذان و اقامه جماعت در مساجد بنمايند.

اما اگر بعضى از افراد مردم، گاهى نماز جماعت و اذان و اقامه گفتن را ترك كرده و آن را عادت خود نكرده باشند، محتسب وظيفه ندارد كه متعرض آنان بشود، زيرا نماز جماعت و اذان و اقامه از امور مستحبى است كه با عذرى، استحباب آن ساقط مى شود مگر در مواردى كه عادت به ترك جماعت و اذان بكنند و يا موجبات شك و بى اعتنائى به نماز يا دين در ميان باشد، در اين صورت بازداشتن آنها از سهل انگارى در اين مستحبات مصلحت داشته و عبادت است، البته اخطار و ترسانيدن بايد به موازات شواهد حال وى باشد، در اين زمينه روايتى از رسول خدا (ص) آمده است كه

______________________________

(1)- معالم القربة/ 22 (چاپ مصر/ 72)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 429

فرموده اند:

«تصميم گرفته ام اصحابم را امر به جمع آورى

هيزم كنم و بعد از اذان و اقامه به منازل كسانى كه حاضر به نماز نمى شوند بروم تا آنها را آتش زده و بر سرشان خراب كنم» «1».

5- [امر به معروف در واجبات فردى و اجتماعى:]

و اما امر به معروف در جائى كه انجام فريضه الهى در شكل اجتماع واجب نشده و به يكايك افراد مربوط باشد مثل لزوم انجام نماز در وقت خاص خود، پس كسانى كه مثلا نماز خود را تأخير مى اندازند و وقت آن مى گذرد، بايد اول به آنها تذكر داده و دستور بدهد كه نمازشان را در وقت بجاى آورند، سپس منتظر جواب آنها بشود، اگر در جواب گفت كه ترك نماز من به علت فراموشى بود، بدون اينكه او را تأديب كند وى را براى بجا آوردن نماز در وقت خود، تشويق مى كند، ولى اگر معلوم شد كه نماز را به خاطر سستى و يا بى اعتنائى ترك نموده، ضمن تأديب، او را مجبور به انجام آن مى كند، و اما كسى نماز را به تأخير انداخته ولى هنوز وقت باقى است، نمى توان متعرض حال وى گرديد «2».

6- [امر به معروف در حقوق عمومى و خصوصى مردم]

امر به معروف در حقوق مردم به دو نوع است:

الف- امر به معروف در حقوق عمومى مردم.

ب- امر به معروف در حقوق خصوصى مردم.

امر به معروف در حقوق مردم مانند خشكيدن چشمه ها و قنوات شهر، يا ويران شدن ديوار و دروازه آن و همچنين ويرانى مساجد و جوامع شهر، كه اگر دولت براى ترميم و اصلاح چنين امورى بودجه نداشته باشد اين وظيفه، متوجه كليه ثروتمندان شهر مى شود، البته نه يك نفر معين از آنها، بلكه همگى به صورت گروهى و عمومى موظف به چنين اقدامى خواهند بود. و اگر اينها خود به ترميم و اصلاحات مورد نظر بپردازند

______________________________

(1)- معالم القربة/ 22 (چاپ مصر/ 73).

(2)- معالم القربة/ 24 (چاپ مصر/ 75).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 430

ديگر

محتسب موظف به دخالت در اين امور نيست.

و اما امر به معروف در حقوق خصوصى مردم، مثل حقوق از بين رفته و يا مطالبات به تأخير افتاده آنها و ... در چنين مواردى، وظيفه محتسب است كه در صورت استمداد صاحبان حق دستور تأمين حقوق از بين رفته مردم را صادر نمايد «1».

7- [امر به معروف در حقوق مشترك بين خدا و خلق:]

و اما امر به معروف در حقوق مشترك بين خدا و خلق كه از موارد آن عبارت است از ابلاغ دستور به اولياء و سرپرستان كه دختران و پسران مجرد خود را به همسرى همسران متناسب با آنان در آوردند و همچنين دستور به زنانى كه از شوهران خود جدا شده اند به اينكه احكام عده را مراعات نمايند و ... در اينگونه موارد محتسب مى تواند زن متخلف از احكام عده را تأديب نمايد و لكن اولياء و سرپرستان دختران و پسران مجرّد كه از ازدواج آنان خوددارى مى كنند. را نمى تواند تأديب نمايد و (همچنين) محتسب مى تواند اشخاصى را كه نسب فرزندان خود را انكار مى نمايند در صورتى كه ازدواج مادران چنين فرزندانى با اشخاص انكاركننده [برقرارى نسبت پدر و فرزندى ميان آنان] ثابت شود، وادار به رعايت احكام و مقررات پدرى نموده و آنها را مجازات تأديبى نمايد. همچنين محتسب مى تواند برده داران را به رعايت حقوق برده هاى خود از قبيل تهيه لباس و پرداخت نفقه آنان وادارد زيرا كه رسول خدا (ص) فرموده اند:

حق دريافت طعام و لباس و تحميل نكردن كارهاى طاقت فرسا و بيش از حد توانائى از حقوق مسلم بردگان است ...

و براى كسى كه حيوانى را در اختيار دارد واجب است كه علوفه مورد نياز آن را به او بدهد

و بارى كه بيش از حدود توانائى حيوان بوده و به سلامت آن صدمه مى زند بر او حمل نكند و از شير او فقط مقدارى را كه زايد بر نياز بچه اش مى باشد بدوشد، براى اينكه شير مادر را خداوند براى بچه او آفريده است، پس جلوگيرى وى از حق مسلم خود جايز نمى باشد، بنابراين اگر صاحب حيوان از پرداخت آذوقه حيوان خوددارى كند، محتسب او را به پرداخت آن وادار مى نمايد «2».

______________________________

(1)- معالم القربة/ 26 (چاپ مصر/ 76).

(2)- معالم القربة/ 26 (چاپ مصر/ 77).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 431

8- [وظيفه محتسب در اقسام مختلف نهى از منكر:]

نهى از منكرات نيز عينا مانند امر به معروف به سه قسمت تقسيم مى شود:

الف- نهى از منكر در حقوق خداوندى.

ب- نهى از منكر در حقوق مردم.

ج- نهى از منكر در حقوق مشترك ميان خدا و مردم.

نهى از منكر در حقوق خدائى خود بر سه قسم است:

1- آنچه مربوط به عبادات است.

2- آنچه مربوط به محظورات و آن چيزهائى است كه بايد از آنها اجتناب كرد.

3- آنچه مربوط به معاملات مى باشد.

اما آنچه مربوط به عبادات است مانند كسى كه شكل مخصوص و معروف نماز را بهم بزند.

[مثلا نماز دو ركعتى را، با دو تشهّد بجاى آورد و ...] پس محتسب مى تواند چنين شخصى را تأديب نمايد و همچنين كسى را كه طهارت بدن يا لباس يا جايگاه نماز خود را مراعات نمى كند، وقتى كه چنين كارى ثابت شد [نه به صرف ظن و يا تهمت] ميتواند او را تأديب كند، ... ولى مى تواند كسى را كه متهم به عدم رعايت حق اللّه و واجبات آن شده موعظه كرده و او را از عذاب خدا بترساند،

مثلا اگر محتسب، كسى را در حال روزه خوارى ببيند در صورتى كه وضع وى نامعلوم باشد پيش از سؤال از علت روزه خوارى از وى، اقدام به تأديب نمى كند، زيرا ممكن است مسافر يا مريض باشد، در اين صورت براى محتسب لازم است كه از علت روزه خوارى او بپرسد، اگر در جواب عذر شرعى مناسب حال خود عنوان كرد، سخن او را قبول و از نهى و تأديب وى خوددارى كرده و او را به پنهان داشتن روزه خوارى دستور مى دهد، تا بدين وسيله خود را در معرض تهمت قرار ندهد و در صورت ترديد در امر، او مجبور به قسم خوردن نمى باشد بلكه او را امين و راستگو به حساب مى آورند. اما اگر عذر قابل قبولى ارائه نداد، محتسب علنا بر وى اعتراض نموده و او را از انجام خلاف، بازداشته و تنبيه مى نمايد تا دوباره به اين كار اقدام نكند «1».

9- [وظيفه محتسب در رسيدگى به تكدّى گدايان:]

محتسب مى تواند شخصى را كه تكدّى كرده و از مردم صدقه طلب مى كند در صورتى كه

______________________________

(1)- معالم القربة/ 27 (چاپ مصر/ 78).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 432

تشخيص دهد اين فرد، چنين نيازى ندارد و مى تواند بوسيله كار كردن و يا بوسيله پولى كه دارد، احتياجات خود را برطرف كند، از تكدّى و طلب صدقه بازداشته و تأديب كند و محتسب براى اين كار شايسته تر از ديگران است، عمر نيز در مورد اينگونه افراد به همين شكل عمل نمود «1».

10- [وظيفۀ محتسب در مقابله با بدعت گذاران]

همچنين اگر برخى از عالم نماها و منسوبين به علم، نظرى مخالف نصوص ابراز داشته و به وسيله آن اتحاد مسلمين را به تفرقه و تشتت مبدل كرده و نظر علماى عصر خود را رد نمايد، محتسب مى تواند او را از ابراز چنين عقيده اى بازدارد و اگر دست از بدعت گذارى برنداشته و توبه نكرد، دولت به منظور حفظ و حراست از بقاى دين، هر اقدامى را كه صلاح بداند مى تواند انجام دهد، و اگر بعضى از مفسرين قرآن كريم ظاهر قرآن را چنان تأويل كنند كه موجب بدعت باشد، به او تكليف مى شود كه از اين معانى، چشم پوشى كند و يا اگر بعضى از راويان حديث به تنهائى احاديثى را كه داراى مضامين ناهموارى بوده و نفوس مسلمين از قبول آن امتناع مى ورزد، روايت كند، محتسب وظيفه دارد كه او را از چنين كارى بازدارد و اين در صورتى است كه محتسب بتواند صحيح را از فاسد و حق را از باطل تميز دهد ... چون مداخله محتسب جاهل در چنين امورى، ضررش بيشتر از نفع آن مى باشد و لذا گفته اند كه محتسب عامى

و بى سواد جز در امور واضح و معلوم، نمى تواند در امور ديگر مداخله نمايد «2».

11- [وظيفۀ محتسب در بازداشتن مردم از موارد شك و تهمت:]

«اما آنچه كه مربوط به محظورات و چيزهائى است كه از آن بايد اجتناب كرد، عبارت است از آنكه محتسب مردم را از مواردى كه موجب شك و تهمت باشد، بازدارد، رسول خدا (ص) فرموده است كه «آنچه را كه موجب شك و تهمت است فروگذار و بدانچه كه موجب شك و تهمت نيست بپرداز».

در اينگونه موارد محتسب بايد از اقدام به تأديب پيش از اخطار خوددارى كند

______________________________

(1)- معالم القربة/ 29 (چاپ مصر/ 79).

(2)- معالم القربة/ 29 (چاپ مصر/ 79).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 433

يعنى اول بايد به شخص يا اشخاص ذكر شده هشدار بدهد و بعد به تأديب آنها بپردازد، ابراهيم نخعى مى گويد: عمر از اينكه مردان، همراه زنان طواف نمايند، نهى كرده، و پس از اعلان اين دستور، مردى را ديد كه در ميان زنان نماز مى گذارد او را با تازيانه تنبيه كرد، آن مرد اعتراض كرده و گفت اگر اين عمل من عبادت و نيكو بود، مرا ستم روا داشتى و اگر گناه و بد بود قبلا به من اعلان نكرده بودى، عمر پرسيد آيا اعلان مرا مبنى بر نهى از اين كار نشنيده اى؟ گفت نه، پس عمر تازيانه خود را به طرف او انداخت و گفت قصاص كن، آن مرد گفت قصاص نمى كنم، عمر گفت پس ببخش، گفت: نمى بخشم و بدين گونه از هم جدا شدند و فرداى آن روز چون عمر با آن مرد برخورد كرد رنگ از رخسارش پريد ...

اگر محتسب مرد و زنى را ببيند كه در راه پر رفت

و آمدى ايستاده باشند اگر نشانه اى از سوء رفتار و جريان مشكوك و نامشروع در آنها نباشد، نمى تواند آنها را از اين كار بازداشته و به آنها اعتراض كند زيرا گاهى مردم ناچار از ايستادن در چنين راههائى هستند ولى اگر در يك راه خلوت و در جائى كه مشكوك است بايستند مى تواند آنها را از ايستادن در چنين مكانى بازدارد ولى در تأديب آنان شتاب نبايد بكند، چون ممكن است، آن زن از محارم مرد باشد بلكه بايد خطاب به آنان بگويد: اگر اين زن از محارم تو است، او را از معرض تهمت دور نگهدار وگرنه از خدا بترس و از چنين خلوت خلوت كردنى كه تو را به گناه مى كشاند دورى كن ... براى محتسب لازم است به جاهائى كه معمولا خانمها بيشتر به آن جاها رفت و آمد مى كنند، مثل بازارهاى نخ ريسى و پارچه فروشى و كنار چشمه ها (كه زنان در آنجا لباس مى شويند) و يا درب حمامهاى زنانه و غير آن سربزند و اگر در اين مكانها مرد جوانى را در حال تعرض به زنان و يا صحبت با آنان- كه صحبتشان مربوط به يك امر مشروع و معمولى مثل خريدوفروش و غيره نمى باشد- و يا او را در حال نگاه كردن به زنان ببيند، تأديبش كرده و از ايستادن در چنين جاهائى بازدارد، زيرا بسيارى از جوانهاى لاابالى و مفسد و بى تربيت در چنين جاهائى مى ايستند و كارى جز مزاحمت زنها ندارند پس محتسب آن عده از جوانانى را كه بدون دليل موجه در سر راه زنها بايستند از اين كار جلوگيرى مى كند «1».

______________________________

(1)- معالم القربة/ 30 (چاپ مصر/ 80).

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 3، ص: 434

12- [حسبه بر ابزارهاى حرام و شراب:]

و در باب سوم از كتاب (معالم القربة) گويد: اگر فردى مشروب داشتن خود را علنى كند. چنانچه مسلمان باشد، محتسب آن را به زمين ريخته و او را تأديب مى كند و اگر كافر ذمى (از يهود و نصارى) باشد او را به خاطر آشكار كردن شراب تنبيه مى كند و در مورد از بين بردن اين شراب ميان فقهاء اختلاف است [چون مشروبى را كه كافر ذمى، علنى نكرده و مثلا در منزل خود دارد، نمى توان از بين برد، بلكه نسبت به آن مالكيت دارد و بدين جهت است كه اگر آن را به هم كيش خود فروخت و پولى دريافت كرد و آن پول را به ما داد، ما مى توانيم در آن پول تصرف كنيم].

روايت شده كه روزى عمر بالاى منبر رسول خدا گفت: اى مردم حرمت شراب هنگامى نازل شد كه از پنج چيز گرفته مى شد: از انگور و خرما و گندم و جو و كشمش و شراب چيزى است كه نيروى عقل انسان را از كار و فعاليت بازمى دارد و رسول خدا (ص) در مورد شراب، ده نفر (كه در بدست آمدن شراب سهيم مى باشند) را لعنت فرستاده است.

دانشمندان دينى گفته اند: فروش آب انگور به كسى كه از آن شراب مى سازد مشمول جريان شراب سازى و حرام است، شافعى مى گويد: اين كار مكروه است و ترديدى نيست كه اين امر اعانت بر معصيت مى باشد و مثل آن است كه اسلحه به راهزن و كافر حربى فروخته شود.

اگر مسلمانى كه عاقل و بالغ است به اختيار خود شراب بخورد بر او حد جارى مى شود ... و بر كافر

حربى و ديوانه و كودك، حد جارى نمى شود ... و بر كافر ذمى نيز واجب نيست حد جارى شود زيرا او خوردن شراب را حرام نمى داند و همچنين بر كسى كه به زور وادار به خوردن شراب شده است، حد زده نمى شود ...

اما در مورد كسانى كه اسباب و آلات لهو و لعب حرام از قبيل نى و تنبور و عود و چنگ و امثال اينها را آشكارا مورد استفاده قرار مى دهند محتسب وظيفه دارد كه هيئت لهوى وسائل آنها را از بين ببرد بطورى كه به چوب تبديل شوند و از آنها بتوان براى كارهاى ديگرى غير از لهو و لعب استفاده كرد و صاحبان آنها را نيز تأديب مى كند و در صورتى كه چوب آنها براى كار مشروعى بدرد بخورد آنها را نمى شكند وگرنه بطور كلى شكسته شده و از بين برده مى شوند ... و اگر خرده ريزهاى آنها (اسباب لهو و لعب)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 435

ماليت داشته باشند در اينكه آيا فروختن آنها پيش از شكستن مجدد جايز است و يا اينكه بايد آنها را پس از شكستن فروخت؟ دو نظر وجود دارد ... همين دو نظر در بت ها و صورت هاى ساخته شده از طلا و چوب نيز وجود دارد ... و اما وسائل بازى كه در معصيت بكار نمى روند [بلكه دايگان و كنيزكان در تربيت بچه ها از آنها استفاده مى نمايند، مورد تعرض محتسب واقع نخواهد شد زيرا] در آنها نوعى مصلحت و تدبير وجود دارد ...

روزى پيامبر اكرم بر عايشه وارد شده و او را در حال بازى با دختربچه ها (عروسكها) ديد و بر او ايرادى نگرفت و وى

را به حال خودش واگذاشت.

محتسب مى تواند از بعضى از مباحات نيز جلوگيرى كند، چنانكه اگر مردى با همسر خود پيش چشم مردم ملاعبه و گفت و شنودهاى عاشقانه بعمل آورد، مورد اعتراض واقع مى شود، البته محتسب وظيفه ندارد معصيت ها و نافرمانيهاى مخفيانه را جستجو و كشف نموده و بدين وسيله پرده درى نمايد، رسول خدا فرمود «كسانى كه در خفا و يا پنهانى مرتكب كارهاى زشت مى شوند بايد معصيت آنان مخفى نگاه داشته شود زيرا خداوند معصيت آنان را پوشيده نگاه داشته است ولى هر كس اينگونه اعمال زشت را ظاهرا و متجاهرا انجام داد حدّ الهى بر او جارى خواهد شد.

شرط منكراتى كه محتسب بايد از آنها جلوگيرى كند آن است كه معصيت بطور آشكارا انجام گرفته و در آن نوعى تجاهر و تظاهر وجود داشته باشد، و الا هر كس كه در خانه و پشت درهاى بسته و پنهانى مرتكب گناه مى شود، جايز نيست او را مورد جستجو و تجسس قرار داد مگر اينكه در يك چنين جستجوئى مصلحتى وجود داشته باشد كه اگر درنگى روا داشته شود آن مصلحت فوت مى شود، مانند اينكه شخص مورد اطمينان و موثقى خبر داده كه صاحبخانه شخص ديگرى را در اين خانه برده و قصد كشتن او را دارد و يا با زنى خلوت كرده، و قصد زنا با وى را دارد ...

حكايت شده كه عمر بن خطاب بر گروهى وارد شد كه اعتياد شديد بر شرب خمر پيدا كرده و در ميخانه ها آتش روشن مى كردند، بدانها گفت من شما را از معصيت نهى كرده بودم و شما به آن، اهميت نداده ايد، در جواب گفتند خدا نيز

شما را از تجسس و داخل شدن در خانه ديگران بدون اجازه آنها نهى فرموده بود كه شما مرتكب هر دو معصيت شده ايد، عمر در جواب آنها گفت اين دو گناه من در مقابل آن دو گناه شما و از آنجا دور شده و متعرض حال آنها نگرديد.

اگر محتسب از درون خانه اى صداى لهو و معصيت آميزى بشنود و ظاهر امر چنين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 436

نشان دهد كه اهل خانه بدين وسيله قصد تجاهر به فسق دارند نمى تواند به خانه داخل شود بلكه از بيرون خانه به آنها هشدار مى دهد و آنان را از معصيت بازمى دارد زيرا در اينجا گناهى كه آشكارا انجام مى شود همان صدا است و محتسب حق جلوگيرى از همان مقدار را دارد و بيشتر از آن وظيفه او نيست «1».

13- [حسبه بر اهل ذمّه:]

در باب چهارم كتاب، حسبه بر اهل ذمه را يادآور شده و مطالبى را در اين زمينه آورده است كه خلاصه آن اينگونه است:

«سهل انگارى با اهل ذمه در امور دينى بسيار خطرناك است، خداوند متعال در كتاب خويش مى فرمايد: اى مؤمنان، دشمنان من و دشمنان خودتان را، دوستان قلمداد مكنيد و با آنان طرح دوستى نريزيد، و من داناترم بدانچه در سينه هاى خويش مخفى كرده و يا آشكار نموده ايد، و هر يك از شما اينچنين كند، بى گمان از راه درست منحرف شده است «2».

و در حديث از پيامبر اكرم (ص) وارد شده است كه فرمود: «بى ترديد يهود و نصارى را از جزيرة العرب بيرون مى رانم تا آنجا كه جز مسلمان در آن باقى نماند» «3».

و اين يك اصل اسلامى است كه در كمك نگرفتن از كفار بدان استناد

شده، چه رسد به اينكه آنان بر گردنهاى مسلمانان حكومت يابند! پس واجب است همواره محتسب در وضعيت اهل ذمه با دقت نظارت كند و آنان را به شرايطى كه برايشان مقرر شده، و آنچه خود را بدان ملتزم دانسته اند وادار كند، و اجازه ندهد كه در گفتار و كردار خلاف آن را انجام دهند ...

آنان از احداث معبد و كليسا در كشورهاى اسلامى ممنوع هستند و عمر در زمان خلافت خويش دستور داد همه معابد و كنيسه هائى كه پس از هجرت ايجاد شده بود خراب كنند و جز آنچه از پيش از اسلام به جاى مانده بود فرو نگذارند. و «عروه» را از «نجد» به «صنعا» فرستاد تا كليساهاى آنجا را خراب كند. و با قبطيان مصر براى بجاى

______________________________

(1)- معالم القربة/ 32 (چاپ مصر/ 84).

(2)- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، لٰا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِيٰاءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِمٰا أَخْفَيْتُمْ وَ مٰا أَعْلَنْتُمْ، وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوٰاءَ السَّبِيلِ.

(3)- لأخرجنّ اليهود و النصارى من جزيرة العرب حتى لا ادع بها الا مسلما.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 437

ماندن معبدهايشان مصالحه كرد، بدين گونه كه برخى از آنها را خراب كرد و فقط آنهائى را كه قبل از بعثت پيامبر (ص) بنا شده بود بجاى گذاشت، و بنا شد اگر اينگونه معابد خراب شد، مجاز باشند آن را بازسازى كنند ...

وظيفه امام است كه اهل ذمه را كه در كشور اسلامى هستند تحت پوشش قرار دهد و از آزار و اذيت رساندن به آنان جلوگيرى كند، و اگر همراه با يكى از مسلمانان محاكمه اى را به نزد قاضى

آوردند، وى موظف است به حق بين آنان قضاوت كند.

بر محتسب است كه از كافران ذمى به قدر توانائى جزيه بگيرد: از افراد فقير عيالوار يك دينار، از افراد متوسط دو دينار و از ثروتمندان آنها چهار دينار در هر سال ...

و شرط است كه همراه با پرداخت جزيه، به احكام اسلام [مربوط به آنان] پايبند باشند پس اگر از التزام به احكام سرباز زدند، يا با مسلمانان به قتال برخاستند، يا با زن مسلمانى زنا كردند يا به اسم ازدواج با وى رابطه برقرار كردند، يا مسلمانى را از دين منحرف كردند، يا به منظور دزدى راه را بر مسلمانى بستند، يا به مشركين پناه دادند، يا اسرار مخفى مسلمانان را در اختيار دشمنان گذاشتند يا مسلمانى را به قتل رساندند، يا از خداوند متعال و رسول او و دين اسلام، به گونه اى كه جايز نيست ياد كردند، در همه اين موارد ذمه آنان گسسته خواهد شد، و طبق صحيح ترين نظريه مرتكب اين اعمال در دم كشته شده و اموال او به نفع مسلمانان ضبط خواهد شد ...» «1».

______________________________

(1)- معالم القربة/ 38. (چاپ مصر/ 92). در كشور اسلامى اهل ذمه هميشه بايد از طرف محتسب كنترل شوند كه آيا به شرايط ذمه عمل مى كنند يا نه؟ تا اينكه يك وقت پيش نيايد كه متوجه شويم آنان كشور را قبضه كرده اند، همانطور كه در تسلط يهود بر فلسطين، علت همين بود و با اينكه عده يهود خيلى كم بودند ولى كم كم در اثر تشكيلاتى كه داشتند، ديگر يهوديان را تشويق كردند كه به فلسطين بروند و در آنجا زمينهاى مردم و جاهاى حساس را با

قيمت ارزان از دستشان درآورند، و با اينكه زمينهاى متصرفى آنها حدود 60% زمينهاى فلسطين بود، مع ذلك حكومت آنجا را به دست گرفتند.

از طرف ديگر قبضه كردن اقتصاد يك كشور مقدمه قبضه كردن سياست و فرهنگ آنجاست، يكى از دوستان نقل مى كرد: زمانى كه رضا خان تصميم به احداث دانشگاه تهران در محل فعلى آن گرفت، يكى از يهوديان ساكن همدان كه از اين قضيّه مطلع شده بود براى اينكه دانشگاه در آينده مركزيت پيدا مى كرد، از همدان به تهران آمد و در پى خريد زمينهاى اطراف دانشگاه بود!

پس اهل ذمه بايد كنترل شوند و در چهارچوب آزادى اى كه اسلام به آنان داده زندگى كنند.

(الف- م، جلسه 201 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 438

14- [حسبه بر امور مردگان:]

باب پنجم در ارتباط با اموات و رعايت شئون آنان از قبيل تجهيز و تكفين و غسل و نماز و دفن ميت توسط اولياء ميت است كه در اين باره مى نويسد:

«محتسب براى غسل دادن اموات- چه زن و چه مرد- نبايد اجازه صادر كند مگر براى كسانى كه مورد اطمينان و با صلاحيت و امين و آگاه به مسائل باشند و حد اقل مسائل فقهى غسل و كفن و دفن اموات را بدانند و نسبت به سنت ها و واجبات و مستحبات آن آگاه باشند، و محتسب اين مسائل را از آنان بپرسد ... و بايد ميت را به هنگام غسل دادن از چشم ها بپوشانند، بدين صورت كه در غسالخانه جز غسل دهنده و كسانى كه بايد او را كمك كنند نباشند. و غسل دهنده نبايد به بدن ميت نگاه كند مگر در حد ضرورت، چرا كه ممكن

است در بدن او عيبى باشد و بايد پوشيده بماند، و بهتر اين است كه ميت را از زير پيراهن غسل دهند، زيرا بدين شكل پوشيده تر است ...

و كفن كردن ميت وجوب كفائى است و واجب است پيش از آنكه قرض هاى او را بپردازد و به وصيت هايش عمل كنند از مال وى براى او كفن تهيه كنند، و اگر ميت زنى است كه شوهر دارد، كفن او به عهده شوهر است.

قبر اموات نيز محترم است، پس نشستن و راه رفتن و تكيه دادن بر آن مكروه است و كسى كه به زيارت اموات مى رود بايد به اندازه اى از قبر فاصله بگيرد كه اگر زنده بود از وى فاصله مى گرفت، و نبش قبر جايز نيست مگر اينكه در اثر گذشت زمان آثار آن از بين رفته باشد يا اينكه ميت در زمين غصبى دفن شده باشد و مالك زمين خواستار بيرون آوردن او از آن محل باشد ...

آنگاه محتسب بايد در جريان امور اموات و گورستانها باشد و اگر ديد نوحه گرى با صداى بلند فرياد مى كشد و آواز مى خواند وى را از آن كار بازدارد و تعزير كند زيرا نوحه گرى حرام است، پيامبر خدا (ص) فرمود: زن نوحه گر و كسانى كه اطراف او گرد آمده اند در آتشند ...» «1» و اما گريه كردن جايز است البته بدون اينكه با فرياد و نوحه و گريبان چاك كردن و به صورت كوبيدن، همراه باشد ...

______________________________

(1)- النائحة و من حولها فى النار.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 439

و محتسب بايد پس از بيرون آوردن ميت از غسالخانه به زنان دستور دهد كه پشت سر مردان حركت كنند و

با هم مخلوط نشوند، و بايد آنان را از برهنه كردن سر و صورت در پشت جنازه بازدارد و به جارچى دستور دهد كه اين امر را در محل به گوش مردم برساند، و بهتر اين است كه زنان را از تشييع جنازه بازدارد، و اگر شنيد زنى نوحه سرائى مى كند يا آواز مى خواند يا كار ناشايست انجام مى دهد از وى بخواهد كه توبه كند پس اگر تكرار كرد او را تعزير نموده و به جاى ديگر تبعيد كند ...» «1».

البته اينكه هرگونه نوحه گرى و نوحه خوانى حرام باشد از ديدگاه ما مورد اشكال است.

15- [حسبه بر خريدوفروش و معاملات ناروا:]

در باب ششم كتاب، معاملات غير شرعى نظير معاملات باطل، ربا، سلم «2» باطل، اجاره باطل، شركت باطل و شرايطى كه به هنگام معامله بر عقد معامله و در خريدار و فروشنده معتبر است را به تفصيل آورده و يادآور مى شوند:

«محتسب نمى تواند روى اجناس نرخ گذارى كند، چرا كه نرخ بدست خداوند است پس نبايد امام و والى در اين مسأله دخالت كنند به جز در سالهاى قحطى، زيرا نرخ گذارى حرام است و در زمان پيامبر هم نرخ ها بالا رفت به آن حضرت عرض كردند اى پيامبر خدا براى ما نرخ مشخص كن حضرت فرمود: «خداوند تبارك و تعالى است كه مى گيرد و ميدهد و روزى رسان است و نرخ ها را تعيين مى كند، و من اميدوارم خداوند را ملاقات كنم در حالى كه مظلمه اى در مال و جان كسى بر گردنم نباشد» «3».

پس اگر ما قائل شديم كه نرخ گذارى جايز است، در آن صورت اگر امام بر اجناس نرخ گذارى كرد، مردم بايد به همان قيمت تعيين شده اجناس را بفروشند ولى اگر از آن

قيمت تخلف كردند، در اين صورت آيا معامله آنان صحيح است يا نه؟ نظر درست اين

______________________________

(1)- معالم القربة/ 46 (چاپ مصر/ 101).

(2)- سلم همان بيع سلف است كه عوض نقد است، جنس مدت دار.

(3)- ان اللّه تعالى هو القابض و الباسط و الرازق و المسعّر، و انى لارجو ان القى اللّه و ليس احد يطالبنى بمظلمة فى نفس و لا مال.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 440

است كه بايد گفت معامله آنان صحيح است و خلاف كننده را بايد تعزير كنند.

اگر محتسب شخصى را ديد كه اجناس مختلف را احتكار مى كند- بدين گونه كه آنها را در شرايط نايابى و گرانى مى خرد و نگه مى دارد تا قيمت آنها بالا رود- در اين صورت وى را وادار مى كند كه اجبارا اجناس احتكار شده را به فروش برساند، چرا كه احتكار حرام و محتكر ملعون است. پيامبر خدا (ص) فرمود: «كسى كه چهل روز طعامى را احتكار كند آنگاه پول آن را به فقرا صدقه دهد، صدقه وى كفاره احتكار وى نمى گردد».

پخش كردن درهم هاى تقلبى (با عيار كم) در بين مردم توسط صرافها ظلم است كه معامله كنندگان به واسطه آن زيان مى بينند، پس محتسب بايد به آنان دستور دهد كه آنها را بشكنند و تغيير شكل دهند و مردم را بدين وسيله نفريبند ...

و بر تاجر نيز حرام است كه از كالاى خود تعريف كند و خصوصياتى را كه در آن نيست بدان نسبت دهد پس اگر چنين كارى را مرتكب شد علاوه بر دروغ گوئى ستم و فريبكارى نيز نموده است ... و البته سوگند هم نبايد بخورد، زيرا اگر دروغ گفته باشد سوگند به دروغ خورده

و آن از گناهان كبيره است. و اگر راست گفته در اين صورت خدا را پوشش سوگندهاى خويش قرار داده است ... «1».

16- [حسبه بر چيزهائى كه بر مردان حرام است:]

ايشان در باب هفتم، حرمت پوشيدن لباس حرير و طلا براى مردان، و حرمت بكارگيرى ظرفهاى طلا و نقره بصورت مطلق و نيز جلوگيرى از زينت نمودن كعبه و مساجد با قنديلهاى طلا و نقره را توسط محتسب مورد بحث قرار داده اند «2».

17- [حسبه بر كارهاى ناشايست در بازار و شوارع:]

در باب هشتم، حسبه بر منكراتى كه در بازار و خيابان انجام مى گيرد را يادآور شده و مطالبى را آورده اند كه خلاصه آن اينچنين است:

______________________________

(1)- معالم القربة/ 64 (چاپ مصر/ 120).

(2)- معالم القربة/ 76 (چاپ مصر/ 133).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 441

در راههاى تنگ و باريك جايز نيست هيچ يك از بازاريان بنشينند [بساط پهن كنند] و يا اينكه پيشخوان خود را از كنار ستونهاى مغازه به بيرون بكشند و قسمتى از جاده را اشغال كنند. زيرا اين عمل تجاوز است و راه را بر رهگذاران تنگ مى كند، پس محتسب بايد اين موانع را بردارد و از ايجاد آن جلوگيرى كند، و همچنين است بيرون كردن سر ستونها و ايجاد جناح و نما و كاشتن درخت [كه موجب اشغال قسمتى از جاده گردد] و نيز گذاشتن دكه در راههاى تنگ و ... جوينى گفته است كاشتن درخت و گذاشتن دكه هاى بلند در كنار جاده ها به هيچ وجه جايز نيست و ربطى به باريكى و فراخى جاده ندارد، چرا كه شب هنگام گاهى موجب برخورد افراد با آن مى گردد و موجب ازدحام گله هاى ستوران مى شود، علاوه بر اينكه بر اثر گذشت زمان ممكن است موجب مشتبه شدن امر و اشغال جاده و خيابان شود و آثار راه بودن از بين برود.

و نيز هر چيزى كه باعث زيان و اذيت رهگذران گردد،

و نيز بستن چهارپايان در كنار كوچه و خيابان [در زمان ما پارك نمودن ماشين] عملى است ناپسند كه بايد از آن جلوگيرى به عمل آيد مگر به اندازه نياز براى سوار و پياده شدن. چرا كه در استفاده از راهها همه شريكند. و نيز جايز نيست ريختن زباله در كنار خيابان يا انداختن پوسته خربزه يا پاشيدن آب به حدى كه باعث لغزش و افتادن عابرين گردد.

و نيز رها كردن آب ناودان پشت بام در كوچه هاى تنگ، كه اين باعث نجس شدن لباس و بسته شدن راه مى گردد. و نيز رها كردن آب باران و گل ولاى بحال خود در كوچه و خيابان بدون اينكه ممرى براى آن درست كنند، كه همه اينها اعمالى ناپسند و منكر است كه محتسب بايد مردم را بر رعايت آن وادار كند» «1».

18- [حسبه بر هيزم كشان و ستورداران:]

«محتسب سزاوار است از گذاشتن بارهاى چوب و لنگه هاى كاه و مشكهاى آب و جوالهاى كود و خاكستر و بارهاى تيغ و خار- در راههاى عمومى كه موجب پاره شدن لباس مردم مى گردد- جلوگيرى كند، و در صورت امكان آنها را به محل هاى وسيعى كه مزاحمتى براى مردم ايجاد نمى كند منتقل كند، و در صورت عدم امكان، بخاطر نياز

______________________________

(1)- معالم القربة/ 78 (چاپ مصر/ 135).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 442

شهروندان به آن، چاره اى جز آن نيست و مانعى ندارد «1».

و نيز محتسب به كسانى كه چوب و كاه و سنگ و كبريت و شلغم و خربزه [و بارهاى سنگين ديگرى نظير آن] بر پشت چهارپايان خود حمل كرده و در محلهاى فروش ايستاده اند دستور مى دهد كه آنها را از پشت حيوانات به زمين بگذارند

زيرا اين باعث اذيت و آزار حيوان مى گردد. و پيامبر خدا (ص) از آزار رساندن به حيوان در غير چراگاه وى منع فرمود.

و نيز وى دستور مى دهد كه كاسبها و بازاريان محيط كسب و بازار را از آشغال و آلودگيها و هرچه موجب زيان مردم است پاكيزه نموده و تميز نگاهدارند چرا كه پيامبر خدا (ص) فرمود: لا ضرر و لا ضرار، ضرر و زيان رساندن به خود و ديگران در اسلام نيست» «2».

19- [حسبه بر عفت عمومى و محل عبور و مرور زنان:]

و جايز نيست كسى از روى پشت بامها و پشت پنجره ها به خانه هاى همسايگان نگاه كند.

و نيز مردان نبايد در غير موارد ضرورى در راههائى كه محل رفت و آمد زنان است بنشينند، و اگر كسى هر يك از اين امور را مرتكب شود محتسب او را تعزير مى كند» «3».

20- [حسبه بر سنگ و ترازو و پيمانه و ذراع:]

در باب نهم و دهم كتاب مطالبى پيرامون شناخت ابزار توزين و اندازه گيريها [در آن زمان] از قبيل: قنطار، رطل، مثقال، و ترازو و پيمانه و ذراع، آورده و مى نويسد:

«چون كه اينها اساس معاملات هستند و اجناس مورد معامله با اينها سنجيده

______________________________

(1)- امروز رسيدگى به اينگونه امور را شهربانى و شهرداريها به عهده دارند، سد معبر به اشكال مختلف آن، پارك كردن ماشين در محل هاى توقف ممنوع و ... همه از اين موارد است حتى جشن و مراسمى كه در كوچه و خيابانها مى گيرند اگر مزاحم رفت و آمد مردم باشد خالى از اشكال نيست مگر اينكه به گونه اى باشد كه همه مردم راضى باشند. (الف- م، جلسه 202 درس)

(2)- معالم القربة/ 79 (- چاپ مصر/ 136).

(3)- معالم القربة/ 79 (- چاپ مصر 136).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 443

مى شوند، پس بر محتسب است كه اينها را بخوبى بشناسد و در محلهاى كسب نسبت به آنها تحقيق كند و مراقب باشد كه معامله با آنها بر اساس حكم شرعى انجام پذيرد ... و به مغازه داران دستور دهد تا در هر ساعت به آنها دست بكشند و از آلودگى به روغن و چركى پاكيزه نگاهدارند، زيرا بسا چيزى را با آن وزن مى كنند و به خريدار زيان وارد مى آيد ...

پس محتسب بايد آنان را به مراعات

اين مسائل در همه وقت ملزم كند.

و بدان اى محتسب كه ترا به امر پيمانه و وزن گمارده اند و اين كاريست كه [سهل انگارى در آن] مردم روزگاران گذشته را نابود ساخته است. پس بايد به دست خود به اين كار بپردازى و ترازو و پيمانه را بررسى كنى و بر خطاكاران نبخشى زيرا چشم پوشى از لغزشها از تكرار آنها نمى كاهد، و همه اينها از كارهاى مهم مردم است پس كسى كه خود را نشناخته و همت او جز پائين تنه و شكم [يا دندانش] نيست مجازاتش شلاق و تعزير است.

محتسب بايد هر چند مدت يك بار «قپان قبطى» را آزمايش كند، زيرا با كار زياد و توزين چوب و كالاهاى سنگين امكان خرابى آن وجود دارد.

و بايد رطل (سنگ ترازو) را از فلز بسازند و محتسب آن را مورد آزمايش قرار دهد و با مهرى كه نزد اوست آن را مهر تأييد بزند [استاندارد باشد]. و نبايد از سنگ بسازند زيرا در برخورد با اشياء ديگر لبه آن ريخته و كوچك مى شود.

سزاوار است محتسب به هنگامى كه مغازه داران بى توجه و غافل هستند. بى خبر و ناگهانى اندازه هاى سنگ مثقال و نخود [و ليتر و كيلو] را مورد آزمايش قرار دهد» «1».

21- [حسبه بر علّافان و آسيابانان:]

در باب يازدهم حسبه بر علوفه فروشان و آسيابانان را مورد بحث قرار داده و ضمن آن مى نويسد:

«بر آنان حرام است كه غلات را احتكار كنند و نبايد گندم نامرغوب را با گندم مرغوب و كهنه و مانده را با تازه مخلوط كنند، زيرا اين كار موجب فريب دادن مردم

______________________________

(1)- معالم القربة/ 80 (- چاپ مصر/ 137).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 444

است. و

آسيابانان بايد قبل از آسيا كردن، غله را غربال كنند و خاك و گل و غبار آن را بگيرند، و اگر كمى آب بر آن بپاشند تا سفيدى آرد افزون شود اشكالى ندارد و بايد هر سه ماه يك بار يا كمتر الك هائى كه با آن آرد را الك (غربال) مى كند عوض كند.

و محتسب بايد آردها را مورد آزمايش قرار دهد، تا مبادا آرد نخود يا باقلا را براى اينكه آرد خوش رنگ تر شود با آن بياميزند، و اين خود يك نوع غش در كالا است و اگر كسى مرتكب چنين خيانتى شود محتسب او را نهى از منكر نموده و ادب كند. و بايد آنان را بازدارد از اينكه بر روى سنگهاى تازه تراشيده شده بلافاصله آسيا كنند زيرا اين سنگها در هنگام كار خرد شده و با آرد مخلوط مى شود و باعث زيان و مريضى مردم مى گردد، و بايد آنان را وادار كند كه گندمها را با دقت پاك كرده و بسيار غربال كنند.

در آسيابهائى كه با چهارپا كار مى كند آسيابانان بايد حريم الهى را حفظ كرده و مراقب چارپايان خود باشند و در هر شبانه روز به اندازه كافى به آنها استراحت بدهند زيرا آنان نيز نياز به استراحت دارند.

محتسب بايد ترازو و پيمانه هاى آسيابان را همواره مورد بازديد قرار دهد و از صحت آن اطمينان كامل داشته باشد» «1».

22- [حسبه بر نان پزان و نانوايان:]

در باب دوازدهم، حسبه بر نان پزان و نانوايان را يادآور شده و مى نويسد:

«محتسب به آنان دستور مى دهد كه سقف تنورهاى خود را بالا برده و دودكش هاى فراخى بر آن تعبيه نمايند و همچنين دكانهاى خود را تميز كرده و تنور ماله و آب آن

را نظيف نگاهدارند و تغار و قدحها را پاكيزه شستشو دهند ... و خميرگير هرگز نبايد خمير را با پاها و زانوها و آرنجهاى خود درست كند، زيرا اين كار توهين به غذا است، و بسا ممكن است عرق زير بغل يا بدن او در غذا بيافتد، و خميرگير بايد در موقع كار جامه اى با آستين هاى تنگ پوشيده و بر دهانش پارچه اى ببندد زيرا ممكن است موقع حرف زدن، يا عطسه كردن آب دهان يا خلط بينى اش در خمير بيفتد، و نيز بايد بر پيشانى خود دستار سفيدى ببندد تا اگر عرق كرد از افتادن در خمير جلوگيرى كند، و بايد موهاى دو دست خود را بگيرد كه چيزى از آن در خمير نيفتد، و در صورتى

______________________________

(1)- معالم القربة/ 89 (- چاپ مصر 152).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 445

كه خمير را در روز درست مى كند بايد كسى همراه داشته باشد تا با مگس پران، مگسها را از آنجا دور كند. و محتسب بايد مراقب باشد كه آنها در پختن نان غش نكنند و ظاهر نان را با مواد رنگى نظير زعفران و رنگهاى مصنوعى زينت نكنند ... و بايد آنان را وادار كند كه پيش از عمل آمدن خمير آن را نپزند زيرا چنين نانى در ترازو سنگين و براى معده ثقيل است ... و به آنان دستور دهد نان را نسوزانند و قبل از پخت كامل آن را از تنور بيرون نياورند.

و مصلحت آنست كه براى هر دكان سهميه اى مشخص كند كه در هر روز تا آن حد پخت نمايند تا به هنگام كمى نان اختلالى در زندگى مردم ايجاد نشود، و

در آخر هر روز به آنان سركشى كند» «1».

23- [حسبه بر اغذيه فروشان و شيرينى پزان:]

در باب سيزدهم و ابواب ديگر، حسبه بر اغذيه فروشان و شيرينى پزان را متذكر شده است. مشاغلى نظير: بريانى ها، جقور بغورپزها، جگركى ها، دلمه پزها، حليم پزها، آشپزها، كبابى ها، ماهى پزها، زولبياسازان، شيرينى پزها در انواع و اقسام مختلف آن و موادى كه بايد از آن استفاده شود و كيفيت ساخت و پخت آن، كه محتسب بايد همه اينها را زير نظر داشته باشد تا كار خود را به نحو احسن انجام دهند و از غش و خيانت بپرهيزند و همواره موازين سلامت و صحت و نظافت را در شغل خود مراعات كنند» «2».

24- [حسبه بر سلاخان و قصابان:]

در باب شانزدهم حسبه بر سلاخان و قصابان و كيفيت ذبح حيوان و نحر شتر و شرايط و آداب آنها را يادآور شده و مى نويسد:

«به هنگام سر بريدن گوسفند نبايد پاى او را بگيرند و به زمين بكشند، و نبايد با كارد كند سر او را ببرند، زيرا اين اذيت كردن حيوان است و پيامبر اكرم (ص) از اذيت كردن

______________________________

(1)- معالم القربة/ 92 (- چاپ مصر/ 154).

(2)- معالم القربة/ 92 (- چاپ مصر/ 156).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 446

حيوان نهى فرموده است. و تا سرد شدن بدن حيوان پوست او را نكنند ...

محتسب بايد قصابان را از سر بريدن حيوانات بر در دكانهايشان بازدارد، زيرا با اين كار راه مردم را خون آلود و آلوده مى كنند و باعث مزاحمت و اذيت مردم مى شوند، و بايد به آنان گوشزد كند كه نبايد شقه هاى گوشت را چنان آويزان كنند كه از سكو و پيشخوان دكانشان بيرون بزند.

محتسب بايد به آنان دستور دهد گوشت بز را از گوشت گوسفند جدا و به آنها علامت بزنند و آنها را

با هم مخلوط نكنند و پيه بز را با چربى گوسفند و گوشت چاق را با گوشت لاغر و گوشت نر را با ماده مخلوط نكنند ...»

آنگاه ايشان انواع حيوانات حلال گوشت و حرام گوشت را متذكر شده و در ادامه مى نويسد:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 446

«و جايز نيست خوردن چيزى كه زيان آور است، نظير سم، شيشه، خاك، سنگ، علت آن فرموده خداوند متعال است كه فرمود: «لٰا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ- خود را مكشيد، نيز حلال نيست هر چيز نجس، زيرا اشياء نجس از خبائث است» «1».

25- [حسبه بر داروسازان:]

در باب بيست و چهارم، حسبه بر داروسازان مطرح شده است، منظور ايشان از داروسازان كسانى هستند كه انواع شربتها را از گياهان داروئى گوناگون براى درمان بدست مى آورند، ايشان در اين زمينه مى نويسند:

«تدليس و تقلب در اين زمينه بسيار زياد است، كه نمى توان به چگونگى همه آنها آگاه شد، زيرا گياهان داروئى و شربت هاى حاصله از آن از جهت طبيعت و مزاج گوناگون است، و درمان با آنها متناسب با خصوصيات تركيبى آنهاست ... پس بر آنان واجب است كه خداوند متعال را همواره شاهد و ناظر اعمال خود بدانند، و بر محتسب نيز لازم است كه آنان را بيم و تذكر دهد و از مجازات و تعزير بترساند، و در فرصتهاى مختلف بدون اينكه از قبل در جريان باشند داروهاى آنها را مورد آزمايش قرار دهد ...

اما شربتهاى داروئى انواع آن بسيار زياد است كه اسامى آن از

هفتاد تجاوز مى كند

______________________________

(1)- معالم القربة/ 98 (- چاپ مصر/ 162).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 447

كه آنچه متداول و مشهور است را نام مى بريم ...

اما معجونها نيز نامهاى بسيار دارند و همچنين است قرصها، رب ها، داروهاى مكيدنى، داروهاى اشتهاآور [جوارشيات، معرب گوارشيات] حبه ها، داروهاى ملين، انواع شيافها و چيزهائى كه از مطبوخات مى سازند، و اگر در اين باب آنچه گفتنى بود مى گفتم و استقصا مى كردم سخن به درازا مى كشيد» «1».

البته مراد از حسبه در اين باب و باب بعدى، حسابرسى و نظارت بر انواع داروها و كيفيت ساخت و تركيبات آنهاست، و اينها از امورى است كه [بخاطر تخصصى بودن و ناآگاهى مردم] تقلب در آن بسيار زياد است كه لازم است [بخاطر حساسيت آن] همواره مراقبت و نظارت دقيق بر آنها صورت گيرد «2».

26- [حسبه بر عطاران و شمع سازان:]

در باب بيست و پنجم حسبه بر عطاران و شمع سازان را متذكر شده و مى نويسد:

«اين باب از مهمترين چيزهائى است كه محتسب بايد به آن بذل توجه كند و بايد جز به كسانى كه تجربه و خبرويت كامل دارند اجازه خريدوفروش انواع داروها و عطريات را ندهد، در عين حال بايد فردى مورد اطمينان و در دين خود امين باشد و از خداوند بترسد، زيرا داروها معمولا از عطارها بطور جداگانه خريدارى مى شود آنگاه با يكديگر تركيب مى شود و چه بسا فرد ناآگاهى داروئى را به عنوان اينكه سالم و مطلوب است از كسى مى خرد آنگاه ناآگاه ديگرى همان دارو را از وى خريدارى مى كند و براى ساختن دواء از آن استفاده مى كند كه نتيجه مطلوب بدست آورد ولى درست عكس مطلوب خود نتيجه مى گيرد و موجب زيان

و شدت مرض بيمار مى گردد.

آنگاه ايشان انواع غش و راههاى مختلف آن در داروها و معجون هاى مختلف

______________________________

(1)- معالم القربة/ 98 (- چاپ مصر/ 162).

(2)- در زمان ما رسيدگى به كيفيت داروها و بسيارى از مصنوعات و منسوجات به مؤسسه استاندارد واگذار شده كه با خوردن مهر استاندارد بر كالاى ساخته شده كيفيت كالا مورد تأييد قرار مى گيرد و مأمورين حسبه (پاسبانان، پاسدارها و مأمورين قضائى) بر اساس آن مى توانند كيفيت كالا را كنترل كنند و با فرستادن كالاى مشكوك به آزمايشگاه مؤسسه استاندارد از كيفيت آن آگاه شوند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 448

و نيز غش در ساختن شمع ها را متذكر شده و مى نويسد:

«همه اين موارد غش و تدليس است و محتسب بايد بدون هيچ گذشت و اهمال همه اينها را مورد بررسى و حسابرسى قرار دهد» «1».

آنچه گفته شد اشاره اى به اهميت امر داروها و لزوم مراقبت از داروخانه ها در ساختن دارو و چگونگى معاملات آنان بود، كه بناچار اداره حسبه بايد در هر زمينه از متخصصين ويژه اى در آن زمينه برخوردار باشد.

27- [حسبه بر خواروبارفروشان، لبنياتيها و بزازان:]

در باب بيست و ششم و ما بعد آن حسبه بر خواروبارفروشان و لبنياتيها و بزازان را يادآور شده و طى آن مسائلى از قبيل: رعايت موازين وكيل و سنگ و ذرع و نظافت و سلامت اجناس و آگاهى از احكام خريدوفروش و معامله، و معاملات حلال و حرام، و راستگوئى در مورد اينكه يك جنس را به چه قيمت خريده و مقدار سرمايه آنان چقدر است، را به تفصيل مورد بحث قرار داده اند. و تأكيد كرده اند كه بايد در كالا همه عيوب- چه عيوب پنهان و چه

آشكار- آن را بيان كنند، زيرا غش در معامله حرام است «2».

28- [حسبه بر دلالان:]

در باب بيست و نهم، حسبه بر دلالها را يادآور شده و مى نويسد:

«نبايد كسى به شغل دلالى بپردازد مگر اينكه در حضور محتسب، اشخاص مورد اعتماد و ثقه- آنان كه حاكم شرع شهادت آنان را مى پذيرد- صلاحيت و ديانت و امانت و صداقت و مورد اعتماد بودن وى را تأييد كرده و بر آن گواهى دهند، زيرا مردم اموال خود را در اختيار آنان قرار مى دهند و آنان را در خريدوفروش امين مى دانند.

بر دلّال روا نيست كه از پيش خود بر كالا بيفزايد مگر اينكه بازرگان اجازه بدهد

______________________________

(1)- معالم القربة/ 121 (- چاپ مصر/ 199).

(2)- معالم القربة/ 128 (- چاپ مصر/ 207).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 449

و همچنين نبايد با [خريدار جنس و] بزاز شريك شود، و نمى تواند جنسى را براى خود خريده و به بازرگانان وانمود كند كه ديگران آن را خريده اند، و نيز نمى تواند محرمانه با فرد ديگرى به منظور خريدن كالا برنامه چينى [گاوبندى] كند ...

و چنانچه در كالا به وجود عيبى پى برد، واجب است آن را به مشترى اعلان كند، و بر محتسب است كه رعايت همه اين مسائل را بر دلالان شرط كند» «1».

29- [حسبه بر صنايع و مشاغل مختلف:]

در باب سى ام و ابواب بعدى آن، حسبه بر بافندگان و خياطان و رفوگران و گازران و كلاه مالان و حريربافان و رنگرزان و پنبه فروشان و كتان فروشان و ريخته گران و مسگران و آهنگران و پاره دوزان و ساير صاحبان حرفه و صنعت را يادآور شده و مى نويسد:

محتسب به آنان دستور مى دهد كه كار خود را به بهترين شكل ممكن انجام داده و امانت و انصاف را رعايت نموده و از خيانت و دزدى بر كنار

باشند، و امانتهاى مردم را محافظت نموده و از معطل گذاشتن و سرگرداندن مردم دورى جويند» «2».

30- [حسبه بر صرافان:]

در باب سى و ششم حسبه بر صرافان را يادآور شده و مى نويسد:

«شغل صرافى خطر بزرگى بر دين صاحبان اين شغل دارد (و كسى كه بدين شغل مى پردازد بايد از پيش، احكام شرع را بشناسد، تا از افتادن در محظورات شرعى بپرهيزد.)

بر محتسب است كه بازار صرافان را بازرسى كند و اگر صرافى را ببيند كه ربا مى خورد يا به كار ناروا مى پردازد او را تعزير كند و در صورت تكرار عمل، او را از بازار براند ...» «3».

______________________________

(1)- معالم القربة/ 135 (- چاپ مصر 216).

(2)- معالم القربة/ 136 (- چاپ مصر/ 218).

(3)- معالم القربة/ 143 (- چاپ مصر/ 227).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 450

31- [حسبه بر دامپزشكان:]

در باب چهلم حسبه بر دامپزشكان را آورده و مى نويسد:

«دامپزشكى دانشى بزرگوار است كه حكما در نوشته هاى خود آن را شرح كرده و در باب آن كتابها نوشته اند.

معالجه بيمارى حيوانات دشوارتر از معالجه بيمارى انسان است، زيرا ستوران زبان بسته اند و بيمارى و درد خود را نمى توانند بيان كنند. و بيمارى آنها را با نظر و حسّ ظاهرى و بررسى علل آن مى توان فهميد.

پس دامپزشك بايد به بيمارى ستوران و معالجه آنها آگاه باشد و اين شغل را كسى بايد بعهده بگيرد كه در فنون فصد (رگ زدن) و قطع و داغ كردن و نظاير آن صاحب خبر ويت ويژه باشد وگرنه موجب مرگ يا شكستگى ستور مى شود و در اين صورت ارش (تفاوت قيمت و كاهش بهاى) آن را به طريق شرع بايد بپردازد، و محتسب نيز او را تعزير كند ...

بيطار بايد به بيمارى ستور و آسيبهائى كه به آنها مى رسد و مردم به هنگام اختلاف درباره

ستور به وى مراجعه مى كنند آشنا باشد. يكى از حكيمان در كتاب بيطره (دامپزشكى) انواع بيمارى هاى ستور را 320 نوع گفته است كه ما چند نوع از مشهورترين آنها را مى آوريم ...» «1».

32- [حسبه بر سمساران برده و كنيز و دلالان خانه و حيوانات:]

در باب چهل و يكم حسبه بر سمساران (دلالان) برده و كنيز و ستور و خانه را متذكر شده و مى نويسد:

«سمسار برده و كنيز بايد از كسانى باشند كه در نزد مردم به امانت و پاكدامنى و خويشتن دارى و عدالت شناخته شده باشند، زيرا مردم كنيزان و بردگان خود را به ايشان مى سپارند و آنان چه بسا كنيزان و بردگان را به خانه خود مى برند ...

و آنگاه كه در كالاى مورد معامله عيبى را يافت بر وى واجب است كه آن را به

______________________________

(1)- معالم القربة/ 150 (- چاپ مصر/ 234).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 451

مشترى بازگويد و سزاوار است كه وى نسبت به عيوب و ريشه هاى علل و امراض آگاهى داشته باشد. محتسب بايد از دلالهاى خانه تعهدنامه بگيرد و آنان را سوگند دهد كه اموالى را كه بگونه اى در اختيار صاحبش نيست- نظير اينكه آن را وقف كرده يا از طريق اقرار و رهن از دست صاحبش خارج شده- نفروشد و نيز در اموال مشتبه و اموال يتيم و بچه جز با اجازه وصى او معامله نكنند ...» «1».

33- [حسبه بر گرمابه ها و گرمابه داران:]

در باب چهل و دوم، حسبه بر گرمابه ها و گرمابه داران را يادآور شده و مى نويسد:

«محتسب بايد فرمانى دهد كه گرمابه داران گرمابه را اصلاح و آب را گرم نگاه دارند. يكى از حكيمان گفته است: بهترين گرمابه ها آن است كه بنايش قديم، فضايش وسيع، و آبش شيرين باشد.

گرمابه را سود و زيانى است ... فرزند عمر گفته است: «گرمابه از جمله نعمت هائى است كه مردم آن را ايجاد كرده اند». و ياران رسول خدا (ص) در گرمابه هاى شام استحمام كرده اند. و شايسته است كه

آب را بسيار نريزند بلكه به اندازه حاجت بسنده كنند ...

محتسب بايد گرمابه دار را موظف كند گرمابه را بشويد و جارو كند و هر روز چند بار با آب پاك نه با آب غساله (آب مصرف شده) حمام را پاكيزه كند، و سنگهاى كف آن را با چيزهاى زبر بمالد تا سدر و خطمى بدان نچسبد و سبب لغزش مردم نشود.

بر محتسب است كه در هر زمان گرمابه را بازرسى و امور مذكور را مراقبت كند و اگر كسى عورت خود را نپوشاند تعزيرش كند زيرا كشف عورت حرام است و رسول خدا (ص) نگرنده و بازگذارنده را لعنت كرده است. و زنان در اين زمينه بيشتر از مردان در معرض هلاكتند» «2».

24- [حسبه بر پزشكان و چشم پزشكان:]

در باب چهل و چهارم و چهل و پنجم، حسبه بر پزشكان و چشم پزشكان و جراحان

______________________________

(1)- معالم القربة/ 152 (- چاپ مصر/ 238).

(2)- معالم القربة/ 154 (- چاپ مصر/ 240).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 452

و شكسته بندان و فصّادان (رگ زنها) و حجّامان و ختنه كنندگان را آورده است، ايشان در مورد فصد مى نويسد:

«كسى كه فصد مى كند بايد به دانش و امانت معروف باشد و به تشريح اعضاء و رگها و عضلات و شريانها و چگونگى آنها كاملا آشنا باشد.

و درباره طبّ مى نويسد:

«پزشكى علمى نظرى و عملى است كه در شريعت اسلام به منظور حفظ تندرستى و دفع بيماريها از اين بدن شريف، فراگيرى آن مباح شمرده شده است.

در حديث از پيامبر خدا (ص) روايت شده كه فرمود: «خداوند دردى نيافريده مگر اينكه داروى آن را نيز آفريده است» «1».

و نيز فرمود: اى مردم مداوا كنيد، زيرا خداوند هر دردى

را شفائى مقرر فرموده است ... «2».

پزشكى واجب كفائى است، اما در روزگار ما كسى از مسلمانان بدان نمى پردازد و بسا شهرهائى كه طبيب ندارد جز اهل ذمه! ... و طبيب كسى است كه به چگونگى و تركيب بدن و مزاج اعضاء و بيماريهاى آن و علل و نشانه ها و داروهايى كه آنها را بهبود مى بخشد آگاه باشد .... و هر كس چنين نباشد روا نيست كه به معالجه بيماران بپردازد و به شغلى كه بدان آگاهى ندارد اشتغال ورزد ...

پيامبر خدا (ص) فرمود: «هر كه علم طب نداند و طبابت كند ضامن است» «3».

و شايسته است كه طبيبان هر شهرى را پيشوائى باشد (شيخ الاطباء) چنانچه گفته اند پادشاهان يونان در هر شهرى حكيمى سرشناس مى گماردند كه طبيبان شهر را مى آزمود، هر كدام را اندك مايه مى يافت او را از معالجه بازمى داشت و فرمان مى داد

______________________________

(1)- ما انزل اللّه داء الّا و انزل له دواء.

(2)- يا أيها الناس تداووا فان اللّه لم ينزل داء الا و انزل له شفاء.

(3)- من تطبب و لم يعلم منه طب قبل ذالك فهو ضامن. البته اين روايت عامى است، در كتب شيعه هم شايد باشد من آن را پيدا نكردم، البته اگر طبيب حاذق و وارد باشد در صورت فوت مريض ضامن نيست «ما على المحسنين من سبيل» البته بهتر است قبل از عمل، از مريض و ورثه او رضايت نامه بگيرد، كه معمولا در بيمارستانها هنگام عمل جراحى اين كار را مى كنند، ولى اگر طبيب تقلبى باشد و طبابت كند بدون شك ضامن است. (الف- م، جلسه 203)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 453

كه دانش خود را تكميل كند

...

و شايسته است كه محتسب از طبيبان تعهدى را كه بقراط از اطباء گرفت، بگيرد، و نزد او سوگند ياد كنند كه به كسى داروى زيانبخش ندهند و با سم تركيب نكنند و داروى سقط جنين را به زنان و داروى قطع نسل را به مردان نگويند، و چون نزد مريض آيند از نگريستن به محارم چشم پوشند و رازها را فاش نسازند و هتك حرمت نكنند و از كارهائى كه بر آنان نارواست بپرهيزند» «1».

در همينجا اين نكته را بايد يادآور شد كه در اين زمان و اين عصر يكى از مسائل مهم و قابل توجه اجرت (ويزيت) پزشكان بخصوص پزشكان جراح است، كه بايد مراقب باشند همواره انصاف را به ويژه درباره معالجه بيچارگان و ضعفاء رعايت كنند، و به حد كفاف اكتفا كنند و علم شريف و خدمات ارزشمند خود را به متاع فانى دنيا نفروشند، و بر محتسب است كه در اين زمينه همواره مراقبت كند و آنان را با موعظه و توبيخ و تهديد از اجحاف برحذر دارد.

35- [حسبه بر مربيان اطفال:]

در باب چهل و ششم، حسبه بر مربيان اطفال را يادآور شده و مى نويسد:

«تعليم ارجمندترين پيشه هاست، رسول گرامى فرمود: برترين شما كسى است كه قرآن را فراگيرد و تعليم دهد» «2».

در حديث ديگر آمده است: «بهترين كسانى كه بر زمين راه مى روند معلمان هستند كه چون دين كهنه شود آن را تازه مى كنند» «3».

معلم بايد از اهل صلاح و پاكدامن و امين و حافظ كتاب خدا و خوش خط و آشنا به

______________________________

(1)- معالم القربة/ 159 (- چاپ مصر/ 247).

(2)- خيركم من تعلم القرآن و علّمه.

(3)- خير من مشى على الارض المعلمون

الذين كلّما خلق الدين جدّدوه. اشاره است به تحوّل زمان و مكان و كهنه شدن بعضى از فروع و مصاديق آن و بوجود آمدن مسائل جديد و فروع نو كه بايد معلمين يعنى مجتهدين زمان شناس آنها را از اصول ثابت و قطعى دين كه همان محكمات هستند اجتهاد نمايند و به تعبير معصوم (ع): علينا القاء الاصول و عليكم التفريع «مقرر»

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 454

علم حساب باشد، و بهتر آن است كه ازدواج كرده باشد، و محتسب نبايد به شخص عزب اجازه دهد كه مكتب خانه داير كند مگر اينكه پيرمردى معروف به دين دارى و نيكوكارى باشد و با اين همه در صورتى به او اجازه داده مى شود كه پاكيزه اخلاق و شايسته تدريس باشد.

مربى را شايسته است كه به بچه ها مهربانى كند و نخست حروف و نوشتن آن را به آنان ياد دهد، آنگاه سوره هاى كوچك قرآن را به آنان بياموزد» «1».

36- [حسبه بر خادمان مسجد و مؤذّنان:]

در باب چهل و هفتم، حسبه بر خادمان مسجد و مؤذنان را آورده و مى نويسد:

«شايسته است محتسب بر محل اجتماعات و مساجد نظارت كند و خادمان آنها را موظف بدارد كه هر روز مسجد را جارو كنند و از پليديها پاكيزه بدارند و حصيرها را بتكانند و غبار آنها را برگيرند و قنديلها را بشويند و هر شب آنها را روشن كنند و پس از نماز درها را ببندند تا بچه ها و ديوانگان بدانجا نيايند، و نيز كسى در آنجا طعام نخورد و نخوابد و به حرفه اى نپردازد و دادوستد نكند و گم شده اى را ندا نزنند و براى سخن گفتن درباره امور دنيوى در آنجا ننشينند، شرع مقدس مساجد

را از اينگونه امور منزه دانسته و انجام آنها را در مسجد مكروه شمرده است.

همسايگان مسجد پيش از ديگران- به هنگام شنيدن اذان- بايد به نماز جماعت مبادرت ورزند تا شعائر اسلام حفظ شود، رسول خدا (ص) فرمود: «همسايه مسجد جز در مسجد نماز نگذارد» «2» ...

و امام جماعت بايد مردى عاقل و قارى و فقيه بوده و در زبانش لكنت و سنگينى نباشد و كسانى كه با قدم نهادن روى شانه هاى مردم خود را مى خواهند به داخل صفوف برسانند محتسب از آنان جلوگيرى نمايد زيرا اين كار موجب آزار مردم خواهد بود.

و اگر در ميان ائمه مساجد و جوامع كسى هست كه نماز را طولانى مى كند بگونه اى كه ضعفا نمى توانند طاقت بياورند و افراد گرفتار از كار خود بازمى مانند، محتسب وى را مورد بازخواست قرار مى دهد همانگونه كه پيامبر (ص) «معاذ» را كه در نماز

______________________________

(1)- معالم القربة/ 170 (- چاپ مصر/ 260).

(2)- لا صلاة لجار المسجد الا فى المسجد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 455

جماعت بر قوم خويش نماز را طولانى مى كرد فرمود: «اى معاذ آيا با اين كار مى خواهى فتنه برانگيزى؟! ...

و كسى كه در مناره اذان مى گويد بايد عادل و ثقه و امين و آشنا به اوقات نماز باشد زيرا پيامبر خدا (ص) فرمود: «مؤذنان امناء و پيشوايان ضامنان اند، خدا پيشوايان را هدايت كند و مؤذنان را ببخشايد» «1».

شايسته است كه محتسب وقت شناسى مؤذنان را بيازمايد و هر كه وقت نشناسد او را از اذان بازدارد تا آنگاه كه فراگيرد ... پس بر مؤذن واجب است كه وقت را بشناسد و باب اذان و اقامه را از كتب فقهى بخواند.

مستحب

است كه مؤذن خوش صدا باشد، و بر محتسب است كه از «غنا» در اذان يعنى طربناك كردن و غلطاندن صدا، وى را بازدارد «2». و او را فرمان دهد كه چون بر مناره رفت از نگريستن به حريم مردم و خانه هايشان چشم پوشد و در اين باره از وى تعهد گيرد و كسى جز مؤذن آن هم در اوقات نماز نبايد بر مناره رود ...

و محتسب فرمان دهد كه روز جمعه خادمان بر در مسجد جامع بايستند و همه درويشان را كه براى گدائى مى آيند از ورود به مسجد بازدارند، چه ايشان مانع مى شوند كه مردم به ذكر و عبادت بپردازند و وضع نماز را به هم مى زنند، بخصوص كسانى كه مى ايستند و اخبار و داستانهاى بى پايه كه خداوند هيچ حقيقتى را در آنها قرار نداده است مى گويند [و مردم به سخنانشان گوش مى دهند و از امرى كه براى آن گرد آمده اند بازمى مانند] «3».

37- [حسبه بر واعظان:]

در باب چهل و هشتم، حسبه بر واعظان را آورده و مى نويسد:

«بر محتسب است كه در كار واعظان بنگرد، و كسى را اجازه وعظ دهد كه به ديانت

______________________________

(1)- المؤذنون امناء و الائمة ضمناء، فأرشد اللّه الائمة و غفر للمؤذنين.

(2)- چرخ و تاب دادن صدا بطورى كه در آن كش وقوس ها انسان از حال عادى بيرون رود، اين را مى گويند طرب و غنا مثل انسانى كه او را آرايش كنند، و اين از حال عادى خارج شده چه موجب رقص و چه موجب گريه گردد فرقى نمى كند. (الف- م، جلسه 203 درس)

(3)- معالم القربة/ 172 (- چاپ مصر 263).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 456

و نيكى و فضيلت معروف باشد

و نيز دانا به علوم شرعى و ادب و حافظ قرآن و احاديث پيامبر اكرم (ص) و آشنا به اخبار صالحان و سرگذشت گذشتگان باشد، و بايد واعظ را در اين امور آزمايش كنند، اگر از عهده برآمد به وعظ بپردازد وگرنه بازش دارند، چنانچه امام على بن أبي طالب (ع) حسن بصرى را كه براى مردم سخن مى گفت بيازمود و پرسيد:

ستون دين چيست؟ گفت: پارسايى. پرسيد: آفت آن چيست؟ گفت: آزمندى. فرمود:

اكنون سخن بگوى اگر خواهى.

هر كس داراى شرايط مذكور باشد، مى تواند در جوامع و مساجد بر منبر رود و هر كه بدين امور نادان باشد حق سخنرانى ندارد و اگر توجه نكرد و به منبر رفتن ادامه داد بايد مورد تعزير قرار گيرد.

اما اگر كسى اندكى از سخنان واعظان و نيز احاديث و اخبار صالحان گذشته را بداند و براى ارتزاق وعظ كند رواست به شرط آنكه بر منبر ننشيند و بلكه ايستاده سخن گويد، زيرا بر منبر نشستن رتبه شريفى است كه جز به واعظان با صلاحيت روا نيست. و در اهميت منبر همين بس كه رسول خدا (ص) و خلفاء و امامان بر آن مى نشستند ... پس نبايد اجازه منبر رفتن بدهند مگر به كسى كه به دين مشهور و در دين و فضيلت معروف باشد- چنانچه پيش از اين گفته شد- و نيز بايد در راه خدا عمل نمايد و مجتهد و سخنور و فعّال باشد ...» «1».

واعظى كه جوان باشد و خود را براى زنان بيارايد و در جامه و وضع ظاهرى از قبيل گذاشتن موهاى بلند و حركات و اشارات خود را مقبول زنان كند، بايد از وعظ

ممنوع گردد، زيرا فساد آن بيشتر از اصلاح است، و اين معنى از قراين احوال او بدست مى آيد، بلكه سزاوار نيست مسند وعظ و خطابه را بسپارند مگر به كسى كه ظاهرى پارسا، قيافه و شمايلى آرام و با وقار، و سر و لباس و زندگيش زندگى صالحان باشد، و الا مردم را بيشتر به گمراهى مى كشاند.

و واجب است بين زنان و مردان پرده اى بكشند كه مانع از نگاه به آنان شود، چرا كه

______________________________

(1)- اين معنى كه در ذهن مردم است كه آيا فلانى اجازه اجتهاد دارد؟ اجازه منبر رفتن دارد؟ حرف بى حسابى نيست، و بر خلاف آنچه بين خواص به شوخى مشهور است كه واعظ و منبرى بايد هفتاد «بى» داشته باشد، بى سواد باشد! بى دين باشد! و ...- چنانچه ايشان هم اشاره دارند- منبرى بايد هفتاد «با» داشته باشد، بادين، باسواد، با ادب و ... و انصافا با اينكه ايشان اين كتاب را حدود هفتصد سال پيش نوشته اند بسيارى از مطالب آن الان هم تازگى دارد. (الف- م، جلسه 204 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 457

در اينجا مظنه فساد وجود دارد ...» «1».

38- [حسبه بر منجمان و نامه نگاران:]

در باب چهل و نهم، حسبه بر منجمان و نامه نگاران را آورده و مى نويسد:

«درباره منجمان رواياتى وارد شده كه از اشتغال به اين علم (طالع بينى و ستاره شناسى) نهى مى كند از قبيل اين روايت كه از پيامبر خدا (ص) منقول است كه فرمود: هر كس به نزد «گمانه زن» آيد و او را در گفتارش تصديق كند بدانچه خداوند بر محمد (ص) نازل فرموده كافر شده است ... «2».

و محتسب از آنان و از نامه نويسان تعهدنامه مى گيرد كه بر درب

منازل و كوچه هاى خلوت و باريك و جلو مغازه ننشينند بلكه بايد در كنار شوارع (راههاى پر رفت و آمد) بنشينند، زيرا بيشترين مراجعه كنندگان به آنان زنان هستند ... و محتسب بايد آنان را سوگند دهد كه درباره امور باطنى و روحانى، از قبيل طلسم محبت، طلسم خاطرخواه شدن، طلسم دل كندن و سياه كردن و زبان بستن و غير آن، چيزى ننويسند.

زيرا ساحرى حرام است و هرگاه كسى مرتكب اين اعمال گردد، بايد او را تعزير كند تا ديگران عبرت گيرند» «3».

39- [حسبه در حدود و تعزيرات شرعى:]

در باب پنجاهم كتاب، موارد حسبه در ارتباط با حدود و تعزيرات شرعى را يادآور شده و در آن چيزهائى كه مستوجب حد يا تعزير يا تأديب مى گردد و نيز كيفيت اجراء حدود و تعزيرات و وسايل اجراى آنها و حكم تعزير مالى و زندان و ساير فروع اين زمينه را آورده اند كه ما چون در فصل تعزيرات شرعى برخى از نظرات ايشان را آورده ايم، در اينجا از درج آن خوددارى كرده و تنها به ذكر دو نمونه اكتفا مى كنيم:

______________________________

(1)- معالم القربة/ 179 (- چاپ مصر/ 271).

(2)- من اتى حزّارا فصدّقه فى مقاله فقد كفر بما انزل اللّه على محمد (ص).

(3)- معالم القربة/ 182 (- چاپ مصر/ 257).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 458

«محتسب بايد از اخته كردن انسان و ستور بازدارد و مرتكب را تأديب كند و اگر سزاوار قصاص يا پرداخت ديه باشد در صورتى كه مسأله مورد تخاصم و تنازع نيست براى پرداخت به مستحق آن آن را دريافت دارد ...

محتسب بايد از دادوستد آلات لهو بازدارد و فروشنده و خريدار را ادب كند و از ضرر

رسانيدن به ديگران و نيز از كار گدايانى كه در بازارها نشسته قرآن مى خوانند و آن را وسيله گدائى قرار داده اند، ممانعت كند زيرا مخالف شرع است» «1».

40- [حسبه بر قاضيان و گواهان:]

ايشان در باب پنجاه و يكم، حسبه بر قاضيان و گواهان را يادآور شده و ضمن آن معناى قضاوت و برخى از آيات و روايات وارده در اين زمينه و اينكه پيامبر (ص) و جانشينان وى اين مقام را بعهده داشته اند، و شرايط قاضى و گواه و آداب قضاوت و برخى از محرمات شرعى در اين زمينه را يادآور شده اند. و از آن جهت كه ما پيش از اين در فصل چهارم همين باب بحث كوتاهى در اين زمينه داشتيم، از پرداختن به آن خوددارى نموده و تنها به ذكر يك فراز از آن اكتفا مى كنيم:

«محتسب بايد كسى را كه در مجلس محاكمه سفاهت كند، يا قاضى را طعن كند، يا به حكمش گردن ننهد تعزير كند و اگر قاضى را ببيند كه بر كسى خشم گرفته دشنامش مى دهد يا كينه مى ورزد، بازش دارد و پندش دهد و از خداى عز و جل بيمش دهد، زيرا قاضى نبايد به هنگام خشم حكم دهد و يا هذيان گويد يا درشتخو و بدزبان باشد. و اگر در ميان غلامان و يارانش جوانى خوش صورت باشد او را براى احضار زنان نفرستد» «2».

______________________________

(1)- معالم القربة 197 (- چاپ مصر/ 291). يك وقت ما در نجف آباد نماز جماعت مى خوانديم يك گدائى آمد عربى بلغور كرد و مى گفت از سادات نخاوله مدينه هستم و ... پولش را جمع كرد آمد ايستاد نمازش را تمام خواند! به او گفتم مگر مسافر نيستى؟ گفت

آخر چون من براى گدائى آمده ام سفرم سفر معصيت است!!. (الف- م، جلسه 204 درس).

(2)- معالم القربة/ 208 (- چاپ مصر/ 305).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 459

41- [حسبه بر فرمانروايان و كارداران:]

در باب پنجاه و دوم، حسبه بر فرمانروايان و كارداران را آورده و مى نويسد:

«شايسته است كه محتسب در مجالس اميران و كارداران حاضر شود و آنان را فرمان دهد كه به مردم مهربانى و نيكى كنند و احاديثى را كه در اين باب وارد شده است به ايشان برخواند. چنانچه رسول خدا (ص) فرمود: «اميرى كه امور مسلمانان به دست اوست اگر كوشش نكند و پند ندهد به بهشت نخواهد رفت» «1» و در روايت ديگرى آمده «بوى بهشت را دريافت نخواهد كرد». و باز آن حضرت (ص) فرمود: «هيچ فرمانروائى بر ده نفر امارت نخواهد كرد مگر اينكه در روز قيامت دست بر گردن احضار مى شود تا حسابرسى شود كه اعمالش او را آزاد خواهد كرد يا گرفتارش خواهد داشت» «2».

عمر بن خطاب هر شب همراه شب گردها در شهر مى گشت تا اگر خللى ببيند رفع كند، و مى گفت: «اگر گوسفندى بر كناره فرات تلف شود از مسئوليت آن در روز

______________________________

(1)- ما من امير يلى امر المسلمين و لا يجهد لهم و ينصح الا لم يدخل الجنة.

(2)- ما من امير يؤمّر على عشرة الا و هو يأتى يوم القيامة مغلولة يده الى عنقه حتى يكون عمله هو الذي يطلقه او يوثقه. از اين روايت استفاده مى شود كه اصل اوّلى در رياست و حكومت مسئوليت و گرفتارى است مگر اينكه در مقام عمل روشن شود كه آيا وظيفه اش را انجام داده يا نه! اينكه ما در

بحث و درس عرض مى كنيم اين پست و مقامها اعتبارى است و واقعا هم اعتباريست و وقتى انسان از دنيا مى رود جز وزر و وبال آن را به همراه نمى برد، براى اين است كه ما حق را زير پا مى گذاريم.

حضرت على (ع) با اشاره به لنگه كفش كهنه خود فرمود: «و اللّه لهى احب الىّ من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا». و واقعا اگر انسان بتواند حقى را بپادارد يا باطلى را از بين ببرد كارى كرده و الا جز گرفتارى چيز ديگرى نيست.

مى گويند: مرحوم «آخوند كاشى» كه فرد فيلسوف و ملائى بوده و در اصفهان زندگى مى كرده و تا آخر عمر ازدواج هم نكرد و در مدرسه زندگى مى كرده و كراماتى از او نقل مى كنند، چنانچه مى گويند ايشان اصلا نمى خنديده تا اينكه يك روز مى بينند به شدت مى خندد، سبب خنده اش را پرسيدند فرمود:

من به حمام رفته بودم به احترام من افراد داخل خزينه نمى شدند تا اينكه يك نفر به سرعت آمد و بدون توجه خواست وارد خزينه شود يكى به او گفت مگر نميبينى عالم جليل القدر در خزينه است؟ آن شخص گفت كى؟ گفت آخوند كاشى خسر الدنيا و الآخرة! او فكر مى كرد كه مدح مرا مى كند، خنده من از اين است كه نكند اين سخن حقى بوده كه بزبان اين مريد جارى شده. (الف- م، جلسه 204 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 460

رستاخيز مى ترسم» مكحول دمشقى مى گويد: در روز قيامت منادى ندا مى دهد:

كجايند ستمگران و ياوران ستمگران، پس باقى نمى ماند كسى كه براى آنان مدادى تراشيده يا دواتى آورده و كارهائى فراتر از آن، مگر اينكه همه

آنان را در تابوتى از آتش گرد مى آورند و در جهنم مى افكنند.

در روايت ديگرى از پيامبر (ص) منقول است كه فرمود: «هرگز در محلى كه مظلومى مورد اذيت واقع مى شود بى تفاوت نايستيد، زيرا به كسى كه شاهد آن صحنه باشد و از وى دفاع نكند لعنت خداوند نازل مى شود» «1».

كارفرمائى امرى بسيار مهم است، و والى در كار خود موفق نمى شود مگر اينكه با دانشمندان و صالحان و فضلاى دين معاشرت كند و راه عدل را از ايشان فراگيرد تا كار بر او آسان گردد.

بزرگترين خصلتى كه خاصه و عامه از والى توقع دارند اينست كه انصاف را نسبت به خاصگان و پيرامونيان و ياران رعايت كند و هر زمان وضعيت آنان را جويا شود و نگذارد كه مأموران وى از وامداران بيشتر از حد تمكن آنان بگيرند.

والى بايد در پند دادن و بازداشتن مردم از ظلم، نرم خو و ظريف و نرم گفتار و گشاده رو باشد و جبار و ترشرو نباشد. خداوند به پيغمبر خود فرمود: «اگر بدزبان و درشتخو بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند» «2».

42- [وظايف محتسب:]

ايشان در باب پنجاه و سوم، وظايف محتسب را يادآور شده كه ما خلاصه آن را همراه با مطالبى كه در باب اول آداب حسبه و چيزهائى كه بر محتسب باينده و زيبنده است آورده، در خاتمه همين فصل يادآور مى شويم.

43- [حسبه بر كشتيبانان:]

در باب پنجاه و چهارم، حسبه بر كشتيبانان و صاحبان مراكب را آورده و مى نويسد:

______________________________

(1)- لا يقف احدكم موقفا يضرب فيه رجل مظلوم، فان اللعنة تنزل على من حضر حيث لم يدفع عنه.

(2)- و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضّوا من حولك. معالم القربة/ 216 (چاپ مصر/ 316)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 461

«محتسب بايد مراقبت كند كه كشتيبانان و صاحبان مراكب در كشتى ها بيش از اندازه بار حمل نكنند تا بيم غرق نرود و نيز از حركت به هنگام وزيدن باد سخت، بازدارد و چون در كشتى زنان و مردان باشند ميان آنان حايلى قرار دهند «1».

قابل توجه است كه اين مطلب نكته بسيار خوبى است كه بجاست در ماشين و هواپيماها هم مورد توجه قرار گيرد، چنانچه پوشيده نيست.

44- [حسبه بر ساير مشاغل اجتماعى:]

در باب چهل و سوم پس از ذكر حسبه بر حمامى ها، حسبه بر سدرفروشان را يادآور شده و در باب پنجاه و پنجم تا هفتادم، حسبه بر ساير مشاغل اجتماعى را آورده اند كه به ذكر عناوين آن مى پردازيم:

باب 55: حسبه بر فروشندگان ظروف سفالين و كوزه گران. باب 56: حسبه بر فخاران و سفالگران. باب 57: حسبه بر سوزن گران و جوالدوزان. باب 58: حسبه بر دوك سازان. باب 59: حسبه بر حنافروشان. باب 60: حسبه بر شانه سازان. باب 61: حسبه بر سازندگان روغن كنجد و روغن كتان. باب 62: حسبه بر غربال سازان. باب 63: حسبه بر دباغان و مشك سازان. باب 64: حسبه بر نمدمالان. باب 65: حسبه بر پوستين دوزان.

باب 66: حسبه بر حصيربافان و كركره سازان. باب 67: حسبه بر كاه فروشان. باب 68:

حسبه بر چوب و الوارفروشان. باب 69: حسبه بر نجاران و چوب بران و

بنايان و كاگل مالان و گچ كاران و نقاشان. باب 70: حسبه بر برنج فروشان، بادبزن فروشان، كبريت فروشان، جاروفروشان، صمغ سازان، سقايان آب با كوزه و مشك و خمره و دلو، و شويندگان لباسهاى مردم (گازران) و ممانعت از به جنگ انداختن قوچها با يكديگر و به جنگ انداختن خروسها، و به آواز در آوردن بلدرچين و مانند آن «2».

و كسى كه بخواهد مراد از اين عناوين و وظيفه محتسب در برابر آنها را بداند به

______________________________

(1)- معالم القربة/ 222 (چاپ مصر/ 324).

(2)- معالم القربة/ 222 (چاپ مصر/ 325).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 462

كتاب مذكور مراجعه نمايد.

البته در همه اين ابواب حكم يكى است، و آن اينكه بر محتسب واجب است كه همه كارها و ابزار و وسائل و مواد مورد استفاده و محل كار و مقدار اجرت و تخصص در كار و ... را تحت نظر و مراقبت قرار داده و متخلف را مورد بازخواست و تنبيه قرار دهد.

***** اينها مطالبى بوده كه ما از كتاب «معالم القربة» در بيان وظايف محتسب اقتباس كرديم. ولى اكنون در زمان ما اين وظايف به عهده دواير و وزارتخانه هاى مختلف گذاشته شده، و لكن ارگانهائى كه بطور مستقيم موظف به رسيدگى به بيشتر اين امور هستند، نيروهاى انتظامى، پاسداران، وزارت اطلاعات [و شهرداريها و مؤسسه استاندارد] هستند.

و بايد توجه داشت كه همه مطالبى كه ايشان [ابن اخوة] در كتاب خويش آورده اند بگونه اى مى توان از عمومات كتاب و سنت بر آن استناد و استدلال نمود. اگر چه اشكالاتى نيز در كلمات ايشان وجود داشت كه پيش از اين نيز به برخى موارد آن اشاره شد.

و متأسفانه بخاطر اشتغالات زياد و پراكنده

كه اكنون من گرفتار آن هستم فرصت تتبع بيشتر در اين زمينه را ندارم «1».

لذا به برادران محترم و فضلاى جوان توصيه مى كنم كه بخاطر ابتلاء بسيار زياد به اينگونه موضوعات به ويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى، كمر همت بسته و به اينگونه

______________________________

(1)- حضرت استاد در اين زمان علاوه بر مرجعيت دينى مسئوليت قائم مقامى رهبرى را نيز به عهده داشتند و با توجه به ساده زيستى و روحيه مردمى كه از خصايص برجسته ايشان است اقشار مختلف جامعه از وكلا و وزراء گرفته تا ائمه جمعه و جماعات و طلاب و فضلاى حوزه ها به ويژه روستائيان و پا برهنه ها كه اميد خويش را در ايشان متجلى مى ديدند و ايشان نيز درد دل و حرف و سخن آنان را مى فهميد، در ساعتهاى مختلف شب و روز به ملاقاتشان مى شتافتند، و در همين حد تتبع گسترده كه بر خواننده محترم پوشيده نيست بسيار ارزشمند و قابل توجه است و اثرى است كه جز با عنايت الهى و پشتكار و همت والاى ايشان حاصل نمى آمد، خداوند به همۀ ما توفيق ادامه اين خدمات را عنايت فرمايد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 463

مسائل اهتمام ورزند و اين عناوين را با مصاديق و موضوعات رايج اين زمان تطبيق دهند.

و شما ملاحظه مى فرمائيد كه بيشترين كسانى كه متعرض اين مسأله و عموم مسائل مربوط به دولت و حكومت شده اند. علماء و نويسندگان سنى مذهب بوده اند. و سرّ آن اين بوده است كه دانشمندان و علماى شيعه همواره در طول زمان به غير از مدت زمانى كوتاه از حكومت و حاكميت بر كنار بوده اند، و ليكن منابع ما

براى بررسى اين مسائل بسيار غنى است و رواياتى از ائمه طاهرين (ع) كه بر اينگونه مسائل دلالت داشته باشد بسيار زياد است كه در خلال اخبارى كه از آنان به دست ما رسيده مى توان بدان دست يافت.

و اين زمينه ايست براى پى جوئى و كاوش.

خاتمه: [ويژگيها و شرايط محتسب:]

ابن اخوه در باب اول و باب پنجاه و سوم معالم القربة آداب محتسب و آنچه باينده و زيبنده اوست را آورده كه ما براى كامل شدن بحث و نتيجه گيرى بيشتر به اختصار در چند محور يادآور مى شويم:

«1- در باب اول مى گويد: اولين چيزى كه بر محتسب واجب است آن است كه بدانچه مى داند عمل كند و گفتار او مخالف كردارش نباشد. كه خداوند متعال در مقام سرزنش بنى اسرائيل مى فرمايد: «آيا مردم را به نيكوكارى فرا مى خوانيد و خود را فراموش مى كنيد؟!» «1».

و از رسول خدا (ص) نقل شده كه مى فرمود: «در شب معراج مردانى را ديدم كه لبهاى آنها را قيچى كرده بودند از جبرئيل پرسيدم كه اينها كيانند؟ گفت: از سخن گويان و خطباء امت تو هستند، آنان كه مردم را به تقوا و نيكى فراخوانده و خود عمل نكرده اند» «2».

و خداوند به نقل از حضرت شعيب كه قوم خويش را از كم فروشى در وزن و پيمانه

______________________________

(1)- أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ؟

(2)- رأيت ليلة اسرى بى رجالا تقرض شفاهم بالمقاريض فقلت: من هؤلاء يا جبرئيل؟ قال: خطباء امتك الذين يأمرون الناس بالبر و ينسون انفسهم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 464

نهى مى نموده مى فرمايد: «من نمى خواهم بر خلاف آنچه شما را از آن نهى مى كنم عمل كنم، من تا آنجا كه بتوانم هدفى جز اصلاح ندارم»

«1».

محتسب نبايد مصداق قول شاعر باشد كه مى گويد:

از بد فرا مخوان و خود آن را بجا بيار ننگى بزرگ بر تو بود گر چنين كنى

«2» البته بدين مضمون در وسائل نيز رواياتى آمده، از آن جمله به سند صحيح از امام صادق (ع) كه فرمود: «در روز قيامت بيشترين حسرت بر كسى است كه خود دادگرى را توصيف كرده ولى با ديگران بر خلاف آن رفتار كرده است» «3».

در روايت قتيبه اعشى از امام صادق (ع) آمده است:

«در روز قيامت شديدترين عذاب براى كسى است كه دادگرى را توصيف كرده ولى بر خلاف آن عمل كرده است» «4».

و در روايت ابو بصير، از امام صادق (ع) آمده است كه آن حضرت در تفسير كلام خداوند سبحان «فَكُبْكِبُوا فِيهٰا هُمْ وَ الْغٰاوُونَ» فرمود:

«اى ابو بصير اينان كسانى هستند كه با زبانهاى خويش دادگرى را توصيف مى كنند ولى بر خلاف آن عمل مى كنند» «5».

2- آنگاه ابن اخوه مى گويد:

همچنين محتسب بايد در گفتار و كردارش خدا و خشنودى او را در نظر داشته باشد

______________________________

(1)- و ما اريد ان اخالفكم الى ما انهاكم عنه، ان اريد الا الاصلاح ما استطعت.

(2)-

لا تنه عن خلق و تاتى مثله عار عليك اذا فعلت عظيم.

(معالم القربه/ 12 چاپ مصر/ 56)

(3)- ان من اعظم الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم خالفه الى غيره.

(وسائل 11/ 234، ابواب جهاد نفس، باب 38، حديث 1)

(4)- ان من اشد الناس عذابا يوم القيامة من وصف عدلا و عمل بغيره. (وسائل 11/ 234، ابواب جهاد نفس، باب 38، حديث 3)

(5)- فى قول اللّه عز و جل: فكبكبوا فيها هم و الغاوون، فقال: يا ابا

بصير، هم قوم وصفوا عدلا بالسنتهم ثم خالفوه الى غيره. (وسائل 11/ 235، ابواب جهاد نفس، باب 38، حديث 4)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 465

و نيتش پاك و بى شائبه ريا و تظاهر باشد و در رياست از ستيزه و مفاخرت با ابناى جنس خود بپرهيزد، تا خداوند جامه قبول بر عمل او بپوشاند و او را موفق بدارد و مهابت و بزرگى او را در دلها استوار كند تا گفته هايش را به گوش قبول بشنوند.

پيغمبر (ص) فرموده است: «هر كه خشنودى خدا را در برابر خشم مردم برگزيند، خدا او را از شر آنان نگه مى دارد، و هر كه رضايت مردم را به خشم پروردگار برگزيند او را به دست مردم سپارد، و هر كه ميان خود و خداوند نيكى كند، خدا ميان او و مردم را نيكو گرداند، و هر كه باطن خود را اصلاح كند خداوند ظاهرش را نيكو مى دارد و هر كه براى آخرت خود كار كند خدا دنيايش را تأمين مى كند» «1».

3- محتسب را سزاست كه آيين رسول خدا (ص) را در مورد كوتاه كردن شارب و پيراستن موهاى بغل و عانه و گرفتن ناخن و پاكيزگى و كوتاهى جامه و مشك بر خود زدن و همه سنت ها و مستحبات شرعى، رعايت كند، و پيداست كه اين وظايف علاوه بر فرايض و دستورات راتبه و روزانه است كه بايد انجام دهد «2».

4- از شرايط محتسب اينست كه از اموال مردم چشم برگيرد و پاكدامن باشد و از كسبه و پيشه وران هديه نپذيرد كه اين نوعى رشوه باشد، چه رسول خدا (ص) فرمود: «خداوند رشوه دهنده و رشوه گيرنده، هر دو را

لعنت كند» «3». و نيز پرهيز از قبول هدايا و پاكى و درستى، آبرو و هيبت او را بيشتر نگاه مى دارد «4».

5- از ديگر ويژگيهاى محتسب كم توجهى به وابستگيها و دنياست، چنانكه از بزرگى نقل كرده اند كه گربه اى در خانه داشت و هر روز چيزى از قصاب براى او مى گرفت، اتفاقا روزى كار ناپسندى از قصاب مشاهده كرد. به خانه آمد و گربه را بيرون كرد، آنگاه نزد قصاب رفت و بر وى حسبة كرد و وى را از آن كار بازداشت. قصاب گفت: ديگر به گربه تو چيزى نخواهم داد. شيخ گفت: نخست گربه را از خانه بيرون كردم و طمع از تو بريدم آنگاه به حسبة تو پرداختم.

______________________________

(1)- من ارضى اللّه بسخط الناس كفاه شرهم، و من ارضى الناس بسخط اللّه وكّله اليهم، و من احسن فيما بينه و بين اللّه احسن اللّه فيما بينه و بين الناس، و من اصلح سريرته اصلح اللّه علانيته، و من عمل لآخرته كفاه اللّه امر دنياه. معالم القربة/ 12 (- چاپ مصر/ 57)

(2)- معالم القربة/ 13 (چاپ مصر 58).

(3)- لعن اللّه الراشى و المرتشى.

(4)- معالم القربة/ 13 (چاپ مصر/ 59).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 466

محتسب بايد علاوه بر توجه خود، غلامان و دست يارانش را نيز به شرط مذكور ملتزم كند، زيرا بيشتر تهمت ها از طريق غلامان و دست ياران مى باشد» «1».

6- محتسب بايد در هنگام حسبت نرم گفتار و گشاده رو و خوش خو باشد، چه اين روش سبب گرايش دلها و رسيدن به مقصود است. خداوند متعال به پيغمبر خود (ص) فرمود: بدليل رحمتى كه خداوند بر تو داد با آنان نرمش نمودى و

«و اگر بدزبان و درشتخو و سخت دل مى بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند» «2». و نيز بايد دانست كه خشونت در برخورد، به نافرمانى تشويق مى كند، و درشتى در پند، دلها را مى رماند.

گويند مردى نزد مأمون آمد و او را امر به معروف و نهى از منكر كرد و در سخن درشتى نمود. مأمون گفت: اى فلان، خداوند شخصى را كه بهتر از تو بود (حضرت موسى) به سوى كسى كه بدتر از من بود (فرعون) فرستاد و به موسى و هارون گفت:

«با وى به نرمى سخن گوئيد شايد بپذيرد يا بترسد» «3» آنگاه مأمون از وى روى گردانيد و به او توجهى نكرد.

و بايد توجه داشت كه «به نرمى بدان توان رسيد كه به درشتى نتوان رسيد» چنانچه رسول خدا (ص) فرمود: «خدا نرم گفتار است و هر نرم گفتارى را دوست دارد، به نرمى، آن بخشد كه به درشتى نبخشد» «4».

از امام صادق (ع) نيز منقول است كه فرمود: «كسى مى تواند امر به معروف و نهى از منكر كند كه در وى سه خصلت باشد:

به آنچه مردم را به آن امر مى كند عمل كند و از آنچه نهى مى كند خوددارى ورزد. در آنچه امر مى كند دادگر و در آنچه نهى مى كند دادگر باشد.

در امر نرمش و همراهى داشته باشد. در نهى نيز همراهى داشته باشد «5».

7- در باب پنجاه و سوم مى نويسد:

______________________________

(1)- معالم القربة/ 14 (- چاپ مصر 59).

(2)- فبما رحمة من اللّه لنت لهم، و لو كنت فظّا غليظ القلب لانفظّوا من حولك.

(3)- فَقُولٰا لَهُ قَوْلًا لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ.

(4)- ان اللّه رفيق يحب كل رفق، يعطى على الرفق ما لا

يعطى على التعنيف. معالم القربة/ 14 (چاپ مصر/ 60)

(5)- انما يأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر من كانت فيه ثلاث خصال: عامل بما يأمر به، تارك لما ينهى عنه، عادل فيما يأمر، عادل فيما ينهى، رفيق فيما يأمر، رفيق فيما ينهى. (وسائل 11/ 419، ابواب امر و نهى، باب 10، حديث 3)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 467

«محتسب بايد همواره بازارها را مراقبت كند و هر زمان سوار شود و به بازاريان و فروشندگان و راهها و ترازوها و وزنه ها سركشى كند و طرز معاش و خوراك و نيز تقلباتى را كه مى كنند بنگرد، شب يا روز در اوقات مختلف به بازرسى پردازد و اين كار را غفلتا انجام دهد. و اگر بازرسى بعضى از دكانها به هنگام روز ميسر نباشد در موقع شب مهر زند و بامداد به بازرسى بپردازد. به هنگام بازرسى بايد شخصى امين و كاردان و استوار و مقبول القول همراه او باشد، اما جز بدانچه بر خود او آشكار شود اعتماد نكند و نيز بازرسى بازارها را سست نگيرد، چنانچه نقل شده است در روزگار على بن عيس وزير، محتسب بغداد، غالبا در خانه خود مى نشست. بدو نوشت كار حسبة با پوشيدگى و دورى از مردم سازگار نيست، در بازارها بگرد تا روزى بر تو حلال باشد، بخدا سوگند اگر روزها در خانه بمانى خانه را بر سرت آتش خواهم زد» «1».

8- شايسته است كه محتسب همواره به حال سوار يا پياده، مأموران و غلامان و يارانى باندازه احتياج همراه داشته باشد، زيرا اين امر بر احترام و هيبت او مى افزايد و در گرفتن حق طلبكاران از بدهكاران وى

را يارى كنند. اما بايد پاكدامن و خويشتن دار و زيرك و با شهامت باشند، و محتسب بايد آنان را تربيت و تهذيب كند و به آنان بياموزد كه چگونه نزد او كار كنند و بدهكاران را چگونه تعقيب كنند، و كسى را كه نزد وى مى آورند سبب جلب را به او نگويند تا براى رهايى خود دليل نينديشد و چون كسى را با ساز و برگ و وسايل كار بطلبند به همان حالتى كه او را مى يابند جلب كنند.

مأمورى كه براى احضار كسى مى رود بايد با مشورت محتسب اقدام كند و به هنگام رفتن با عزم و قوت نفس باشد و خصم را به سرعت حاضر كند تا بترسد و مرعوب شود و از كار زشت دست بردارد» «2».

______________________________

(1)- معالم القربة/ 219 (- چاپ مصر/ 320).

(2)- معالم القربة/ 220 (- چاپ مصر/ 322).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 469

فصل ششم تعزيرات شرعى

اشاره

* عنايت و اهتمام اسلام به اقامۀ حدود و تعزيرات

* مفهوم لغوى تعزير

* تعزير مالى

* ميزان تعزير بدنى و مقدار آن

* نگاهى به راههاى اثبات جرم در حدود و تعزيرات

* پنج مسأله قابل توجّه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 471

[تعزيرات شرعى در كتب فقها و روايات]

[در ادامه بحث حسبه لازم است مبحث تعزيرات شرعى مورد بررسى قرار گيرد.

البته بحث حدود، مبحث جداگانه ايست كه در كتاب حدود مورد بحث قرار گرفته است] «1»

شيخ طوسى در اواخر كتاب اشربه مبسوط مى نويسد «2»:

«هر كس معصيتى مرتكب گردد كه حدى براى آن معصيت تعيين نشده باشد تعزير مى شود، مثل كسى كه مالى به اندازه نصاب «3» را از محلى بدون حفاظ و يا مالى كمتر از حد نصاب را از مكانى با حفاظ سرقت كند، يا با زنى نامحرم بدون دخول وطى كند، يا

______________________________

(1)- در اينجا ما سعى مى كنيم يك راهى بازشود تا ان شاء الله آقايان بتوانند در اين زمينه بيشتر تتبع كنند و نوشته هايى كه بيشتر متناسب با نيازهاى زمان است تأليف و تنظيم نمايند. (الف- م، جلسه 205 درس)

(2)- تا آنجا كه اين جانب اطلاع دارم، اين مبحث (تعزيرات شرعى) همراه با مبحث زندانها، و استخبارات توسط فاضل ارجمند حجة الاسلام على حجتى كرمانى به فارسى ترجمه شده كه مبحث استخبارات آن تحت عنوان «تجسس، استخبارات و اطلاعات» توسط دفتر نمايندگى حضرت امام (قدس سرّه) در كميته انقلاب اسلامى منتشر گرديد، در ترجمه اين مبحث نيز ترجمه ايشان مد نظر بوده كه بدين وسيله از زحمات ايشان قدردانى و تشكر به عمل مى آيد. (مقرر)

(3)- نصاب دزدى براى اقامه حد، يك چهارم دينار است.

يعنى چهار نخود و نيم طلاى سكه دار. يا معادل آن در قيمت.- مقرر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 472

او را ببوسد، يا به كسى دشنام داده يا او را مورد ضرب قرار دهد، در اينگونه موارد امام، آن فرد را تعزير مى كند» «1».

محقق در باب حدود از كتاب شرايع مى گويد:

«هر كس مرتكب فعل حرامى شد يا از امر واجبى سرباز زد، بر امام است كه او را تعزير كند و تعزير در مورد چنين فردى نبايد به اندازه حدود تعيين شده شرعى باشد و تشخيص مقدار آن بر عهده شخص امام است. بنابراين نبايد تعزير فرد آزاد به اندازه حد فرد آزاد و تعزير برده به ميزان حد برده برسد» «2».

در جواهر نيز آمده است:

«در مورد حكم فوق از نظر نص و فتوا، هيچ اشكال و اختلاف نظرى بين علما وجود ندارد» «3».

علامه حلى در قواعد مى نويسد:

«هر كس فعل حرامى را مرتكب شده، يا واجبى را ترك كند بر امام است كه به هر اندازه صلاح مى داند تا جايى كه به اندازه «حد» نرسد او را تعزير كند، در مورد آزاد كمتر از حد آزاد و در مورد برده كمتر از حد برده» «4».

بديهى است كه منظور محقق و علامه حلى محرماتى است كه درباره آنها حدود معينى تعيين نشده است و براى استدلال بر اصل حكم، علاوه بر وضوح آن و عدم نقل خلاف از جانب فقها- چنانكه از جواهر نقل شد- دلايل زير نيز دلالت دارند:

الف: سيره رسول اكرم (ص) و على (ع) چنانكه موارد زيادى را در باب «حسبه» از

______________________________

(1)- مبسوط 8/ 69.

(2)- شرايع 4/ 168. چند روز پيش شنيدم

حاكم شرعى در بروجرد يك نفر را به دويست ضربه شلاق تعزير كرده است، اصلا حد اكثر «حد» صد ضربه است و دويست ضربه با هيچ يك از فتاواى شيعه منطبق نيست فقط فقه مالكى مى گويد بيش از صد ضربه اشكال ندارد و استناد مى كند به اينكه عمر به يك نفر سيصد تازيانه زد. از سوى ديگر هيچ يك از فقهاى شيعه قائل نيستند كه ضربه هاى شلاق در تعزير به اندازه «حد» برسد، و چون كه حد عبد نصف آزاد است، حد اكثر حد آزاد «صد» و عبد «پنجاه» تازيانه است. (الف- م، ج/ 125 درس).

(3)- جواهر 41/ 448.

(4)- قواعد 2/ 262.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 473

آن دو بزرگواران نقل كرديم كه پس از «الغاء خصوصيت» مى توانند براهين روشنى براى بحث ما باشند.

ب: اخبار و روايات كه از مضمون آن استفاده مى گردد جلوگيرى از انجام محرمات و لو با دست بر همگان واجب است. چنانچه در خبر جابر از حضرت باقر (ع)- كه در مباحث گذشته نيز آن را نقل كرديم- آمده است:

«معصيت را در دلهايتان زشت بشماريد و آن را با زبانهايتان رد كنيد و [بوسيله همان نفرت دل و زبان] بر پيشانى مرتكبين آن داغ ننگ بزنيد» [يا با چك به صورتهاى آنها بكوبيد] «1»

در خبر طولانى ديگرى كه يحيى طويل از امام صادق (ع) نقل كرده چنين آمده است:

«خداوند زبان را رها و دست را بسته قرار نداد، بلكه اينچنين مقرر فرمود كه با هم باز و با هم بسته شوند» «2».

و در خبر ابن ابى ليلى از امير المؤمنين (ع) آمده است:

«... آن كس كه به وسيله شمشير با

امرى منكر به مقابله مى پردازد تا دستورات الهى حاكم گردد و كار ستمگران به پستى گرايد، او كسى است كه در طريق هدايت قرار گرفته است» «3»

از امام حسن عسكرى (ع) نيز نقل شده است كه فرمود:

«هر كس از شما معصيتى را مشاهده كند، در صورت قدرت و توانايى مى بايست در عمل، با آن به مقابله برخيزد» «4».

علاوه بر موارد مذكور، روايات ديگرى نيز در اين باره از شيعه و سنى نقل شده كه

______________________________

(1)- فانكروا بقلوبكم و الفظوا بالسنتكم و صكّوا بها جباههم (وسائل 11/ 403، ابواب امر و نهى باب 3، حديث 1)

(2)- ما جعل الله بسط اللسان و كف اليد و لكن جعلهما يبسطان معا و يكفان معا. (وسائل 11/ 404 ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 2).

(3)- و من انكره بالسيف لتكون كلمة الله العليا و كلمة الظالمين السفلى فذلك الذي اصاب سبيل الهدى.

(وسائل 11/ 405، ابواب امر و نهى، باب 3، حديث 8).

(4)- من راى منكم منكرا فلينكر بيده ان استطاع. (وسائل 11/ 407 ابواب امر و نهى باب 3 حديث 12).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 474

براى آگاهى بيشتر مى توانيد به آنها رجوع كنيد.

در مباحث پيشين يادآور شديم، كه اگر امر به معروف و نهى از منكر به مرحله ضرب و جرح برسد آيا هر كسى مى تواند عهده دار اجراى آن شود يا آن كه اين مقام مخصوص امام يا فردى منصوب از طرف اوست؟ با استدلالاتى كه انجام گرفت پاسخ داديم كه شق دوم به احتياط نزديكتر است.

ممكن است گفته شود كه اين استدلال، خلطى است ميان باب امر بمعروف و نهى از منكر با باب تعزيرات،

زيرا نكته مورد نظر در اين روايات، در واقع جلوگيرى از وقوع معصيت است و هيچ دلالتى بر جواز تعزير پس از وقوع معصيت ندارد «1».

ج: روايات مستفيضى است دال بر اين مطلب كه: خداوند براى هر چيز حدى قرار داده و براى كسى كه از اين حدود تجاوز كند نيز حدى تعيين كرده است. از جمله اين روايات مى توان از صحيحه داود بن فرقد «2» نام برد. وى از امام صادق (ع) و آن حضرت از پيامبر (ص) نقل كرده اند كه فرمود:

«خداوند براى هر چيز حدى تعيين نمود و براى هر كسى كه از حدى از حدود الهى تجاوز كند نيز حدى قرار داده است» «3».

همچنين در مرسله ابن رباط از امام صادق (ع) نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود:

«خداى عز و جل براى هر چيزى حدى تعيين نمود و براى هر كسى كه از حدى از حدود خداوند عز و جل تجاوز كند نيز حدى قرار داده است» «4».

______________________________

(1)- بعيد نيست گفته شود: مفاد بسيارى از روايات نهى از منكر، لزوم برخورد با منكراتى است كه توسط افرادى بوقوع پيوسته! البته هدف اصلى از آن جلوگيرى از ارتكاب ديگران مى باشد. علاوه بر اين، روح حاكم بر اين روايات همانا تنفر شارع مقدس از منكرات است چه قبل از انجام آنها باشد يا بعد از آن، و نمى توان گفت شارع قبل از انجام منكرات سخت مخالف آن است، ولى پس از انجام آنها بى تفاوت مى باشد (مقرر)

(2)- داود بن فرقد همان ابو يزيد است، ابو يزيد كنيه اوست (الف- م، ج 205 درس).

(3)- ان الله قد جعل لكل شى ء حدا و جعل لمن تعدّى ذلك

الحد حدا (وسائل 18/ 310، ابواب مقدمات حدود باب 2 حديث 1).

(4)- ان الله عز و جل جعل لكل شى ء حدا و جعل على من تعدى حدا من حدود الله عز و جل حدا. (وسائل 18/ 310، ابواب مقدمات حدود، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 475

روايات ديگرى نيز در اين باره آمده كه مى توانيد به باب دوم از مقدمات حدود كتاب «وسائل الشيعة» مراجعه كنيد. و واضح است كه منظور از «حد» در اين روايات، اعم از حد اصطلاحى است، زيرا حد مصطلح جز در مواردى خاص تعيين و ثابت نشده است.

در كتاب معالم القربه آمده است:

«تعزير، مجازاتى است كه اجراى آن اختصاص به امام يا نايب او دارد، و در غير موارد حدود شرعى و تاديب جارى مى گردد».

دليل بر جواز تعزير روايتى است از پيامبر (ص) كه فرمود:

«اگر پيه خرما و خرما كه بر درخت است، سرقت شود دست سارق نبايد قطع گردد اما اگر خرما چيده شود و به صورت خرمن درآيد و بهاى آن به ميزان يك سپر باشد، در آن صورت اگر سرقت شود دست سارق قطع مى گردد، و در غير اين صورت بهاى خرماى سرقت شده از سارق اخذ مى شود و به عنوان مجازات چند ضربه شلاق به او مى زنند» «1». و هر كس مرتكب معصيتى گردد كه حد و كفاره اى براى آن مشخص نشده (مانند وطى زن نامحرم بدون دخول در فرج، يا سرقت مالى كمتر از حد نصاب، يا متهم كردن فردى به غير زنا، يا جنايتى كه منجر به قصاص نمى گردد، يا گواهى دروغ و معاصى ديگرى از اين قبيل) تعزير مى شود اجراى تعزير

توسط خلفاى راشدين هم روايت شده است، و چون خداوند تنبيه زن ناشزه را جايز شمرده، از اينرو ما ساير معاصى را بنابر صلاحديد امام يا نائب او بر اين مورد قياس مى كنيم» «2».

يادآور مى شويم كه روايت نقل شده از كتاب معالم القربة، در مورد خاص بوده و نمى توان حكم آن و نيز حكم تنبيه زن ناشزه را به موارد ديگر تسرى داد زيرا قياس از نظر ما (فقهاء شيعه) در استنباط حكم شرعى، حجيت ندارد؛ ولى اگر مقصود مؤلف كتاب معالم القربة از ذكر اين دو مورد (بعنوان مثال) همه رواياتى باشد كه در موارد مختلف وارد شده اند، مانند روايات وارده درباره تعزير كسى كه به ديگرى دشنام داده يا

______________________________

(1)- لا قطع فى ثمر و لا كثر حتى يؤويه الجرين فاذا آواه الجرين و بلغ ثمنه ثمن المجنّ ففيه القطع و ان كان دون ذلك ففيه غرم مثله و جلدات نكالا.

(2)- معالم القربة 190- 191 (چاپ مصر/ 284) باب پنجاهم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 476

مسخره كرده و يا به او چيزى نسبت داده كه در او وجود ندارد «1» آن هم با الغاء قيد خصوصيت و تنقيح مناط قطعى، استدلال به اين روايت مانعى ندارد و مى توان آن را در اين مقام به عنوان دليل چهارم بشمار آورد.

ابن اثير در كتاب نهايه مى نويسد:

«در حديث مربوط به باب حدود: لا قطع فى ثمر حتى يؤويه الجرين، جرين نام محلى است كه خرما را در آنجا خشك مى كنند و جمع آن «جرن» است» «2».

باز در همان كتاب آمده:

«كثر (با دو فتحه) به پيه خرما كه در وسط درخت است اطلاق مى شود» «3».

اين حديث

از طرق ما (شيعه اماميه) نيز نقل شده است، در وسائل از سكونى از امام صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرمود: «لا قطع فى ثمر و لا كثر» و كثر همان پيه درخت خرما است «4».

اينك با توجه به مطالبى كه گفته شد، به جهاتى از مسأله كه بررسى آن ضرورى به نظر مى رسد مى پردازيم:

جهت نخست: عنايت اسلام به اقامه حدود و تعزيرات:

واضح است كه اداره امور جامعه و حفظ نظام و برقرارى امنيت راهها و اقامه عدل و قسط در كشور منوط بر تعيين حد و مرز براى آزادى ها و وضع قوانين و مقررات و

______________________________

(1)- ر، ك، وسائل 18/ 452- 454، ابواب حد قذف باب 19.

(2)- نهايه 1/ 263.

(3)- نهايه 4/ 152. ما آن وقت كه در طبس تبعيد بوديم گاهى از اينها براى ما سوغاتى مى آوردند، از وسط درخت خرماى سبز بدست مى آيد، و در بازار با كارد قطعه قطعه مى كنند و مى فروشند. (الف- م ج/ 205 درس).

(4)- وسائل 18/ 517 ابواب حد سرقت، باب 23، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 477

تاديب متخلفان و مجرمان است زيرا اگر عناصر فاسد از مجازات و خوارى هاى آن بيم نداشته باشند، براى جان و مال و ناموس مردم حرمتى باقى نمى ماند و در نتيجه امور زندگى دستخوش اختلال و از هم گسيختگى شده و بى نظمى و آشفتگى همه جا را فرا خواهد گرفت.

روش متفكران بشر در هر عصر و زمان همواره بر اساس وضع قوانين و مشخص نمودن چارچوب آزاديها و نيز سياست و تاديب متخلفان مبتنى بوده و اين امرى است كه در هر نظام و جامعه اى از آن گريزى نيست اسلام نيز

به فراخور جامعيت خود در پاسخگويى به نيازهاى دنيوى و اخروى انسان و به عنوان تضمين كننده مصالح او در هر دو جهان، به اين مسأله توجه بيشترى از خود نشان داده است.

خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:

«ما رسولان خود را با دليلهاى آشكار فرستاديم، و با آنان كتاب و ميزان فرود آورديم تا مردم به اقامه قسط برخيزند و آهن را فرو فرستاديم كه در آن نيرويى سخت و منافعى است براى مردم تا بدين وسيله خداوند ياران خود و پيامبرانش را بشناسد و براستى كه خدا توانا و بزرگ است» «1».

بنابراين تمام مذاهب آسمانى، متكفل امورى هستند كه در جهت مصالح مردم قرار دارد كه آخرين اين اديان، دين پيامبر (ص) است. بنا بر آيه ياد شده، خداوند آهن و سلاح را به منزله عامل تضمين كننده فرامين و مقررات و اقامه قسط و عدل و يارى كردن پيامبران و بسط و گسترش احكام خود قرار داده است.

در خبر است كه عبد الرحمن بن حجاج از حضرت ابو ابراهيم- موسى بن جعفر (ع)- نقل كرده كه آن حضرت درباره آيه «يُحْيِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا»* فرمود: منظور زنده كردن زمين با آب باران نيست بلكه برانگيختن مردانى است كه عدالت را احياء مى كنند و زمين به خاطر احياى عدالت، زنده مى گردد و جز اين نيست كه اقامه حدود

______________________________

(1)- لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا بِالْبَيِّنٰاتِ وَ أَنْزَلْنٰا مَعَهُمُ الْكِتٰابَ وَ الْمِيزٰانَ لِيَقُومَ النّٰاسُ بِالْقِسْطِ وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَ رُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّٰهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ. حديد/ 25.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 478

الهى در زمين به مراتب

سودمندتر از بارانى است كه چهل روز ببارد «1».

بدين مضمون روايات مستفيضه ديگرى نيز وارد شده كه مى توان به وسائل الشيعة مراجعه نمود.

قبلا نيز حديثى از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمود: خداوند براى هر چيزى حدى معين كرده و براى كسانى كه از اين حد تجاوز كنند نيز حدى قرار داده است «2».

از ظاهر روايات و اخبار و همچنين فتاوى علما اينچنين بر مى آيد كه اقامه حدود بحسب طبع واجب بوده و تعطيل آن جايز نيست، از جمله در روايت ميثم از امام على (ع) آمده است:

«اى محمد هر كس حدى از حدود مرا تعطيل كند، با من به دشمنى برخاسته و بدين وسيله ضديت مرا خواستار شده است «3»». و نيز هنگامى كه ام سلمه نزد پيامبر (ص) به شفاعت از كنيز خود- كه دزدى كرده بود- برخاست، آن حضرت خطاب به او چنين فرمود:

«اى ام سلمه اين حدى است از حدود الهى كه نبايد ضايع گردد. سپس فرمان داد تا دست كنيز را قطع كنند «4»».

در صحيحه حلبى از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:

«در كتاب حضرت على (ع) ذكر شده كه وى با تمام تازيانه يا نصف و يا قسمتى از

______________________________

(1)- عن ابى ابراهيم (ع) فى قول الله عز و جل يحيى الارض بعد موتها، قال: ليس يحييها بالقطر و لكن يبعث الله رجالا فيحيون العدل فتحيى الارض لاحياء العدل و لاقامة الحد للّه انفع فى الارض من مطر اربعين صباحا.

(وسائل 18/ 308، ابواب مقدمات حدود، باب 1 حديث 3 و ...)

(2)- ان اللّه قد جعل لكلّ شى ء حدا و جعل لمن تعدى ذلك الحد حدا (وسائل 18/

310، ابواب مقدمات حدود، باب 2، حديث 1).

(3)- يا محمد من عطّل حدا من حدودى فقد عاندنى و طلب بذلك مضادتى. (وسائل 18/ 309، ابواب مقدمات حدود، باب 1، حديث 6).

(4)- يا ام سلمه هذا حد من حدود الله لا يضيع، فقطعها رسول الله (ص). (وسائل 18/ 232، ابواب مقدمات حدود باب 20 حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 479

آن اجراى حد مى فرمود و حتى هنگامى كه پسر يا دختر خردسال غير مميزى را نزد او مى آوردند، آن حضرت اجراى حدى از حدود الهى را تعطيل نمى كرد.

سؤال شد: على (ع) چگونه قسمتى از تازيانه را مى زد؟ امام (ع) فرمود: آن حضرت وسط تازيانه يا يك سوم آن را بدست مى گرفت سپس به تناسب سن متخلفان، آنان را تنبيه مى فرمود و به اين وسيله در اجراى هيچ حدى از حدود الهى كوتاهى نمى كرد «1»».

در سنن ابو داود به سند خود از عبد الله بن عمرو بن عاص از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود:

«حدود را در ميان خود تقاضاى گذشت كنيد و (بدانيد) هر حدى كه به من رسيده واجب است «2»». [يعنى اگر پيش من به عنوان حاكم اسلام ثابت شد اجراء مى شود].

و روايات ديگرى از اين قبيل كه مى توان بدان مراجعه نمود.

البته در صورتى كه مجرم پيش از اقامه بينه از كرده خود توبه كند حد از او ساقط مى شود و يا اگر اثبات جرم با اقرار مجرم باشد نه با اقامه بينه، امام مى تواند از جرم او درگذرد و يا آنكه بنا بر قول ديگرى امام مطلقا حق دارد از اجراى حدود در اينگونه موارد چشم پوشى نمايد.

ما در مباحث آينده در

اين باره گفتگوى كوتاهى خواهيم داشت و بحث مفصل آن را به كتاب حدود احاله مى كنيم.

تمام مطالبى كه تا اينجا عنوان گرديد همه مربوط به حدود اصطلاحى بود اما در باره تعزيرات، پرسش اينست كه آيا اجراى تعزيرات واجب بوده يا بسته به اختيار امام

______________________________

(1)- ان فى كتاب على (ع) انه كان يضرب بالسوط، و ينصف السوط، و يبعضه فى الحدود، و كان اذا اتى بغلام و جارية لم يدركا لا يبطل حدا من حدود الله- عز و جل- قيل له: و كيف كان يضرب؟ قال: كان يأخذ السوط بيده من وسطه او من ثلثه ثم يضرب به على قدر اسنانهم، و لا يبطل حدا من حدود الله- عز و جل- (وسائل 18/ 307، ابواب مقدمات حدود، باب 1، حديث 1).

(2)- تعافوا الحدود فيما بينكم. فما بلغنى من حد فقد وجب. (سنن ابى داود 2/ 446، كتاب الحدود، باب العفو عن الحدود ما لم تبلغ السلطان).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 480

است، يا آنكه شق سومى است؟ در مسأله ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد:

شيخ طوسى در باب «اشربه» از كتاب خلاف (مسأله 13) مى گويد:

«تعزير از اختيارات امام است و در اين نكته اختلاف نظرى نيست، اگر امام دانست كه براى جلوگيرى از جرم مجرم هيچ چيز جز تعزير مصلحت نيست نبايد از تعزير وى صرف نظر كند. ولى اگر دانست كه با جايگزين كردن روشهاى ديگرى به جاى تعزير مانند شماتت و سخت گيرى ها استفاده مطلوب حاصل مى شود، مى تواند با بكار بردن اين روشها از اجراى تعزير چشم پوشى كند در حالى كه اگر بخواهد مى تواند تعزير را نيز جارى نمايد. اين نظريه از جانب ابو حنيفه

هم عنوان شده است.

شافعى در اين باره مى گويد: امام در هر حال مختار است و دليل ما- شيخ طوسى- بر اين امر ظواهر اخبار و رواياتى است كه به اجراى حدود فرمان مى دهند و اين خود مقتضى وجوب تعزير مى باشد» «1».

بازهم ايشان در اواخر باب «اشربه» از كتاب مبسوط مى گويد:

«تعزير مجرم به امام محول شده بدان گونه كه اگر خواست اجراى تعزير مى كند و اگر نخواست چشم پوشى مى نمايد. براى او فرقى نمى كند كه بتوان مجرم را بوسيله غير تعزير منع كرد يا نه. برخى قائلند كه اگر امام دانست به غير از تعزير مى توان مانع مجرم گرديد، ميان اقامه تعزير و ترك آن مخير است ولى اگر براى امام ثابت شد كه جز تعزير روش ديگرى مانع مجرم نمى گردد بر اوست كه مجرم را تعزير كند و اين حكم مطابق با احتياط است» «2».

از سخن شيخ چنين بدست مى آيد كه تعزير در نظر ايشان تنها اختصاص به زدن دارد و سخت گيرى و تعنيف از مصاديق آن محسوب نمى شود. از ظاهر عباراتى كه در ابتداى بحث از شرايع و قواعد نقل شد نيز چنين مستفاد مى گردد كه بر تعيين- ضرب- و وجوب اجراى تعزير دلالت ندارند، زيرا كلمه: «للامام» يعنى «امام اختيار دارد» را بكار برده بودند.

ابن قدامه در كتاب مغنى آورده است:

«تعزير در موارد معين شده، در صورت تجويز امام واجب است. مالك و ابو حنيفه

______________________________

(1)- خلاف 3/ 223.

(2)- مبسوط 8/ 69.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 481

هم اين عقيده را دارند لكن شافعى مى گويد: تعزير واجب نيست، به اين دليل كه مردى نزد پيامبر (ص) آمد و گفت: با زنى برخورد كرده ام

و از او كمتر از حد دخول بهره برده ام.

پيامبر (ص) به او فرمود: آيا با ما نماز گزارده اى؟ گفت: آرى، سپس پيامبر (ص) اين آيه را براى او خواند كه: إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ. همچنين آن حضرت درباره انصار فرمود: نيكوكاران انصار را پذيرا باشيد و از بدكاران آنان در درگذريد» «1».

اما از بسيارى از اخبار وارده و سخنان علماء درباره تعزيرات فهميده مى شود كه تعزير در موارد خاص خودش بدوا و طبعا واجب است. اگر چه در صورت توبۀ مجرم، قبل از اقامه بيّنه تعزير ساقط مى شود و اگر با اقرار به ارتكاب گناه نزد حاكم ثابت شود حاكم مى تواند از تعزير وى صرف نظر نمايد. آنچنان كه گفتيم در حد نيز چنين مسئله اى وجود دارد.

تعبيراتى كه در اين رابطه وارد شده چنين است:

«تعزير كرد» يا «تعزير مى كند» «تاديب كرد يا مى كند» «زد يا به عنوان تعزير مى زند» يا «او بايد تعزير شود» يا «تازيانه بخورد يا مى خورد» و يا الفاظ فراوان ديگرى بر اين مضمون، مى بينيم كه اگر چه همه به صورت «خبر» ذكر شده و لكن از آنها مفهوم امر استنباط مى گردد و در جاى خود ثابت شده تعبيرات خبرى در اداى مفهوم وجوب از قوت و تأكيد بيشترى نسبت به عبارت امرى برخوردار هستند. زيرا چنين عباراتى مبتنى بر فرض تحقق امر و تاثير آن در مأمور است و نشان مى دهد كه عمل خواسته شده از مأمور در خارج لباس تحقق پوشيده و بدين وسيله از آن به لفظ خبرى ياد مى گردد، مگر اينكه گفته شود تعزير غير، چون تصرف در سلطه وى مى باشد و اين تصرف بالطبع حرام است بنابراين مفهوم

امر و مشابه آن در چنين موردى، بر رفع ممنوعيت از تصرف در اين سلطه دلالت مى كند و هيچ گونه دلالتى بر وجوب ندارد «2». در اينجا نكته ايست درخور تأمل.

______________________________

(1)- اقبلوا من محسنهم و تجاوزوا عن مسيئهم. (مغنى 10/ 348).

(2)- يعنى اصل اوّلى اين است كه مجازات انسانى با اصل مسلم «الناس مسلطون على انفسهم ...» منافات داشته و حرام مى باشد، و امر مستفاد از اخبار باب تعزيرات، تنها حرمت تصرف مزبور را در اين موارد بر مى دارد، اما هيچ گونه دلالتى بر لزوم و وجوب تعزير ندارد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 482

بعضى از فقهاى ما نيز لفظ وجوب را به كار برده اند و ظاهرا مراد آنان از بكار بردن اين لفظ معناى اصطلاحى آن بوده و حمل اقوال آنان بر وجوب لغوى، يعنى «ثبوت»، خلاف ظاهر است.

در كتاب غنيه چنين آمده است:

«فصل: بدان كه اجراى تعزير واجب است در مورد افعال قبيح، و كوتاهى و اخلال در واجباتى كه شارع مقدس براى آنها حدى تعيين نكرده و يا آنكه حدى براى آنها معين نموده ولى شروط اقامه آن تكميل نشده است. نظير آنچه براى مقدمات عمل زنا و لواط، مانند خوابيدن در زير يك لحاف و چسبيدن به يكديگر و بوسيدن و ... ثابت مى گردد» «1».

در آخر كتاب «حدود» تحرير آمده است:

«تعزير در مورد هر گناهى جارى مى گردد كه حدى براى آن تعيين نشده باشد، مانند وطى همسر در حال حيض يا وطى زن نامحرم بدون دخول و ... و تعزير به صورت زدن، حبس يا توبيخ كردن- بدون قطع عضو و نيز بدون وارد كردن جرح و لطمه اى در بدن- و يا

گرفتن جريمه مالى جارى مى شود. تعزير در مواردى كه شارع تعيين كرده واجب است و اگر مجرم در حال اجراى تعزير از دنيا برود، كسى ضامن آن نيست» «2»

از ظاهر كلام اين دو شخصيت چنين مستفاد مى گردد كه اجراى تعزير، مانند اجراى حد واجب است.

البته علامه حلى معتقد است كه تعزير تنها منحصر به زدن نيست بلكه شامل حبس و توبيخ هم مى گردد و ما به زودى در اين باره بحث خواهيم كرد.

در مورد وجوب تعزير، علاوه بر آنچه گذشت مى توان از صحيحه حلبى كه پيش از اين ذكر شد نيز استفاده نمود، چون منظور از حد در اين حديث- به قرينه ذكر پسر بچه و دختر بچه غير مميز- شامل تعزير نيز بايد بشود زيرا مى دانيم كه در مورد آن دو تعزير جارى مى گردد نه حد مصطلح و بلكه نكته مذكور در مورد حديث ميثم كه قبلا بيان

______________________________

(1)- جوامع الفقهية/ 562.

(2)- تحرير الاحكام 2/ 239.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 483

شد، نيز صدق مى كند زيرا اطلاق لفظ حد به معناى اعم آن، در روايات و اخبار و عبارات نقل شده از ائمه و علما بسيار به كار رفته است.

بلى عايشه از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود: از خطاها و لغزشهاى افراد محترم درگذريد مگر حدود كه اجراى آن واجب است. «1»

در كتاب دعائم الاسلام نيز از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: «در موارد شبهه از اجراى حدود خوددارى كنيد و از لغزشهاى افراد محترم درگذريد مگر در مورد جارى كردن حدى از حدود خداوند» «2».

شايد بتوان از اين حديث فرق ميان حدود و تعزيرات را در وجوب اجرا يا عدم

وجوب آن فهميد، اما بر فرض صحت حديث، شايد مراد از حدود در اين روايت، عام بوده و شامل تعزيرات نيز بشود بنابراين منظور حديث اينست كه اگر چه مردم در وجوب اجراى حدود و تعزيرات يكسان هستند لكن پس از اجراى آن شايسته است بين افراد محترم و غير محترم، در چگونگى برخورد و معاشرت و طرد آنان و يا جذب ايشان و اظهار دوستى و مودت با آنها تفاوت قائل شد. در تأييد اين مطلب در نهج البلاغه آمده است: «از لغزشهاى جوانمرادان درگذريد زيرا كسى از آنان نمى لغزد مگر آنكه دست خداوند در دست اوست و او را بلند مى كند» «3»

نظير اين روايت در غرر و درر «4» نيز آمده است ولى در اين حديث حدود، استثنا نشده است.

در كتاب تحف العقول از پيامبر (ص) روايت شده است كه: «از خطاهاى مصيبت

______________________________

(1)- اقيلوا ذوى الهيئات عثراتهم الا الحدود. (سنن ابى داود 2/ 446 كتاب الحدود باب حد كسانى كه در مورد آنان شفاعت پذيرفته است).

(2)- ادرءوا الحدود بالشبهات، و اقيلوا الكرام عثراتهم الا فى حد من حدود الله. (دعائم الاسلام، 2/ 465، كتاب الحدود، فصل 5، حديث 1649).

(3)- اقيلوا ذوى المروءات عثراتهم، فما يعثر منهم عاثر الا و يد الله بيده يرفعه. (نهج البلاغه فيض/ 1095، لح/ 471، حكمت/ 20).

(4)- غرر و درر 2/ 260، حديث 2550).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 484

ديدگان چشم پوشى كنيد» «1».

با توجه به بيانات فوق روشن مى شود كه امام مى تواند درباره برخى از حقوق الهى كه در مورد آنها حد خاصى معين نشده، در صورت مصلحت و نيز در حالى كه منجر به تجرى متخلف

نگردد، از اجراى تعزير چشم پوشى كند و مى توان اين نكته را از اطلاق آيات و روايات فراوانى كه در خصوص عفو و اغماض از خطاها وارد شده، استنباط كرد.

ما نيز در جهت دهم از اين جهات به بحث و گفتگو درباره آن خواهيم پرداخت.

جهت دوم: گسترش حكم تعزير بر گناهان صغيره و كبيره

ظاهر عبارات كتابهاى مبسوط، شرايع و قواعد بيانگر كلى بودن حكم مجازات در مورد هر عمل حرام، اعم از صغيره يا كبيره است. اما در كتاب جواهر آمده است:

«برخى گفته اند اجراى تعزير مختص به گناهان كبيره است. بنابراين كسى كه از گناهان كبيره اجتناب كند بر انجام گناه صغيره، تعزير نمى گردد چون اجتناب از گناهان كبيره، از بين برنده گناهان صغيره است. اما اگر كسى از انجام گناه كبيره خوددارى نورزد، بخاطر گناهان صغيره اى كه مرتكب شده، تعزير مى گردد» «2».

بى ترديد نظر مرحوم صاحب جواهر در زمينه فوق به آيه شريفه ذيل مى باشد:

«إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبٰائِرَ مٰا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئٰاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُمْ مُدْخَلًا كَرِيماً «3»- اگر از گناهان كبيره اى كه از آن نهى شده ايد دورى گزينيد از گناهان شما مى گذريم و شما را در مقام با شرافتى وارد مى كنيم».

اگر بگويند: چون تعزير در گناهان صغيره، با وجود اجتناب از گناهان كبيره ثابت نشده، بنابراين مى توان مطلقا قائل به عدم تعزير در اينگونه موارد شد. زيرا كسى قائل به تفاوت ميان گناه صغيره در صورت اجتناب از گناه كبيره يا عدم آن نشده است. [پس

______________________________

(1)- اقيلوا ذوى الهناة عثراتهم. (تحف العقول/ 58).

(2)- جواهر 41/ 448.

(3)- نساء (4)/ 31.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 485

چيزى شبيه اجماع هست].

پاسخ مى دهيم: اولا: تا زمانى كه اجماع بر عدم تفاوت ميان اين دو معلوم

و ثابت نشود، هيچ دليلى بر حجيت اين گفته، يعنى عدم قول به تفاوت بين اين دو وجود نخواهد داشت «1» از اين گذشته، اين مسأله در گفته ها و نوشته هاى قدماى اصحاب ما (فقهاى شيعه) هم عنوان نشده تا بتوان از آن چنين اجماعى را احراز نمود.

ولى در اينجا اشكال در اصل اختصاص تعزير به گناهان كبيره مى باشد. زيرا فرض آن است كه گناه صغيره نيز حرام و مبغوض شرعى است و آيه مورد استدلال هم بر چشم پوشى و عفو گناه صغيره در آخرت دلالت مى كند، پس با جواز تعزير در مورد انجام گناهان صغيره منافاتى ندارد. زيرا تعزير خود وسيله اى است براى جلوگيرى مجرم از تكرار گناه و هشدارى است به ديگران كه مرتكب گناه نگردند و شمول و عموم قول پيامبر (ص) كه فرمود: «خدا براى هر چيز حدى قرار داده و براى كسانى كه از اين حد تجاوز كنند نيز حدى معين كرده است» «2» نيز دلالت بر عدم اختصاص تعزير به گناهان كبيره مى كند.

جهت سوم: مفهوم لغوى تعزير:

1- در صحاح ذيل لغت تعزير آمده است:

تعزير به معناى تعظيم و توقير است و به مفهوم تاديب نيز بكار رفته است. از اين رو به تنبيه (زدن) كمتر از حد نيز، تعزير گفته مى شود. «3»

______________________________

(1)- به اصطلاح فقهى ما در اينجا «قول به عدم فصل» مى خواهيم و «عدم قول به فصل» بين صغيره و كبيره كافى نيست. (مقرر)

(2)- ان الله قد جعل لكل شى ء حدا و جعل لمن تعدى ذلك الحد حدا. (وسائل 18/ 310، ابواب مقدمات حدود، باب 2، حديث 1).

(3)- صحاح اللغه 2/ 744.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 486

2- در قاموس آمده

است:

«العزر» يعنى ملامت و سرزنش: عزره يعزره و عزّروه، التعزير: زدن و تنبيه كمتر از حد يا زدن بسيار شديد مى باشد به معناى تفخيم و تعظيم كه ضد ملامت و سرزنش است نيز آمده است «1».

3- در لسان العرب ذيل واژه تعزير مى گويد:

العزر يعنى سرزنش و ملامت، و عزره يعزره عزرا و عزّره: وى را رد كرد، از كارى بازداشت، و «العزر و التعزير» به مفهوم تنبيه كمتر از حد است، زيرا تعزير باعث جلوگيرى مجرم از ارتكاب به گناه مى شود ... برخى گويند تعزير شديدترين نوع تنبيه است. و «عزره»: ضربه ذلك الضرب او را با شديدترين نوع زدن، تنبيه كرده است.

العزر به معناى جلوگيرى كردن و نيز به معناى بازداشتن و پاى بند كردن به ديانت و واداشتن به انجام فرايض و احكام به كار رفته است. اصل تعزير به معناى «تاديب» است و لذا به تنبيه كمتر از حد «تعزير» گويند. چون اين نيز نوعى ادب كردن است.

واژه «تعزير» از اضداد بوده و به معناى تفخيم و تعظيم نيز به كار رفته است «2».

4- راغب در مفردات گويد:

«تعزير به مفهوم نصرت و يارى كردن همراه با احترام مى باشد. در قرآن آمده است: «وَ تُعَزِّرُوهُ وَ عَزَّرْتُمُوهُمْ» و نيز: تعزير، تنبيهى كمتر از حد مى باشد كه مرجع اين معنا همان معناى اول است، زيرا هدف از اجراى اين نوع تنبيه در واقع تاديب بوده كه نوعى يارى محسوب مى شود. درحالى كه معناى اول، يارى كردن به وسيله از بين بردن عناصرى است كه به او زيان مى رساند.

و معناى دوم يارى كردن فرد است با منع فرد از نزديك شدن به عوامل زيانبخش.

پس جدا كردن فرد

از چيزى كه به او ضرر مى رساند نوعى يارى محسوب مى شود و پيامبر (ص) هم با در نظر داشتن اين معنا فرموده است:

«برادرت را خواه ظالم و خواه مظلوم يارى كن. سؤال شد: اگر مظلوم باشد او را يارى مى كنم ولى اگر ظالم باشد او را چگونه يارى دهم؟ فرمود: «او را از ستم كردن باز

______________________________

(1)- قاموس/ 278.

(2)- لسان العرب 4/ 561- 562.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 487

دار» «1».

5- ابن اثير در نهايه مى گويد:

«تعزير عبارتست از يارى كردن و توقير و احترام فرد به طور مستمر و اصل تعزير جلوگيرى و بازداشتن است. اگر به كسى كمك شود در واقع مانند آنست كه دشمنان وى از او رفع شده و با توجه به اين معنا به تاديبى كه كمتر از حد است، تعزير نام داده اند، زيرا تعزير باعث مى شود كه مجرم گرد گناه نگردد» «2».

6- محقق حلى در شرايع آورده است:

«تمام گناهانى كه مجازاتهاى معين شده دارد از سوى شرع «حد» ناميده مى شود و آنهايى كه مجازاتهاى معين شده ندارند را «تعزير» مى گويند «3».»

روشن است كه در عبارت ايشان مسامحه اى وجود دارد، زيرا حد و تعزير دو اسم براى نفس عقوبت و مجازات مى باشند، نه اسم براى كارى كه در آن عقوبت و مجازات است.

7- در مسالك آمده است:

«تعزير از نظر لغت تاديب و در شرع: مجازات يا اهانتى است كه غالبا در شرع مقدار آن تعيين نشده است» «4».

ذكر كلمه «غالبا» در عبارت فوق بدين جهت است كه اين تعريف شامل گناهانى كه احيانا مجازات آنها مشخص شده نيز بشود مانند مباشرت مرد با همسر روزه دار خود يا وطى حيوانات

كه در شرع 25 ضربه تازيانه براى آنها قرار داده شده است.

8- ماوردى در كتاب الاحكام السلطانيه آورده است:

«تعزير تنبيهى است براى گناهانى كه در شرع، حدى براى آنها تعيين نشده و اختلاف مقدار آن بسته به نوع گناه و حالت مجرم است» «5».

______________________________

(1)- مفردات راغب/ 345.

(2)- نهايه 3/ 228.

(3)- شرايع 4/ 147.

(4)- مسالك 2/ 423.

(5)- احكام سلطانيه/ 236.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 488

همين تعريف در كتاب الاحكام السلطانيه تأليف ابو يعلى فراء نيز آمده است» «1».

9- در كتاب معالم القربة در تعريف تعزير چنين آمده است:

«تعزير اسمى است كه به فعل امام يا نايب او در غير حدود شرعى اختصاص دارد و به معناى تاديب است ... تنبيه زوجه توسط شوهر و دانش آموز توسط معلم تاديب ناميده مى شود. اصل تعزير «العزر» به معناى جلوگيرى و بازداشتن بوده و از نوع اسامى متضاد است. از اينرو به يارى كردن هم تعزير گويند زيرا با يارى كردن، دشمن دور مى شود و خداى متعال در آيه شريفه وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ «2»، به همين معنا اشاره فرموده است» «3».

10- ابن قدامه حنبلى در كتاب مغنى مى نويسد:

«تعزير مجازات شرعى است كه در خصوص گناهانى كه حد شرعى براى آنها تعيين نشده، اجرا مى گردد ... اصل تعزير، بازداشتن است و با توجه به همين نكته به معناى كمك كردن هم بكار مى رود، زيرا بدين وسيله از آزار دشمنان جلوگيرى بعمل مى آيد» «4».

چنانكه ملاحظه مى شود، ظاهر بيشتر اقوال لغويين و فقهاى عامه و خاصه اينست كه تعزير را به تنبيه و مجازات بدنى اختصاص مى دهند. و ممكن است بتوان با استفاده از سخنان برخى از آنان تعزير را

در موارد ديگرى از قبيل اهانت، تهديد، توبيخ و مانند آنها نيز عموميت داد. بزودى تفصيل اين بحث را مى آوريم.

جهت چهارم: آيا مراد از تعزير، زدن و به درد آوردن است، يا مطلق تاديب؟

اشاره

در قسمت پيشين (جهت سوم) از طريق سخنان لغويون پى برديم كه كلمات

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 279.

(2)- فتح/ 9. همه آيه شريفه چنين است: لِتُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُعَزِّرُوهُ وَ تُوَقِّرُوهُ وَ تُسَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا- يعنى: تا به خدا و رسول او ايمان آوريد و او را تقويت كنيد و بزرگ داريد و بامداد و شبانگاه او را تسبيح گوئيد ... شأن نزول اين آيه شريفه بيعت تاريخى رضوان است در ماجراى صلح حديبيه. (مقرر).

(3)- معالم القربة/ 190- 191 (چاپ مصر/ 284) باب 50 فصل «التعازير».

(4)- مغنى 10/ 347.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 489

«العزر» و «التعزير» به معناى احترام كردن، جلوگيرى نمودن، بازگرداندن، سرزنش كردن، تاديب و توقيف بكار رفته است. از جمله در صحاح گفته شده بود كه: «تعزير:

ادب كردن است. و از همين بابت به تنبيه كمتر از حد، «تعزير» اطلاق مى شود.

«همچنين از لسان العرب نقل كرديم كه: العزر و التعزير، تنبيه كمتر از حد است كه براى جلوگيرى از تكرار جرم اجرا مى شود ... اصل تعزير تاديب است و بدين خاطر به تنبيه كمتر از حد، كه همان تاديب است، تعزير اطلاق مى شود.

از دقت و تتبع در اكثر كلمات اهل لغت معلوم مى شود كه لفظ تعزير براى مجرد «زدن» وضع نشده بلكه اين واژه بحسب وضع به مفهوم منع و تاديب و مانند آن مى باشد و علت استعمال آن در مفهوم «زدن» بخاطر آنست كه زدن يكى از مصاديق معنايى است كه اين لفظ براى آن وضع شده

است.

آرى از اكثر كلمات فقها چنين بر مى آيد كه تعزير به معناى «زدن»، كمتر از حد است، كه اين معنا از جانب برخى از لغويون همچون صاحب قاموس نيز مورد اشاره قرار گرفته بود و چه بسا امروزه در عرف هم از استعمال كلمه تعزير همين معنا فهميده شود اما از سخنان برخى از فقها خصوصا فقهاى اهل سنت، چنين مستفاد مى شود كه لفظ تعزير از نظر اصطلاحى هم داراى مفهوم مطلقى است كه بوسيله آن منع و تاديب محقق گردد، بنابراين معنا، واژه تعزير شامل توبيخ، تهديد، حبس و مجازات مالى نيز مى گردد.

بنابراين در مفهوم تعزير، نقلى صورت نگرفته و نيز نمى توان آن را از موارد حقيقت شرعيه «1» محسوب داشت بلكه در اينجا نفس مفهوم لغوى بطور عموم مورد نظر است. و زدن هم جز مصداقى شايع از جمله مصاديق آن نيست و شايد علت انتخاب مصداق زدن از ميان ديگر مصاديق متعدد تعزير، بخاطر شدت تاثير و نفع عام و مورد انتظار و قابل دسترسى آن نسبت به مصاديق ديگر اين لغت باشد. همينطور از بعضى اقوال نيز معلوم

______________________________

(1)- حقيقت شرعيه به الفاظ و موضوعاتى گفته مى شود كه در شرع براى معانى خاصى تعيين شده اند، مانند نماز، روزه، حج و نظائر آن و در واقع، شارع مقدس استعمال اين الفاظ را در معانى خاصى، حقيقت قرار داده است. مقرر-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 490

مى شود كه مراد از اين لفظ (تعزير) خصوص زدن است ولى نه اينكه انتخاب آن الزامى باشد بلكه از نظر رتبه پس از اجراى مصاديق ديگرى همچون توبيخ، روى برگرداندن و مانند آن جاى دارد. بنابراين

تا زمانى كه عدم تاثير مصاديق ديگر ثابت نشود نوبت به زدن نمى رسد.

بهر ترتيب براى اين سؤال كه آيا براى تاديب مجرم، زدن و تنبيه بدنى مطلق، متعين مى باشد يا آنكه زدن مشروط بر عدم اعتناى مجرم به نهى و توبيخ و تهديد و راندن و ... مى باشد و يا آنكه امام ميان زدن و غير آن مخير است، اقوال مختلفى از جانب علما اظهار شده است. از ظاهر كلمات فقها و عباراتى كه قبلا از كتابهاى شرايع و قواعد نقل كرديم، نظريه اول تأييد مى گردد، لكن:

1- شيخ طوسى در مبحث «اشربه» كتاب مبسوط مى گويد:

«اگر كسى مرتكب گناهى شود كه سزاوار تعزير باشد مانند بوسيدن زن نامحرم يا مباشرت با او بدون انجام دخول، يا وطى پسر بچه از راه تفخيذ [بنا به راى فقهاء اهل سنت، چون در نزد شيعه، چنين عملى لواط بشمار مى آيد] يا آنكه كسى را بزند يا دشنام دهد، امام مى تواند او را تاديب كند. اگر امام در نظر داشت كه مجرم را به خاطر انجام آن گناه توبيخ و يا سرزنش و حبس كند مى تواند اين كار را انجام دهد و اگر نظر امام به تعزير مجرم بود، نيز مى تواند او را تعزير نمايد و مجرم را به ميزان پايين تر از كمترين حد- يعنى 40 ضربه شلاق- مجازات كند. اگر مجرم پس از اجراى تعزير زنده بود، بحثى نيست ولى اگر بميرد به عقيده برخى، امام ضامن خون اوست ولى عده ديگرى عقيده دارند كه اگر امام پى برد كه جز تعزير وسيله ديگرى براى منع مجرم از ارتكاب به گناه وجود ندارد، بايد حتما تعزير را جارى سازد

ولى اگر بتواند از طريق ديگر مانع مجرم از ارتكاب به گناه گردد، تشخيص اجرا يا عدم اجراى تعزير بر عهده شخص امام است يعنى اگر خواست به اجراى تعزير مى پردازد و اگر نخواست مجرم را رها مى كند. اگر امام چنين عمل كند هيچ ضمانتى بر گردن او نيست خواه مجرم را وجوبا تعزير كند يا مباحا و اين نظريه موافق با مذهب است» «1».

______________________________

(1)- مبسوط 8/ 66.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 491

ظاهر عبارت شيخ گوياى آنست كه تاديب، اعم از تعزير است و تعزير نيز منحصر به «ضرب» يعنى «زدن» مى باشد. لكن امام ميان زدن و تنبيهات ديگر مختار است ...

در جهت اول اين بحث نيز قول ديگرى از كتابهاى مبسوط و خلاف شيخ «1» نقل كرديم كه با اين مقام نيز مناسبت دارد، به آنجا مراجعه شود.

2- در آخر كتاب حدود از كتاب تحرير آمده است:

«تعزير در مورد هر جرمى است كه حدى براى آن تعيين نشده ... اجراى تعزير با تنبيه بدنى، حبس، توبيخ بدون قطع و جرح بدنى و گرفتن جريمه مالى تحقق مى يابد» «2».

ظاهر اين عبارت حاكى از مفهوم عام تعزير و نيز اختيار امام در انتخاب يكى از انواع آنست.

3- در كتاب كشف اللثام در توضيح گفتارى كه قبلا از قواعد ذكر آن رفت آمده است:

«وجوب تعزير در مورد انجام هر عمل حرام يا ترك هر عمل واجبى است كه مجرم با وجود نهى و توبيخ و مانند آن دست از عمل گناه برندارد، ولى اگر مجرم با وجود موانعى كمتر از زدن از ارتكاب به گناه دست كشيد، جز در مواردى خاص كه شرع مقدس در

مورد ارتكاب آن گناه بر لزوم تاديب و تعزير تصريح كرده است، دليلى براى تعزير وجود ندارد و شايد بتوان تعزير را در كلام علامه و غير او به مواردى كمتر از زدن هم عموميت داد» «3».

ظاهر كلام مؤلف كشف اللثام نشان مى دهد كه وى بين باب تعزير و باب نهى از منكر خلط مبحث كرده و گويا اين توهم براى او رخ داده كه تعزير براى جلوگيرى شخص از گناه است. بنابراين اگر بدون اجراى تعزير هم بشود او را از انجام گناه بازداشت، ديگر مجالى براى اجراى تعزير باقى نمى ماند.

______________________________

(1)- خلاف مسأله 13.

(2)- تحرير 2/ 239.

(3)- كشف اللثام 2/ 235.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 492

لكن ممكن است كسانى بگويند فلسفه تشريع تعزير، همچون تشريع حدود، جلوگيرى مجرم از تكرار گناه در آينده و نيز جلوگيرى انجام آن از سوى كسانى است كه شاهد مجازات مجرم بوده اند يا آن را از ديگران شنيده اند، و اين مطلبى است شايان توجه.

همچنين احتمال مؤلف كشف اللثام در مورد تعميم تعزير به مواردى همچون نهى از منكر و توبيخ، گويا برگرفته از كتاب تحرير علامه و نظاير آنست.

ولى مى توان به اين گفته- احتمال تعميم تعزير- ايراداتى گرفت:

اولا: نكته فوق خلاف ظاهر عبارات و سخنان علماى خاصه است اگر چه بسيارى از علماى عامه- چنانكه بعدا خواهيم گفت- قائل به اين قول هستند.

ثانيا: در بسيارى از اخبار وارد شده در اين باب، لفظ تعزير به كار نرفته تا بتوان آن را بر عموميت حمل كرد. بلكه تنها كلماتى همچون مطلق زدن، يا زدن به اندازه اى معلوم و به مجازات بدنى تفسير و تطبيق شده است. به عنوان

نمونه مى توان از روايت اسحاق بن عمار و صحيحه حماد بن عثمان كه در آنها از مقدار تعزير سؤال شده ياد كرد «1».

اما احاديثى كه در آنها لفظ تعزير به گونه اى مطلق بكار رفته هر چند كه اين لفظ به حسب لغت، مفهوم زدن و غير آن را در بر مى گيرد، لكن معمول بودن زدن در مقام تعزير، در زمانى كه اين اخبار صدور يافته، شايد موجب شود كه مطلقات به مفهوم خاص «ضرب- زدن» منصرف گردد.

لكن بعدا خواهيم گفت كه قول قوى تر، تعميم تعزير در مفهوم زدن و غير آن است «2».

4- ماوردى در كتاب الاحكام السلطانيه نوشته است:

______________________________

(1)- وسائل 18/ 583- 584 باب 10- از ابواب بقية الحدود و التعزيرات، حديث 1 و 3.

(2)- خداوند سبحان براى دورى از بديها و زشتيها دستوراتى مشخص فرموده و براى تخلف از آن هم مجازاتى پيش بينى شده است. عمده دليل ما براى تعميم، همان روايات حدّ است. (الف- م، جلسه 206 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 493

«ميزان تعزير به تناسب نوع گناه و نيز كيفيت حال مجرم، اختلاف پيدا مى كند، بنابراين از آن جهت كه تعزير براى منع مجرم از ارتكاب به گناه اجرا مى گردد و نيز بخاطر مصلحتى كه در آن وجود دارد مانند حدود است و مقدار آن با توجه به نوع گناه مختلف مى شود. ولى از سه جهت نيز با حدود تفاوت دارد:

كه نخستين آن ها عبارت است از اينكه نوع تنبيه افراد با شخصيت، محترم و خويشتن دار، كه بعضا مرتكب گناه مى شوند، سبكتر از تنبيه متخلفان و بزهكاران كم شخصيت و احيانا سفيه گونه مى باشد و اين بخاطر سخن پيامبر (ص)

است كه فرمود: «از لغزشهاى افراد محترم چشم پوشى كنيد» «1» بنابراين تعزير افراد به شأن و منزلت آنان بستگى دارد اگر چه در اجراى حدود تعيين شده شرعى، هيچ تفاوتى ميان آنها با ديگر مردمان نيست.

لذا تعزير افراد محترم با اعراض از آنان و تعزير افرادى كه در منزلتى پايين تر از آنان قرار دارند با درشتى كردن و تعزير كسانى كه پايين تر از آنان هستند با گفتارى كه مانع از انجام گناه مى باشد، صورت مى پذيرد و غايت تعزير در مورد اين دسته، استخفاف است كه در آن تهمت و دشنام نباشد. همچنين تعزير افرادى كه پايين تر از آنان جاى دارند با حبس كردن، بسته به نوع جرم و لغزش آنان، صورت مى پذيرد، مثلا بعضى از آنها يك روز در زندان نگهدارى مى شوند و برخى ديگر بيش از يك روز و تا زمانى مشخص و معين» «2».

ابو يعلى فرّاء نيز مطالبى قريب به همين مضامين را آورده است «3».

5- در كتاب معالم القربة آمده است:

«حكم تعزير به اعتبار جرم و مجرم متفاوت است، از يك جهت به حد شباهت دارد كه آن نيز آزار است براى اصلاح شدن فرد و تنبيهى است كه به حسب اختلاف جرم متفاوت مى گردد. از جهت ديگر با حد تفاوت دارد كه تاديب افراد با شخصيت و خوش نام سبك تر است نسبت به افراد كم خرد و پست. در تعزير هر كس را متناسب با خودش تعزير مى كنند ولى در حد، همه با هم برابرند، تعزير كسى كه با شخصيت و

______________________________

(1)- اقيلوا ذوى الهيئات عثراتهم.

(2)- احكام سلطانيه/ 236.

(3)- احكام سلطانيه/ 279.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 494

آبرومند است به كناره گيرى

از اوست و تعزير افراد پايين تر از او به پرخاش و تحقير اوست تا حدى كه به قذف و سبّ نرسد، و افراد معمولى به حسب شخصيت و نوع گناه تا يك روز و يا چند روز زندان تعزير مى شوند.

ابو عبد الله زبيرى از اصحاب شافعى مى گويد به منظور كشف و يا برائت از جرم بايد مجرم يك ماه در زندان محبوس گردد و براى تاديب و اصلاح وى، بايد او را شش ماه در زندان نگهداشت و اگر امام يا نايب او مصلحت بداند، مى تواند او را تازيانه بزند به شرطى كه مقدار ضربات تازيانه به اندازه كمترين تعداد از حدود تعيين شده شرعى بالغ نشود زيرا پيامبر (ص) فرمود: هر نوع مجازاتى كه به ميزان حد نرسد از نوع تعزيرات است، و چون رتبه گناهانى كه براى آنها حدى تعيين نشده از گناهانى كه در شرع حدود معينى براى آنها تعيين شده كمتر است لذا آن مجازاتى كه در مورد ارتكاب آن دسته از گناهان تعيين شده براى اين دسته ديگر جارى نمى گردد» «1».

6- در كتاب المنهاج نوشته نووى كه در خصوص فقه شافعى است آمده:

«فصل: در هر معصيتى كه براى مجازات آن حد و كفاره اى تعيين نشده به وسائل مختلفى نظير حبس كردن يا زدن، يا سيلى و يا توبيخ، تعزير جارى مى گردد. امام نيز بايد در تشخيص نوع گناه و ميزان تعزير با اجتهاد نهايت سعى خود را مبذول دارد. و گفته شده است كه اگر جرمى نسبت به انسانى صورت پذيرفت، تنها توبيخ مجرم كافى نيست» «2».

7- ابن قدامه در كتاب مغنى مى نويسد:

«فصل: تعزير با زدن، زندان كردن و توبيخ

محقق مى گردد» «3».

8- غزالى در كتاب احياء العلوم مى گويد:

«ركن چهارم در حسبه است كه براى آن درجات و آداب خاصى مقرر كرده اند اولين درجه آن تحقيق قاضى از جرم و سپس شناساندن بطرف كه عمل او جرم است و پس از آن پند و اندرز و سپس پرخاش و درشتى و مرحله بعد تغيير دادن و شكستن آلات جرم با دست، سپس تهديد به زدن و در مرحله بعد زدن و در مرتبه بعد از آن كشيدن

______________________________

(1)- معالم القربة/ 191 (چاپ مصر/ 285) باب 50، فصل تعازير.

(2)- منهاج/ 535.

(3)- مغنى 10/ 348.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 495

سلاح و در مرحله بعدى يارى طلبيدن از ياران و جمع سپاه و لشكر است.»

آنگاه وى به تشريح عناوين فوق و اوصاف آنها پرداخته كه خواننده محترم مى توانند به آن كتاب مراجعه نمايد «1».

9- كاشانى در كتاب خود موسوم به بدايع الصنايع كه در فقه حنفيه نگاشته شده چنين آورده است:

«برخى از استادان ما مراتب تعزير را وابسته به مراتب مردم مى دانند، سپس اينطور ادامه مى دهد:

تعزير به چهار مرتبه تقسيم مى شود:

اول: تعزير اشراف كه عبارتند از توانگران و فرماندهان نظامى.

دوم: تعزير اشراف اشراف كه عبارتند از طايفه علويه و فقها.

سوم: تعزير طبقه متوسط جامعه كه همان بازاريان هستند.

چهارم: تعزير فرودستان كه همان طبقات پايين اجتماع مى باشند.

بدين ترتيب تعزير اشراف اشراف همان مجرد گوشزد كردن به آنهاست و بدين طريق انجام مى شود كه قاضى فردى مورد اعتماد را نزد او گسيل مى دارد تا به وى بگويد: به من گفته اند كه تو مرتكب فلان گناه شده اى. تعزير اشراف با اطلاع دادن و خواستن آنان نزد قاضى و

گفتگوى حضورى در مورد جرم امكان پذير مى شود. تعزير طبقه متوسط با گوشزد كردن جرم و فراخواندن مجرم نزد قاضى و زندان كردن او تحقق مى يابد و تعزير طبقات فرودست جامعه با گوشزد كردن و فراخواندن مجرم نزد قاضى و زدن و حبس صورت مى پذيرد از آن رو كه مقصود از اجراى تعزير دور كردن مجرم از اين گناه است، دور ساختن مردم هم از گناه بايد بر حسب مراتب آنان عملى گردد» «2».

10- در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة آمده است:

______________________________

(1)- احياء العلوم 2/ 329.

(2)- بدايع الصنايع 2/ 64. مسأله طبقاتى كردن تعزيرات بر فرض اينكه ريشه فقهى و اسلامى داشته باشد ولى عملا در حكومتهاى غاصب و بظاهر دينى خلفاء به بدترين شكل ظالمانه از آن سوء استفاده شده به طورى كه موجبات بدبينى اكثر افراد را به اسلام فراهم نموده است. بخصوص آنكه افراد جامعه را بر اساس توانگرى و تهيدستى تقسيم بندى كنيم، كه چنين شيوه اى بر خلاف آيات و روايات و سيرۀ معصومين (ع) است و با فقه شيعه مطابقت ندارد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 496

«تعزير بابى گسترده است كه حاكم از راه آن به هر نوع جرمى كه شارع براى آن حد و كفاره اى تعيين نكرده، حكم مى دهد، قاضى در اينگونه موارد، مى تواند براى هر معصيت و جرمى از هر طبقه و دسته اى مجازات مناسبى همچون زدن، تبعيد، توبيخ و مثل آن (و يا جريمه مالى) تعيين كند» «1».

11- در كتاب الفقه الاسلامى و ادلته چنين آمده است:

«تعزير به انحاء مختلفى مثل زدن، حبس كردن، شلاق زدن، توبيخ كردن و يا جريمه مالى و مانند آن اجرا مى شود.

نوع تعزير و تفاوت مقدار آن بستگى به چگونگى حالت متخلفان دارد، حتى در مورد حكم قتل بنا بر نظريه فقهاى حنفى و مالكى، امام مى تواند نوع تعزير را معين كند. اختيار اجراى تعزير در هر زمان و مكانى به دولت واگذار شده و دولت براى قضاوت آئين نامه اى تدوين مى كند و آنان ميتوانند به اين وسيله حكم تعزير را بر حسب مصلحت با اين آئين نامه تنظيمى مطابقت دهند» «2».

*** از كلمات اين نويسندگان (از اهل سنت) چنين بر مى آيد كه مفهوم اصطلاحى تعزير در نزد ايشان مانند مفهوم لغوى آن اعم از زدن و بدرد آوردن مجرم است. بنابراين، تعزير علاوه بر مفاهيمى همچون حبس و تبعيد، شامل توبيخ و طرد مجرم نيز مى گردد و نكته اى كه آنها متذكر شده اند چندان هم غريب نيست. زيرا روشن است كه رواج معناى زدن و اجراى آن، از ديگر معانى تعزير بدين خاطر است كه تنبيه بدنى جزو ظاهرترين و مؤثرترين و سودمندترين و قابل دسترس ترين مصاديق تعزير مى باشد. «3»

اخبارى كه درباره تاديب بدون زدن و بدرد آوردن و يا همراه آن، وارد شده است:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 496

1- پيامبر (ص) حكم بن ابى العاص را بخاطر آنكه به مسخره تقليد راه رفتن و

______________________________

(1)- الفقه على المذاهب الاربعة 5/ 400

(2)- الفقه الاسلامى و ادلته 4/ 287.

(3)- چنانچه ملاحظه فرموديد از كلمات فقهاى شيعه كه تعزير را به مفهوم عام و گسترده آن گرفته اند تنها كشف اللثام بود ولى در كتب فقهاى سنت با توجه به اينكه با مسائل حكومت عملا سروكار داشته اند

و مبتلا به آنها بوده است عموما تعزير را به انواع مختلف جايز دانسته اند. (الف- م، جلسه 206 درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 497

بعضى حركات رسول خدا (ص) را مى كرد، همراه با سبّ و نفرين به طائف تبعيد فرمود. و به او گفت: حالا همانطور بمان. و حكم در همان حالت لرزش و تكان باقى ماند. «1»

2- رسول گرامى اسلام (ص) هلال بن امية و مرارة بن ربيع و كعب بن مالك را بخاطر تخلف از جنگ و همراهى نكردن ايشان با حضرت محمد (ص) در سفر جنگ تبوك، از خود دور كرد و مردم را از سخن گفتن با آنان بازداشت و به زنان ايشان امر كرد از شوهرانشان كناره بگيرند تا آنكه عرصه بر آنان تنگ شد و خداوند گناهان آنها را بخشيد و آيه اى از سوره توبه در حق آنان نازل گرديد. «2»

3- در سنن ابو داود به سند خود از ابو هريره نقل كرده است كه روزى پيامبر (ص) به مرد مخنثى برخورد نمود كه دست و پايش را با حنا خضاب كرده بود سؤال فرمود اين شخص را چه مى شود؟ پاسخ داده شد اى رسول خدا (ص) اين مرد خود را به زنان شبيه و مانند مى كند پس پيامبر (ص) او را به نقيع تبعيد كرد به آن حضرت عرض شد: آيا او را نكشيم؟ فرمود: من از كشتن نمازگزاران منع شده ام «3».

ابو اسامه گويد: نقيع نام ناحيه ايست از شهر مدينه و نبايد با قبرستان بقيع اشتباه شود.

4- همچنين در سنن ابو داود به سند خود از ابن عباس آورده است:

«پيامبر (ص) مردان زن نما و زنان مردنما را

مورد لعنت قرار داد و فرمود: آنها را از خانه هايتان بيرون كنيد و فلانى و فلانى را هم اخراج نماييد، يعنى همان مخنثان را» «4»

5- در كتاب وسايل الشيعة به نقل از كتاب مكارم الاخلاق آمده است:

«پيامبر مخنثان را لعنت كرد و فرمود آنان را از خانه هايتان بيرون كنيد» «5».

6- در كتاب التّاج الجامع للاصول از ابن عمر نقل شده است كه:

______________________________

(1)- التراتيب الادارية 1/ 301.

(2)- ر، ك، مجمع البيان 3/ 79- 80 (جزء 5) و ساير تفاسير، ذيل آيه 118 سوره توبه.

(3)- سنن ابى داود 2/ 580.

(4)- سنن ابى داود 2/ 580.

(5)- وسايل الشيعة 14/ 259، ابواب نكاح محرم، باب 22، حديث 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 498

«پيامبر زد و تبعيد كرد، ابو بكر زد و تبعيد كرد، عمر نيز زد و تبعيد كرد» «1».

اين روايت را ترمذى و حاكم نقل نموده اند و ابن خزيمه ضمن نقل اين روايت آن را صحيح دانسته است.

7- در غرر و درر از امير المؤمنين (ع) نقل شده است كه فرمود:

«چه بسا گناهانى كه اندازه مجازات آن گوشزد كردن گناه به مجرم باشد» «2».

8- شيخ صدوق به اسناد خود از برقى و او از پدرش و وى از حضرت على (ع) نقل كرده كه آن حضرت فرمود:

«امام بايد دانشمندان فاسق، طبيبان نادان و كسانى را كه در عين ورشكستگى و نداشتن چيزى ديگران را فريب مى دهند و به تعهداتشان عمل نمى كنند، زندانى كند و نيز فرمود: حبس شدن مجرم توسط امام، پس از اجراى حد ظلم است» «3».

9- طلحة بن زيد از امام صادق (ع) و آن حضرت از پدرش نقل كرده كه روزى مردى را

نزد على (ع) آوردند كه او را در بستر زنى نامحرم يافته بودند. آن حضرت پرسيد:

آيا غير از اين، چيزى ديگرى هم مشاهده كرديد؟ گفتند: خير. فرمود: پس او را به مستراح بريد و پشت و شكم او را به كثافتها بماليد و سپس رهايش كنيد» «4».

10- حفص بن بخترى از امام صادق (ع) روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

«مردى را نزد على (ع) آوردند كه در بستر مردى ديگر بوده است! پس امير المؤمنين (ع) دستور داد كه او را به بيت الخلاء برده به كثافت آلوده كنند» «5».

______________________________

(1)- التاج الجامع للاصول 3/ 32، كتاب الحدود، التعزير بالضرب و الحبس و النفى.

(2)- ربّ ذنب مقدار العقوبة عليه اعلام المذنب به. (غرر و درر 4/ 73، حديث 5342).

(3)- يجب على الامام ان يحبس الفساق من العلماء و الجهال من الاطباء و المفاليس من الاكرياء. قال: و قال (ع) حبس الامام بعد الحد ظلم. (وسائل الشيعة 18/ 221، ابواب كيفيه الحكم، باب 32 حديث 3).

(4)- انه رفع الى امير المؤمنين (ع) رجل وجد تحت فراش امراة فى بيتها، فقال: هل رأيتم غير ذلك؟ قالوا لا، قال:

فانطلقوا به الى مخرؤة فمرّغوه عليها ظهر البطن ثم خلّوا سبيله. (تهذيب 10/ 48، باب حدود زنا، حديث 175).

(5)- اتى امير المؤمنين (ع) برجل وجد تحت فراش رجل آخر، فامر امير المؤمنين (ع) فلوّث فى مخرؤة.

(وسائل 18/ 424، ابواب حد لواط، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 499

تناسب ميان لواط و اينگونه كيفر و مجازات و نيز تاثير بيشتر اينگونه عقوبت ها، نسبت به زدن و تنبيه بدنى و امثال آن امرى واضح و روشن است.

11- غياث بن ابراهيم از

حضرت صادق (ع) و او به نقل از پدر بزرگوارش فرمود:

«هرگاه على (ع) بر شاهد دروغگويى دست مى يافت، اگر غريب بود او را به نزد قبيله اش گسيل مى داشت و اگر بازارى بود او را به طرف بازارش مى فرستاد، پس وى را مى گرداندند و چند روزى هم حبس مى كرد و سپس رهايش مى ساخت» «1».

12- سكونى از امام صادق (ع) روايت كرده كه مردى را نزد حضرت على (ع) آورده بودند كه گوشواره اى را از گوش دخترى سرقت كرده بود، آن حضرت فرمود: «اين تهاجم آشكار و منفورى بوده پس او را زد و زندانى كرد» «2».

13- عباد بن صهيب روايت كرده كه از امام صادق (ع) در مورد فردى نصرانى سؤال شد كه مسلمانى را مورد تهمت قرار داده و به وى گفته است: اى زناكار! امام فرمود: «هشتاد ضربه تازيانه بخاطر حقى كه آن مسلمان در اين باره دارد و نيز 79 ضربه تازيانه به خاطر احترام اسلام بايد به او زده شود و آنگاه سرش را بتراشند و در ميان همكيشانش بگردانند تا درس عبرتى براى ديگران باشد» «3».

14- در كتاب نهج السعادة، مستدرك نهج البلاغة آمده است:

«پس از آنكه دشمن از دست مسيب به سوى معاويه گريخت، مسيب نزد على (ع) آمده خبر فرار دشمن را به آن حضرت رسانيد، على (ع) هم وى را چند روزى بازداشت كرد و سپس او را فراخواند و مورد توبيخ قرار داد و به او فرمود: آيا باعث فريب ياران خود

______________________________

(1)- ان عليا (ع) كان اذا اخذ شاهد زور فان كان غريبا بعث به الى حيّه، و ان كان سوقيا بعث الى سوقه فطيف به

ثم يحبسه اياما ثم يخلّى سبيله. (وسائل 18/ 244، ابواب شهادات باب 15، حديث 3).

(2)- ان امير المؤمنين (ع) اتى برجل اختلس درّة من اذن جارية، فقال: هذه الدغارة المعلنة، فضربه و حبسه.

(وسائل 18/ 503، ابواب حد سرقت، باب 12، حديث 4).

(3)- يجلد ثمانين جلدة لحق المسلم، و ثمانين سوطا الا سوطا لحرمة الاسلام، و يحلق رأسه، و يطاف به فى اهل دينه لكى ينكل غيره. (وسائل 18/ 450، ابواب حد قذف، باب 17، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 500

شدى و سستى كردى و كار را ضايع نمودى؟ مسيب از آن حضرت پوزش طلبيد و معتمدين كوفه نيز درصدد جلب رضايت آن حضرت برآمدند، لكن على (ع) عذر آنها را نپذيرفت و مسيب را به ستونى از ستونهاى مسجد بست (بعضى گفته اند) او را حبس كرد و سپس وى را فراخواند و مورد اندرز و نصيحت قرار داد» «1».

چه بسا پژوهشگران از طريق تتبع و تحقيق بتوانند به موارد بسيارى از اين قبيل دست يازند رواياتى كه نقل شد همه آنها بطور قطع در مورد تعزير صدور يافته است، زيرا در برابر تعزير و حد شق سومى وجود ندارد و چنانكه ملاحظه شد مفهوم تعزير اعم از زدن و غير آن بوده و بدين ترتيب مدعاى ما به اثبات رسيد. و اين نكته ايست شايان توجه.

دلايلى كه مى توان بر انحصار تعزير در زدن و تنبيه بدنى بدان استناد نمود:

ممكن است براى اثبات تعيين زدن و تنبيه بدنى، به وجوه زير استدلال شود:

1- اطلاق رواياتى كه در موارد خاصى همچون وطى زن حائضه، يا زن روزه دار بر زدن و تنبيه بدنى دلالت دارند.

2- عموم رواياتى همچون «ان الله جعل لكل شى ء حدا و جعل على من

تعدى حدا من حدود الله حدا» كه اينگونه روايات دليل عمده ما بر ثبوت تعزير در هر معصيتى بود و چون حد اصطلاحى از سنخ تنبيه بدنى است پس ناچار بايد تعزير هم از سنخ آن محسوب شود، زيرا لفظ حد هم بر حد اصطلاحى و هم بر تعزير، با يك عنايت، اطلاق مى گردد.

3- اصل و قاعده سلطنت «2» مقتضى عدم تصرف در سلطه غير مى باشد، مگر در

______________________________

(1)- نهج السعادة 2/ 578، خطبة 320.

(2)- يعنى اصل «لا ولاية لا حد على احد» و قاعدة «الناس مسلطون على انفسهم» اين اقتضا را دارد كه نتوانيم در مورد نفس يك انسان كه در يد قدرت و حيطه سلطنت وى مى باشد تصرف كنيم مگر در مواردى كه قطعا بدانيم شارع مقدس بطور صريح اجازه داده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 501

مواردى كه شرع اجازه تصرف در آن را داده است و «ضرب- زدن» طبق دليل از جانب شارع مقدس مجاز شمرده شده و غير آن مشكوك فيه است بنابراين جايز نمى باشد. به عبارت ديگر مسأله، دائر مدار تعيين و تخيير در مقام امتثال امر شارع مى باشد و در مثل چنين مواردى عقل حكم به تعيين مى كند. [زيرا اشتغال يقينى ذمه، مقتضى برائت يقينى است و در صورت تخيير، شك در برائت ذمه هنوز باقى است].

ممكن است از دليل اول چنين پاسخ داده شود كه: اولا ما معين بودن تنبيه بدنى را در مواردى همچون وطى زن روزه دار يا حائض كه براى آن 25 ضربه تازيانه قرار داده شده و يا مواردى مانند زير يك لحاف بودن دو مرد يا دو زن با يك مرد

و يك زن نامحرم را كه براى آن 30 تا 99 ضربه تازيانه تعيين شده است را مى پذيريم ولى بحث ما در غير اين موارد از معاصى و تخلفاتى است كه مجازات بخصوصى براى آن در اخبار و روايات نيامده است. [پس در حقيقت اطلاقى وجود ندارد تا بتوان به آن تمسك نمود].

ثانيا در مورد مسأله دو مرد و يك مرد و يك زن كه قبلا روايت آن ذكر شد، ديديم كه امير المؤمنين (ع) امر كرد آنان را در مستراح به كثافت آلوده كنند ... [پس تعزير منحصر در ضرب و زدن نمى باشد].

در مورد دليل دوم نيز ممكن است چنين گفته شود كه در اين روايات مراد از حد قطعا حد مصطلح نبوده چنانكه مبناى استدلال ماست. بنابراين ناگزير معناى لغوى آن مراد بوده و با عنايت به معناى لغوى، اين لفظ بكار رفته است و معناى لغوى حد، جلوگيرى، بازداشتن و بازگرداندن است. بنابراين در روايات مذكور، هر وسيله اى كه مجرم مطلق العنان را از ارتكاب به عمل ناشايست بازدارد حد ناميده مى شود، با اين تعبير، لفظ حد علاوه بر شامل شدن حدود مصطلحه، انواع تعزيرات را نيز در بر مى گيرد.

چنانكه در عبارت اول از روايت «ان الله جعل لكل شى ء حدا» چيزى جز محدوديت تمام افعال و جلوگيرى از انجام منهيات و آزاد نبودن در آنها اراده نشده است.

و با همين عنايت، مفهوم واژه حد پس از بيان سهم ورّاث، در آيه شريفه «تِلْكَ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 502

حُدُودُ اللّٰهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ... وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ» «1» و نيز در

گفتار امير المؤمنين (ع) «ان الله حد حدودا فلا تعتدوها» «2» بكار رفته است.

كوتاه سخن آنكه لفظ حد، در اين رواياتى كه مورد استدلال قرار دارند، در مفهوم اصطلاحى آن استعمال نشده بلكه در هر دو جمله به لحاظ معناى لغوى آن يعنى جلوگيرى و بازگرداندن بكار رفته و بدين ترتيب شامل موارد ديگرى نظير توبيخ، تهديد، تبعيد و زندان هم مى گردد. چرا كه موارد فوق همه از عوامل منع و جلوگيرى از وقوع جرم مى باشند اگر چه به فرض، لغت تعزير بر موارد ياد شده اطلاق نگردد و قهرا وقتى حد بر آنها گفته شد تعيين و جنس و مقدار آن بر عهده حاكم و بسته به صلاحديد او مى باشد.

اكنون اگر بپذيريم كه روايات و عبارات فقها در اعتبار مسانخه [هم سنخى] ميان حد مصطلح و تعزيرات ظهور دارد، چنين پاسخ مى دهيم: حد مصطلح نيز منحصر در مجازات كردن و تنبيه بدنى نيست. زيرا در برخى از موارد زنا و نيز قيادت [واسطه گرى در زنا]، كيفر آنها علاوه بر شلاق، تبعيد تعيين شده است، همچنين در اجراى حد محارب، تبعيد از جمله مجازاتهائى است كه براى وى مشخص شده است.

در كتاب وسائل الشيعة به نقل از تفسير عياشى ضمن حديثى طولانى از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: «اگر فقط باعث ترس مسافران و ناامنى راهها شده اند و كسى را به قتل نرسانده يا مالى از كسى نگرفته اند، بايد به زندان كردن آنان فرمان داده شود زيرا معناى تبعيد افرادى كه سبب ناامنى راهها مى گردند همين است» «3».

بنابراين معلوم مى شود كه نفى بلد و زندان نيز، از مصاديق حد مصطلح مى باشند.

از دليل سوم چنين

پاسخ داده مى شود كه:

______________________________

(1)- سوره نساء (4) 13 و 14.

(2)- خداوند حدودى را معين فرموده پس از آنها تجاوز نكنيد. (وسائل 18/ 312، ابواب مقدمات حدود، حديث 5).

(3)- فان كانوا اخافوا السبيل فقط و لم يقتلوا احدا و لم يأخذوا مالا امر بايداعهم الحبس، فان ذلك معنى نفيهم من الارض باخافتهم السبيل. (وسائل 18/ 536، ابواب حد محارب، باب 1 حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 503

اولا: مسأله دائر مدار ميان تعيين و تخيير در مقام امتثال نيست- تا گفته شود اشتغال يقينى ذمه مقتضى يقين به برائت است- بلكه مسأله دائر مدار تعيين و تخيير در مقام ثبوت تكليف است. زيرا معلوم نيست كه وجوب، به مجرد «زدن» تعلق گرفته يا به معناى عام تنبيه و تعزير؟ و حق اينست كه در چنين مواردى اصل برائت جارى گردد نه اصل اشتغال «1».

ثانيا: نمى توان مسأله را از مواردى دانست كه حكمش بين تعيين و تخيير، داير است، زيرا ما جايز بودن زدن را على الاطلاق نمى پذيريم بلكه در اينجا ممكن است رعايت مراتب مانند: توبيخ، تعنيف، دور كردن و تهديد نمودن منظور نظر بوده تا زمان زدن فرا رسد، چون گناهان، متفاوت و مردم نيز مختلفند، و از طرفى از سوى شيعه و سنى وارد شده است كه «با پديد آمدن شبهات حدود اجرا نمى گردد» «2» و ظاهرا مراد از حدود در عبارت فوق اعم از حد و تعزير مى باشد.

بنابراين در مواردى كه گناه كوچكى از فرد سر بزند كه با وسيله اى سبكتر و كمتر از تنبيه بدنى بتوان جلوى آن را گرفت مجاز به اجراى تنبيه بدنى نمى باشيم. و بطور كلى اين

مسأله مسئلۀ مشكلى است. «3»

______________________________

(1)- ممكن است گفته شود: اطلاقات ادله اولى لا ولاية لاحد على احد دلالت بر عدم جواز تصرف در سلطه و شئون ديگرى دارد و قهرا هم جواز ضرب و هم غير آن را نفى مى كند و قدر مسلم تخصيص ادله اوليه همان مقدار ضرب است و در جواز غير آن شك در تخصيص زائد داريم و در چنين مواردى اطلاقات ادله اوليه بايد مورد عمل قرار گيرد نه اصالت برائت. (مقرر)

(2)- ان الحدود تدرأ بالشبهات.

(3)- همانگونه كه استاد- حفظه الله- اشاره فرمودند و در مراتب امر به معروف و نهى از منكر نيز اين معنى بصورت گسترده مورد بحث قرار گرفت، اگر بتوان به شكلهاى ديگرى غير از زدن و زندان و تبعيد جلو جرم را گرفت، بايد به آنها متوسل شد و به تعبير امير المؤمنين (ع): «آخر الدواء الكى- آخرين دواء داغ كردن (يا نيشتر زدن) است».

و اصولا چگونگى برخورد با مجرم و شناخت جرم و راه پيشگيرى از گناه و اعمال خلاف شرع و خلاف عفت و سلامت جامعه، مسأله ساده اى نيست كه صرفا با تنبيه بدنى و شلاق بتوان از آن پيشگيرى كرد و مجرم را از ارتكاب گناه يا تكرار آن بازداشت. بسا در شرايطى و نسبت به افرادى اگر

- سنجيده عمل نشود نه تنها نتيجه اى ببار نخواهد آورد بلكه نتيجه معكوس در برخواهد داشت.

بر پايه همين ضرورت است كه با پيشرفت علوم و بررسى ضرورتها و نيازهاى جامعه، شاخه هاى مختلفى از علوم در زمينه جامعه شناسى كيفرى، جرم شناسى و چگونگى برخورد با مجرمين پديد آمده كه براى قضات، مأموران قضائى، مربيان و مصلحان جامعه و

همه افرادى كه به شكلى با انواع جرم و مجرم سر و كار دارند اطلاع و آگاهى از آن ضرورى است.

اصولا تنبيه كردن و جدا كردن بزهكار از اجتماع در برخى موارد اجتناب ناپذير است ولى اين تنبيه و جدائى، الزاما بايد بخاطر تربيت و اصلاح و بازسازى و بازآفرينى مجرم صورت گيرد و به مجرم نيز اين معنى فهمانده شود، و الا اين عمل نيز خود تبديل به عقده خواهد شد و اثر سوء آن گريبان فرد و اجتماع را مى گيرد و از يك فرد خطاكار معمولى بسا يك جنايتكار حرفه اى با تجربه ساخته خواهد شد.

در اين قسمت بجاست براى روشن شدن موضوع و آگاهى از نظر صاحب نظران و كارشناسان در اين زمينه، گزيده اى از ديدگاهها و مكتبهاى جامعه شناسى كيفرى را به نقل از كتاب «جامعه شناسى كيفرى» اثر دكتر رضا مظلومان- چاپ دانشگاه تهران در نهايت اجمال و اختصار يادآور شويم.

باشد كه اهميت موضوع بيشتر مورد عنايت و نظر قرار گيرد، و با بازشناسى ريشه هاى جرم در مجازات و بازپرورى مجرم به شكل مناسب عمل شود:

1- مكتب جغرافيايى: اين مكتب كه امروز بنام اكولوژى (بوم شناسى) شناخته مى شود توسط «كتله» بلژيكى و «گرى» فرانسوى پايه گذارى شد و در بين سالهاى 1830 تا 1880 گسترش و رونق بسيار يافت.

كتله هيچ گاه فرد را به تنهائى موضوع تحقيقات خود قرار نمى دهد بلكه همانطور كه خود مى گويد: اين پيكره يكپارچه اجتماع است كه مورد نظر مى باشد و متأسفانه اين موضوع بسيار با اهميت در جرم شناسى همواره مورد تسامح قرار گرفته است، به نظر او اجتماع مسئول كليه جرائمى است كه اتفاق مى افتد، زيرا خود، آنها را به وجود مى آورد،

در اين ميان بزهكار فقط يك واسطه و يك آلت اجرائى بيش نيست.

او معتقد است هر ملت و هر دوره اى داراى مفاسد مخصوص به خود است كه از هر جهت قابل مطالعه و بررسى مى باشد، جرم هم يكى از اين معايب و آفتهاى اجتماعى است اين پديده يك نشانه و علامت بيمارى است و افراد را مبتلا مى سازد.

(2)- مكتب سوسياليست: اين مكتب، اساسا به بررسى روابط موجود ميان پديده بزهكارى و اقتصاد مى پردازد، يكى از دانشمندان معتقد به اين مكتب مى نويسد: بزهكارى كه يكى از زخمهاى نفرت انگيز اجتماع است بدون شك زاييده عامل اقتصادى است ... فقر و گرسنگى فرد تهى دست را در تمام

- لحظات و تمام سالها و تمام زندگى چون سايه اى تعقيب مى كند، اين پديده شخص را در يك لحظه از ميان نمى برد بلكه او را با ساير ناراحتيها، محروميتها و تمام حوايج برآورده نشده همراه مى سازد و بطور مداوم جسم را هدف قرار مى دهد، روح را فاسد مى كند وجدان را به تباهى مى كشاند، نژاد را دگرگون مى كند، بيماريهاى گوناگون را به وجود مى آورد و مفاسدى همچون الكليسم، رشك و حسد، بيزارى از كار، تباهى روح، بى شرمى وجدان، تنبلى، گدائى، ولگردى، روسپى گرى، دزدى و ... را مى آفريند.

كارل ماركس كه يكى از پايه گذاران مكتب سوسياليست است به كليه ارتباطهاى اجتماعى و پديده هاى ضد اجتماعى كه بزهكارى يكى از آنهاست ريشه مادى مى دهد و زيربناى همه آنها را مسائل اقتصادى مى داند، بر حسب عقايد ماركسيستى، بزهكارى آفريده شرايط اقتصادى است، عدم تساوى در توزيع ثروت افراد را به سوى جرم مى راند زيرا اين پديده در حقيقت واكنشى عليه بى عدالتى اجتماعى است.

(3)- مكتب تحققى: اين

مكتب، عامل اصلى جرم را نفسانيات انسان مى داند كه در نهاد فرد مجرم بصورت مادرزاد وجود دارد، اين مكتب از بزهكار مادرزاد ياد مى كند كه از نظر اخلاقى، روانى و جسمانى فردى غير عادى است، چنين فردى قدرت پيش بينى نتايج حاصله از كار خود را ندارد، فردى خودخواه، خوددوست، بى اراده، تشنه سفاكى و انتقام و عارى از هرگونه احساسات رحيمانه و انساندوستى است.

اين مكتب معتقد است كه قسمت خارجى بدن پاسخگوى صفات روح است و نقصانهاى اخلاقى وابسته به معايب جسمانى است كه اين بى قاعده گيها در دندانها، چشمها، آرواره ها، بغل، دست، دماغ، گوش و ساير اعضاء آنها نمودار است.

بنيانگذاران اين نظريه معتقدند كه محيط اجتماعى به جرمى شكل مى دهد كه ريشه اش در عوامل جسمانى، موجود باشد در غير اين صورت قادر نيست كه جرمى را بوجود بياورد.

«آنريكوفرى» استاد حقوق جزا در رم (1929- 1856) كه يكى از پايه گذاران اين مكتب است مجرم ها را به پنج دسته تقسيم مى كند:

1- مجرمان اتفاقى 2- مجرمان عاطفى 3- مجرمان بر حسب عادت 4- مجرمان ديوانه 5- مجرمان مادرزاد.

وى اين پنج دسته را به دو گروه قابل اصلاح (مجرمان اتفاقى و عاطفى) و غير قابل اصلاح (سه دسته ديگر) تقسيم كرد.

4- مكتب محيط اجتماعى: اين مكتب، تحقيقات اجتماعى را جانشين بررسيهاى فردى كرد و بزهكارى را نتيجه عوامل محيط قلمداد نمود. پيشواى اين مكتب «دكتر لاكاسانى» كه در بين سالهاى

- (1924- 1843) مى زيسته در اين زمينه معتقد است كه عامل فردى در ارتكاب جرم به نسبت قابل ملاحظه اى ناشى از محيط اجتماعى و عوامل وابسته به آن از قبيل تربيت، محروميتها، لذات، اعتيادات، ازدواج، تلقينات و ... مى باشد و اگر

كليه پديده ها بطور عميق مورد بررسى قرار گيرد، به خوبى دانسته مى شود كه شرايط فردى چيزى جز نتيجه شرايط محيط نيست، او معتقد بود كه: محيط اجتماعى مايه پرورش بزهكارى است، ميكرب، بزهكار است، عنصرى كه اهميتى براى آن نمى توان قائل شد مگر تا روزى كه اين مايه (محيط اجتماعى) آن را پرورش دهد.

او همواره مى گفت: اجتماعات داراى بزهكارانى است كه لايق داشتن آنهاست.

(5)- مكتب جامعه شناسى: اين مكتب توسط «اميل دوركيم» (1919- 1858) پايه گذارى شد.

دوركيم معتقد به اثر جامعه است، زيرا به نظر او چنانچه اعضاء جوامع به فرض محال مى توانستند منفرد و جدا از يكديگر و بدون ارتباط و تماس با هم زندگى كنند، ديگر آثار خاص و احوالى كه نزد آنها موجود است يافت نمى شد، به همين دليل بايد اذعان كرد كه با مطالعه فرد هيچ گاه به آنچه كه در هيات اجتماع مى گذرد نمى توان پى برد زيرا جامعه غير از فرد است و آنچه كه در آن موجود است در فرد تنها وجود ندارد.

به نظر وى جرم باعث از هم گسستن رشته اى مى شود كه وابستگى هاى اجتماعى آن را بوجود مى آورد به همين جهت واكنش اجتماع را بصورت اعمال مجازات عليه عامل برمى انگيزاند.

خطوط اصلى نظرات دوركيم را مى توان به شكل ذيل خلاصه كرد:

1- چون بزهكارى يك پديده عادى است بنابراين از علل استثنائى و اتفاقى ناشى نمى شود.

2- براى شناخت علت بزهكارى بايد ساختمان و فرهنگ اجتماع را مورد مطالعه قرار داد.

3- چون بزهكارى نتيجه جريانات بزرگ دسته جمعى اجتماع است، روابطش با مجموع ساختمان اجتماعيش يك خصوصيت مداوم را بيان مى دارد.

4- جرم يك عامل سلامت عموم و يك پديده تكميل كننده هر اجتماع سالم است.

به

نظر دوركيم، اصولا مجازات بر روى افراد شرافتمند عمل مى كند نه بر روى بزهكاران زيرا چون عمل مجازات شفا دادن زخمهائى است كه به احساسات جمعى وارد شده، لذا بايد نقش خود را در جائى ايفا كند كه اين احساسات وجود داشته باشد.

6- مكتب دفاع اجتماعى: اين مكتب، معتقد است كه اولين كوشش اجتماع بايد تا حد ممكن صرف كاهش دادن عوامل و شرايط بوجودآورنده جرم باشد، اين كوشش بايد به وسيله اقدامات بسيار اساسى اجتماعى مانند مبارزه عليه الكليسم، كمكهاى اجتماعى، ايجاد نظم اطمينان بخش در فروش اسلحه هاى گرم و ... انجام گيرد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 507

از آنچه ذكر شد حكم مجازات مالى نيز روشن مى گردد. اما بخاطر اهميت اين بحث ما تحت عنوانى مستقل، درباره آن گفتگو خواهيم كرد.

جهت پنجم: تعزير مالى

اشاره

آيا مى توان مجرم را بوسيله مال- بصورت نابود كردن، يا گرفتن از او- مورد

______________________________

- اصلاح و معالجه بزهكار براى حفظ اجتماع از گزندهاى مجدد او و بازگرداندن مجرم به اجتماع و احترام به شخصيت او، موضوع اصلى سياست كيفرى اين مكتب و يكى ديگر از هدفهاى اساسى آن است.

اين مكتب ضمن پذيرفتن اعمال مجازات كه فقط بخاطر معالجه و درمان بزهكار است توصيه مى كند كه روشهاى ديگرى نيز بكار برده شود.

انجمن جهانى دفاع اجتماعى كه بر اساس ديدگاههاى اين مكتب در سال «1949» پايه گذارى گرديد اساس بهترين روش حقوق كيفرى را كه بايد به مرحله اجرا درآيد بطريق ذيل ارائه مى دهد:

الف: بايد كوشش كرد تا اقدامات مختلف بوسيله حقوق كيفرى درهم جمع شود تا بتوان در حد ممكن روش واحدى بدست آورد كه قادر باشد عليه اعمال جنائى به مبارزه بپردازد.

ب:

شايسته است كه اين روش انتخابى، بطور كامل داراى مراحل مختلف باشد تا دادگاه بتواند در هر مرحله مخصوص، اقدامات لازمى را كه مناسب شرايط و اوضاع فرد باشد، انتخاب نمايد.

ج: بايد روشهاى قضائى و درمانهاى سالب آزادى كه در مورد بزهكار اعمال مى گردد بر پايه يك روش مداوم و مرحله اى بر مبناى انديشه دفاع اجتماعى استوار گردد.

برخى از نظرات اين مكتب در سازمان ملل متحد مورد تأييد قرار گرفت و سازمان ملل تحت تاثير آن در سال 1948 بخش دفاع اجتماعى را تأسيس كرد، نمونه اى از اصول عملى ارائه شده توسط اين مكتب از اين قرار است:

انسانى شدن كيفرها و دگرگونى در زندانها، طبقه بندى كردن بزهكاران و اصلاح و بازسازى آنان، اجراى مجازات بر حسب شخصيت و درجه انحراف مجرم، اعمال كيفرهاى تدريجى مختلف از مرحله زندان انفرادى، تا مرحله نيمه آزادى، تشكيل شدن سازمان كمكهاى اجتماعى و پزشكى و روانى، عموميت يافتن آزادى مشروط، تشكيل يافتن سازمانى براى تعيين قاضى ناظر بر اجراى مجازات.

برخى از اصول فوق در اولين كنگره سازمان ملل متحد كه در سال 1655 براى پيشگيرى از جرم و معالجه بزهكاران تشكيل شد، مورد قبول اعضاء قرار گرفت. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 508

تعزير و تنبيه قرار داد؟ در اين مسأله دو ديدگاه است:

[الف: ديدگاه جواز:] از آن روى كه غرض از تعزير بازداشتن افراد از ارتكاب اعمال ناپسند است و بسا تعزير مالى در رسيدن به اين مقصود مؤثرتر و بازدارنده تر و براى مجرم و اجتماع نافع تر باشد، پس اطلاق ادله حكومت، بر جواز آن دلالت دارد، و بعلاوه روايات مختلف در مسائل گوناگون نيز وارد شده

كه صحت آن را به ذهن نزديكتر مى كند.

[ب: ديدگاه عدم جواز:] از آن جهت كه احكام شرعى، توقيفى است و بستگى به نظر شارع مقدس دارد و نمى توان از آنچه در باب حدود و تعزيرات وارد شده تجاوز كرد و موارد ديگر را به آن اضافه نمود. «1»

در هر صورت مسأله از مسائل مهمه ايست كه بويژه در اين زمان بسيار مورد ابتلا است و بايد به آن توجه نمود.

[طرح بحث در اين زمينه:]

ابن اخوة در باب پنجاهم از كتاب معالم القربة مى نويسد:

______________________________

(1)- شخصيت محترم آيت الله لطف الله صافى در جزوه اى كه تحت عنوان «التعزير، انواعه و ملحقاته» نگاشته اند اين ديدگاه را پذيرفته و تعزير مالى را جايز نشمرده اند و بلكه تصريح فرموده اند كه من هيچ يك از فقهاى شيعه را نيافتم كه به تعزير مالى فتوى داده باشند بلكه برعكس مرحوم علامه بطور جزم فرموده در تعزير نمى توان مجرم را مجروح نمود يا مال او را گرفت، فقط در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة آمده كه برخى از حنفيه تعزير مالى را جايز شمرده اند بشرط اينكه پس از توبه اموال وى به او مسترد گردد.

ايشان در اين زمينه برخى از روايات باب را نيز مطرح نموده و از جهت سند يا دلالت يا اينكه فقط اختصاص به همان مورد خاص دارد مورد خدشه قرار مى دهند، كه براى اطلاع بيشتر از اين ديدگاه و نظرات ايشان مى توان به كتاب «التعزير انواعه و ملحقاته. مؤسسه نشر اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، صفحه 92» مراجعه نمود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 509

«فصل: و اما تعزير بوسيله مال جايز است نزد مالك، و شافعى در نظر قديم «1» خود،

بدان دليل كه ابن عباس [از پيامبر (ص)] روايت كرده كه اگر كسى در ابتداى شروع خون [حيض] با همسر خود همبستر شود يك دينار و اگر در اواخر آن باشد نصف دينار بايد بپردازد.

و نيز كسى كه در پرداخت زكاة تقلب و خيانت كند، زكاة بعلاوه قسمتى از مال او به عنوان مجازات از او گرفته مى شود و استدلال شده به حديث «بهز بن حكيم» از پدرش از جدش از پيامبر (ص) كه فرمود: «در هر چهل شتر بيابان چر، يك شتر يك ساله است، هر كس با رغبت بپردازد پاداش آن را مى برد، و آن كس كه نپردازد من آن را همراه با قسمتى از مالش از او مى گيرم اين دستورى از دستورات خداست و براى آل محمد هم در آن بهره اى نيست» و نيز روايت شده كه سعيد بن مسيب (سعد بن ابى وقاص خ. ل) لباس [يا وسايل صيد (سلب)] كسى كه در مدينه صيدى را شكار كرده بود گرفت و گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه مى فرمود: «كسى كه فردى را ببيند كه در مدينه صيد مى كند لباس او از آن اوست» «2» و مراد به سلب در اينجا تنها لباس است.

و امام [غزالى] نيز همين گونه روايت را نقل كرده است.

و در برخى روايات آمده كه بعضى افراد در مورد [بازپس دادن] لباس صياد با سعد گفتگو كردند ولى او گفت: من طعمه اى را كه رسول خدا (ص) به من هديه داده بازپس نمى دهم.

و نيز روايت شده كه عمر، شير تقلبى [شيرى كه آب به آن اضافه شده بود] را به زمين ريخت و از على (ع) روايت شده كه

آن حضرت، گندم هاى احتكار شده را به آتش سوزاند.

امام غزالى مى گويد: والى اگر مصلحت بداند مى تواند اينگونه كارها را انجام دهد.

______________________________

(1)- شافعى در اواخر زندگى خود يك مسافرت به مصر داشت و آن سفر در ديدگاههاى او بسيار اثر گذاشت و برخى نظرات او عوض شد و لذا در موارد بسيار برمى خوريم كه از شافعى دو قول نقل شده است. (الف- م، جلسه 210 درس).

(2)- ممكن است از اين روايت استفاده شود كه حفظ محيط زيست و حيات وحوش با امام و حكومت جامعه است و كسى حق ندارد در محدوده و حومه شهرها به شكار بپردازد و اين قانون به شهر مدينه اختصاص نداشته باشد بلكه هر كس حيات وحوش را به خطر بيندازد بايد جريمه بپردازد و بايد لباس يا وسيله صيد او را گرفت. (الف- م، جلسه 210 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 510

و من مى گويم: مى تواند ظرفهايى كه در آن شراب نگهدارى مى شود را بخاطر ابراز نارضايتى بشكند. پيامبر (ص) نيز در زمان خود اين عمل را انجام داد بخاطر اينكه انزجار خود را بيشتر نشان دهد. و نسخ آن نيز ثابت نشده است، و لكن در آن زمان نياز به ابراز انزجار و ناراحتى شديد وجود داشت. و اگر والى طبق اجتهاد خود چنين نيازى را تشخيص دهد مى تواند همانگونه عمل كند، ولى چون اين عمل نياز به اجتهاد دقيق دارد ساير مردم، مجاز نيستند اينگونه عمل كنند» «1».

به نظر ما حديث لزوم پرداخت كفاره در همبستر شدن با زن حائض مطلبى است كه از طرق ما [شيعه اماميه] هم رواياتى بدين مضمون- در كتاب وسائل «2»- وارد

شده است و برخى پرداخت آن را حمل بر استحباب نموده اند كه مطابق با نظر ما است.

از آن جمله در خبر محمد بن مسلم آمده است كه گفت از امام باقر (ع) در مورد مردى كه در زمان حيض همسرش با وى همبستر شده پرسش كردم حضرت فرمود: اگر در ابتداى حيض بوده است بايد يك دينار و اگر در اواخر آن بوده است نيم دينار بپردازد.

عرض كردم آيا حد هم بر او واجب مى شود؟ فرمود: بله بيست و پنج تازيانه يك چهارم حد زناكار ...» «3»

و اما حديث بهز بن حكيم: اين روايت را ابو داود در كتاب سنن خويش آورده است و در آن [بجاى كلمه مرتجزا] «من اعطاها مؤتجرا بها- كسى كه براى كسب ثواب زكواتش را بپردازد» «4» آمده است. و ظاهرا همين عبارت درست است.

باز در سنن به سند خويش از سليمان بن ابى عبد الله آمده كه گفت: سعد بن ابى وقاص را ديدم كه مردى را كه در حرم مدينه- جائى كه رسول خدا (ص) صيد در آن را تحريم كرده بود- به صيد پرداخته بود گرفته و لباسش را از تنش بيرون آورده بود و دوستانش در مورد [بازگرداندن] لباس صياد با او سخن مى گفتند و او مى گفت: پيامبر

______________________________

(1)- معالم القربة/ 194- 195 (چاپ مصر 287- 288).

(2)- ر، ك، وسائل 2/ 574 ابواب حيض باب 28 و 18/ 586، ابواب بقية الحدود، باب 13.

(3)- وسائل 18/ 586، ابواب بقية الحدود، باب 13، حديث 1.

(4)- سنن ابى داود 1/ 363، كتاب زكاة، باب زكاة سائمه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 511

خدا (ص) اين حرم را محترم

شمرده و فرموده: «كسى كه مشاهده كند كسى در اينجا صيد مى كند لباسش را از او بگيرد» و من طعمه اى كه رسول خدا (ص) نصيب من فرموده به شما بازنمى گردانم ولى اگر خواستيد پول آن را مى پردازم «1».

همين روايت را احمد [حنبل] در مسند خود با كمى تغييرات [بدون لفظ ثيابه] آورده است «2».

باز در سنن به سند وى از غلام سعد، روايت شده كه سعد برخى از بردگان مدينه را مشاهده كرد كه درختان مدينه را مى برند، وسائل آنان را گرفت و- به اربابهايشان- گفت: از پيامبر خدا (ص) شنيدم كه از بريدن درختان مدينه نهى مى كرد و مى فرمود: كسى كه از آن چيزى ببرد وسايلش براى كسى است كه او را دستگير مى كند» «3».

در توضيح معنى «سلب» كه در متن عربى روايت آمده ابن اثير در نهايه مى نويسد:

«از همين مورد است «من قتل قتيلا فله سلبه- كسى كه كسى را بكشد وسايل او مال اوست»، اين مفهوم در روايات ديگرى نيز آمده و معنى آن اينست كه در جنگ هنگامى كه يك حريف بر ديگرى ظفر مى يافت وسايلى كه با او و همراه او بود نظير سلاح، لباس، اسب و ساير وسائل او را به غنيمت مى گرفت، و سلب بر وزن فعل به معنى مفعول است يعنى مسلوب، يعنى وسايلى كه از حريف به چنگ مى آمد» «4».

بر اين اساس پس معنى «سلب» چيزى اعم از لباس و غير لباس است. و آنچه در صيد ممنوع، مناسب است گرفته شود وسايل صيد، و در قطع درختان، ابزار قطع درختان است.

و اما روايت سوزاندن گندمهاى احتكار شده توسط حضرت على (ع)، اين روايتى

______________________________

(1)- سنن

ابى داود 1/ 470، كتاب المناسك، باب فى تحريم المدينة.

(2)- من رايتموه يصيد فيه شيئا فله سلبه. (مسند احمد 1/ 170).

(3)- من قطع منه شيئا فلمن اخذه سلبه. (سنن ابى داود 1/ 470، كتاب المناسك، باب فى تحريم المدينة).

(4)- نهايه 2/ 387.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 512

است كه آن را ابن حزم در محلى به سند خويش از ابى الحكم نقل كرده كه گفت: «على بن ابى طالب طعام احتكارشده اى را كه صد هزار درهم [يا دينار] ارزش داشت آتش زد» «1» و از حبيش نقل شده كه گفت: على بن ابى طالب (ع) در كوفه خرمنهاى احتكارشده اى را از من آتش زد كه اگر آتش زده نشده بود همانند ماليات كل كوفه از آن سود مى بردم» «2».

و در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة آمده:

«برخى از حنفيه تعزير به مال را- به شرط اينكه اگر توبه كرد به او بازگردانند- جايز شمرده اند. پس اگر ما از عقوبتها، حد سرقت و حد قذف، و نيز حد قصاص و برخى چيزهائى كه شارع براى آن كفاره قرار داده- نظير اقسام مختلف سوگند و همبستر شدن با همسر در حال حيض- را كنار گذاريم عقوبتهاى جرايم اخلاقى و مالى و ساير معاصى، منوط به نظر حاكم و اجتهاد اوست و وظيفه اوست كه براى همه پليديها و جرايم قوانين ويژه وضع نمايد» «3».

لكن در مغنى ابن قدامه حنبلى آمده است:

«فصل: تعزير، با زدن و حبس و توبيخ است، و جايز نيست بريدن عضوى از بدن مجرم و جراحت رساندن به او و گرفتن مالش، زيرا از سوى پيشوايان در اين مورد حكم شرعى بما نرسيده است

و نيز آنچه واجب است تاديب است و تاديب با اتلاف حاصل نمى گردد» «4».

خلاصه كلام اينكه تعزير مالى در كلمات فقهاى سنت مطرح بوده، و شما نقل از مالك و شافعى در نظر قديم خود و برخى از حنفيه را ملاحظه فرموديد كه بدان قائل بوده اند و براى جواز آن به روايات وارده در گرفتن وسايل صيد شكارچى، قطع كنندگان درختان در حرم مدينه، گرفتن قسمتى از اموال همراه با زكاة از مانع زكاة، به آتش

______________________________

(1)- انّ على بن ابى طالب احرق طعاما احتكر بمائة الف.

(2)- محلّى 9/ 65 (جلد 6) مسأله 1567.

(3)- الفقه على المذاهب الاربعة 5/ 401.

(4)- مغنى ابن قدامه 10/ 348.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 513

كشيده شدن گندمهاى احتكار شده توسط امير المؤمنين (ع) گرفتن كفاره از كسى كه با زن حائض همبستر شده، استناد و استدلال نموده بودند كه از نظر شما گذشت «1».

دلايلى كه براى تعزير مالى- بصورت گرفتن يا نابود كردن اموال- مى توان بدان استناد نمود:

اشاره

علاوه بر آنچه گفته شد براى جواز تعزير مالى به دلايل زير مى توان استناد نمود اگر چه برخى از آنها قابل مناقشه است:

اول: سوزاندن مجسمه گوساله اى كه مورد پرستش قرار گرفته بود توسط حضرت موسى (ع).

در سوره طه آمده است: وَ انْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً، لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً «2». اكنون اين خدايت را كه به پرستش خدمتش ايستاده اى بنگر، كه آن را در آتش مى سوزانيم و خاكسترش را بباد مى دهيم.

و احكام اديان گذشته را تا آنگاه كه نسخ آن ثابت نشده مى توان در شريعت اسلام هم استصحاب نمود. و روشن است كه گوساله سامرى گوساله بسيار گران قيمتى بوده كه سامرى با مجموع زيورآلات بنى اسرائيل آن را ساخته بود.

از اين آيه شريفه استفاده مى شود كه درهم شكستن و از بين بردن مظاهر فساد كه ممكن است افراد ساده و كج فكر را بطرف تباهى بكشاند بر نگهدارى آن در موزه ها ترجيح دارد.

______________________________

(1)- اين مسأله در فقه شيعه، چون مبتلا به نبوده مطرح نشده، مثلا شما ملاحظه مى فرمائيد كتاب جواهر كه به آن گستردگى در مسائل فقهى بحث كرده راجع به تعزير مالى مطلبى عنوان نفرموده، ولى امروز از مسائل مبتلا به است، لذا ما در حد وسع خود به طرح مسأله مى پردازيم ان شاء الله بعدا آقايان گسترده تر آن را مورد بررسى قرار مى دهند. (الف- م، جلسه 213 درس).

(2)- طه (20)/ 97.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 514

دوم: خراب كردن و آتش زدن مسجد ضرار با توجه به ماليت آن توسط پيامبر اكرم (ص).

در مجمع البيان آمده است:

«پيامبر خدا (ص) هنگامى كه از تبوك بازگشت، عاصم بن عوف عجلانى و مالك بن دخشم را فرستاد ... و به آنان فرمود: برويد اين مسجد كه اهل آن ستمگرند را خراب كرده و آتش بزنيد. و روايت شده كه آن حضرت عمار بن ياسر و وحشى را فرستاد كه آن را آتش بزنند و دستور داد كه محل آن

را جاى ريختن خاكروبه و آشغال قرار دهند «1»».

در اين ارتباط به «درّ المنثور» نيز مى توان مراجعه نمود «2».

سوم: تهديد پيامبر (ص) مبنى بر اين كه خانه كسانى كه به جماعت حاضر نمى شوند را به آتش خواهد كشيد.

در صحيحه ابن سنان از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: برخى از مردم در زمان رسول خدا (ص) از نماز خواندن در مسجد كندى مى ورزيدند، آن حضرت فرمود: وقت آن رسيده كه بر در خانه كسانى كه نماز خود را در مسجد نمى خوانند دستور دهيم هيزم بريزند و خانه هايشان را بر سرشان آتش بزنند «3».

و در حديث ديگرى از آن حضرت (ص) منقول است: كسانى كه در نماز شركت نمى كنند از عمل ناپسند خود دست بردارند، و الا به مؤذن دستور مى دهم كه اذان بگويد و پس از اقامه نماز به يكى از اهل بيتم يعنى على دستور مى دهم كه خانه هايشان را به آتش بكشد، زيرا در نماز شركت نكرده اند «4».

______________________________

(1)- مجمع البيان 3/ 73 (جزء 5).

(2)- در المنثور 3/ 277.

(3)- فيوشك قوم يدعون الصلاة فى المسجد ان نأمر بحطب فيوضع على ابوابهم فيوقد عليهم نار فتحرق عليهم بيوتهم. (وسائل 5/ 377، ابواب نماز جماعت، باب 2، حديث 10).

(4)- لينتهين اقوام لا يشهدون الصلاة او لآمرّن مؤذّنا يؤذّن ثم يقيم ثم آمر رجلا من اهل بيتى، و هو علىّ، فليحرقن على اقوام بيوتهم بحزم الحطب، لانهم لا يأتون الصلاة، (وسائل 5/ 376، ابواب صلاة الجماعة، باب 2، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 515

چهارم: آنچه از پيامبر (ص) وارد شده در تهديد به مصادره لباس و وسائل فردى كه از زدن دف (تنبك) و نواختن موسيقى حرام كسب درآمد مى كرد.

حضرت به او فرمود: از اينجا برخيز و در پيشگاه خدا توبه كن، اگر از اين به بعد مرتكب چنين عملى بشوى بشكل دردناك ترا مى زنم، و سرت را مى تراشم و از ميان خانواده تبعيدت مى كنم و وسايل و لباسهايت را به تاراج براى جوانان اهل مدينه حلال مى كنم «1».

پنجم: رواياتى كه از پيامبر اكرم (ص) در مورد شكستن خم هاى شراب و دونيم كردن ظرفهاى آن وارد شده است:

1- در سنن ترمذى به سند خود از ابى طلحة وارد شده كه گفت: به پيامبر خدا (ص) عرض كردم براى يتيم هائى كه تحت پوشش من هستند شراب خريده ام [تا با آن تجارت كنم] حضرت فرمود: «شرابها را بريز و خم ها را بشكن» «2».

2- در مسند احمد به سند خود از عبد الله عمر وارد شده كه گفت:

«رسول خدا (ص) مرا فرمان داد كاردى براى او بياورم، من كارد دسته دار بلند به نزدش آوردم، آن حضرت نوك آن را تيز كرد، آنگاه به من داد و فرمود: فردا با اين كارد به نزد من بيا، من چنين كردم، آن حضرت با اصحاب خود به بازارهاى مدينه حركت كرد- در آن زمان خيك هاى شرابى را از شام آورده بودند- حضرت آن كارد را از من گرفت و خيك هايى را كه مشاهده مى فرمود سوراخ مى كرد آنگاه كارد را به من داد و به اصحابش دستور فرمود كه به همراه من بيايند و مرا يارى دهند، و به من دستور داد كه به همه بازارها بروم و خيك شراب سوراخ نكرده اى باقى نگذارم من نيز چنين كردم و

______________________________

(1)- قم عنى، و تب الى الله، اما انك ان فعلت بعدا لتقدمة اليك ضربتك ضربا وجيعا، و حلقت رأسك مثلة، و نفيتك من اهلك، و احللت سلبك نهبة لفتيان

اهل المدينة. (سنن ابن ماجة 2/ 872، كتاب الحدود، باب المخنثين، حديث 2613).

(2)- اهرق الخمر و اكسر الدنان، (سنن ترمذى 2/ 379، ابواب البيوع، باب 58، حديث 1311).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 516

در بازارهاى مدينه خيك شراب سوراخ نكرده اى باقى نگذاشتم «1»».

نظير اين روايت در جاى ديگر مسند وى نيز آمده است «2».

3- در روايت ديگرى آمده است كه عبد الله [عمر] به خدا سوگند ياد مى كرد كه آنچه پيامبر (ص) پس از حرمت شراب بدان دستور فرمود، اين بود كه شرابهاى ساخته شده از خرما و كشمش را به زمين بريزيد و خم هايش را بشكنند «3».

ولى آنچه من از رواياتمان [از طرق شيعه] يافتم بدين مضمون است: كه پس از نزول آيات تحريم شراب، پيامبر (ص) از منزل خارج شده و به مسجد تشريف آوردند و دستور فرمودند، همه ظرفهائى كه در آن شراب انداخته بودند آوردند، سپس آنها را خالى كردند، ولى در آن اسمى از شكستن و يا سوراخ كردن ظرفها نيامده است، نظير اين مضمون در روايات سنت نيز آمده است، كه براى اطلاع بيشتر مى توان به تفسير آيه شريفه «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا، إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلٰامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ» «4» مراجعه نمود.

در باب اشربه صحيح مسلم نيز رواياتى در اين زمينه آمده است «5».

ششم: آنچه از آن حضرت (ص) در ارتباط با دستور شكستن ديگهائى كه در جنگ خيبر گوشت الاغ در آن طبخ شده بود آمده است.

در صحيح بخارى ضمن حديثى از پيامبر اكرم (ص) آمده كه آن حضرت فرمود:

«اين آتشها چيست؟ چه چيزى مى پزيد؟» گفتند: گوشت. فرمود: «چه گوشتى؟»

______________________________

(1)- مسند احمد 2/ 132.

(2)- مسند احمد 2/ 71.

(3)- كان عبد الله يحلف بالله ان التى امر بها رسول الله (ص)

حين حرمت الخمر ان تكسر دنانه و ان تكفأ لمن التمر و الزبيب. (نيل الأوطار/ 330، كتاب الغصب و الضمانات، باب روايات شكستن ظرفهاى شراب، از دارقطنى، حديث 3).

(4)- مائده (5)/ 90 ر، ك، تفسير البرهان 1/ 497، و در المنثور 2/ 316).

(5)- صحيح مسلم 3/ 1570، باب 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 517

عرض كردند: گوشت الاغ اهلى. پيامبر (ص) فرمود: «اينها را بريزيد و ظرفهايش را هم بشكنيد» شخصى گفت: اى رسول خدا آيا آنها را بريزيم و ظرفهايش را بشوئيم؟

حضرت فرمود: «يا اينكه اين كار را بكنيد» «1».

و لكن حرمت گوشت الاغ براى ما- شيعه- روشن نيست، بلكه طبق نظر ما مكروه است، و ضعيف تر از آن نجاست آن است كه از تقرير آن حضرت نسبت به شستن ظرفهاى آن و يا از پليد شمردن آن در روايت انس در همين باب «2» استفاده مى گردد. البته ممكن است حكم به حرمت بطور موقت و براى مصلحتى موقتى بوده است، و اين مطلبى است درخور توجه.

هفتم: آنچه از آن حضرت (ص) در مورد سوزاندن دو لباس زرد وارد شده است:

در سنن نسائى به نقل از عبد الله بن عمرو آمده كه وى در حالى كه دو لباس زرد به تن داشت بر پيامبر (ص) وارد شد. حضرت خشمگين شد و فرمود: «برو و اين دو را دور بينداز» گفت: كجا بيندازم اى رسول خدا؟ فرمود: «در آتش» «3».

هشتم: آنچه درباره سوزاندن متاع شخص خيانتكار وارد شده:

______________________________

(1)- فقال النبى (ص): ما هذه النيران؟ على اى شى ء توقدون؟ قالوا: على لحم، قال: على اى لحم؟ قالوا: لحم الحمر الانسية. قال النبى (ص): اهريقوها و اكسروها. فقال رجل: يا رسول الله او نهريقها و نغسلها؟ قال: او ذلك (صحيح بخارى 3/ 49، كتاب مغازى، باب جنگ خيبر).

(2)- صحيح بخارى 3/ 49، كتاب مغازى، باب جنگ خيبر.

(3)- عن عبد الله بن عمرو انه اتى النبى (ص) و عليه ثوبان معصفران، فغضب النبى (ص) و قال: اذهب فاطرحها عنك.

قال: اين يا رسول الله؟ قال: فى النار. (سنن نسائى 8/ 203، كتاب الزينة، ذكر النهى عن لبس المعصفر.)

در كتابهاى سنت روايت در مذمت پوشيدن لباس زرد زياد داريم در سند اين روايت عبد الله بن عمر بن عاص است و در كتب اهل سنت از او روايات زيادى نقل شده است. مى گويند ابو هريره مى گفت:

با اينكه من روايت بسيار نقل كرده ام ولى عبد الله ابن عمر از من بيشتر روايت نقل كرده است. و چنانچه نوشته اند او فقط يازده سال از پدرش كوچكتر بوده است و فقهاى سنت در نقل روايت او را موثق مى دانند.

(الف- م، جلسه 212 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 518

در كتاب جهاد سنن ابى داود از پيامبر (ص) روايت شده كه اگر مشاهده كرديد شخصى در متاع خود تقلب مى كند متاعش

را آتش كشيده و او را بزنيد «1».

در روايت ديگرى آمده است كه: پيامبر خدا (ص) و ابو بكر و عمر متاع خيانت كننده را آتش زده و او را كتك زدند «2».

نهم: آنچه از امير المؤمنين (ع) در مورد خراب كردن و يا آتش زدن خانه هاى كسانى كه از وى جدا شده و به معاويه مى پيوستند وارد شده است.

1- در كتاب وقعة صفين بعد از بيان اعتراض مالك اشتر به جرير پس از بازگشت وى [جرير] از شام مى نويسد: چون كه جرير اعتراض وى را شنيد به قرقيسا پناهنده شد و افرادى از [قبيله] قسر (قيس خ. ل) به وى ملحق شدند ... و على (ع) به خانه جرير رفت و ساكنين آن را متفرق كرد و خانه اش را آتش زد، آنگاه ابو زرعة بن عمر بن جرير خارج شد و گفت: خدا خيرت دهد در اينجا زمينهاى غير جرير نيز هست، پس حضرت از آنجا به خانه ثوير بن عامر رفت و آنجا را نيز آتش زد و او مرد سرشناسى بود كه به جرير ملحق شده بود «3».

2- باز در همان كتاب در داستان ملحق شدن ابن معتم و حنظلة بن ربيع صحابى كاتب «4» و قومشان به معاويه آمده است:

______________________________

(1)- اذا وجدتم الرجل قد غلّ فاحرقوا متاعه و اضربوه. (سنن ابى داود 2/ 63، كتاب جهاد، باب عقوبة غالّ).

(2)- ان رسول الله (ص) و ابا بكر و عمر حرّقوا متاع الغالّ و ضربوه. (سنن ابى داود 2/ 63، كتاب جهاد، باب عقوبت غالّ).

(3)- وقعة صفين/ 60.

(4)- حنظلة بن ربيع كه به او ابن ربيعه صيفى نيز گفته مى شود، پسر برادر اكثم بن صيفى، حكيم عرب است و در آن زمان براى پيامبر اكرم (ص) يك بار نامه نوشته بود. از اين جهت به كاتب معروف شده بود اين شخص

در ماجراى جنگ جمل از يارى حضرت على (ع) استنكاف كرد و چنانچه گفته شده اين همان كسى است كه به پيامبر (ص) گفته بود يهوديان در هفته يك روز اختصاصى دارند و مسيحيان يك روز، چه خوب بود ما هم يك روز داشتيم و متعاقب آن سوره جمعه نازل گرديد. (وقعة صفين ذيل صفحه 97- نقل از الاصابة/ 1855 و المعارف 130). (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 519

«و اما حنظله همراه با بيست و سه نفر از اقوامش از شهر خارج شدند و ليكن آن دو به همراه معاويه نجنگيدند بلكه از هر دو فرقه دورى گزيدند. پس چون حنظله گريخت على (ع) فرمان به خرابى خانه او داد، اين فرمان را بكر بن تميم و شبث بن ربعى، مأموران گماشته شده به اجرا درآوردند «1». اين ماجرا را ابن ابى الحديد نيز به نقل از همين كتاب روايت كرده است» «2».

2- در شرح ابن ابى الحديد آمده است:

«تاريخ نويسان نوشته اند كه على (ع) خانه جرير و خانه كسانى كه به همراه او از شهر خارج شده و از آن حضرت جدا شده بودند را خراب كرد. يكى از اين افراد ابو اراكة بن مالك بن عامر قسرى است كه او را به نامزدى دختر خود پذيرفته بود. و جاى خانه او در كوفه در زمان قديم به «دار ابى اراكة» معروف بود «3»».

4- در مستدرك از كتاب الغارات در ماجراى مصقلة بن هبيره شيبانى، پس از فرار و ملحق شدنش به معاويه و سخنان امير المؤمنين (ع) در مورد وى مى نويسد:

«و آنگاه آن حضرت (ع) به خانه وى شتافت و آن را

خراب كرد» «4».

دهم: آنچه از امير المؤمنين (ع) در مورد به آتش كشيدن محل شراب فروشى روايت شده است «5».
يازدهم: همه موارد كفارات

اعم از آزاد كردن بنده، صدقه دادن به مال، اطعام مسكين با يك مد [حدود يك كيلو] طعام يا اطعام شصت فقير يا اطعام ده فقير و يا

______________________________

(1)- وقعة صفين/ 97.

(2)- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 3/ 176- 177.

(3)- شرح نهج البلاغة ابن ابى الحديد 3/ 118.

(4)- مستدرك الوسائل 3/ 207، ابواب كيفية حكم، باب 24، حديث 6.

(5)- ر، ك، كتاب الحسبة از ابن تيميه/ 59.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 520

پوشاندن آنها كه همه اينها به نوعى بار مالى دارد و نوعى تاديب و تعزير محسوب مى گردد، اگر چه امر عبادى نيز هست و قصد قربت در آن شرط مى باشد ولى از همه اينها به نوعى استفاده مى شود تعزير مالى جائز است. البته در اين مطلب نكته ايست درخور تأمل «1».

دوازدهم: آنچه در مورد سوزاندن حيوان موطوئه

وارد شده است «2».

سيزدهم: آنچه امير المؤمنين (ع) نسبت به منذر بن جارود، عامل خود بر محلى بنام اصطخر قضاوت نمود

كه به وى نوشت: «اما بعد، همانا نيكى پدرت مرا نسبت به تو فريفت، و اينك تو از پيروى هواى نفس خويش دست بر نمى دارى! ... آنگاه كه نامه من به تو رسيد به سوى من حركت كن، و السلام».

و آنگاه كه وى به نزد حضرت آمد، او را از كار بركنار نموده و به سى هزار درهم يا دينار جريمه كرد «3».

اين نامه در نهج البلاغة نيز با كمى تفاوت آمده است «4».

چهاردهم: رواياتى كه در پرداخت دو برابر متاع به عنوان غرامت آمده:

سكونى به سندى كه اشكالى در آن نيست از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

______________________________

(1)- شايد وجه تأمل اين باشد كه معمولا تعزير شرعى در موارد صدور گناه از شخص مكلف مى باشد و در بعضى از موارد ذكر شده نظير اطعام يك مدّ طعام به مسكين بجاى قضاى روزه ماه رمضان كه شخص نتوانسته آن را انجام دهد گناهى انجام نشده است. (مقرر)

(2)- ر، ك، وسائل 18/ 570، ابواب نكاح بهائم، باب 1.

(3)- تاريخ يعقوبى 2/ 179.

(4)- نهج البلاغة، فيض 1073، لح/ 461، نامه 71.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 521

«پيامبر (ص) در مورد كسى كه ميوه هاى نارس را كه در پوست اند از سر درخت ربوده بود حكم كرد كه آنچه از آن خورده چيزى بر وى نيست و آنچه را با خود برده بايد تعزير شود و دو برابر قيمت آن را بپردازد «1»».

البته استدلال به اين روايت مبنى بر اينست كه پرداخت دو برابر قيمت بيان همان تعزير باشد پس عطف، يا تفسير جمله ما قبل، يا متمم اوست. و اينكه فرمود پيامبر (ص) حكم كرد (قضى) ظهور در اين دارد كه اين حكم يك حكم حكومتى

بوده [براى همان مورد بخصوص] نه يك حكم فقهى [و عام براى همه موارد «2»].

و لكن محتمل است كه اين حكم از آن روى بوده كه ميوه موجود بر شاخه درخت قابل رشد و نمو بوده بگونه اى كه اگر بر درخت مى ماند قهرا قيمت آن افزون مى گرديد و گواه بر همين نظر است اينكه ظاهرا غرامت بايد به صاحب ميوه پرداخت شود و اگر از باب تعزير بود شايسته بود كه به بيت المال و خزانه دولت واريز شود.

و لكن فتوى دادن به اين مضمون از كسى نقل نشده و التزام بدان مشكل است، زيرا ملاك قيمت گذارى در اجناس تلف شده و تضمين آن، حال فعلى آنست نه اينكه در آينده چه و چنان خواهد شد، پس اگر كسى زراعت يا درختان كوچك يا بچه ماهيها يا ساير حيوانات كسى را در كوچكى تلف كرد آيا بايد قيمت آن را به لحاظ استعدادهاى آينده يا كيفيتى كه در چند ماه يا چند سال بعد بدان حد مى رسيدند بپردازد؟

من گمان نمى كنم اينچنين باشد، مگر اينكه مابين قوه نزديك به فعليت نظير همين مورد [ميوه هاى نارس] و ساير موارد در مثالهاى مذكوره فرق بگذاريم. و اين مطلبى است درخور توجه.

مرحوم علامه مجلسى (ره) در مرآة العقول در شرح اين روايت مى نويسد:

______________________________

(1)- قضى النبى (ص) فيمن سرق الثمار فى كمه: فما اكل منه فلا شي ء عليه، و ما حمل فيعزّر و يغرم قيمته مرتين. (وسائل 18/ 516، باب 23 از ابواب حد سرقت، حديث 2).

(2)- البته از آن جهت كه قول و فعل و تقرير معصوم براى ما حجت است حكم حكومتى آن حضرت (ص) هم براى ما

يك حكم فقهى است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 522

«تا آنجا كه ما ديده ايم هيچ يك از اصحاب به ظاهر اين روايت عمل نكرده اند.

مرحوم علامه والد من (ره) مى گويد:

ممكن است اين پرداخت دو برابر، بخاطر آنچه كه خورده و آن چه كه برده است باشد، زيرا جواز خوردن مشروط به اينست كه نبرد» [و اگر برد بايد بهاى آنچه را كه خورده است نيز بپردازد] «1».

البته به نظر ما آنچه پدر علامه مجلسى فرموده خلاف ظاهر روايت است زيرا ظاهر روايت اين است كه براى خوردن چيزى بر او نيست اگر چه با بردن همراه باشد.

نظير روايت سكونى روايتى است كه احمد در مسند به سند خويش از عبد الله عمرو بن عاص روايت كرده كه وى از پيامبر (ص) درباره ميوه و آنچه بر بوته و شاخه هاست پرسش كرد، حضرت فرمود: «آنكه با دهان خورده و دامن پر نكرده، چيزى بر او نيست، اما آنكه برده دو برابر آن را بايد بپردازد و علاوه بر آن با كتك مجازات شود» «2».

ولى در سنن ابى داود با همان سند ذكر شده مضمون فوق را از پيامبر (ص) چنين نقل كرده:

از آن حضرت حكم سرقت ميوه آويزان بر درخت سؤال شد فرمود: هر كس نياز داشته و فقط به اندازه خوردن سرقت كرده چيزى بر او نيست و هر كس دامن خود را پر كرده باشد پس از عقوبت بايد به مقدار دو برابر آن غرامت بدهد و اگر ميوه هاى سرقت شده در جاى مخصوص خشك شدن بوده و قيمت آنها به اندازه قيمت يك سپر برسد بايد دست سارق قطع شود و اگر

به آن مقدار نرسد بايد دو برابر قيمت ميوه هاى مسروقه غرامت بدهد و بعلاوه عقوبت شود «3».

همين روايت را نسائى در سنن آورده آنگاه روايت ديگرى را از عبد الله بن

______________________________

(1)- مرآة العقول 4/ 178 (چاپ قديم).

(2)- من اكل بفمه و لم يتخذ خبنة فليس عليه شي ء و من وجد قد احتمل ففيه ثمنه مرتين و ضرب نكال.

(مسند احمد 2/ 207).

(3)- سنن ابى داود 2/ 449- كتاب الحدود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 523

عمرو بدين مضمون نقل مى كند كه: مردى از [قبيله] مزينه خدمت پيامبر خدا (ص) آمد و عرض كرد يا رسول الله نظر شما درباره [سرقت] گوسفندان نگهدارى شده در كوه چيست؟ حضرت فرمود: پرداخت گوسفندان و مثل گوسفندان و مجازات، ولى در [سرقت] چارپايان قطع [دست] نيست مگر آنان كه در آغل نگهدارى مى شوند و قيمت آن به اندازه پول يك سپر مى رسد كه در آن قطع دست است، و اگر به اندازه پول سپر نرسد در آن دو برابر غرامت است و چند تازيانه مجازات.

گفت: اى رسول خدا درباره ميوه آويزان بر درخت چه مى فرماييد؟

فرمود: عين آن و مانند آن و مجازات، و در ميوه هاى آويزان بر درخت، قطع دست نيست مگر آنهايى را كه در محل جمع آورى ميوه گرد آورده اند، پس آنچه از محل نگهدارى ميوه سرقت مى شود و بهاى آن به اندازه قيمت يك سپر است در آن مجازات قطع است. و آنچه به قيمت سپر نمى رسد، پرداخت دو برابر قيمت و چند تازيانه مجازات آنست «1».

روشن است كه آن احتمالى كه در خبر سكونى يادآور شديم- كه از باب تعزير نبوده بلكه بعلت قابل رشد بودن

ميوه نارس بوده است- در اين دو روايت مطرح نيست و پرداخت غرامت از باب تعزير است اگر چه غرامت به صاحب مال پرداخت مى گردد.

خلاصه آنچه از مجموع اين روايات و روايات مشابه آن به دست مى آيد اينست كه تعزير مالى به شكل از بين بردن مال يا گرفتن از صاحب آن، چيزى است كه اجمالا در شرع وجود دارد و وجهى براى بعيد شمردن آن وجود ندارد و انسان اطمينان مى يابد كه برخى از اين روايات اجمالا از معصوم صادر شده است. و علت اين كه فقهاى ما

______________________________

(1)- سنن نسائى 8/ 85- 86، كتاب قطع السارق- الثمر يسرق بعد ان يؤويه الجرين. در متن عربى اين روايت چنانچه در نهايه آمده است: جرين جايگاهى است كه در آن ميوه ها را نگهدارى و خشك مى كرده اند. و حريسة الجبل: گوسفندانى است كه در كوه نگهدارى مى شده اند، در مقابل آنها كه در آغل نگهدارى مى شده اند. و واژه «مراح» با ضمه جايگاهى است كه گوسفندان شب بدانجا مى رفته اند (آغل) و مراد به «ثمر معلق» ميوه ايست كه به شاخه ها آويزان است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 524

اماميه متعرض اين مسأله نشده اند از آن روست كه اين گونه تعزير نمودن مجرمين از شئون حكومت است و آنان از حكومت بركنار بوده اند. چنانچه بر صاحب نظران پوشيده نيست.

پانزدهم: آنچه در لزوم دريافت قيمت بنده از كسى كه بنده خود را شكنجه كرده، وارد شده است:

در خبر مسمع بن عبد الملك، از امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:

شخصى را نزد امير المؤمنين (ع) آوردند كه بنده خود را شكنجه داده بود تا حدى كه از دنيا رفته بود حضرت به عنوان مجازات به وى يكصد تازيانه زد و يك سال زندانش كرد و قيمت بنده

را از او گرفت و بين فقرا تقسيم كرد «1».

در روايت ديگرى از امام صادق (ع) منقول است در مورد مردى كه بنده خود را كشته بود فرمود:

«به شدت او را كتك مى زنند و قيمت بنده را به نفع بيت المال از او مى گيرند» «2».

در روايت يونس از آن حضرت (ع) منقول است كه از وى درباره مردى كه بنده اش را كشته بود پرسش شد فرمود: اگر سابقه قتل ندارد، به شدت كتكش مى زنند و قيمت بنده را از او گرفته و به بيت المال مى پردازند «3».

شانزدهم: اطمينان عقلى كه موجب وثوق به حكم است:

بدين تقريب كه: تعزير امر عبادى تعبدى محض نيست كه براى مصالح غيبى- كه

______________________________

(1)- ان امير المؤمنين (ع) رفع اليه رجل عذّب عبده حتى مات فضربه مائة نكالا و حبسه سنة و اغرمه قيمة العبد فتصدق بها عنه. (وسائل 19/ 68، ابواب قصاص در نفس، باب 37، حديث 5).

(2)- انه يضرب ضربا وجيعا و تؤخذ منه قيمته لبيت المال. (وسائل 19/ 69، ابواب قصاص در نفس، باب 37، حديث 10)

(3)- ان كان غير معروف بالقتل ضرب ضربا شديدا و اخذ منه قيمة العبد و يدفع الى بيت المال المسلمين.

(وسائل 19/ 69، ابواب قصاص در نفس، باب 38، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 525

ما از آن آگاهى نداريم- تشريع شده باشد، بلكه غرض از تعزير ادب كردن و جلوگيرى از تكرار آن و نيز توجه و تنبه همه كسانى است كه آن را مى شنوند و مى بينند، تا بدين وسيله فرد و اجتماع اصلاح شود و براى دستيابى به همين هدف است كه تعيين حدود و مقدار آن به عهده حاكم مشرف بر امور محول شده

است و در راستاى اين هدف بسا تعزير مالى تاثير آن بر نفوس شديدتر و بحال مجرم و جامعه نافع تر باشد و برعكس زدن و تنبيه مضر و باعث انزجار و نفرت گردد. و در اينجا نكته ايست شايان تأمل «1».

هفدهم: اولويت قطعى:

همانگونه كه انسان به حكم عقل و شرع بر مال خويش مسلط است و بدون اجازه او نمى توان در اموالش تصرف كرد همين گونه بر جان و بدن خويش نيز مسلط است و بلكه اين تسلط به اولويت قطعى ثابت است، چرا كه سلطه بر مال از شئون و لوازم سلطه بر جان است، پس اگر براى تاديب و بازداشتن از اعمال ناپسند بتوان با زدن و تنبيه كردن سلطه وى بر بدنش را نقض كرد و حريم او را شكست، پس بايد نقض سلطه مالى وى بطريق اولى جايز باشد. لكن به همين انگيزه و به همان مقدار كه ضرورت دارد، و چگونگى و مقدار آن هم به عهده حاكمى كه به مصالح جامعه آگاه است واگذار شده است.

در شريعت حضرت يوسف پيامبر (ص) نيز اينگونه بود كه اگر كالاى سرقت شده در متاع كسى يافت مى شد شخص سارق جزاى عمل ناپسند خود بود و او را به خاطر ارتكاب اين عمل به بردگى مى گرفتند «2»، حال آيا خرد انسان مى پذيرد كه براى ارتكاب

______________________________

(1)- تحريم اقتصادى معمول در دنيا نيز از مقوله تعزير به حساب مى آيد و در چارچوب تنبيه و در خط مطلوب قرار گرفتن دولت مورد تعزير به كار مى رود. (مقرر)

(2)- قرآن كريم در سوره يوسف آيات 74 و 75 در ارتباط با پيدا شدن جام زرين در متاع يكى از برادران

حضرت يوسف مطلب را اينگونه ترسيم مى فرمايد: قٰالُوا فَمٰا جَزٰاؤُهُ إِنْ كُنْتُمْ كٰاذِبِينَ- قٰالُوا جَزٰاؤُهُ مَنْ وُجِدَ فِي رَحْلِهِ فَهُوَ جَزٰاؤُهُ، كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ- غلامان گفتند اگر كشف شد كه شما دروغ مى گوئيد جزاى وى [سارق] چيست؟ گفتند جزاى كسى كه اين جام در رحل او يافت شود اينست كه او را به بردگى برگيرند، ما ستمكاران را اينگونه به كيفر مى رسانيم. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 526

جرمى كسى به بردگى گرفته شده و ذات و جان او تملك شود ولى مصادره قسمتى از اموال وى بدين منظور صحيح نيست؟ «1».

از سوى ديگر مى توان گفت علت اين كه تعزير بدنى در جامعه شايع شده و در اخبار و روايات آمده اينست كه دسترسى بدان آسان تر و مورد آن گسترده تر و تاثير آن در غالب افراد شديدتر بوده است [نه اين كه تعزير منحصر به آن باشد] البته حدود شرعى كه اندازه آن در شرع مشخص شده همه افراد در برابر آن يكسان هستند و شفاعت و تعطيل و تبعيض و تعويضى در آن پذيرفته نيست، چنانچه اين مطلب روشنى است.

و مؤيد همين معنى است استقرار سيره عقلا در عصرهاى مختلف بر تعزير مالى در بيشتر جرايم بخصوص تخلفاتى كه جنبه مالى دارد. و هم اكنون نيز در زمان ما در تخلفاتى نظير تخلفات رانندگى، ورود جنس قاچاق، (گمركات) تاخير در پرداخت مالياتها، احتكار و اجحاف و ... اين نوع جريمه شايع و رايج است و اين مطلبى است شايان توجه «2». [شايد تحريم هاى اقتصادى معمول در بين دولتهاى قوى و ضعيف را نيز]

______________________________

(1)- نظير همين مطلب را ما در باب احتكار يادآور شده ايم.

آيا اين همه روايات كه در باب احتكار آمده فقط منحصر به احتكار خرما و كشمش است ولى مثلا اگر كسى برنج را كه اين همه مورد نياز جامعه است احتكار كرد، آن را جايز بدانيم؟! اينها يك مسائلى است كه انسان مى فهمد در آن يك تعبد محض نيست، و به علم ايقوف- حدس قطعى-! هم كه شده انسان درك مى كند كه اين گونه مسائل توقيفى و انحصارى در موارد ذكر شده نيست. (الف- م، جلسه 213 درس).

(2)- نظام جمهورى اسلامى ايران نيز علاوه بر جريمه هاى متداوله كه بصورت مالى اخذ مى گردد قانونى را تحت عنوان «قانون تعزيرات حكومتى» توسط مجمع تشخيص مصلحت نظام در مورخه 23/ 12/ 67 به تصويب رساند كه در آن براى جرايمى نظير گران فروشى، كم فروشى و تقلب، احتكار، عدم درج قيمت، اخفاء و امتناع از عرضه كالا، عدم صدور فاكتور، عدم اجراى ضوابط قيمت گذارى و توزيع، مجازاتهاى مالى وضع نمود كه متن آن در روزنامه هاى رسمى مورخه 10/ 1/ 1368 به چاپ رسيد و در اختيار عموم قرار گرفت. البته پيش از آن نيز [در سال 63] مسأله جواز تعزيرات مالى توسط دادستان كل آن زمان مرحوم آيت اللّه ربانى املشى از امام- قدس سرّه- سؤال شد و معظم له بنا بر نقل آيت اللّه مؤمن قمى آن را به فقيه عاليقدر ارجاع دادند و فرمودند: در اين مسأله يعنى تعزير مالى در محاكم قضائى به فتواى آيت اللّه منتظرى عمل شود» (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 527

[بتوان از همين باب شمرد]

هجدهم: اطلاقات ادله حكومت و ولايت فقيه جامع شرايط:

غرض از تأسيس دولت و حكومت حقه، چيزى جز تنظيم و اصلاح اجتماع، جبران اشكالات و

انحرافات، گسترش معروف و ريشه كن كردن منكر و فساد نيست. پس حاكم مشرف بر جامعه مى تواند و بلكه بر وى واجب است كه هر چه را به صلاح جامعه و نظام مى داند [در چارچوب قوانين اسلام] به مورد اجرا بگذارد.

انواع تعزيرات براى تاديب مجرمين و اصلاح آنان نيز از همين موارد است. كه اصطلاحا به اين صنف از احكام «احكام ولائيه و سلطانيه» مى گويند. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» «1» پس اگر انسان بتواند در مال و جان خويش برخى تصرفات را انجام دهد پيامبر (ص) به ولايت بر او در اينگونه تصرفات اولى است. و مقتضاى ولايت فقيه در زمان غيبت اينست كه هر آنچه براى پيغمبر (ص) از حق ولايت شرعى [در امور حكومتى] وجود داشت، براى فقيه نيز وجود دارد كه مباحث آن به تفصيل از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

علاوه بر آن اداره جامعه متوقف بر صرف اموال بسيار زياد است و يكى از منابع مهم تأمين آن- كه با حكم عقل و عرف نيز موافقت دارد- جريمه هاى مالى است، كه بخاطر وجوب ذى المقدمه [اداره حكومت]، مقدمه [تأمين منابع مالى آن] نيز واجب مى گردد.

از سوى ديگر در امر ولايت، اگر انتخاب والى با انتخاب مردم مشخص گردد، مى توان مجازات مالى و ساير مقررات را به عنوان شرايط ضمن عقد مشخص نمود، و بلكه انتخاب حاكم اساسا براى تنفيذ و اجراى همان مقررات [مصرح در قانون اساسى]

______________________________

(1)- احزاب (33)/ 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 528

است «1».

و لكن ممكن است در اين استدلال مناقشه نمود بدين گونه كه: وظيفه حاكم اسلامى چيزى جز تنظيم اجتماع و

اصلاح آن بر اساس دستورات و مقررات الهى نيست، و او نمى تواند از سوى خود چيزى را اختراع و ابداع نمايد و مقام فقيه بالاتر از پيغمبر (ص) نيست كه خداوند به وى مى فرمايد: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اللّٰهُ «2»- ما كتاب را بر تو فرستاديم تا آن گونه كه خداوند ترا مى نماياند بين مردم حكم كنى». و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمٰا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتٰابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ، فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ وَ لٰا تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَهُمْ عَمّٰا جٰاءَكَ مِنَ الْحَقِّ «3»، و قرآن را به حق بر تو فرستاديم كه تصديق به راستى و درستى همه كتب كه در برابر اوست كرده و بر حقيقت كتب آسمانى پيشين گواهى مى دهد، پس بين آنان بدانچه خدا فرستاده حكم كن و در اثر پيروى از خواهشهاى ايشان حكم حقى كه به تو آمده وامگذار».

و همانگونه كه «حدود شرعى» امور مقدر و معينى است و تخلف از آن و تعويض آن با مجازات ديگر جايز نيست، تعزيرات هم همين گونه است.

پس عمده دليل بر تعميم تعزير به همه گناهان همان روايات حاكمه «كه خداوند براى هر چيز حدى معين فرموده و براى كسى كه از حدود الهى تجاوز كند حدى مقرر فرموده» مى باشد و بسا ظهور اين روايات در اين است كه تعزيرات نيز يك سنخ از حدود مقرره معينه است يعنى منحصر به كتك زدن و شلاق مى باشد و تعدّى از آن جايز

______________________________

(1)- بنا بر مبناى فقهى حضرت استاد كه انتخاب و بيعت مردم را در تحقق ولايت و رهبرى شرط مى دانند

بايد گفت داشتن و نداشتن چنين اختيارى براى حاكم منوط به چگونگى بيعت است اگر آنها چنين اختيارات مطلق و گسترده اى به او داده باشند او مى تواند اعمال نمايد وگرنه نمى تواند و خبرگان نيز بايد از طرف مردم چنين حقى را داشته باشند و طبعا خبرگان بر اساس قانون اساسى مورد تصويب اكثريت قاطع مردم اقدام به انتخاب رهبر و تعيين حدود و ثغور براى اختيارات او مى نمايند. (مقرر)

(2)- نساء (4)/ 105.

(3)- مائده (5)/ 48.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 529

نيست.

خلاصه كلام اينكه: امر داير است بين اخذ به اطلاق لفظ «حد» و «تعزير» به لحاظ مفهوم لغوى وسيع آن كه همان منع و تاديب است- كه در اين صورت شامل هر مجازاتى كه موجب منع مجرم از ارتكاب گناه و باعث تاديب او است از آن جمله «تعزير مالى» مى گردد- و بين اخذ به اطلاق عرفى آنها، كه در اذهان منصرف به شلاق و زدن است. كه پيش از اين در جهت چهارم به تفصيل مورد بحث قرار گرفت.

خاتمه: [تقسيم مجازاتهاى مالى]

اشاره

در پايان اين مبحث براى تكميل موضوع آنچه را برخى در تقسيم مجازاتهاى مالى يادآور شده اند يادآور مى شويم:

در كتاب الفقه الاسلامى و ادلته به نقل از ديگران مى نويسد:

«مجازاتهاى مالى به سه دسته تقسيم مى شود: اتلاف، تغيير، تمليك.

1- اتلاف:

اتلاف يعنى نابود كردن محل منكرات چه عين آن منكر باشد يا صفات و اشكال تابع آن نظير نابود كردن بت ها به شكستن و آتش زدن، و درهم شكستن آلات لهو و لعب- نزد اكثر فقها- و شكستن و پاره كردن ظرفهاى شراب، و آتش زدن دستگاهى كه در آن شراب مى سازند- طبق نظر مشهور در مذهب احمد و مالك و ديگران- بر اساس آنچه عمر در آتش زدن مغازه شراب فروشى انجام داد، و طبق عمل على (ع) در به آتش كشيدن دهكده اى كه محل فروش شراب بود، زيرا مكان خريدوفروش شراب در حكم ظرف آنست و مانند ريختن عمر، شيرى را كه براى فروش به آب آميخته شده بود، و طايفه اى از فقها طبق آن فتوى داده اند. و نظير آن است نابود كردن كالاهاى مغشوش، نظير پارچه هاى نامرغوب.

2- تغيير:

گاهى از اوقات مجازات مالى تنها شامل تغيير شي ء مى گردد مانند آنكه پيامبر (ص) شكستن پولهاى رايج در ميان مسلمانان- همچون درهم و دينار- تا وقتى كه اشكالى در آنها نباشد را منع فرموده است، در حالى كه اگر در آنها اشكال و عيبى بوجود آيد، بايد آنها را شكست و از بين برد، پيامبر (ص) نيز در مورد تمثالى كه در خانه اش بود يا پرده اى كه بر روى آن تصاويرى نقش بسته بود چنين كرد. آن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 530

حضرت در اين باره به بريدن سر تمثال فرمان داد كه پس از انجام اين كار آن را به هيئت درختى درآورد يا آنكه دستور داد پرده را بريدند و از آن روبالشى درست كردند.

علما نيز بر وجوب از بين بردن و

تغيير دادن صورت هر شي ء كه حرام العين بوده و يا از چيزهاى حرام ساخته شده اتفاق كرده اند. مانند آنكه بر تفكيك آلات لهو و لعب و تغيير دادن تصويرها و نقش و نگارهاى كشيده شده حكم نموده اند. اما علما در جايز بودن اتلاف محل يعنى عين اين اشياء بخاطر چيزها و صورتهايى كه در آنها قرار داده شده، اختلاف كرده اند. مؤلف اين كتاب گويد نظريه صحيح تر كه كتاب و سنت و اجماع علماى گذشته بر آن دلالت دارند- و مطابق ظاهر مذهب مالك و احمد و ديگران است- جايز بودن اين عمل مى باشد.

3- تمليك:

[يعنى چيزى را از ملك كسى خارج و ملك ديگرى نمودن] مانند روايتى كه ابو داود و ديگر مؤلفان سنى از پيامبر نقل كرده اند كه در آن درباره كسى كه ميوه درخت را قبل از آنكه براى خشك كردن در آفتاب پهن شود بدزدد كه در اين صورت بايد چند ضربه شلاق به او زد و دو برابر قيمت ميوه، به عنوان جريمه، از او گرفته شود، همچنين درباره كسى كه چهارپائى را در خارج از طويله بدزدد، بايد علاوه بر زدن چند ضربه تازيانه به او، دو برابر مبلغ آن حيوان از او نيز اخذ گردد. عمر بن خطاب هم دربارۀ شي ء گم شده اى كه كسى آن را پيدا كرده و پنهان نموده است داورى نمود كه بايد دو برابر قيمت آن شي ء از شخص پنهان كننده گرفته شود. گروهى از علماء مانند احمد و عده اى ديگر اين نظريه را پذيرفته اند. ضمنا عمر و ديگران در باره بندگان گرسنه اى كه شتر اعرابى را دزديده بودند حكم كرده كه صاحب بنده ها بايد دو

برابر قيمت شتر را به مالك آن بپردازد و از قطع كردن دست آنها چشم پوشيد.

عثمان بن عفان نيز بر مسلمانى كه يكى از پيروان اهل كتاب را به عمد كشته بود، ديه مضاعف تعيين كرد. به عبارت ديگر براى او پرداخت ديه كامل را واجب گردانيد. زيرا ديه ذمى مقتول معادل نصف ديه مقتول مسلمان است (و دو برابر آن به اندازه يك ديه كامل مى شود) و احمد بن حنبل نيز از همين رويه متابعت كرده است» «1».

البته بعضى از مطالبى كه ذكر شد موافق با نظريه و طريقه علماى اماميه نبود آن را

______________________________

(1)- الفقه الاسلامى و ادلته 6/ 202- 204.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 531

تنها از باب ذكر كليه آراء و نظريات در اينجا نقل نموديم. «1».

جهت ششم: ميزان تعزير بدنى و مقدار آن از جهت قلت و كثرت:

[نظر فقها در اين زمينه]

1- شيخ طوسى در باب اشربه از كتاب خلاف مى نويسد:

«مقدار تعزير به ميزان حد كامل نيست بلكه كمتر از آنست. كمترين مقدار حدود براى افراد آزاد هشتاد ضربه است بنابراين تعزير اين عده هفتاد و نه ضربه مى باشد، و چون كمترين مقدار در حدود براى بندگان و مملوكان 40 ضربه بوده از اينرو تعزير آنان سى و نه ضربه است. شافعى گويد: كمترين مقدار حدود براى افراد آزاد چهل ضربه، حد شرب خمر است. و در تعزير اين مقدار افزونتر از 39 ضربه نمى گردد.

همچنين كمترين مقدار حدود در افراد مملوك و بنده بيست ضربه، حد شرب خمر، است كه در تعزير، اين مقدار از نوزده ضربه فراتر نمى رود. ابو حنيفه مى گويد: تعداد ضربات در تعزير به اندازه ميزان ضربات در كمترين حدود بالغ نمى شود و كمترين حد در نظر او چهل ضربه بوده

كه به عنوان حد قذف يا حد شرب خمر مرتكبان اين گناهان به مملوكان زده مى شود. و در تعزير، مقدار آن هرگز به چهل ضربه بالغ نمى گردد. ابن ابى ليلى و ابو يوسف نيز گفته اند: كمترين ميزان در حدود 80 ضربه است تعداد ضربات در تعزير به اين اندازه نمى رسد و بيشترين مقدار ضربات در تعزير هفتاد و نه ضربه

______________________________

(1)- پس خلاصه نظر ما در اين باب اين شد كه «حد» يعنى منع، و تعزير هم [طبق اطلاق لفظى آن] يعنى تأديب كه مقيد به ضرب نيست، بلكه ضرب به عنوان نمونه و مصداق، ذكر شده است و تعزير مالى هم اگر حاكم آن را اصلح ديد مانعى ندارد. البته اين نظر ما است آقايان هم مى توانند اجتهاد كنند. (الف- م، جلسه 213 درس).

بر اساس همين نظر و فتواى حضرت استاد بود كه به نقل آيت اللّه مؤمن عضو فعلى شوراى نگهبان و عضو سابق شوراى عالى قضائى، امام خمينى- رضوان اللّه تعالى عليه- در زمان حيات خويش در پاسخ به آيت اللّه ربانى املشى دادستان كل كشور فرموده بودند: «در اين مورد [تعزير مالى] به نظر حضرت آيت اللّه منتظرى در محاكم قضائى عمل شود». مشروح اين پرسش و پاسخ و ساير ارجاعات امام خمينى به آيت اللّه العظمى منتظرى- علاوه بر جزوه اى كه حاوى تمام ارجاعات امام قدس سرّه به معظم له است- در مقدمه جلد اول همين كتاب صفحات 69- 71 آمده است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 532

مى باشد. و اين قول مانند سخن ماست كه قبلا گفته شد. مالك و اوزاعى گفته اند: تعيين مقدار تعزير منوط بر نظر

و اجتهاد امام است. يعنى اگر حاكم به مصلحت دانست، مى تواند سيصد ضربه يا اگر خواست بيش از آن را اجراء نمايد چنانكه عمر به كسى كه در مكتوبى تقلب كرده بود سيصد ضربه شلاق زد» «1».

چنانكه ملاحظه مى شود آنچه شيخ در خلاف بدان رفته نه با حقيقت و نه با اقوال ديگرى كه در ساير كتابهايش بدان قائل شده موافق نيست، زيرا بر فرض آنكه تعداد ضربات در تعزير بايد كمتر از تعداد ضربات در كمترين حدود باشد، پس كمترين تعداد ضربات در حد «قيادت» «2»- واسطه گرى در زنا- بوده كه مطابق خبر عبد اللّه بن سنان 75 ضربه است «3» و از آن كمتر حد 5/ 12 ضربه بوده بر كسى كه با وجود زن آزاد، كنيزكى را به ازدواج خود درآورده و يا با وجود زن مسلمان زن ذميه اى را به ازدواج خود درآورد چنانكه در خبر منصور بن حازم بدان اشاره شده است «4». البته بنابراين كه اينها چون از طرف شرع انور مورد تقدير و تعيين قرار گرفته از حدود باشد.

2- شيخ طوسى در كتاب نهايه گويد:

«هرگاه دو مرد با يك مرد و يك بچه، عريان در زير يك لحاف يافت شوند و عليه آنان بينه اى اقامه شود يا آنكه خود به اقرار بپردازند، بنا بر صلاحديد امام هر يك از ايشان از سى تا نود و نه ضربه زده مى شود» «5».

با اين وصف عبارتى كه شيخ در باب اشربه كتاب خلاف ذكر نموده و ميزان حد را هشتاد ضربه دانسته بود، چه محملى مى تواند وجود داشته باشد؟

3- ابن ادريس در كتاب سرائر مى نويسد:

«توجيه مطلب آنست كه اگر تخلفات انجام

گرفته از نوع جرائمى باشد كه با اعمالى

______________________________

(1)- خلاف 3/ 224، مسأله 14.

(2)- رساندن زن و مرد از طريق حرام به يكديگر، به اصطلاح مردم «جاكشى».

(3)- وسائل 18/ 429، ابواب حد السحق و القياده، باب 5، حديث 1.

(4)- وسائل 18/ 415، ابواب حد زنا، باب 49، حديث 1.

(5)- نهايه/ 705.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 533

همچون زنا، لواط و سحق «1» تناسب داشته باشد، تعداد ضربات حد در اين نوع جرائم صد تازيانه بوده و ميزان تعزير در اين نوع گناهان كمتر از تعداد ضربات در حد است و حاكم اجازه دارد در اين گناهان متخلف را از سى تا نود و نه ضربه تازيانه بزند. يعنى يك ضربه از صد كمتر، اما اگر جرم مرتكب شده با اعمال نامبرده در بالا مناسبت نداشت، ميزان ضربات تعزير مانند تعداد ضربات در حدودى است كه براى آنها هشتاد ضربه بر متخلف جارى مى گردد كه حد «شارب الخمر» و «قذف كننده» «2» از نظر ما اينگونه است و تعداد ضربات در تعزير به هشتاد بالغ نمى گردد. بلكه آغاز آن از سى ضربه بوده و به هفتاد و نه ضربه ختم مى شود و علت تفاوت عباراتى كه در كتابها آمده و گاهى ميزان تعزير را 99 و گاهى ديگر هفتاد و نه ذكر كرده اند، همين است. (صاحب سرائر در ادامه سخنان خود مى گويد:) امرى كه مذهب و اخبار ما بر آن دلالت دارد آنست كه ميزان تعزير، اعم از آنكه جرم انجام شده با زنا يا با قذف تناسب داشته باشد، به تعداد ضربات در حد كامل كه همان يكصد ضربه است، بالغ نمى شود و اما سخنى

كه شيخ طوسى از عبارات مخالفان و گفتار برخى ديگر از علماء و نيز اجتهادات و قياسات باطله ايشان بدان تصريح كرده صحيح نبوده و باطل است» «3».

لازمه عبارت اخير ابن ادريس آن است كه حكم قاذف و كسانى همچون او هشتاد ضربه است و اگر كسى جرمش از قاذف كمتر و سبكتر باشد مى توان به او تا نود و نه ضربه زد در حالى كه من گمان ندارم كسى به اين مطلب ملتزم شده باشد.

4- محقق [حلى] در شرايع مى نويسد:

«ميزان تعزير در افراد آزاد، و همچنين مملوكان و بندگان به ميزان حد نمى رسد» «4».

همين مطلب در كتاب قواعد نيز ذكر شده كه قبلا آورده شد «5».

5- در جواهر: حد حر، به صد و حد بنده به چهل تازيانه تفسير شده است، ولى

______________________________

(1)- ماليدن آلت تناسلى زنان به يكديگر.

(2)- كسى كه به شخص بى گناهى تهمت ناموسى از قبيل زنا يا لواط مى زند.

(3)- سرائر/ 450.

(4)- شرايع 4/ 168.

(5)- قواعد 2/ 262.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 534

براى ما روشن نيست كه از چه رو مؤلّف اين كتاب بالاترين تعداد ضربات را در حد حر و كمترين آن را در حد بنده تفسير نموده است، وى سپس مى گويد:

«بلكه گاهى گفته مى شود كه تعزير چه در مورد شخص آزاد يا برده و در هر گناهى نبايد به اندازه تعداد ضربات در كمترين حدود آن صنف برسد. كه تعداد ضربات حد براى فرد آزاد (حر) 75 ضربه و براى بنده (مملوك) 40 ضربه است. همچنين گفته شده است كه ميزان ضربات در تعزير گناهانى كه با زنا مناسبت دارند، نبايد به اندازه تعداد ضربات در حد زنا

برسد و نيز تعداد ضربات در گناهانى كه با قذف و شرب خمر تناسب دارند نبايد به اندازه تعداد ضربات حد در آن گناهان برسد و در مورد گناهانى كه گناه مشابه و مناسبى كه حد داشته باشد ندارند نبايد تعداد ضربات در آنها به ميزان ضربات كمترين حد، كه هفتاد و پنج ضربه كه «حد قواد» است برسد. و اين قول را در كتاب مسالك از شيخ طوسى و از فاضل در مختلف حكايت كرده است» «1».

6- نووى در كتاب منهاج كه در فقه شافعية نگاشته شده مى گويد:

«اگر متخلفى را تعزير كنند، در مورد بنده بايد از بيست تازيانه و در مورد آزاد از چهل ضربه تازيانه كمتر باشد و برخى در مورد فرد آزاد هم بيست ضربه تازيانه را ذكر كرده اند و اجراى اين تعداد ضربات در تمام گناهان بنا بر قول اصح يكسان است» «2».

7- در كتاب مغنى نوشته ابن قدامه حنبلى آمده است:

«درباره مقدار ضربات در تعزير از احمد نقل قولهاى مختلفى صورت گرفته است بنا بر روايتى از او ميزان تعزير از ده ضربه بيشتر نيست و احمد خود در بعضى مواقع بر آن تصريح كرده و اسحاق نيز با تكيه بر روايتى كه ابو برده آن را از پيامبر (ص) نقل نموده اين قول را پذيرفته است. ابو برده نقل مى كند كه پيامبر فرمود: كسى را بيشتر از ده ضربه شلاق نمى زنند مگر در اجراى حدى از حدود الهى. علما نيز بر اين حديث اتفاق دارند. روايت دوم كه خرقى آن را ذكر كرده با عبارت «لا يبلغ به الحد» آمده است ... و احتمال دارد كه منظور احمد

و خرقى از آن چنين باشد كه با ارتكاب هر جرمى، مقدار ضربات در تعزير به اندازه تعداد ضربات حد، در همان گناه نمى رسد، و مى تواند در گناهان غير همجنس و نامتناسب با آن گناهان، تعداد ضربات افزون از

______________________________

(1)- جواهر 41/ 448.

(2)- منهاج/ 535.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 535

تعداد ضربات در حد تعيين شده باشد. از احمد نيز نظريه اى كه بر مطلب ذكر شده دلالت داشته باشد، روايت شده است، بنابراين ميزان ضربات در تعزير عمل وطى، نود و نه ضربه شلاق است كه تعداد ضربات در آن از حد زنا كمتر است و در مورد ساير جرايم غير وطى، ميزان ضربات در تعزير كمتر از اندازه تعداد ضربات در كمترين حدود شرعى است ...

مالك مى گويد: در صورت صلاحديد امام، تعداد ضربات در تعزير از ميزان ضربات تعيين شده در حد هم اضافه تر مى شود. زيرا روايت كرده اند كه «معن بن زائده» مهرى جعلى، مانند مهر بيت المال ساخته بود و آن را به مأمور بيت المال نشان داده بدين وسيله مقدارى مال از او گرفت. اين خبر به عمر رسيد و وى صد ضربه بر معن بن زائده جارى كرد و او را حبس نمود. آنگاه برخى افراد سخنانى در ارتباط با او مطرح كردند [از او شفاعت كرده يا براى وى سعايت كردند] عمر بار ديگر صد ضربه بر او زد پس از آن بازهم در ارتباط با وى سخن گفتند باز صد ضربه ديگر بر او زد و او را تبعيد نمود» «1».

8- كاشانى در كتاب خود موسوم به بدايع الصنايع كه در فقه حنفى نگاشته، چنين مى گويد:

«تعزير در مورد

قذف كودك يا مجنون با زدن تحقق مى يابد. و مطابق سخن ابو حنيفه در اين مورد بالاترين رقم تعزير سى و نه ضربه، و طبق نظر ابو يوسف هفتاد و پنج ضربه، و طبق روايت نوادر از او، هفتاد و نه ضربه مى باشد» «2».

9- ابن حزم در كتاب محلى مى نويسد:

«علما در تعيين تعداد ضربات در تعزير اختلاف نظر دارند [1] گروهى مى گويند براى تعزير از نظر مقدار محدوديتى وجود ندارد و تعيين مقدار آن بستگى به نظر امام دارد و تعداد ضربات در آن مى تواند از تعداد ضربات در حدود هم افزونتر شود.

اين نظريه مالك و نيز يكى از اقوال نقل شده از ابو يوسف و همچنين از نظريات ابو ثور و طحاوى از پيروان ابو حنيفه مى باشد. [2] دسته اى ديگر از علما گويند: تعزير

______________________________

(1)- مغنى 10/ 347.

(2)- بدايع الصنائع 7/ 64.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 536

صد ضربه شلاق و كمتر از آن است. [3] عده اى نيز گويند: بيشترين مقدار ضربات در تعزير نود و نه ضربه است. [4] برخى ديگر گفته اند بالاترين مقدار تعزير 79 ضربه تازيانه است و تعداد ضربات از آن بيشتر نمى شود اين قول يكى از اقوال ابو يوسف نيز مى باشد. [5] و برخى ديگر گويند بالاترين تعزير 75 تازيانه و كمتر از آن است و اين قول ابن ابى ليلى و يكى ديگر از اقوال ابو يوسف مى باشد. [6] بعضى ديگر علما مى گويند: بالاترين مقدار ضربات در تعزير سى ضربه است. [7] طايفه ديگرى از علما بر اين عقيده اند كه: بيست ضربه شلاق بالاترين رقم ضربات در تعزير است. [8] گروه ديگرى از آنان گفته اند: مقدار ضربات

در تعزير از نه ضربه بيشتر نمى شود. اين سخن برخى از پيروان و اصحاب شافعى است. [9] و آخرين قول آن است كه بالاترين مقدار ضربات در تعزير 10 ضربه است و جايز نيست كه تعداد ضربات از آن افزونتر گردد.

اين سخن از آن ليث بن سعد و اصحاب ماست» «1».

10- در كتاب معالم القربة گفته شده است:

«مقدار ضربات در تعزير به اندازه تعداد ضربات كمترين حد از حدود تعيين شده بالغ نمى گردد، زيرا پيامبر (ص) فرمود: مجازاتى كه تعداد ضربات در آن به اندازه تعداد ضربات در حد نرسد، تعزير ناميده مى شود. «2» از طرفى چون اهميت خطاها و معاصى كه متخلف را بخاطر ارتكاب آنها مورد تعزير قرار مى دهند كمتر از خطاهايى است كه متخلف را بخاطر انجام آن حد مى زنند، از اينرو آنچه در حد واجب و ضرورى است در تعزير واجب و لازم نيست. اگر متخلف حر (آزاد) باشد تعداد ضربات در تعزير براى او به ميزان چهل ضربه نمى رسد و اگر متخلف مملوك و بنده باشد مقدار تعزير براى او كمتر از ده ضربه شلاق است. ابو حنيفه بيشترين مقدار ضربات را در تعزير آزاد و بنده سى و نه ضربه ذكر كرده و ابو يوسف آن را هفتاد و پنج ضربه دانسته است. مالك و اوزاعى گويند كه مقدار تعزير بسته به نظر امام و صلاحديد اوست. استدلال ما بر اين كه تعزير بايد به هر حال به مقدار حد نرسد روايتى است از پيامبر (ص) كه فرمود: «به متخلف بيش از ده (بيست) ضربه تازيانه نزنيد، مگر در موقع اجراى حدى از حدود

______________________________

(1)- محلى 8/ 401 (جزء

11) مسأله 2305.

(2)- من بلغ ما ليس بحد فهو من التعزير. من به كتابهاى اهل سنت كه مراجعه كردم چنين روايتى نيافتم اگر اين روايت باشد در اين زمينه روايت خوبى است. (الف، م، جلسه 214 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 537

الهى» «1». ظاهر روايت بيانگر آنست كه در هيچ حالى نمى توان به متخلف بيش از ده (بيست) ضربه جارى كرد مگر آن كه دليل شرعى براى آن موجود باشد.

استدلال ديگر ما اينست كه پيامبر (ص) حدود را براى معاصى مشخصى تعيين فرمود بنابراين بخاطر انجام گناهانى كه اهميت آنها كمتر از آن معاصى مشخصه است، نمى توان همان مجازاتها را تكرار نمود. بلكه لازم است مجازات اين دسته از گناهان كمتر از حدود تعيين شده باشد» «2».

مطالبى كه نقل شد برخى از عبارات و سخنان علماى خاصه و عامه درباره تعيين مقدار ضربات در تعزير بود كه از نظر شما گذشت.

جمع بندى نظرات در مسأله:

آنچه از نقل اين اقوال به دست مى آيد آن است كه دانشمندان در اين باره گفتار فراوانى دارند كه جمع بندى آنها چنين است:

اول: همانطور كه از كتابهاى شرايع و قواعد ذكر كردم مقدار ضربات در تعزير حر (آزاد) برابر با تعداد ضربات در حد تعيين شده براى او نيست و در مورد بنده نيز همين مطلب صادق است. اما پوشيده نيست كه عبارت اين دو تن مجمل است چرا كه هم اقل و هم اكثر حد در آن محتمل است- يعنى در حر و برده هم حد اقل هست و هم حد اكثر بر حسب گناهان خاص- قبلا توجيه صاحب جواهر را در مورد شرح اين اجمال بيان كرديم، و گفتيم كه

وى صد ضربه را مقدار حد براى فرد آزاد يعنى حد اكثر و چهل را براى بنده يعنى اقل حد ذكر كرده بود و شايد نظر ايشان همان يكى كمتر از صد باشد كه اصحاب بدان فتوا داده بودند و روايات: مشاهده دو مرد، يا دو زن، يا يك زن و مرد بيگانه زير يك لحاف، بدان دلالت داشت كه در باب دهم از ابواب حد زنا، كتاب

______________________________

(1)- لا تجلدوا احدا فوق عشرة (عشرين) جلدة الا فى حدّ من حدود اللّه- تعالى-

(2)- معالم القربة/ 192 (چاپ مصر/ 285) باب 50، فصل تعازير.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 538

وسائل آمده است «1».

دوم: تعداد ضربات در تعزير فرد آزاد به اندازه كمترين تعداد ضربات در حد او و نيز تعداد ضربات در تعزير بنده به اندازه كمترين تعداد ضربات در او بالغ نمى گردد.

كمترين تعداد ضربات در حد آزاد و بنده، يك بار بنا بر نقل شيخ طوسى در خلاف به ترتيب هشتاد و چهل تازيانه ذكر شده است- هر چند كه ما آن را مورد مناقشه قرار داديم- و يك بار ديگر به ترتيب، هفتاد و پنج و چهل ضربه تازيانه ذكر شده، چنانچه در جواهر آمده است و بار ديگر چهل و بيست آمده چنانچه از شافعى و ديگران نقل شده است.

سوم: مقدار ضربات در تعزير مطلقا چه در مورد حد يا برده و در مورد هر گناهى به اندازه كمترين مقدار آن در حد، براى بنده بالغ نمى شود، و كمترين مقدار ضربات را يك بار به چهل ضربه، چنانكه در جواهر نقل شده و نيز رقم مورد قبول ابو حنيفه بوده است و

بار ديگر مطابق نقل منهاج و معالم القربة به بيست ضربه تفسير كرده اند.

چهارم: مقدار ضربات در تعزير مطلقا [چه حد يا برده و در هر گناهى] به اندازه بيشترين مقدار ضربات در حد يعنى صد ضربه نمى رسد، كما اين كه ظاهر عبارت اين ادريس در سرائر است.

پنجم: بايد بين معاصى تفاوت گذاشت و هر معصيتى را متناسب با حدى كه براى آن تعيين شده سنجيد- كه تعزير در هر گناهى نبايد به مقدار حد در آن نوع گناه برسد- چنانكه اين قول در كتاب سرائر آمده بود و در مسالك همين قول را به شيخ و در مختلف به فاضل نسبت داده بودند. ابن قدامه نيز آن را از احمد نقل كرده بود.

ششم: بيشترين مقدار ضربات در تعزير هفتاد و پنج بوده كه اين قول از ابن ابى ليلى و ابو يوسف نقل شده است.

هفتم: مقدار ضربات در تعزير صد و كمتر از آن است. اين قول مبنى بر حكايت

______________________________

(1)- ر، ك، وسائل 18/ 363.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 539

ابن حزم در كتاب محلى است، و البته برخى از اخبار وارده درباره وجود دو فرد لخت در زير يك لحاف مؤيد اين قول است كه روايات آن در باب دهم از ابواب حد زنا در كتاب وسائل آمده است.

هشتم: بيشترين مقدار ضربات در تعزير سى تازيانه است.

نهم: بالاترين رقم ضربات در تعزير 9 ضربه بوده كه مرجع اين قول و نيز قول پيشين، كتاب محلى است.

دهم: مقدار ضربات در تعزير بيش از ده ضربه نيست، اين قول در يكى از دو روايتى كه از احمد نقل شده آمده است.

يازدهم: مقدار ضربات در

تعزير بستگى به نظر امام دارد و به همين جهت براى آن حدى تعيين نشده است، مالك و اوزاعى چنين نظريه اى داده اند.

اين تمام اقوالى بود كه ما توانستيم در بررسى پيرامون اين مسأله بر آنها دست يابيم. واضح است كه اقوال ذكر شده درباره تعيين مقدار ضربات در تعزير، مربوط به جرايمى است كه از جانب شرع براى آنها مقدارى تعيين نشده و در صورتى كه شرع مقدس خود مقدارى مشخص براى اين دسته از گناهان تعيين كرده باشد، رعايت مقدار تعيين شده در اجراى تعزيرات لازم و واجب مى باشد. مگر آنكه گفته شود اگر مقدار ضربات در تعزير از سوى شرع مشخص شد، از مصاديق حدود مى گردد و اسم تعزير بر آن صادق نيست.

در كتاب مسالك آمده است:

«اصل در تعزيرات عدم تعيين مقدار معلوم است و غالبا در افراد و موارد آن، مقدارى مشخص نمى شود، اما رواياتى نقل شده كه مقدار ضربات در بعضى از موارد تعزيرات را مشخص نموده است و پنج مورد ذيل از اين جمله مى باشد:

1- تعزير كسى كه در روز ماه رمضان با زوجه خود مجامعت كرده كه براى مجازات وى بيست و پنج ضربه تعيين شده است.

2- كسى كه با داشتن همسر آزدى، بدون اذن او، كنيزى را به زنى گيرد، و بر او دخول كند كه يك هشتم حد زنا يعنى 5/ 12 ضربه بر او زده مى شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 540

3- تعزير دو نفر لخت كه در زير يك پوشش خوابيده باشند كه طبق قولى از 30 تا 99 ضربه بر آنان زده مى شود.

4- تعزير كسى كه با انگشت پرده بكارت دخترى را پاره

كند. برابر نظر شيخ طوسى تعداد ضربات در تعزير اين فرد از 30 تا 77 و طبق قول مفيد از 30 تا 80 و طبق قول ابن ادريس از 30 تا 99 ضربه براى مجازات او تعيين شده است.

5- تعزير مرد و زنى كه بصورت عريان در زير يك لحاف و يا پوشش خوابيده اند تعداد ضربات اين خطا طبق قول شيخ مفيد از ده تا نود و نه ضربه است درحالى كه شيخ طوسى در اين باره بدون ذكر تعداد ضربات تنها بطور اطلاق تعزير را ذكر كرده و در كتاب خلاف گفته است: اصحاب ما در اين باره «حد» روايت كرده اند» «1»

البته علاوه بر موارد فوق، مى توان وطى زن حائض و وطى چهارپايان را كه در باره مرتكبان آنها بيست و پنج ضربه تازيانه وارد شده نيز اضافه نمود مگر آنكه آنها را جزو موارد حدود اصطلاحى قلمداد كنيم. از اين گذشته من بر قولى كه در مسالك از شيخ نقل كرده درباره مجازات كسى كه با انگشت پرده بكارت دخترى را زايل كرده باشد وقوف نيافتم بلكه وى در كتاب نهايه در اين باره مى نويسد: چنين كسى بايد بين سى تا نود و نه ضربه مورد تعزير قرار بگيرد «2»

اكنون با دانستن مطالبى كه گذشت، روايات وارده در اين باب را يادآور مى شويم. اين روايات به دو نوع تقسيم مى گردند:

نوع اول رواياتى است كه درباره جرايمى خاص و مقدار تعيين شده ضربات تعزير سخن مى گويد كه موارد آن را به نقل از كتاب مسالك يادآور شديم. نوع دوم رواياتى است كه براى تحديد تعزير به نحو اطلاق وارد شده و ما در اين باره

بحث خود را ادامه مى دهيم:

اخبار و روايات وارده در مقدار تعزيرات:

1- حماد بن عثمان در صحيحه خود از امام صادق (ع) نقل مى كند: به آن حضرت

______________________________

(1)- مسالك 2/ 423.

(2)- نهاية/ 699.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 541

عرض كردم مقدار تعزير چقدر است؟ فرمود: كمتر از حد. گفتم: آيا كمتر از هشتاد ضربه است؟ فرمود: خير اما كمتر از چهل ضربه كه حد بندگان است، مى باشد، گفتم: آن چقدر است؟ فرمود: اين مقدار به نظر حاكم درباره نوع گناه و حالت و نيروى جسمانى متخلف بستگى دارد. «1»

از ظاهر حديث اينطور مستفاد مى گردد كه تعزير در زدن انحصار دارد، مگر آن كه بگوييم مراد امام، ذكر مصداق غالب و رايج تعزير بوده نه مطلق آن. همچنين اين حديث را مى توان به عنوان دليل قول سوم اعتبار نمود كه بنا بر آن تعداد حد اكثر ضربات در تعزير نبايد به تعداد ضربات در كمترين حد بندگان برسد، اعم از آن كه متخلف آزاد باشد يا مملوك، و معصيت هرگونه معصيتى كه باشد. اما در ناحيه قلت هيچ اندازه اى براى تعزير منظور نشده و تعيين مقدار آن به تشخيص والى و حاكم شرع واگذار شده است، و با توجه به موارد خاصى كه از كتاب مسالك نقل شد مى توان عموم اين حديث را تخصيص زد.

از سوى ديگر گويا «حماد» چنين مى پنداشته كه كمترين ضربات حد براى افراد آزاد هشتاد ضربه است و شايد ظاهر اين حديث هم قبول و تأييد پندار او از ناحيه امام مبنى بر اين مطلب باشد ولى با توجه به نكته اى كه قبلا گفتيم كه كمترين تعداد ضربات در حد مربوط به عمل قيادت حرام بوده كه

هفتاد و پنج ضربه در آن به متخلف زده مى شود، روايت حماد ما را با مشكل مواجه مى سازد.

2- در موثقه اسحاق بن عمار آمده است كه گفت از ابو ابراهيم (امام موسى بن

______________________________

(1)- حماد بن عثمان، عن ابى عبد اللّه (ع) قال قلت له: كم التعزير؟ فقال دون الحد. قال قلت: دون ثمانين؟

قال: لا و لكن دون اربعين، فانها حد المملوك. قلت: و كم ذاك؟ قال على قدر ما يراه الوالى من ذنب الرجل و قوة بدنه. (وسائل 18/ 584، ابواب بقية الحدود، باب 10، حديث 3).

اين روايت طبق نقل صدوق در علل صحيحه است، ولى طبق نقل مرحوم كلينى در كافى نمى توان آن را صحيحه دانست، زيرا در سلسله سند كافى، حسين بن محمد و على بن محمد و حسن بن على [وشاء] آمده كه وثاقت آنان مورد خدشه است. (الف- م، جلسه 215 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 542

جعفر (ع) پرسيدم: مقدار تعزير چقدر است؟ فرمود: ده و اندى تازيانه ما بين ده تا بيست «1»

نظير اين روايت در مستدرك از نوادر احمد بن محمد بن عيسى از اسحاق بن عمار نقل شده است. «2»

مضمون اين موثقه با مفاد آنچه در صحيحه حماد ذكر شده بود، از نظر كثرت و قلت ضربات، متفاوت است- زيرا صحيحه در جهت كثرت تا 39 ضربه را جايز مى دانست و در ناحيه قلت هم موكول به تشخيص والى نموده بود كه بسا كمتر از ده ضربه را تشخيص دهد- و ابن حمزه در كتاب وسيله درباره تعزير قذف، تا جايى كه شرايط حد در آن متحقق نشده، به مضمون اين روايت فتوا داده است

«3».

3- در مرسله صدوق، آمده است كه پيامبر خدا (ص) فرمود: براى هيچ والى كه به خداوند و روز جزا ايمان داشته باشد، سزاوار نيست كه به متخلفى بيش از ده ضربه تازيانه بزند مگر در اجراى حد. و اگر متخلف جزو بندگان و مملوكان بود مى توانند براى ادب كردن او از سه تا پنج ضربه به او تازيانه بزنند. «4»

علت آن كه صدوق قاطعانه اين روايت را به پيامبر (ص) اسناد مى دهد آنست كه مضمون حديث در نزد او اثبات شده و او به صدور اين حديث از جانب رسول اكرم (ص)

______________________________

(1)- سالت ابا ابراهيم (ع) عن التعزير كم هو؟ قال: بضعة عشر سوطا، ما بين العشرة الى عشرين (وسائل 18/ 583، ابواب بقية الحدود، باب 10، حديث 1).

علت موثقه بودن روايت اينست كه اسحاق بن عمار فطحى مذهب بود، البته فطحى ها دو دسته هستند يك دسته آنها كه به امامت عبد اللّه افطح قائل بوده اند و پس از آنكه بعد از 75 روز او از دنيا رفت به امامت امام موسى بن جعفر (ع) روى آوردند. و دسته دوم آنان كه به همان اعتقاد ماندند و امامت امام موسى بن جعفر (ع) را نپذيرفتند و اسحاق بن عمار از دسته اول است (الف- م، جلسه 215 درس).

(2)- مستدرك الوسائل 3/ 248، ابواب بقية الحدود باب 6، حديث 2.

(3)- ر، ك، جوامع الفقهية/ 783.

(4)- لا يحل لوال يؤمن باللّه و اليوم الآخر آن يجلد اكثر من عشرة اسواط الا فى حد. و اذن فى ادب المملوك من ثلاثة الى خمسة. (وسائل 18/ 584، ابواب بقية الحدود، باب 10، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3،

ص: 543

علم و يقين پيدا كرده است. «1» در ضمن، مضمون اين حديث موافق با قول دهم است كه قبلا از احمد در يكى از دو روايتى كه از او نقل شده بود، ذكر شد.

4- در كتاب مستدرك به نقل از جعفريات از امام على (ع) نقل شده است كه پيامبر (ص) فرمود: براى هر كس كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد جايز نيست كه بر ده ضربه تازيانه بيفزايد مگر در اجراى حد. «2»

5- در صحيح بخارى از ابو برده نقل شده كه پيامبر (ص) مى فرمود: بجز در اجراى حدى از حدود الهى به متخلف بيش از ده ضربه شلاق زده نمى شود. و نيز در همان كتاب و از همان حضرت (ص) نقل شده است كه فرمود: در هيچ مجازاتى بيش از ده ضربه شلاق زده نمى شود مگر در اجراى حدى از حدود الهى.

در روايت سومى از پيامبر (ص) در همان كتاب نقل شده است: بيش از ده ضربه تازيانه به كسى نزنيد مگر در هنگام اجراى حدى از حدود الهى. «3»

راوى اين روايت «ابو برده»- به ضم با- همان ابن نيار انصارى است كه در عقبه دوم به همراه هفتاد تن ديگر از صحابه حضور داشت و در غزوات بدر و احد و تمام صحنه ها و مشاهد ديگر در ركاب پيغمبر (ص) بود همچنين وى در تمام جنگهاى على (ع)، آن حضرت را همراهى كرد. و مضامين سه روايت ذكر شده با روايت مرسله صدوق موافق است.

______________________________

(1)- آقايان كه به منبر تشريف مى برند يا چيزى مى نويسند، اگر گفتند قال رسول اللّه قال الصادق، اگر نام راوى را ذكر نكنند و

نسبت به صدور آن شك داشته باشند اين خود يك نوع قول بدون علم است و گناه است، در نقل روايت يا بايد يقين باشد يا حجت شرعى. البته اين نكته را عرض كنم كه قول بدون علم غير از دروغ است كه در باب روزه يكى از مبطلات روزه دروغ بستن به خدا و رسول است، قول بدون علم مبطل روزه نيست. (الف- م، جلسه 216 درس).

(2)- قال رسول اللّه (ص) لا يحل لاحد يؤمن باللّه و اليوم الآخر ان يزيد على عشرة اسواط الا فى حد. (مستدرك 3/ 248، ابواب بقية الحدود، باب 6، حديث 3).

(3)- لا تجلدوا فوق عشر اسواط الا فى حدّ من حدود اللّه. (صحيح بخارى 4/ 183، كتاب محاربين ... باب مقدار تعزير و تاديب).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 544

6- در كتاب مستدرك به نقل از فقه الرضا آمده است: تعداد ضربات در تعزير مابين ده و اندى تازيانه تا سى و نه تازيانه و تعداد ضربات در تاديب بين سه تا ده ضربه است. «1»

گويا اين جمله منقول از فقه الرضا ميان روايات اين باب جمع نموده بطورى كه آن دسته از روايات كه در آن از ده ضربه سخن گفته شده بر تاديب كسانى حمل مى شود كه متصدى امرى هستند كه در آن تنها حزازت و كراهت بوده و به حد حرمت نرسيده است. بنابراين اخبار ذكر شده در مقام بيان بيشترين مقدار مجازات در تاديب است و گواه اين نكته، ذيل مرسله است- كه تاديب برده را تا پنج ضربه يعنى نصف تاديب فرد آزاد ذكر كرد- و مقصود از كلمه حد در اين

روايت اعم از حد اصطلاحى و تعزير مى باشد. همچنين مضمون روايت موثقه اسحاق را بر تحديد تعزير از نظر كمترين مقدار ضرب، و صحيحه حماد را بر تحديد تعزير از نظر بيشترين مقدار ضربات حمل كرده است. مقصود از ذكر كلمه بضعة عشر (ده و اندى) در روايت موثقه اسحاق از يازده به بالا مى باشد. ولى از سوى ديگر با توجه به ذكر كلمه والى در روايت مرسله صدوق بعيد است كه ما بتوانيم مضمون آن را بر تاديب حمل كنيم زيرا اجراى تاديب تنها اختصاص به والى ندارد- پدر نيز حق دارد فرزند را تاديب نمايد- لكن اين اشكال در ساير

______________________________

(1)- التعزير مابين بضعة عشر سوطا الى تسعه و ثلاثين و التاديب مابين ثلاثة الى عشرة. (مستدرك الوسائل 3/ 248، ابواب بقية الحدود، حديث 1، منقول از فقه الرضا/ 309).

البته همانگونه كه بارها عرض كرده ام به نظر من فقه الرضا همان رساله على بن بابويه است كه برخى از علماء با آن معامله روايت مى كنند و دليل آن هم اينست كه فتواهايى كه مرحوم صدوق در من لا يحضر از پدرش نقل مى كند كه در فقه الرضا به همان شكل آمده است و من در اين مطلب آن قدر معتقد شده ام كه هر جا علامه در مختلف چيزى را از رساله على بن بابويه نقل مى كند من مى روم سراغ كتاب فقه الرضا و عبارت را در آنجا پيدا مى كنم. و اين قرينه بسيار خوبى است به اينكه اين دو كتاب يكى است.

اين كتاب در جمع بين روايات اختلافى همواره مورد مراجعه فقها بوده و غير از چند مورد كه خلاف اجماع در آن

ديده مى شود بقيه موارد آن متقن است و از مضامين آن استفاده مى شود كه مؤلف آن احاطه كامل به مسائل فقه شيعه داشته است. (الف- م، جلسه 216 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 545

اخبارى كه بر ده ضربه دلالت داشت وارد نيست- زيرا كلمه والى در آنها نيست-

7- در روايت عبيد بن زراره آمده است كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: اگر با مردى مواجه شوم كه بنده مسلمانى را به زنا متهم مى كند، در حالى كه از آن بنده جز خوبى چيزى ندانيم، به كسى كه به او تهمت زده، حد حر را بجز يك تازيانه اجرا مى نمايم. «1»

مراد از ذكر كلمه حد در اين روايت نيز همان تعزير است. زيرا در حد اصطلاحى قذف، شرط است كه مقذوف (كسى كه مورد تهمت قرار گرفته) آزاد باشد.

چنانكه موثقه ابو بصير بر اين مطلب گواه است كه از امام صادق (ع) نقل مى كند كه فرمود: هر كس بر بنده اى (عبد) افترا زند، به خاطر حرمت اسلام تعزير مى گردد. «2»

روايتى كه از عبيد نقل شده، خصوصا به انضمام رواياتى كه در مورد فراهم ساختن مقدمات زنا آمده كه بايد نود و نه ضربه تازيانه جارى گردد، مطابق قول پنجم يعنى تفصيل بين معاصى است، به اين معنا كه در هر معصيتى بايد مجازات متناسب با آن را در نظر گرفت، مثلا تعداد ضربات در تعزير كسى كه در پى فراهم آوردن مقدمات زنا بوده، كمتر از حد خود زناست. همچنين تعداد ضربات در مورد گناهانى كه از جهاتى با قذف مناسبت دارد كمتر از حد خود قذف مى باشد. قبلا نيز نقل

شد كه در مسالك اين قول به شيخ و فاضل- علامه حلى- نسبت داده شده است و فرمايش امام (ع) كه: او را به اندازه حد «حر» مى زنيم بجز يك تازيانه كمتر بر تعين اين مقدار دلالت ندارد، بلكه امام (ع) در مقام بيان بيشترين مقدار ضربات در حد است و آن حضرت (ع) مقدار ضربات را به نسبت موردى كه ذكر ميكند اختيار كرده است.

اينها رواياتى بود كه ما در اين باره بر آنها دست يافتيم. اما اشكال در طريقه جمع كردن ميان اين روايات و رفع تعارض موجود در آنهاست.

______________________________

(1)- لو أتيت برجل قذف عبدا مسلما بالزنا لا نعلم منه الا خيرا لضربته الحد حدّ الحرّ الا سوطا. (وسائل 18/ 434، ابواب حد قذف، باب 4، حديث 2).

(2)- من افترى على مملوك عزّر لحرمة الاسلام. (وسائل 18/ 436، ابواب حد قذف، باب 4، حديث 12).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 546

ممكن است كسى اين طور بگويد: خبرى كه از عبيد نقل شد تنها بر مورد خود، يعنى تهمت زنا بر بنده (عبد) مسلمان، منحصر است. بنابراين اين حديث هم مشابه و معادل اخبار ديگرى است كه در موارد خاصه در كتاب مسالك نقل شده بود و ما به همه آنها در مورد ويژه خود، فتوا مى دهيم. از اينرو در تعزيرات عامه، امر داير است در بين كمتر از چهل ضربه، بدون هيچ حدى از نظر كمترين مقدار ضربات چنانكه صحيحه حماد بر آن دلالت دارد، و بين بالاتر از يازده تا سى و نه ضربه، برابر گفته اى كه از كتاب فقه الرضا نقل شد، يا مطابق موثقه اسحاق بن عمار امر داير

است بين يازده تا بيست و يا آنكه تعداد ضربات بنا بر مرسله صدوق و رواياتى كه بدين مضمون اند از ده ضربه افزونتر نمى شود.

اكنون اگر در مقام ايراد گفته شود: كه خبر عبيد به انضمام ديگر اخبار وارد شده درباره مقدمات زنا، ممكن است بر اين نكته دلالت كند كه مقدار تعزير در مورد گناهانى كه با زنا مناسبت دارند، كمتر از تعداد ضربات در حد زناست، و نيز تعداد ضربات در جرايمى كه با قذف مناسبت دارند، كمتر از تعداد ضربات در حد قذف مى باشد، بنابراين اخبارى كه بر معاصى عموما دلالت دارند بايد بر گناهانى حمل شوند كه گناهان مناسبى از نوع خودشان كه حد داشته باشد ندارد.

در پاسخ اين ايراد گفته مى شود: روايت نقل شده از عبيد تنها درباره متهم كردن مملوك صالح به زنا مى باشد، و اين روايت تمام موارد قذف و شتم و سب و هجا و ايذا را در بر نمى گيرد و اينكه مى بينيم امام صادق (ع) در اينجا اجراى چنين مقدارى از تعزير را انتخاب مى كند بخاطر وجود مرتبه خاصى از گناه است و دال بر تعين اين مقدار در ساير گناهان ذكر شده نيست. همچنانكه اخبار منقوله اى كه درباره خوابيدن دو نفر بصورت عريان در زير يك لحاف ذكر شده، دلالت بر حكم بوسيدن و لمس و غيره را ندارد، هر چند كه بعضى از فقها حكم آن را در موارد بوسه و ... نيز تعميم داده اند.

بنابراين توجيه بهتر همان است كه روايات خاص بر موارد خاص آن حمل شود و حكم غير موارد خاصه مشمول مضامين روايات عامه باشد. بنابراين آنچه در اينجا حائز

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 3، ص: 547

اهميت است دفع تعارض ميان اين اخبار- عامه- مى باشد كه امرى مشكل به نظر مى رسد.

ممكن است گفته شود كسى از علماى اماميه به روايت مرسله صدوق و ساير رواياتى كه مضمونى مشابه آن دارند كه زائد بر ده ضربه تعزير جائز نيست، فتوا نداده اند و تنها برخى از فقهاى سنت مانند احمد آن هم در يكى از دو روايتى كه از او نقل شده، مطابق اين حديث فتوا داده است. و همانگونه كه قبلا توضيح داده شد مى توان اين روايت را به قرينه ذيل آن كه- تعبير ادب المملوك دارد- بر تاديب حمل كرد، و حد را نيز به مفهومى اعم از حد اصطلاحى و تعزير معنى نمود.

همچنين بر مضمون روايت موثقه ايراد مى شود كه اولا: هيچ فقيهى جز ابن حمزه در كتاب وسيله در خصوص گناهانى كه با قذف تناسب دارد به اين روايت فتوا نداده است، البته شافعى به استناد گفته كتاب منهاج در يكى از دو قولى كه از او روايت شده به عدم جواز افزون شدن مقدار تعزير از بيست ضربه فتوا داده است.

ثانيا: از ظاهر اين روايت بدست مى آيد كه بيشترين مقدار تعزير نوزده يا بيست ضربه است و ممكن است ظهور صحيحه حماد در جايز بودن مقدار تعزير تا سى و نه ضربه قويتر از اين روايت باشد. به علاوه صحت سند در صحيحه باعث ترجيح آن بر روايت موثقه ميگردد.

از سوى ديگر شايد بتوان مضمون روايت موثقه را به عنوان ذكر مثال و تعيين بعضى از مصاديق تعزير حمل كرد و مؤيد اين احتمال روايات مطلقه اى است كه در بسيارى ابواب مختلف در

مقام بيان حكم تعزير آمده بدون اين كه اشاره اى به مقدار آن شده باشد. بدين ترتيب ميان روايت صحيحه حماد و موثقه اسحاق را مى توان جمع كرد و عبارت نقل شده از كتاب فقه الرضا (ع) نيز دليل بر اين جمع است.

نگارنده بنا بر تتبعاتى كه انجام داده چنين نتيجه گرفته است كه كتاب فقه الرضا (ع) رساله على بن بابويه قمى بوده كه بعنوان مرجع علماى اماميه، در هنگام عدم دسترسى به نصوص شرعى، مورد استفاده قرار مى گرفته است و على بن بابويه قمى خود دانشمندى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 548

فقيه و بصير در فقه اهل بيت (ع) به شمار مى آيد.

[خلاصه كلام و نتيجه:]

نتيجه آنچه ذكر شد اين است كه رواياتى كه متضمن تعزيرات خاصه مى باشد بر همان موارد خاص خود حمل مى شوند و جمع ميان اخبار عامه همان گونه است كه در روايت فقه الرضا (ع) نقل شد، يعنى مقدار ضربات در تعزير بين يازده تا سى و نه ضربه تازيانه مى باشد.

ممكن است بتوان توجيه ديگرى براى بيان اختلاف اخبار در خصوص مقدار تعزير ارائه داد. به اين معنا كه تفاوت مقدار ضربات در تعزير به تفاوت جرايم و مجرمان بر حسب موقعيت و حسن يا سوء سابقه بستگى داشته و يا آنكه منوط به مراتب تعزير و شرايط زمانى و مكانى و ... باشد، تعزير نيز امر تعبدى محض نيست تا مانند حد، مقدارى معين و مشخص داشته باشد، بلكه چنانكه بارها گفته شد مراد از اجراى تعزير، تاديب شخص و تنبه جامعه است. بنابراين با مختلف شدن جهات تعزير، مقدار ضربات در آن نيز متفاوت مى شود. بدين گونه بايد روايات

مختلفة المضمون را بر جهات فوق الذكر حمل نمود. گويا فرمايش پيامبر (ص) و ائمه (ع) در هر يك از اين احاديث در واقع ارشادى و باصطلاح راهنماى پرسشگران به مرتبه خاصى از تعزير است. چنانكه امام صادق (ع) طبق صحيحه حماد، در اين باره فرمود: مقدار تعزير بر حسب صلاحديد والى و با توجه به نوع گناه و ميزان قوه بدنى مجرم تعيين مى گردد. «1»

البته والى نمى تواند مقدار ضربات را در تعزير بيشتر از ضربات در حد جارى سازد. بلكه حتى به مقدار حد همان گناه هم نمى تواند بر متهم تازيانه بزند. چنانكه روايت معتبر سكونى از امام صادق (ع) و آن حضرت از پدرانش بر اين نكته دلالت دارد.

______________________________

(1)- على قدر ما يراه الوالى من ذنب الرجل و قوة بدنه. (وسائل 18/ 584، ابواب بقية الحدود، باب 10، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 549

سكونى نقل مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: پيامبر گفت: هر كس در جارى ساختن مجازاتى غير از حد، به مقدار حد، تنبيه كند خود از متجاوزان است. «1»

بيهقى نيز اين روايت را از ضحاك از پيامبر (ص) نقل كرده است. «2»

______________________________

(1)- من بلغ حدا فى غير حد فهو من المعتدين. (وسائل 18/ 312، ابواب مقدمات الحدود، باب 3، حديث 6).

(2)- سنن بيهقى 8/ 327، كتاب الاشربة و الحد فيها. باب ما جاء فى التعزير و انه لا يبلغ به اربعين.

استاد بزرگوار در پايان درس خويش در ارتباط با فرا رسيدن هفته وحدت- ميلاد با سعادت پيامبر اكرم (ص)- كه خود بنيانگذار آن مى باشد، مطالبى را بيان فرمودند كه به اجمال يادآور مى شويم.

من بارها عرض كرده ام كه

معنى هفته وحدت اين نيست كه اهل سنت از عقايد و فقه خودشان و يا شيعه از عقايد و فقه خودش دست بردارد، البته به عقيده ما حق همان فقه شيعه است، از باب اينكه پيامبر (ص) در مراحل مختلف بارها بدين مضمون فرمود: «انى اوشك ان ادعى فاجيب و انى تارك فيكم الثقلين ان تمسكتم بهما لن تضلوا، كتاب اللّه و عترتى».

در اين حديث متواتر بين فريقين، پيامبر اكرم (ص) عترت خويش را عدل كتاب خدا قرار داده اند و فرمودند اگر به آنها تمسك كنيد گمراه نمى شويد و معنى تمسك عمل به نظر و دستورات آنهاست. و فقه امام صادق و امام باقر عليهما السلام قطعا از فقه ابو حنيفه و مالك و شافعى كمتر نيست، بنابراين با وجود فتواى امام صادق و امام باقر (ع) ما مجوزى نداريم كه به فتواى ديگران عمل كنيم در صورتى كه خود آنان براى امام صادق (ع) اهميت قائل بوده اند. بنابراين، عقيده ما اينست كه اگر به فقه اهل بيت عمل نكنيم پيش خداوند جوابى نداريم و اين غير از مسأله امامت و ولايت است. در آن زمينه هم ما معتقديم كه ائمه معصومين (ع) امام منصوص هستند و تا وقتى كه امام منصوص هست نوبت به انتخاب نمى رسد.

علاوه بر آن حديث ثقلين اگر بر فرض مسأله حكومت را اثبات نكند مسلما مسأله حجيت نظر آنان در مسائل فقهى را اثبات مى كند و اينها مسائلى است كه در جاى خود بايد مورد بحث قرار گيرد.

ولى نكته قابل ملاحظه اينست كه اكنون در دنياى امروز كه مسلمانان به انحاء مختلف تحت فشار هستند اگر ما بيائيم يكديگر را

تخطئه و تكفير كنيم آيا كار درستى است؟ امروز عمال استعمار ميليونها دلار خرج مى كنند كه مسلمانان را بجان هم بيندازند، در هندوستان، در پاكستان در جاهاى ديگر دنيا، گاهى كسانى را اجير مى كنند كه چيزهايى عليه شيعه بنويسند كه اينها قائل به تحريف قرآنند، حاجى نورى اينگونه گفته، در فلان كتاب چنين روايتى آمده ... مگر سنى ها در كتابهايشان اينگونه روايات را ندارند؟! در صحيح بخارى روايتى است كه از عمر نقل مى كند كه آيه رجم در قرآن بوده و افتاده است.

خوب معلوم است كه اين روايت درست نيست ما تحريف قرآن را قبول نداريم چه از طرق سنت نقل شده باشد چه شيعه، ولى پيامبر اكرم (ص) هنگامى كه قرآن را براى اصحاب مى خواندند گاهى توضيح مى دادند، گاهى تطبيق بر مورد مى فرمودند و اين جمله «هكذا نزلت» كه در بعضى جاها آمده، بسا خود

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 550

جهت هفتم: مقدار ضرب تاديبى:

پوشيده نيست كه تعزير بچه يا مملوك متخلف با تعزير مجرم تفاوت دارد. زيرا تعزير در قبال عملى كه ذاتا حرام است جارى مى گردد. در حالى كه تاديب در قبال عملى اجرا مى گردد كه صدور آن از نظر عادت شايسته نبوده و آن عمل هم ذاتا به حد حرمت شرعى نرسيده است و مقدار ضربات در آن نيز به مقدار ضربات در تعزير بالغ نمى شود.

شيخ طوسى در آخر باب حدود از كتاب نهايه مى گويد:

كودك و مملوك اگر مرتكب خطا شوند به پنج تا شش ضربه تاديب مى شوند و نبايد آنها را از اين بيشتر زد. «1»

محقق در كتاب شرايع مى نويسد:

تاديب كودك و مملوك، با بيش از ده ضربه مكروه است.

اصل در اين

مسأله اخبار مستفيضى است كه به آنها اشاره مى شود:

1- حماد بن عثمان گويد از امام صادق (ع) درباره تاديب كودك و بنده سؤال كردم، فرمود: پنج يا شش ضربه بزن و با او نرمى كن. «2»

______________________________

- جبرئيل هم اين جمله را مى گفته يا تطبيق بر مورد مى كرده ولى نه به عنوان قرآن، و بعضى فكر مى كردند كه اينها هم جزء آيه بوده است، يكى از ضروريات دين ما است كه قرآن تحريف نشده، ما روايات بسيارى داريم كه هر روايتى را به كتاب خدا عرضه كنيم و اگر مخالف آنست اصلا حجت نيست، خود قرآن مى فرمايد: «إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ». و مى فرمايد: «لٰا يَأْتِيهِ الْبٰاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لٰا مِنْ خَلْفِهِ».

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 550

و متأسفانه اين امكانات و ثروتهاى كشورهاى اسلامى بجاى اينكه صرف وحدت مسلمانان و مبارزه با دشمنان اسلام شود خرج تفرقه افكنى مى شود. خداوند ان شاء اللّه اسلام و مسلمين را از شر كفار و اجانب و عمال تفرقه افكن آنان مصون و محفوظ نگهدارد. (الف- م، جلسه 211 درس).

(1)- نهايه/ 732.

(2)- حماد بن عثمان قال قلت لأبي عبد اللّه فى ادب الصبى و المملوك فقال: خمسة او ستة و ارفق. (وسائل 18/ 581، ابواب بقية الحدود، باب 8، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 551

2- زراره گويد به امام صادق (ع) عرض كردم درباره تاديب بنده چه مى فرمائيد؟

فرمود: آنچه به صورت ناخودآگاه از او سرزد، مجازاتى

ندارد، اما در مواردى كه ترا نافرمانى كرد، زدن او بى اشكال است، گفتم: او را چقدر بزنم؟ فرمود: سه يا چهار يا پنج ضربه به او بزن. «1»

3- سكونى از امام صادق (ع) روايت كرده كه دانش آموزان صفحات نوشته هاى خود را در مقابل امير المؤمنين (ع) قرار دادند تا يكى از آنها را انتخاب كند. حضرت فرمود:

اين كار نوعى از قضاوت است و روا داشتن ظلم در آن همچون ظلم در اصل حكومت است. به معلم خود پيغام دهيد اگر شما را بيش از سه ضربه تنبيه كند مورد قصاص قرار مى گيرد «2».

4- در روايت موثق اسحاق بن عمار آمده است كه گفت: به امام صادق (ع) عرض كردم گاهى اوقات غلامم را به خاطر بعضى از كارها تنبيه مى كنم، فرمود: او را چقدر مى زنى؟ گفتم: شايد صد ضربه. فرمود: صد ضربه؟! صد ضربه؟! و بار ديگر همين لفظ را تكرار نمود و سپس فرمود: يعنى به اندازه حد زنا او را مى زنى؟! از خدا بترس. به او گفتم: فدايت شوم پس چقدر بزنم؟ فرمود: يك ضربه بزن. گفتم: سوگند به خدا اگر او بداند من فقط به او يك ضربه مى زنم دست از كار خود نمى كشد. فرمود: دو ضربه بزن.

گفتم: اين نيز هلاك من است. سپس گويد: آن قدر با امام چانه زدم تا آن را به پنج ضربه رسانيد و سپس در خشم شد و فرمود: اى اسحاق، اگر حد خطايى را كه او مرتكب شد دانستى، براى او حد جارى كن و از حدود تعيين شده الهى تجاوز منما. «3»

______________________________

(1)- ما ترى فى ضرب المملوك؟ قال: ما اتى فيه على يديه فلا

شي ء عليه، و اما ما عصاك فيه فلا باس. قلت:

كم اضربه؟ قال: ثلاثة او اربعة او خمسة. (وسائل 18/ 582، ابواب بقية الحدود، باب 8، حديث 3).

(2)- ان امير المؤمنين (ع) القى صبيان الكتاب الواحهم بين يديه ليخير بينهم، فقال: اما انها حكومة، و الجور فيها كالجور فى الحكم. ابلغوا معلمكم ان ضربكم فوق ثلاث ضربات فى الادب اقتص منه. (وسائل 18/ 582، ابواب بقية الحدود، باب 8، حديث 2).

(3)- اسحاق بن عمار قال: قلت لأبي عبد اللّه (ع) ربما ضربت الغلام فى بعض ما يجرم. قال و كم تضربه؟ قلت:

ربما ضربته مائة، فقال مائة؟! فاعاد ذلك مرتين ثم قال: حد الزنا؟ اتق اللّه فقلت: جعلت فداك فكم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 552

[در اين روايت نيز حد به معناى اعم از حد اصطلاحى و تعزير و تاديب است].

5- على بن جعفر از برادرش موسى بن جعفر (ع) پرسيد: آيا شخصى مى تواند بنده اش را به خاطر جرمى كه مرتكب شده بزند؟ فرمود: «بايد او را به اندازه گناهى كه كرده تنبيه كند، اگر بنده اى زنا كرد بايد او را شلاق زد و اگر مرتكب كارى غير از آن شد بايد به او يك يا دو يا در همين حدود شلاق زد و در مجازات بنده افراط نشود» «1»

6- در مستدرك از فقه الرضا (ع) نقل شده است كه: «مقدار ضربات در تاديب بين سه تا ده ضربه است» «2»

و روايات ديگرى از اين قبيل، در جهت ششم نيز توضيح داديم كه مى توان تمام رواياتى را كه بر ده ضربه دلالت دارد بر تاديب نيز حمل كرد.

بديهى است همانطور كه قبلا نيز اشاره شد اگر

بنده مكلفى دست به ارتكاب يكى از معاصى شرعى كه براى آنها حد و تعزير، معين شده بزند، يا آنكه بچه مميز مرتكب برخى از گناهان مانند لواط و سرقت و ... بشود اين روايات شامل آن نمى گردد.

زيرا آنچه در اين موارد اجرا مى گردد تعزير است نه تاديب. پس مورد اجراى تاديب، تخلفات عادى است نه تخلفات شرعى، خصوصا تخلفات شرعى بسيار ناپسند.

مطلب ديگر اينكه: آيا اجراى تاديب در موارد خاص خودش واجب است يا خير؟ پاسخ اين است كه: اگر ما اجراى تاديب را در تخلفات عادى محصور كنيم- كه ظاهرا چنين است- وجهى براى واجب بودن آن وجود ندارد. ولى اگر گفتيم اجراى

______________________________

- ينبغى لى ان اضربه؟ فقال: واحدا. فقلت: و اللّه لو علم انى لا اضربه الا واحدا ما ترك لى شيئا الا افسده.

قال: فاثنين. فقلت: هذا هو هلاكى. قال: فلم ازل اماكسه حتى بلغ خمسة، ثم غضب، فقال: يا اسحاق، ان كنت تدرى حد ما اجرم فاقم الحد فيه و لا تعدّ حدود اللّه.

(وسائل 18/ 339، ابواب مقدمات الحدود، باب 30، حديث 2).

(1)- قال سألته عن رجل هل يصلح له ان يضرب مملوكه فى الذنب يذنبه؟ قال (ع): يضربه على قدر ذنبه. ان زنى جلده و ان كان غير ذلك فعلى قدر ذنبه: السوط و السوطين و شبهه، و لا يفرط فى العقوبة. (وسائل 18/ 340، ابواب مقدمات حدود، باب 30، حديث 8).

(2)- مستدرك الوسائل 3/ 248، ابواب بقية الحدود، باب 6، حديث 1، منقول از فقه الرضا 310).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 553

تاديب اعم از تخلفات عاديه و برخى از امور محرم ذاتى- شرعى است، در اين

مسأله تفصيل وجود دارد، به اين ترتيب كه اگر بر ترك آن فساد مترتب باشد، اجراى آن واجب است، و در غير اين صورت واجب نيست و اگر بنده اى بخاطر از بين بردن حق مولايش تاديب مى شود، عفو او راجح تر است چنانكه سيره ائمه (ع) در برخورد با تخلفات بندگانشان بر اين امر گواه است.

در كتاب جواهر [در ارتباط با فلسفه تاديب آمده است]

«سزاوار است بدانيم كه مثلا در تاديب كودك، مصلحت وى در نظر است نه آنچه زاييده غضب نفسانى [بيرون ريختن خشم و انتقام كشى] است، كه در اين صورت شخص ادب كننده، گاهى خود بايد مورد تاديب قرار گيرد» «1»

و براى آنچه در كتاب شرايع نقل شده بود دليل روشنى نيافتيم. زيرا از روايتى كه از كتاب فقه الرضا (ع) نقل شده بود مبنى بر آنكه: «مقدار ضربات در تاديب بين سه تا ده ضربه است» علاوه بر عدم حجيت آن، دلالتى بر كراهت بيش از ده در آن وجود نداشت.

و مشكل مى توان روايت مرسله اى را كه از صدوق نقل شده بر كراهت حمل كرد، زيرا روايت مذكور كاملا در حرمت ظهور دارد و شايد مقصود از آن مورد، به قرينه ذكر والى همان تعزير باشد نه تاديب، البته مفاد خبر ابو برده و روايات ديگرى نظير آن اعم است و مى توان آن را از راه جمع حمل بر تاديب نمود.

به هرحال، بهتر است در اين باره به همان قول كتاب نهايه كه به احتياط نزديكتر است تمسك كرد هر چند كه مى توان گفت، در موارد ضرورى ممكن است در تاديب، از شش ضربه هم تجاوز كرد به شرطى كه در اجراى تاديب زياده روى

نشود. زيرا غرض از اجراى آن، حصول ادب است و چنانكه گذشت اين امور تعبدى صرف محسوب نشده و لذا در خصوص موارد اجراى تعزير و تاديب، روايات معمولا بطور مطلق بدون اشاره بمقدار آنها وارد شده و اين امر ظهور دارد در اينكه تشخيص مقادير آن به عهده معزر يا

______________________________

(1)- جواهر 41/ 446.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 554

مؤدب و صلاحديد آنان از جهت مقتضيات و شرايط گذارده شده است. «1»

چون بحث ما در مورد وظايف حكام بود و اجراى تاديبات از وظايف آنان به شمار نمى آيد لذا اين مبحث را به اجمال و در حاشيه آن مباحث يادآور شديم.

جهت هشتم: حكم كسى كه در اثر اجراى حد يا تعزير، يا تاديب كشته شده است:

[اقوال فقها در اين زمينه]

1- شيخ طوسى در كتاب اشربه از كتاب خلاف گويد:

«مسأله 9: اگر امام متخلف شارب الخمرى را هشتاد ضربه شلاق بزند و متخلف در اثر اجراى تنبيه بميرد، هيچ مسئوليتى بر گردن امام نيست. ولى شافعى گويد: بر امام است كه نصف ديه را بپردازد. دليل ما آن است كه حد، هشتاد ضربه مى باشد. در حالى كه شافعى پايه حد را بر چهل ضربه گذاشته و بدين خاطر بيت المال را ضامن پرداخت ديه مقتول كرده است.

مسأله 10: اگر امام فرد واجب التعزير يا جايز التعزيرى را مورد ضرب قرار دهد و متخلف در اثر اجراى تعزير از دنيا برود، هيچ مسئوليتى بر عهده امام نيست. نظر ابو حنيفه نيز چنين است. ولى شافعى مى گويد: پرداخت ديه مقتول بر امام واجب است.

در اينكه از كجا بايد ديه او را داد دو عقيده مطرح شده است: اولين عقيده كه در نظر آنان مقرون به صحت است آنست كه ديه بر عاقله [خويشان پدرى امام

يا قاتل] واجب است و عقيده دوم آن است كه پرداخت ديه از بيت المال است، دليل ما آن است كه

______________________________

(1)- من در بچگى فقط سه ماه مدرسه رفتم و بعد، از مدرسه فرار كردم، علت آن هم اين بود كه الفبا را پدرم به من ياد مى داد، يك بار در مدرسه «ح» حطى را به همان شكل كه پدرم برايم گفته بود نوشتم، معلم ناراحت شد و با شلاق مرا زد كه از مدرسه رفتن سير شدم و ديگر مدرسه نرفتيم كه نرفتيم. بالاخره تاديب و تربيت حسابى دارد و زدن نبايد به گونه اى باشد كه در فرد اثر سوء داشته باشد. (الف- م، جلسه 217 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 555

اصل برائت ذمه بوده و اجراى اصل اشتغال نيازمند دليل است ...» «1»

2- همچنين شيخ طوسى در كتاب اشربه از كتاب مبسوط مى نويسد:

«اگر امام به تعزير متخلفى بپردازد و آن متخلف در اثر اجراى تعزير جان خود را از دست بدهد بايد تمام ديه وى پرداخت گردد زيرا زدن وى تاديبى بوده است و در مورد اينكه اين ديه از كجا بايد پرداخت شود، عده اى گويند: از بيت المال و اين مقتضاى مذهب ما است. و دسته اى مى گويند بر عاقله است. اين صحيح ترين قول نزد آنهاست.

و اگر ما قائل شويم كه بطور كلى ضمانى در كار نيست قول قوى و صحيحى را گفته ايم زيرا از على (ع) روايت شده است كه فرمود: «اگر بر كسى حدى جارى كنيم و وى در اثر اجراى حد از دنيا رفت، هيچ ضمانى نيست». و تعزير نيز نوعى حد محسوب مى شود هر چند كه

شماره آن معين نشده است». «2»

3- در باب اشربه از كتاب مبسوط نيز چنين آمده است:

«اگر متخلف در اثر اجراى تنبيه بميرد خواه اين تنبيه تعزير وجوبى باشد يا اباحى هيچ مسئوليتى متوجه امام نيست. اين نظريه ايست كه مذهب ما آن را اقتضا مى كند.

كسانى كه مى گويند چه كسى ضامن مقتول است دو دسته اند. عده اى گويند: بيت المال بايد ديه مقتول را بپردازد و گروهى ديگر آن را بر عهده عاقله [خويشاوندان پدرى قاتل يا امام] دانسته اند. و بنا بر آنچه گفته اند كفاره نيز بدان تعلق مى گيرد. اگر پدر يا جد، كودكى را به عنوان تاديب بزنند و كودك بميرد يا آنكه امام يا حاكم يا امين او و يا وصى او يا معلمى، كودكى را براى تاديب مورد ضرب قرار دهند و آن كودك در اثر تنبيه جان بسپارد، آنها ضامن قتل كودك هستند، زيرا اجراى تاديب به شرط سلامت كودك مباح و روا شده بود و از نظر ما بايد ديه كودك را از مال خود بپردازند ولى از نظر علماى عامه پرداخت ديه بر عهده عاقله قاتل است» «3»

4- محقق در باب حدود از كتاب شرايع گويد:

«اگر كسى در اثر اجراى حد يا تعزير بميرد، هيچ ديه اى بخاطر او پرداخت نمى شود، از ناحيه بعضى گفته مى شود كه پرداخت ديه او بر بيت المال واجب است

______________________________

(1)- خلاف 3/ 222.

(2)- من اقمنا عليه حدا من حدود اللّه فمات فلا ضمان (مبسوط 8/ 63).

(3)- مبسوط 8/ 66.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 556

ولى قول اول از طريق روايات بدست مى آيد» «1»

5- محقق در اواخر حدود از كتاب شرايع مى گويد:

«هشتم: هنگامى كه مردى همسر خود

را به عنوان تاديب مشروع «2» بزند و زن در اثر اين تنبيه از دنيا برود، شيخ طوسى در اين باره قائل به پرداخت ديه شده زيرا اجراى تاديب را مشروط به سلامت فرد مى داند، ولى در اين مسأله ترديد است زيرا تاديب در اين مورد از جملۀ تعزيرات اجازه داده شده از سوى شرع است. و اگر پدر يا جد پدرى فرزند خود را به خاطر تاديب مورد ضرب قرار دهند و آن كودك در اثر ضربات وارده بميرد، بايد ديه او را از مال خود بپردازند» «3».

6- در كتاب مغنى، نوشته ابن قدامه آمده است:

«فصل: اگر متخلفى بخاطر اجراى تعزير جان سپرد، هيچ ضمانى بر ديگرى نيست.

مالك و ابو حنيفه نيز چنين گويند. لكن شافعى، امام را ضامن پرداخت ديه مى داند و براى اثبات اين گفته به فرموده حضرت على (ع) استناد جسته كه: «كسى كه در اثر اجراى حد بميرد تصور نمى كنم كه چيزى به عهده كسى بيايد زيرا اين كار حق يعنى اجراء حد بوده كه او را كشته، البته جز حد خمر زيرا از پيامبر (ص) در اين مورد چيزى بما نرسيده است». همچنين آن حضرت (ع) به عمر در زمانى كه به دنبال زن باردارى فرستاده و آن زن بچه خود را سقط كرده، به ضمان جنين آن زن اشاره كرد.

ليكن دليل ما آن است كه تعزير، عقوبتى شرعى است كه به منظور ممانعت از مجرم جارى مى گردد و در صورتى كه مجرم در اثر اجراى تعزير تلف گردد، مانند حد، كسى ضامن او نيست» «4».

روايتى كه در اينجا از على (ع) نقل شد مبنى بر عدم رسيدن چيزى

از پيامبر در اجراى حد شرب خمر با روايتى كه صدوق در كتاب خصال از آن حضرت (ع) نقل كرده

______________________________

(1)- شرايع 4/ 171.

(2)- تاديب مشروع به هنگام ناشزه شدن زن، عدم تمكين، بيرون رفتن از خانه بدون اجازه، ترك واجبات نظير نماز و ... (مقرر)

(3)- شرايع 4/ 192.

(4)- مغنى 10/ 349.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 557

كه پيامبر (ص) هشتاد ضربه بخاطر شرب خمر جارى ساخت «1»، معارضت دارد. در كتاب مصنف نوشته عبد الرزاق به نقل از حسن «2» آمده است: «پيامبر (ص) بخاطر شرب خمر هشتاد ضربه جارى كرد» «3». همچنين در همان كتاب از حسن نقل شده است كه عمر بن خطاب در نظر داشت در حاشيه و تفسير قرآن بنويسد كه پيامبر (ص) هشتاد ضربه بخاطر شرب خمر جارى كرد و وقت لاهل العراق ذات عرق، يعنى ذات عرق را ميقات اهل عراق قرار داد كه از آنجا محرم شوند. «4»

اما ضمانت جنين سقط شده، بر ضمان در بحث ما دلالت ندارد زيرا از جنين جرمى سر نزده و تعزيرى بر او نبوده است.

7- باز در كتاب مغنى آمده است:

«اگر زنى در اثر تاديب شرعى توسط شوهرش، از دنيا برود بر شوهر او ضمانى تعلق نمى گيرد همچنين اگر دانش آموزى توسط معلم تاديب گردد و بميرد هيچ ضمانى بر عهده معلم نيست. نظريه مالك نيز همين است. لكن شافعى و ابو حنيفه گويند كه ضمان مقتول بر عهده آنان است و علت گفته هر دو گروه همانست كه در پيش نقل شد.

«خلال» مى گويد: اگر معلم همانطور كه تابعان و فقها گفته اند سه ضربه بزند و شاگرد در اثر آن سه

ضربه بميرد، وى ضامن نيست ولى اگر معلم شاگرد را به شدت تنبيه كند بطورى كه بر آن عنوان تاديب صادق نيايد ضامن قتل شاگرد است زيرا در زدن، راه تعدى گرفته است. قاضى گويد: بدين گونه با قياس بر سخنان علما، هنگامى كه پدر يا جد يا حاكم يا امين او و يا وصى كودكى او را به عنوان تاديب بطورى بزنند كه آن كودك در اثر تاديب بميرد، همچون معلم هيچ ضمانى بر عهده آنان نيست» «5».

______________________________

(1)- ان رسول اللّه (ص) ضرب فى الخمر ثمانين. (وسائل 18/ 468، ابواب حد مسكر، باب 3 حديث 8).

(2)- احتمالا حسن بصرى است كه روايت را با واسطه از امير المؤمنين (ع) گرفته است (الف- م، جلسه 219 درس).

(3)- ان النبى (ص) ضرب فى الخمر ثمانين. همّ عمر بن الخطاب ان يكتب فى المصحف ان رسول اللّه (ص) ضرب فى الخمر ثمانين، و وقت لاهل العراق ذات عرق. (مصنف 7/ 379 باب حد خمر، حديث 13547 و 13548)

(4)- همان مدرك.

(5)- مغنى 10/ 349.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 558

8- ماوردى در بيان وجوه اختلاف ميان حد و تعزير گويد:

«وجه سوم: در حد اگر تلف و مرگ و مير رخ دهد خون متخلف هدر است لكن اگر در تعزير چنين پيشامدى رخ دهد باعث ضمان مى گردد و شاهد اين مورد جايى است كه عمر زنى را ترسانيد و آن زن بچه اى را كه در شكم داشت سقط كرد. عمر در اين باره با على (ع) مشورت كرد و بنا به پيشنهاد آن حضرت ديه بچه را به آن زن پرداخت» «1».

9- در كتاب معالم القربة ذكر شده

است:

«اگر امام متخلفى را تعزير كند، بطورى كه باعث مرگ وى شود، امام ضامن قتل او مى گردد. عده اى گويند: امام ضامن قتل متخلف نيست و مذهب ما همان قول اول است زيرا اين قول از عمر و على (ع) نقل شده و كسى با آنان مخالفت نكرده است.

دليل ديگر، آن است كه تعداد ضربه ها در تعزير مشخص نشده، پس، زدن بيش از توان ضمان آور است مانند آنكه شوهر، همسر خود و يا معلم دانش آموزى را تنبيه كند. ما در تعزير از آن جهت امام را ضامن مى دانيم كه تعزير، تاديبى است كه در آن سلامت متخلف شرط شده، پس اگر اجراى آن سبب تلف و از بين رفتن گردد، معلوم مى شود كه امام تا اين حد مجاز نبوده و ضمان مقتول بر عهده اوست.

ابو حنيفه در اين باره گويد: اگر امام تشخيص دهد كه جز زدن وسيله ديگرى باعث اصلاح متخلف نمى شود بايد او را بزند. ولى اگر تشخيص داد با وسيله ديگرى غير از تنبيه مى تواند متخلف را اصلاح كند بين زدن و انتخاب وسيله ديگر مختار است. و اگر متخلف در هر دو حالت در اثر اجراى تعزير بميرد، ضمانى در عهده امام نيست» «2».

10- ولى در كتاب احكام السلطانيه نوشته ابو يعلى الفراء آمده است:

«اگر متخلف در اثر اجراى تعزير از بين برود ضمان او بر گردن امام نيست، همچنين اگر معلم دانش آموزى را به عنوان تاديب به مقدارى كه در عرف رايج است، بزند و نيز اگر شوهر، همسر خود را بخاطر نشوز بزند و در اثر آن دانش آموز يا زن بميرند، ضمانى متوجه معلم و شوهر نمى گردد. و در روايت

ابو طالب بر اين نكته تصريح شده. از ابو طالب سؤال شد: آيا ميان زن و شوهر قصاص صورت مى گيرد؟

گفت: اگر زدن به خاطر تاديب وى بوده، قصاص صورت نمى پذيرد».

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 238.

(2)- معالم القربة/ 193 (چاپ مصر/ 286) باب 50، فصل تعازير.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 559

بكر بن محمد نيز نقل مى كند اگر مردى همسرش را به منظور تاديب زد و در اثر آن دست يا پاى زن را شكست يا در بدن زن زخمى وارد نمود، قصاصى بر او نيست.

ابو بكر خلال در كتاب تاديب مى نويسد: اگر معلمى شاگردان خود را بصورت متعادل و در حد توان آنان تنبيه كند و سه ضربه به آنها بزند، هيچ ضمانى متوجه او نيست. و بدين گونه است اگر پدرى فرزند خود را مورد تنبيه قرار دهد» «1».

مطالب ذكر شده برخى از عبارات علما و نويسندگان شيعى و سنى درباره اين مسأله بود.

آنچه از اين عبارات بدست مى آيد تسالم همگى بر عدم ضمان در حدود تعيين شده است بجز در مواردى كه از اجراى حد تعيين شده فراتر رفته باشند. اما نزاع در تعزيرات و تاديبات است، و فرق بين اين دو- يعنى بين حدود و بين تعزيرات و تاديبات- چنانكه در برخى از اين عبارات هم بدان اشاره رفته بود، آنست كه براى حد مصطلح، مقدارى مشخص از جانب خداى تعالى تعيين شده، بنابراين اگر متصدى اجراى حد، بدون هيچ گونه تعدى و تفريطى به اجراى آن بپردازد هيچ وجهى براى ضامن بودن او متصور نيست زيرا حكمى كه وى مأمور اجراى آن شده از جانب خداوند تعالى تعيين گشته و وى تنها مجرى

فرمان الهى بوده است. اما در تعزير و تاديب چون مقدار خاصى براى آنها تعيين نشده و حاكم يا والى خود حد و مقدار آن را مشخص مى كنند و از طرفى غرض از اجراى آنها، تاديب با حفظ موضوع و سلامت متخلف است، در صورتى كه متخلف بميرد، مى توان گفت كه مرگ متخلف مربوط به خطا يا اشتباه والى يا حاكم در تعيين مقدار ضربات در تعزير يا تاديب بوده است، از اينرو حاكم يا والى، ضامن مقتول مى باشند. اگر چه ضمان حاكم بر عهده بيت المال است نه بر عهده شخص حاكم. چنانكه روايت اصبغ بن نباته دلالت بر اين معنا دارد. وى مى گويد: امير المؤمنين (ع) قضاوت كرد و فرمود: اگر قضات در خون يا قطع عضوى از متخلف دچار خطا شدند، ديه آنها بر عهده

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 282.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 560

بيت المال مسلمين است «1»، مانند همين روايت در كتاب كافى و با سندى قابل اعتماد از ابو مريم از حضرت باقر (ع) نقل شده كه فرمود: «امير المؤمنين (ع) قضاوت نمود ...» «2».

روايات و اخبار مسأله:

روايات و اخبار ذكر شده در خصوص اين مسأله به دو دسته تقسيم مى گردد:

دسته اول رواياتى است كه به طور مطلق بر عدم پرداخت ديه به كسانى كه در اثر اجراى حد يا قصاص كشته شده اند دلالت دارد. از جمله اين اخبار عبارتست از:

1- صحيحه حلبى كه از امام صادق (ع) روايت مى كند: «هر متخلفى كه در اثر اجراى حد يا قصاص از بين رفت ديه اى براى او نيست» «3».

2- «كنانى» نقل مى كند كه از امام صادق (ع) درباره ديه كسى پرسيدم كه

در اثر اجراى قصاص مرده است. آن حضرت فرمود: «اگر قرار بر پرداخت ديه بود كسى مورد قصاص قرار نمى گرفت». همچنين آن حضرت فرمود: «هر كس در اثر اجراى حد، جان سپارد، ديه اى براى او نيست» روايت شحام از امام صادق (ع) نيز بدين گونه است «4».

3- معلى بن عثمان از امام صادق (ع) نقل مى كند كه آن حضرت فرمود: «هر كس در اثر اجراى حد يا قصاص بميرد، ديه اى براى او نيست» «5».

4- در كتاب مستدرك به نقل از دعائم الاسلام آمده است كه على (ع) فرمود: «اگر

______________________________

(1)- ان ما اخطأه القضاة فى دم او قطع فهو على بيت المال المسلمين. (وسائل 18/ 165، ابواب آداب قاضى، باب 10، حديث 1).

(2)- وسائل 19/ 111 ابواب دعوى القتل، باب 7 حديث 1. خبر اصبغ بن نباته با حذف سند نقل شده ولى خبر ابى مريم در سلسله سند آن ابن فضال است كه از فرقه فطحيه مى باشد ولى موثوق به است. (الف- م، جلسه 219 درس).

(3)- ايما رجل قتله الحد او القصاص فلا دية له. (وسائل 19/ 47، ابواب قصاص نفس، باب 24، حديث 9).

(4)- من قتله الحد فلا دية له (وسائل 19/ 46، ابواب قصاص نفس، باب 24 حديث 1).

(5)- من قتله القصاص او الحد لم يكن له دية. (وسائل 19/ 47، ابواب قصاص نفس، باب 24 حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 561

براى كسى حد جارى شد و در اثر آن از دنيا رفت ديه و قصاصى براى او نخواهد بود» «1».

5- همچنين در همان كتاب به نقل از دعائم الاسلام از على (ع) روايت شده كه فرمود: «اگر كسى

در اثر اجراى حد يا قصاص بميرد، چيزى براى او نيست و او كشته حكم قرآن است» «2».

ممكن است مقصود از كلمه حد در اين روايات و نظاير آنها، معناى اعم آن- كه عبارت از حد اصطلاحى و تعزير است- باشد، از اينرو كه اينگونه الفاظ اگر با هم در استعمال جمع شوند [از جهت معنى] از يكديگر جدا و اگر از هم جدا استعمال گردند [از لحاظ معنى] با هم جمع خواهند بود، و اين نكته ايست درخور تأمل. (زيرا در كلمه حد اين حرف مورد قبول است ولى در كلمه تعزير معلوم نيست).

اگر گفته شود، منظور از ذكر كلمه حد در اين روايات با توجه به قرينه هم رديف شدن آن با كلمه قصاص، فقط حد قتل است، از اينرو شامل موارد تنبيهى- كه احيانا در خلال آن ممكن است كسى بميرد- نمى گردد تا چه رسد به در برگرفتن تعزيرات.

پاسخ مى گوييم كه: اين ايراد مقبول نيست زيرا [درست برعكس] قصاص نيز در اينجا معناى اعمى دارد كه هم شامل قصاص نفس و هم شامل قصاص اعضا مى گردد.

دسته دوم: رواياتى است كه بر تفاوت ميان «حدود اللّه» و «حدود الناس» دلالت دارند اخبار زير از اين گونه اند:

6- حسن بن محبوب از حسن بن صالح ابن حى ثورى «3» و او از امام صادق (ع) روايت مى كند كه: شنيدم آن حضرت مى فرمود: «اگر بر كسى حدى از حدود الهى جارى

______________________________

(1)- من اقيم عليه حد فمات فلا دية و لا قود. (مستدرك الوسائل 3/ 255، ابواب قصاص نفس، باب 22 حديث 2، منقول از دعائم 2/ 466).

(2)- من مات فى حد او قصاص فهو قتيل القرآن

فلا شي ء عليه (مستدرك الوسائل 3/ 255 ابواب قصاص نفس، باب 22، حديث 3، منقول از دعائم 2/ 427).

(3)- حسن بن صالح بن حى ثورى از رؤساى زيديه بوده و صالحيه كه يك طايفه از زيديه مى باشند به همين شخص منسوبند. (الف- م، جلسه 219)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 562

نموديم بطورى كه منجر به مرگ وى گرديد، ديه او بر عهده ما نيست. ولى اگر بر كسى حدى از حدود الناس را جارى ساختيم بطورى كه باعث مرگ متخلف شد پرداخت ديه او بر عهده ماست» «1».

7- صدوق گويد امام صادق (ع) فرمود: «اگر بر كسى حدى از حدود الهى جارى نموديم بطورى كه منجر به مرگ وى گرديد، ديه او بر عهده ما نيست. ولى اگر بر كسى حدى از حدود الناس را جارى ساختيم بطورى كه باعث مرگ متخلف شد پرداخت آن بر عهده ماست» «2»

ظاهرا اين دو روايت يكى است «3» و اينكه صدوق روايت را قاطعانه به امام نسبت مى دهد بر ثبوت اين خبر در نزد او دلالت دارد، وگرنه استفاده از چنين تعبيرى جايز نيست. چرا كه بدون علم و آگاهى نمى توان قولى را به كسى مخصوصا به امام منتسب نمود علاوه بر آنكه، سلسله سند اين حديث تا ثورى صحيح بوده و ابن محبوب نيز از اصحاب اجماع است با توجه به نكات ذكر شده شايد براى ما در اعتماد بر اين خبر كافى باشد، اگر چه ثورى خود از فرقه زيديه بتريّه بوده و وثاقت او در نزد علماى رجال به ثبوت نرسيده است. ضمنا از ظاهر سخنان شيخ طوسى در استبصار «4» چنين بر مى آيد

كه او نيز بر اين خبر اعتماد داشته و روايات دسته اول را بر آن حمل كرده و نتيجتا- بين حدود اللّه و حقوق الناس- قائل به تفصيل شده است.

بهر ترتيب، در باب حدود قول به تفصيل، كه از راه جمع روايات مى توان بدان

______________________________

(1)- من ضربناه حدا من حدود اللّه فمات فلا دية علينا و من ضربناه حدا من حدود الناس فمات فان ديته علينا.

(وسائل 19/ 46، ابواب قصاص نفس، باب 24، حديث 3).

(2)- من ضربناه حدا من حدود اللّه فمات فلا دية له علينا، و من ضربناه حدا من حدود الناس فمات فان ديته علينا، (وسائل 18/ 312، ابواب مقدمات حدود، باب 3، حدود 4).

(3)- اشكالى كه به مرحوم صاحب وسائل هست و مرحوم آيت اللّه بروجردى هم اين اشكال را به ايشان داشت اينست كه ايشان به مناسبت هاى مختلف روايات را در جاهاى متعدد نقل كرده و گاهى آنها را قطعه قطعه كرده و هر قطعه را به مناسبت در جائى آورده است. (الف- م، جلسه 219).

(4)- استبصار 4/ 279، باب من قتله الحد، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 563

تمسك كرد، به طريقه احتياط نزديكتر است. نمونه حدود الناس، حد قذف است.

و ظاهرا مراد امام (ع) از عبارت: پرداخت ديه او بر ماست، آنست كه چون ما به عنوان حكام مسلمين در جامعه هستيم ديه مقتول بر عهده ما خواهد بود، بنابراين چنانكه قبلا نيز در روايت اصبغ بن نباته ذكر شد پرداخت ديه بر عهده بيت المال مسلمانان است.

اما در تعزيرات و تاديبات، قاعده اوليه اقتضاى ضمان دارد. زيرا امام (ع) فرمود:

«خون مسلمان باطل و ضايع نمى شود» «1».

ولى احتمال

دارد براى عدم ضمان در تعزيرات و تاديبات به اصل برائت و قاعده احسان [ما على المحسنين من سبيل] و نيز رواياتى كه قبلا ذكر شد! و كلمه حد در آن ها از مفهومى عام برخوردار بوده استدلال شود، با اين توجيه كه هرگاه لفظ حد منفردا ذكر گردد مفهوم آن شامل همه قوانينى است كه از طرف شرع براى ممانعت و جلوگيرى از مجرم تشريع شده بعلاوه، به نظر عرف در تمام مجازاتها، حكم شرع يكى است.

اما آنچه به احتياط نزديك است همان حكم به ضمان است بخصوص در تاديبات، زيرا هنگامى كه دليل [روائى] وجود دارد- كه خون مسلمان باطل نمى شود- نمى توان به اصل [برائت] تمسك نمود.

از سوى ديگر در تعزيرات، پرداخت ضمان بر عهده بيت المال است نه بر عهده حاكم محسن و نيكوكار- پس نمى توان بقاعده: «ما على المحسنين من سبيل» براى نفى ضمان استدلال نمود- و اينكه مراد از حد مطرح شده در روايات مفهوم گسترده آن [اعم از حد و تعزير و تاديب] باشد مطلب درستى نيست. زيرا ما در تفاوت ميان حدود و تعزيرات و تاديبات، بيان كرديم كه مرگ متخلف در اثر اجراى حد مستند به حكم الهى است در حالى كه مرگ متخلف در اثر اجراى تعزير و يا تاديب ممكن است مستند به خطاى حاكم يا ولى در تعيين مقدار تنبيه باشد. البته اينگونه خطاها از امام معصوم صادر نمى شود.

______________________________

(1)- لا يبطل دم امرئ مسلم. (وسائل 19/ 112، ابواب دعوى القتل، باب 8 حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 564

تمام مواردى كه ذكر شد مربوط به جايى است كه مجرى حكم از وظيفه خود

فراتر نرود وگرنه در مورد كسى كه از وظيفه تعيين شده خود تجاوز كند و سبب مرگ متخلف گردد قطعا ضامن مقتول بوده و ضمان بر شخص او تعلق مى گيرد.

[احاديثى كه ذيلا ذكر مى شوند بر نكته فوق دلالت مى كنند:]

1- سماعه روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: «براى هر چيزى حدى است و كسى كه از اين حد تجاوز كند بر وى نيز حدى است» «1».

2- صدوق گويد على (ع) براى مردم خطبه خواند و فرمود: «خداوند حدودى معين نموده است پس مراقب باشيد كه از آنها تجاوز نكنيد» «2».

3- سكونى از امام صادق (ع) و ايشان از پدرانش (ع) نقل كرده كه پيامبر (ص) فرمود:

«هر كس مقدار ضربات را در غير حد به مقدار حد برساند از متجاوزان است» «3» (اين روايت و روايت بعد در مورد تجاوز از مقدار تعزير است).

4- حمران بن اعين، در صحيحه خود از امام باقر (ع) روايت كرده است كه فرمود:

«سه ضربه از حدود است هر كس از آن پا فراتر نهد بر او اجراى حد واجب مى شود» «4».

5- حسن بن صالح ثورى از امام باقر (ع) روايت مى كند كه على (ع) به قنبر دستور داد تا درباره مردى حد جارى نمايد. قنبر در تعداد ضربات اشتباه كرد و سه ضربه بيش از آنچه بدان مأمور بود زد و على (ع) قصاص آن سه ضربه را از قنبر گرفت» «5».

در اين زمينه اخبار و روايات ديگرى نيز ذكر شده كه مى توانيد به آنها مراجعه نمائيد «6».

______________________________

(1)- ان لكل شي ء حدا، و من تعدّى ذلك الحد كان له حد.

(2)- ان اللّه حد حدودا فلا تعتدوها.

(3)- من بلغ حدا فى

غير حد فهو من المعتدين.

(4)- من الحدود ثلث جلد و من تعدى ذلك كان عليه حد.

(5)- ان امير المؤمنين (ع) امر قنبرا ان يضرب رجلا حدا، فغلط قنبر، فزاده ثلاثة اسواط، فاقاده على (ع) من قنبر بثلاثة اسواط.

(6)- ر، ك، وسائل 18/ 311- 313، ابواب مقدمات حدود، باب 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 565

و اگر ثابت شود كه متصدى اجراى حكم، در وظيفه خود تعدى روا داشته مصداق آيه «فَمَنِ اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدىٰ عَلَيْكُمْ» «1» قرار مى گيرد يعنى: آن كس كه بر شما تجاوز كرد مى توانيد به او تجاوز كنيد به مانند آنچه بر شما تجاوز كرده است».

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه آيا ديه بر حد و بر مقدارى كه بيش از حد زده شده مطلقا نصف مى گردد؟ از اين جهت كه مرگ مجرم عرفا مربوط به اين دو بوده، و قصاص و ديه با توجه به تعداد مجرمان تقسيم مى گردد نه بر حسب مقدار جرايم؟ يا آنكه بنا بر قول صاحب جواهر، قصاص و ديه بين حد و مقدار زائد بر حسب تازيانه ها، تقسيم مى گردد؟ يا آنكه ديه و قصاص در تمام موارد فوق متوجه مجرى حد است؟ چرا كه وى در اجراى حكم تعدى نموده، و زيادت اخير موجب مرگ مجرم شده است، و عرفا و بلكه عقلا معلول، مستند به جزء اخير از علت است كه در پى بى آن حاصل شده- مانند آنكه بر كسى كه به علل ديگرى رو به مرگ است، ضرباتى بزنند و وى بخاطر اين ضربات جان بسپارد، يا آنكه در كشتى سنگينى كه احتمال غرق شدن آن مى رود سنگ بزرگى

بيفكنند و باعث غرق آن گردند-؟

در اين مسأله نظريات مختلفى از جانب فقها و علما ابراز شده كه در جاى خود بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد، اما به نظر نگارنده قول اخير، صحيح تر است.

محقق حلى در پايان بحث حد شرب خمر در كتاب شرايع گويد:

«سوم: اگر حاكم در مورد كسى حد قتل جارى كند و پس از اجراى حد، فسق شاهدها آشكار شود ديه مقتول بر عهده بيت المال بوده و حاكم يا خويشان پدرى او ضامن آن نيستند. اگر حاكم بر زن حامله اى اقامه حد كند و آن زن از ترس، بچه خود را سقط نمايد، از نظر شيخ طوسى ديه جنين بر عهده بيت المال بوده و اين قول قوى است چرا كه اين حكم خطا بوده و ديه خطاى حاكم بايد از طريق بيت المال پرداخت گردد.

ولى عده اى گويند ديه مقتول بر عهده خويشاوندان پدرى- عاقله- امام است و اين قضيه اى است كه بين عمر با على (ع) رخ داد. اگر حاكم به تنبيه شخصى، بيش از حد

______________________________

(1)- بقره (2)/ 194.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 566

فرمان داده باشد و مجرم بخاطر آن بميرد پرداخت نيمى از ديه از مال شخصى حاكم واجب است. زيرا اين قتل به قتل عمد شبيه است هر چند كه مجرى آن را ندانسته به اجرا گذارده باشد. اما اگر حاكم از روى سهو بدان فرمان داده باشد نصف ديه بايد از بيت المال پرداخت گردد. اگر حاكم به همان مقدارى كه تعيين شده كفايت كرد ولى مجرى عمدا بر مقدار تعيين شده ضرباتى چند اضافه كرد و بدين وسيله موجب مرگ مجرم

گرديد بايد نيمى از ديه از مال مجرى حد، پرداخت شود و در موردى كه مجرى سهوا بر مقدار تعيين شده در حد، ضرباتى چند بيفزايد، پرداخت ديه مقتول بر عهده خويشان پدرى- عاقله- مجرى است و در اين باره احتمال ديگرى نيز وجود دارد» «1».

مقصود محقق حلى از قضيه اى كه بين عمر با على (ع) رخ داده همان پيشامدى است كه قبلا از طريق سخنان علماى اهل سنت نقل شد و اين روايت در وسائل الشيعة نيز آمده است «2».

صاحب جواهر درباره احتمال ديگرى كه محقق ذكر كرده مى گويد:

«احتمال ديگر تقسيط ديه بر تازيانه هايى است كه منجر به مرگ مجرم شده و آن تمام ضرباتى است كه در اجراى حد و مقدار افزون بر آن بر مجرم زده اند» «3».

و ما احتمال داديم كه پرداخت همه ديه متوجه مجرى حد باشد زيرا ضربات اضافى، جزء آخر علت محسوب مى گردد.

جهت نهم: نگاهى گذرا به راههاى اثبات جرم در حدود و تعزيرات:

[كلام شرائع در اين زمينه]

ما اين بحث را از كتاب شرايع نوشته محقق حلى پى مى گيريم و كسانى كه طالب پژوهش تفصيلى در اين باره هستند بايد به كتاب حدود مراجعه كنند:

محقق در شرايع گويد:

______________________________

(1)- شرايع 4/ 171.

(2)- وسائل 19/ 200، ابواب موجبات ضمان، باب 30، حديث 1).

(3)- جواهر 41/ 475.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 567

«زنا با اقرار و بينه ثابت مى گردد. در اقرار، شروط: بلوغ و كمال و اختيار و آزادى اقراركننده و نيز تكرار اقرار، چهار مرتبه و در چهار مجلس، لحاظ مى شود. و اگر كمتر از چهار نفر به انجام عمل زنا اقرار كردند اجراى حد واجب نيست و بايد تعزير اجرا گردد. شيخ طوسى در كتابهاى خلاف و مبسوط در موردى كه چهار مرتبه

اقرار در يك مجلس انجام گيرد گفته است: چنين اقرارى موجب ثبوت زنا نيست و در آن ترديد راه دارد ... اما در مورد بينه كمتر از چهار مرد يا سه مرد و دو زن كفايت نميكند و در اين باره شهادت زنان به صورت جداگانه و يا شهادت يك مرد و شش زن مسموع نيست. لكن شهادت دو مرد و چهار زن مقبول است ولى فقط در اجراء تازيانه نه رجم و سنگسار نمودن. و اگر كمتر از چهار نفر بر انجام عمل زنا شهادت دهند تازيانه واجب نيست و در مورد همه آنها به خاطر دروغگويى و ايراد بهتان، حد- قذف- اجرا مى گردد» «1».

در همان كتاب نيز در بحث از لواط، سحق و قيادت گفته شده است:

«لواط عبارتست از مجامعت دو جنس مذكر از طريق دخول آلت در مقعد و يا غير آن- كارهاى ديگر غير از دخول- و هر كدام از آنها جز با چهار مرتبه اقرار يا شهادت چهار گواه عينى مرد اثبات نمى شود و در اقراركننده شروط: بلوغ، كمال عقل و اختيار، خواه فاعل باشد يا مفعول، مد نظر قرار مى گيرد. اگر كمتر از چهار مرتبه بر اين عمل اقرار كرد، اجراى حد منتفى شده و تعزير بر او جارى مى گردد. و اگر تعداد شاهدان كمتر از چهار نفر باشد، وقوع چنين كارى ثابت نمى شود و بر گواهان به خاطر دروغگويى و ايراد اتهام، حد- قذف- جارى مى كنند و بنا بر قول اصح حاكم در اين باره، خواه امام باشد يا غير امام، به علم خود مى تواند حكم دهد» «2».

البته محقق در اينجا متذكر حكم سحق نگرديده ولى در كتاب

شهادات آن را به منزله لواط قلمداد كرده است. در همين كتاب درباره قيادت گفته شده است:

«عمل قيادت با دو بار اقرار و با توجه به بلوغ و كمال عقل و آزادى و اختيار اقراركننده يا با شهادت دو شاهد اثبات مى گردد» «3».

______________________________

(1)- شرايع 4/ 151- 152.

(2)- شرايع 4/ 159.

(3)- شرايع 4/ 161.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 568

همچنين محقق درباره قذف مى نويسد:

«قذف با شهادت دو گواه عادل يا با دو بار اقرار ثابت مى شود و بايد در اقراركننده شروط: تكليف و آزادى و اختيار را لحاظ نمود» «1».

و درباره مسكرات گفته است:

«اين جرم با شهادت دو گواه عادل و مسلمان ثابت مى شود و در اين باره شهادت زنان به صورت جداگانه يا با هم مورد قبول نيست و همچنين با دو مرتبه اقرار ثابت مى شود و يك مرتبه كافى نيست.

و در اقراركننده شروط: بلوغ، كمال عقل، آزادى- در برابر بردگى- و اختيار لحاظ مى گردد» «2».

وى همچنين در مورد سرقت مى گويد:

«اين جرم با شهادت دو شاهد عادل يا با دو مرتبه اقرار ثابت مى گردد و يك بار اقرار كافى نيست و اقراركننده بايد بالغ، عاقل و داراى آزادى و اختيار باشد» «3».

محقق درباره محارب مى نويسد:

«اين جرم با اقرار، و لو يك بار، و شهادت دو مرد عادل ثابت مى شود و در اين خصوص شهادت زنان، به صورت جداگانه يا همراه با مردان، مورد قبول قرار نمى گيرد» «4».

وى همچنين درباره وطى حيوانات گويد:

«اين جرم با شهادت دو مرد عادل ثابت مى گردد و شهادت زنان به صورت همراه با مردان يا جداگانه مورد پذيرش واقع نمى شود. و يك مرتبه اقرار نيز در ثبوت اين جرم كافى

است مشروط بر آنكه چهارپا متعلق به شخص وطى كننده باشد و الا در اين مورد تعزير جارى مى گردد هرچند كه اقرار مكرر گردد. برخى گويند انجام اين جرم جز با دو بار اقرار محرز نمى گردد كه اين قول خطاست» «5».

______________________________

(1)- شرايع 4/ 167.

(2)- شرايع 4/ 169.

(3)- شرايع 4/ 176.

(4)- شرايع 4/ 180.

(5)- شرايع 4/ 188.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 569

در اين كتاب درباره استمناء ذكر شده است:

«اين جرم با شهادت دو نفر عادل يا با اقرار، و لو يك بار، ثابت مى شود. گروهى گويند اين گناه با يك بار اقرار ثابت نمى گردد كه اين نظر وهمى بيش نيست» «1».

محقق همچنين در ذيل مسأله قذف گفته است:

«پنجم: هر عملى كه بخاطر ارتكاب آن تعزير به عنوان حقوق الهى اجرا مى گردد، بنا بر قولى، با گواهى دو شاهد يا دو مرتبه اقرار ثابت مى گردد» «2».

اين كل مطالبى بود كه ما در نظر داشتيم آن را از شرايع نقل كنيم.

واضح است كه عمومات اوليه بر كفايت شهادت دو مرد عادل يا يك بار اقرار، به جز در مواردى كه دليلى بر خلاف آن وجود دارد، دلالت مى كند. البته در مواردى كه اقرار به صورتى به ضرر ديگرى باشد، از اعتبار ساقط مى شود. همچون اقرار بنده كه بر ضرر مولايش مى باشد. همچنين ممكن است كه اعتبار تعدد اقرار در تعزير و مانند آن كه در شرايع نقل شد در اثر قياس به باب زنا و امثال آن باشد كه در اقرار بر آنها، عدد شهود آنها اعتبار مى شود.

[آيا براى گرفتن اعتراف از متهم مى توان به روشهاى آزاردهنده و زندان و تعزير متوسل شد؟]

اكنون سخن بدينجا مى رسد كه اگر مورد اتهامى پيدا شود اما نتوان دليلى براى اثبات آن اقامه نمود آيا

مى توان با اين وصف، اسباب مزاحمت براى متهم فراهم كرد و او را زندانى نمود و يا به منظور كشف جرم او را مورد تعزير قرار داد؟ در پاسخ به اين سؤال تفصيلاتى ذكر كرده اند كه تعرض آنها سبب تطويل كلام مى گردد. در اينجا توجه خوانندگان محترم را به خلاصه مطالبى كه «ماوردى» در كتاب احكام السلطانيه بدان اشاره كرده جلب مى نماييم، آنگاه به اجمال بررسى نكاتى را در اين زمينه پى مى گيريم و پژوهش گسترده را به فضلاء پژوهشگر وامى گذاريم.

______________________________

(1)- شرايع 4/ 189.

(2)- شرايع 4/ 167.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 570

ماوردى در احكام السلطانيه در اين ارتباط مى نويسد:

«جرايم افعالى هستند كه دست يازيدن به آنها از طرف شرع ممنوع شده و خداى تعالى براى جلوگيرى از وقوع آنها اجراى حد يا تعزير را تعيين نموده است. در ايراد اتهام، سياست دينى، مقتضى برائت متهم است و اگر جرم واقعا مورد ثبوت قرار گيرد، احكام شرعيه مخصوص آن بايد اجراء گردد، اما كيفيت اين جرايم پس از تهمت و پيش از ثبوت اتهام، بسته به چگونگى موقعيت ناظر جامعه است كه وقوع جرمى پيش او گزارش شده است. اگر ناظر، در مقام حاكم [قاضى] باشد و فرد متهم به سرقت يا زنايى را نزد او آورده باشند اين تهمت در نحوه تصميم گيرى او تاثيرى ندارد و نمى تواند متهم را به منظور كشف جرم و حصول برائت حبس كند. و يا به طرق ديگر و از راه اجبار او را به اقرار وادار كند. و در اتهام سرقت، جز از مدعى كه مال او به سرقت رفته كلامى نمى شنود و اقرار متهم يا انكار

او را در نظر مى گيرد ولى اگر مجرم، متهم به انجام عمل زنا باشد دعوى كسى را عليه او نمى شنود، مگر پس از آنكه زنى را كه با او زنا شده، معرفى نمايد و كيفيت كارى كه با آن زن انجام شده و سزاوار حد زناست، بيان كند. پس اگر متهم بدين صورت كه ادعا شده اقرار كرد، بر وى حد جارى مى كند، و اگر آن را انكار كرد، در حالى كه بيّنه اى بر ضد وى موجود بود، حاكم بايد آن را بشنود، در غير اين صورت، اگر حق، از جمله حق الناس باشد و مدعى، پيگير آن بود، حاكم بايد متهم را سوگند دهد، ولى در حقوق اللّه احتياج به سوگند دادن نيست.

ولى اگر ناظرى كه متهم بدو ارجاع مى شود، امير يا از مسئولان رسيدگى به حوادث [دادستانيها و اطلاعات] بود، وى از طرق كشف و بازجوئى سود مى جويد كه قضات و حكام [محكمه] فاقد آن هستند. اين اسباب و طرق نه صورت دارند كه حكم اين دو ناظر به واسطه آن ها متفاوت مى شود:

اول: امير مى تواند بدون تحقيق درباره دعوى، اتهامات شخص متهم را از كارگزاران حكومتى جويا شود و براى فهميدن چگونگى حالات متهم به سخنان آنان گوش فرا دارد كه آيا متهم اهل فتنه و گناه مى باشد؟ و آيا متهم در بين مردم به ارتكاب اين عمل شهرت دارد يا ندارد؟ اگر عمال حكومتى، متهم را از اين اتهامات مبرا دانستند، مورد اتهام مسكوت گذارده شده وى را آزاد مى كنند. ولى اگر ايشان متهم را از ارتكاب به چنان افعالى برى ندانستند، بر وى سختگيرى مى كنند و از اسباب و طرق كشف

جرم در اين زمينه استفاده مى برند و اين يكى از اختياراتى است كه قضات از آن

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 571

محرومند.

دوم: امير مى تواند با در نظر گرفتن شواهد حال و اوصاف متهم، درباره قوت يا ضعف اتهام مربوطه، نظر دهد، مثلا اگر كسى متهم به عمل زنا باشد و آن فرد نيز اخلاقا مطيع زنان بوده و اهل شوخى و بذله گويى با ايشان باشد، مورد اتهام تقويت مى شود و اگر عكس اين بوده، مورد اتهام ضعيف شمرده مى شود. اين يكى ديگر از اختياراتى است كه براى قضات تجويز نشده.

سوم: امير مى تواند به منظور كشف و حصول برائت متهم در حبس كردن او تعجيل به خرج دهد. البته نظرياتى كه درباره مقدار حبس عنوان شده، متفاوت است. عبد اللّه زبيرى يكى از اصحاب شافعى، ذكر كرده كه مدت اين حبس يك ماه است ولى ديگران عقيده دارند كه اين مقدار نامشخص و بسته به راى امام و اجتهاد شخصى اوست. حال آنكه قضات نمى توانند كسى را بازداشت نمايند مگر در مواردى كه حقيقت كاملا مشهود و آشكار باشد.

چهارم: در صورتى كه امكان وقوع جرم درباره متهم قوت داشته باشد، امير مى تواند او را از باب تعزير، نه حد، تنبيه كند تا بدين وسيله سخن راست را از متهم بشنود.

آنگاه اگر متهم در حالى كه مضروب شده، به موارد اتهام اقرار نمود بايد چگونگى حالت وى را در آنچه به خاطر آن كتك خورده، لحاظ نمود. پس اگر متهم، كتك خورده تا نسبت به مورد اتهام اقرار كند، اقرار وى هيچ ارزشى ندارد ولى اگر او را بزنند تا درستى حالش معلوم گردد و

در اين حال متهم دست به اقرار بزند از تنبيه او خوددارى مى شود و مجددا جهت اقرار جديد از او بازپرسى مى كنند اگر براى دومين بار اقرار كرد، همين اقرار به عنوان ملاك تلقى مى شود و اقرار اول را لحاظ نمى كنند و اگر مجرم بر اولين اقرار- كه در حال كتك بوده- اقتصار ورزيد و آن را براى مرتبه دوم تكرار نكرد بر او سختگيرى نمى كنند تا همان اقرار اول را تكرار نمايد- اگر چه به نظر ما اين نظر ناخوشايند مى نمايد-

پنجم: در مورد متهمى كه به كرات دست به ارتكاب جرم مى زند و با اجراى حدود هم دست از اعمال خود بر نمى دارد بطورى كه مردم نيز بخاطر اعمال وى دچار ضرر و زيان مى گردند، امير مى تواند چنين فردى را پس از تأمين خوراك و پوشاكش از بودجه بيت المال، على الدوام در زندان نگه دارد تا بميرد و حال آنكه اين مورد جزو اختيارات قضات به شمار نيامده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 572

ششم: امير مى تواند به منظور حصول برائت متهم و دقت و پيگيرى او در كشف اتهام وارد شده بر وى در مورد تجاوز به حقوق خداوند و حقوق مردم، او را سوگند دهد و براى امير باكى نيست متهمى را سوگند دهد تا زن او مطلقه، يا بنده او آزاد و يا مال او صدقه گردد كه قضات حق ندارند كسى را به غير از حق معلوم سوگند دهند و از قسم بخداى متعال تجاوز كرده و به طلاق زن يا آزادى بنده شخص متهم، حكم كنند «1».

هفتم: امير مى تواند مجرمان را اجبارا به توبه وادارد يا بطور

دلخواه براى آنان تنبيهاتى مقرر كند. همچنين براى امير اشكال ندارد كه مجرمانى را كه سزاى آنان قتل نيست به قتل تهديد كند. چرا كه اين تهديد از باب زهر چشم گرفتن محسوب مى شود كه خود نوعى تعزير به شمار مى آيد.

هشتم: امير مى تواند گواهى پيروان اديان ديگر را بشنود، بخصوص اگر تعداد آنان زياد باشد ولى قضات مجاز به استماع شهادت آنان نمى باشند.

نهم: امير مى تواند درگيريها را مورد توجه قرار دهد و در آنها اعمال نظر كند هر چند درگيرى موجب حد يا غرامتى نشده باشد پس اگر در يكى از دو طرف اثرى- از قبيل زخم و غيره- نباشد، بايد به سخنان كسى كه در اقامه دعوا سبقت جسته گوش فرادهد.

و اگر در يكى از دو طرف دعوا، اثرى باشد، بين علما اختلاف است، برخى از آنان گفته اند: امير بايد ابتدا گفتار كسى را كه داراى اثر است، استماع كند ولى نظريه اى كه مورد قبول اكثر فقها نيز مى باشد آن است كه امير بايد سخنان نخستين كسى را كه در طرح دعوا سبقت جسته، بشنود و كسى كه آغازگر حمله و نزاع بوده، داراى جرم سنگين تر و مستحق تنبيه بيشترى خواهد بود ... اين وجوه اختلاف در بين كار امرا و قضات، در حال بازجوئى متهم و قبل از ثبوت حد بر او، وجود دارد. زيرا وظيفه امير به سياست مربوط است و وظيفه قضات به صدور حكم و اجراى احكام» «2».

ابو يعلى نيز در كتاب خود قريب به اين مضمون را ذكر كرده است «3».

______________________________

(1)- فقهاى سنت قسم بطلاق زن و آزادى بنده را صحيح مى دانند ولى در نزد علماء شيعه فقط قسم

به خدا صحيح است. (مقرر)

(2)- احكام السلطانيه، ماوردى/ 219- 221.

(3)- احكام السلطانيه، ابو يعلى/ 257- 260. از ظاهر كلمات اين دو فقيه اهل سنت استفاده مى شود كه چون امراء، نمايندگان سياسى حاكم و خليفه مى باشند داراى قدرت و اختيارات شرعى بيشترى در مقايسه با

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 573

ظاهرا چنين به نظر مى رسد كه آنچه ماوردى و ابو يعلى در مورد اعتماد اميران بر گفته هاى كارگزاران حكومتى، بدون تحقيق از كم و كيف مسأله، و نيز جايز بودن تنبيه متهم با توجه به گفتار آنان، آورده اند در جهت توجيه روش خلفا و امرا در تعزير متهمان و آزار آنان به مجرد ايراد اتهام بديشان بوده است. ما در اين باره بحثى داريم كه آن را طى چند مسأله به صورت اجمال يادآور مى شويم:

مسأله نخست: [آيا شكنجه و تعزير متهم براى كشف جرم جايز است يا خير؟]

ظاهرا زدن متهم و تعزير وى به مجرد ايراد اتهام، براى كشف و اطلاع از عملى كه ممكن است از وى يا غير از او سرزده باشد، يا براى پى بردن به حوادث، و وقايع خارجى، ظلم و تجاوز محسوب مى گردد و اين عمل با «وجدان عمومى» و قانون «سلطه مردم بر خود» و نيز «اصل برائت از تهمت ها تا زمانى كه دليلى براى ثبوت آنها ارائه نگشته».

و نيز با رواياتى كه بر تحريم زدن مردم و آزار آنان وارد شده، مخالفت دارد، از جمله، روايات ذيل است:

1- در صحيحه حلبى از امام صادق (ع) نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود:

«سركش ترين بنده بر خدا كسى است كه به قتل كسى كه قاتل او نيست كمر بندد و كسى را بزند كه او را نزده است» «1».

2- «وشّاء» مى گويد شنيدم كه

امام رضا (ع) گفت: پيامبر (ص) فرمود: «خدا لعنت

______________________________

- قضات هستند و قضات فقط حق حكم كردن طبق احكام شرعى و اجراء آن را دارند و بعيد نيست كه ريشه فقهى و فكرى اين تفكر همان تفكر ولايت مطلقه داشتن حاكم اسلامى باشد كه در هركجا هرچه را مصلحت حكومت و سياست دانست مى تواند انجام دهد هر چند دليل شرعى خاص و حكمى مخصوص در آن مورد وارد نشده باشد. (مقرر)

(1)- ان اعتى الناس على اللّه عز و جل من قتل غير قاتله و من ضرب من لم يضربه. (وسائل 19/ 11 ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 574

كند كسى را كه به قتل فردى غير از قاتل خود كمر مى بندد و كسى را غير از ضارب خود، مورد ضرب قرار مى دهد» «1» و به همين مضمون روايات ديگرى نيز وارد شده كه بايد مراجعه شود.

3- جابر روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: «اگر كسى، ديگرى را تازيانه اى بزند خداوند نيز او را با تازيانه اى از آتش خواهد زد» «2».

4- سكونى از امام صادق (ع) روايت مى كند كه پيامبر فرمود: «مبغوض ترين بنده در نزد خدا كسى است كه- براى زدن- پشت مسلمانى را به ناحق لخت كند» «3».

و واضح است به مجرد شك و اتهام، حقى ثابت نشده است تا بتوان مسلمانى را كتك زد.

5- در صحيح مسلم به نقل از «عروه» آمده است كه هشام بن حكيم، مردى از حمص را يافت كه به خاطر پرداخت جزيه به آزار گروهى از مردم «نبط» در زير آفتاب مشغول بود. هشام پرسيد: اين كار براى چيست؟ من

از پيامبر شنيدم كه فرمود: «خداوند كسانى را كه در دنيا به آزار مردم پرداخته اند، مورد آزار قرار مى دهد» «4».

در روايت ديگرى از هشام بن حكيم بن حزام آمده است كه گفت: روزى او در شام بر گروهى گذر كرد كه بر سر آنها روغن ريخته و آنان را در آفتاب نگه داشته بودند.

وى پرسيد: اين چه كارى است؟ پاسخ دادند: اين افراد را به خاطر پرداخت خراج چنين

______________________________

(1)- لعن اللّه من قتل غير قاتله او ضرب غير ضاربه. الحديث (وسائل 19/ 11، ابواب قصاص نفس، باب 4، حديث 3).

(2)- لو ان رجلا ضرب رجلا سوطا لضربه اللّه سوطا من نار. (وسائل 19/ 12 باب 4 از ابواب قصاص نفس، حديث 7).

(3)- ان ابغض الناس الى اللّه عز و جل رجل جرّد ظهر مسلم بغير حق (وسائل 18/ 336، ابواب مقدمات حدود. باب 26، حديث 1).

(4)- ان اللّه يعذب الذين يعذبون الناس فى الدنيا. (صحيح مسلم 4/ 2018، كتاب برّ وصله و آداب، باب 23، ذيل حديث 2613).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 575

آزار مى دهند. گفت: بدانيد كه من از پيامبر شنيدم كه مى فرمود: «خداوند كسانى را كه در دنيا به آزار مردم پرداخته اند، مورد آزار قرار مى دهد» «1».

نظير اين روايت روايات ديگرى نيز در اين زمينه وارد شده است. احمد [حنبل] نيز در مسند خويش مشابه آن را آورده است. «2»

در كامل ابن اثير نيز آمده است.

«ابو فراس گفت: عمر روزى براى مردم خطبه خواند و گفت: اى مردم من كارگزار و فرمانروا براى شما مشخص نكردم تا بر گرده شما بكوبند و اموالتان را به ناروا برگيرند. من اينان را به

سوى شما فرستادم تا دين و سنت هاى پيامبر شما را به شما بياموزانند- پس هر كس كه غير از اين عمل كند، او را به نزد من آوريد، به خدايى كه جان عمر به دست اوست از او تقاص مى كنم.

در اين هنگام عمرو بن عاص خود را به وى رساند و گفت: اى امير المؤمنين آيا اگر يكى از فرمانروايان مسلمانان، زيردستان و رعيت خود را مورد تاديب قرار دهد از او انتقام مى كشى؟ گفت: بله، به آنكه جانم به دست اوست سوگند كه از او انتقام مى كشم، و چگونه از او انتقام نكشم با اينكه ديدم پيامبر خدا (ص) از خويش انتقام مى گرفت! هشدار كه هرگز مسلمانان را نزنيد كه آنان را خوار گردانيده ايد، و بى جا از آنان ستايش نكنيد كه آنان را فريفته ايد، و حقوق آنان را از آنان بازنداريد كه ناسپاسى آنان كرده ايد، و به خشم به آنان منگريد، كه فاسدشان ساخته ايد» «3»

تعرض به مردم و زدن و آزار ايشان به مجرد ايراد اتهام، سبب تزلزل روحى مردم و موجب عدم احساس امنيت اجتماعى حتى براى افراد بى گناه و پاك مى گردد. قرآن و سنت نيز با در نظر گرفتن همين نكته و براى ايجاد امنيت و آرامش در زندگى مردم، تجسس در امور زندگى افراد را ممنوع نموده و اين خود در واقع از بزرگترين مصالحى

______________________________

(1)- ان اللّه يعذب الذين يعذبون فى الدنيا (صحيح مسلم 4/ 2017 كتاب بر وصله و آداب، باب 23، حديث 2613)

(2)- ر، ك، مسند احمد 3/ 404.

(3)- كامل ابن اثير 3/ 56.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 576

است كه شرع مبين بدان توجه داشته است.

در

اين باره خداوند در قرآن مى فرمايد: وَ لٰا تَجَسَّسُوا- تجسس نكنيد» «1».

و در سنن بيهقى به نقل از جمعى از صحابه پيامبر (ص) نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «اگر امير درصدد پيگيرى موارد شك و شبهه در مردم باشد آنان را فاسد كرده است» «2».

و نيز از آن حضرت نقل نموده است كه فرمود: «اگر تو در پى عيب و ايراد يا لغزشهاى مردم باشى آنان را فاسد كرده اى يا به فساد نزديك ساخته اى» «3».

در اين باره روايات فراوانى وجود دارد كه ما در فصل «استخبارات- اطلاعات» به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد.

[در هر حال در مورد تنبيه و زدن متهم به مجرد شك و اتهام و پيش از ثبوت جرم هيچ توجيهى نيست] مگر آنكه گفته شود: اگر موضوعى از اهميت قابل توجهى برخوردار باشد، مانند حفظ نظام، كه احتمال ضعيف هم در آن منجز است، و با فرض آنكه حفظ نظام منوط بر تعزير متهم براى كشف مسئله اى است، آنگاه مى توان بر اساس باب تزاحم، روا بودن تنبيه و ايذاى متهم را قبول كرد، زيرا بنا بر قاعده باب تزاحم، مصلحت امر واجب و مهم، با امر حرامى كه مفسده آن در حد مصلحت آن واجب نبوده

______________________________

(1)- حجرات (49)/ 12.

(2)- ان الامير اذا ابتغى الريبة فى الناس افسدهم. (سنن بيهقى 8/ 333، كتاب الاشربة و الحد فيها، باب نهى از تجسس).

(3)- انك ان اتبعت عورات الناس افسدتهم او كدت ان تفسدهم. (سنن بيهقى 8/ 333، كتاب الاشربة و الحدّ فيها، باب نهى از تجسس).

روشى كه براى كسب اطلاع از لغزشها و خطاهاى شخصى افراد اكنون در دنيا در بازجويى ها

معمول است از قبيل وادار نمودن افراد به تك نويسى براى ديگران و افشاء نقاط ضعف آنان يا بازگو كردن فرد متهم تمام لغزشهاى خود را از سالها پيش و حتى دوران كودكى با دستورى كه از پيامبر (ص) در اين روايت نقل شده كاملا منافات دارد (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 577

تزاحم پيدا كرده و پذيرفتن اولى، از ارجحيت برخوردار است» «1».

مسأله دوم: [آيا اعترافهاى زير شكنجه و تعزير، داراى ارزش قانونى و شرعى است؟]

در اينكه اعتراف همراه با شكنجه و فشار فاقد ارزش و اعتبار شرعى است، اشكالى وجود ندارد و روايات مستفيضه زير- علاوه بر روايت رفع آنچه بدان مكره شده اند- بر اين معنا دلالت مى كند:

1- ابو البخترى از امام صادق (ع) روايت مى كند كه على (ع) فرمود: «كسى كه هنگام تجريد (عريان كردن و كتك خوردن) يا ترساندن يا حبس يا تهديد، به جرمى اقرار كند، بر او حدى نيست» «2».

2- اسحاق بن عمار از جعفر و او از پدرش و وى از على (ع) نقل مى كند كه فرمود:

«دست متهمى كه به نوعى از زدن ترسانيده شده قطع نمى شود. همچنين نمى توان او را در زنجير كرد يا زندانى و شكنجه نمود و اگر متهم از روى ميل و اراده خود به جرم اعتراف نكند بخاطر ترساندن وى «حد» از او ساقط مى گردد» «3».

______________________________

(1)- در صورتى كه اطلاعات فرد بسيار مهم و براى حفظ نظام مسلمانان ضرورى باشد، در اين صورت اظهار اين اطلاعات بر فرد واجب است، و در صورت خوددارى از ابراز آن، فرد متهم به عنوان ترك واجب مورد تعزير قرار مى گيرد، ولى در فحشاء و منكرات نمى شود فرد متهم را براى اعتراف به آن تعزير كرد حتى در اينگونه

موارد، كتمان آن هم واجب است مگر اينكه بصورت شبكه فساد باشد و متهمين با گسترش اين كار درصدد به انحراف كشاندن جامعه اسلامى و جوانان مسلمان باشند كه آن مسأله ديگرى است.

(الف- م، جلسه 223). اين فرض كه حفظ نظام مسلمانان منوط به تعزير يك متهم باشد علاوه بر اينكه يك فرض فوق العاده نادرى است زيرا هيچ گاه يك فرد نمى تواند اطلاعاتى داشته باشد كه نظام مسلمانان را مختل يا نابود سازد بعلاوه موجب اثبات وهن و ضعف نظام هم مى شود زيرا آن قدر يك نظام بايد ضعيف باشد كه حفظ آن منوط به تعزير يك متهم شده است و از اين گذشته مسأله حفظ حيثيت و آبروى اسلام و انقلاب را نبايد از حفظ نظام كمتر گرفت. (مقرر)

(2)- من اقر عند تجريد او تخويف او حبس او تهديد فلا حد عليه. (وسائل 18/ 497، ابواب حد سرقت، باب 7، حديث 2).

(3)- لا قطع على احد يخوف من ضرب و لا قيد و لا سجن و لا تعنيف و ان لم يعترف سقط عنه لمكان التخويف. (وسائل 18/ 498، ابواب حد سرقت، باب 7، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 578

3- در صحيحه سليمان بن خالد آمده است كه: «از امام صادق (ع) درباره مردى پرسيدم كه مرتكب سرقت شده ولى آن را انكار مى كند. و او را مى زنند تا آنكه شى ء مسروقه را تحويل مى دهد آيا در اينگونه موارد مى توان دست او را قطع كرد؟

فرمود: بلى، ولى اگر اعتراف مى كرد اما شي ء مسروقه را بازپس نمى داد نمى توانستند دست او را قطع كنند زيرا او بخاطر تنبيه به چنين جرمى اعتراف كرده بود»

«1».

4- در دعائم الاسلام از امير المؤمنين (ع) روايت شده است كه فرمود: «هر كس به واسطه تخويف يا حبس و يا زدن به گناهى اقرار كرد، اين اقرار بر ضد او اعتبارى ندارد و بخاطر آن بر وى حد جارى نمى كنند» «2».

5- در همين كتاب از همان حضرت نقل شده است: «مردى كه متهم به دزدى بود را نزد آن حضرت آوردند- گمان مى كنم كه آن حضرت ترسيده بود كه آن مرد از حضرت ترسيده باشد بطورى كه اگر على (ع) از وى در اين باره پرسش كند او از شدت ترس به كارى كه نكرده بود اقرار كند- آن حضرت از وى پرسيد: آيا دزدى كرده اى؟ اگر مى خواهى بگو «نه»، آن مرد گفت: خير. و هيچ بينه اى هم عليه آن مرد نبود. آنگاه على (ع) او را رها كرد» «3».

اين دو روايت اخير در كتاب مستدرك نيز ذكر شده است «4».

6- در مسند زيد بن على آمده است: «زيد بن على از پدرش و او از جدش (ع)

______________________________

(1)- سالت ابا عبد اللّه (ع) عن رجل سرق سرقة فكابر عنها فضرب، فجاء بها عينها هل يجب عليه القطع؟ قال:

نعم. و لكن لو اعترف و لم يجئ بالسرقة لم تقطع يده، لانه اعترف على العذاب. (وسائل 18/ 497، ابواب حد سرقت، باب 7 حديث 1).

(2)- من اقر بحد على تخويف او حبس او ضرب لم يجز ذلك عليه و لا يحد. (دعائم الاسلام 2/ 466 كتاب حدود فصل 5، حديث 1655).

(3)- انه اتى برجل اتهم بسرقة- اظنه خاف عليه ان يكون اذا سأله تهيب بسؤاله فأقر بما لم يفعل- فقال له على (ع) اسرقت؟ قل:

لا، ان شئت، فقال: لا. و لم تكن عليه بينة، فخلى سبيله. (دعائم الاسلام 2/ 469، كتاب سارقين و محاربين. فصل 1، حديث 1669).

(4)- مستدرك 3/ 236، كتاب سارقين و محاربين، فصل 1، حديث 1 و 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 579

براى من چنين حديث كرد: در زمانى كه عمر متصدى امر خلافت بود زن حامله اى را نزد او آوردند و عمر از آن زن پرسش كرد و وى بر گناهانى اعتراف كرد. سپس عمر دستور داد تا آن زن را سنگسار كنند. على (ع) با آن زن مواجه گرديد و پرسيد: اين زن را براى چه مى بريد؟ گفتند: عمر دستور داده او را سنگسار كنيم. على (ع) زن را بازگردانيد و به عمر گفت: آيا تو فرمان رجم اين زن را صادر كرده اى؟ گفت: آرى اين زن در محضر من به گناهانش اعتراف كرد. على (ع) به او فرمود: اين دليل توست عليه آن زن، اما چه دليلى عليه بچه اى كه در شكم حمل مى كند دارى؟ عمر جواب داد: نمى دانستم كه او حامله است.

حضرت فرمود: اگر نمى دانستى بايد كارى مى كردى تا مطمئن شوى در رحم او بچه نيست. سپس آن حضرت فرمود: شايد تو بر اين زن بانگ زده اى يا او را ترسانيده اى؟

عمر گفت: چنين است. آن حضرت فرمود آيا نشنيده اى كه پيامبر مى گفت: «بر كسى كه پس از دچار شدن به آزار و بلا اعتراف نمايد، حدى جارى نمى شود و كسى كه به بند در آيد يا زندانى شود و يا مورد تهديد قرار بگيرد اقرارش فاقد اعتبار است».

آنگاه عمر آن زن را آزاد كرد و گفت: مادران ناتوانند از آنكه

فرزندى همچون على بن أبي طالب (ع) بزايند. اگر على نمى بود، همانا عمر هلاك مى شد. «1».

نظير اين روايت در بحار از كشف الغمه، از مناقب خوارزمى، از زمخشرى- با حذف سند- از حسن، نقل شده است «2».

7- در جعفريات به نقل از جعفر بن محمد از پدرش و او از جدش روايت مى كند كه از وى درباره مردى سؤال شد كه عليه خودش بر قتل و يا جرمى اعتراف مى كند، امام صادق (ع) فرمود: «اجراى قصاص و حد بر كسى كه بواسطه تخويف و حبس و ضرب و زنجير اقرار كرده جايز نيست» «3».

______________________________

(1)- مسند زيد/ 299، كتاب حدود، باب حد زانى.

(2)- بحار الانوار 40/ 277، تاريخ امير المؤمنين (ع)، باب 97، حديث 41.

(3)- لا يجوز على رجل قود و لا حد باقرار بتخويف و لا حبس و لا بضرب و لا بقيد. (جعفريات، كه به همراه قرب الاسناد چاپ شده/ 122).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 580

8- در سنن ابو داود آمده است:

«اموالى از قبيله «كلاعيون» به سرقت رفت و آنان گروهى از بافندگان را به اين دزدى متهم كردند، بدين منظور نزد نعمان بن بشير صحابى پيامبر آورده شدند و وى آنها را چند روزى بازداشت نمود و سپس آزاد كرد. كلاعيون به حضور نعمان رسيده و گفتند:

آيا متهمان را بدون زدن و يا سختگيرى رها كردى؟ نعمان به آنان گفت: شما چه مى خواهيد؟ اگر مى خواهيد آنان را بزنم، اگر اموال شما نزد آنان بود همان شده كه مى خواستيد، ولى اگر نبود، پشت شما را مى آزارم به همان اندازه كه به پشت آنان شلاق زده ام. به او گفتند آيا اين حكم تو

است؟ نعمان گفت: اين حكم خدا و پيامبر اوست» «1».

نسايى نيز اين حديث را در سنن خود نقل كرده است «2».

ظاهرا مشار اليه «هذا» [اين حكم ...] قصاص از شاكيان در صورت كتك بى جا خوردن متهمين است نه اصل جايز بودن زدن. بنابراين، روايت مذكور با مواردى كه گذشت تعارض پيدا نمى كند و حد اقل اينكه در روايت اجمال وجود دارد سند اين روايت قابل اعتماد براى ما نيست.

9- در كنز العمال از ابن مسعود روايت شده كه گفت: «در اين امت عريان كردن، به چهار ميخ كشيدن، كند و زنجير كردن و دستبند زدن روا و حلال نيست» «3».

10- در بحار الانوار به نقل از علل الشرايع از امام باقر (ع) روايت كرده كه فرمود:

«اولين چيزى كه باعث شد فرمانروايان شكنجه را جايز بشمرند، دروغى بود كه انس بن مالك به رسول خدا (ص) نسبت داد كه پيامبر دست مردى را با ميخ به ديوار كوبيد. از اينجا

______________________________

(1)- سنن ابى داود 2/ 448، كتاب حدود، باب امتحان (بازجوئى) متهم با زدن.

(2)- سنن نسايى 8/ 66 كتاب قطع سارق، باب امتحان (بازجوئى) سارق با حبس و زدن.

(3)- لا يحل فى هذه الامة التجريد و لا مد و لا غل و لا صفد. (كنز العمال 5/ 404، قسمت افعال، كتاب حدود، فصل احكام آن، حديث 13435).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 581

بود كه فرمانروايان تعذيب و آزار مردم را جايز دانستند» «1».

11- در كتاب على امام متقين نوشته عبد الرحمن شرقاوى آمده است:

«امام على (ع) اصول بسيارى وضع كرد ... از جمله وى از زدن متهم جلوگيرى كرد و دستور داد براى گرفتن اعتراف

از زدن و آزار دادن متهم خوددارى كنند و اين دستور حضرت در عصرى بود كه از تعذيب و شكنجه به عنوان روشى براى تحقيق استفاده مى شد. آن حضرت در حمايت از تعهدات متهم مى فرمود: اگر ارتكاب جرم با اقرار يا بينه ثابت شود بر او حد جارى مى كنم وگرنه متعرض او نمى شوم» «2».

البته محققان و پژوهندگان مى توانند با مراجعه به مدارك و منابع به بيش از آنچه در اين باب گفته شد، دست يابند.

خلاصه كلام آنكه: تعزير و شكنجه متهم به صرف احتمال و شك مشكل است، و ترتيب اثر دادن بر اعترافى كه مبتنى بر شكنجه و تنبيه باشد مشكل تر از آن.

با آنچه ذكر شد معلوم مى شود كه بر امام و قضات جايز نيست كه بر اقارير متهمانى كه به نحوى با استفاده از اسباب و ابزارهاى تحقيق و تجسس مانند حبس، تخويف، شكنجه و استفاده از حيله ها و نيرنگ هاى ديگر دست به اعتراف مى زنند، اعتماد كنند و اينچنين اعترافات و اقرارهائى در محاكم شرع فاقد ارزش و اعتبار مى باشند.

در اين باره در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران آمده است:

«هرگونه شكنجه براى گرفتن اقرار و يا كسب اطلاع ممنوع است. اجبار شخص به شهادت، اقرار يا سوگند، مجاز نيست و چنين شهادت و اقرار و سوگندى فاقد ارزش و

______________________________

(1)- ان اول ما استحل الامراء العذاب لكذبة كذبها انس بن مالك على رسول اللّه (ص): «انه سمر يد رجل الى الحائط» و من ثم استحل الامراء العذاب. (بحار الانوار 76/ 203- (چاپ ايران 79/ 203) كتاب نواهى، باب 94، حديث 1)

(2)- كتاب على امام المتقين 2/ 369. من نمى دانم ايشان اين مطلب را

از كجا نقل كرده اند ولى بر اساس اين گفته معلوم مى شود كه شكنجه كردن از زندان اوين و قزل قلعه و زمان شاه ملعون در نيامده بلكه آن زمان هم اقرار و اعتراف گرفتن زير شكنجه متداول بوده و امام (ع) اين شيوه را مردود دانسته اند. (الف- م، جلسه 223 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 582

اعتبار است.

متخلف از اين اصل طبق قانون مجازات مى شود» «1»

مسأله سوم: [آيا متهم را مى توان براى روشن شدن حقيقت در مورد حق الناس زندانى كرد؟]

اشاره

ظاهرا حبس متهم به منظور كشف حقيقت يا براى گرفتن حقوق مردم على الخصوص در ديه قتل و با فرض آنكه متهم ممكن است متوارى شود و دسترسى به او امكان پذير نباشد، جايز است و اخبارى كه ذيلا ذكر مى شود بر اين نكته دلالت دارند.

1- در وسائل الشيعة به سندى كه نسبتا بد نيست از سكونى از امام صادق (ع) نقل شده كه گفت: «پيامبر كسى را كه متهم به قتل بود شش روز حبس مى كرد، اگر اولياى مقتول دليل حسابى خدمت آن حضرت مى آوردند (او را نگه مى داشت) وگرنه وى را رها مى كرد» «2».

2- ترمذى در سنن به سند خويش از بهز بن حكيم از پدرش از جدش روايت مى كند كه «پيامبر كسى را بخاطر اتهامى زندانى و سپس رها كرد» «3».

ابو داود نيز مانند اين روايت را نقل كرده است. «4»

3- در كتاب التراتيب الاداريه آمده است: «بعضى گفته اند پيامبر در مدينه كسى را بخاطر اتهامى زندانى كرد». عبد الرزاق و نسايى در تأليفات خود، اين روايت را از بهز بن حكيم از پدرش از جدش نقل كرده اند و ابو داود در كتاب خود اين روايت را از

______________________________

(1)- قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، اصل سى و

هشتم.

(2)- ان النبى كان يحبس فى تهمة الدم ستة ايام فان جاء اولياء المقتول بثبت و الا خلى سبيله (وسائل 19/ 121، ابواب دعوى القتل، باب 12، حديث 1).

(3)- ان النبى (ص) حبس رجلا فى تهمة ثم خلى عنه. (سنن ترمذى 2/ 435، ابواب ديات، باب 19، حديث 1438).

(4)- سنن ابى داود 2/ 282، كتاب الاقضيه، باب حبس در دين و غير آن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 583

طريق بهز بن حكيم چنين نقل مى كند: «پيامبر گروهى از مردان قوم مرا بخاطر اتهام قتل زندانى كرد ...» و در غير كتاب عبد الرزاق اين خبر چنين روايت شده: «پيامبر در ساعتى از روز مردى را بازداشت و سپس او را آزاد كرد» «1».

4- در دعائم الاسلام، از على (ع) روايت شده كه فرمود: «در هيچ اتهامى به جز قتل، كسى را بازداشت نمى كنند و حبس پس از آشكار شدن و شناختن حق، ظلم است» «2».

در مستدرك نيز اين روايت به نقل از كتاب فوق ذكر شده است «3».

5- در سنن بيهقى از قول امام باقر (ع) ذكر شده كه على (ع) فرمود: «متهم تنها به منظور روشن شدن جرم در نظر امام، زندانى مى شود و حبس متهم پس از آن، ظلم است» «4».

6- در كتاب غارات از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود: «من كسى را به صرف اتهام دستگير نمى كنم و نيز كسى را از روى گمان و حدس مجازات نمى نمايم و جز با كسى كه به مخالفت با من برخاسته و دشمنى خود را آشكار و علنى ساخته به جنگ بر نمى خيزم ...» «5».

ابن ابى الحديد در شرح خود بر نهج

البلاغه «6» و طبرى در تاريخ خود همين

______________________________

(1)- تراتيب الاداريه 1/ 296.

(2)- لا حبس فى تهمة الا فى دم و الحبس بعد معرفة الحق ظلم. (دعائم الاسلام 2/ 539، كتاب آداب قضات، حديث 1916.

(3)- مستدرك 3/ 262، ابواب دعوى القتل، باب 10، حديث 1.

(4)- انما الحبس حتى يتبين للامام، فما حبس بعد ذلك فهو جور. (سنن بيهقى 6/ 53، كتاب تفليس، باب حبس متهم به افلاس و ورشكستگى).

(5)- انى لا آخذ على التهمة و لا اعاقب على الظن، و لا اقاتل الا من خالفنى و ناصبنى و اظهر لى العداوة ...

(الغارات 1/ 371).

(6)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 3/ 148.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 584

روايت را نقل كرده اند «1».

7- همچنين در كتاب غارات در قضيه خروج «خريت بن راشد» از قبيله بنى ناجيه بر على (ع) و اعتراض عبد اللّه بن قعين بر امير المؤمنين به خاطر زندانى نكردن خريت آمده است:

«گفتم: يا امير المؤمنين چرا خريت را نگرفتى تا او را در زندان نگهداريم؟ فرمود:

اگر مى خواستيم چنين كارى بكنيم، زندانها از كسانى كه پيش ما متهم بكارى مى باشند پر مى شد و حال آنكه براى من روا نيست در مقابل مردم قرار بگيرم و آنان را حبس و مجازات كنم مگر آنكه خود مخالفت را با ما اظهار كنند» «2»

ابن ابى الحديد نيز همين روايت را از آن حضرت نقل كرده است «3».

غير از رواياتى كه بدان ها اشاره رفت، اخبار ديگرى در اين باب وارد شده كه ما در جهت يازدهم، فصل زندانها [جلد بعدى كتاب] به طرح آنها خواهيم پرداخت.

[بحث و بررسى مسأله:]

مقتضاى اصل اولى در مسأله، عدم جواز تعرض به شخص،

به مجرد اتهام است.

چرا كه اين كار با آزادى فرد و سلطه او بر خودش تعارض دارد و به علاوه با اصل برائت نيز مخالف است. بنابراين جايز بودن اقدام به چنين عملى نيازمند دليلى محكم و قاطع است. روايتى كه از سكونى نقل كرديم تنها در خصوص قتل است و هيچ گونه دلالتى بر جواز حبس در غير مورد قتل ندارد. روايت «بهز بن حكيم» بر فرض صحت صدور آن ظاهرش اينست كه مسئله اى بوده كه در واقعه خاصى روى داده است. بنابراين نمى توان آن را مطلق دانست، بعلاوه آنكه ما نيز از مورد آن آگاهى نداريم. و ممكن است كه مورد

______________________________

(1)- تاريخ طبرى 6/ 3443.

(2)- انا لو فعلنا هذا لكل من نتهمه من الناس ملانا السجون منهم. و لا ارانى يسعنى الوثوب على الناس و الحبس لهم و عقوبتهم حتى يظهروا لنا الخلاف. (الغارات 1/ 335).

(3)- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 3/ 129.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 585

اين حديث نيز قتل باشد. و روايتى كه از دعائم الاسلام نقل شد مقتضاى آن عدم جواز حبس در غير اتهام قتل است و روايتهايى كه از غارات نقل كرديم، مقتضى عدم جواز حبس است مطلقا مگر آنكه گفته شود مورد آنها فعاليت هاى سياسى است. به هرحال حكم دستگيرى و زندانى افراد به مجرد اتهام، به غير از وقتى كه مورد اتهام قتل باشد، در نهايت اشكال است.

ممكن است گفته شود كه حفظ كيان و نظام مسلمانان و نيز حراست از اموال و حقوق ايشان در نظر شارع امر مهمى به حساب مى آيد و اين دو متكى بر دستگيرى متهمان و حبس آنان

به منظور كشف و تحقيق در چگونگى اتهام است، على الخصوص وقتى كه فرار متهم نيز بعيد نباشد، با اين وصف، قائل شدن به عدم جواز حبس و دستگيرى افراد، باعث از بين رفتن حقوق و اموال و ايجاد اختلال در امور مسلمانان مى گردد. مخصوصا وقتى كه فساد بر زمانه و مردم آن عصر غلبه نمايد «1».

ظاهرا در چنين مواقعى دستگيرى و حبس افراد جايز است، به ويژه وقتى كه پاى امرى مهم و معتنابه در كار باشد و احتمال وقوع آن نيز از نظر عقلا بعيد نباشد. اما بايد در نظر داشت كه انجام چنين كارى، حتّى الإمكان بايد با رعايت دقت و احتياط و حفظ شئون و شخصيت افراد انجام پذيرد.

البته روشن است كه تعرض به حقوق افراد و حبس آنان به مجرد توهم و ايراد اتهامات واهى و بى پايه بر آنان جايز نيست و سزاوار است كه مضمون برخى از احاديث كه بر منع از دستگيرى و حبس افراد دلالت داشت بر اين موارد حمل نمود.

اما روايتى كه از دعائم الاسلام نقل گرديد، علاوه بر ثابت نبودن صدور اين حديث، از معصوم، ممكن است حصر ذكر شده در آن نسبت به اين سنخ از امور، حصر اضافى باشد كه در محاورات نيز اين نوع حصر بسيار به كار مى آيد، و شايد زندانى كردن

______________________________

(1)- اين نكته با سيره پيامبر (ص) و حضرت امير (ع) با آنكه آن دو بزرگوار به حفظ نظام و كيان اسلامى و اموال و حقوق مردم بسيار اهميت مى دادند منافات دارد. چگونه مى توان پيش از ارتكاب جرم كسى را بازداشت و يا زندانى كرد؟ (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3،

ص: 586

مردم به خاطر امور جزئى و حقير و قابل اغماض در آن عصر- مانند زمان ما- رايج بوده و حضرت امير (ع) قصد نفى آن را داشته است.

خلاصه كلام اينكه اين مباحث از قبيل ساير موارد باب تزاحم به شمار مى آيد كه طى آن يكى از دو طرف از باب «الاهم فالاهم» انتخاب و به مورد اجرا گذاشته مى شود «1».

اما بعد از ذكر همه اين مباحث باز بايد يادآور شد كه دستگيرى مسلمان و حبس او به مجرد اتهام و احتمال، به جز در مورد قتل، خالى از اشكال نيست، زيرا شرع مبين اسلام به حفظ حريم و شئون مسلمان بسيار اهميت داده، مگر آنكه اتهام غير قتل از نظر درجه اهميت همپاى حد قتل باشد، و اين مطلبى است درخور توجه «2».

محقق در كتاب قصاص از شرايع مى نويسد:

«چهارم: وقتى كه فردى متهم مى شود و صاحب خون از حاكم مى خواهد كه متهم زندانى بشود تا براى اثبات ادعاى خود بينه اى ارائه دهد، در لزوم اجابت متهم ترديد است، كسانى كه در اين مورد حبس متهم را روا دانسته اند به روايتى كه سكونى از امام صادق (ع) نقل كرده استناد جسته اند كه «پيامبر (ص) فرد متهم به قتلى را شش روز بازداشت مى كرد و اگر اولياى دم در اين مدت با دليل و بينه مى آمدند او را نگه مى داشت وگرنه وى را آزاد مى نمود» ولى راوى روايت، سكونى است كه ضعيف است» «3».

در جواهر به دنبال اين قول گفته شده:

______________________________

(1)- و در زمان ما كه حيثيت اسلام و انقلاب اسلامى در معرض تهاجم دشمن جهانى قرار گرفته است بايد در معادلات باب تزاحم و

انتخاب الاهم فالاهم حيثيت و آبرو و جاذبه اسلام و انقلاب و نيز تكيه اسلام بر اصول و ارزشها را كاملا حساب نمود و چه بسا در مواردى همانگونه كه حضرت استاد كرارا يادآور شده اند لازم باشد خود و قدرت و حكومت چند روزه را فداى اسلام و انقلاب نماييم. (مقرر)

(2)- اگر قاعده قطعى حفظ حريم و شئون اسلامى مسلمانان استثناءپذير شد در عمل، با سليقه ها و انگيزه هاى گوناگونى كه در حكومتها هست نمى توان آن را به حد و مرزى محدود نمود و قهرا كار به همان جايى مى رسد كه در گذشته توسط خلافتهاى به ظاهر اسلامى رسيد. (مقرر).

(3)- شرايع 4/ 227، روايت منقوله در وسائل 19/ 121، باب 12، از ابواب دعوى القتل آمده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 587

«چون اينگونه موارد با اصل برائت مخالفت دارد بايد از عمل به آن- روايت سكونى- خوددارى كرد زيرا حبس متهم در واقع تعجيل در مجازاتى است كه موجبى براى آن نيست، و لذا قول مختار ابن ادريس و فخر المحققين و جدّ او و ديگران نيز عدم جواز چنين اقدامى است. و از مختلف [علامه] نقل شده كه اگر تهمت پيش حاكم مطرح شد، بايد متهم را شش روز در زندان نگهدارد كه هم به روايت سكونى عمل شده باشد و هم مراعات نفوس و حفظ حق آنها بشود و اگر اتهام پيش كسى غير از حاكم مطرح شد، با توجه به اصل [برائت] زندانى كردن متهم موردى ندارد.

و در هر حال عمل به مضمون روايت مذكور خالى از قوت نيست، چون كه به مضمون آن عمل نموده اند و گفته شده است كه علماء

درباره صحت رواياتى كه از طريق راوى مزبور [سكونى] نقل شده اجماع كرده اند ...

البته ظاهرا اين حكم مختص به قتل بوده زيرا با توجه به اصل برائت، بايد نسبت به قدر متيقنى كه از اصل خارج شده [فقط مورد قتل] اكتفا شود، و به موارد ايراد جرح مربوط نمى گردد» «1».

مسأله چهارم: [جواز تعزير در موارد يقين حاكم به وجود اطلاعات مهم نزد متهم]

اشاره

مواردى كه ذكر شد، همه مربوط به مواقعى است كه اتهام توام با احتمال باشد. اما اگر حاكم پى برد كه نزد شخصى در خصوص حفظ نظام و رفع فتنه يا تقويت اسلام و رفع شر دشمنان يا در احقاق حقوق مسلمانان اطلاعات سودمند و ارزشمندى وجود دارد، به طورى كه عقل و شرع بر وجوب اعلام آن حكم مى دهند، و شخص او نيز به وجوب اين عمل و اهميت آن از نظر شرع اعتقاد دارد و در اين ارتباط در شبهه نيست. اما با اين وصف از روى عناد و يا فرار از حق به كتمان اطلاعات خود مى پردازد. در اين صورت تعزير فرد فقط براى كشف و اطلاع از معلومات وى جايز است ولى بر اين اقرار و اعتراف او مجازات مترتب نيست مگر در صورت علم قاضى و قائل شدن به جواز حكم قاضى بر طبق علم خويش.

______________________________

(1)- جواهر 42/ 277 (طبق تصحيح ديگر/ 260).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 588

و اين از آن رو است كه پيش از اين يادآور شديم كه بر ترك هر واجب تعزير جايز است، خداوند متعال مى فرمايد: «شهادت را كتمان نكنيد و هر كس آن را كتمان كند همانا قلبش گنهكار است» «1» و شايد موارد شكنجه يا تهديدى كه بخاطر كشف حقيقت در برخى

از احاديث بدان اشاره شده از همين قبيل است. يعنى حاكم به وجود اطلاعات در نزد شخص و كتمان كردن او آگاه باشد يا آنكه خون متهم از نظر شرع هدر باشد. در اين باره بى مناسبت نيست كه به موارد زير توجه شود:

1- از جمله مواردى كه در اين خصوص وارد شده، قضيه «كنانة ابن ابى الحقيق» است، بدين ترتيب كه وقتى پيامبر اكرم (ص) با يهوديان خيبر بر اساس محفوظ بودن خون آنان در برابر واگذارى همه اموال خويش به مسلمانان مصالحه كرد. از جمله اموال آنان گنج «كنانه»- زيورآلات آل ابى الحقيق- بود كه وى آن را مخفى كرد و وجود آن را انكار نمود وقتى وجود گنج معلوم شد و از مخفيگاه آن خارج شد پيامبر «زبير بن عوام» را مأموريت داد تا «كنانه» را شكنجه دهد تا تمام گنج و چيزهاى قيمتى ديگر را تحويل دهد. زبير نيز به آزار كنانه مشغول شد و حتى سنگ آتش زنه اى بر سينه كنانه قرار داد «2».

2- در سيره ابن هشام آمده است: وقتى پيامبر (ص) با كنانه كه گنج بنى نضير نزد او بود، مواجه گرديد و درباره آن گنج از او سؤال كرد، كنانه وجود گنج را انكار كرد. سپس پيامبر (ص) به شكافى اشاره كرد و آن را حفر كردند و مقدارى از گنج را خارج كردند.

سپس پيامبر از او خواست كه باقى گنج را نيز تسليم كند اما كنانه از اين كار امتناع ورزيد و پيامبر (ص) به زبير بن عوام فرمود: او را شكنجه كن تا آنچه را نزد اوست تسليم نمايد.

زبير نيز با آتش زنه اى بر سينه كنانه ميزد تا

بر آنچه پنهان مى كرد واقف گردد. آنگاه پيامبر (ص) كنانه را به محمد بن مسلمه سپرد و شخص اخير كنانه را به قصاص برادرش محمود بن مسلمه به قتل رسانيد و گردنش را قطع كرد «3».

______________________________

(1)- و لا تكتموا الشهادة و من يكتمها فانه آثم قلبه. (بقره (2)/ 283).

(2)- مغازى واقدى 2/ 672.

(3)- سيره ابن هشام 3/ 351.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 589

در تاريخ طبرى نيز همين داستان آمده است «1».

در اين باره يادآور مى شود كه پس از آنكه پيامبر موافقت كرد كه اموال ساكنان خيبر به مسلمانان تعلق گيرد، گنج مذكور هم در زمره اموال مسلمانان قرار گرفت. كنانه نيز ادعا مى كرد كه چيزى از آن گنج باقى نمانده و در اين باره ذمه خود را از خدا و رسول او مبرا مى دانست و مى گفت اگر چيزى از آن گنج نزد من يافت شود خونم حلال باد.

هنگامى كه محل اختفاى گنج معلوم شد، دروغ كنانه نيز آشكار گرديد و بدين ترتيب ريختن خون او جايز شمرده شد.

بنابراين نبايد در مورد خون و حريم مسلمانى كه كشتن او تحريم شده، به اين حديث استدلال كرد. علاوه بر آنكه مسلمانان به اطلاعات كنانه و انكار او از روى عناد و ستيزه جويى يقين و آگاهى داشتند [پس نبايد موارد شك و احتمال وجود اطلاعات مهم نزد متهمى را به آن قياس نمود].

3- در جنگ بدر دو غلام را نزد پيامبر آوردند و آن حضرت در حال نماز بود. آن دو غلام گفتند: ما هر دو براى قريش آب مى بريم آنان ما را مأمور كرده اند تا برايشان آب بياوريم. مسلمانان به گفتار آنان متقاعد نشدند چرا

كه مى پنداشتند اين هر دو، غلام ابو سفيان هستند لذا آن دو غلام را مورد ضرب قرار دادند تا آنكه در مرتبه دوم اقرار كردند كه: ما هر دو غلام ابو سفيان هستيم. مسلمانان نيز ايشان را رها كردند. در اين هنگام پيامبر (ص) ركوع و دو سجده اش را بجا آورد و سپس سلام نماز را گفت و خطاب به مسلمانان فرمود: هنگامى كه به شما راست مى گويند آنها را مى زنيد و چون دروغ ميگويند ايشان را رها مى كنيد؟ سوگند به خدا كه اين هر دو غلام از آن قبيله قريش مى باشند «2».

نظير اين روايت را بيهقى در سنن خويش از انس «3» و واقدى در مغازى «4» نقل كرده

______________________________

(1)- تاريخ طبرى 3/ 1582.

(2)- سيرة ابن هشام 2/ 268.

(3)- سنن بيهقى 9/ 148، كتاب سير، باب اطلاع گيرى از اسراى مشركين.

(4)- مغازى 1/ 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 590

است.

استدلال به اين روايت مبنى بر تقرير و امضاء پيامبر در خصوص اصل زدن براى كشف حقيقت مى باشد. لكن چنين استدلالى ممنوع است [امضاء و تقرير پيامبر نسبت به مشروعيت اصل ضرب از روايت به دست نمى آيد] به علاوه آنكه حفظ حرمت اين دو غلام به خاطر آنكه از اهل حرب بودند، لازم نبوده است.

4- پس از آنكه «حاطب بن ابى بلتعة» نامه اى از مدينه براى قريش فرستاد و در آن قريش را از آنچه محمد (ص) براى جنگ با آنان جمع آورده بود مطلع كرد، نامه را به زنى سپرد تا آن را در ميان موهاى خود جاى داد و موهايش را بر روى هم بافت. پيامبر از غيب بر اين واقعه آگاهى يافت

و على (ع) و زبير را براى دستگيرى زن گسيل كرد. آنان، زن را يافتند و بار سفر وى را مورد بازرسى قرار دادند اما نامه اى پيدا نكردند. على (ع) گفت: نه پيامبر (ص) دروغ گفته و نه ما دروغگوئيم آن نامه را به ما بده وگرنه ترا لخت ميكنيم ... «1»

واضح است كه برداشتن حجاب زن و برهنه كردن او در آن دوران، شكنجه اى محسوب مى شده است.

[روايات مؤيد مسأله]

مؤيد تمام مطالب ذكر شده رواياتى است كه در مورد تعذيب يا تهديد در قبال ترك فرايض و واجبات و خوددارى از انجام آنها وارد شده مانند:

1- در وسائل الشيعة از امام رضا (ع) و او از پدرانش و آنها از على (ع) نقل كرده اند كه گفت: پيامبر (ص) فرمود: «بدهكارى كه توان پرداخت بدهى خود را دارد، خوددارى وى از پرداخت بدهى، باعث حلال شدن ريختن آبرو و مجازات اوست، مگر اينكه

______________________________

(1)- سيره ابن هشام 4/ 41.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 591

بدهى او در محرمات الهى باشد» «1».

همچنين وسائل الشيعة از حماد بن عثمان از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: مولى [كسى كه قسم مى خورد از همبستر شدن با همسر خود بيش از چهار ماه خوددارى ورزد] اگر از طلاق دادن همسر خوددارى مى نمود امير المؤمنين براى او حصارى از نى (چوب) بنا مى كرد و آب و غذا را از وى دور مى نمود تا طلاق دهد «2»

2- در همان مأخذ به نقل از تفسير على بن ابراهيم آمده است: روايت كرده اند كه على (ع) حصارى از نى (چوب) بنا كرده و در آن مردى را كه با زن خود ايلا كرده،

پس از گذشت چهار ماه در آن حبس نمود و به او فرمود: يا با همسر خود زناشوئى مى كنى و يا آنكه او را طلاق مى دهى وگرنه اين حصار را با تو به آتش مى كشم «3».

3- در وسائل الشيعة آمده است: پيامبر (ص) فرمود: «بايد كسانى كه براى اقامه نماز جماعت در مسجد حاضر نمى شوند از اين كار خود دست بردارند وگرنه به مؤذنى دستور مى دهم تا اذان داده سپس به مردى از خاندانم، كه على (ع) باشد دستور مى دهم تا خانه هايشان را با هيزم به آتش كشد چرا كه آنان براى نماز در مسجد حاضر نمى شوند» «4».

پيش از اين در باب حسبه، موارد زيادى از دستورات حسبه پيامبر (ص) و على (ع) در اين خصوص ذكر شد كه در بسيارى از آنها از زدن و تعذيب هم نام برده شده بود

______________________________

(1)- لىّ الواجد بالدين يحل عرضه و عقوبته ما لم يكن دينه فيما يكره اللّه- عز و جل- (وسائل 13/ 90، ابواب دين و قرض، باب 8، حديث 1).

(2)- المولى اذا ابى ان يطلق، قال: كان امير المؤمنين (ع) يجعل له حظيرة من قصب و يجعله [يحبسه- التهذيب] فيها و يمنعه من الطعام و الشراب حتى يطلّق. (وسائل 15/ 545، ابواب ايلاء باب 11، حديث 1).

(3)- اما ان ترجع الى المناكحة و اما ان تطلق، و إلا احرقت عليك الحظيره. (وسائل 15/ 546 ابواب ايلاء، باب 11، حديث 6)

(4)- لينتهين اقوام لا يشهدون الصلاة او لامرن مؤذنا يؤذن ثم يقيم ثم آمر رجلا من اهل بيتى و هو على، فليحرقن على اقوام بيوتهم بحزم الحطب لانهم لا يأتون الصلاة، (وسائل 5/ 376، ابواب

نماز جماعت، باب 2 حديث 6)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 592

و مى توان بدانها مراجعه نمود.

خلاصه كلام اينكه: در امورى كه مربوط به حفظ نظام و تقويت اسلام و صيانت حقوق مسلمين باشد و كسى در اين باره داراى اطلاعاتى باشد، عقلا و شرعا واجب است كه آن اطلاعات را بازگو نمايد و اگر حاكم پى برد كه فردى از عمل به اين وظيفه مهم سرباز مى زند مى تواند او را همچون تعزير بخاطر ساير واجبات شرعيه، تعزير نمايد.

[مشروط بر اينكه حاكم، احراز كند بنظر خود متهم، اطلاعات او داراى اهميت است و شرعا اظهار آنها واجب است].

مسأله پنجم: [عدم جواز تعزير براى اعتراف به جرايم اخلاقى و حق اللّه]

آنچه تاكنون ذكر شد مربوط به حقوق عامه و مهم مردم بود. اما در مورد جرايمى همچون زنا، لواط، شرب خمر و مانند آن كه جزو حق اللّه محسوب مى شود، اظهار و اعتراف بر آن گناهان بر مرتكب واجب نبوده و حاكم نيز نمى تواند او را براى گرفتن اقرار، تعزير يا تهديد كند. بلكه در امثال چنين خطاهايى، سزاوار است كه شخص، آنها را پنهان دارد و از آنها به درگاه خداوند توبه نمايد. در اين باب نيز احاديث بسيارى نقل شده است، از آن جمله:

1- ابو العباس روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: «مردى نزد پيامبر آمد و گفت: من زنا كرده ام (تا آنكه مى گويد) پيامبر (ص) فرمود: اگر او گناه خود را پنهان مى كرد و توبه مى نمود بهتر بود» «1».

2- اصبغ بن نباته نقل مى كند كه مردى نزد على (ع) آمد و گفت: يا على من زنا كرده ام، مرا پاك گردان. آن حضرت روى خود را از او برگرفت. سپس به او گفت: بنشين

آنگاه فرمود: آيا كسى از شما نمى تواند وقتى كه مرتكب اين گناه مى شود آن را پنهان كند

______________________________

(1)- اتى النبى (ص) رجل فقال: انى زنيت (الى ان قال) فقال رسول اللّه (ص) لو استتر ثم تاب كان خيرا له.

(وسائل، 18/ 328، ابواب مقدمات حدود، باب 16، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 593

همانطور كه خداوند آن را پنهان مى نمايد؟ آن مرد دوباره برخاست و گفت: من زنا كرده ام و مرا پاك گردان. حضرت به او فرمود: چه عاملى ترا به آنچه مى گويى فرا مى خواند؟ مرد گفت: طلب طهارت. حضرت فرمود: چه طهارتى برتر و بهتر از توبه است؟ سپس روى خود را به طرف اصحابش برگرداند و با آنها در صحبت شد. مرد مجددا بپاخاست و گفت: يا على من زنا كرده ام مرا پاك كن. حضرت به او گفت: آيا چيزى از قرآن خوانده اى؟ گفت: آرى، فرمود: بخوان، مرد مقدارى قرآن خواند و آن را درست تلاوت كرد. سپس حضرت به او فرمود: آيا مى دانى خداوند در نماز و زكات تو چه حقوقى واجب گردانيده؟ گفت: آرى. امام از او پرسش كرد و آن مرد پاسخ درست داد امام باز پرسيد: آيا به مرضى مبتلايى يا آنكه در سر يا بدنت عارضه اى هست؟ گفت:

خير فرمود: برو تا بعدا همانطور كه آشكارا از تو سؤال كرديم در خفا از تو نيز پرسش مى نمائيم و اگر تو خودت بدينجا بازنگردى ما ترا فرا نمى خوانيم «1». [اقرار مرتبه چهارم او را حضرت تاخير انداخت بلكه آن شخص از اقرار منصرف شود و به او نيز راه فرار از حد الهى را القاء نمود].

3- در روايت مرسله

«برقى» از على (ع)، در حديث زنا كننده اى كه چهار مرتبه به آن اقرار كرده آمده كه آن حضرت به قنبر فرمود: از او محافظت كن، سپس در خشم شد و فرمود: چه زشت است كه كسى از شما مرتكب اين گناهان گردد و خود را مقابل ديدگان مردم رسوا نمايد. چرا او در خانه اش توبه نكرد؟ بخدا سوگند توبه او در ميان خود و خدايش بسى بافضيلت تر از آن است كه من بر او حد جارى كنم «2».

4- در كتاب حدود موطا مالك به نقل از «زيد بن اسلم از پيامبر (ص)» نقل شده كه فرمود: اكنون موقع آن در رسيده كه حدود الهى را رعايت كنيد. هر كس از شما مرتكب

______________________________

(1)- وسائل 18/ 328، ابواب مقدمات حدود، باب 16، حديث 6.

(2)- ما اقبح بالرجل منكم ان يأتى بعض هذه الفواحش فيفضح نفسه على رءوس الملاء، افلا تاب فى بيته؟

فو اللّه لتوبته فيما بينه و بين اللّه افضل من اقامتى عليه الحد. (وسائل 18/ 327، ابواب مقدمات حدود، باب 16 حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 594

اين نوع كثافت كاريهاى نامشروع گردد بايد آن را با پوششى الهى، بپوشاند و هر كس نزد ما به گناه خويش اعتراف كند، حدود الهى را بر وى اجرا مى كنيم «1».

نظير اين روايت را شيخ [طوسى] در كتاب اقرار و كتاب سرقت مبسوط آورده است «2».

5- همچنين در موطا به نقل از سعيد بن مسيب آمده است كه گفت: شنيدم پيامبر به مردى از قبيله اسلم كه به او «هزال» مى گفتند: فرمود: اى هزال اگر آنچه انجام دادى را با رداى خود مى پوشاندى براى تو بهتر

مى بود «3».

و روايات ديگرى از اين قبيل.

البته اگر مجرمى غير از تعدى به حقوق الهى، حق الناس هم بر گردن داشته باشد مانند آنكه عليه او ادعا شود كه با بچه اى لواط كرده و او را زخمى نموده، يا با زنى به عنف زنا كرده، حكم وى همان حكمى است كه قبلا در مورد حق الناس عنوان گرديد «4».

______________________________

(1)- أيها الناس، قد آن لكم ان تنتهوا عن حدود اللّه. من اصاب من هذه القاذورات شيئا فليستتر بستر اللّه، فانه من يبدلنا صفحته نقم عليه كتاب اللّه. (الموطأ 2/ 169، كتاب حدود، باب ما جاء فيمن اعترف على نفسه بالزنا).

(2)- ر، ك، مبسوط 3/ 2، و 8/ 40.

(3)- يا هزال لو سترته بردائك لكان خيرا لك. (الموطا 2/ 166. كتاب حدود، باب ما جاء فى الرجم).

(4)- شنيده شده كه بعضى از آقايان در دستگاه قضائى در ارتباط با مسائل فحشاء افرادى را تعزير مى كنند كه به جرم خويش اعتراف كنند! اين بخاطر عدم آگاهى از مسأله است. خدا رحمت كند مرحوم آيت اللّه بروجردى را، ايشان اين اواخر عمر شريفشان، كتاب القضاء شروع كرده بودند يكى از آقايان سر درس شروع كرد راجع به موضوعى به سر و صدا كردن. ايشان خيلى ناراحت شد و فرمود: اين آخر عمر وقتى است كه من بايد استراحت بكنم و وقت و حوصله بررسى اين مسائل را هم ندارم اما مى بينم خواهى نخواهى بعضى آقايان در دستگاه قضائى وارد مى شوند و لازم است مسائل قضاء را بدانند و من لازم مى دانم اين مباحث را بحث كنم.

حال آن زمان كه دستگاه قضائى چندان هم مطلوب نبود و بسا تقويت نظام

ظلم بود ايشان اينگونه مى فرمودند ولى اكنون در شرايط فعلى بالاخره افرادى كه داراى فضل و عقل هستند و مى توانند خودشان را كنترل كنند و مطابق موازين شرعى عمل كنند لازم است به حد كفايت به اين مسئوليت بپردازند، و اگر نروند افرادى كه صلاحيت ندارند يا كم صلاحيت دارند مى روند و مشكلاتى را ببار مى آورند.

البته ما مسائل را اينجا اجمالا به تناسب بحث حكومت بحث مى كنيم، برخى از اين مسائل در كتب فقهى هم بحث نشده ما بالاخره يك راه باريكى را مى رويم، گسترش اين راه و آسفالتش با آقايان. (الف- م، جلسه 225 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 595

خلاصه آنچه در اين مقام ذكر شد عبارت از پنج مسأله بود:

1- عدم جواز تعزير به مجرد اتهام كه ظلم است.

2- اعتراف ناشى از تعذيب و شكنجه از نظر شرع غير معتبر است.

3- براى جلوگيرى از فرار متهم، حبس وى به منظور كشف حقيقت يا پرداخت حقوق مردم، بخصوص در مورد قتل، جايز مى باشد.

4- اگر حاكم بداند نزد كسى اطلاعات سودمندى درباره حفظ نظام مسلمانان يا احقاق حقوق آنان وجود دارد، مى تواند او را تعزير كند.

5- نمى توان كسى را به اتهام ارتكاب گناهانى همچون زنا يا امثال آن، كه از حقوق محضه الهى محسوب مى شود، تعزير نمود تا اعتراف نمايد.

جهت دهم: اشاره اى اجمالى به فروع ديگرى از اين باب

اشاره

مخفى نماند كه در اين بحث فروع ديگرى ذكر شده كه علما آنها را در كتاب حدود نقل كرده اند و ظاهرا حكم حدود و تعزيرات در غالب آنها يكى است و بحث مفصل در باره اين مسائل در حوصله اين كتاب نمى گنجد. از اينرو ما تنها به ذكر برخى از روايات وارد شده

در اين باب مى پردازيم و تفصيل مطلب را به كتب فقهى كه در مورد حدود بحث كرده اند، احاله مى دهيم و به خصوص به آقايان قضات محاكم، و دادگاههاى اسلامى و مجريان احكام توصيه مى كنيم كه به اين روايات و به مسائلى كه در مبحث قوه قضائيه، درباره آداب حكم و قضاوت، يادآور شديم توجه و التفات نمايند:

اول: پس از اثبات حد، در اجراى آن كاهلى جايز نيست:

1- سكونى از جعفر بن محمد و او از پدرش و او از على (ع) نقل مى كند كه فرمود:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 596

«در اجراى حدود حتى براى يك ساعت هم جاى تأمل نيست» «1».

2- صدوق از على (ع) روايت كرده كه فرمود: اگر در اقامه حد جاى شايد و احتمال باشد حد معطل خواهد ماند «2».

دوم: معوق ماندن اثبات حدود با ايراد شبهه و پذيرفته نشدن شفاعت و سوگند در اجراى آن:

1- صدوق روايت مى كند كه پيامبر فرمود: «اثبات حدود را در صورت ايراد شبهه متوقف كنيد و هيچ شفاعت و كفالت و سوگندى در اجراى حدود پذيرفته نيست» «3».

2- ترمذى به سند خويش نقل مى كند كه پيامبر فرمود: «تا آنجا كه مى توانيد حدود را بر مسلمانان اقامه نكنيد و اگر محملى براى رهايى آنان يافتيد، ايشان را رها كنيد. زيرا اگر امام در عفو دچار خطا شود بسى بهتر است از آنكه در مجازات اشتباه كند» «4».

3- در سنن ابن ماجه از ابو هريره نقل شده كه پيامبر (ص) فرمود: هرگاه راه- فرارى- براى اجراى حدود يافتيد از اقامه آن بر افراد خوددارى كنيد «5».

4- مثنى حناط از امام صادق (ع) روايت كرده كه گفت: پيامبر (ص) به اسامة بن زيد

______________________________

(1)- ليس فى الحدود نظر ساعة. (وسائل 18/ 336، ابواب مقدمات حدود، باب 25 حديث 1).

(2)- اذا كان فى الحد لعلّ او عسى فالحد معطل. (وسائل 18/ 336، ابواب مقدمات حدود باب 25، حديث 2).

(3)- ادرءوا الحدود بالشبهات و لا شفاعة و لا كفاله و لا يمين فى حد. (وسائل 18/ 336، ابواب مقدمات حدود، باب 24، حديث 4).

(4)- ادرءوا الحدود عن المسلمين ما استطعتم، فان كان له مخرج فخلّوا سبيله، فان الامام ان يخطئ

فى العفو خير من ان يخطئ فى العقوبة. (سنن ترمذى، 2/ 438، ابواب حدود، باب 2 حديث 1447).

(5)- ادفعوا الحدود ما وجدتم له مدفعا. (سنن ابن ماجة 2/ 850، كتاب حدود، باب 5 (باب الستر على المؤمن) حديث 2545).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 597

فرمود در حد، شفاعت پذيرفته نيست «1».

5- سكونى با سندى معتبر از امام صادق (ع) روايت مى كند كه آن حضرت گفت:

على (ع) فرمود: اگر درباره كسى اجراى حد به ثبوت رسيد نبايد درباره او شفاعت كرد.

زيرا امام صاحب اختيار در حد نيست ولى اگر مورد گناه به امام نرسيده و مجرم نيز از كرده خود نادم باشد مى توان به شفاعت او برخاست و در امور ديگرى به جز حد، با تقاضاى مشفوع له مى توان شفاعت نمود. و شفاعت در حق مسلمان و غير مسلمان، بدون اذن طرف انجام نمى شود «2».

ضمنا روايات ديگرى مبنى بر عدم جواز شفاعت در اجراى حد، وارد شده كه مى توان با رجوع به مدارك و منابع بر آنها وقوف يافت.

6- اسحاق بن عمار از جعفر بن محمد و او از پدرش نقل مى كند كه: مردى نزد على (ع) آمد و عليه شخصى طرح دعوا نمود و گفت: آن مرد بر من افترا زده، على (ع) خطاب به متهم گفت: آيا تو چنين كارى كرده اى؟ متهم گفت: خير. سپس على (ع) رو به مدعى كرد و گفت: آيا بينه اى دارى؟ مدعى گفت: خير ولى او را سوگند بده. على (ع) فرمود: بر او سوگندى نيست «3».

______________________________

(1)- لا يشفع فى حد. (وسائل 18/ 333، ابواب مقدمات حدود، باب 20 حديث 2)

(2)- لا يشفعن احد فى حد اذا بلغ

الامام، فانه لا يملكه. و اشفع فيما لم يبلغ الامام اذا رايت الندم. و اشفع عند الامام فى غير الحد مع الرجوع من المشفوع له. و لا يشفع فى حق امرى مسلم و لا غيره الا باذنه. (وسائل 18/ 333، ابواب مقدمات حدود، باب 20، حديث 4).

لازم به يادآورى است كه در اجراى حد همان سر و صدا و تبليغاتش مطلوب است كه در مردم رعب و ترس از ارتكاب گناه ايجاد بشود، به همين خاطر اگر در يك سال يك بار هم با سر و صدا و تبليغات مؤثر يك حد انجام بشود بهتر از اينست كه هر روز چندين نفر را حد بزنند و اهميت آن پيش چشم مردم كم بشود. (الف- م، جلسه 225 درس).

(3)- ان رجلا استعدى عليا (ع) على رجل فقال: انه افترى على، فقال على (ع) للرجل: أ فعلت ما فعلت؟ فقال:

لا، ثم قال على (ع) للمستعدى، أ لك بينه؟ قال: فقال: ما لى بينه فاحلفه لى، قال على (ع) ما عليه يمين.

(وسائل 18/ 335، ابواب مقدمات حدود، باب 24، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 598

سوم: تحريم زدن مسلمان به ناحق و در هنگام خشم و وجوب دفاع از مظلوم:

1- سكونى به سندى معتبر از امام صادق (ع) روايت مى كند كه پيامبر فرمود:

«مبغوض ترين فرد در نزد خداوند كسى است كه پشت مسلمانى را به ناحق لخت و مضروب كرده است» «1».

2- در روايت مرسله ابن اسباط ذكر شده كه پيامبر (ص) در هنگام غضب، تاديب افراد را منع كرده است «2».

3- در روايت موثق مسعدة بن صدقه از جعفر و او از پدرش امام باقر عليهما السلام آمده است كه فرمود: «هرگاه شما درصدد يارى كسى كه توسط حاكم

جائر و ظالمى هدف ضرب و شتم يا ظلم و قتل قرار گرفته نباشيد نبايد شاهد و ناظر آن صحنه باشيد زيرا يارى مؤمن بر هر مسلمانى فريضه الهى است و راحت طلبى و عافيت جوئى تا هنگامى است كه صحت و دليلى براى قيام و يارى مظلومى نباشد» «3».

4- در مستدرك به نقل از دائم الاسلام آمده است كه پيامبر (ص) فرمود: پشت مؤمن حريم خداوند است مگر براى اجراى حد «4».

5- همچنين در مستدرك به نقل از دعائم الاسلام آمده است كه امير المؤمنين (ع) به رفاعه نوشت: نسبت به خطاهايى كه از مؤمنان مى دانى با آنان طريق مدارا پيشه كن،

______________________________

(1)- ان ابغض الناس الى اللّه- عز و جل- رجل جرّد ظهر مسلم بغير حق. (رسائل 18/ 336، ابواب مقدمات حدود، باب 26، حديث 1).

(2)- نهى رسول اللّه (ص) عن الادب عند الغضب. (وسائل 18/ 337، ابواب مقدمات حدود، باب 26، حديث 2).

(3)- لا يحضرن احدكم رجلا يضربه سلطان جائر ظلما و عدوانا و لا مقتولا و لا مظلوما اذا لم ينصره لان نصرة المؤمن على المسلم فريضه واجبه اذا هو حضره، و العافيه اوسع ما لم تلزمك الحجة الظاهره (وسائل 18/ 313، ابواب مقدمات حدود، باب 4 حديث 1).

(4)- ظهر المؤمن حمى اللّه، الا من حد (مستدرك الوسائل 3/ 220، ابواب مقدمات حدود، باب 23، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 599

زيرا پشت مؤمن حريم خداوند است و خود او مورد اكرام خدا است و ثواب خداوند براى اوست و كسى كه بر مؤمن ستم روا دارد خصم خداست، پس مبادا كه خصم تو باشد «1».

6- همچنين در مستدرك به نقل از

كتاب مناقب ابن شهر آشوب آمده است: چون حضرت امير المؤمنين (ع) در جنگ با عمرو بن عبد ود روبرو گشت بر او ضربتى وارد نكرد، و عمرو به على بدگوئى كرد و حذيفه از سوى آن حضرت دفاع كرد. پيامبر (ص) فرمود: حذيفه! اندكى تأمل كن. على به زودى سبب وقفه كار خود را بازخواهدگفت.

سپس على (ع) عمرو را كشت و به نزد پيامبر بازآمد. رسول خدا علت وقفه على (ع) را از وى سؤال كرد، آن حضرت (ع) پاسخ داد: او به مادرم دشنام داد و بر صورتم آب دهان افكند لذا ترسيدم او را بخاطر ارضاى نفس خودم بكشم اندكى رهايش كردم تا خشمم فرو نشست، آنگاه او را براى خدا كشتم «2».

چهارم: عفو امام از اجراى حدود و تعزيرات:

اشاره

1- ضريس كناسى نقل مى كند كه امام باقر (ع) فرمود: بجز شخص امام كسى نمى تواند از اجراى حدود مربوط به حق اللّه گذشت نمايد. اما اگر اجراى حدود مربوط به نقض حق الناس باشد كسان ديگرى غير از امام نيز مى توانند از اقامه آن چشم پوشى نمايند «3».

زنجيره سند اين روايت تا ضريس صحيحه است. ولى شخص ضريس كناسى در بين رجال حديث ناشناخته است، مگر اينكه اين نقص را با بودن ابن محبوب در سلسله

______________________________

(1)- دار عن المؤمنين ما استطعت، فان ظهره حمى اللّه، و نفسه كريمة على اللّه، و له يكون ثواب اللّه، و ظالمه خصم اللّه فلا يكون خصمك. (مستدرك الوسائل 3/ 220، ابواب مقدمات حدود، باب 23، حديث 5).

(2)- قد كان شتم امى و تفل فى وجهى، فخشيت ان اضربه لحظّ نفسى، فتركته حتى سكن ما بى ثم قتلته فى اللّه.

(مستدرك الوسائل 3/ 220، ابواب

مقدمات حدود، باب 23، حديث 5).

(3)- لا يعفى عن الحدود التى للّه دون الامام فاما ما كان من حق الناس فى حد فلا باس بان يعفى عنه دون الامام.

(وسائل 18/ 331، ابواب مقدمات حدود، باب 18، حديث 1.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 600

سند روايت كه از اصحاب اجماع است جبران نمائيم. از سوى ديگر محتوايى كه اين خبر متضمن بيان آن است عقد سلب مى باشد نه عقد ايجاب، به عبارت ديگر ثابت مى كند اگر در مواردى حقوق الهى از سوى كسى نقض شد «غير امام» نمى تواند از اجراى حدود صرف نظر نمايد نه آنكه براى امام جايز است كه چنين فردى را مورد عفو قرار دهد.

البته مفهوم كلام، به صورت اجمالى، همين است اما مطلق نيست زيرا مى توان آن را به قرينه اخبار ديگر بر خصوص حالت اقرار به گناهى كه فقط حق اللّه است حمل كرد و بر فرض اطلاق، باز بايد روايت ذكر شده را به وسيله اين اخبار مقيد نمود. [زيرا روايات صحيحه اى هست كه دلالت بر اين دارد كه اگر با تنبيه شرعى اقامه حد لازم شد هيچ كس حتى امام نمى تواند آن را عفو كند].

2- در مرسله «برقى» از يكى از صادقين [امام باقر و يا امام صادق عليهما السلام] آمده است كه فرمود: «مردى نزد على (ع) آمد و اقرار به سرقت كرد حضرت به او فرمود: آيا چيزى از قرآن خوانده اى؟ عرض كرد: آرى سوره بقره را خوانده ام. حضرت فرمود: پس دست ترا بخاطر سوره بقره به تو بخشيدم. اشعث در اين ميانه بپا خاست و گفت: آيا اجراى حدى از حدود الهى را تعطيل مى كنى؟ على (ع)

به او فرمود: تو چه مى دانى؟ اگر بينه اى اقامه مى شد امام نمى توانست از اقامه حد درگذرد لكن اگر مجرم خود به خطاى خويش اعتراف كرد حكم او در اختيار امام است اگر بخواهد او را عفو مى كند و اگر هم بخواهد مى تواند دست او را قطع نمايد «1».

مانند اين روايت را طلحة بن زيد از جعفر بن محمد (ع) نيز نقل كرده است «2».

زنجيره سند اين حديث تا «طلحه» صحيح است و طلحه اگر چه به قولى «بترى»

______________________________

(1)- جاء رجل الى امير المؤمنين (ع) فأقرّ بالسرقة، فقال له: أ تقرأ شيئا من القرآن؟ قال: نعم، سورة البقرة، قال:

قد وهبت يدك لسورة البقرة. قال: فقال الاشعث: أ تعطل حدا من حدود اللّه؟ فقال: ما يدريك ما هذا؟ اذا قامت البينة فليس للامام ان يعفو، و اذا اقرّ الرجل على نفسه فذاك الى الامام ان شاء عفا، و ان شاء قطع.

(وسائل 18/ 331، ابواب مقدمات حدود باب 18، حديث 3).

(2)- وسائل 18/ 331 ابواب مقدمات حدود، باب 18، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 601

است اما شيخ طوسى كتاب او را قابل اعتماد دانسته «1»، و مفاد اين روايت حاكى از تفاوت در ميان بينه و اقرار است كه شيخ نيز در كتاب نهايه چنانكه بعدا خواهيم گفت بر همين مضمون فتوا داده است.

3- در تحف العقول از ابو الحسن سوم- حضرت هادى (ع)- روايت شده كه ضمن حديثى فرمود: «و اما مردى كه خود بدون آنكه بينه اى عليه او اقامه گردد بر عمل لواط اقرار كند، امامى كه از سوى خدا تعيين شده وقتى مى تواند از جانب خداوند به مجازات اين مرد اقدام

كند به همان نسبت مى تواند از طرف خداوند او را ببخشايد. آيا نشنيده اى كه خداوند- در قرآن، سوره ص آيه 39- مى گويد: اين بخشش و تحفه ماست، پس ببخشا يا امساك كن بدون حساب «2».

ظاهر اين روايت نيز گوياى تفصيل [بين اثبات جرم با بينه و يا اقرار] است.

هر چند كه بعيد نيست بتوان از تعليلى كه از آخر كلام حضرت استفاده مى شود بر جايز بودن عفو امام در هر دو حالت پى برد.

گفتار علما در اين باره:

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 3، ص: 601

شيخ مفيد در كتاب مقنعه مى فرمايد:

«كسى كه زنا كرد ولى قبل از اقامه شهادت بر ضد او، از كرده خود توبه نمود توبه اش باعث اسقاط حد از او مى گردد. ولى اگر متهم پس از اقامه شهادت بر ضد او توبه كرد، امام در بخشيدن وى يا اجراى حد بر او- با توجه به تشخيص مصلحت براى وى و مسلمانان- مخير است، ولى اگر متخلف از كرده خود توبه نكرد، در هيچ حالى بخشيدن او از اجراء حد جايز نيست «3».

______________________________

(1)- فهرست شيخ طوسى/ 86 (چاپ ديگر/ 112).

(2)- و اما الرجل الذي اعترف باللواط فانه لم يقم عليه البينة، و انما تطوع بالاقرار من نفسه و اذا كان للامام الذي من اللّه ان يعاقب عن اللّه كان له ان يمن عن اللّه. اما سمعت قول اللّه: هذا عطاؤنا فامنن او امسك بغير حساب.

(وسائل 18/ 331، ابواب مقدمات حدود، باب 18، حديث 4).

(3)- مقنعه/ 123.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص:

602

شيخ طوسى در نهايه گويد:

«كسى كه زنا كرد و قبل از اقامه بينه توبه نمود، اين توبه او سبب جلوگيرى از اجراى حد مى گردد. و اگر مجرم پس از اقامه شهادت توبه كرد، اجراى حد بر وى واجب بوده و امام نمى تواند او را مورد عفو قرار دهد. و اگر مجرم شخصا در نزد امام به گناه خود اعتراف كرد و سپس اظهار توبه نمود امام در بخشيدن او و يا اقامه حد بر او طبق تشخيص خود، مخير است و تا زمانى كه متخلف توبه نكرده امام نمى تواند از گناه او چشم بپوشد» «1».

ابو صلاح حلبى در كافى مى نويسد:

«اگر مرد يا زن زناكار قبل از اقامه بينه توبه كرده و طريقه صحيح پيش گرفتند اجراى حد از آنها ساقط مى شود و اگر آنها پس از اقامه بينه توبه كردند، امام عادل ميان عفو يا اقامه حد بر آنها مخير است. اين اختيار براى ديگران جز با اجازه امام ثابت نيست. ولى اگر شخص در نهان توبه كند بسيار بهتر است از آنكه به كرده خود اقرار نمايد تا حد بر او اجرا گردد» «2».

ابن زهره در غنيه مى گويد:

«اگر مجرم پس از ثبوت زنا، توبه كرد امام مى تواند او را مورد عفو قرار دهد و اين اختيار به كس ديگرى جز او داده نشده است» «3».

با عنايت به عبارات نقل شده، معلوم مى شود كه موضوع عفو از نظر شيخ مفيد در صورت ثبوت جرم با شهادت و در نزد حلبى ثبوت جرم با بينه و در نزد شيخ طوسى ثبوت جرم با اقرار و در نزد ابن زهره، مطلق است. و البته احتمال دارد

كه مفيد و حلبى نيز قائل به اطلاق باشند. چرا كه اگر عفو در هنگام اقامه بينه جايز باشد به طريق اولى در اقرار نيز جايز است. بلكه مى توان گفت: منظور از شهادت در عبارت مفيد اعم از بينه و اقرار است، زيرا اقرار خود نوعى شهادت است كه فرد بر ضد خود مى دهد.

تمام كسانى كه نام آنها برده شد توبه را به عنوان يك شرط ذكر كرده اند و ظاهرا

______________________________

(1)- نهايه/ 696.

(2)- كافى/ 407.

(3)- جوامع فقهيه/ 560.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 603

بر عدم جواز عفو بدون اظهار توبه، نظر داشته اند، ولى در رواياتى كه گذشت نامى از توبه برده نشده بود، مگر آنكه گفته شود از اينكه مجرم خود داوطلبانه به گناه خويش اقرار نموده معلوم مى شود كه او توبه كرده است وگرنه خود، اعتراف نمى نمود، علاوه بر آنكه عفو در مورد متخلفى كه بر تكرار جرم اصرار مى ورزد و از كرده خود توبه نكرده موردى ندارد.

لكن اين هر دو وجه ممنوع است. زيرا احتمال دارد مجرم چه بسا به گناه خود اقرار كند در وقتى كه جرم وى نزديك است با اقامه شهادت ثابت شود، و او با اميد به بخشش امام يا تخفيف در مجازات به گناه خود اقرار نمايد، يا اينكه امام تشخيص دهد كه عفو مجرم موجبات حسن ظن او را نسبت به اسلام فراهم مى كند هر چند فعلا توبه نكرده باشد و در نتيجه متخلف به اسلام روى مى آورد و به انجام تكاليف الهى مى پردازد.

همچنين ممكن است كه حاكم در قبال عفو مجرم، از او خدمت مهم و سودمندى را در جهت منافع اسلام و مسلمانان توقع

داشته باشد و بدين وسيله از گناه او درگذرد، اگر چه متخلف از كرده خود توبه نكرده باشد.

در هر حال، مقتضاى جمع بين روايات در اين باره، عبارتست از تفصيل بين مواردى كه جرم و گناه شخص با بينه ثابت مى شود و مواردى كه راه اثبات آن از طريق اقرار است.

از سوى ديگر اگر ما اجراى حدود را به علم حاكم جايز بدانيم در اين صورت آيا آن را به بينه ملحق كنيم يا به اقرار؟

در اين باره دو وجه به نظر مى رسد و شايد از عموم تعليلى كه در روايت تحف العقول آمده بود- روايت سوم- بتوان بر جواز عفو در آن پى برد. [از تعليل چنين بدست مى آيد كه هركجا امام حق مجازات كردن مجرم را دارد حق عفو او را نيز دارد]

و مقصود از كلمه امام در روايات اين باب و نظاير آن، كسى است كه متصدى حكومت حقه و عادله در هر عصر و زمانى باشد و اين كلمه مختص به امام معصوم نيست.

و با توجه به دلايلى كه در مباحث سابق درباره لزوم وجود حكومت و ضرورت تشكيل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 604

آن در تمام دورانها، بيان شد مى توان به آسانى بدان پى برد، چنانچه بارها يادآور شديم كه لفظ امام بر رهبر و پيشواى مسلمانان در هر عصر، قابل اطلاق است.

نكته ديگر اينكه: مورد عفو امام ظاهرا مواردى است كه انحصارا حق اللّه است اما در مورد حدى كه طرف حق الناس آن بر طرف حق اللّه غالب آيد، مانند حد قذف، امام حق عفو ندارد و عفو مجرم در گرو گذشت صاحب حق بوده و

علت آن واضح و روشن است.

عفو از اجراى تعزيرات:

تمام مطالبى كه تا كنون گفته شد مربوط به حدود تعيين شده شرعى بود، اما در تعزيرات كه تعيين مقدار آن بر عهده امام و حاكم گذارده شده اگر متخلفى به حقى از حقوق مردم تجاوز كند عفو او مبتنى بر گذشت صاحب حق است. ولى اگر متخلف حقى از حقوق الهى را زير پا نهاد، با توجه به اطلاق آيات و روايات فراوانى كه در مورد عفو و اغماض وارد شده و نيز با عنايت به سيره پيامبر (ص) و على (ع) و غير آن دو بزرگوار، امام مى تواند متخلف را عفو كند، البته در صورتى كه بخشش او را به صلاح تشخيص دهد، و موجب تجرى او نگردد. در اين خصوص آيات و رواياتى وارد شده كه اجمالا يادآور مى شويم: «1»

1- قوله تعالى: وَ الْكٰاظِمِينَ الْغَيْظَ، وَ الْعٰافِينَ عَنِ النّٰاسِ، وَ اللّٰهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «2»- كسانى كه خشم خود را مى خورند و مردم را عفو مى كنند و خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

______________________________

(1)- روايات در اين زمينه بسيار زياد است اما ما گزيده اى از آن را كه بيشتر در ارتباط با مسائل حكومتى بود يادآور شديم، و چون وضع كتاب ما مربوط به حكومت است و در اداره جامعه عفو و بخشش مجرمان يكى از ابزار حكومت است ما به آدرس روايات اكتفا نكرده و عين آن را يادآور شديم. (الف- م، جلسه 228 درس).

(2)- آل عمران (3)/ 134.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 605

2- وَ لٰا تَزٰالُ تَطَّلِعُ عَلىٰ خٰائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلّٰا قَلِيلًا مِنْهُمْ، فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ، إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ «1» پيوسته بر خيانت

آنان آگاه مى شوى مگر عده كمى از ايشان، پس از آنها در گذر و كار بدشان را عفو كن، همانا خداوند نيكوكاران را دوست دارد.

3- خُذِ الْعَفْوَ، وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ، وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجٰاهِلِينَ «2»- عفو پيشه كن و به نيكويى فرمان ده و از نادانان دورى كن.

4- فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَمِيلَ «3»- از آنان درگذر، گذشتنى نيكو.

5- ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ، نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَصِفُونَ «4»- بدى را با آنچه نيكوست دفع كن و ما به آنچه توصيف مى كنند آگاهيم.

6- وَ اصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ، وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمِيلًا «5»- بر آنچه مى گويند صبر كن و به طرزى نيكو از آنان كناره بگير.

7- در اصول كافى از سكونى نقل كرده كه امام صادق (ع) گفت: پيامبر (ص) فرمود:

گذشت پيشه كنيد. زيرا عفو و گذشت جز عزت بر بنده نمى افزايد پس يكديگر را مورد عفو قرار دهيد تا خداوند شما را سرافراز نمايد «6».

8- همچنين در اصول كافى به نقل از حمران از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود: ندامت بر عفو و اغماض برتر و آسانتر از ندامت بر مجازات است «7».

9- همچنين در همان كتاب به نقل از زراره ذكر كرده كه امام باقر (ع) فرمود: زن

______________________________

(1)- مائده (5)/ 13.

(2)- اعراف (7)/ 199.

(3)- حجر (15)/ 85.

(4)- مؤمنين (23)/ 96.

(5)- مزمل (73)/ 10.

(6)- قال رسول اللّه (ص): عليكم بالعفو فان العفو لا يزيد العبد الا عزا فتعافوا يعزكم اللّه. (كافى 2/ 108، كتاب ايمان و كفر، باب عفو، حديث 5).

(7)- الندامة على العفو افضل و ايسر من الندامة على العقوبة. (كافى 2/ 108، كتاب ايمان و كفر، باب عفو، حديث 6).

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 606

يهوديه اى كه گوشت گوسفند آغشته به سم براى پيامبر (ص) مهيا كرده بود را نزد آن حضرت آوردند، پيامبر (ص) به وى فرمود: چه چيز تو را واداشت تا چنين كارى كنى؟ زن پاسخ داد: من با خود گفتم اگر پيامبر است اين گوشت به وى آسيبى نمى رساند و اگر پادشاه است مردم را از دست او آسوده خاطر كرده ام. امام (ع) فرمود: پيامبر (ص) از خطاى آن زن چشم پوشى نموده و او را عفو كرد «1».

10- وقتى مالك اشتر از جانب حضرت امير (ع) به عنوان والى مصر رهسپار آنجا مى شد، آن حضرت (ع) طى نامه اى كه در نهج البلاغة آمده به او مى نويسد: مهربانى، خوش رفتارى و نيكويى با رعيت را در دل خود جاى بده و مبادا نسبت به ايشان همچون جانور درنده اى باشى و خوردنشان را غنيمت بدانى كه آنان دو گروه اند: يا با تو برادر دينى اند و يا آنكه در آفرينش مانند تو هستند، گاهى لغزش از آنان پيشى مى گيرد و بدكارى به آنان روى مى آورد و عمدا يا سهوا گناهى از آنان صادر مى شود، پس تو با بخشش و گذشت خود، آنان را عفو كن همانطور كه دوست مى دارى خداوند با بخشش و گذشتش ترا مورد عفو قرار دهد. زيرا تو بر آنها برترى و آن كس كه ترا به حكمرانى فرستاده از تو بالاتر و برتر است و خداوند برتر از كسى است كه اين حكومت را به تو سپرده ... و هرگز از عفو و گذشت پشيمان و از كيفر دادن مردم شاد و خوش حال مباش «2».

11- همچنين در نهج البلاغة آمده

است: سزاوارترين مردم بر گذشت،

______________________________

(1)- ان رسول اللّه (ص) اتى باليهودية التى سمت الشاة للنبى (ص) فقال لها: ما حملك على ما صنعت؟ فقالت:

قلت: ان كان نبيا لم يضره و ان كان ملكا ارحت الناس منه، قال: فعفا رسول اللّه (ص) عنها. (كافى 2/ 108، كتاب ايمان و كفر، باب عفو، حديث 9).

(2)- و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم و اللطف بهم، و لا تكونن عليهم سبعا ضاريا تغتنم اكلهم، فانهم صنفان: اما اخ لك فى الدين، او نظير لك فى الخلق. يعرض منهم الزلل و تعرض لهم العلل، و يؤتى على ايديهم فى العمد و الخطأ، فاعطهم من عفوك و صفحك مثل الذي تحب ان يعطيك اللّه من عفوه و صفحه.

فإنك فوقهم، و والى الامر عليك فوقك، و اللّه فوق من ولاك ... و لا تندمن على عفو، و لا تبجحن بعقوبة.

(نهج البلاغة: فيض/ 993، لح 427- 428، نامه 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 607

قدرتمندترين آنان در مجازات كردن است «1». (يعنى حكومتها و دولتها).

12- همچنين در همانجا نقل شده است: از لغزشهاى افراد با آبرو و شخصيت در درگذريد زيرا فردى از آنان نمى لغزد جز آنكه دست خدا در دست اوست و او را بلند مى كند «2».

ضمنا نظير اين روايت در غرر و درر آمده است «3». و در پايان جهت اول از اين بحث نيز رواياتى به اين مضامين از دعائم الاسلام و سنن ابى داود ذكر گرديد كه مى توانيد به آنها مراجعه فرمائيد.

13- ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغة مى نويسد: مردم بصره با على (ع) وارد جنگ شدند و به روى او و اولادش شمشير كشيده

و به او ناسزا و لعنت نثار كردند، اما هنگامى كه على (ع) بر آنان چيره شد، تيغ از آنان برگرفت و منادى آن حضرت در محل اجتماع بصريان ندا مى داد كه: هر كس كه از ميدان كارزار عقب نشسته تعقيب نمى شود و بر هيچ مجروحى حمله نمى شود و هيچ اسيرى كشته نخواهد شد و هر كس كه سلاح خود را بر زمين گذارد در امان است و آن كس كه خود را به جمع لشكريان امام برساند در امان مى ماند و از جرم آنان چشم پوشى مى شود و خانواده آنان اسير نمى گردد و مال آنان به غنيمت گرفته نمى شود. و اين در حالى است كه اگر على (ع) مى خواست مى توانست با آنان همه كارى بكند، اما او بجز عفو و اغماض دست از تمام اين اعمال شست و روش او مانند روش پيامبر (ص) در روز فتح مكه بود. او بخشيد در حالى كه كينه ها و حسادت ها هنوز از بين نرفته و بدى ها فراموش نشده بود «4».

14- در خصال به نقل از رسالة الحقوق امام سجاد (ع) آمده است: و اما حق رعيت

______________________________

(1)- اولى الناس بالعفو اقدرهم على العقوبة (نهج البلاغه، فيض/ 1112، لح/ 478، حكمت 52).

(2)- اقيلوا ذوى المروءات عثراتهم. فما يعثر منهم عاثر الا و يد اللّه بيده يرفعه. (نهج البلاغة فيض/ 1095، لح/ 471، حكمت 19).

(3)- غرر و درر 2/ 260، حديث 2550.

(4)- شرح ابن ابى الحديد بر نهج البلاغة 1/ 23.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 608

بر سلطان اينست كه بدانى آنانى كه بخاطر ضعف خويش و توانائى تو رعيت تو شده اند، پس واجب است كه با عدالت با

آنان رفتار كنى و براى آنان همانند پدرى مهربان باشى، ناآگاهيهاى آنها را چشم پوشى كنى و با عجله آنان را مورد مؤاخذه قرار ندهى و همواره سپاس خداوند بجاى بياورى كه خداوند به تو توان و قدرت بر آنان داده «1».

15- در تحف العقول از امام صادق (ع) نقل شده است: بر عهده سلطان و حاكم است كه سه چيز را در مورد عام و خاص به اجرا گذارد:

پاداش دادن به نيكوكار تا رغبت به انجام اعمال نيك در او بيشتر گردد. پوشاندن گناه خطاكار تا توبه كند و از گناه بازگردد و ايجاد الفت بين همگان بوسيله احسان كردن و انصاف بخرج دادن «2».

16- در بحار الانوار به نقل از مصباح الشريعة آمده است كه امام صادق (ع) فرمود: گذشت در هنگام قدرت از شيوه هاى پيامبران و متقين است و تفسير عفو آن است كه رفيق خود را به سبب خطايى كه آشكارا مرتكب شده مورد مؤاخذه قرار ندهى و آنچه را كه در خفا از او ديده اى به دست فراموشى سپارى و از روى احسان اختيارات بيشترى به او بدهى «3».

17- در غرر و درر روايت شده است كه على (ع) فرمود: گذشت، زكات قدرت است «4».

______________________________

(1)- و اما حق رعيتك بالسلطان فان تعلم انهم صاروا رعيتك لضعفهم و قوتك، فيجب ان تعدل فيهم و تكون لهم كالوالد الرحيم، و تغفر لهم جهلهم و لا تعاجلهم بالعقوبة و تشكر اللّه- عز و جل- على ما آتاك من القوة عليهم. (خصال/ 567، قسمت دوم).

(2)- ثلاثه تجب على السلطان للخاصة و العامة: مكافأة المحسن بالاحسان ليزدادوا رغبة فيه، و تغمد ذنوب المسى ء ليتوب و يرجع

عن غيه، و تألفهم جميعا بالاحسان و الانصاف. (تحف العقول،/ 319).

(3)- العفو عند القدرة من سنن المرسلين و المتقين. و تفسير العفو ان لا تلزم صاحبك فيما اجرم ظاهرا و تنسى من الاصل ما اصبت منه باطنا، و تزيد على الاختيارات احسانا. (بحار الانوار 68/ 423 (چاپ ايران 71/ 423) كتاب ايمان و كفر، مكارم اخلاق، باب 93 حديث 62).

(4)- العفو زكاة القدرة. (غرر و درر 1/ 230، حديث 924).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 609

18- همچنين در همانجا آمده است: سرعت در عفو از اخلاق بزرگواران است «1».

19- همچنين نقل شده است: از خطاهاى افراد درگذر و از اجراى حدود خوددارى نما و از آنچه براى تو به روشنى آشكار نشده درگذر «2».

20- همچنين آمده است: از لغزشهاى افراد درگذر و خطاياى آنها را ناديده گير تا- در جامعه يا پيش خداوند- به درجات بالاتر برسى «3».

21- همچنين روايت شده است: در عقوبت گناه تعجيل روا مدار و بين آنها- بين گناه و عقوبت- جايى هم براى عفو باز كن تا بدان وسيله به اجر و ثواب الهى نايل شوى «4».

22- همچنين ذكر شده است: عذرهاى مردم را پذيرا باش تا از برادرى آنان برخوردار گردى و با آنان به خوش رويى رفتار كن تا كينه آنان با تو خاتمه يابد «5».

23- همچنين آمده است: خداشناس ترين مردم عذرپذيرترين آنان است نسبت به مردم هر چند كه براى آنان عذرى نباشد «6».

24- همچنين نقل شده است: بدترين مردم كسى است كه عذر ديگران را نمى پذيرد و گناه را ناديده نمى انگارد «7».

25- همچنين روايت شده است: قبول پوزش مجرم از لوازم بزرگوارى و از محاسن خصلت هاى

نيكو است «8».

______________________________

(1)- المبادرة الى العفو من اخلاق الكرام. (غرر و درر 2/ 4، حديث 1566).

(2)- اقل العثرة و ادرأ الحد، و تجاوز عما لم يصرح لك به. (غرر و درر 2/ 197، حديث 2364).

(3)- تجاوز عن الزلل و اقل العثرات ترفع لك الدرجات (غرر و درر 3/ 314، حديث 4566).

(4)- لا تعاجل الذنب بالعقوبة، و اترك بينهما للعفو موضعا تحرز به الاجر و المثوبة. (غرر و درر 6/ 306، حديث 10343).

(5)- اقبل اعذار الناس تستمتع باخائهم، و القهم بالبشر تمت اضغانهم. (غرر و درر 2/ 215 حديث 2420).

(6)- اعرف الناس باللّه اعذرهم للناس و ان لم يجد لهم عذرا. (غرر و درر 2/ 444، حديث 3230).

(7)- شر الناس من لا يقبل العذر و لا يقبل الذنب. (غرر و درر 4/ 165، حديث 5685).

(8)- قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشيم. (غرر و درر 4/ 517، حديث 6815).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 610

26- همچنين آمده است: چه زشت است مجازات با پوزش طلبى! «1».

27- همچنين نقل شده است: بدترين مردم كسى است كه از لغزشهاى ديگران گذشت نمى كند و عيوب آنان را نمى پوشاند «2».

28- همچنين در غرر و درر آمده است: جوانمردى عبارتست از عدالت در حكم روايى، گذشت با وجود داشتن قدرت و مواسات در زندگى «3».

29- همچنين در همانجا آمده است: زيبايى سياست، عدالت در فرمانروايى و گذشت با وجود قدرت است «4».

30- همچنين نقل شده است: پيروزى بزرگواران عفو و احسان، و پيروزى لئيمان طغيانگرى و ستم پيشگى است «5».

31- و نيز روايت شده است: در هنگام برخوردارى از قدرت، فضيلت عفو آشكار مى گردد «6».

32- همچنين ذكر شده است: براى

شفاعت گنهكار پيروزى كافى است «7».

33- همچنين آمده است: هر كس از جرايم مردم چشم پوشد به مجموعه فضائل دست يافته است «8».

34- همچنين نقل شده است: چشم پوشى از گناه مردم، قسمتى از دين است «9».

35- و نيز در همانجا آمده است: به مردم به خاطر انجام افعال نيكو پاداش بده و از

______________________________

(1)- ما اقبح العقوبة مع الاعتذار. (غرر و درر 6/ 68، حديث 9541).

(2)- شر الناس من لا يعفو عن الزلة و لا يستر العورة. (غرر و درر 4/ 175، حديث 5735).

(3)- المروءة العدل فى الامرة، و العفو مع القدرة، و المواساة فى العشرة. (غرر و درر 2/ 142، حديث 2112).

(4)- جمال السياسة العدل فى الامرة، و العفو مع القدرة. (غرر و درر 3/ 375، حديث 4792).

(5)- ظفر الكرام عفو و احسان. ظفر اللئام تجبر و طغيان. (غرر و درر 4/ 273- 274، حديث 6044 و 6045).

(6)- عند كمال القدرة تظهر فضيلة العفو. (غرر و درر 4/ 324، حديث 6215).

(7)- كفى بالظفر شافعا للمذنب. (غرر و درر، 4/ 579، حديث 7052).

(8)- من عفى عن الجرائم فقد اخذ بجوامع الفضل. (غرر و درر 5/ 307، حديث 8499).

(9)- من الدين التجاوز عن الجرم (غرر و درر 6/ 37، حديث 9400).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 611

گناهان آنان تا زمانى كه باعث ايجاد رخنه اى در دين يا ضعفى در حكومت اسلامى نشده درگذر «1».

36- همچنين روايت شده است: با گناهكار هرگز با چيزى بهتر از عفو مقابله نمى شود «2».

37- همچنين نقل شده است: چه بسيار گناهانى كه مقدار مجازات آن فقط هشدار دادن به مجرم است «3».

38- در بحار الانوار از امام حسن مجتبى (ع)

روايت شده كه فرمود: در عقوبت گناه تعجيل به خرج مده و بين آنها راهى براى اعتذار باقى بگذار «4».

و بهمين مضمون، روايات فراوانى نقل شده كه پژوهندگان مى توانند با مراجعه به مدارك و منابع بر آنها دست يابند.

39- در سنن بيهقى از ابن مسعود روايت شده مردى كه زن نامحرمى را بوسيده بود به حضور پيامبر (ص) رسيد و ماجرا را براى آن حضرت نقل كرد، بدنبال آن، آيه زير نازل گرديد: نماز را در دو طرف روز و پاره اى از شب بپا دار، همانا كه نيكوئيها، بديها را از بين مى برد و اين يادآورى است براى يادآورى كنندگان «5». آن مرد با شنيدن اين آيه به پيامبر (ص) عرض كرد: آيا اين آيه شامل حال من مى شود؟ پيامبر فرمود: اين آيه شامل حال هر كسى از امت من است كه بدان عمل كند. اين روايت را بخارى در صحيح از

______________________________

(1)- جاز بالحسنة و تجاوز عن السيئة ما لم يكن ثلما فى الدين او وهنا فى سلطان الاسلام. (غرر و درر 3/ 373، حديث 4788). در ارتباط با موضوع بحث ما اين روايت خوبى است و ساير روايات را شرح كرده است، در واقع حدود عفو را مشخص نموده است. (الف- م، جلسه 228).

(2)- لا يقابل مسي ء قط بأفضل من العفو عنه. (غرر و درر 6/ 427، حديث 10880).

(3)- رب ذنب مقدار العقوبة عليه اعلام المذنب به. (غرر و درر 4/ 73، حديث 5342).

(4)- لا تعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بينهما للاعتذار طريقا (غرر و درر 4/ 73، حديث 5342).

(5)- وَ أَقِمِ الصَّلٰاةَ طَرَفَيِ النَّهٰارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ، إِنَّ الْحَسَنٰاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئٰاتِ،

ذٰلِكَ ذِكْرىٰ لِلذّٰاكِرِينَ (هود (11)/ 114).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 612

مسدّد و مسلم از ابو كامل و غير او روايت كرده اند «1».

40- و نيز در سنن بيهقى از عبد اللّه نقل شده است كه مردى نزد پيامبر آمد و گفت:

من در دورترين نقطه از شهر (مدينه) با زنى برخورد كرده و از او به اندازه اى كمتر از حد مجامعت برخوردار گشته ام پس هر حكمى كه درباره من صلاح مى دانيد اجرا نماييد.

عمر به او گفت: اگر خود گناهت را پنهان مى داشتى، خداوند نيز گناهت را مى پوشانيد.

عبد اللّه گفت: پيامبر (ص) به آن مرد چيزى نفرمود و آن مرد برخاست و از محضر پيامبر (ص) خارج شد آنگاه پيامبر (ص) مردى را بدنبال او فرستاد تا اين آيه را براى او بخواند كه: نماز را در دو طرف روز و پاره اى از شب بپا دار همانا نيكوئيها، بديها را از بين مى برد. و اين يادآورى است براى يادكنندگان. مردى از آن ميانه برخاست و گفت: آيا اين آيه تنها شامل حال اوست؟ پيامبر (ص) فرمود: اين آيه شامل حال همه است.

مسلم نيز اين روايت را در صحيح ذكر كرده است «2».

مى توان از دو حديث اخير الذكر ترجيح عفو را نسبت به كسى كه متدين و ملازم نماز بوده استنباط كرد و شايد مراد از ذوى الهيئات (اشخاص آبرومند و متشخص) در حديثى كه قبلا گذشت نيز همين ديانت داران و اهل فضيلت و كسانى باشند كه داراى سوابق حسنه بوده اند نه كسانى كه ظاهر خود را مى آرايند و داراى اموال و امتيازات كاذبى باشند. گواه اين معنا روايت سيف بن عميره از امام صادق (ع)

است كه فرمود: از خطاياى نيكوكاران درگذريد «3».

قضيه حاطب بن ابى بلتعه يكى از موارد عفو با نگرش به حسن سابقه افراد است.

اين شخص- همچون يك جاسوس و ستون پنجم دشمن- طى نوشتن نامه اى به كفار قريش آنان را نسبت به امكاناتى كه پيامبر (ص) براى يك جنگ غافلگيركننده با قريش تدارك ديده بود، آگاه نموده بود. اما زمانى كه پيامبر از كار او اطلاع يافت، به خاطر

______________________________

(1)- سنن بيهقى 8/ 241، كتاب حدود، باب من اصاب ذنبا دون حد ثم تاب ...

(2)- سنن بيهقى 8/ 241، كتاب حدود، باب من اصاب ذنبا دون حد ثم تاب ...

(3)- اجيزوا (اقيلوا خ) لاهل المعروف عثراتهم. (وسائل 11/ 535، ابواب فعل المعروف باب 6 حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 613

حسن سابقه وى و شركت و حضور در جنگ بدر، از خطاى او درگذشت و فرمود: حاطب در جنگ بدر حضور داشته و تو چه مى دانى كه خداوند بر اهل بدر توجه كرده است «1».

محصل كلام آنست كه اگر در مواردى اجراى تعزير بخاطر نقض يكى از حقوق الهى بوده و شخص مجرم شايستگى عفو و اغماض را دارا باشد عفو او صحيح و بلكه مستحسن است اما اگر اجراى تعزير براى احقاق حقى از حقوق مردم باشد آيا حاكم مى تواند بدون كسب اجازه از صاحب حق، از گناه متخلف چشم پوشى كند يا خير؟

در اين مسأله دو نظريه اظهار شده است: اگر چه ما خود قبلا معلوم كرديم كه در اين موارد تا زمانى كه صاحب حق اجازه نداده حاكم، حق بخشيدن متخلف را ندارد جز آنكه بگوئيم حاكم در جنگها و زدوخوردهاى همگانى

كه مصالح عمومى جامعه مطرح است مى تواند از گناه مجرم درگذرد.

ماوردى در هنگام بيان وجوه اختلاف ميان حد و تعزير در اين باره مى نويسد:

«وجه دوم: اگر چه در حد، عفو از گناه و شفاعت جايز نيست ولى در تعزير هم عفو و هم شفاعت پذيرفته و جايز است. اگر اجراى تعزير به خاطر حقى از حقوق حكومت، نه حقوق مردم، باشد ولىّ امر مى تواند در عفو متخلف يا تعزير او طريقه اصلح را پيش گيرد و جايز است كه او در اين مورد شفاعت كسى را كه خواستار عفو گناهكار است، بپذيرد. از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود: در محضر من شفاعت كنيد و خداوند هر چه خواهد بر زبان پيامبر خود جارى خواهد ساخت.

اگر اجراى تعزير به خاطر زير پا گذاشتن حقى از حقوق مردم باشد مانند اجراى تعزير در موارد فحاشى و زد و خورد، كه در آن هم حقى از مشتوم و مضروب نقض شده و هم حقى از حكومت كه وظيفه آن در اين موارد اصلاح و تهذيب جامعه است، در اين موارد ولى امر مجاز نيست با عفو متخلف حق مشتوم و مضروب را ساقط كند و بايد در گرفتن حق مشتوم و مضروب از فحش دهنده و ضارب تلاش نمايد ولى اگر مشتوم و

______________________________

(1)- قد شهد بدرا و ما يدريك لعل اللّه اطلع على اهل بدر. (سنن ابى داود 2/ 45، كتاب جهاد، باب حكم جاسوس مسلمان).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 614

مضروب از حق خود گذشتند، ولى امر در اجراى تعزير مجرم براى اصلاح وى و يا چشم پوشى از خطاى او به عنوان عفو،

مختار و آزاد است.

و اگر قبل از اقامه دعوا نزد حاكم، طرفين از فحش و زدن، يكديگر را عفو كردند، اجراى تعزير براى احقاق حقوق مردم ساقط مى شود، لكن در سقوط حق حكومت و اصلاح فرد اختلاف شده است ...» «1».

در باب پنجاهم از كتاب معالم القربة آمده است:

«اگر امام يا نايب امام مصلحت را در عفو مجرم از تعزير ديدند، اين كار براى آنها جايز است. شيخ ابو حامد بدون اينكه تفاوتى ميان حق الناس و غير آن بگذارد متذكر اين مورد شده و به اين قول پيامبر (ص) استناد جسته كه فرمود: از خطاياى افراد آبرومند، مگر در اجراى حدود چشم پوشى كنيد «2». و پائين ترين درجه امر، اباحه است.

زيرا زدن (تعزير) تعدادى براى آن معين نشده و واجب نيست، مانند زدن زوجه.

در مهذب آمده است: در مواردى كه حقى از حقوق مردم تضييع شده باشد ترك تعزير جايز نيست. غزالى گويد: در قضايايى كه پاى يكى از حقوق مردم در ميان باشد، با وجود درخواست صاحب حق، حاكم نمى تواند در اجراى تعزير اهمال كند ولى آيا حاكم، حق دارد در اينگونه موارد فقط بر توبيخ زبانى، به عنوان تعزير بسنده كند؟ در پاسخ به اين سؤال دو وجه ابراز كرده اند: بر والى است كه با تعزير ناسزا دهنده و ضارب، حق مشتوم و مضروب را ادا كند و اگر اينان از حق خود گذشتند ولى امر با صلاحديد خود ميان تعزير متخلف به عنوان اصلاح جامعه كه يكى از حقوق مصالح عمومى است، و عفو و گذشت متخلف، مختار و آزاد است. اما اگر طرفين قبل از طرح دعوا در محضر حاكم نسبت

به شتم و ضرب، يكديگر را عفو كردند حق الناس از تعزير ساقط مى گردد» «3».

از جمله دلايلى كه بر جواز عفو دلالت دارد، شيوه برخورد پيامبر (ص) و ائمه است

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 237.

(2)- اقيلوا ذوى الهيئات عثراتهم الا فى الحدود. راوى اين روايت عايشه است. در كتاب دعائم الاسلام نيز اين روايت آمده ولى بجاى هيئات «اكرام» [افراد بزرگوار و با شخصيت] آمده. كتاب تحف العقول نيز همين مضمون را با تعبير «ذوى الهناة» آدم هاى گرفتار و مصيبت زده آورده است. (الف- م، جلسه 229 درس).

(3)- معالم القربة/ 192 (چاپ مصر/ 286).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 615

كه در بسيارى از تخلفاتى كه موجب تعزير بوده روش عفو و اغماض پيشه مى كرده اند و اين نكته براى آنان كه در تاريخ تحقيق نموده اند واضح و آشكار است.

ممكن است گفته شود: اگر امام يا نايب او مى توانند مطلقا در اجراى تعزيرات يا در آنچه مربوط به حق اللّه است عفو و چشم پوشى روا دارند، پس روايات و فتاوائى كه بر وجوب اجراى تعزير دلالت مى كنند، به ويژه رواياتى كه در آنها لفظ وجوب بكار رفته، چگونه توجيه مى شوند؟

در پاسخ بايد گفت: ما ناچاريم لفظ وجوب در اين روايات را بر معناى لغوى آن يعنى ثبوت حمل كنيم يا آنكه وجوب را بر حسب طبع فعل و قطع نظر از آنكه آيا در اينجا عفو و اغماض مورد دارد- كه به آن وجوب اقتضايى گويند- در نظر بگيريم.

چنانكه لفظ عفو نيز بيانگر همين مفهوم است- عفو از چيزى كه طبعا اقتضاء وجود داشته است- يا آنكه مراد از آن مواردى است كه حقوق مردم در ميان

است و صاحب حق به عفو متخلف راضى نيست، و اين نكته ايست شايان توجه.

پنجم: عدم جواز اجراى حدود در هواى بسيار گرم و بسيار سرد

1- كلينى از هشام بن احمر و او از عبد صالح [امام موسى بن جعفر (ع)] نقل مى كند كه با آن حضرت در مسجد نشسته بودم. صداى مردى شنيده مى شد كه در روزى سرد، به هنگام نماز صبح، زده مى شد. آن حضرت فرمود چه خبر است؟ گفتند: مردى را شلاق مى زنند. فرمود سبحان اللّه آيا در اين موقع؟! در زمستان براى متخلف جز در گرمترين ساعات روز و در تابستان جز در خنك ترين ساعات روز حدى جارى نمى شود «1».

2- كلينى از ابو داود مسترق از برخى از اصحاب نقل مى كند كه گفت: با امام

______________________________

(1)- انه لا يضرب احد فى شي ء من الحدود فى الشتاء الا فى احر ساعة من النهار، و لا فى الصيف الا فى ابرد ما يكون من النهار. (وسائل 18/ 315، ابواب مقدمات حدود، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 616

صادق (ع) رد مى شديم، ناگهان با مردى برخورد كرديم كه در حال تازيانه خوردن بود.

امام فرمود: سبحان اللّه! در چنين وقتى او را مى زنند؟ گفتم آيا زدن هم موقعى دارد؟

فرمود: بلى اگر فصل سرما باشد در گرمترين ساعات از روز و اگر فصل گرما باشد در خنكترين ساعات روز بايد متخلف را تنبيه كنند «1». شيخ طوسى نيز اين دو روايت را نقل كرده است.

3- كلينى از سعدان بن مسلم از عده اى از اصحاب نقل كرده است كه حضرت ابو الحسن (ع) براى حاجتى بيرون رفت در بين راه با مردى مواجه شد كه در زمستان بر او حد جارى مى كردند، حضرت فرمود: سبحان اللّه!

چنين كارى سزاوار نيست. عرض كردم آيا اجراى حد وقت خاصى دارد؟ فرمود: آرى شايسته است فرد را اگر در زمستان حد مى زنند در گرمترين ساعات روز و اگر در تابستان بر كسى اجراى حد مى كنند در خنكترين ساعات روز انجام دهند «2».

اطلاق روايات گواه بر شمول اين حكم بر تمام حدود- حتى حد زنا كه در آن اعمال شدت بيشترى در نظر گرفته شده- مى باشد، و از ظاهر دو روايت نخست نيز مى توان بر حرمت اين عمل پى برد اگر چه با توجه به لفظ «سزاوار است» (ينبغى) در روايت اخير مى توان نهى را حمل بر كراهت نمود. اما به عقيده ما لفظ [لا ينبغى] بر حسب لغت منافى با حرمت نيست مانند لفظ كراهت در لغت، هر چند در اصطلاح ما اين دو واژه در مفهوم كراهت اصطلاحى ظهور دارند. علاوه بر اين احتمال دارد واقعه ياد شده در حديث اول و سوم يكى باشد بنابراين يكى از آن دو روايت يا هر دو، نقل به معنا شده است.

در جواهر گفته شده:

______________________________

(1)- ... قال نعم، اذا كان فى البرد ضرب فى حر النهار و اذا كان فى الحر ضرب فى برد النهار. (وسائل 18/ 315، ابواب مقدمات حدود، باب 7 حديث 2)

(2)- ... قال: نعم، ينبغى لمن يحد فى الشتاء ان يحد فى حر النهار، و لمن حد فى الصيف ان يحد فى برد النهار.

(وسائل 18/ 316، ابواب مقدمات حدود، باب 7 حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 617

«ظاهر نص و فتوى- چنانكه شهيد در مسالك بر آن تصريح كرده- وجوب است نه استحباب، در اين صورت اگر والى بدون هيچ

توجيهى در غير اين ساعات اجراى حد كند ضامن است» «1».

واضح است كه با تنقيح مناط و از راه قياس اولويت مى توان حكم ضرب تعزيرى را نيز از اين روايات استفاده كرد. [زيرا وقتى حد با آن عنايت خاص شارع مقدس نسبت به آن بايد در موقع خاصى اجراء گردد اجراى تعزير كه نسبت به حدود در مرتبه پايين ترى قرار دارد بطريق اولى محدود به زمان خاص مى باشد]

ششم: جارى نكردن حدود بر افراد مريض يا مجروح تا هنگام بهبودى- يا مدارا كردن با آنان در اجرا.

[در اين ارتباط به روايات ذيل توجه فرماييد]

1- كلينى از سكونى نقل مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: على (ع) با مردى مواجه شد كه بايستى بر او حد جارى مى كردند و آن مرد زخم و جراحات زيادى در بدن داشت.

آن حضرت فرمود: او را در جايى نگاه داريد تا بهبود يابد، مبادا زخم هاى او را بكنيد و باعث مرگ او شويد «2». صدوق نيز اين حديث را روايت كرده است.

2- كلينى از ابو العباس نقل مى كند كه امام صادق (ع) فرمود: مرد زشت روى كوتاه قدى كه شكمش آب آورده و رگهاى شكمش سطبر شده بود را به جرم زنا نزد پيامبر آوردند. زن مورد اتهام گفت: چيزى از اين مرد نمى دانم جز آنكه ناگهان بر من دخول كرد. پيامبر خطاب به آن مرد فرمود: آيا زنا كرده اى؟ گفت: آرى و آن مرد متأهل نبود.

سپس پيامبر (ص) چشمش را بالا و پايين آورد، آنگاه شاخه خرمايى طلبيد و آن را صد

______________________________

(1)- جواهر 41/ 344.

(2)- اتى امير المؤمنين (ع) برجل اصاب حدا و به قروح فى جسده كثيرة، فقال امير المؤمنين (ع) اقروه حتى تبرأ، و لا تنكؤوها عليه فتقتلوه. (وسائل 18/ 321، ابواب مقدمات حدود،

باب 13، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 618

رشته كرد و با آن رشته ها به مجرم زد «1». [پيامبر (ص) به دليل مريضى متهم صد ضربه را با يك دسته صد شاخه اى به او وارد نمود]

3- در موثقه سماعه از امام صادق (ع) و ايشان از پدرش و وى از پدرانش و آنها از پيامبر (ص) نقل كرده اند: مرد شكم گنده اى را كه مرتكب فعل حرامى شده بود، نزد پيامبر حاضر كردند و آن حضرت شاخه خرمايى را كه صد رشته داشت طلبيد و به عنوان حد يك ضربه با آن به متخلف زد «2». [به احتمال قوى اين روايت و روايت سابق يك قصه را نقل مى كنند].

4- صدوق از موسى بن بكر از زراره نقل مى كند كه امام باقر (ع) فرمود: اگر كسى دسته اى از چوب يا شاخه اى كه چندين رشته داشته باشد، برگيرد و با آن يك ضربه بر متخلف جارى كند در صورت تساوى تعداد شاخه ها با ضربه هاى حد متخلف، از حد كفايت مى كند «3».

در اين باب روايات ديگرى نيز نقل شده كه از نظر مضمون به احاديث ذكر شده نزديكند. البته علماء، رواياتى را كه در آن اجراى حد به وسيله شاخه درخت خرما ذكر شده- و يك ضربه با صد رشته بجاى صد ضربه حساب مى شود- بر مواردى خاص، مانند بيمارى كه اميد بهبود ندارد يا آن كه مصلحت در پيش انداختن اقامه حد بر او باشد، حمل كرده اند.

شيخ طوسى در نهايه گويد:

«كسى كه اجراى حد بر او واجب شده ولى مريض است، واگذاشته مى شود تا بهبود

______________________________

(1)- اتى رسول اللّه (ص) برجل دميم قصير قد سقى بطنه و

قد درت عروق بطنه قد فجر بامرأة، فقالت المرأة:

ما علمت به الا و قد دخل على. فقال له رسول اللّه (ص): أ زنيت؟ فقال له: نعم، و لم يكن احصن، فصعد رسول اللّه (ص) بصره و خفضه، ثم دعا بعذق فقده مائة، ثم ضربه بشماريخه. (وسائل 18/ 322، ابواب مقدمات حدود، باب 13، حديث 5).

(2)- انه اتى برجل كبير البطن قد اصاب محرما، فدعا رسول اللّه (ص) بعرجون فيه مائة شمراخ، فضربه مرة واحدة، فكان الحد. (وسائل 18/ 322، ابواب مقدمات حدود، باب 13، حديث 7).

(3)- لو ان رجلا اخذ حزمة من قضبان او اصلا فيه قضبان فضربه ضربة واحدة اجزأه عن عدة ما يريد ان يجلد من عدة القضبان. (وسائل 18/ 323، ابواب مقدمات حدود، باب 13، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 619

حاصل كند. اما اگر مصلحت او در پيش انداختن اجراى حد باشد، شاخه اى از خرما را كه صد رشته داشته باشد يا چيزى همانند آن را تهيه كرده و با آن يك ضربه بر مجرم مى زنند و همين يك ضربه براى او كافيست» «1».

در شرايع نيز در اين باره ذكر شده است:

«اگر مصلحت در تعجيل اقامه حد باشد، با شاخه اى كه تعداد رشته هايش به اندازه تعداد تازيانه هاى مقرر شده باشد حد جارى مى گردد و لازم نيست كه تمام رشته ها بر بدن متخلف اصابت كند» «2».

اما از ظاهر حديث اخير- كه صدوق آن را روايت كرد- چنين بر مى آيد كه اين كيفيت زدن، مطلقا و لو در حال سلامتى و اختيار متخلف، كفايت مى كند. ولى من گمان نمى كنم كسى طبق اين مضمون فتوا داده باشد، لذا ناگزير اين روايت را

بايد با توجه به روايتهاى سابق كه گذشت فقط بر مريض حمل نمود.

با توجه به آنچه در اين مسأله و نيز مسأله سابق گفته شد معلوم مى شود كه شارع مقدس به ايذاء و آزار مجرم به بيشتر از اندازه اى كه شلاق طبعا در حالت عادى فرد را ناراحت مى كند رضايت نداده است. ضمنا از راه تنقيح مناط و استفاده اولويت، حكم ضرب تعزيرى را نيز از همين اخبار مى توان بدست آورد.

هفتم: كيفيت اقامه حدود و تعزيرات:

اشاره

1- در كافى با سندى موثق از زراره نقل شده كه امام باقر (ع) فرمود: متخلف مرد را بايد به صورت ايستاده و متخلف زن را به صورت نشسته حد زد. و بر هر عضوى از اعضاى بدن شلاق زده مى شود مگر سر و آلات تناسلى «3». صدوق نيز همين روايت را نقل كرده جز آنكه در ذيل حديث آورده است: و از زدن صورت و آلات تناسلى خوددارى

______________________________

(1)- نهايه/ 701.

(2)- شرايع 4/ 156.

(3)- يضرب الرجل الحد قائما، و المرأة قاعدة، و يضرب على كل عضو، و يترك الراس و المذاكير (وسائل 18/ 369، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 620

مى شود.

2- اسحاق بن عمار در روايت موثق خود مى گويد: از ابو ابراهيم- حضرت موسى بن جعفر (ع)- پرسيدم: به زانى چگونه بايد شلاق زد؟ فرمود: به شديدترين وجه. عرض كردم: آيا او را از روى لباس مى زنند؟ فرمود: لباس او را بايد بكنند. گفتم: به مفترى چگونه بايد شلاق زد؟ فرمود: به شكل متوسط شديد و ضعيف بايد از روى لباسش به همه بدن او تازيانه زد «1».

3- حديث موثق ديگرى از همان راوى است كه

مى گويد: از ابو ابراهيم (ع) پرسيدم به زانى چگونه بايد شلاق زد؟ فرمود: به شديدترين وجه. گفتم: آيا از روى لباس به او شلاق مى زنند؟ فرمود: خير بلكه بايد او را لخت كنند «2».

البته مقصود از كندن لباس و لخت كردن متخلف، كندن هر پوششى است مگر آنچه عورت او را مى پوشاند و بدن زن تماما عورت محسوب مى شود- پس نبايد او را هنگام زدن حد لخت نمود- و علت آن هم واضح است.

4- سماعه در خبرى موثق از امام صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود: حد زانى مانند شديدترين حدود است «3».

5- حريز به نقل از شخص ديگرى از امام باقر (ع) روايت مى كند كه فرمود: حد بر تمام بدن جارى مى شود و آلت تناسلى و صورت مورد ضرب قرار نمى گيرد و به شكل متوسط بين شديد و ضعيف شلاق مى خورند «4». در وسائل آمده است كه شايد اين حكم

______________________________

(1)- سالت ابا ابراهيم (ع) عن الزانى كيف يجلد؟ قال: اشد الجلد. قلت: فمن فوق ثيابه؟ قال: بل تخلع ثيابه.

قلت: فالمفترى؟ قال: يضرب بين الضربين جسده كله فوق ثيابه. (وسائل 18/ 369، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 2).

(2)- سالت عن الزانى كيف يجلد؟ قال: اشد الجلد فقلت من فوق الثياب قال: بل يجرد. (وسائل 18/ 369، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 3).

(3)- حد الزانى كاشد ما يكون من الحدود. (وسائل 18/ 370، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 4).

(4)- يفرق الحد على الجسد كله، و يتقى الفرج و الوجه، و يضرب بين الضربين. (وسائل 18/ 370، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 621

مخصوص است به

غير زنا.

6- مسمع بن عبد الملك از امام ششم (ع) نقل مى كند كه پيامبر (ص) فرمود: حد زانى شديدتر از حد شارب الخمر و حد شارب الخمر شديدتر از حد قاذف و حد قاذف شديدتر از تعزير است «1».

7- ابو البخترى از جعفر و او از پدرش و وى از على (ع) نقل مى كند كه فرمود: حد زانى شديدتر از حد قاذف و حد شارب الخمر شديدتر از حد قاذف اجرا مى گردد «2».

8- صدوق در كتابهاى عيون و علل از محمد بن سنان نقل مى كند كه امام رضا (ع) در پاسخ نامه او چنين نوشت: از آن جهت بر بدن زانى به شديدترين وجهى شلاق مى زنند كه او به انجام عمل جنسى مشغول شده و تمام اعضاى بدن وى از اين عمل بهره برده است. بنابراين، زدن براى او به عنوان مجازات و براى ديگران به عنوان پند و عبرت تعيين شده و ارتكاب به زنا عظيم ترين گناهان است «3».

9- شيخ طوسى از طلحة بن زيد و او از جعفر و وى از پدرش (ع) نقل مى كند كه فرمود: متخلف را براى اجراى حد نه برهنه مى كنند و نه دست و پاى او را براى بستن مى كشند و فرمود: هر طور كه زانى را يافته اند، به همانگونه بر او حد جارى مى كنند. اگر او را لخت ديده اند بر بدن برهنه او حد جارى مى نمايند و اگر او را (در حال ارتكاب عمل زنا) با لباس يافته اند بر بدن پوشيده او حد جارى مى كنند «4».

زنجيره سند اين روايت تا طلحه صحيحه است و طلحة بن زيد را اگر چه گفته اند

______________________________

(1)- الزانى اشد ضربا من شارب

الخمر و شارب الخمر اشد ضربا من القاذف و القاذف اشد ضربا من التعزير.

(وسائل 18/ 449، ابواب حد قذف، باب 15، حديث 5).

(2)- حد الزانى اشد من حد القاذف، و حد الشارب اشد من حد القاذف. (وسائل 18/ 370، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 9).

(3)- و علة ضرب الزانى على جسده بأشد الضرب لمباشرته الزنا و استلذاذ الجسد كله به، فجعل الضرب عقوبة له، و عبرة لغيره. و هو اعظم الجنايات. (وسائل 18/ 370، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 8).

(4)- لا يجرد فى حد و لا يشنج، يعنى: يمد. و قال: يضرب الزانى على الحال التى يوجد عليها: ان وجد عريانا ضرب عريانا و ان وجد و عليه ثيابه ضرب و عليه ثيابه. (وسائل 18/ 370، ابواب حد زنا، باب 11، حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 622

بترى مذهب است، لكن شيخ طوسى درباره او گفته است: كتاب او مورد اعتماد است «1».

و علما روايت هاى او را مورد عمل قرار مى دهند.

10- در دعائم الاسلام نقل شده كه على (ع) درباره آيه شريفه: و نگيرد شما را در آن دو رأفتى در دين خدا «2». فرمود: اين مربوط به اقامه حدود است. اگر زانى را در اثناى عمل زنا برهنه ببينند بر بدن برهنه او حد جارى مى كنند و اگر او را (در حال انجام عمل زنا) با لباس ببينند بر بدن پوشيده او حد جارى مى سازند و بايد به زانى به شديدترين وجه شلاق بزنند. مرد بايد ايستاده و زن بايد نشسته زده شود و همه اعضاى مرد يا زن، بجز صورت و آلات تناسلى آنان بايد شديدا مورد ضرب قرار

گيرد «3». اين روايت در كتاب مستدرك نيز آمده است «4».

محقق در شرايع گويد:

«زانى بايد به صورت برهنه مورد اجراى حد قرار گيرد و عده اى گويند به هر حالى كه او را يافته اند بايد بر او حد بزنند «5».

مى توان قول نخست را- كه بايد لخت شود- چنين تقويت كرد كه مفهوم «جلد» همان به پوست زدن است [جلد در لغت عرب به معنى پوست است و جلده يعنى به پوست او زد] مانند واژه: ظهره و بطنه و رأسه كه به معنى زدن به پشت، شكم و سر مى باشد. بنابراين، موارد ذكر شده افعالى هستند كه از اسم ها گرفته شده اند.

اما پذيرفتن قول دوم- كه لخت كردن لازم نيست- بيشتر با طريقه احتياط موافقت دارد زيرا اجراى حدود و ساير اوصاف و خصوصيات آن، با ايراد شبهات

______________________________

(1)- فهرست شيخ طوسى/ 86 (چاپ ديگر/ 112).

(2)- و لا تأخذكم بهما رأفة فى دين اللّه. (نور (24)/ 2).

(3)- قال: اقامة الحدود، ان وجد الزانى عريانا ضرب عريانا، و ان وجد و عليه ثياب ضرب و عليه ثيابه. و يجلد أشد الجلد. و يضرب الرجل قائما، و المراة قاعدة، و يضرب كل عضو منه و منها ما خلا الوجه و الفرج و المذاكير كاشد ما يكون من الضرب. (دعائم الاسلام 2/ 451، كتاب حدود، فصل 2، حديث 1580).

(4)- مستدرك الوسائل 3/ 223، ابواب حدود زنا، باب 9، حديث 3.

(5)- شرايع 4/ 157.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 623

برداشته مى شود- و لزوم لخت كردن زانى هنگام اجراء حد مورد شبهه و شك است- و اطلاق سخن امام (ع) كه فرمود: لباسش را مى كنند يا او را برهنه كنند- در

حديث اسحاق بن عمار- بايد از باب حمل مطلق بر مفصل و مقيد، بر خبر مفصل طلحه حمل گردد [يعنى خبر طلحه شارح و مبين خبر اسحاق بن عمار است] و بعلاوه ميتوان گفت: از آن جهت كه زانى در اغلب موارد، در حال انجام زنا بدون لباس و بصورت برهنه يافت مى شود شايد بتوان اطلاق حديث را محمول بر اغلبيت دانست، و اين نكته ايست شايان دقت.

11- در سنن ابى داود از ابو هريره نقل شده كه رسول اكرم (ص) فرمود: هرگاه كسى را مورد اجراى حد قرار مى دهيد مراقب صورت او باشيد «1».

12- بيهقى از هنيدة بن خالد نقل مى كند كه او مشاهده كرده است كه على (ع) دستور داد بر مردى حد جارى كنند و به مجرى آن فرمود: او را بزن و حق هر عضوى از بدن او را با شلاق بده و از زدن صورت و آلت تناسلى او برحذر باش «2».

عبد الرزاق نيز مانند اين روايت را از عكرمة بن خالد در كتاب مصنف نقل كرده است «3»

13- بيهقى روايت مى كند كه على (ع) با مردى به جرم شراب خوارى روبرو گرديد، آن حضرت فرمان اجراى حد را بر او صادر كرد و فرمود: دو دست مجرم را آزاد گذاريد تا به وسيله آنها از خودش محافظت كند «4». عبد الرزاق نيز همين روايت را در كتاب خود آورده است «5».

______________________________

(1)- اذا ضرب احدكم فليتق الوجه. (سنن ابى داود 2/ 476، كتاب حدود، باب زدن حد به صورت).

(2)- اضرب و اعط كل عضو حقه، و اتق وجهه و مذاكيره. سنن بيهقى 8/ 327، كتاب الاشربه و الحد فيها، باب ما جاء

فى صفة السوط و الضرب.

(3)- المصنف 7/ 370، باب ضرب حدود، حديث 13517.

(4)- دع له يديه يتّقى بهما. (سنن بيهقى 8/ 326، كتاب الاشربه و الحد فيها، باب ما جاء فى صفة السوط و الضرب).

(5)- المصنف 7/ 370، باب ضرب حدود، حديث 13518.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 624

14- همچنين عبد الرزاق از معمر و وى از يحيى بن ابى كثير نقل مى كند كه مردى نزد پيامبر آمد و گفت: يا رسول اللّه من مرتكب گناهى شده ام، حد آن را بر من جارى كن، پيامبر (ص) نيز تازيانه اى طلب كرد. براى آن حضرت تازيانه اى آوردند كه قسمت پايين آن داراى گره هايى بود. پيامبر با ديدن آن تازيانه آن را پس زد و فرمود: تازيانه اى نرم تر از اين بياوريد سپس براى او تازيانه اى كه انتهايش بريده شده بود (مكسور العجز) آوردند آن حضرت مجددا فرمود: تازيانه اى سخت تر از اين بياوريد. آنگاه تازيانه اى متوسط براى او آوردند و پيامبر (ص) امر كرد تا بر آن متخلف حد جارى كنند. سپس بر بالاى منبر رفت و در حالى كه در چهره اش خشم و ناراحتى موج ميزد خطاب به مردم گفت: اى مردم! همانا خداوند همه گناهان را چه پنهان و چه آشكار بر شما حرام فرمود.

پس هر كس دست به يكى از گناهان آلود بايد آن را به ستر الهى بپوشاند. زيرا هر كدام از شما كه چيزى از آن را به ما بازگويد اينچنين مجازات مى گردد «1».

[كلامى از معالم القربة و احكام سلطانية در اين زمينه:]

در اينجا بى مناسبت نيست كه قسمتى از مطالب كتاب معالم القربة را كه در آغاز باب پنجاهم در خصوص كيفيت اقامه حدود و تعزيرات نگاشته، يادآور گرديم:

«از آن قبيل

است تازيانه و دره (آلتى است براى زدن): در هنگام اجراى حد با تازيانه، بايد از تازيانه متوسط استفاده كرد، نه بسيار محكم و نه بسيار نرم، به طورى كه باعث ايجاد ناراحتى نگردد.

دليل ما بر گفته فوق، روايتى است از زيد بن اسلم كه گويد: مردى در حضور پيامبر (ص) به انجام عمل زنا اعتراف كرد. پيامبر (ص) تازيانه اى درخواست كرد، براى

______________________________

(1)- ان رجلا جاء الى النبى (ص) فقال: يا رسول اللّه، انى اصبت حدا فاقمه على، فدعا رسول اللّه (ص) بسوط جديد عليه ثمرته. فقال: لا، سوط دون هذا. فاتى بسوط مكسور العجز (الفجر) فقال: لا سوط فوق هذا، فاتى بسوط بين السوطين، فامر به فجلد، ثم صعد المنبر و الغضب يعرف فى وجهه فقال: أيها الناس، ان اللّه تعالى حرم عليكم الفواحش ما ظهر منها و ما بطن فمن اصاب منها شيئا فليستر بستر اللّه، فانه من يرفع الينا من ذلك شيئا نقمه. (المصنف 7/ 369، باب ضرب حدود، حديث 13515).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 625

آن حضرت تازيانه اى مكسور آماده كردند. آن حضرت فرمود: تازيانه اى سخت تر از اين بياوريد. سپس تازيانه اى نو آوردند. آن حضرت فرمود: تازيانه اى نرمتر از اين بياوريد. آنگاه تازيانه نرمى حاضر ساختند و آن حضرت اقامه حد فرمود. دره نيز وسيله اى است كه از پوست گاو يا شتر به صورتى درهم بافته و دوخته شده است، اين وسيله را بر جايگاه محتسب مى آويزند تا مردم آن را ببينند و دل بدكاران از مشاهده آن به لرزه درافتد و افراد مكار و حقه باز از آن بترسند و اگر زناكارى را نزد محتسب حاضر كردند، در صورتى

كه بدون همسر بوده محتسب در ملاء عام به او صد ضربه مى زند چنانكه خداوند مى فرمايد: و بايد گروهى از مؤمنان شاهد تعذيب آن دو باشند ...

متخلف مرد به هنگام اقامه حد و تعزير بايد ايستاده باشد، دست و پايش را نمى بندند و نه به چهار ميخ مى كشند، زيرا هر يك از اعضا سهمى در ضربات دارند و در زدن بايد مراقب صورت، سر، فرج، خاصره، و ساير مواضع حساس بدن بود چرا كه روايت كرده اند كه على (ع) به جلاد فرمود: متخلف را بزن و حق هر عضوى را ادا كن ولى از زدن صورت و آلات تناسلى او پرهيز نما.

اكثر علماى شافعى گويند: سر نيز مورد ضرب قرار مى گيرد، براى آنكه ابو بكر به جلاد گفت: بر سر متخلف نيز تازيانه بزن كه شيطان در اوست.

و از طرف ديگر چون سر غالبا پوشيده است و حفاظ دارد آسيبى بر آن وارد نمى شود و حكم خاصره نيز مانند حكم سر است. ابو حنيفه مى گويد: در حد از ضربه زدن به سر بايد خوددارى كرد. و اين نظريه صحيحتر است زيرا بيم آسيب آن مى رود و نبايد متخلف را به صورت برهنه حد زد بلكه بر او پيراهنى مى پوشانند و اگر متخلف جبه با آستر (كلفت) يا پوستين بر تن داشت بايد آن را از تن او بيرون كرد زيرا مانع رسيدن ضربات بر بدن متخلف است. بايد اجراى ضربات را فقط بر عهده مردان گذاشت زيرا آنان در انجام اين كار مهارت دارند و نبايد در اثر اجراى ضربات جراحت و يا خونريزى در بدن مجرم ايجاد شود. اما بر زن بايد در حالى

كه نشسته و پوششى بر اوست حد جارى نمود. چرا كه زن عورت است و اگر در حالت ايستاده بر او حد جارى گردد احتمال دارد بدن او كشف شود. ضمنا بايد لباس او را محكم بر بدنش بست تا بخوبى بدن او را بپوشاند. شافعى در اين باره گويد: متصدى پوشاندن چنين زنى بايد زن ديگرى باشد كه لباس او را بر بدنش محكم ببندد ...

اما خصوصيات ضرب تعزيرى: جايز است در اين مورد از عصا و تازيانه اى كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 626

گره هاى آن شكسته و از بين رفته استفاده شود و چنانكه گذشت نبايد شدت ضربات منجر به ايجاد خونريزى در بدن مجرم گردد و ضربات در اجراء حد بايد به تمام اعضاى بدن، بجز اعضايى كه جايز نيست بر آنها ضربه زد، اصابت كند تا بدين ترتيب هر عضو بهره خود را از ضربات ببرد. و نبايد همه ضربات را تنها بر قسمتى از بدن جارى نمود.

ولى در ضرب تعزيرى اختلاف شده است. غالب علماى شافعى آن را جارى مجراى حد در تقسيم آن به تمام اعضاى بدن دانسته اند. ولى عبد اللّه زبيرى فرود آوردن همه ضربات تعزيرى را به يك موضع از بدن روا شمرده است.

جايز است در هنگام تعزير فرد را برهنه كنند، بجز مقدارى كه با آن عورت خود را مى پوشاند و اگر دست از ارتكاب اعمال زشت خود برنداشت او را در ميان مردم با رسوايى بگردانند و گناهش را اعلام كنند. همچنين مى توانند موهاى متخلف را بتراشند اما نبايد ريش او را بتراشند و در اينكه آيا مى توان صورت مجرم را سياه كرد

يا نه اختلاف شده ولى اكثر علما آن را جايز دانسته اند. همچنين نقل شده است كه امرا و حكام سابق متخلف را به عنوان مجازات، وارونه بر چارپا مى نشانده اند «1».

همچنين در تعزير جايز است متخلف را به صورت زنده به صليب كشند اما نبايد او را از خوردن و آشاميدن و نيز از وضو گرفتن براى نماز بازدارند و متخلف بايد در

______________________________

(1)- از باب مطايبه هم كه شده بد نيست در اينجا به عنوان شاهد مثال به داستان نفطويه اشاره كنيم. لا بد آقايان اين داستان را شنيده اند، نقل مى كنند كه نفطويه اديب بصره بوده و روى اعراب و تلفظ كلمات خيلى حساس بوده، يك روز در شهر بصره مى گذشته چشمش به در خانه يكى از بزرگان شهر مى افتد كه «بسم اللّه» سر در آن غلط نوشته شده بود و اعراب ضمه، روى هاء اللّه گذاشته بودند، بسيار ناراحت مى شود و مى گويد در شهرى كه من هستم اينگونه غلطهاى فاحش نوشته مى شود! بالاخره درب خانه را مى زند و به صاحب خانه مى گويد اين بسم اللّه شما غلط است بايد به كسر نوشته شود، صاحب خانه به حرف او اعتنائى نمى كند، نفطويه هر روز كه به درس مى رفته تا چشمش به اين بسم اللّه مى افتاده ناراحت مى شده است، تا اينكه بالاخره يك شب نردبانى بر مى دارد و مى رود بسم اللّه را درست كند، در همان حال به عنوان سارق او را دستگير مى كنند، فرداى آن روز بصورت وارونه سوار الاغش مى كنند تا در شهر بگردانند، نوشته اى به گردن او آويزان مى كنند كه روى آن نوشته شده بود: هذا نفطويه اراد ان يسرق. قاف يسرق را

به غلط به ضمه نوشته بودند او اظهار بى تابى و ناراحتى مى كرد و همانگونه كه او را در شهر مى گرداندند فرياد مى زد: آى مردم اين غلط است كه نوشته اند «ان يسرق» به فتح قاف درست است، ان ناصبه نصب مى دهد! اعراب اين را درست كنيد!! (الف- م، جلسه 231 درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 627

اين مدت به اشاره نماز گزارد و پس از آزاد شدن نماز خود را اعاده نمايد و بايد توجه داشت كه به صليب كشيدن مجرم بيش از سه روز به طول نينجامد» «1».

ماوردى در كتاب احكام السلطانيه مى نويسد:

«در ضرب تعزيرى مى توان با عصا و تازيانه اى كه گره هايش از بين رفته مانند حد، اجراى تعزير نمود. و در مورد تعزير با شلاقى كه گره هاى آن از بين نرفته، اختلاف شده است. زبيرى انجام آن را جايز مى داند، اگر چه نحوه ضرب تعزيرى از حد هم تجاوز كند. همچنين او اجراى ضربات در تعزير را تا حدى كه منجر به خونريزى شود، جايز دانسته است. اكثر علماى شافعى به ممنوعيت اجراى تعزير با تازيانه اى كه گره هايش از بين نرفته، معتقد مى باشند. به اين دليل كه ضرب در حدود شديدتر و سخت تر از ضرب در تعزيرات است و در ضربات حد، استعمال تازيانه گره دار ممنوع است، پس بطريق اولى اين كار در تعزيرات نيز ممنوع است، همچنين ضربات تعزير نبايد به اندازه اى باشد كه بدن را زخم نمايد. و ضربات در حد بايد بر تمام اعضاى بدن اصابت كند بجز مواضع حساسى كه بايد از ضربه زدن بر آنها خوددارى كرد تا بدين ترتيب هر عضو نصيب خود را از اجراى حد

برخوردار شود و جايز نيست كه همه ضربات را بر يك قسمت از بدن متوجه كرد.

در ضرب تعزيرى اختلاف شده است. اكثر علماى شافعى آن را جارى مجراى ضرب در حد، از نظر تقسيم آن بر تمام بدن و ممنوعيت جارى كردن همه ضربات در يك قسمت از بدن محسوب نموده اند، لكن «زبيرى» با آنان مخالفت كرده و اجراى ضرب در يك قسمت از بدن را اجازه داده و استدلال كرده است كه- چون در تعزير حاكم مى تواند همه آن را اجراء نكند- اگر بتوان اجراى ضربات را از تمام قسمتهاى بدن اسقاط كرد پس مى توان آن را از بعضى از اعضاى بدن هم اسقاط نمود، بخلاف حد- كه حاكم نه در همه آن و نه در بعض آن اختيار اسقاط ندارد- همچنين مى توان متخلف را در حالى كه زنده است بر صليب آويخت. زيرا پيامبر مردى را بر كوهى به اسم «ابو ناب» بر صليب كشيد. ولى نبايد متخلف را در آن حالت از خوردن، آشاميدن و نيز از وضو گرفتن براى نماز منع نمود و مجرم بايد در آن موقعيت نماز خود را به اشاره بخواند و چون از آن حالت رها شد نمازهاى خوانده شده خود را اعاده كند و نبايد او را

______________________________

(1)- معالم القربة/ 184- 185 و 193- 194 (چاپ مصر 277- 278 و 287).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 628

بيش از سه روز به صليب بياويزند مى توان متخلف را در اجراى تعزير برهنه كرد به جز آن مقدارى كه به وسيله آن عورت خود را مى پوشاند و اگر متخلف دست از تكرار جرم برنداشت بايد در ميان مردم

رسوا گردد و گناه او را اعلام نمايند. همچنين مى توان به عنوان تعزير موى سر او را تراشيد ولى اين كار در مورد تراشيدن ريش او جايز نمى باشد. در سياه كردن روى متخلفان به عنوان تعزير اختلاف شده، بسيارى از علما آن را تجويز كرده، عده اندكى نيز آن را جايز ندانسته اند» «1».

البته مخفى نماند كه اقامه دليل بر برخى از مطالبى كه در اين عبارات آمده مشكل است و اكثر مواردى كه ذكر شده جنبه استحسانى دارد، برخى از آنها نيز با مضامين رواياتى كه قبلا نقل شد مخالفت دارد. در هر حال در تمامى اين موارد احتياط بهتر مى باشد و طريق آن نيز روشن است.

جهت يازدهم: بازگشت به آغاز سخن:

پيش از اين در آغاز بحث تعزيرات از كتاب مبسوط نقل شد كه هر كس مرتكب معصيتى گردد كه مستوجب اجراى حد نباشد، تعزير مى گردد «2». همچنين در همانجا از كتابهاى شرايع و قواعد نقل كرديم كه هر كس مرتكب فعل حرامى گرديد يا از انجام امر واجبى سرباز زد بر امام است كه او را به ميزانى كه به حد نرسد، تعزير نمايد «3».

اين تعريف كلى است كه علماى شيعى و سنى هر يك بر طبق آن فتوا داده و سپس براى شرح و بسط آن مثالهايى ذكر كرده اند. از جمله كسانى كه مثالها و مصاديق فراوانى براى اين تعريف ذكر كرده «ابو صلاح حلبى» يكى از اعاظم فقهاى شيعه (متوفى 447 ه) است كه در اينجا گفتار او به عنوان تكمله اى در بحث تعزيرات شرعى نقل

______________________________

(1)- احكام سلطانيه 238- 239.

(2)- مبسوط 8/ 69.

(3)- شرايع 4/ 168 و قواعد 2/ 262.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص:

629

مى شود. وى در كتاب خود موسوم به كافى مى نويسد:

«تعزير تاديبى است كه خداوند آن را لازم شمرده و به واسطه اجراى آن جلوى فرد تعزير شونده (مجرم) و افراد مكلف ديگر گرفته مى شود و سبب استحقاق تعزير اخلال در انجام واجبات و انتشار اعمال قبيحى است كه هيچ حدى از جانب شرع براى آن در نظر گرفته نشده. حكم اجراى تعزير با دو مرتبه اقرار يا شهادت دو نفر عادل واجب مى شود.

از جمله موارد تعزير، اخلال در برخى از واجبات عقلى است همچون رد امانت، قضاى دين، يا فرايض شرعى ديگرى همچون نماز، زكات، روزه، حج و ... نيز ديگر فرايض مبتدئه (بدون سبب و شرط) و مسببه (واجبى كه به سبب و شرطى واجب مى شود) و مشترطه، كه در اينگونه موارد حاكم اسلامى بايد مجرم را به وسيله اى كه او و ديگران را از خطا بازمى دارد تأديب نموده و با توسل به آن او و ديگران را به انجام واجبات وادار نمايد.

از جمله موارد ديگر تعزير آنست كه فرد، مرتكب برخى از افعال قبيح و گناه آلود گردد، كه اين افعال خود بر دو نوع است: دسته اى از آنها مانند: وجود مرد و زنى است در زير يك پوشش يا يك خانه بدون آنكه در ميان آنها خويشتن دارى و تحفظ رعايت گردد و يا مانند آنكه آن دو به يكديگر بچسبند يا همديگر را ببوسند و دست به اعمالى بالاتر از آن بزنند كه در اين صورت بر حسب صلاحديد حاكم جامعه، از 10 ضربه تا 99 ضربه تعزير مى گردند، همين حكم درباره دو مردى كه در زير يك پوشش به صورت برهنه باشند

يا دو زنى كه بدين گونه باشند و يا يك مرد و يك بچه كه در يك خانه و يا در زير يك پتو باشند، به شرطى كه در تمام موارد ذكر شده ريبه و انگيزه شيطانى وجود داشته باشد و يا آنها مرتكب اعمال ديگرى همچون چسبيدن و بوسيدن يكديگر گردند نيز صادق است.

همچنين كودكى كه با او لواط شده و نيز ناقص العقل و دو بچه اى كه با هم لواط كرده باشند و يا دو دختر بچه اى كه از يكديگر بهره جنسى برده اند و كودكى كه با زن، بازى (جنسى) كند و كودك و دختربچه اى كه با هم باشند و زن روانى كه مورد تجاوز قرار گرفته و كنيزى كه مدعى است خانم مالك او او را به انجام عمل سحق (آلت تناسلى يكديگر را بهم ماليدن) واداشته و نيز برده مفعولى كه مدعى است مرد مالك او او را وادار به انجام عمل لواط كرده، تعزير مى شوند. مالك كنيز هنگامى كه وى را بر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 630

فحشاء واداشته باشد تعزير مى گردد و بر كنيز نيز حد جارى مى كنند. (ظاهرا: بر كنيز حد جارى نمى كنند، صحيح باشد) و هر كس كه خود كمتر از چهار مرتبه بر عمل زنا يا لواط يا سحق اقرار كند و از آن برنگردد تعزير مى شود. همچنين آن كس كه دو مرتبه اقرار كرد يا دو شاهد بر وطى او در خارج از فرج گواهى دادند تعزير مى گردد.

و كسى كه كنيزى را كه بالاشتراك خريده يا غنيمت گرفته شده و يا كنيز مكاتبه اى را كه برخى از او آزاد شده، وطى نمايد تعزير

مى شود. و حكم كسى كه ديگرى را با شبهه نكاح وطى كند نيز چنين است. همچنين بر كسى كه دختر بكرى را با انگشت بكارتش را از بين برده باشد، تعزير مى كنند و بايد مهر المثل آن دختر را نيز بپردازد و نيز اگر كسى با دست خود استمنا كند يا چارپايى را وطى نمايد يا آنكه پس از مرگ كسانى كه به او حلال بوده نظير زن يا كنيز خود با آنها مجامعت كند و يا با برخى از محرمات مباشرت جنسى كه موجب حد نشود نمايد مورد تعزير قرار مى گيرد.

اگر كسى ديگرى را با كلمات و عباراتى كه گوياى اتهام به زنا يا لواط است مورد تعرض و خطاب قرار دهد، مثلا به او بگويد ولد الزنا يا بگويد ولد الحيض يا ولد خبيث بايد تعزير گردد. همچنين اگر ديگرى را متهم به وطى چهارپا كند و يا به او تهمت استمنا، سرقت، قيادت، شرب خمر، اكل حرام يا دروغگويى وارد كند و يا به زنى اتهام سحق ببندد، بايد فرد متهم كننده مورد تعزير قرار گيرد. همچنين اگر كسى، ديگرى را با گفتن الفاظى همچون سفله- پست- ساقط- بى آبرو- سفيه، احمق، فاسق، مجرم، كافر، تارك الصلاة و روزه خوار مورد استهزا قرار دهد، در صورتى كه افراد مورد اتهام و استهزا به آن صفات مشهور نباشند، بايد فرد استهزاءكننده را تعزير كنند.

اما اگر افرادى كه مورد استهزاء قرار گرفته اند، بدانچه به آن نسبت داده شده اند شهرت داشته باشند، مانند كسانى كه به صورت آشكار شراب يا فقاع مى نوشند يا علنا به فروش آنها اشتغال دارند و يا كسى كه با عود و ابزار و

آلات ديگر موسيقى سروكار دارد، يا نماز نمى خواند و يا روزه مى خورد بر كسى كه آنها را بدين صفات استهزاء كرده و نيز بر كسى كه آنها را با اوصافى نظير فاسق ساقط، مجرم و يا عاصى مسخره كرده، اقامه تعزير نمى شود همچنين اگر كسى خود به عمل زنا يا لواط اعتراف كرده باشد بر كسى كه به او گفته زانى يا لواط كار تعزير اجرا نمى گردد.

اگر دو فرد عاقل به هم تهمت بزنند بايد هر دو تعزير شوند. همچنين اگر مرد مسلمان و آزاد و يا زن مسلمان و آزاد، بنده يا كنيز يا مردى ذمى يا زنى ذمى يا بچه يا

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 631

مردى ديوانه و يا زنى ديوانه را مورد تهمت قرار دهند بايد تعزير گردند. همچنين اگر بنده ها يا كنيزها و يا اهل كتاب يكديگر را مورد اتهام و ناروا قرار دهند، بايد تعزير شوند.

اگر مسلمان يا كافرى، شخص ديگرى را به صفت يا عملى كه بدان معروف بوده و خود شخص متهم نيز بر انجام چنين كارى از قبيل كفر و يا فسق معترف است، متهم نمايند تعزير بر آنها اقامه نمى گردد، بلكه مسلمان در اين حالت خداوند را نيز عبادت كرده است.

اگر مسلمانى به عيب جويى از نقايص بدنى همچون كورى، لنگى، جنون، جذام و برص در ديگران پرداخت، تعزير مى شود و اگر كافرى دست به چنين كارى بزند مجازات مى گردد، ولى اگر مسلمانى به عيب جويى از نقايص بدنى كافرى پرداخت تعزير نمى شود. اگر يك تن عده اى را با يك لفظ كه مستوجب تعزير است، مورد تعرض قرار دهد و يا به هر يك چيزى

بگويد بنا بر طريقى كه در قذف گفته شد، بر وى تعزير اقامه مى شود. اگر مرد به فرزند يا غلام و يا كنيزش اتهام وارد كند، تعزير مى شود.

اگر كسى مالى را سرقت كند كه بخاطر فقدان برخى از شروط مستوجب قطع دست نباشد، بايد تعزير شود، مانند دزدى بنده از مولايش، فرزند از پدرش، واجب النفقه از كسى كه پرداخت نفقه بر عهده اوست، شريك از شريك ديگر، كسى كه براى اولين بار دزدى مى كند، هر چه كه از يك چهارم دينار كمتر باشد مقدارى كه از ربع دينار بيشتر بوده ولى حفاظ مورد اجازه نداشته (ظاهرا: حفاظ نداشته، يا حفاظ داشته ولى اجازه ورود داشته) يا حفاظ داشته ولى از آنجا بيرون نبرده، يا دزدى از مالى كه مشترك است مانند دزدى غنيمت جنگ يا دزدى از راه اختلاس و حيله، يا گيج كردن طرف معامله، يا دزدى از راه كم فروشى، كه در همه اين موارد علاوه بر تعزير آنچه را كه گرفته بازگردانده مى شود. و بخاطر هر چيزى نظير: خوردن، آشاميدن، خريد، فروش، تعلم، علم، نظر، سعى، تهديد، گوش دادن، اجير شدن، اجير گرفتن، امر يا نهى، اگر بصورت قبيح و در جهت خلاف شرع باشد بايد مجرم تعزير گردد.

كسى كه مرتكب عملى شده و مستوجب تعزير است، اگر عاقل (در نسخه اى عامل) باشد و در روز يا شب بزرگ و محترمى همچون جمعه، عيد، روز ماه رمضان يا شب آن، يا در مكان محترمى همچون مسجد الحرام يا مسجد الرسول (ص) يا مسجد كوفه يا در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 632

بعضى از مشاهد ائمه (ع) يا مسجد جامع و

يا مسجد محل دست به ارتكاب چنين كارى زده باشد، در هنگام اجراى تعزير، بر او سخت مى گيرند و اگر كارى كه مجرم مرتكب شده مستحق اجراى حد باشد، تعزير سختى نيز بخاطر حرمت زمان و مكان بر حد او افزوده مى شود.

اگر كسى كه با اقرار خود اجراى تاديب بر او واجب شده از اقرارش برگردد و يا پيش از آنكه او را نزد حاكم حاضر كنند از عمل خود توبه كند و آن جرم نيز در زمره حقوق الهى بوده باشد، وجوب اقامه تاديب بر او ساقط مى گردد. ولى اگر جرم انجام شده، در خصوص حقوق مردم بوده باشد، توبه و يا رجوع مجرم از اقرار تاثيرى در ساقط شدن تاديب از او ندارد. و بخشيدن او مربوط به نظر صاحب حق است.

مقدار ضربات در تعزير گناهانى كه با قذف- اتهام زنا و لواط به كسى زدن- مناسبت دارد، مانند تعريض (گوشه و كنايه زدن)، مسخره كردن و يا لقب نهادن بر ديگران از سه تا هفتاد و نه ضربه است و مقدار تعزير در گناهان ديگر از سه تا نود و نه ضربه است. اين مقدار بر كسى جارى مى گردد كه عالم بوده يا توانايى كسب آگاهى را داشته و با قصد، مرتكب اين جرم شده باشد. بنابراين كسى كه سهوا مرتكب اين فعل شده، يا كودكى كه قصد او صحيح نيست، يا ديوانه هميشگى در صورت ارتكاب اعمال فوق تعزير نمى شوند. و اگر مجرم پس از تعزير، مجددا مرتكب خلافى شد براى بار دوم، سوم و چهارم مورد تعزير قرار مى گيرد، و او را وادار مى كنند تا از كردار خود توبه كند

و اگر پس از توبه از نو مرتكب جرمى شد و بر آن اصرار كرد او را بايد به بدترين وجه كشت» «1».

سخن ابو صلاح در كافى، در اين باره به پايان رسيد و ما به خاطر جامعيت آن با وجود طولانى بودن، تمام آن را نقل كرديم.

جهت دوازدهم: اشاره به برخى از تفاوتهاى حد و تعزير:

محقق حلى در آغاز باب حدود از كتاب شرايع گويد:

______________________________

(1)- كافى ابو الصلاح/ 416- 420.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 633

«هر مجازاتى را كه مقدار آن تعيين شده حد و آن مجازاتى را كه چنين نباشد تعزير نامند» «1».

ممكن است بر تعريف اول (حد) به خاطر عدم مانعيت آن و بر تعريف دوم (تعزير) به خاطر عدم جامعيت آن ايراد گرفته شود. زيرا تمام انواع قصاص و ديات على رغم آنكه مقدار آنها مشخص شده حد ناميده نمى شوند و از طرفى در برخى از مجازات ها، با وجود آنكه مقدار آنها تعيين شده تعزير نام گرفته اند مانند كليه كفارات، و عقوبت وطى زن روزه دار يا حايض و نظاير آن.

شايد بتوان در مورد اول چنين پاسخ داد كه اگر در مورد حدود قيد حق اللّه را اضافه كنيم، قصاص و ديات از اين تعريف خارج مى شود و در مورد دوم اگر تعريف را با كلمه «غالبا» همراه آوريم شامل تعزيراتى كه مقدار آنها مشخص شده نيز مى گردد.

چنانكه در برخى از عبارات نقل شده از علما اين قيد به كار رفته بود. اما با اين وصف، ذكر حد قذف، مورد اول را دچار ايراد مى كند، چرا كه مجازات قذف، با وجود اينكه جزو «حق الناس» مى باشد ولى از سوى علماء بدون هيچ اشكالى، جزو حدود شمرده شده است. مضافا بر

آنكه هنوز اشكال در كفارات به قوت خود باقى است- زيرا با اينكه مقدار كفارات تعيين شده، ولى معمولا آنها را جزء تعزيرات حساب مى كنند- در تعريف دوم هم بخاطر تداخل ميزان حد و تعزير نيز ايراد و اشكال بوجود مى آيد.

شهيد اول در كتاب القواعد و الفوائد مى فرمايد:

«فايده: ميان حد و تعزير از ده جهت اختلاف وجود دارد:

اول: مقدار تعزير در طرف قلت آن مشخص نشده بلكه در طرف كثرت آن مشخص شده و آن به اينست كه به اندازه مقدار تعيين شده در حد نرسد. البته بسيارى از علماى عامه بيشتر شدن مقدار تعزير را از حد جايز دانسته اند. مستند آنها در اين باره روايتى است از «عمر»، بدين گونه كه وى مردى را به خاطر آنكه نامه اى جعل كرده و نقش مهرى مانند مهر عمر بر آن زده بود شلاق زد. چون عده اى در نزد وى به شفاعت از آن

______________________________

(1)- شرايع 4/ 147.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 634

متخلف برخاستند «عمر» به آنان گفت: آيا مرا به رسوايى افكنده و من وى را فراموش كنم؟ سپس صد ضربه ديگر بر او زد و پس از آن نيز صد ضربه ديگر بر او جارى ساخت.

دوم: فرد آزاد و بنده در برابر اجراى تعزير يكسانند.

سوم: تعزير بر خلاف حد، بسته به بزرگى و كوچكى گناه است. زيرا در اجراى حد مسماى فعل كفايت مى كند، لذا در قطع دست، فرقى بين سرقت يك ربع دينار با سرقت يك كيسه زر و يا تفاوتى بين نوشيدن يك قطره شراب با نوشيدن خمره اى از آن نيست، با اين كه اختلاف مفاسد بين آن دو بسيار است.

چهارم:

تعزير تابع عمل مفسده آميز است هر چند كه آن عمل معصيت به شمار نيايد مانند تاديب كودكان، چهارپايان و ديوانگان كه به خاطر مصلحت آنان انجام مى گيرد. بعضى از علما به اين قسم، نام تاديب داده اند. اما حنفى ها به علت نوشيدن شراب خرما گرچه مست كننده نباشد حد بر آنان اجراء مى شود [با اينكه به فتواى ابو حنيفه اگر شراب كم نوشيده شد و مستى نياورد حرام نيست] زيرا پيروى ايشان از امامشان ابو حنيفه غلط و فاسد است. براى آنكه اين حكم ابى حنيفه منافات دارد با نصوصى كه ما در دست داريم مثل اين روايت: «آنچه مقدار زياد آن مسكر است مقدار كم آن هم حرام مى باشد» «1».

و هم با قياس جلى مورد قبول اهل تسنن- زيرا طبق چنين قياسى بايد شراب، هر چند مست كننده نباشد حرام باشد- و گواهى و شهادت حنفى نيز بخاطر اين فسق يعنى نوشيدن شراب مورد پذيرش قرار نمى گيرد.

پنجم: اگر معصيت انجام شده، كوچك باشد تعزير هم ناچيز خواهد بود در حدى كه مى توان گفت تاثيرى بر متخلف ندارد. تا جائى كه گفته شده در اين موارد تعزير نيست زيرا اندك آن بى فايده است و زياد آن جايز نيست.

ششم: حكم اجراى تعزير با احراز توبه ساقط مى شود و در خصوص اثبات اين حكم درباره برخى از حدود، اختلاف شده و ظاهر آن است كه اجراى حدود در صورتى با توبه ساقط مى گردد كه تا آن لحظه بينه اى اقامه نشده باشد.

هفتم: در اجراى تعزير، به خاطر تنوع مجازاتها در اين باب، حاكم در انتخاب

______________________________

(1)- ما اسكر كثيره فقليله حرام. (وسائل 17/ 222، ابواب اشربه محرمه، باب 1، حديث 5).

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 635

هر يك از موارد مخير است در حالى كه در اجراى حدود، به جز اجراى حد محاربه، تخييرى براى حاكم نيست.

هشتم: مقدار تعزير با نگرش به حال فاعل، مفعول و جرم انجام شده، تغيير مى كند در حالى كه در حدود اينگونه نيست.

نهم: اگر نوع مجازاتها در هر شهر و سرزمينى مختلف باشد، عادت و رسوم آن شهر بايد رعايت گردد.

دهم: تعزير يا به خاطر نقض «حق اللّه» است مانند دروغگويى و يا به خاطر نقض حق الناس محض است مثل دشنام دادن و يا به خاطر جرمى است كه در آن هم حق الهى و هم حق مردم نقض شده مانند دشنام دادن به مردگان خوشنام و صالح. در حالى كه نمى توان حد را يك بار به عنوان حق اللّه و ديگر بار به عنوان حق الناس اجرا كرد. بلكه اجراى تمام حدود به خاطر حق اللّه بوده به جز حد قذف كه در آن اختلاف شده است» «1».

فاضل سيورى گويد:

«به نظر من در مورد آخر- قذف- اشكالى وجود دارد زيرا نمى توان اجراى تعزير را محضا براى حق الناس دانست. چون خداوند به تعظيم و بزرگداشت حرمت مؤمن فرمان داده و اهانت به او را تحريم كرده است. بنابراين اگر كسى خلاف اين فرمان عمل كند مستحق تعزير مى گردد» «2».

بر اين پايه، شهيد اول نيز هم عقيده محقق و علامه و كسانى است كه با آنان هم نظرند، يعنى عدم بلوغ تعزير به مقدار حد را معتبر دانسته است. همچنين وى به رواياتى كه مقدار تعزير را ده ضربه يا ده ضربه و اندى مى دانند توجهى نكرده و شايد

اين اخبار را بر تاديب يا ارشاد به بعضى درجات تعزير يا ذكر آن موارد را از باب مثال مى دانسته است و آنچه ايشان به حنفى ها نسبت داده، با قواعد و اصول رايج موافقت ندارند «3». البته در

______________________________

(1)- القواعد و الفوائد 2/ 142- 144.

(2)- نضد القواعد/ 473.

(3)- زيرا اگر شخص پيرو ابو حنيفه جاهل قاصر باشد نه مقصر و به خيال خود، از حق پيروى مى كند هر چند تقليد او فاسد است ولى وجهى براى اجراء حد بر افعال او كه از روى ناآگاهى و قصور بوده وجود ندارد.

(مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 636

برخى از مواردى كه شهيد نقل كرده، مناقشاتى صورت گرفته و نيز چنانكه قبلا هم گفتيم، بين حد و تعزير تفاوتهاى ديگرى نيز ذكر شده كه مى توانيد به مباحث قبلى مراجعه كنيد.

ماوردى در احكام سلطانيّه بين حد و تعزير از سه جهت فرق گذاشته است، وى مى گويد:

«تعزير از سه جهت با حدود تفاوت دارد:

اولا: تعزير تاديبى افراد متشخص و آبرومند سبكتر و كمتر از تعزير متخلفانى است كه چنين نيستند. زيرا پيامبر (ص) فرمود: از لغزشهاى افراد متشخص درگذريد. بنابراين تعزير بر حسب مراتب و شئون افراد، درجه بندى مى گردد ولى در اجراى حدود شرعى هيچ گونه تفاوتى بين مردم وجود ندارد. با توجه به نكته ذكر شده تعزير كسى كه صاحب شان و ارزش اجتماعى بوده با اعراض از او انجام مى شود. در حالى كه كسى كه پايين تر از اوست با درشتى و سختگيرى نسبت به وى تعزير مى گردد. و تعزير فردى كه از نظر منزلت در مرتبه پايين تر از قبلى قرار دارد با گفتار خشن و استخفاف، تا حدى

كه به قذف و سب و دشنام نرسد صورت مى پذيرد. پس در مورد كسانى كه در مرتبه پايين ترى جاى دارند با حبس كردن آنان، اجراى تعزير مى شود، و اين افراد را بر حسب نوع گناه و لغزشى كه مرتكب آن شده اند در زندان نگاه مى دارند. ممكن است بعضى از آنان يك روز و برخى ديگر بيش از يك روز، تا مدت زمانى مشخص، در حبس باقى بمانند.

ابو عبد اللّه زبيرى از علماى شافعى در اين باره مى گويد: منتهاى مدت حبس براى برائت از جرم و كشف آن چند ماه (در معالم القربة يك ماه ذكر شده) و براى تاديب شش ماه است. سپس در مورد كسانى كه در مراتب پايين ترى از افراد قبل قرار دارند با توجه به كثرت گناهان آنان و نيز با عنايت به امكان كشش و ميل ديگران به انجام چنان جرايمى، و ايجاد خسارت براى مردم، با تبعيد و دور ساختن آنان از محل جرم تعزير جارى مى شود ... سپس در مورد كسانى كه در مرتبه پايين ترى از گروه قبل جاى دارند، بر حسب نوع جرم، با زدن تعزير مى گردند. كه مقدار زدن متناسب با تاثير جرم و ميزان بازدارندگى وى از تكرار گناه صورت مى گيرد.

ثانيا: در حدود، عفو متخلف يا شفاعت از او جايى ندارد اما در تعزير، حاكم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 3، ص: 637

مى تواند متخلف را مورد عفو قرار دهد و شفاعت افراد را درباره او بپذيرد. اگر تعزير به خاطر حق حكومت و اصلاح فرد انجام مى پذيرد و اجراى آن ربطى به احقاق حقى از حقوق مردم ندارد، حاكم مى تواند بنا به تشخيص خود متخلف را

عفو و يا تعزير نمايد و نيز مى تواند به درخواست كسى كه شفاعت از مجرم مى كند پاسخ مثبت دهد. در اين باره از پيامبر (ص) روايت شده كه فرمود: «نزد من از متخلفان شفاعت كنيد و خدا هم هر آنچه را كه خواهد بر زبان پيامبرش جارى مى سازد». ولى اگر اجراى تعزير مربوط به احقاق حقى از حقوق مردم باشد مثل تعزير به خاطر دشنام و زد و خورد، عفو جايى ندارد. زيرا در اينگونه موارد تعزير از جهتى مربوط به حق مضروب و فردى است كه مورد ناسزا قرار گرفته و از جانب ديگر مربوط به حق حكومت براى اصلاح و تهذيب متخلف است ...

ثالثا: اگر متخلف در اجراى حد از بين برود خون او هدر است درحالى كه در تعزير، از بين رفتن متخلف موجب ضمان مى گردد» «1».

آنچه ماوردى درباره جايز نبودن عفو در حدود ذكر كرده با آنچه ما در جهت دهم بحث عنوان كرديم- كه امام مى تواند از اجراى حدود چشم پوشى كند مشروط بر آنكه ثبوت خلاف با اقرار مجرم باشد- نه بوسيله بينه- و خود از كرده اش اظهار ندامت كند- منافات دارد. البته آنچه ايشان درباره جايز بودن عفو امام در تعزيرات ذكر كرده مشروط بر اينكه امام عفو متخلف را صلاح بداند و بخشيدن وى موجب تجرى متخلف نگردد مطلب صحيحى است، كه مباحث آن به تفصيل از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

______________________________

(1)- احكام سلطانيه/ 236- 238.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109